☘ ☘ برگی از تقویم تاریخ ☘ ☘
۲۷ فروردین زادروز محمدعلی بهمنی
( زاده ۲۷ فروردین ۱۳۲۱ اندیمشک ) شاعر غزلسرا
بسیاری بر این عقیدهاند که غزلهای بهمنی، وامدار سبک و سیاق نیمایوشیج است.
وی میگوید: «دو ماه بهزمان تولّدم باقیمانده بود که برادرم در دزفول بیمار میشود. خانواده هم از این فرصت استفاده میکنند تا به عیادتش بروند. این است که در قطار بهدنیا آمدم و در شناسنامهام درج شد متولّد اندیمشک، چون دایی من در ثبت احوال آن منطقه بود، شناسنامهام را همان زمان میگیرد. البتّه زیاد آنجا نبودم، همان زمان ۱۰ روز یا یکماه را در آنجا سپری کردیم، در اصل تهرانی هستم. پدرم برای ده ونک و مادرم برای اوین است. در اصل ساکن خود بندرعباس بودیم. دوران کودکی را تهران، بخش شمیرانات، شهر ری، کرج و... بهصورت پراکنده بودیم، چون پدرم شاغل در راهآهن بود، مأموریتهای ایستگاهی داشت. از سال ۱۳۵۳ به بندرعباس رفتم.»
او در چاپخانه با فریدون مشیری که آن روزها مسئول صفحه شعر و ادب هفتتار چنگ مجل روشنفکر بود، آشنا شد و نخستین شعرش در سال ۱۳۳۰ زمانی که تنها ۹ سال داشت، در مجله روشنفکر بهچاپ رسید. شعرهای وی از همان زمان تاکنون بهطور پراکنده در بسیاری از نشریات کشور و مجموعه شعرهای مختلف و جُنگها، انتشار یافتهاست.
او از سال ۱۳۴۵ همکاری خود را با رادیو آغاز کرد و برنامه صفحه شعر را با همکاری شبکه استانی خلیج فارس ارائه داده است و در سال ۱۳۷۴ همکاریاش را با هفتهنامه ندای هرمزگان آغاز کرد و صفحهای تحت عنوان تنفس در هوای شعر را هر هفته در پیشگاه مشتاقان خود قرار داد.
وی از سال ۱۳۵۳ ساکن بندرعباس شد، پس از انقلاب، بهتهران آمد و مجدداً در سال ۱۳۶۳ بهبندرعباس رفت و در حال حاضر نیز، ساکن همانجاست. بهمنی مسئول چاپخانه دنیای چاپ بندرعباس و مدیر انتشارات چیچیکا "در گویش بندرعباسی بهمعنی قصّه" در بندرعباس است.
آثار:
باغ لال (۱۳۵۰)
در بی وزنی (۱۳۵۱)
عامیانهها (۱۳۵۵)
گیسو، کلاه، کفتر (۱۳۵۶)
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود (۱۳۶۹)
دهاتی (۱۳۷۷)
غزل (۱۳۷۷)
شاعر شنیدنی است (۱۳۷۷)
عشق است (۱۳۷۸)
نیستان (۱۳۷۹)
کاسهٔ آب دیوژن، امانم بده (۱۳۸۰)
این خانه واژههای نسوزی دارد (۱۳۸۲)
من زندهام هنوز و غزل فکر میکنم (۱۳۸۸)
غزل زندگی کنیم "گزیده غزل" (۱۳۹۲)
صبح زود یه قاصدک سوار باد خنک "مجموعه شعر کودک و نوجوان" (۱۳۹۳)
چشمه صبح "ادبیات انتخابی توسط ۴۳ خطاط" (۱۳۹۵)
🆔 @bargi_az_tarikh
#برگی_از_تقویم_تاریخ
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
۲۷ فروردین زادروز محمدعلی بهمنی
( زاده ۲۷ فروردین ۱۳۲۱ اندیمشک ) شاعر غزلسرا
بسیاری بر این عقیدهاند که غزلهای بهمنی، وامدار سبک و سیاق نیمایوشیج است.
وی میگوید: «دو ماه بهزمان تولّدم باقیمانده بود که برادرم در دزفول بیمار میشود. خانواده هم از این فرصت استفاده میکنند تا به عیادتش بروند. این است که در قطار بهدنیا آمدم و در شناسنامهام درج شد متولّد اندیمشک، چون دایی من در ثبت احوال آن منطقه بود، شناسنامهام را همان زمان میگیرد. البتّه زیاد آنجا نبودم، همان زمان ۱۰ روز یا یکماه را در آنجا سپری کردیم، در اصل تهرانی هستم. پدرم برای ده ونک و مادرم برای اوین است. در اصل ساکن خود بندرعباس بودیم. دوران کودکی را تهران، بخش شمیرانات، شهر ری، کرج و... بهصورت پراکنده بودیم، چون پدرم شاغل در راهآهن بود، مأموریتهای ایستگاهی داشت. از سال ۱۳۵۳ به بندرعباس رفتم.»
او در چاپخانه با فریدون مشیری که آن روزها مسئول صفحه شعر و ادب هفتتار چنگ مجل روشنفکر بود، آشنا شد و نخستین شعرش در سال ۱۳۳۰ زمانی که تنها ۹ سال داشت، در مجله روشنفکر بهچاپ رسید. شعرهای وی از همان زمان تاکنون بهطور پراکنده در بسیاری از نشریات کشور و مجموعه شعرهای مختلف و جُنگها، انتشار یافتهاست.
او از سال ۱۳۴۵ همکاری خود را با رادیو آغاز کرد و برنامه صفحه شعر را با همکاری شبکه استانی خلیج فارس ارائه داده است و در سال ۱۳۷۴ همکاریاش را با هفتهنامه ندای هرمزگان آغاز کرد و صفحهای تحت عنوان تنفس در هوای شعر را هر هفته در پیشگاه مشتاقان خود قرار داد.
وی از سال ۱۳۵۳ ساکن بندرعباس شد، پس از انقلاب، بهتهران آمد و مجدداً در سال ۱۳۶۳ بهبندرعباس رفت و در حال حاضر نیز، ساکن همانجاست. بهمنی مسئول چاپخانه دنیای چاپ بندرعباس و مدیر انتشارات چیچیکا "در گویش بندرعباسی بهمعنی قصّه" در بندرعباس است.
آثار:
باغ لال (۱۳۵۰)
در بی وزنی (۱۳۵۱)
عامیانهها (۱۳۵۵)
گیسو، کلاه، کفتر (۱۳۵۶)
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود (۱۳۶۹)
دهاتی (۱۳۷۷)
غزل (۱۳۷۷)
شاعر شنیدنی است (۱۳۷۷)
عشق است (۱۳۷۸)
نیستان (۱۳۷۹)
کاسهٔ آب دیوژن، امانم بده (۱۳۸۰)
این خانه واژههای نسوزی دارد (۱۳۸۲)
من زندهام هنوز و غزل فکر میکنم (۱۳۸۸)
غزل زندگی کنیم "گزیده غزل" (۱۳۹۲)
صبح زود یه قاصدک سوار باد خنک "مجموعه شعر کودک و نوجوان" (۱۳۹۳)
چشمه صبح "ادبیات انتخابی توسط ۴۳ خطاط" (۱۳۹۵)
🆔 @bargi_az_tarikh
#برگی_از_تقویم_تاریخ
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
پنجشنبه ها: خودشناسی و سبک زندگی
خودشناسی بر اساس مثنوی
محمدامین مروتی
گفتار هشتم :
راهكارهاي عملي تحول ومكانيسم آن
6 ـ عبادات و رياضات :
عباداتي كه به نيت قربت الهي انجام ميشوند ، تاثير منحصر به فردي در تضعيف نفسانيت دارند و به همان نسبت ، مغرور شدن به عبادات و آن ها را وسيله رياكاري قرار دادن ، انرژي زاترين غذاي نفس است. مولانا در باب تاثير روزه گفته است :
چشم بَند آن جهان، حلق و دهان اين دهان بَربند ، تا بيني عيان
و همين گونه است گريه صميمانه و مخلصانه كه با غبارروبي دل، آن را صفا و جلا ميدهد و باز به همان نسبت گريه ها و هايهوي هاي درويش نمايانه و نمايشي، جــز به تيــرگي و ظلمت بيشتـــــر دل، نميانجامد. از همین رو به دنبال گریه های از سرِ صدق، احساس سبکباری و سبکبالی می کنیم :
تا نباشد برقِ دل و ابرِ دو چشـم كَي نشيند آتشِ تهديد و خشـم
كَي گلستان، راز گويـد با چمن كي بنفشه عهد بندد با سمن
كَي چناري كف گشايد در دعا كي درختي، سر فشاند در هوا
مولانا در ديوان شمس ميگويد تمام فهم ما از دين و ايمان، شنيدن داستان آن بوده و به اين ترتيب فقط حق گوش را ادا كردهايم حال آنكه ايمان عارفانه شهود صورت ايمان است:
گوشم شنيد قصهي ايمان و مست شد كو قسمِ چشم؟ صورتِ ايمانم آرزوست
به هرحال، عبادات اولاً بايد به قصد قربت به خدا باشند نه به خلق و ثانياً با حضورقلب باشند و ثالثاً به صورت و ظاهر مناسك اكتفا نگردد بلكه معطوف به معني عبادات باشيم تا اين معاني در دلمان اثركنند و در ما ايجاد تحول نمايند و محّول الحال و مقلّب القلب باشند.
