کانال محمد امین مروتی
1.44K subscribers
1.48K photos
899 videos
132 files
2.62K links
Download Telegram
دوشنبه ها: گفتار اجتماعی
ابن خلدون(1332-1406م)
(732-808 ه.ق)
محمدامین مروتی
زندگی:
ابوزید عبدالرحمن بن محمد بن خلدون حضرمی معروف به «ابن خلدون» در تونس متولد شد.
وی در هفده سالگی تمام افراد خانواده خود را در یک اپیدمی طاعون از دست داد. حدود ۵ سال نزد محمد بن ابراهیم الآبیلی به تحصیل پرداخت. آبیلی او را با آثار ابن رشد، ابن سینا و آثار جدید فلسفی قلمرو اسلامی آشنا ساخت. ابن خلدون نقد اخبار و اسناد که از ابن اثیر آموخته بود.
مدتی در مسائل و امور حکومتی بود که به زندان و تبعید وی نیز منجر شد.

اهمیت ابن خلدون:
جمعی از خاورشناسان چهارصد سال قبل از آگوست کنت و آدام اسمیت ابن خلدون را بنیانگذار جامعه شناسی و اقتصاد دانسته اند. او معروف به «فیلسوف المورخین» و «منتسکیوی عرب» است.
از آنجا که روش تحقیق ابن خلدون تجربی و تاریخی است، او را مسلمانی شرقی می‌دانند که ذهن و روح غربی دارد. حتی او را پرچم‌دار «ماتریالیسم تاریخی مارکس» می‌دانند. این بدان جهت است که ابن خلدون در مطالعه تاریخ به جای نقل حوادث به دنبال مبانی و اصول تحولات تاریخی(فلسفه تاریخ) است که خود بدان نام "علم عمران" داده بود. عمران، به منزله ی علم اصول تاریخ است. ابن خلدون مهم‌ترین معیار برای تشخیص اخبار صادق از کاذب را «عقل سلیم» می‌داند. وی معتقد است که:
«هدف تاریخ درک معنای باطنی رویدادهاست… تعمق و تلاش برای یافتن حقیقت، توضیح دقیق علت‌ها و مبادی اوضاع و احوال فعلی، شناخت عمیق چگونگی و چرایی رویدادهاست. از این رو، تاریخ به طور جدی در فلسفه ریشه دارد. تاریخ شایسته آن است که شاخه‌ای از فلسفه به شمار آید.»

