Forwarded from راهی به رهایی.. (Saeed.. a.L..)
Forwarded from راهی به رهایی.. (Saeed.. a.L..)
Forwarded from راهی به رهایی.. (Saeed.. a.L..)
عشق ؛
از آنِ مردان شجاع است
برای ترسوها
مادرانشان زن می گیرند....
👤 #نزار_قبانی
@rahi_be_rahaei
#کانال_راهی_به_رهایی
از آنِ مردان شجاع است
برای ترسوها
مادرانشان زن می گیرند....
👤 #نزار_قبانی
@rahi_be_rahaei
#کانال_راهی_به_رهایی
Forwarded from راهی به رهایی.. (Saeed.. a.L..)
بهار بازگشته است؛
زمین
کودکی را می ماند
که
شعر را
می فهمد...
#راینر_ماریا_ریلکه
@rahi_be_rahaei
👈کانال راهی به رهایی
زمین
کودکی را می ماند
که
شعر را
می فهمد...
#راینر_ماریا_ریلکه
@rahi_be_rahaei
👈کانال راهی به رهایی
Telegram
attach 📎
Forwarded from راهی به رهایی.. (Saeed.. a.L..)
Forwarded from راهی به رهایی.. (Saeed.. a.L..)
«انسان برای عشق ورزیدن و اشیا برای استفاده خلق شدهاند. دلیل بیسامانی جهان این است که به اشیا عشق میورزیم و از انسانها استفاده میکنیم.»
@rahi_be_rahaei
اَشکال سکوت اثر اِمآنوُئِل تُورِس
@rahi_be_rahaei
اَشکال سکوت اثر اِمآنوُئِل تُورِس
Forwarded from راهی به رهایی.. (Saeed.. a.L..)
اگر دلمان گرفت
یعنی دل داریم
اگر دلمان تنگ شد
یعنی دیگران هم دل دارند....
@rahi_be_rahaei
#کانال_راهی_به_رهایی
یعنی دل داریم
اگر دلمان تنگ شد
یعنی دیگران هم دل دارند....
@rahi_be_rahaei
#کانال_راهی_به_رهایی
Forwarded from راهی به رهایی.. (Saeed.. a.L..)
🔹پیغمبر کسی است که وقتی همه نومیدند، او امیدوار است
و وقتی همه امیدوارند، او نومید است.
📚 #آخرین_وسوسه_ی_مسیح
👤 #نیکوس_کازانتزاکیس
@rahi_be_rahaei
#کانال_راهی_به_رهایی
و وقتی همه امیدوارند، او نومید است.
📚 #آخرین_وسوسه_ی_مسیح
👤 #نیکوس_کازانتزاکیس
@rahi_be_rahaei
#کانال_راهی_به_رهایی
Forwarded from راهی به رهایی.. (Saeed.. a.L..)
در سیارهی کوچکِ ما، "عقاید" بیشتر از "طاعون" و "زلزله" موجبِ بلایا شده است.
👤 #ولتر
@rahi_be_rahaei
#کانال_راهی_به_رهایی
👤 #ولتر
@rahi_be_rahaei
#کانال_راهی_به_رهایی
Forwarded from راهی به رهایی.. (Saeed.. a.L..)
Forwarded from راهی به رهایی.. (Saeed.. a.L..)
دعوا کن ، ولی با کاغذت ،
اگر از کسی ناراحتی یک کاغذ بردار و یک مداد هر چه خواستی به او بگویی روی کاغذ بنویس خواستی هم داد بکشی ،
تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را .
آرام که شدی برگرد و کاغذت را نگاه کن.
آنوقت خودت قضاوت کن .
حالا میتوانی تمام خشم نوشته هایت را با پاک کن عزیزت پاک کنی .
دلی را هم نشکانده ای و وجدانت را هم
نیازرده ای ...
خرجش همان مداد و پاک کن بود، نه بغض و پشیمانی ....
گاهی میتوان از کوره خشم پخته تر بیرون آمد...
👤 #دکتر_الهی_قمشه_ای
@rahi_be_rahaei
#کانال_راهی_به_رهایی
اگر از کسی ناراحتی یک کاغذ بردار و یک مداد هر چه خواستی به او بگویی روی کاغذ بنویس خواستی هم داد بکشی ،
تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را .
آرام که شدی برگرد و کاغذت را نگاه کن.
آنوقت خودت قضاوت کن .
حالا میتوانی تمام خشم نوشته هایت را با پاک کن عزیزت پاک کنی .
دلی را هم نشکانده ای و وجدانت را هم
نیازرده ای ...
خرجش همان مداد و پاک کن بود، نه بغض و پشیمانی ....
گاهی میتوان از کوره خشم پخته تر بیرون آمد...
👤 #دکتر_الهی_قمشه_ای
@rahi_be_rahaei
#کانال_راهی_به_رهایی
Forwarded from راهی به رهایی.. (Saeed.. a.L..)
▫️یک انسان بخشی از کلی است که ما آن را کائنات مینامیم، بخشی محدود به زمان و فضا. انسان خود را در قالب افکار و احساساتش به عنوان موجودی مجزا از دیگران تجربه میکند، دچار نوعی خطای بینشی ناشی از آگاهی (محدود) خود است. این توهم نوعی زندان برای ماست، ما را به امیال شخصیمان محدود ساخته و سبب میشود تنها به افراد محدودی از نزدیکانمان محبت کنیم. وظیفه ما باید رهاسازی خویش از این زندان باشد، از طریق گسترش دایرهی شفقتمان به حدی که تمام مخلوقات زنده و کل طبیعت را در زیباییاش دربرگیرد.