مهمترين خطري كه در كمين عبادات است، محتوا زدايي و معني زدايي از آن ها وتبديلشان به مجموعهاي از مناسك كليشهاي و تكراري است و اين كاري است كه نفسانيت در آن بسيار ماهرانه عمل ميكند. آن جا كه آداب و ترتيب، جاي معنا و مقصود را بگيرد، ما گرفتار يك ذهن شرطي شده می شویم كه نمودها و نمادها را جاي بودها جا ميزند و اين مشكلي است كه همه مذاهب و طرايق را ، موريانه وار، از درون، تهي ميسازد .
عبادات و رياضات واقعي وسيله رسيدن به بام حقيقتاند و نه هدف. اصلِ کار، اتصال با اوست و عبادات وسيلهاي نردبان مانند براي تسهيل اين اتصال و ارتباطند.
احساسي كه انسان پس از گرفتن يك ماه روزه دارد، احساس خوشي ناشي از غلبه بر امتحاني خودخواسته و داوطلبانه است كه بر اعتماد به نفس و توان روحي انسان ميافزايد . لذا بهترين معيار براي تشخيص عبادت و رياضتِ مثبت ازمنفي اين است كه عبادت و رياضت مثبت برغناي روحي و رواني آدم و سرشاري درون ميافزايد و آن يك ، از آن ميكاهد .
درمطالعه تاريخ عرفان و تصوف، به دو گونه رهيافت ،جهت وصال برميخوريم كه به « تصوف زهد» و «تصوف عشق » معروفند. رهيافت اولي زهد و رياضت كشي را براي نفس كُشي مناسب ميداند. شايد بزرگترين نماينده اين رهيافت امام محمد غزالي و جنيد بغدادي باشند. تصوف زهد ، از چند جهت دچار اشكال شد:
اول اينكه زهدورزي، بعضا به غروري جديد و بالنتيجه به حجاب ديگري از حجاب هاي ميان خالق و مخلوق تبديل ميشد. چنان كه بايزيد گفت سي سال، ذكر خداوند كردم و بعد از سي سال متوجه شدم حجابم همين ذكربود. زهدورزی گاهي به ريا و خودنمايي تبديل ميشود كه در میان اهل ادب، حافظ بيشتر از همه، زاهدان زمانه خود را از باب زُهد ریایی مطعون ساخته است.
اشكال دوم، افــراط در زهد ورزي اين بــود كه اهل زهد، با حرام كردن بسياري از حلال ها بر خود و سركوب غرايز طبيعي، بدون آن كه بخواهند به دام افراط درزمينه هاي ديگر ميافتادند.
مثلا «پيوريتن ها » كه جماعتي اهل امساك جنسي از مسيحيان بودند، دچار پرخوري شده بودند.
پس بايد تفكيكي دقيق، بين دو نوع رياضت گذاشت تا به نقض غرض و اشكالات پيش گفته نيانجامد:
اولاًرياضت نبايد حالت افراطي داشته باشد و با غرايز اوليه و طبيعي انسان ناسازگازي و تناقض جدي داشته باشد.
ثانيا اين رياضت بايد داوطلبانه و هدفمند و معطوف به معنا ومفهومي والا باشد. بدين معني كه بايد هميشه چشم به غايت و معناي اعمالمان داشته باشيم و هدف را گم نكنيم كه براي چه رياضت ميكشيم.
ثالثاً باحضورقلب و طمأنينه و علاقه همراه باشد و مهمتر از همه با اخلاص كامل وصدق نيت انجام گيرد.
مولانا را شمس از چله نشيني نهي ميكند:
سي پاره به كف در چله شدي سي پاره منم، ترك چله كن (ديوان شمس)
خودشناسی بر اساس مثنوی
محمدامین مروتی
گفتار هشتم :
راهكارهاي عملي تحول ومكانيسم آن
6 ـ عبادات و رياضات :
عباداتي كه به نيت قربت الهي انجام ميشوند ، تاثير منحصر به فردي در تضعيف نفسانيت دارند و به همان نسبت ، مغرور شدن به عبادات و آن ها را وسيله رياكاري قرار دادن ، انرژي زاترين غذاي نفس است. مولانا در باب تاثير روزه گفته است :
چشم بَند آن جهان، حلق و دهان اين دهان بَربند ، تا بيني عيان
و همين گونه است گريه صميمانه و مخلصانه كه با غبارروبي دل، آن را صفا و جلا ميدهد و باز به همان نسبت گريه ها و هايهوي هاي درويش نمايانه و نمايشي، جــز به تيــرگي و ظلمت بيشتـــــر دل، نميانجامد. از همین رو به دنبال گریه های از سرِ صدق، احساس سبکباری و سبکبالی می کنیم :
تا نباشد برقِ دل و ابرِ دو چشـم كَي نشيند آتشِ تهديد و خشـم
كَي گلستان، راز گويـد با چمن كي بنفشه عهد بندد با سمن
كَي چناري كف گشايد در دعا كي درختي، سر فشاند در هوا
مولانا در ديوان شمس ميگويد تمام فهم ما از دين و ايمان، شنيدن داستان آن بوده و به اين ترتيب فقط حق گوش را ادا كردهايم حال آنكه ايمان عارفانه شهود صورت ايمان است:
گوشم شنيد قصهي ايمان و مست شد كو قسمِ چشم؟ صورتِ ايمانم آرزوست
به هرحال، عبادات اولاً بايد به قصد قربت به خدا باشند نه به خلق و ثانياً با حضورقلب باشند و ثالثاً به صورت و ظاهر مناسك اكتفا نگردد بلكه معطوف به معني عبادات باشيم تا اين معاني در دلمان اثركنند و در ما ايجاد تحول نمايند و محّول الحال و مقلّب القلب باشند.
مهمترين خطري كه در كمين عبادات است، محتوا زدايي و معني زدايي از آن ها وتبديلشان به مجموعهاي از مناسك كليشهاي و تكراري است و اين كاري است كه نفسانيت در آن بسيار ماهرانه عمل ميكند. آن جا كه آداب و ترتيب، جاي معنا و مقصود را بگيرد، ما گرفتار يك ذهن شرطي شده می شویم كه نمودها و نمادها را جاي بودها جا ميزند و اين مشكلي است كه همه مذاهب و طرايق را ، موريانه وار، از درون، تهي ميسازد .
عبادات و رياضات واقعي وسيله رسيدن به بام حقيقتاند و نه هدف. اصلِ کار، اتصال با اوست و عبادات وسيلهاي نردبان مانند براي تسهيل اين اتصال و ارتباطند.
احساسي كه انسان پس از گرفتن يك ماه روزه دارد، احساس خوشي ناشي از غلبه بر امتحاني خودخواسته و داوطلبانه است كه بر اعتماد به نفس و توان روحي انسان ميافزايد . لذا بهترين معيار براي تشخيص عبادت و رياضتِ مثبت ازمنفي اين است كه عبادت و رياضت مثبت برغناي روحي و رواني آدم و سرشاري درون ميافزايد و آن يك ، از آن ميكاهد .
