کانال رسمی مسعود آذر .
1.14K subscribers
85 photos
10 videos
9 files
170 links
Download Telegram
خدایی در قفس افتاد
هیولایی ز شیطان زاد
پدر فرزند برد از یاد
که اسلام ات نگونسر باد

فغان سرشد زهر سویی
روان شد خون به هرجویی
خزانه داده شد بر باد
که اسلام ات نگونسر باد

سرای ما دگرگون شد
وطن دریایی از خون شد
نه شیرین ماند و نه فرهاد
که اسلام ات نگونسر باد

ز سفره نانِ گندُم رفت
رَمَق از جانِ مردُم رفت
به کشور فقر شد آزاد
که اسلام ات نگونسر باد

به نامِ نامی ِ یزدان
خراب آباد شد ایران
گلستان شد عرب آباد
که اسلام ات نگونسر باد

هزاران گر به زنجیرند
هزاران ها زمین گیرند
هزاران مفسد و معتاد
که اسلام ات نگونسر باد

چه تن ها بر سر ِ دار اند
بدنها زیر ِ آوار اند
همه در سوگ ِ این بیداد
که اسلام ات نگونسر باد

یکی هذیان بسی گوید
یکی بیراهه میجوید
یکی گمگشته در فریاد
که اسلام ات نگونسر باد

بگو آن بی کفایت را
همان دزد ِ ولایت را
چنین گفت آذر ای شیّاد
که اسلام ات نگونسر باد

آذر
t.me/massoud_azar
من شبی در کوزه ی مِی نور یزدان یافتم
این عجب بین من چه نوری درچه بحران یافتم

ای که عمر نازنین بر خشت کعبه باختی
من ز جام ساقیان گنج سلیمان یافتم

چون به آب دجله ای نیکی رها کردم شبی
صد هزاران بهتر از آن در بیابان یافتم

ای که بریک لقمه نان مهر وطن بفروختی
من گرسنه ماندم و زین درد درمان یافتم

تو گلوی ماه را در ریسمان انداختی
من به هر جا پا گشودم ماه تابان یافتم

تا به ره دیدم شبی میخواره ای بس تنگدست
شام خود را بر یتیمی داد ایمان یافتم

همچو حیوان دیدم آدمهای بسیار ای دریغ
مهر ِ انسانی ولی در ذات حیوان یافتم

من ندانم داغ مُهر ِجانمازت گر بجاست
ازچه برپیشانی ات نقشی زشیطان یافتم

منکه بس تلخی چشیدم زین گزند روزگار
با کلام آذر اما اندکی جان یافتم

آذر
@massoud_azar
دل ما نعره ز مستان جهان می طلبد
دوسه پیمانه ز مِی وقت اذان می طلبد

گنه از دل نبوَد گر نشود خام فریب
چه کند کانچه حرام است همان میطلبد

طرب وساقی وجام وشب عشق ولب یار
همه را یکسره ماه رمضان می طلبد

به محرّم چو رسد مستی ِ دل تا به صفَر
همه دم بوسه ز دلداده نهان می طلبد

طلب باده کند چون همگان روزه خوران
دم افطار که شد رقص کنان می طلبد

دل ما را چو شود خاک اگر کوزه کنند
ز رخ لب شِکر یار نشان می طلبد

پر ِبلبل تن گل آنکه به پالان بفروخت
همه عمرش سخن از شاه خران می طلبد

شور آن سر بستایم که سر چوبه ی دار
ز سر دشمن خود تاج کیان می طلبد

آذر از عشق به میهن نشناسد خوشتر
زهر گر باشدش این عشق به جان

آذر
@massoud_azar
یکی دزد است و یک یک دزد و هم یکهای دیگر دزد
کسان و ناکسان هم دزد و سرور دزد و نوکر دزد