👤 #آلبرت_انیشتین
@rahi_be_rahaei
#کانال_راهی_به_رهایی
👤 #آلبرت_انیشتین
@rahi_be_rahaei
#کانال_راهی_به_رهایی
شنبه ها: گفتار ادبی
بصیرت های فردوسی
محمدامین مروتی
معرفت شناسی:
به لحاظ معرفت شناسی، فردوسی مانند خیام، خردگراست. ارج بسیار به خرد می نهد و آن را در کنار جان، بزرگ ترین نعمت الهی می داند:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
ز نام و نشان و گمان برترست
نگارندة بَر شده پیکر ست
به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را
خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند که بیند همی
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
کنون تا چه داری بیار از خرد
که گوش نیوشنده زو برخورد
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راهِ داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شادمانی، وَزویت غمیست
وَزویت فزونی، وزویت کمیست
کسی کو خرد را ندارد ز پیش
دلش گردد از کردة خویش، ریش
ازویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد، پای دارد به بند
خرد چشم جانست چون بنگری
تو بیچشم، شادان جهان نسپری
نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است وگوش و زبان
کزین سه رسد نیک و بد، بیگمان
خرد را و جان را که یارد ستود؟
و گر من ستایم که یارد شنود؟
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
از آموختن یک زمان نغنوی
چو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بُن
بدین روی، می توان به لحاظ کلامی او را معتزلی دانست. حتی زمانی که از دیو سیاه و سپید سخن می گوید متوجه است که دیو سمبل انسان های بدکار است:
تو مر دیو را مردمِ بد شناس
کسی کو ندارد زِ یزدان سپاس
و به خواننده اش می گوید داستان هایی را به عقلت جور در نمی آید از راه رمز معنی کن:
تو این را دروغ و فسانه مخوان
به یکسان روش در زمانه مدان
از او آنچه اندر خورد با خِرَد،
دگر از رهِ رمز، معنی بَرَد
به جهت مذهبی، به نظر می رسد شیعة زیدی باشد. چون نَعت و مدح خلفای راشدین هم می گوید و از آن سو برغم قطبة اهل سنت که خدا را در قیامت قابل رویت به دو چشم (دو بیننده) می دانند، می گوید:
به بینندگان، آفریننده را
نبینی، مرنجان دو بیننده را
فره ایزدی:
یکی از اوصاف خدا، ملک یا پادشاه است. (ملک یوم الدین) اولين شكل خداپرستي، شاه پرستي بوده و چه بسا شاهانی که داعيه ي خدايي هم داشته اند. در واقع شاهان به واسطة قدر قدرتي، احساس خدايي مي كرده اند و رعايا هم به همين دليل آن ها را تافته ی جدا بافته و به نوعي فوق بشر مي دانسته اند.
بعدها تفكيك بين شاه و خدا به اين صورت درآمد كه شاهان را مويد به تاييدات الهي مي دانسته اند و مفهوم "فره ايزدي" پيدا شد كه مبتني بر نوعي تاييد الهي بود.
پس از ناسپاسي جمشيد ، فره ايزدي به صورت مرغي از او جدا مي شود. دوران هزار ساله جمشيد ، عصر طلايي اسطوره هاي ايراني است كه طي آن تمدن سازي و فرهنگ به اوج مي رسد ولي همه اين پيشرفت ها ، در نهايت جمشيد را به خود مغرور مي كند. فردوسي مي خواهد بگويد حتي دارندگان فره ايزدي که بسیار هم به بشر خدمت كرده اند ، از شر نفس در امان نيستند. ماجراي جدا شدن فره ايزدي از جمشيد در شاهنامه چنين آمده است:
مني كــرد آن شاهِ يـزدان شناس ز يـزدان بپيچيــد و شـد ناسپاس
چنين گفت با ســالخورده مِهــان كه جـز خويشتن را ندانم جهــان
هنر در جهان از من آمــد پـديـد چـو من نامـور، تخت شاهي نديد
جهـان را بـه خــوبي من آراستـم چنـان است گيتي كجا خــواستم
خور و خواب و آرامتان از من است همان كوشش و كارتان از من است
چـو اين گفته شد، فرِّ يزدان از اوي بگشت و جهان شـد پر از گفتگوي
مني چـون بپيــوست با كــردگار، شكست انــدر آورد و بـرگشت كار
به جمشيد بَر،تيره گون گشت،روز همي كـاست آن فــرِّ گيتي فــروز
از آن طرف، فریدون، انسانی است که به لحاظ گوهر و سرشت، فرشته نیست ولی به واسطة عدل و بخشش است که فرشته گون می شود و مقام می یابد:
فریدونِ فرّخ، فرشته نبود
زِ مُشک و زِ عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکوئی
تو داد و دَهِش کن؛ فریدون توئی
گوهر دین:
غزالي -كه همشهري فردوسي هم محسوب مي شود-گفته بود هر آنچه گفته ام و مي خواستم بگويم فردوسي در دو بيت خلاصه كرده است:
زِ روز گذر كردن، انـديشـه كــن پرستيــدن دادگــر، پيشه كــن
به نيكـي گــراي و ميــازار كس كه راه رهايي همين است و بس
در اين بيت مهم ترين تعاليم قرآني در مصرع اول (اتقوالله) ، توحيد عبادي در مصرع دوم، اخلاق در مصرع سوم(وعملوالصّالحات) و رستگاري در مصرع چهارم (قد افلح من يزكّي) با هم جمع شده اند. در واقع يك خاصيت شعر خوب ايجاز و زبده گويي یعنی مختصر و مفید گفتن است. 👇👇👇ادامه در پست بعدی👇👇👇https://t.me/manfekrmikonan
بصیرت های فردوسی
محمدامین مروتی
معرفت شناسی:
به لحاظ معرفت شناسی، فردوسی مانند خیام، خردگراست. ارج بسیار به خرد می نهد و آن را در کنار جان، بزرگ ترین نعمت الهی می داند:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
ز نام و نشان و گمان برترست
نگارندة بَر شده پیکر ست
به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را
خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند که بیند همی
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
کنون تا چه داری بیار از خرد
که گوش نیوشنده زو برخورد
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راهِ داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شادمانی، وَزویت غمیست
وَزویت فزونی، وزویت کمیست
کسی کو خرد را ندارد ز پیش
دلش گردد از کردة خویش، ریش
ازویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد، پای دارد به بند
خرد چشم جانست چون بنگری
تو بیچشم، شادان جهان نسپری
نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است وگوش و زبان
کزین سه رسد نیک و بد، بیگمان
خرد را و جان را که یارد ستود؟
و گر من ستایم که یارد شنود؟
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
از آموختن یک زمان نغنوی
چو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بُن
بدین روی، می توان به لحاظ کلامی او را معتزلی دانست. حتی زمانی که از دیو سیاه و سپید سخن می گوید متوجه است که دیو سمبل انسان های بدکار است:
تو مر دیو را مردمِ بد شناس
کسی کو ندارد زِ یزدان سپاس
و به خواننده اش می گوید داستان هایی را به عقلت جور در نمی آید از راه رمز معنی کن:
تو این را دروغ و فسانه مخوان
به یکسان روش در زمانه مدان
از او آنچه اندر خورد با خِرَد،
دگر از رهِ رمز، معنی بَرَد
به جهت مذهبی، به نظر می رسد شیعة زیدی باشد. چون نَعت و مدح خلفای راشدین هم می گوید و از آن سو برغم قطبة اهل سنت که خدا را در قیامت قابل رویت به دو چشم (دو بیننده) می دانند، می گوید:
به بینندگان، آفریننده را
نبینی، مرنجان دو بیننده را
فره ایزدی:
یکی از اوصاف خدا، ملک یا پادشاه است. (ملک یوم الدین) اولين شكل خداپرستي، شاه پرستي بوده و چه بسا شاهانی که داعيه ي خدايي هم داشته اند. در واقع شاهان به واسطة قدر قدرتي، احساس خدايي مي كرده اند و رعايا هم به همين دليل آن ها را تافته ی جدا بافته و به نوعي فوق بشر مي دانسته اند.