درمطالعه تاريخ عرفان و تصوف، به دو گونه رهيافت ،جهت وصال برميخوريم كه به « تصوف زهد» و «تصوف عشق » معروفند. رهيافت اولي زهد و رياضت كشي را براي نفس كُشي مناسب ميداند. شايد بزرگترين نماينده اين رهيافت امام محمد غزالي و جنيد بغدادي باشند. تصوف زهد ، از چند جهت دچار اشكال شد:
اول اينكه زهدورزي، بعضا به غروري جديد و بالنتيجه به حجاب ديگري از حجاب هاي ميان خالق و مخلوق تبديل ميشد. چنان كه بايزيد گفت سي سال، ذكر خداوند كردم و بعد از سي سال متوجه شدم حجابم همين ذكربود. زهدورزی گاهي به ريا و خودنمايي تبديل ميشود كه در میان اهل ادب، حافظ بيشتر از همه، زاهدان زمانه خود را از باب زُهد ریایی مطعون ساخته است.
اشكال دوم، افــراط در زهد ورزي اين بــود كه اهل زهد، با حرام كردن بسياري از حلال ها بر خود و سركوب غرايز طبيعي، بدون آن كه بخواهند به دام افراط درزمينه هاي ديگر ميافتادند.
مثلا «پيوريتن ها » كه جماعتي اهل امساك جنسي از مسيحيان بودند، دچار پرخوري شده بودند.
پس بايد تفكيكي دقيق، بين دو نوع رياضت گذاشت تا به نقض غرض و اشكالات پيش گفته نيانجامد:
اولاًرياضت نبايد حالت افراطي داشته باشد و با غرايز اوليه و طبيعي انسان ناسازگازي و تناقض جدي داشته باشد.
ثانيا اين رياضت بايد داوطلبانه و هدفمند و معطوف به معنا ومفهومي والا باشد. بدين معني كه بايد هميشه چشم به غايت و معناي اعمالمان داشته باشيم و هدف را گم نكنيم كه براي چه رياضت ميكشيم.
ثالثاً باحضورقلب و طمأنينه و علاقه همراه باشد و مهمتر از همه با اخلاص كامل وصدق نيت انجام گيرد.
مولانا را شمس از چله نشيني نهي ميكند:
سي پاره به كف در چله شدي سي پاره منم، ترك چله كن (ديوان شمس)
شيخ محمود هم در گلشن راز ميگويد:
نمازت كي شود هرگز نمازي تو تا خود را به كلّي درنبازي
و هم او جمع عادت و عبادت را ممكن نميداند:
نگردد جمع با عادت، عبادت عبادت ميكني، بگذر زِ عادت
مولانا هم ميگويد سجده بايد به سوي كعبه دل و ناظر به معنا باشد نه به سوي كعبه گل و ناظر به الفاظ:
ما در نماز، سجده به ديدار ميبريم بيچاره آن كه سجده به ديوار ميبرد
خداوند نيز نمازگزاراني را كه به قصد جلب توجه ديگران نماز ميخوانند انذار ميكند كه« ويل للمصّلين» (واي بر نمازگزاران).
نمازت كي شود هرگز نمازي تو تا خود را به كلّي درنبازي
و هم او جمع عادت و عبادت را ممكن نميداند:
نگردد جمع با عادت، عبادت عبادت ميكني، بگذر زِ عادت
مولانا هم ميگويد سجده بايد به سوي كعبه دل و ناظر به معنا باشد نه به سوي كعبه گل و ناظر به الفاظ:
ما در نماز، سجده به ديدار ميبريم بيچاره آن كه سجده به ديوار ميبرد
خداوند نيز نمازگزاراني را كه به قصد جلب توجه ديگران نماز ميخوانند انذار ميكند كه« ويل للمصّلين» (واي بر نمازگزاران).
آیه هفته:
توصیه به میانه روی:
و جعلناكم امه وسطا شهداء علي الناس: شما را امتي ميانه رو قرار داديم تا بر مردم شاهد باشيد. (بقره / 143)
توصیه به میانه روی:
و جعلناكم امه وسطا شهداء علي الناس: شما را امتي ميانه رو قرار داديم تا بر مردم شاهد باشيد. (بقره / 143)
شعر هفته:
چنین گفت نوشیروان قباد
که چون شاه را دل بپیچد ز داد
کند چرخ منشور او را سیاه
ستاره نخواند ورا نیز شاه
ستم، نامهی عزل شاهان بود
چو دردِ دلِ بیگناهان بود (فردوسی)
چنین گفت نوشیروان قباد
که چون شاه را دل بپیچد ز داد
کند چرخ منشور او را سیاه
ستاره نخواند ورا نیز شاه
ستم، نامهی عزل شاهان بود
چو دردِ دلِ بیگناهان بود (فردوسی)
کلام هفته:
ساعتي كه ايستاده است لااقل در شبانه روز دو بار وقت صحيح را نشان مي دهد ولي ساعتي كه جلو يا عقب است حتي يك بار هم زمان صحيح را نشان نمي دهد. (؟)
ساعتي كه ايستاده است لااقل در شبانه روز دو بار وقت صحيح را نشان مي دهد ولي ساعتي كه جلو يا عقب است حتي يك بار هم زمان صحيح را نشان نمي دهد. (؟)
داستانک:
مردی برای خود خانه ای ساخت. مدتی گذشت ترکی در دیوار ایجاد شد مرد فوراً با گچ ترک راپوشاند. بعد ازمدتی در جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد و باز هم مرد با گچ ترک را پوشاند و این اتفاق چندین بار تکرارشد و روزی ناگهان خانه که در حال فرو ریختن بود، به مرد گفت هر بار که دهان بازکردم تا به تو هشدار بدهم که فکری بکنی، دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی تا کار به اینجا کشید....(از داستان های مثنوی)
مردی برای خود خانه ای ساخت. مدتی گذشت ترکی در دیوار ایجاد شد مرد فوراً با گچ ترک راپوشاند. بعد ازمدتی در جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد و باز هم مرد با گچ ترک را پوشاند و این اتفاق چندین بار تکرارشد و روزی ناگهان خانه که در حال فرو ریختن بود، به مرد گفت هر بار که دهان بازکردم تا به تو هشدار بدهم که فکری بکنی، دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی تا کار به اینجا کشید....(از داستان های مثنوی)
طنز هفته:
بچه بودم یه بار معلم موضوع انشا داد که اگر شما یک پرنده بودید چه می کردید؟
منم نوشتم تخم میذاشتم. 😐 بهم صفر داد. 😟😐 آیا این رفتار درستیست با یک پرنده ی تخم گذار؟!
بچه بودم یه بار معلم موضوع انشا داد که اگر شما یک پرنده بودید چه می کردید؟
منم نوشتم تخم میذاشتم. 😐 بهم صفر داد. 😟😐 آیا این رفتار درستیست با یک پرنده ی تخم گذار؟!
تلگرام فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی :
https://telegram.me/manfekrmikonan
وبلاگ فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
http://amin-mo.blogfa.com/
فیس بوک محمدامین مروتی:
https://www.facebook.com/amin.morovati.9
لطفا با دوستانتان همرسانی کنید.
https://telegram.me/manfekrmikonan
وبلاگ فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
http://amin-mo.blogfa.com/
فیس بوک محمدامین مروتی:
https://www.facebook.com/amin.morovati.9
لطفا با دوستانتان همرسانی کنید.
Forwarded from راهی به رهایی..
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔅میتوانید یک مصرعِ حافظ را یک عمر زندگی کنید.
تابِ بنفشه میدهد، طُرّهٔ مُشکسایِ تو
پردهٔ غُنچه میدرَد، خندهٔ دلگشایِ تو
@rahi_be_rahaei
#شفیعی_کدکنی
تابِ بنفشه میدهد، طُرّهٔ مُشکسایِ تو
پردهٔ غُنچه میدرَد، خندهٔ دلگشایِ تو
@rahi_be_rahaei
#شفیعی_کدکنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گوش فرمایید چگونه از ربنا استاد شجریان تمجید و تعریف شدهاست
Forwarded from بینام
🌷نخستین بوسه ی آموزگار :
اولین بار که پایم به مدرسه باز شد،
کمتر از شش سال سن داشتم و جثه ام خرد بود.
مأمور سپاه بهداشت به مادرم گفت: "این بچه سوء تغذیه دارد".