خدا بازان جلو دار و درین گرداب دزد آباد
درِ انبار میهن باز و ملت خواب و رهبر دزد

یکی پالان ز خر دزدد یکی یابوی بی پالان
یکی دیگر قفس دزداست و آن یک هم کبوتردزد

نه هر دزدی درین منزل به قد خویش میدزدد
هزاران ها کلان دزد و یکی گهگاه کمتر دزد

علی بابا و چل دزدش کمی بردند از بغداد
در ایران هم سپاه و هم بسیج و هم سه لشکر دزد

به بازاری که از پای برهنه کفش میدزدند
گدا دزد است و دارا دزد و هم دیندار و کافر دزد

شتر دزدان تازی تکیه بر تخت کیان یک یک
بسی در مسجدان مسکین بسی آقای منبر دزد

فغان کز خویش میدزدند و بر بیگانه میبخشند
سخن گفتی به حق آذر ز ملّایان کشور دزد

آذر
@massoud_azar
آنکه بی شعله کشد شعله به جانم وطن است
که شود خاک درش جسم و روانم وطن است

آنکه در پای غمش بگذرم از دار و ندار
دهمش باقی این عمر گرانم وطن است

نشود تا که ز بیداد رها میهن ما
ننگ بر من چو بگویم که جهانم وطن است

به گلو تا که مرا راه نفس هست رفیق
اسم عشقی که بر آرم به زبانم وطن است

هرکه را آدمیان نام و نشانی دادند
من بی نام و نشان نام و نشانم وطن است

نیست در سینه غمی گر نفسی مانده ز من
تا ابد آنکه برایش نگرانم وطن است

با من از کعبه و از دین و خدا هیچ مگو
کعبه و دین و خدا و دو جهانم وطن است

چه نیازی که دهم عمر به هذیان بهشت
منکه این خاک بهشت پدرانم وطن است

مزن آذر به قلم جز سخن از گلشن عشق
جوهر آنکه دهد رنگ بیانم وطن است
آذر

@massoud_azar
چهره بنما که دل از بند غم آزاد کنم
باز کن خرمن گیسو که دل آباد کنم

سالها رفت و دمی موسم دیدار نشد
تازه کن دم که دمی غمکده بر باد کنم

بوسه ای از تو نیامد به سراغم در خواب
که ز شیرین لب تو خویش چو فرهاد کنم

بچکان ناز چو طعمه شبی از گوشه ی چشم
تا که جان پیشکش طعمه ی صیاد کنم

دید روی تو خداوند در آیینه و گفت
دوست دارم که جهانی چو تو بنیاد کنم

قصد جانم به یکی بوسه کند گر لب تو
سر شوریده به پای تو چو میعاد کنم

گفتی آخر به یکی ناز ترا خواهم کشت
یارب این کن که دم مرگ دلی شاد کنم

مکنی شکوه ز داد دل آذر ورنه
با که گویم سخن از عشق و که را یاد کنم

آذر

@massoud_azar
میهن ما را مغول هم اینچنین ویران نکرد
زندگی را سخت بر ما مرگ را آسان نکرد

گرچه ماراز شانه ی ضحاک بیرون جست لیک
ساکنان خانه را بر دار آویزان نکرد

آنچه با نام خدا با جان انسان کرده اند
هیچ حیوانی چنین رفتار با حیوان نکرد

آنکه را دادیم مهر و عزت و عشق و شرف
جای پاداش آنچه کرد اسکندر یونان نکرد

هیچ دینی همچو دین عشق و صلح و دوستی
دلخوشی هارا گران و رنج را ارزان نکرد

گورخود را با دو دست خویش برپا کرده ایم
آنچه ما کردیم با خود کودک نادان نکرد

آنکه خامت کرد و خوابت کرد با خواب بهشت
گو مگر پردیس ما را همچو گورستان نکرد

دشمنی هایی که هم میهن به میهن کرده است
تا کنون بیگانه ای با کشور ایران نکرد

آذر
@massoud_azar
یار منم یار منم مُلک سپهدار منم
خانه برانداز تویی خانه نگهدار منم