تاریخ ابن خلدون:
تاریخ العبر کتابی است که در ۷ جلد نوشته شده و از یک مقدمه و ۳ بخش تشکیل شده‌است.
مجلد نخست همان مقدمه است.
مجلد دوم از اخبار عرب آغاز می‌شود، سپس به تاریخ اسلام می‌رسد و بحث تا آغاز خلافت معاویه پیش می‌رود.
مجلد سوم شامل درباره دولت اموی، دولت عباسی است. در میانه به پیدایش دولت علویان طبرستان و طولونیان مصر، شورش ‌صاحب‌الزنج، صفاریان و سامانیان، قرامطه، حمدانیان، بویهیان، فاطمیان و سلجوقیان می‌پردازد و تاریخ اسلام را تا انتهای خلافت عباسی دنبال می‌کند.
در مجلد چهارم بار دیگر به مسائل مختلف دنیای اسلام در طول قرون سوم تا ششم و درگیری‌های میان دولت‌های مستقل به ویژه در شرق عراق می‌پردازد.
مجلد پنجم بحث از تاریخ مناطق غربی دنیای اسلام در نواحی شامات و موصل است و در نهایت از لشکرکشی‌های مغولان به نواحی شرق سخن می‌گوید.
در مجلد ششم و هفتم به شمال آفریقا و‌ اندلس می‌پردازد و تاریخ دولت‌های محلی آن نواحی را بازگو می‌کند.
مجلد هشتم فهارس کتاب است. گفتنی است که تاریخ ابن خلدون توسط دکتر عبدالمحمد آیتی به فارسی درآمده است. پیش از آن هم مقدمه ابن خلدون توسط پروین گنابادی در دو مجلد ترجمه شده بود.👇👇ادامه در پست بعد👇👇
ادامه پست بالا👆👆👆 نقش عصبیت در تاریخ :
ابن خلدون در تحولات تاریخی تاکید ویژه ای بر مسائل آب و هوا و جغرافیا و عصبیت دارد.
وی می گوید اساس تشکیل سلسله ها مبتنی بر عصبیت است و اساس زوال شان بر زوال این عصبیت. قبایلی که عصبیت و همبستگی خونی بیشتری دارند بر سایر قبایل غلبه می کنند و متصرفات و مایملک بسیار به دست می آورند ولی کم کم در فرهنگ مغلوبین حل می شوند و به خوشگذرانی می پردازند و طریق زوال می پیمایند تا نوبت به قبیله ای با عصبیت بالاتر برسد و همین سیر ادامه می یابد. نمونه اش اعراب و ایرانیان هستند. ابن خلدون به این تسلسل معتقد است و می‌گوید: «تاریخ تکرار می‌شود.» مرحله اول را تهاجم، سپس اوج، تجمل، استبداد و انحطاط می‌داند.
او قومیّت و عصبیت (پیوند خونی) را مقوّم دولت می‌داند. به‌نظر او، با افزایش مالیات‌ها و فشار بر مردم، گروهی از مردم که اغلب بادیه‌نشین و قبایل هستند، شورش می‌کنند. برخی دیگر با جمع‌آوری طرفداران بسیاری، حکومت را ساقط می‌کنند. دوره حکومت این قبایل شروع می‌شود؛ که حکومت آن ها دارای دوره‌هایی است. دردوره اول چون این عدّه بسیار ساده‌زیست هستند و هزینه زیادی ندارند؛ بنابراین نرخ مالیاتی را کاهش می‌دهند و فشار بر مردم کاهش یافته و انگیزه برای فعالیّت افزایش می‌یابد (رونق). افزایش درآمد مردم باعث می‌شود درآمد دولت نیز افزایش یابد. این درآمدها باز در مسیر اقتصاد خرج می‌شود و رونق، گسترش می‌یابد. از آن‌جایی که این حکومت، بر مبنای عصبیّت شکل گرفته، اعتقاد ویژه‌ای به رهبر خود دارند و پیوند خونی بین آن‌ها از خودگذشتگی را پدید آورده و مسائل مادی در بین آن‌ها کمرنگ می‌شود.
در دوره دوم، به‌مرور، این افراد با زندگی اشرافی خو می‌گیرند و نسل دوم در رفاه رشد می‌کنند؛ به‌ همین جهت، مسائل مادی به‌ مرور، پررنگ می شود و اختلافات رشد می‌کند. در نتیجه از خودگذشتگی نیز کم‌رنگ می‌شود. با خو گرفتن به رفاه و اشرافیّت، هزینه‌های دولت افزایش می‌یابد، افزایش مالیات، بر مردم فشار آورده و انگیزه فعالیّت و درآمد مالیاتی را کاهش می‌دهد. تحت این شرایط دو راه وجود دارد:
۱. دولت، هزینه‌های خود را کاهش دهد؛
۲. نرخ مالیاتی را افزایش دهد.
ابن‌خلدون بیان می‌کند که دوباره نرخ‌های مالیاتی افزایش می‌یابد؛ زیرا این افراد به اشرافیت خو گرفته و هزینه‌ها را نمی‌توانند کاهش دهند؛ بنابراین، دولت نرخ مالیاتی را افزایش داده و در نهایت باعث مهاجرت و شورش می‌شود؛ تا یک گروه و قبیله دیگر به حکومت برسد. ملاحظه می‌شود که دیدگاه یاد شده با مدرن‌ترین نظریه‌های اقتصادِ دولتی نوشته‌شده در قرن ۲۰ و حتی ۲۱ مطابقت دارد.