بعدها تفكيك بين شاه و خدا به اين صورت درآمد كه شاهان را مويد به تاييدات الهي مي دانسته اند و مفهوم "فره ايزدي" پيدا شد كه مبتني بر نوعي تاييد الهي بود.
پس از ناسپاسي جمشيد ، فره ايزدي به صورت مرغي از او جدا مي شود. دوران هزار ساله جمشيد ، عصر طلايي اسطوره هاي ايراني است كه طي آن تمدن سازي و فرهنگ به اوج مي رسد ولي همه اين پيشرفت ها ، در نهايت جمشيد را به خود مغرور مي كند. فردوسي مي خواهد بگويد حتي دارندگان فره ايزدي که بسیار هم به بشر خدمت كرده اند ، از شر نفس در امان نيستند. ماجراي جدا شدن فره ايزدي از جمشيد در شاهنامه چنين آمده است:
مني كــرد آن شاهِ يـزدان شناس ز يـزدان بپيچيــد و شـد ناسپاس
چنين گفت با ســالخورده مِهــان كه جـز خويشتن را ندانم جهــان
هنر در جهان از من آمــد پـديـد چـو من نامـور، تخت شاهي نديد
جهـان را بـه خــوبي من آراستـم چنـان است گيتي كجا خــواستم
خور و خواب و آرامتان از من است همان كوشش و كارتان از من است
چـو اين گفته شد، فرِّ يزدان از اوي بگشت و جهان شـد پر از گفتگوي
مني چـون بپيــوست با كــردگار، شكست انــدر آورد و بـرگشت كار
به جمشيد بَر،تيره گون گشت،روز همي كـاست آن فــرِّ گيتي فــروز
از آن طرف، فریدون، انسانی است که به لحاظ گوهر و سرشت، فرشته نیست ولی به واسطة عدل و بخشش است که فرشته گون می شود و مقام می یابد:
فریدونِ فرّخ، فرشته نبود
زِ مُشک و زِ عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکوئی
تو داد و دَهِش کن؛ فریدون توئی
گوهر دین:
غزالي -كه همشهري فردوسي هم محسوب مي شود-گفته بود هر آنچه گفته ام و مي خواستم بگويم فردوسي در دو بيت خلاصه كرده است:
زِ روز گذر كردن، انـديشـه كــن پرستيــدن دادگــر، پيشه كــن
به نيكـي گــراي و ميــازار كس كه راه رهايي همين است و بس
در اين بيت مهم ترين تعاليم قرآني در مصرع اول (اتقوالله) ، توحيد عبادي در مصرع دوم، اخلاق در مصرع سوم(وعملوالصّالحات) و رستگاري در مصرع چهارم (قد افلح من يزكّي) با هم جمع شده اند. در واقع يك خاصيت شعر خوب ايجاز و زبده گويي یعنی مختصر و مفید گفتن است. 👇👇👇ادامه در پست بعدی👇👇👇https://t.me/manfekrmikonan
ادامه از پست قبلی👆👆👆👆 عوامل سعادتمندی:
فردوسي، در آغاز داستان پادشاهي كيخسرو، راز بختياري و سعادتمندي را در پنج چيز ميداند: "نژاد"، "گوهر"، "هنر" و "خرد"و" اقبال". نژاد آن است كه از تخمه ي بزرگان باشي. همان که امروز از آن به اصل و نسب و خانواده دار بودن تعبیر می کنند
دوم گوهر یا همان جوهر است وآن هم خلعت و بخشش الهي و توانایی های غیر اکتسابی است که از آن قبيل است "فره ايزدي".
سوم هنر آن است كه مجموعة توانایی هایی است که به كوشش و رنج كسب ميكني و هر سهي اينها اگر با عامل چهارم یعنی خرد توأم باشد توفيق، رفيق راه خواهد شد. چنانچه كيخسرو همه اينها را با هم داشت ولي طوس با آن كه نژاده و گوهري بود، هنري و خردمند نبود.