هیچ وقت نفهمیدم چرا مادرم آن جمله را تا مدتها برای دیگران نقل می کرد.
آن وقتها مهد کودک و پیش دبستانی در روستا نبود و دانش آموزان غیر رسمی به نام "مستمع آزاد" در کلاس اول می نشستند.
جایم آخر کلاس و هم نیمکتی ام "سکینه"؛ دختری از فامیل پدری ام و همسایه دیوار به دیوارمان بود که جثه ای درشت و حرکاتی کند داشت.
بعدها فهمیدم که محصول زایمانی سخت و مبتلای "فلج مغزی" بوده است.
هر دوتایمان به حساب آموزگار و دانش آموزان دیگر نمی آمدیم و سرمان به کار خودمان بود.
کار من این بود که دست سکینه را بگیرم تا بتواند حروف را به سختی بر کاغذ بنویسد.
شبها با مادرم به خانه آنها می رفتیم.
مادر او و مادر من در کنار چاله ای پر از آتش مرکبات، قلیان می کشیدند و ما در گوشه ای به درس و مشقمان مشغول می شدیم.
در اتاقی با دیوارهای خشتی، سقفی چوبی و دوداندود و دری ساخته شده از حلبی و چوب که اغلب اوقات گوساله یا بزغاله ای هم در گوشه دیگر آن همزیست اهالی خانه بود
و خوراکمان سیب زمینی آب پز؛سیمای"فقر مطلق"!
پائیز به آخر نرسیده؛ سکینه خزان شد.
کالبد بی جانش را پیچیده در پتو بر تخته گذاشتند.
قدش بلندتر شده بود.
گرگ و میش یکی از آخرین غروب های آذرماه بود و این بیخودترین نامی است که بر این ماه سرد و بی"آذر" گذاشته اند.
در پیش چشمان وحشت زده و مغموم من و در میان شیون و ضجه های جانخراش زنانی که صورتشان را به ناخن خراشیده بودند،
مردان ده، تخته را بر دوش گذاشتند و بردند تا او را در جوار خفتگان بی آزار" به خاک بسپارند.
سکینه که رفت من هم دل و دماغی برایم نماند؛ مدرسه را رها کردم.
سال بعد که به سن مدرسه رسیدم، هنوز جثه ام ریز بود.
با این تصور که هنوز "مستمع آزاد" هستم،
من را بر روی نیمکت آخر کلاس نشاندند.
آموزگارمان خانم معلمی بود تازه کار که از دانشسرای عشایری آمده بود.
نامش"ثریا"، هم نوجوان بود و هم نو عروس؛
در لباس های رنگین عشایری چون طاوسی خوش خط و خال رخنمایی می کرد
و صورت شادابش در میانه شبستان چارقد و لچک و طرّه زلفهای سیاهش چون"خوشه پروین"می درخشید.
دبستانهای آموزش و پرورش در روستا هنوز زیر سایه تعلیمات عشایری کار می کردند.
هنوز قامت خانم معلم های عشایری و روستایی در چادر و مقنعه و روپوش"سیاه" دفن نشده بود.
خود،
از عشایر بودند و دست پرورده آن عشایر زاده دانشمند (قاسم صادقی)که دلبسته طبیعت بود و عاشق زندگی،
زانرو به شاگردانش دستور داده بود که با لباس خودشان بر سر کلاس بروند.
لباس پر نقش و نگار آنها با الهام از طبیعتی که در آن می زیستند داستانی از نقش خیال بود بر قامت آن
فرشتگان"عشق" و "آگاهی"و امید بخش"زندگی"و "نشاط"
و آنها نیز چه خوب درس استاد را در گوش شاگردان زمزمه می کردند.
چه پرشور اما بی توقع،
آموخته هایشان را در جان ما می ریختند تا ثابت کنند که معلمی کردن و
"آموختن" تنها به"عشق" میسر می شود
نه به "مزد".
بر جلد کتابهایمان هنوز خاکستر
"مرگ" ننشسته بود
و خداوندان خشم و کین،
صفحاتشان را به "عزا"ی "کلمات" ننشانده بودند.
بر سطرهای آن کتاب ها خدایی اگر نوشته شده بود،
خدای مهربانی و در میان آن سطرها،
شوری اگر موج می زد شور زندگی بود.
پائیز و زمستان گذشت و بهار از راه رسید.
دانش آموز رسمی، نشسته بر آخرین نیمکت،
خاموش و منتظر،
نام"مستمع آزاد" را بر خود می کشید.
تعطیلات نوروز که تمام شد آموزگار پرسیدن آغاز کرد.
گویی همه درسها در چهارده روز تعطیلی از کله ها پریده بود.
کسی جواب نداد.
آموزگار دوباره پرسید.
با ترس از شنیدن جواب"نه" دست بلند کردم و گفتم:
- خانم اجازه!
-مگر بلدی؟
-خانم اجازه بله
-بفرما
برای نخستین مواجهه رسمی با تخته سیاه به پیش تاختم.
قامتم به تخته سیاه نمی رسید.
خانم با بزرگواری و مهربانی یا شاید ترحم و دلسوزی،
چهار پایه ای زیر پایم گذاشت و من مسلط و چابک،
سراسر میدان فراخ "تخته سیاه "را یک تنه،
با سلاح" گچ سفید" و رگبار "کلمه"ها فتح کردم.
آموزگارم جیغی کشید و سرخ شد.
از خوشحالی بود یا شرم از بی توجهی؛
نمی دانم.
هر چه بود متواضعانه خم شد،
مرا بغل کرد و بوسید.
مهربانی او در میان امواج عطرآگین گردن آویز میخک دوچندان بر من نشست.
بی درنگ مرا بر نیمکت اول نشاند و دفتری از وسایل شخصی خود به من هدیه داد.
همان سال شاگرد اول شدم و سالهای دیگر هم.
امروز در گذر از میانسالی با خود می اندیشم
اگر در زندگی توفیقی داشته ام
و اگر از "انسانیت" چیز ی بر جان من نشسته باشد
به اعجاز آن
"مهربانی بی دریغ"
و آن نخستین
" بوسه آموزگار " بوده است.
️
دکتر سهراب صادقی فوق تخصص مغز و اعصاب
اولین بار که پایم به مدرسه باز شد،
کمتر از شش سال سن داشتم و جثه ام خرد بود.
مأمور سپاه بهداشت به مادرم گفت: "این بچه سوء تغذیه دارد".
هیچ وقت نفهمیدم چرا مادرم آن جمله را تا مدتها برای دیگران نقل می کرد.
آن وقتها مهد کودک و پیش دبستانی در روستا نبود و دانش آموزان غیر رسمی به نام "مستمع آزاد" در کلاس اول می نشستند.
جایم آخر کلاس و هم نیمکتی ام "سکینه"؛ دختری از فامیل پدری ام و همسایه دیوار به دیوارمان بود که جثه ای درشت و حرکاتی کند داشت.
بعدها فهمیدم که محصول زایمانی سخت و مبتلای "فلج مغزی" بوده است.
هر دوتایمان به حساب آموزگار و دانش آموزان دیگر نمی آمدیم و سرمان به کار خودمان بود.
کار من این بود که دست سکینه را بگیرم تا بتواند حروف را به سختی بر کاغذ بنویسد.
شبها با مادرم به خانه آنها می رفتیم.
مادر او و مادر من در کنار چاله ای پر از آتش مرکبات، قلیان می کشیدند و ما در گوشه ای به درس و مشقمان مشغول می شدیم.
در اتاقی با دیوارهای خشتی، سقفی چوبی و دوداندود و دری ساخته شده از حلبی و چوب که اغلب اوقات گوساله یا بزغاله ای هم در گوشه دیگر آن همزیست اهالی خانه بود
و خوراکمان سیب زمینی آب پز؛سیمای"فقر مطلق"!
پائیز به آخر نرسیده؛ سکینه خزان شد.
کالبد بی جانش را پیچیده در پتو بر تخته گذاشتند.
قدش بلندتر شده بود.
گرگ و میش یکی از آخرین غروب های آذرماه بود و این بیخودترین نامی است که بر این ماه سرد و بی"آذر" گذاشته اند.
در پیش چشمان وحشت زده و مغموم من و در میان شیون و ضجه های جانخراش زنانی که صورتشان را به ناخن خراشیده بودند،
مردان ده، تخته را بر دوش گذاشتند و بردند تا او را در جوار خفتگان بی آزار" به خاک بسپارند.