اقتصاد:
ابن‌خلدون برخلاف کلاسیک‌ها، طرف‌دار دخالت دولت در امور اقتصادی بوده و نابسامانی‌های اقتصادی را در رابطه با سیاست عدم‌مداخله دولت می‌داند. از نظر او، برخی از فعالیت‌ها چنان پرهزینه‌اند؛ که بخش خصوصی قادر به پرداخت مخارج آن نمی‌باشد. از این لحاظ، ابن‌خلدون معتقد است که دولت باید در این‌گونه موارد مستقیما وارد عمل شود.
ابن‌خلدون پیشاهنگ طرح تئوری ارزش کار است؛ زیرا در مورد اهمیّت ارزش کار در تعیین ارزش اقتصادی تآکید کرده و ارزش کالا را معادل با کار متبلور در آن دانسته است.

گزین گویه ها:
«پیروی از سنّت‌ها و عُرف‌ها به این معنی نیست که مردگان زنده‌اند، بلکه به این معنی است که زندگان مرده‌اند.»

منابع:
دادگر، یدالله، تاریخ تحولات‌ اندیشه‌های اقتصادی، قم، انتشارات دانشگاه مفید، ۱۳۸۳،
البرت نصری، نادر، برداشت و گزیده‌ای از مقدمه ابن‌خلدون، شیخ محمد علی، تهران، انتشارات دانشگاه ملی، ۱۳۵۹
تفضلی، فریدون، تاریخ عقاید اقتصادی، تهران، نی، ۱۳۷۲
فلسفه‌ات را توضیح نده.
تبلورِ آن باش.


@rahi_be_rahaei
#اپیکتتوس
#رواقیون
✔️اگر می‌خوری و می‌خسبی و شهوت می‌کنی و غضب می‌کنی و با مردم جنگ می‌کنی و آزار می‌کنی از سباعی! (جانوری)

اگر با وجود آنکه می‌خوری و می‌خسبی و شهوت می‌کنی، مکر و حیله می‌اندیشی و با مردم به مکر و حیلت زندگانی می‌کنی و دروغ می‌گویی، از شیاطینی!

و اگر می‌خوری و می‌خسبی و شهوت می‌کنی و آزار نمی‌رسانی، بلکه راحت می‌رسانی و مکر و حیلت نمی‌کنی و دروغ نمی‌گویی، بلکه با همه کس راست‌گفتار و راست‌کرداری، از ملائکه‌ای!

و اگر می‌خوری و می‌خسبی و شهوت می‌کنی و آزار نمی‌رسانی، بلکه راحت می‌رسانی، و مکر و حیلت نمی‌کنی و دروغ نمی‌گویی، بلکه با همه کس راست گفتار و راست کرداری، و در طلب علم و معرفتی، تا خود را بشناسی و خدای را بدانی، از آدمیانی! / یارخاکسار


@rahi_be_rahaei

📗 #اشعة_اللمعات/#شیخ‌عبدالرحمن_جامی
اگر نمی‌توانی مطلب را ساده توضیح دهی، آن را خوب نفهمیده‌ای.


@rahi_be_rahaei
#آلبرت_اینشتین
🔅مغلق گویی نشانه عدم فهم است.

🔹شکی ندارد که اگر«اینشتاین»را به اینجا بیاورند،نمیتواند برای من،که هیچ چیز از فیزیک نمیدانم،به زبان ساده،«نظریه نسبیت»خودش را توضیح دهد اما اگر روزی من فوق دکترای فیزیک گرفتم و به نزد اینشتاین رفتم و گفتم که نظریه نسبیت را برای من توضیح بده،آنگاه ببینیم که با یک زبان اَلکَن و الفاظ قلنبه سلنبه ای بیان میکند،آنگاه باید شک کنم که اینشتاین نظریه نسبیت را فهم کرده باشد.هر کسی چیزی را می فهمد،بزرگترین علامت فهم او این است که میتواند به ساده ترین صورت،آنرا بیان کند.