هنر و خرد به اكتساب است ولي گوهر و نژاد وهبي و ارثي است. فردوسي مطلب را چنين بيان ميكند كه اگر ديدي از درختي شاخه زيبايي ميرويد كه درخت به برز و بالايش شاد ميشود، سزاوار است كه به سه چيز فكر كني:
به پالیز چون برکشد سرو شاخ
سر شاخ سبزش برآید ز کاخ
به بالای او شاد باشد درخت
چو بیندش بینادل و نیکبخت
سزد گر گمانی برد بر سه چیز
کزین سه گذشتی چه چیزست نیز
هنر با نژادست و با گوهر است
سه چیزست و هر سه بهبنداندرست
هنر کی بود تا نباشد گهر
نژاده بسی دیدهای بیهنر
گهر آن که از فرّ ِ یزدان بود
نیازد به بد دست و بد نشنود
نژاد آن که باشد ز تخم پدر
سزد کاید از تخم پاکیزه بَر
هنر گر بیاموزی از هر کسی
بکوشی و پیچی ز رنجش بسی
ازین هر سه گوهر بود مایهدار
که زیبا بود خلعت کردگار
چو هر سه بیابی خرد بایدت
شناسندة نیک و بد بایدت
چو این چار با یک تن آید بهم
براساید از آز وز رنج و غم
عوامل سعادتمندی:
فردوسي، در آغاز داستان پادشاهي كيخسرو، راز بختياري و سعادتمندي را در پنج چيز ميداند: "نژاد"، "گوهر"، "هنر" و "خرد"و" اقبال". اما عليرغم همه اينها از مرگ چاره نيست و از آن بدتر بخت بد است:
مگر مرگ کز مرگ خود چاره نیست
وزین بدتر از بختِ پتياره2 نيست
جهانجوی از این چار بد بینیاز
همش بخت سازنده بود از فراز
يعني براي كيخسرو اين چهار عامل فراهم بود و او بدانها نيازي نداشت ضمن اين كه از آسمان هم بخت و شانس يار او بود. بخت و اقبال و در لسان غربی ها شانس یا در لسان سعدی و حافظ، "دولت"، در مقابل هنر و توانایی های اکتسابی قرار دارد و به قول حافظ بی خون دل به دست می آید:
دولت آنست که بی خون دل آید به کنار ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست
هرچند امروزه به تاثیر این عوامل نقدهای درخور تاملی وارد شده، مع الوصف کماکان تتمة اعتقادات فردوسی و امثال او را در میان مردمان همعصر و خاصه هموطنان خود می بینیم.
https://t.me/manfekrmikonan
فردوسي، در آغاز داستان پادشاهي كيخسرو، راز بختياري و سعادتمندي را در پنج چيز ميداند: "نژاد"، "گوهر"، "هنر" و "خرد"و" اقبال". نژاد آن است كه از تخمه ي بزرگان باشي. همان که امروز از آن به اصل و نسب و خانواده دار بودن تعبیر می کنند
دوم گوهر یا همان جوهر است وآن هم خلعت و بخشش الهي و توانایی های غیر اکتسابی است که از آن قبيل است "فره ايزدي".
سوم هنر آن است كه مجموعة توانایی هایی است که به كوشش و رنج كسب ميكني و هر سهي اينها اگر با عامل چهارم یعنی خرد توأم باشد توفيق، رفيق راه خواهد شد. چنانچه كيخسرو همه اينها را با هم داشت ولي طوس با آن كه نژاده و گوهري بود، هنري و خردمند نبود.
هنر و خرد به اكتساب است ولي گوهر و نژاد وهبي و ارثي است. فردوسي مطلب را چنين بيان ميكند كه اگر ديدي از درختي شاخه زيبايي ميرويد كه درخت به برز و بالايش شاد ميشود، سزاوار است كه به سه چيز فكر كني:
به پالیز چون برکشد سرو شاخ
سر شاخ سبزش برآید ز کاخ
به بالای او شاد باشد درخت
چو بیندش بینادل و نیکبخت
سزد گر گمانی برد بر سه چیز
کزین سه گذشتی چه چیزست نیز
هنر با نژادست و با گوهر است
سه چیزست و هر سه بهبنداندرست
هنر کی بود تا نباشد گهر
نژاده بسی دیدهای بیهنر
گهر آن که از فرّ ِ یزدان بود
نیازد به بد دست و بد نشنود
نژاد آن که باشد ز تخم پدر
سزد کاید از تخم پاکیزه بَر
هنر گر بیاموزی از هر کسی
بکوشی و پیچی ز رنجش بسی
ازین هر سه گوهر بود مایهدار
که زیبا بود خلعت کردگار
چو هر سه بیابی خرد بایدت
شناسندة نیک و بد بایدت
چو این چار با یک تن آید بهم
براساید از آز وز رنج و غم
عوامل سعادتمندی:
فردوسي، در آغاز داستان پادشاهي كيخسرو، راز بختياري و سعادتمندي را در پنج چيز ميداند: "نژاد"، "گوهر"، "هنر" و "خرد"و" اقبال". اما عليرغم همه اينها از مرگ چاره نيست و از آن بدتر بخت بد است:
مگر مرگ کز مرگ خود چاره نیست
وزین بدتر از بختِ پتياره2 نيست
جهانجوی از این چار بد بینیاز
همش بخت سازنده بود از فراز
يعني براي كيخسرو اين چهار عامل فراهم بود و او بدانها نيازي نداشت ضمن اين كه از آسمان هم بخت و شانس يار او بود. بخت و اقبال و در لسان غربی ها شانس یا در لسان سعدی و حافظ، "دولت"، در مقابل هنر و توانایی های اکتسابی قرار دارد و به قول حافظ بی خون دل به دست می آید:
دولت آنست که بی خون دل آید به کنار ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست
هرچند امروزه به تاثیر این عوامل نقدهای درخور تاملی وارد شده، مع الوصف کماکان تتمة اعتقادات فردوسی و امثال او را در میان مردمان همعصر و خاصه هموطنان خود می بینیم.
https://t.me/manfekrmikonan
رهی معیری و مریم فیروز
۵۰ سال از مرگ رهی معیری میگذرد. اما ماجرای عشق ناکام او به مریم فیروز فراموشنشدنی نیست. دکتر باستانی پاریزی در مورد تاثیر این عشق بر رهی غزل گفته بود: «محفل گرم مریم فیروز بعد از ششصد سال، شاعری به دنیای ادب ما تقدیم کرده، که تا پانصد سال دیگر هم شاید مثل او نیاید.»
مریم فیروز، دختر عبدالحسین فرمانفرما (نوه عباس میرزا) در سن ۱۶ سالگی بنا بر تصمیم پدرش به عقد سرهنگ عباسقلی اسفندیاری درآمد و خیلی زود صاحب دو دختر به نامهای افسانه و افسر شد. همسرش از او ۲۶ سال بزرگتر بود و مریم عشقی به او نداشت و تنها دستور پدر مقتدرش را اجرا کرده بود.
نخستین ملاقات مریم و رهی در یکی از روزهای اردیبهشت، پیش از مرگ فرمانفرما، و در روزهای تلاش مریم فیروز برای جدایی از همسر اجباریاش، در یک مهمانی در خانهی مصطفی فاتح صورت گرفت. دیداری که برای همیشه زندگی رهی معیری را تغییر داد. او آن زمان حدود ۳۰ سال سن داشت.