سکینه که رفت من هم دل و دماغی برایم نماند؛ مدرسه را رها کردم.
سال بعد که به سن مدرسه رسیدم، هنوز جثه ام ریز بود.
با این تصور که هنوز "مستمع آزاد" هستم،
من را بر روی نیمکت آخر کلاس نشاندند.
آموزگارمان خانم معلمی بود تازه کار که از دانشسرای عشایری آمده بود.
نامش"ثریا"، هم نوجوان بود و هم نو عروس؛
در لباس های رنگین عشایری چون طاوسی خوش خط و خال رخنمایی می کرد
و صورت شادابش در میانه شبستان چارقد و لچک و طرّه زلفهای سیاهش چون"خوشه پروین"می درخشید.
دبستانهای آموزش و پرورش در روستا هنوز زیر سایه تعلیمات عشایری کار می کردند.
هنوز قامت خانم معلم های عشایری و روستایی در چادر و مقنعه و روپوش"سیاه" دفن نشده بود.
خود،
از عشایر بودند و دست پرورده آن عشایر زاده دانشمند (قاسم صادقی)که دلبسته طبیعت بود و عاشق زندگی،
زانرو به شاگردانش دستور داده بود که با لباس خودشان بر سر کلاس بروند.
لباس پر نقش و نگار آنها با الهام از طبیعتی که در آن می زیستند داستانی از نقش خیال بود بر قامت آن
فرشتگان"عشق" و "آگاهی"و امید بخش"زندگی"و "نشاط"
و آنها نیز چه خوب درس استاد را در گوش شاگردان زمزمه می کردند.
چه پرشور اما بی توقع،
آموخته هایشان را در جان ما می ریختند تا ثابت کنند که معلمی کردن و
"آموختن" تنها به"عشق" میسر می شود
نه به "مزد".
بر جلد کتابهایمان هنوز خاکستر
"مرگ" ننشسته بود
و خداوندان خشم و کین،
صفحاتشان را به "عزا"ی "کلمات" ننشانده بودند.
بر سطرهای آن کتاب ها خدایی اگر نوشته شده بود،
خدای مهربانی و در میان آن سطرها،
شوری اگر موج می زد شور زندگی بود.
پائیز و زمستان گذشت و بهار از راه رسید.
دانش آموز رسمی، نشسته بر آخرین نیمکت،
خاموش و منتظر،
نام"مستمع آزاد" را بر خود می کشید.
تعطیلات نوروز که تمام شد آموزگار پرسیدن آغاز کرد.
گویی همه درسها در چهارده روز تعطیلی از کله ها پریده بود.
کسی جواب نداد.
آموزگار دوباره پرسید.
با ترس از شنیدن جواب"نه" دست بلند کردم و گفتم:
- خانم اجازه!
-مگر بلدی؟
-خانم اجازه بله
-بفرما
برای نخستین مواجهه رسمی با تخته سیاه به پیش تاختم.
قامتم به تخته سیاه نمی رسید.
خانم با بزرگواری و مهربانی یا شاید ترحم و دلسوزی،
چهار پایه ای زیر پایم گذاشت و من مسلط و چابک،
سراسر میدان فراخ "تخته سیاه "را یک تنه،
با سلاح" گچ سفید" و رگبار "کلمه"ها فتح کردم.
آموزگارم جیغی کشید و سرخ شد.
از خوشحالی بود یا شرم از بی توجهی؛
نمی دانم.
هر چه بود متواضعانه خم شد،
مرا بغل کرد و بوسید.
مهربانی او در میان امواج عطرآگین گردن آویز میخک دوچندان بر من نشست.
بی درنگ مرا بر نیمکت اول نشاند و دفتری از وسایل شخصی خود به من هدیه داد.
همان سال شاگرد اول شدم و سالهای دیگر هم.
امروز در گذر از میانسالی با خود می اندیشم
اگر در زندگی توفیقی داشته ام
و اگر از "انسانیت" چیز ی بر جان من نشسته باشد
به اعجاز آن
"مهربانی بی دریغ"
و آن نخستین
" بوسه آموزگار " بوده است.
️
دکتر سهراب صادقی فوق تخصص مغز و اعصاب
شنبه ها: گفتار ادبی
جهان بینی فلسفی شاملو : ترکیبی از خیام و حافظ
محمدامین مروتی
شاملو در سال جهاني حافظ (1367) در پاسخِ نظرخواهي مجلة «آدينه» دربارة تأثير حافظ بر خود گفت:
«نميتوانم از دو شاعر پارسيگو بيشترين تأثير را نپذيرفته باشم. از لحاظي حافظ و از لحاظي خيام. از يكي به واسطة زبان و مشرب و از ديگري به واسطة سنخيت فكري» (تأثير حافظ بر شاعران معاصر - نظرخواهي، شاملو، آدينه، ش 25، 22 تير 1367، ص 13)
شاملو شاعري چپ گرا بود و چپ گرا ماند. هرچند به لحاظ فلسفي هم ديدگاهش، با خوانش ارتدکس و از منظر سنتی از دین، غير مذهبي است ولی از منظر عرفانی بارقه اي از نوعي عرفان زميني همراه با تلميحات مذهبي در اشعارش ديده مي شود. چپ گرايي او نیز به هيچوجه حزبي نيست. او هميشه منتقد شديد حزب توده و خاصه چپ استاليني و استبدادي بوده و چپ گرايي او عمدتاً بر محور عدالت طلبيش شكل گرفته است. اين عدالت طلبي بر پايه دميدن بر آتش تضادهاي طبقاتي شكل نگرفته؛ بلكه نوعي عدالت خواهي انسان مدار و عشق محور است.
شاملو از جهت ديگري به حافظ شبيه است و از همين منظر به او ارادت دارد و آن زميني بودن عرفان حافظ است. شايد شعر شاملو همانند شعر حافظ صبغه مذهبي نداشته باشد، ولي تعابير مذهبي مانند تقابل خدا و شيطان ، ابراهيم در آتش ، برصليب رفتن عيسي و بعضاً ديدگاه هاي بوديستي در شعر او دیده می شود كه تا حدي رنگ و بوي نوعي عرفان انسان مدار به شعر او مي دهد. شاملو به شدت خود را متاثر از اسطوره ابراهیم می داند. او با حرمت زیاد از مفاهیم و اساطیر مذهبی استفاده کرده است:
شد آن زمانه که بر مسیح ِ مصلوب ِ خویش به مویه می نشستید
که اکنون
هر زن مریمی است
و هر مریم را عیسایی بر صلیب است ،
و هر شام چه بسا که «شام ِ آخر » است
و هر نگاهی بسا که نگاه ِ یهودایی (آيدا، درخت . . . )
در عین حال شاملو نگاهي خيام وار به مرگ و زندگی دارد. مرگي كه به وجهی بی معنا و تصادفی مي تواند در يك لحظه رخ دهد. خود را مثل ميوه اي بر شاخه مي بيند و مرگ را مثل سنگي در كف يك كودك و از معشوق مي خواهد كه مجال اندك زندگي را قدر بداند و در منظر چشم او جلوه بيشتري مي كند چرا كه مرگ هر لحظه مي تواند از راه برسد و تبر دار واقعه مرگ، چندان خسته است كه تبرش مي تواند در یک لحظه کاملا بی معنی فرو افتد. لذا از یارش می خواهد که مجال اندک زندگی را غنیمت بشمارد و جلوه ای بیشتر بر منظر شاعر نماید:
میوه بر شاخه شدم
سنگپاره در کفِ کودک.
طلسمِ معجزتی مگر پناه دهد از گزندِ خویشتنم
چنین که دستِ تطاول به خود گشاده منم!
بالابلند!
بر جلوخانِ منظرم چون گردشِ اطلسیِ ابر /قدم بردار.
از هجومِ پرندهی بیپناهی
چون به خانه بازآیم
پیش از آن که در بگشایم
بر تختگاهِ ایوان جلوهیی کن
با رُخساری که باران و زمزمه است.