@rahi_be_rahaei
#مصطفی_ملکیان
موقعی مطلبی را واقعاً فهمیده‌ای که بتوانی آن را برای مادربزرگت توضیح دهی.


@rahi_be_rahaei
#آلبرت_اینشتین
✔️حقیقت آیینه ای بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست ، هر کس تکه ای از آن را برداشت خود را در آن دید، گمان کرد حقیقت نزد اوست ، حال آنکه حقیقت نزد همگان پخش بود...

#مولانا
#فیه_مافیه

@rahi_be_rahaei
#غم به شما عمق می‌دهد و #شادی ارتفاع.

غم ریشه‌هایتان را گسترده می‌کند و شادی شاخه‌هایتان را.

شادی مثل درختی است که به سمت آسمان می‌رود، و غم مانند ریشه‌هایی که تا بطن زمین پایین می‌روند.
هر دو مورد نیازند، و هرچه درختی بلندتر شود، هم‌زمان ریشه‌هایش عمیق‌تر می‌شوند.


#اشو

@rahi_be_rahaei
#گورجیف:

پدرم می گفت اگر می خواهی ایمانت را از
دست بدهی
با یک کشیش دوست شو...


#ملاقات_با_مردمان_برجسته

@rahi_be_rahaei
من آدم حساسی نیستم...
وقتی خانه والدینم را ترک کردم گریه نکردم.
وقتی گربه ام مرد گریه نکردم.
وقتی در ناسا کار پیدا کردم گریه نکردم.
حتی وقتی روی ماه پا گذاشتم گریه نکردم.

اما وقتی از روی ماه به زمین نگاه کردم بغضم گرفت. با تردید با پرچمی که در دست داشتم بازی کردم.
از آن فاصله رنگ و نژاد و ملیتی نبود!
ما بودیم و یک خانه گرد آبی...
با خودم گفتم انسانها براي چه میجنگند؟!
انگشت شصتم را به سمت زمین گرفتم و زمین با آن عظمتش پشت انگشتم پنهان شد و من با تمام وجود اشک ریختم...


@rahi_be_rahaei
#نیل_آرمسترانگ
سه شنبه ها: گفتار عرفانی
مولوی چه می گوید؟ (قسمت اول)

محمدامین مروتی

مقدمه:
قریب چهل سال است که با مولوی و مثنوی محشورم. اما هر چه می گذرد، درک متفاوت و جدیدتری از این شخصیت بی بدیل عرفان و ادب پیدا می کنم. در ابتدا مولوی را به سائقه ی خودشناسی و خودسازی ورق می زدم و از دریچه ای نسبتا تنگ، بدو می نگریستم. اما رفته رفته، روحیه ی تحقیق غلبه کرد و زوایای دیگری از احوال و اقوال او پیدا کردم و این تغییر نگرش، کماکان ادامه دارد.
لذا فکر کردم اگر مینیاتوری از شاکله ی جهان نگری او به دست دهم، می تواند مفید باشد. هرچند استخراج نگاه و جهان بینی مولوی از خلال حدود 60 هزار بیت شعر، کار بسیار دشواری است.

زیست سپهر مولوی:
قرار گرفتن در فضای فکری مولانا، پیش از هرچیز، مشروط به آشنایی با زیست سپهر او، یعنی شرایط سیاسی، فکری و فرهنگی جامعه ای است که او در آن می زیست. باید بدانیم مولانا در چه فضایی نفس می کشید و می زیست. چرا که بسیاری از اندیشه های مولوی، در تداوم یا در تقابل با این اندیشه ها شکل گرفته است.
از نظر سیاسی، سلطه ی مغول، ایرانیان را تحقیر کرده بود و زمینه برای سر کردن در جیب مراقبه و درون نگری مهیا شده بود.
در حوزه اندیشه، اشعری گری کاملا غلبه داشت و مکتب اعتزالی و عقل گرایی به محاق رفته بود. همینطور باب فلسفه و رویکرد عقلی بسته شده بود. تلقی عمومی از فلسفه، نوعی دهری گری و گرایش به تفسیر علّی و علمی جهان، بدون اشاره به نقش خدا و نیروهای غیبی بود.
اما آنچه از همه ی این ها تاثیر شگرف تری بر مولوی گذاشت، آشنایی با شمس و مفهوم عشق در آموزه ای او بود. پیش از شمس، مولانا مانند پدرش، عارفی دانشمند بود که هنوز عاشق نبود.
با این مقدمات، ان شاء الله در نوبت های بعدی می رویم بر سر چهار محور سازنده و شاکله ی عرفان مولوی.
چهارشنبه ها: گفتار فلسفی
بازخوانی میراث زیگموند فروید (قسمت ششم)
محمدامین مروتی