زیر منم زبَر منم چشمه ی پر گهر منم
بیشه ی شیران ژیان مرز گرانبار منم

دشت ِ من و تخت شهان کوه ِ من وتاج کیان
دانه بود خاک جهان خرمن و خروار منم

زخم زدی زنده شدم تازه و تابنده شدم
کُشتی و پاینده شدم میهن بیدار منم

ریشه تویی تیشه منم خون ترا شیشه منم
دیو ستم پیشه تویی چشم ترا خار منم

پیکر گل دار زدی گل به لجنزار زدی
پیکر منفور ترا آتش ِ رگبار منم

باز دگر زمان رسد دولت جاودان رسد
باز نگونسار تویی رستم و سالار منم

خاکم و جاوید شدم شیرم وخورشید شدم
چشمه ی امید شدم نقطه و پرگار منم

نام من ایران ِ کهن جان جهان در کف من
تن همه سر سر همه تن عالم اسرار منم

آذر
@massoud_azar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴‍ نترسانندم از میدان که من جانباز میدانم،که من از مذهب و ایمان بجز ایران نمیدانم،مرا مرگ هم نترساند تو گربا من بپاخیزی.
بمان با من بخوان با من،که وقت مرگ دشمن شد
بریده باد آن دستی که سرخ از خون میهن شد...

📌شعر و دکلمه:
مسعود آذر


لینک یوتیوپ:
https://youtu.be/DXCVSMpIJk8

تلگرام:
@massoud_azar
سالها رفت و نیامد یاری
سینه شد غمکده کو غمخواری
نه گل و بلبل و نه گلزاری
ما در افکار حسینیم هنوز

نازنین چشمه ی میهن خشکید
جای باران به چمن خون بارید
شیر در بندو سیه شد خورشید
ما نگهدار حسینیم هنوز

اهرمن خانه به بیگانه فروخت
داشتیم آنچه درین خانه فروخت
کشت پروانه ودزدانه فروخت
ما عزادار حسینیم هنوز

مرگ ارزان و گران گندم شد
خاک عالم به سر مردم شد
آب و نان از سر سفره گم شد
ما خریدار حسینیم هنوز

نوجوانان وطن بر سر دار
زندگان کلیه فروشند هزار
خبرگان یکسره در حال فرار
ما سپهدار حسینیم هنوز

اثر از عشق نمانده بر جا
مهر میهن شده خون در دلها
رفت از دست وطن لاکن ما
یارو دلدار حسینیم هنوز

کودکان یکان یکان پیر شدند
پیر و معتاد و زمین گیر شدند
پیش از اعدام به زنجیر شدند
ما علمدار حسینیم هنوز

دگر این خونکده ایران نشود
آذر این دخمه گلستان نشود
درد میماند و درمان نشود
تا که بیمار حسینیم هنوز

آذر
@massoud_azar
فصل رزم و فصل جنگه
وقت مرگ و دفن ننگه
فصل آواز تفنگ و وقت پرواز فشنگه

فصل سم پاشی هذیان
وقت یورش به خرافه س
فصل رویش حقیقت وقت اعدام جفنگه

روز خونخواهی ملت
شب تبعید امامت
فصل بیداری خواب ووقت قطع دست غارت

شب اگه سرد و سیاهه
روشنایی توی راهه
چه قشنگه روز آزادی و پایان اسارت

فصل رزم و فصل جنگه
وقت مرگ و دفن ننگه
فصل آواز تفنگ و وقت پرواز فشنگه

جون ما و جون میهن
تو رگ ما خون میهن
سبز و خرم باش میهن جاودان و شاد و آباد

زندگی بی تو حرومه
عمر دشمنت تمومه
خیلی باشه یک اشاره مونده تا سقوط آزاد

فصل رزم و فصل جنگه

آذر
@massoud_azar
عشق من ایران من ما باز طغیان میکنیم
ریشه ی بیگانگان را در تو ویران میکنیم

لب فرو گر بستی و بر گونه اشک آویختی
باز لبهای ترا تا گونه خندان میکنیم

غم مخور گر چند برگ از دامنت بر باد رفت
ما دوباره کوه و دشتت را گلستان میکنیم

زخمهایت را به آب دیده میشوییم عزیز
درد هایت را را به روی چشم درمان میکنیم

دست ناپاکان ز جانت دور باد ای جاودان
ما تنت را پاک از میهن ستیزان میکنیم

لاله میروید ز خون داغ فرزندان تو
پیکرت را تا قیامت لاله باران میکنیم

دشمنانت را به آتش میکشانیم عاقبت
چهره ی ماه تو زین آتش چراغان میکنیم

سر فدا سازیم یک یک در ره آزادی ات
مرز تو آزاد از مردم فریبان میکنیم

عشق من ایران من ای مام جاویدان من
ما ترا روزی سرای شاه شاهان میکنیم

آذر
@massoud_azar
خدایی در قفس افتاد
هیولایی ز شیطان زاد
پدر فرزند برد از یاد
که اسلام ات نگونسر باد

فغان سرشد زهر سویی
روان شد خون به هرجویی
خزانه داده شد بر باد
که اسلام ات نگونسر باد

سرای ما دگرگون شد
وطن دریایی از خون شد
نه شیرین ماند و نه فرهاد
که اسلام ات نگونسر باد

ز سفره نانِ گندُم رفت
رَمَق از جانِ مردُم رفت
به کشور فقر شد آزاد
که اسلام ات نگونسر باد

به نامِ نامی ِ یزدان
خراب آباد شد ایران
گلستان شد عرب آباد
که اسلام ات نگونسر باد

هزاران گر به زنجیرند
هزاران ها زمین گیرند
هزاران مفسد و معتاد
که اسلام ات نگونسر باد

چه تن ها بر سر ِ دار اند
بدنها زیر ِ آوار اند
همه در سوگ ِ این بیداد
که اسلام ات نگونسر باد

یکی هذیان بسی گوید
یکی بیراهه میجوید
یکی گمگشته در فریاد
که اسلام ات نگونسر باد

بگو آن بی کفایت را
همان دزد ِ ولایت را
چنین گفت آذر ای شیّاد
که اسلام ات نگونسر باد

آذر
@massoud_azar
همین شهری که میبینی
چهل ساله که خاموشه
گلوی نو جوانان رو
تناب دار میپوشه

همین شهری که تو دامه
که ذهن مردمش خامه
همین شهری که این روزا
جزای مستی اعدامه

همین شهری که میبینی
که خون میچکه از بامش
نشسته تو دلش وحشت
که میلرزه سراندامش

همین شهری که میهن بود
همین میهن که گلشن بود
در و دشت و بر و بومش
یه روز گهواره ی من بود

همین شهر خراب آباد
هنوز اگه به زنجیره
میشه با چنگ ما آزاد
میشه جونم نگو دیره

هنوزم میشه بر پا شد
خروش موج دریا شد
میشه برخاست چون کوه و
دوباره میهن آرا شد

به ایران باید اندیشید
اگه شیرید اگه خورشید
دوباره باید این جان رو
جهان افروز و بر پا دید

هنوزم خون این خونه
تو رگهامون فراوونه
هنوزم میپرستیمش
همین شهری که ویرونه

همین شهری که میهن بود
همین میهن که گلشن بود
در و دشت و بر و بومش
یه روز گهواره ی من بود

همین شهری که میبینی

آذر
@massoud_azar
صلاح کار جدایی ز همرهان نبوَد
ز من مخواه قراری که در توان نبوَد