مریم فیروز در اواخر دوران رضاشاه یکی از زنان مشهور شهر بود. از خانوادهای مشهور و پر نفوذ بود و زیبایی و سر پرشورش هم او را جذابتر میکرد. از همه مهمتر خانهاش محل رفت و آمد روشنفکران عصر خود بود.
پزشک خانوادگی مریم فیروز او را در ایام آشنایی با رهی چنین توصیف میکند: «مریم زیبا و فتان و دلفریب بود. سواد مدرسهای خوب داشت. فرانسه خوب میدانست، اطلاعات عمومی وسیع داشت. از هر دری حرف میزد، میپرسید، میفهمید. آزادمنش و مؤدب بود و آداب معاشرت میدانست و کتاب میخواند.»
پس از مرگ فرمانفرما در سال ۱۳۱۸، مریم از همسرش جدا شد و رابطه او و رهی معیری عیانتر شد. پزشک مریم مینویسد: «بعد از آن دیگر مریم رفت و آمد به خانهی رهی را آغاز کرد و پس از مدتی نیز او را به خانهی شمیران خود آورد. مریم قول میدهد که به قول خودش به مذهب و سنت عشق، زن او شود.»
فضای باز سیاسی و اجتماعی بعد از تبعید رضاشاه باعث شد تا مریم فیروز نقش پر رنگتری در فعالیتهای اجتماعی به عهده بگیرد. آشنایی او با بزرگ علوی و دیگر اعضای حزب توده دریچه تازهای به زندگی مریم باز کرد. هر چند رابطهاش با رهی ادامه داشت.
عشق به مریم، زندگی رهی را زیر و رو میکند. مواد مخدر را ترک میکند و به تشویق او با نامهای مستعار، به نوشتن مطالب انتقادی در روزنامهها میپردازد. و همچنان مریم، منبع ذوق شاعرانهی اوست:
خیال انگیز و جانپرور، چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی، که میدانی که زیبایی
اما حال و هوای مریم دیگر گونه بود؛ روزنامههای فرانسوی تصویر او را با لباس چرمی و پرچم سرخ به چاپ کرده بودند. در محافل چپ مشهور و مطبوعات تهران به او لقب «مریم سرخ» داده و زیر یکی از عکسهای او نوشته بودند:
مریما، جز تو که افراشتهای پرچم سرخ
نیست در عالم ِ ایجاد یکی مریم ِ سرخ
اما چرخ روزگار با رهی معیری نچرخید و مریم فیروز پس از آشنایی با «نورالدین کیانوری» تصمیم گرفت با این مهندس معمار که یکی از سران حزب تازه تاسیس توده بود ازدواج کند تا رهی معیری شاعر پیشه و شوریده سر.
آشنایی مریم با کیانوری هم اتفاقی بود. برای تزیین باغ شمیرانش دنبال یک معمار میگشت که برادرش -حافظ فرمانفرمائیان- کیانوری تازه از آلمان آمده را به او معرفی کرد و این سرآغاز چند دهه زندگی پر فراز و نشیب سیاسی مریم فیروز و نورالدین کیانوری شد.
مریم تا ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ که به دنبال ترور نافرجام و مشکوک شاه، حزب توده منحل و سران آن تحت تعقیب قرار گرفتند، گاهی به دیدار رهی میرفت. اما به نظر میرسد بعد از آنکه مریم فیروز به طور غیابی به حبس ابد محکوم و متواری شد، دیگر او و رهی معیری یکدیگر را ندیدند.
اما سوگ این عشق، چنان دل رهی معیری را سوزاند که نه تنها هرگز ازدواج نکرد، بلکه با یاد این عشق، زیباترینها را سرود:
مشت خاشاکی، کجا بندد ره سیلاب را؟
پایداری پیش اشکم، کار دامن نیست، نیست.
آنقدر بنشین، که برخیزد غبار از خاطرم
پای تا سر ناز ِ من، هنگام رفتن نیست، نیست.
مریم فیروز در سال ۱۳۳۳ و یکسال پس از کودتای ۲۸ مرداد از ایران رفت و زمانی که بعد از انقلاب ۵۷ به کشور بازگشت، یک دهه از مرگ رهی معیری میگذشت.
«رهی معیری» بعد از فرار «مریم فیروز» رنجش را چنین سرود:
سخنها کند با من از روی دوست
ز گیسوی او، بشنوم بوی دوست
به رخساره چون نازنین من است
نشانی، ز نازآفرین من است
بود جان ما، سرخوش از جام او
که ما را گلی هست، همنام او
نوازد دل و جان غمناک را
پُر از بوی مریم کند خاک را
رهی معیری در سالهای آخر عمر در برنامه گلهای رنگارنگ رادیو، در انتخاب شعر با داوود پیرنیا همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی آن برنامه را سرپرستی میکرد و یکی از درخشانترین دوران برنامه گلها را رقم زد.
آسودهام، آسوده از غوغای هستی
گلبانگ مستی آفرین
همچون رهی سر دادهام من
مرغ شباهنگم ولی
در دام غم افتادهام من
۵۰ سال از مرگ رهی معیری میگذرد. اما ماجرای عشق ناکام او به مریم فیروز فراموشنشدنی نیست. دکتر باستانی پاریزی در مورد تاثیر این عشق بر رهی غزل گفته بود: «محفل گرم مریم فیروز بعد از ششصد سال، شاعری به دنیای ادب ما تقدیم کرده، که تا پانصد سال دیگر هم شاید مثل او نیاید.»
مریم فیروز، دختر عبدالحسین فرمانفرما (نوه عباس میرزا) در سن ۱۶ سالگی بنا بر تصمیم پدرش به عقد سرهنگ عباسقلی اسفندیاری درآمد و خیلی زود صاحب دو دختر به نامهای افسانه و افسر شد. همسرش از او ۲۶ سال بزرگتر بود و مریم عشقی به او نداشت و تنها دستور پدر مقتدرش را اجرا کرده بود.