درمان و رابطة بیمار و روانکاو :
موفقيت در درمان بستگي به ميزان اعتماد بيمار به روانكاو و همچنين شدت اختلال رواني او دارد. مهم اين است كه اولاً "منِ" بيمار به كلي از دست نرفته باشد و بتوان" خود"سالاري او را تقويت كرد. يعني بيمار بايد "روان نژند" باشد نه "روان پريش" و ثانياً خود را كاملاً به روانكاو بسپارد. اين نكته دوم ، ناخودآگاه مرا به ياد اين آموزه ي صوفيانه مي اندازد كه مريد در دست مراد بايد چون" مرده در دست غسال" باشد . شايد اين شباهت مع الفارق باشد، ولي به هر جهت جاي تامل دارد . بخصوص كه هيپنوتيزم به عنوان يك ابزار روانكاوي ، كاركرد مشابهي دارد . از طرفي "خودشناسي" اعم از عارفانه و عالمانه آن را هم مي توان نوعي سير و سلوك انفسي تلقي كرد كه مجدداً وجوه مشترك عرفان و روانكاوي را موكد مي سازد. اما شرط موفقيت در هر دو نوع سلوك اين است كه روانكاو و مراد ، فرديت بيمار را به رسميت بشناسند و فقط بخواهند به خودباوري و خوديابي او "كمك " كنند و بیمار هم کاملا به روانکاو اعتماد کند. اجازة ورود دادن به غریبه ای به نام روانکاو به حریم ناخودآگاه، در واقع نوعی یکی شدن، اتحاد و وحدت روحانی است که در عرفان هم پیش شرط رابطة مراد و مرید است. اگر بگوئید در روانکاوی امکان سوء استفاده از این رابطه هست، می گویم در تصوف و عرفان نیز امکان مشابهی وجود دارد.
فرويد كارايي روانكاوي را به روان نژندي (روان رنجوري) محدود مي كرد ؛ چرا كه هدف روانكاوي تقويت "خود" بيمار است در حالي كه در بيمار روان پريش اين" خود " تقريباً وجود ندارد. اما بيمارِ روان نژند با انسان هاي سالم تنها تفاوت كمي دارد نه كيفي و بنابراين قابل معالجه است.
روانكاو در رابطه با بيمار به مثابه يك مديوم عمل مي كند و به منزله پلي است كه" خود" بيمار را به سرزمين تجارب ناخوشايند و پس رانده شدة گذشته مي برد . فرويد تاكيد مي كند در حينِ اين "انتقال" نبايد بيمار به روانكاو وابسته شود . بلكه هدف، بيش و پيش از هر چيز كمك به خود بيمار است براي پي بردن به ريشة مشكلاتش . تمايز روش روانكاوي با شيوة تصوف، دقيقاً همين اهميتي است كه "خودِ"بيمار دارد. مشكلِ مهمِ تصوف متقدم اين بود كه آن ها طبيعتا فاقد شناخت وسيع و عميق امروز ما از زواياي تاريك و موش مردگي هاي ناآگاه ( تو بخوان "نفسانيت") بودند در حالي كه به بركت روانكاوي ، امروزه از بازي ها و ترفندهاي رنگارنگ روان اطلاعات بيشتري داريم . همين عدم شناخت از حيله گري هاي روان يا نفسانيت بود كه در نتيجه ي نهاييِ سلوكِ سالكان اخلال مي كرد و نهايتاً با لباس عوض كردن ( و به قول معروف "تلبيس") ، آن ها را از دام نفسانيتي به دام نفسانيت ديگري مي انداخت. البته اين تنها مشكل سالكان نبود بلكه مشكل پيران و شيوخ هم بوده است و آن ها هم رفته رفته به نوعي تمركز قدرت و ثروت موروثي مبتلا مي شده اند . در واقع نوعي وابستگي متقابل بين مريد و مراد ايجاد مي شد كه مراد را گداي ارادت مريد مي كرد و مريد را هم به مرده اي در كف غسال بدل مي ساخت و اين وابستگي متقابل ، بساط ادعاي وارستگي را در هم مي پيچيد. ولی همانطور که گفتیم این کجروی ها در روانکاوی هم می تواند پیش بیاید.
نحوة سلوك فرويد در پروسة" انتقال" و ارتباط با ناآگاه بيمار ، بسيار مسئولانه و عالمانه است. او مي گويد ما بايد نتيجه گيري و تفسير را به عهدة خود بيمار بگذاريم و به جاي غرقه كردن او در سيل تفسيرهاي خودمان اجازه دهيم خود او گام به گام به نتيجه نزديك شود . تنها وقتي كه بيمار يك گام با حقيقت فاصله داشت مي توانيم او را كمك كنيم وگرنه ارتباط بين بيمار و روانكاو قطع مي شود . اصولاً اين رابطه نبايد يك طرفه باشد. اين ارتباط نبايد كاملاً عاشقانه و هم چنين نبايد خصمانه باشد . اگر خود بيمار به حقيقت نزديك نشده باشد ، بيان يك حقيقت ناخوشايند مي تواند رابطه او با روانكاو را مختل نمايد.
اهميت تابو شكني فرويد:
فرويد چيزي را در مقابل چشم نوع بشر قرار داد، كه همگان ضمن توافقي خاموش پذيرفته بودند كه در بارة آن سکوت کنند و حتي فكر نكنند. اين حقيقت مهم كه علائق جنسي به سبب پس زده شدن و تبديل شدن به تابو، سر از همه ي اعمال ما بر مي آورند و در تمام اطوار زندگيمان ريزش مي كنند بدون آن كه ما بدانيم. ما نمي دانيم ؛ چون نمي خواهيم بدانيم. تو گويي فرويد لباس هاي زيرِ بشريت را روي طناب انداخت تا در معرض نور خورشید و دید همگان قرار گیرد. هركس در خود نظر كند، اهميت اين افشاگري فرويد را در خواهد يافت و به اهميتِ رانش جنسي در تاريك ترين زواياي وجودش اذعان خواهد كرد. پس از فرويد دانستيم هر چه گستره و عمق ضمير ناآگاه كمتر باشد، به سلامت روان نزديك تريم و هر چه خود را بهتر بشناسيم و شفاف تر باشيم و روراست تر باشيم ،كنترل بيشتري بر اعمال و رفتار خود خواهيم داشت و كمتر دستخوشِ بازي هاي ضمير ناخودآگاه خواهيم بود. هر چه فاصله ي ضمير آگاه و ناآگاه كمتر باشد، انسان های سالم تري خواهيم بود و گسترش دايره ي آگاهي ، گسترش دايره ي اختيار ما را در پي خواهد داشت.
معرفی انیمیشن رایا و آخرین اژدها(۲۰۲۱)