من ازگسستن یاران شکسته ام امروز
به کُنج سینه وگرنه غم جهان نبود

هزار سال دگر گر وفا کند این عمر
مرا جز اسم وطن بر سر زبان نبود

به زجر ملّت غمدیده سجده باید کرد
نیاز تو به نماز پس از اذان نبود

ز سفره ای که عزیزان خورند خون ِجگر
صلاح کار تو بخشش به مفتیان نبود

رها به چنگ و به دندان شود سرا ورنه
به هیچ طایفه آزادی ارمغان نبود

مرا ز وعده ی زمزم امید درمان نیست
ننوشم آب حیاتی که ارغوان نبود

هزار سال و چهارصد حدیث رنگارنگ
برآن شدم که بجز حرف و داستان نبود

به اتّحاد شود کهکشان نشانه گرفت
بدست تیر و به تاب و خَم کمان نبود

به گوش دل نرسانَد کلام خوش آذر
چنانچه نافه ی شعرش زعطر جان نبود

آذر

@massoud_azar
Forwarded from اتچ بات
تو ای هرزه گفتار ِ کردار پست
تو ای بی سروپای تازی پرست

تو ای اهرمن زاد ِ میهن فروش
سخن دارمت به سپاری بگوش

فرا آورم روزگاری ترا
که مرگت کنی آرزو بارها

برونت کشانم ازین مرز و بوم
جهانی رهانم ز کردار ِ شوم

رسد تا ز اسلام ِ ناپارسان
درین مرز چشمی نیابد نشان

چوسیمرغ زادان ره آورشوند
به کشور رهایی دلاور شوند

کنون هرچه خواهی توباخانه کن
بر و بام ِ این خانه ویرانه کن

یکایک سوا کن بگیر و ببند
گهی با خرافه گهی با چرند

گهی آشکارا خور و گه نهان
ز خون ِ زن و مردِ این باستان

ترا با سپاه ِکلانت چه باک
بخوابان جگرگوشگان را به خاک

بنام خداوندک ِ. تازیان
جدا کن تن ِمردمان را زجان

همه دار و نادار ِاین خانه را
ببخشای دستان ِ بیگانه را

خرَد خانه بربند و مسجد گشای
به مشتی خرَد خفته شو رهنمای

به میدان زگلهای ما بیشمار
بگیر و بیاویز بر چوب ِدار

بترسانمان از امام ِزمان
بده نان ِ مارا به بیگانگان

کنون گوی وچوگان چو دردست ِتست
زمان و مکان هردو سر مست ِتست

زمانت برآید چنان بی خبر
که بینی بسی کاوه در هر گذر

مپندار کُشتی به نام خدا
که مانَد سرانجام ِ تو بی جزا

کمی گر فریب ِترا خورده اند
گمانت که ایرانیان مرده اند

یکی زنده مانَد ز کورش پسر
یکی روز ِ خوش را نبینی دگر

به سال ِ هزاران چو ایران رسید
نگردد به سی سال ِ تو ناپدید

چو از ره رسد نوبت ِجنگ ِما
رهایی کجا یابی از چنگ ِما

برآید چوخورشید ازپشت شیر
کشانم ترا از بلندی به زیر

بدان تا که ایران مرا میهن است
بلند آسمان جایگاه ِ من است ...

آذر
@massoud_azar
Forwarded from اتچ بات
چنین روزگاران کجا دیده ای
مگر تازیان را تو زاییده ای