نخستین ملاقات مریم و رهی در یکی از روزهای اردیبهشت، پیش از مرگ فرمانفرما، و در روزهای تلاش مریم فیروز برای جدایی از همسر اجباریاش، در یک مهمانی در خانهی مصطفی فاتح صورت گرفت. دیداری که برای همیشه زندگی رهی معیری را تغییر داد. او آن زمان حدود ۳۰ سال سن داشت.
مریم فیروز در اواخر دوران رضاشاه یکی از زنان مشهور شهر بود. از خانوادهای مشهور و پر نفوذ بود و زیبایی و سر پرشورش هم او را جذابتر میکرد. از همه مهمتر خانهاش محل رفت و آمد روشنفکران عصر خود بود.
پزشک خانوادگی مریم فیروز او را در ایام آشنایی با رهی چنین توصیف میکند: «مریم زیبا و فتان و دلفریب بود. سواد مدرسهای خوب داشت. فرانسه خوب میدانست، اطلاعات عمومی وسیع داشت. از هر دری حرف میزد، میپرسید، میفهمید. آزادمنش و مؤدب بود و آداب معاشرت میدانست و کتاب میخواند.»
پس از مرگ فرمانفرما در سال ۱۳۱۸، مریم از همسرش جدا شد و رابطه او و رهی معیری عیانتر شد. پزشک مریم مینویسد: «بعد از آن دیگر مریم رفت و آمد به خانهی رهی را آغاز کرد و پس از مدتی نیز او را به خانهی شمیران خود آورد. مریم قول میدهد که به قول خودش به مذهب و سنت عشق، زن او شود.»
فضای باز سیاسی و اجتماعی بعد از تبعید رضاشاه باعث شد تا مریم فیروز نقش پر رنگتری در فعالیتهای اجتماعی به عهده بگیرد. آشنایی او با بزرگ علوی و دیگر اعضای حزب توده دریچه تازهای به زندگی مریم باز کرد. هر چند رابطهاش با رهی ادامه داشت.
عشق به مریم، زندگی رهی را زیر و رو میکند. مواد مخدر را ترک میکند و به تشویق او با نامهای مستعار، به نوشتن مطالب انتقادی در روزنامهها میپردازد. و همچنان مریم، منبع ذوق شاعرانهی اوست:
خیال انگیز و جانپرور، چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی، که میدانی که زیبایی
اما حال و هوای مریم دیگر گونه بود؛ روزنامههای فرانسوی تصویر او را با لباس چرمی و پرچم سرخ به چاپ کرده بودند. در محافل چپ مشهور و مطبوعات تهران به او لقب «مریم سرخ» داده و زیر یکی از عکسهای او نوشته بودند:
مریما، جز تو که افراشتهای پرچم سرخ
نیست در عالم ِ ایجاد یکی مریم ِ سرخ
اما چرخ روزگار با رهی معیری نچرخید و مریم فیروز پس از آشنایی با «نورالدین کیانوری» تصمیم گرفت با این مهندس معمار که یکی از سران حزب تازه تاسیس توده بود ازدواج کند تا رهی معیری شاعر پیشه و شوریده سر.
آشنایی مریم با کیانوری هم اتفاقی بود. برای تزیین باغ شمیرانش دنبال یک معمار میگشت که برادرش -حافظ فرمانفرمائیان- کیانوری تازه از آلمان آمده را به او معرفی کرد و این سرآغاز چند دهه زندگی پر فراز و نشیب سیاسی مریم فیروز و نورالدین کیانوری شد.
مریم تا ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ که به دنبال ترور نافرجام و مشکوک شاه، حزب توده منحل و سران آن تحت تعقیب قرار گرفتند، گاهی به دیدار رهی میرفت. اما به نظر میرسد بعد از آنکه مریم فیروز به طور غیابی به حبس ابد محکوم و متواری شد، دیگر او و رهی معیری یکدیگر را ندیدند.
اما سوگ این عشق، چنان دل رهی معیری را سوزاند که نه تنها هرگز ازدواج نکرد، بلکه با یاد این عشق، زیباترینها را سرود:
مشت خاشاکی، کجا بندد ره سیلاب را؟
پایداری پیش اشکم، کار دامن نیست، نیست.
آنقدر بنشین، که برخیزد غبار از خاطرم
پای تا سر ناز ِ من، هنگام رفتن نیست، نیست.
مریم فیروز در سال ۱۳۳۳ و یکسال پس از کودتای ۲۸ مرداد از ایران رفت و زمانی که بعد از انقلاب ۵۷ به کشور بازگشت، یک دهه از مرگ رهی معیری میگذشت.
«رهی معیری» بعد از فرار «مریم فیروز» رنجش را چنین سرود:
سخنها کند با من از روی دوست
ز گیسوی او، بشنوم بوی دوست
به رخساره چون نازنین من است
نشانی، ز نازآفرین من است
بود جان ما، سرخوش از جام او
که ما را گلی هست، همنام او
نوازد دل و جان غمناک را
پُر از بوی مریم کند خاک را
رهی معیری در سالهای آخر عمر در برنامه گلهای رنگارنگ رادیو، در انتخاب شعر با داوود پیرنیا همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی آن برنامه را سرپرستی میکرد و یکی از درخشانترین دوران برنامه گلها را رقم زد.
آسودهام، آسوده از غوغای هستی
گلبانگ مستی آفرین
همچون رهی سر دادهام من
مرغ شباهنگم ولی
در دام غم افتادهام من
رهی معیری در سال ۱۳۴۷ و آخرین هفتههای عمرش که از سرطان رنج میبرد، شاهد اجرای شعر «آزاده» توسط هایده در رادیو تهران شد. پرویز خطیبی در خاطراتش در مورد آن شب گفته است:
«رهی مدتها بود که به علت بیماری به رادیو نمیآمد. او عضو شورای عالی موسیقی بود...
ساعت نزدیک ۱۱ شب بود که یک اتومبیل جیپ جلوی در استودیوی ۸ توقف کرد. رهی معیری مثل همیشه تمیز و مرتب از داخل آن بیرون آمد. دستمالی به دست داشت که سعی میکرد چهرهاش را بپوشاند. او از سرطان رنج میبرد و نمیخواست کسانی که چهره خندانش را دیده بودند صورت تکیدهاش را ببینند
تازه ما متوجه شدیم که چرا ساعت ۱۱ شب را برای ضبط «آزاده» در نظر گرفتهاند. این تقاضای رهی بود که نمیخواست هنگامی به رادیو بیاید که دوستان و همکارانش هنوز مشغول کار هستند. رهی در طول مدت بیماریش جز به چند تن از افراد فامیل هرگز به دوستانش اجازه نداد تا از او عیادت کنند.