محمدامین مروتی

رایا و آخرین اژدها انیمیشنی نسبتا دوست داشتنی و در عین حال خیال‌پردازانه از سوی کمپانی والت دیزنی است که قصه مردمی را نقل می کند که در زمان حکمرانی اژدهایان سحرآمیز بر آسمان، به خوبی و خوشی ودر صلح و اتحاد می زیستند. اما این سرزمین توسط توسط دورون‌ها (نیروهایی اهریمنی) مورد حمله قرار می گیرد که آدم ها را به سنگ تبدیل می کنند. قصه فیلم مربوط به دختری به نام رایاست که برای یافتن آخرین اژدهای زنده علزم سفری پرخطر می شود. موضوع محوری و پیام اصلی فیلم، لطیف و تاثیرگذار است و آن اهمیت اتحاد و اعتماد در برقراری صلح است.
پنجشنبه ها: خودشناسی و سبک زندگی
خودشناسی بر اساس مثنوی
محمدامین مروتی
گفتار هشتم :
راهكارهاي عملي تحول ومكانيسم آن

3 – خودت باش ( خوديافتگي ):
يكي ديگر از راهكارها و روش هاي خودسازي ، اين است كه آدم خودباخته و از خود بيگانه نباشد . پيشرو باشد نه پسرو و پيرو ديگران . به نداي قلب و مغز خود توجه كند . مولوي ، وابستگي به بروني ها و از جمله وابستگي به اتوريته ها و منابع خارجي و مراجع فكري را ، آفت طريق مي‌داند و انسان را به خود توجه مي‌دهد كه بايد چشمه در وجود خودت باشد و زندگي خود را از روي دست ديگران ننويسي و تقلب وكپي برداري نكني . پس خودت را دست كم مگير و به ذخاير و منابع غني و دروني خود ( به قول مولانا خورجين و كيسه ي خودت) متكي باش:
تو يكي تو نيستي ، اي خوش رفيق بلكه گردونيّ و درياي عميق
و:
يار تو، خورجين توست وكيسه‌ات گَر تو راميني ، مجو جُز ويسه‌ات
ويسه و معشوق تو ، هَمذات توست وين بروني ها ، همه آفات توست
شيخ نجم الدين رازي می گوید:
اي نسخه نامه‌ي الهي كه تويي وي آينه‌ي جمال شاهي كه تويي
بيرون ز تو نيست،هر چه در عالم هست/ از خود بطلب هر آنچه خواهي،كه تويي