که در دامن میهن آریا
خوری نان و آب نیاکان ما

سپس گریه زاری کنی روز و شب
کنی پاره خود را برای عرب

چنین ناسپاسی به ایرانمان
سگی را ندیدم کند اینچنان

اگر از تو روزی سگی نان خورَد
ترا تا دم مرگ یاد آورد

نیاکان برای تو جان باختند
گلستان ز ایران ما ساختند

بسی خون آنان درین خانه ریخت
که دشمن سرانجام از ما گریخت

همینان که تو میپرستی کنون
کشیدند اجداد ما را به خون

اسارت گرفتند از مردمان
بسا سر بریدند در آنزمان

برو پرس و جو کن ندانی اگر
که در ننگ و پستی نمانی دگر

تو بر خویش و بر ما ستم کرده ای
که میهن فدای شکم کرده ای

نبینی بنام حسین ات مگر
کهن کشوری را که شد بی پدر

نبینی به تو مذهب انداختند
ولی خود به تاراج پرداختند

برای تو زانسوی دین آورند
وزین سوی فرزند ما بردرند

مگر کور هستی به چشمان باز
نبینی مگر این فریب دراز

ترا آنچه را کز خرد در سر است
بهایش ز یک خرمگس کمتر است

ازین پس بیا ناسپاسی مکن
به میهن نمک ناشناسی مکن

گنه کرده را کس نشوید گناه
مده دل به دیدار سنگ سیاه

گنه را کجا سنگ میسایدت
چه زین سنگ جز ننگ می آیدت

خدا را تو در سنگ بینی اگر
نداری‌پشیزی ز بودش خبر

گمان دارمت مغز خر خورده ای
که اجداد از یاد خود برده ای

دریغا ز میهن که کوی تو شد
که نامش همه آبروی تو شد

هر آنکس که دینش ز میهن سر است
ورا سر نباشد به تن بهتر است

نگویی مگر جان فدای حسین
نریزی مگر خون برای حسبن

چرا تا کنون خویش رنجانده ای
به میهن چرا تا کنون مانده ای

اگر راست گویی برو کربلا
فراموش کن خاک ایران ما

تفو بر تو مفتی خور بد نهاد
که این سرزمین چون ترا جای داد

کنون پاره کن خویش را روز و شب
بده خون خود بر حسین عرب

بدان هرچه دشمن پرستی کنی
هرآنچه که خواری و پستی کنی

سرانجام پیروزی از آنِ ماست
ز پا افتد اسلام و ایران بجاست

بدان ای روان مرده ی زشت زاد
نباشد چو ایران جهان هم مباد

آذر
@massoud_azar
جام گر دردست و سرگرمست و دلبر در براست
یکشبی اینگونه از صد سال عبادت بهتراست

کس نیابید و نیابد خوشتر از دلدار و می
گوهر از لب میچکد تا جام دست دلبراست

تو چه بینی بعد عمری خم شدن بر جانماز
من ز جام یار بینم خالقم در ساغراست

بسته آنکو بر دهان افسار هذیان بیگمان
راه کج را راست گر پوید بسی درد آوراست

قار قار زاغ گلهای حرم در گوش زاغ
از غزلهای سخن آموز بلبل خوشتر است

ای تویی کز مردگان راه شفا جویی بدان
کس ندوشد شیر از پستان گاوی کو نر است

آنکه با نام خدا دست تو گیرد شک مکن
بر خدا سوگند کو در آستینش خنجر است

چاره ی آفات خانه نیست نفرین و دعا
آنکه سوزد ریشه ی مفتی خورانرا آذر است

آذر
@massoud_azar
کس نرهانَد ز قفس مرغ قفس گُزیده را
شعله چراغان نکند شمع به خود چکیده را

دانه بسی خاک خورَد تا زند از خاک برون
کس به دهان نمی برَد میوه ی نارسیده را

تا که به دل درون شوی سرو مشو خمیده شو
هیچ دری رد نکند پشت تن خمیده را

عمر خریدن نتوان راز دریدن نتوان
نو نشود رنگ مزن رنگِ زجان پریده را

دیده به نادیده میازار و میازار کسان
کور مگر یافت کنی کو بخرد ندیده را

روضه مخوان داد مکش گوش فلک خسته مکن
هیچ خدایی نکند زنده سر ِبریده را

دیو اگر نهان شود خانه ترانه خوان شود
عشق چو از در آیدت غزل کند قصیده را

زاغ کجا باغ کجا جام می داغ کجا
تُنگ عسل چه میدهی شیر شتر چشیده را

راست نگو راست بگو هرچه دلت خواست بگو
فاش چو آذر نکند کس همه ناشنیده را

آذر
@massoud_azar
🔴آنکه بی شعله کشد شعله به جانم وطن است
که شود خاک درش جسم و روانم وطن است