چنان کن که مجالی اَندَکَک را درخور است،
که تبردارِ واقعه را دیگر/ دستِ خسته
به فرمان نیست (شكفتن در مه)
و خيام وار آخرين منزل هستي را گوري در انتهاي زمين مي داند كه ايوان بي رمق و سرد عمرش را جارو مي كند. چرا كه خاک و خاک شدن، حقیقت پابرجا و آخرین است که سراب وار و به کمک فریبِ عطش، ما را به کام و دام خود می کشاند :
در انتهاي زمينم كومه اي هست
آن جا كه
پا در جاييِ خاك
همچون رقص سراب بر فريب عطش
تكيه مي كند.
در مفصل انسان و خداوند
آري
در مفصل خاك و پوكم، كومه اي نا استوار است
و بادي كه بر لكه ي تاريك مي گذرد
بر ايوان بي رونق سردم جاروب مي كشد (عقوبت- شكفتن در مه)
جهان بینی فلسفی شاملو : ترکیبی از خیام و حافظ
محمدامین مروتی
شاملو در سال جهاني حافظ (1367) در پاسخِ نظرخواهي مجلة «آدينه» دربارة تأثير حافظ بر خود گفت:
«نميتوانم از دو شاعر پارسيگو بيشترين تأثير را نپذيرفته باشم. از لحاظي حافظ و از لحاظي خيام. از يكي به واسطة زبان و مشرب و از ديگري به واسطة سنخيت فكري» (تأثير حافظ بر شاعران معاصر - نظرخواهي، شاملو، آدينه، ش 25، 22 تير 1367، ص 13)
شاملو شاعري چپ گرا بود و چپ گرا ماند. هرچند به لحاظ فلسفي هم ديدگاهش، با خوانش ارتدکس و از منظر سنتی از دین، غير مذهبي است ولی از منظر عرفانی بارقه اي از نوعي عرفان زميني همراه با تلميحات مذهبي در اشعارش ديده مي شود. چپ گرايي او نیز به هيچوجه حزبي نيست. او هميشه منتقد شديد حزب توده و خاصه چپ استاليني و استبدادي بوده و چپ گرايي او عمدتاً بر محور عدالت طلبيش شكل گرفته است. اين عدالت طلبي بر پايه دميدن بر آتش تضادهاي طبقاتي شكل نگرفته؛ بلكه نوعي عدالت خواهي انسان مدار و عشق محور است.
شاملو از جهت ديگري به حافظ شبيه است و از همين منظر به او ارادت دارد و آن زميني بودن عرفان حافظ است. شايد شعر شاملو همانند شعر حافظ صبغه مذهبي نداشته باشد، ولي تعابير مذهبي مانند تقابل خدا و شيطان ، ابراهيم در آتش ، برصليب رفتن عيسي و بعضاً ديدگاه هاي بوديستي در شعر او دیده می شود كه تا حدي رنگ و بوي نوعي عرفان انسان مدار به شعر او مي دهد. شاملو به شدت خود را متاثر از اسطوره ابراهیم می داند. او با حرمت زیاد از مفاهیم و اساطیر مذهبی استفاده کرده است:
شد آن زمانه که بر مسیح ِ مصلوب ِ خویش به مویه می نشستید
که اکنون
هر زن مریمی است
و هر مریم را عیسایی بر صلیب است ،
و هر شام چه بسا که «شام ِ آخر » است
و هر نگاهی بسا که نگاه ِ یهودایی (آيدا، درخت . . . )
در عین حال شاملو نگاهي خيام وار به مرگ و زندگی دارد. مرگي كه به وجهی بی معنا و تصادفی مي تواند در يك لحظه رخ دهد. خود را مثل ميوه اي بر شاخه مي بيند و مرگ را مثل سنگي در كف يك كودك و از معشوق مي خواهد كه مجال اندك زندگي را قدر بداند و در منظر چشم او جلوه بيشتري مي كند چرا كه مرگ هر لحظه مي تواند از راه برسد و تبر دار واقعه مرگ، چندان خسته است كه تبرش مي تواند در یک لحظه کاملا بی معنی فرو افتد. لذا از یارش می خواهد که مجال اندک زندگی را غنیمت بشمارد و جلوه ای بیشتر بر منظر شاعر نماید:
میوه بر شاخه شدم
سنگپاره در کفِ کودک.
طلسمِ معجزتی مگر پناه دهد از گزندِ خویشتنم
چنین که دستِ تطاول به خود گشاده منم!
بالابلند!
بر جلوخانِ منظرم چون گردشِ اطلسیِ ابر /قدم بردار.
از هجومِ پرندهی بیپناهی
چون به خانه بازآیم
پیش از آن که در بگشایم
بر تختگاهِ ایوان جلوهیی کن
با رُخساری که باران و زمزمه است.
چنان کن که مجالی اَندَکَک را درخور است،
که تبردارِ واقعه را دیگر/ دستِ خسته
به فرمان نیست (شكفتن در مه)
و خيام وار آخرين منزل هستي را گوري در انتهاي زمين مي داند كه ايوان بي رمق و سرد عمرش را جارو مي كند. چرا كه خاک و خاک شدن، حقیقت پابرجا و آخرین است که سراب وار و به کمک فریبِ عطش، ما را به کام و دام خود می کشاند :
در انتهاي زمينم كومه اي هست
آن جا كه
پا در جاييِ خاك
همچون رقص سراب بر فريب عطش
تكيه مي كند.
در مفصل انسان و خداوند
آري
در مفصل خاك و پوكم، كومه اي نا استوار است
و بادي كه بر لكه ي تاريك مي گذرد
بر ايوان بي رونق سردم جاروب مي كشد (عقوبت- شكفتن در مه)
☘ ☘ برگی از تقویم تاریخ ☘ ☘
۲۹ فروردین زادروز سیروس شمیسا
( زاده ۲۹ فروردین ۱۳۲۷ رشت) نویسنده و استاد ادبیات فارسی
دکتر شمیسا تاکنون بیش از ۴۰ اثر خلق کرده است. او تحصیلات عالی خود را در دانشگاه شیراز آغاز کرد و چند سالی پزشکی خواند، ولی پس از چندی تغییر رشته داد و در همانجا مدرک کارشناسی ادبیات فارسی گرفت. او پس از آن وارد دور دکتری ادبیات فارسی دانشگاه تهران شد و در سال ۱۳۵۷ از رسالهاش بهراهنمایی دکتر خانلری دفاع کرد. وی در سال ۸۰ یکی از چهرههای ماندگار ایران لقب گرفت. کتابهای او در بسیاری از دانشگاههای ایران تدریس میشود.
گزیده کتابشناسی:
نقد ادبی
داستان یک روح "تأویل داستان بوف کور صادق هدایت"
سبکشناسی نثر
انواع ادبی
راهنمای ادبیات معاصر "شرح و تحلیل گزیده شعرنو فارسی"
نگاهی بهفروغ فرخزاد
کلیات سبکشناسی
سبکشناسی شعر
راهنمای ادبیات معاصر "شرح و تحلیل گزیده شعرنو فارسی"
نگاهی به سپهری
طرح اصلی داستان رستم و اسفندیار
شاهد بازی در ادبیات فارسی
مکتب های ادبی
بیان
آینه و سه داستان دیگر
با یونگ و هسه (ترجمه)
کتاب عشق جادویی (ترجمه)
فرهنگ اشارات ادبیات فارسی (اساطیر، سنن، آداب، اعتقادات، علوم ...)
گزیده منطقالطیر
سیروس در اعماق (رمان)
معانی
مونسون (رمان)
نگاهی تازه به بدیع
ماه در پرونده (داستان)
یادداشتهای حافظ
زندگانی قدیمی است
فرهنگ تلمیحات (اشارات اساطیری، داستانی، تاریخی، مذهبی در ادبیات فارسی)
سیر غزل در شعر فارسی
اخبار باغ های بزرگ
بیان و معانی
سیر رباعی
فرهنگ عروضی
آشنایی با عروض و قافیه
شاهدبازی در ادبیات فارسی
یکی از کتابهای مشهور وی شاهدبازی در ادبیات فارسی است که در سال ۱۳۸۱ در ایران بهچاپ رسید، ولی از بازار جمع شد و فروش آن ممنوع شد. موضوع این کتاب معشوق مذکر در تاریخ ایران و بازتاب آن در ادبیات است. در این کتاب مستندات تاریخی موثقی گنجانده شده است.