در حكايتي در دفتر ششم مولانا از فقيري سخن مي‌گويد كه از خدا طلب روزي مي‌كند. شب خواب مي‌بيند كه در فلان جا نقشه گنجي است كه با یافتن آن می توانی ثروتمند شوي. پس از بيدار شدن، نقشه را در همان محل كه خواب ديده بود پيدا مي‌كند كه در آن نوشته به فلان جا برو و تير در كمان بگذار و هر جا تير افتاد، زمين را بكن و گنج را بياب. فقير چنان مي‌كند و بدان نقطه كه مي‌رسد تير در كمان مي‌گذارد و با تمام قدرت چله كمان را مي‌كشد و تير را رها مي‌كند و محل افتادن تير را مي‌شكافد و گنجي نمي‌يابد و بارها اين كار را تكرار مي‌كند و طرفي بر نمي‌بندد. دوباره به گريه و زاري مي‌افتـد و از خدا كمك مي‌طلبد. اين بار خواب مي‌بيند كه به او مي‌گويند گفتيم به فلان نقطه كه رسيدي تير را بيانداز، ولي نگفتيم كمان را بكش. معني حكايت آن است كه اگر كمان را نكشي، تير پيش پاي خودت مي‌افتد و همان جايي را كه هستي بايد بكني. يعني گنج و طلا(ذهب) خودت هستي و گنجي خارج از وجودت نيست :
گفت : گفتم بَركمان تيري بنه كَي بگفتم من كه اندر كِش تو زِه
چون بيفتد تير ، آنجا مي طلب زور بگذار و به زاري جو ذَهَب
یعنی یافتن خود کارِ زور بازو نیست.کار به زاری و فروتنی درست می شود و گنج از رگ گردن به تو نزدیک تر است:
آنچه حق است: اقرب از حبل الوريد تو فكندي تير فكرت را بعيد
اي كمان و تيرها ، برساخته صيد نزديك و تو ، دور انداخته
هر كه دور انداز تر ، او دورتر وز چنين گنجي است ، او مهجورتر
انساني كه خود را به عوامل غير مرتبط با خود ، نظير شانس و اتفاق و دارایی و قدرت مربوط و وابسته كند ، در غياب آن ها به زمين خواهد خورد :
شاه آن باشد ، كه از خود شَه بود نه به مخزن ها و لشكر ، شه شود
پس به خودت متکی باش نه به بخت تا هرگز آن را ازدست ندهی:
گر تو نيكو بختي و سلطان زَفت بخت ، غير توست ، روزي بخت ، رَفت
تو بماندي چون گدايان ، بي نوا دولتِ خود ، هم تو باش ، اي بي نوا
چون تو باشي ، بختِ خود ، اي معنوي پس تو كه بختي ، زِ خود ،كي گم شوي
و در جاي ديگر مي‌گويد؛ خودت شكر باش تا وابسته به شيريني عاريتي ديگران نشوي:
چون تو شيرين از شِكَر باشي ، بُوَد كان شِكر ، گاهي زِ تو غايب شود
چون شكر گردي ، زِ بسياريِّ وفا پس شكر ، كَي از شكر ، باشد جدا ادامه در پست بعدی👇👇👇
ادامه از پست قبلی👆👆👆 در حكايتي مشابه در پايان دفتر ششم، مـردي از اهالي بغداد شب خواب مي‌بيند در فلان محله مصر گنجي در زير خاك نهان است. فردايش عازم مصر مي‌شود و در مصر به اتهام دزدي گرفتار مي‌آيد و به محكمه برده مي‌شود. حال و حكايت سفرش را به قاضي مي‌گويد. قاضي به حماقت او مي‌خندد و به او مي‌گويد اتفاقا همين خواب گنج را من راجع به محلي در بغداد با فلان مشخصات ديده‌ام ولي آدم عاقل كه دنبال خواب و خيال نمي‌رود. مرد بغدادي، متوجه مي‌شود كه نشاني هاي محل اختفاي گنج كه قاضي مصري در خواب ديده، نشاني خانه خود او در بغداد است و بعد از بازگشت با كندن همان محل به گنج دست مي‌يابد. در واقع آب در كوزه و يار در خانه بود و مرد بغدادي در جهان تشنه لب مي‌گشت. اين حكايت اشارتي به خود يافتگي و جستجوي گنج در وجود خــودمان دارد. حكايت به اين زيبــايي دستمايه نويسنده مشهور برزيلي پائولو كوئيلو در داستــان «كيميا‌گر» شده است كه مايه اشتهار و جهاني شدن او گشت و اتفاقاً استقبال بي‌سابقه‌اي از او و كتاب هايش در ايران شد. اين استقبال از جهت اين كه مبين گسترش معارف عارفانه است جاي خوشحالي دارد. اما در عين حال به وجهي طنز آلود، مبين غربت مولوي و مثنوي و از خود بيگانگي خودمان است. مولوي از قول مرد آواره به خود خطاب مي‌كند كه :
گفت با خود: گنج در خانة من است پس مرا آنجا ، چه فقر و شيون است؟
بر سر گنج ، از گدايي مُرده ام ز ان كـه اندر غفلت و در پرده ام
به قول سعدي:
سال‌ها از پي مقصود به جان گرديديم يار در خانه و ما گرد جهان گرديديم
و به قول حافظ:
سال‌ها دل طلب جام جم از ما مي‌كرد آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي‌كرد
...بهار آمده
از سیم خاردار گذشته
حریق شعله ی گوگردی بنفشه چه زیباست!

هزار آینه جاریست
هزار آینه
اینک
به همسرایی قلب تو می‌تپد با شوق
زمین تهی است ز رندان؛
همین تویی تنها!
که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان!
«حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی»


استاد شفیعی کدکنی
@shafiei1318