آنکه در پای غمش بگذرم از دار و ندار
دهمش باقی این عمر گرانم وطن است

نشود تا که ز بیداد رها میهن ما
ننگ بر من چو بگویم که جهانم وطن است

به گلو تا که مرا راه نفس هست رفیق
اسم عشقی که بر آرم به زبانم وطن است

هرکه را آدمیان نام و نشانی دادند
من بی نام و نشان نام و نشانم وطن است

نیست در سینه غمی گر نفسی مانده ز من
تا ابد آنکه برایش نگرانم وطن است

با من از کعبه و از دین و خدا هیچ مگو
کعبه و دین و خدا و دو جهانم وطن است

چه نیازی که دهم عمر به هذیان بهشت
منکه این خاک بهشت پدرانم وطن است

مزن آذر به قلم جز سخن از گلشن عشق
جوهر آنکه دهد رنگ بیانم وطن است

آذر
@massoud_azar
Forwarded from اتچ بات
کنون گویمت روشن این داستان
که زین روشنایی شوی شادمان

بیاویز چشم درونت به گوش
به خود آی و رخت خرد را بپوش

زمان بود و ایران چو ملک بهشت
سرای خدایان نیکو سرشت

سرا جای شاهان اندیشه بود
نه ایرانیان را جز این ریشه بود

زبانزد به نیکی و اندرز و پند
بر و بوم و مرزش فرا از گزند

در این خاک پر مهر گوهر فشان
همه شاد از کیش پیشینگان

دلیر و سرافراز میزیستند
نگر تا که ایرانیان کیستند

یکی ملک از ملک ما سر نبود
جز ایران یکی مرز گوهر نبود

بپا شد چو کشور ز پایه به مهر
برآن آفرین گفت چرخ سپهر

بنای جهان را فلک چون نهاد
چنین مادری راچو ایران نزاد

شداین کشور از پاس بانی چو شیر
چو شیری که خورشید آرد به زیر

شهان این چنین کشوری ساختند
به آزادی اش جان به جان باختند

ز بینش دراین زادگه پیشه بود
زدانش گلستانِ اندیشه بود

همه سالهایش بپاجشن و شور
همه روزگارش سراپا سرور

سخندان و آگاه در هر گذر
به هرکوی و برزن سرای هنر

سخن زانزمان مانده درپیش روی
ز گهواره تا گور دانش بجوی

بزرگی از این مردم آمد پدید
نژادی چو ایرانیان کس ندید

ز ایران شد آغاز ریسندگی
سپس جامه شد بر تن زندگی

جهان این هنر از دل و جان گرفت
بشر زین پدیدار سامان گرفت

چو از سنگ آهن همی ساختند
به آبادی خانه پرداختند

نخستین شداین بوم درکاشتن
ز درز زمین دانه براشتن

سرانجام کشتی به دریا فتاد
ز دریا به ملک جان پا نهاد

همه بارش آئین فرخندگی
همه کارش آزادی و زندگی

سپس پرورش داد ماهی به آب
وز آن دامداری شدی بازتاب

پژوهشگران روز و شب تاختند
دوا از گیاهان بسی ساختند

جهانی بپا شد دراین سرزمین
شد این مرز گوهر بهشتی برین

چگونه شد این جاودان خاک ما
چنین مردم خانمان پاک ما

چنین مرز تهمینه و گیو داشت
نه ضحاک واهریمن ودیو داشت

کجا شد نشان و زمان و زمین
کجا رفت آن دانش و هوش و بین

چه پیش آمد ایرانیان را کنون
کز آن سرفرازی شدی واژگون

دگر بار ایران چو خیزد ز جای
نمانَد یکی دشمن اندر سرای

دگر بار خورشیدِ تابنده سر
بپا سازد این شیر مرز گهر

چو ایران فلک هیچ مادر نزاد
نباشد چو ایران جهان هم مباد

آذر
@massoud_azar