🆔 @bargi_az_tarikh
#برگی_از_تقویم_تاریخ
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
۲۹ فروردین زادروز سیروس شمیسا
( زاده ۲۹ فروردین ۱۳۲۷ رشت) نویسنده و استاد ادبیات فارسی
دکتر شمیسا تاکنون بیش از ۴۰ اثر خلق کرده است. او تحصیلات عالی خود را در دانشگاه شیراز آغاز کرد و چند سالی پزشکی خواند، ولی پس از چندی تغییر رشته داد و در همانجا مدرک کارشناسی ادبیات فارسی گرفت. او پس از آن وارد دور دکتری ادبیات فارسی دانشگاه تهران شد و در سال ۱۳۵۷ از رسالهاش بهراهنمایی دکتر خانلری دفاع کرد. وی در سال ۸۰ یکی از چهرههای ماندگار ایران لقب گرفت. کتابهای او در بسیاری از دانشگاههای ایران تدریس میشود.
گزیده کتابشناسی:
نقد ادبی
داستان یک روح "تأویل داستان بوف کور صادق هدایت"
سبکشناسی نثر
انواع ادبی
راهنمای ادبیات معاصر "شرح و تحلیل گزیده شعرنو فارسی"
نگاهی بهفروغ فرخزاد
کلیات سبکشناسی
سبکشناسی شعر
راهنمای ادبیات معاصر "شرح و تحلیل گزیده شعرنو فارسی"
نگاهی به سپهری
طرح اصلی داستان رستم و اسفندیار
شاهد بازی در ادبیات فارسی
مکتب های ادبی
بیان
آینه و سه داستان دیگر
با یونگ و هسه (ترجمه)
کتاب عشق جادویی (ترجمه)
فرهنگ اشارات ادبیات فارسی (اساطیر، سنن، آداب، اعتقادات، علوم ...)
گزیده منطقالطیر
سیروس در اعماق (رمان)
معانی
مونسون (رمان)
نگاهی تازه به بدیع
ماه در پرونده (داستان)
یادداشتهای حافظ
زندگانی قدیمی است
فرهنگ تلمیحات (اشارات اساطیری، داستانی، تاریخی، مذهبی در ادبیات فارسی)
سیر غزل در شعر فارسی
اخبار باغ های بزرگ
بیان و معانی
سیر رباعی
فرهنگ عروضی
آشنایی با عروض و قافیه
شاهدبازی در ادبیات فارسی
یکی از کتابهای مشهور وی شاهدبازی در ادبیات فارسی است که در سال ۱۳۸۱ در ایران بهچاپ رسید، ولی از بازار جمع شد و فروش آن ممنوع شد. موضوع این کتاب معشوق مذکر در تاریخ ایران و بازتاب آن در ادبیات است. در این کتاب مستندات تاریخی موثقی گنجانده شده است.
🆔 @bargi_az_tarikh
#برگی_از_تقویم_تاریخ
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
Forwarded from راهی به رهایی..
Forwarded from 🌼 زیباییهای طبیــــعت و آفرینش 🌼
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
𝐒𝐓𝐎𝐑𝐘...
𝐓𝐡𝐞 𝐛𝐮𝐭𝐭𝐞𝐫𝐟𝐥𝐲 𝐢𝐬 𝐚 𝐟𝐥𝐲𝐢𝐧𝐠 𝐟𝐥𝐨𝐰𝐞𝐫.
𝐓𝐡𝐞 𝐟𝐥𝐨𝐰𝐞𝐫 𝐚 𝐭𝐞𝐭𝐡𝐞𝐫𝐞𝐝 𝐛𝐮𝐭𝐭𝐞𝐫𝐟𝐥𝐲.
پروانه گلی در حال پرواز است
و گل، پروانه ای در بند...😍
┅─═ঊঈ ♥️ ঊঈ═─┅
◍⃟❣ @AFARINESH8
𝐓𝐡𝐞 𝐛𝐮𝐭𝐭𝐞𝐫𝐟𝐥𝐲 𝐢𝐬 𝐚 𝐟𝐥𝐲𝐢𝐧𝐠 𝐟𝐥𝐨𝐰𝐞𝐫.
𝐓𝐡𝐞 𝐟𝐥𝐨𝐰𝐞𝐫 𝐚 𝐭𝐞𝐭𝐡𝐞𝐫𝐞𝐝 𝐛𝐮𝐭𝐭𝐞𝐫𝐟𝐥𝐲.
پروانه گلی در حال پرواز است
و گل، پروانه ای در بند...😍
┅─═ঊঈ ♥️ ঊঈ═─┅
◍⃟❣ @AFARINESH8
یکشنبه ها: گفتار دینی
"معروف" در قرآن چیست؟
محمدامین مروتی
کلمه ی " بالمعروف "، 36 بار در قرآن تکرار شده است. قرآن بسیاری از رفتارها و احکام را موکول به عرف به معنای پسندیده آن کرده. "بالمعروف " از پر بسامد ترین کلمات قرآنی و در نتیجه از مبانی محکم قرآنی است که راه را برای عمل بر اساس پسندِ زمان و عقل و وجدان عمومی باز کرده است. این است سیره قرآن و ما هم به عنوان مسلمان نباید عرف عربستان جاهلی را به همه ی زمان ها و مکان ها تسری دهیم. امروزه بعضی از مسلمانان به جای توجه به حرکت عرفی اسلام، به توجیه عرفِ زمانه ی نزول وحی می پردازند. توجیه این احکام در واقع توجیهِ صحت احکام دینی نیست، بلکه توجیه صحت احکام عرفی پیش از اسلام است که اسلام آن ها را به عنوان بستر حرکت به رسمیت شناخته و در همان بستر به اصلاح و تصحیح آن ها پرداخته است. اگر امروز به توجیه برده داری بپردازیم در واقع ناخود آگاه به ستایش فهم و شعور اعراب زمان جاهلیت پرداخته ایم نه توجیه احکام دینی.
اما از كجا بدانيم منظور از" معروف" دقيقاً همان پيروي از عرف است؟ كافي است به روش تفسير قرآن به قرآن به خود کتاب خدا مراجعه كنيم آنجا كه در آيه 199 سوره اعراف صريحاً امر به پيروي از عرف مي كند و مي فرمايد: " خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجّاهِلِينَ " :طريق عفو پيشه كن و به عرف فراخوان و از نادانان روي بگردان.
اخیرا مهدی نصیری سردبیر سابق کیهان که قبلا بسیار تندرو بود نیز به همین جا رسیده است و گفته ملاک اقدام برای نهی از منکر، "نظر اکثریت مردم" است. چرا در قرآن گفته نشده امر به واجب و نهی از حرام؟ زیرا تا واجبی در تلقی مردم معروف نشود و حرامی در فرهنگ عامه مردم منکر نشده، امرنهی خاصیتی ندارد.
این بدان معناست که احکام دینی در درجه اول باید عرفی باشند و عرفی شوند تا مقبولیت پیدا کنند و راه و روش پیشنهادی قرآن نیز همین است.
"معروف" در قرآن چیست؟
محمدامین مروتی
کلمه ی " بالمعروف "، 36 بار در قرآن تکرار شده است. قرآن بسیاری از رفتارها و احکام را موکول به عرف به معنای پسندیده آن کرده. "بالمعروف " از پر بسامد ترین کلمات قرآنی و در نتیجه از مبانی محکم قرآنی است که راه را برای عمل بر اساس پسندِ زمان و عقل و وجدان عمومی باز کرده است. این است سیره قرآن و ما هم به عنوان مسلمان نباید عرف عربستان جاهلی را به همه ی زمان ها و مکان ها تسری دهیم. امروزه بعضی از مسلمانان به جای توجه به حرکت عرفی اسلام، به توجیه عرفِ زمانه ی نزول وحی می پردازند. توجیه این احکام در واقع توجیهِ صحت احکام دینی نیست، بلکه توجیه صحت احکام عرفی پیش از اسلام است که اسلام آن ها را به عنوان بستر حرکت به رسمیت شناخته و در همان بستر به اصلاح و تصحیح آن ها پرداخته است. اگر امروز به توجیه برده داری بپردازیم در واقع ناخود آگاه به ستایش فهم و شعور اعراب زمان جاهلیت پرداخته ایم نه توجیه احکام دینی.