با آمدن رهی که همه انتظارش را میکشیدند ارکستر آماده نواختن شد و هایده اولین آواز آزمایشی خودش را خواند. صدایی دلنشین داشت و به قول تجویدی حق مطلب را ادا میکرد. ترانه «آزادهام من» در واقع آخرین ترانه رهی معیری بود. ترانهای که با آن هایده متولد شد و در مدتی کوتاه مشهور شد.
رهی معیری در آخرین شعر خود سروده بود:
مرغ شباهنگم ولی
در دام غم افتادهام من
خندان لب و خونینجگر
مانند جام بادهام
آزادهام من
مریم فیروز در سال ۱۳۶۱ در آستانه هفتاد سالگی به همراه همسرش نورالدین کیانوری دستگیر و زندانی شد و هیچگاه به شکل رسمی آزاد نشد، هر چند سالهای آخر عمرش در حبس خانگی بود و در نهایت در اسفند ماه سال ۸۶ درگذشت و در کنار همسرش به خاک سپرده شد.
حاصل عشق رهی به مریم، اشعاری ماندگار و یادآور این رابطه ناتمام است:
عروس چمن مریم تابناک
گرو برده از نوعروسان خاک
دواند مرا ریشه در قلب ریش
دهم آبش از قطره اشک خویش
چو در خاک تیره شود منزلم
بود داغ آن سیمتن بر دلم
بهاران چو گل بر چمن در زند
گل «مریم» از خاک من سر زند
«رهی معیری» در روز ۲۴ آبان ماه سال ۱۳۴۷ از دنیا رفت و در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. روی سنگ مزارش حک شد:
...ز سوز سینه با ما همرهی کن
چون بینی عاشقی، یاد «رهی» کن
«رهی مدتها بود که به علت بیماری به رادیو نمیآمد. او عضو شورای عالی موسیقی بود...
ساعت نزدیک ۱۱ شب بود که یک اتومبیل جیپ جلوی در استودیوی ۸ توقف کرد. رهی معیری مثل همیشه تمیز و مرتب از داخل آن بیرون آمد. دستمالی به دست داشت که سعی میکرد چهرهاش را بپوشاند. او از سرطان رنج میبرد و نمیخواست کسانی که چهره خندانش را دیده بودند صورت تکیدهاش را ببینند
تازه ما متوجه شدیم که چرا ساعت ۱۱ شب را برای ضبط «آزاده» در نظر گرفتهاند. این تقاضای رهی بود که نمیخواست هنگامی به رادیو بیاید که دوستان و همکارانش هنوز مشغول کار هستند. رهی در طول مدت بیماریش جز به چند تن از افراد فامیل هرگز به دوستانش اجازه نداد تا از او عیادت کنند.
با آمدن رهی که همه انتظارش را میکشیدند ارکستر آماده نواختن شد و هایده اولین آواز آزمایشی خودش را خواند. صدایی دلنشین داشت و به قول تجویدی حق مطلب را ادا میکرد. ترانه «آزادهام من» در واقع آخرین ترانه رهی معیری بود. ترانهای که با آن هایده متولد شد و در مدتی کوتاه مشهور شد.
رهی معیری در آخرین شعر خود سروده بود:
مرغ شباهنگم ولی
در دام غم افتادهام من
خندان لب و خونینجگر
مانند جام بادهام
آزادهام من
مریم فیروز در سال ۱۳۶۱ در آستانه هفتاد سالگی به همراه همسرش نورالدین کیانوری دستگیر و زندانی شد و هیچگاه به شکل رسمی آزاد نشد، هر چند سالهای آخر عمرش در حبس خانگی بود و در نهایت در اسفند ماه سال ۸۶ درگذشت و در کنار همسرش به خاک سپرده شد.
حاصل عشق رهی به مریم، اشعاری ماندگار و یادآور این رابطه ناتمام است:
عروس چمن مریم تابناک
گرو برده از نوعروسان خاک
دواند مرا ریشه در قلب ریش
دهم آبش از قطره اشک خویش
چو در خاک تیره شود منزلم
بود داغ آن سیمتن بر دلم
بهاران چو گل بر چمن در زند
گل «مریم» از خاک من سر زند
«رهی معیری» در روز ۲۴ آبان ماه سال ۱۳۴۷ از دنیا رفت و در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. روی سنگ مزارش حک شد:
...ز سوز سینه با ما همرهی کن
چون بینی عاشقی، یاد «رهی» کن
معرفی چند کتاب خوب سیاسی و اجتماعی:
دختر استالین. ترجمه بیژن اشتری
خودآموز دیکتاتورها. ترجمه بیژن اشتری
افیون روشنفکران. سیمون آرون. ترجمه پیروز ایزدی. نشر فرهنگ جاوید
انسان طراز نوین. سوتلانا الکسیوویچ. ترجمه مهشید معیری و موسی غنی نژاد. نشر مینوی خرد
پیدایش ناسیونالیسم ایرانی. رضا ضیاء ابراهیمی. نشر مرکز
پرسش های کشنده. توماس نیگل. ترجمه مصطفی ملکیان. نشر نگاه معاصر
دختر استالین. ترجمه بیژن اشتری
خودآموز دیکتاتورها. ترجمه بیژن اشتری
افیون روشنفکران. سیمون آرون. ترجمه پیروز ایزدی. نشر فرهنگ جاوید
انسان طراز نوین. سوتلانا الکسیوویچ. ترجمه مهشید معیری و موسی غنی نژاد. نشر مینوی خرد
پیدایش ناسیونالیسم ایرانی. رضا ضیاء ابراهیمی. نشر مرکز
پرسش های کشنده. توماس نیگل. ترجمه مصطفی ملکیان. نشر نگاه معاصر
یکشنبه ها: گفتار دینی
فلسفه بعثت اقامه عدل است
محمدامین مروتی
عدل امری فرادینی است و فلسفه بعثت اقامه عدل است و پیامبر نباید به خاطر تمایلات قلبی خود طرف خائن مسلمان را علیه بیگناه غیرمسلم بگیرد:
سوره نساء آيه 105: إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ وَلاَ تَكُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيماً : ما اين كتاب را به راستى بر تو نازل كرديم تا بدان سان كه خدا به تو آموخته است ميان مردم داورى كنى و به نفع خائنان داوری مکن.