اما از كجا بدانيم منظور از" معروف" دقيقاً همان پيروي از عرف است؟ كافي است به روش تفسير قرآن به قرآن به خود کتاب خدا مراجعه كنيم آنجا كه در آيه 199 سوره اعراف صريحاً امر به پيروي از عرف مي كند و مي فرمايد: " خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجّاهِلِينَ " :طريق عفو پيشه كن و به عرف فراخوان و از نادانان روي بگردان.
اخیرا مهدی نصیری سردبیر سابق کیهان که قبلا بسیار تندرو بود نیز به همین جا رسیده است و گفته ملاک اقدام برای نهی از منکر، "نظر اکثریت مردم" است. چرا در قرآن گفته نشده امر به واجب و نهی از حرام؟ زیرا تا واجبی در تلقی مردم معروف نشود و حرامی در فرهنگ عامه مردم منکر نشده، امرنهی خاصیتی ندارد.
این بدان معناست که احکام دینی در درجه اول باید عرفی باشند و عرفی شوند تا مقبولیت پیدا کنند و راه و روش پیشنهادی قرآن نیز همین است.
معرفی انیمیشن رایا و آخرین اژدها(۲۰۲۱)
محمدامین مروتی
رایا و آخرین اژدها انیمیشنی نسبتا دوست داشتنی و در عین حال خیالپردازانه از سوی کمپانی والت دیزنی است که قصه کشوری به نام را نقل می کند که در زمان حکمرانی اژدهایان سحرآمیز بر آسمان، به خوبی و خوشی ودر صلح و اتحاد می زیستند. اما این سرزمین توسط توسط دورونها (نیروهایی اهریمنی) مورد حمله قرار می گیرد که آدم ها را به سنگ تبدیل می کنند. قصه فیلم مربوط به دختری به نام رایاست که برای یافتن آخرین اژدهای زنده علزم سفری پرخطر می شود. موضوع محوری و پیام اصلی فیلم، لطیف و تاثیرگذار است و آن اهمیت اتحاد و اعتماد در برقراری صلح است.
محمدامین مروتی
رایا و آخرین اژدها انیمیشنی نسبتا دوست داشتنی و در عین حال خیالپردازانه از سوی کمپانی والت دیزنی است که قصه کشوری به نام را نقل می کند که در زمان حکمرانی اژدهایان سحرآمیز بر آسمان، به خوبی و خوشی ودر صلح و اتحاد می زیستند. اما این سرزمین توسط توسط دورونها (نیروهایی اهریمنی) مورد حمله قرار می گیرد که آدم ها را به سنگ تبدیل می کنند. قصه فیلم مربوط به دختری به نام رایاست که برای یافتن آخرین اژدهای زنده علزم سفری پرخطر می شود. موضوع محوری و پیام اصلی فیلم، لطیف و تاثیرگذار است و آن اهمیت اتحاد و اعتماد در برقراری صلح است.
دوشنبه ها: گفتار اجتماعی
مشترکات لیبرالیسم و مارکسیسم
محمدامین مروتی
لیبرالیسم و مارکسیسم با امپریالیسم و سلطه مخالفند ولی برای مقابله با آن راه های مختلفی را پیشنهاد می کنند.
مارکس امپریالیسم و تجاوز گری دولت ها را به خوبی پیش بینی کرده بود ولی آن را به نظام بازار پیوند داده بود.
در تئوری مارکس، دولت ابزار سلطه است. لیبرالیسم هم دولت را شرّ ضروری می داند. مارکس برای عبور به جامعه ای که در آن نیاز به دولت نباشد، خواهان برانداختن مالکیت خصوصی می شود که به قدرت گرفتن حداکثری دولت می انجامد و او را از مقصود نهایی دور و دورتر می کند. اشتباه مارکس این بود که نمی دانست دولت ماهیت طبقاتی ندارد بلکه به مثابه یک شر ناگزیر باید آن را محدود و کنترل کرد. تقویت دولت همان و ایجاد مقررات انحصاری برای اخاذی از بخش خصوصی از طریق افزایش مالیات ها همان. دولت، دشمن مشترک مارکسیسم و لیبرالیسم است اما در نسخة مارکس باید برای امحای دولت ، آن را تقویت کرد و همین تناقض، مارکسیسم را به بن بست می کشاند. در واقع همین رویکرد مسئول افزایش استثمارگری دولت در کشورهای سوسیالیستی شد.
اشتباه دیگر مارکس این بود که قائل به خصلتی طبقاتی برای دولت بود در حالی که دولت خصلتی ضد اقتصاد آزاد دارد. دولت با چاپ بی پشتوانه پول و وضع مالیات بر قدرت نامشروع خود می افزاید و از لیبرالیسم فاصله می گیرد.
دولت هر چه قوی تر باشد، سلطه گرتر و استثمارگر تر است و تمایلات تجاوز گری و توسعه طلبی و امپریالیستی بیشتری پیدا می کند و به وضع مقررات خلافِ آزادی اقتصادی می پردازد. سرمایه با خشونت و جنگ مخالف است ولی دولت ها هر چه قوی تر باشد، بیشتر تمایل به خشونت دارد.
هال در توضیح راز ماندگاری مارکس معتقد است که مارکس بیش از آن که یک دانشمند باشد، یک هنرمند بود. هنرمندی که متأثر از فلسفه هگل و فاوست گوته، تعارض درونی بشری را که دچار ازخودبیگانگی شده است، در درام خود به شکل تعارض بیرونی یک قهرمان با یک ضد قهرمان تصویر کرده است؛ دشوار می توان تعارض درونی بشر در فلسفه هگل را برای همه مردم شرح داد، اما داستان «پرولتاریای خوب» و «سرمایه دار بد» را حتی برای بچه ها هم می توان تعریف کرد.
مشترکات لیبرالیسم و مارکسیسم
محمدامین مروتی
لیبرالیسم و مارکسیسم با امپریالیسم و سلطه مخالفند ولی برای مقابله با آن راه های مختلفی را پیشنهاد می کنند.
مارکس امپریالیسم و تجاوز گری دولت ها را به خوبی پیش بینی کرده بود ولی آن را به نظام بازار پیوند داده بود.
در تئوری مارکس، دولت ابزار سلطه است. لیبرالیسم هم دولت را شرّ ضروری می داند. مارکس برای عبور به جامعه ای که در آن نیاز به دولت نباشد، خواهان برانداختن مالکیت خصوصی می شود که به قدرت گرفتن حداکثری دولت می انجامد و او را از مقصود نهایی دور و دورتر می کند. اشتباه مارکس این بود که نمی دانست دولت ماهیت طبقاتی ندارد بلکه به مثابه یک شر ناگزیر باید آن را محدود و کنترل کرد. تقویت دولت همان و ایجاد مقررات انحصاری برای اخاذی از بخش خصوصی از طریق افزایش مالیات ها همان. دولت، دشمن مشترک مارکسیسم و لیبرالیسم است اما در نسخة مارکس باید برای امحای دولت ، آن را تقویت کرد و همین تناقض، مارکسیسم را به بن بست می کشاند. در واقع همین رویکرد مسئول افزایش استثمارگری دولت در کشورهای سوسیالیستی شد.
اشتباه دیگر مارکس این بود که قائل به خصلتی طبقاتی برای دولت بود در حالی که دولت خصلتی ضد اقتصاد آزاد دارد. دولت با چاپ بی پشتوانه پول و وضع مالیات بر قدرت نامشروع خود می افزاید و از لیبرالیسم فاصله می گیرد.
دولت هر چه قوی تر باشد، سلطه گرتر و استثمارگر تر است و تمایلات تجاوز گری و توسعه طلبی و امپریالیستی بیشتری پیدا می کند و به وضع مقررات خلافِ آزادی اقتصادی می پردازد. سرمایه با خشونت و جنگ مخالف است ولی دولت ها هر چه قوی تر باشد، بیشتر تمایل به خشونت دارد.
هال در توضیح راز ماندگاری مارکس معتقد است که مارکس بیش از آن که یک دانشمند باشد، یک هنرمند بود. هنرمندی که متأثر از فلسفه هگل و فاوست گوته، تعارض درونی بشری را که دچار ازخودبیگانگی شده است، در درام خود به شکل تعارض بیرونی یک قهرمان با یک ضد قهرمان تصویر کرده است؛ دشوار می توان تعارض درونی بشر در فلسفه هگل را برای همه مردم شرح داد، اما داستان «پرولتاریای خوب» و «سرمایه دار بد» را حتی برای بچه ها هم می توان تعریف کرد.