سوره نساء آيه 106: وَاسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً : و از خدا آمرزش بخواه كه او آمرزنده و مهربان است.
سوره نساء آيه 107: وَلاَ تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنفُسَهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّاناً أَثِيماً : و از کسانی که بر خود خیانت روا داشتهاند، دفاع مکن که خداوند خیانتگران گنهکار را دوست ندارد.
سوره نساء آيه 108: يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ وَكَانَ اللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطاً : [كارهاى نارواى خود را] از مردم پنهان مىدارند، و[لى نمىتوانند] از خدا پنهان دارند، و چون شبانگاه به چارهانديشى مىپردازند و سخنانى مىگويند كه وى [بدان] خشنود نيست، او با آنان است. و خدا به آنچه انجام مىدهند همواره احاطه دارد.
در شأن نزول آمده که برخى از مسلمانان، در زمان پیامبر(ص) مرتکب سرقت و خیانت شدند و با نقشه و توطئه در صدد متهم کردن دیگران بودند. طعمة بن ابیرق پس از سرقت با خود اندیشید که کالاى مسروقه را به خانه یک یهودى بیندازد و در حضور پیامبر(ص) سوگند یاد کند که آن یهودى سرقت کرده و خود از هر خیانتى مبراست.
سوره نساء آيه 109: هَاأَنتُمْ هَؤُلاء جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَمَن يُجَادِلُ اللّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَم مَّن يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً : هان، اين شماييد كه در اين جهان از آنان سخت جانبدارى كرديد، كيست كه در روز قيامت از آنان در برابر خدا جانبدارى كند يا چه كسى وكيل آنها خواهد بود؟
سوره نساء آيه 110: وَمَن يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَّحِيماً : و هر كه كارى ناپسند كند يا به خود ستم روا دارد، آنگاه از خدا آمرزش خواهد، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد يافت.
سوره نساء آيه 111: وَمَن يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّمَا يَكْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً : و هر كه گناهى كند، آن گناه به زيان خود كرده است، و خدا دانا و حكيم است.
سوره نساء آيه 112: وَمَن يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُّبِيناً: و هر كه خود خطا يا گناهى كند آنگاه بىگناهى را بدان متهم سازد، هر آينه بار تهمت و گناهى آشكار را بر دوش خود كشيده است.
سوره نساء آيه 113: وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّت طَّآئِفَةٌ مُّنْهُمْ أَن يُضِلُّوكَ وَمَا يُضِلُّونَ إِلاُّ أَنفُسَهُمْ وَمَا يَضُرُّونَكَ مِن شَيْءٍ وَأَنزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً : و اگر فضل خدا و رحمت او بر تو نبود، طايفهاى از ايشان آهنگ آن داشتند كه تو را از راه به در كنند، و[لى] جز خودشان [كسى] را گمراه نمىسازند، و هيچ گونه زيانى به تو نمىرسانند. و خدا كتاب و حكمت بر تو نازل كرد و آنچه را نمىدانستى به تو آموخت، و تفضل خدا بر تو همواره بزرگ بود.
https://t.me/manfekrmikonan
فلسفه بعثت اقامه عدل است
محمدامین مروتی
عدل امری فرادینی است و فلسفه بعثت اقامه عدل است و پیامبر نباید به خاطر تمایلات قلبی خود طرف خائن مسلمان را علیه بیگناه غیرمسلم بگیرد:
سوره نساء آيه 105: إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ وَلاَ تَكُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيماً : ما اين كتاب را به راستى بر تو نازل كرديم تا بدان سان كه خدا به تو آموخته است ميان مردم داورى كنى و به نفع خائنان داوری مکن.
سوره نساء آيه 106: وَاسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً : و از خدا آمرزش بخواه كه او آمرزنده و مهربان است.
سوره نساء آيه 107: وَلاَ تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنفُسَهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّاناً أَثِيماً : و از کسانی که بر خود خیانت روا داشتهاند، دفاع مکن که خداوند خیانتگران گنهکار را دوست ندارد.
سوره نساء آيه 108: يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ وَكَانَ اللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطاً : [كارهاى نارواى خود را] از مردم پنهان مىدارند، و[لى نمىتوانند] از خدا پنهان دارند، و چون شبانگاه به چارهانديشى مىپردازند و سخنانى مىگويند كه وى [بدان] خشنود نيست، او با آنان است. و خدا به آنچه انجام مىدهند همواره احاطه دارد.
در شأن نزول آمده که برخى از مسلمانان، در زمان پیامبر(ص) مرتکب سرقت و خیانت شدند و با نقشه و توطئه در صدد متهم کردن دیگران بودند. طعمة بن ابیرق پس از سرقت با خود اندیشید که کالاى مسروقه را به خانه یک یهودى بیندازد و در حضور پیامبر(ص) سوگند یاد کند که آن یهودى سرقت کرده و خود از هر خیانتى مبراست.
سوره نساء آيه 109: هَاأَنتُمْ هَؤُلاء جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَمَن يُجَادِلُ اللّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَم مَّن يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً : هان، اين شماييد كه در اين جهان از آنان سخت جانبدارى كرديد، كيست كه در روز قيامت از آنان در برابر خدا جانبدارى كند يا چه كسى وكيل آنها خواهد بود؟
سوره نساء آيه 110: وَمَن يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَّحِيماً : و هر كه كارى ناپسند كند يا به خود ستم روا دارد، آنگاه از خدا آمرزش خواهد، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد يافت.
سوره نساء آيه 111: وَمَن يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّمَا يَكْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً : و هر كه گناهى كند، آن گناه به زيان خود كرده است، و خدا دانا و حكيم است.
سوره نساء آيه 112: وَمَن يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُّبِيناً: و هر كه خود خطا يا گناهى كند آنگاه بىگناهى را بدان متهم سازد، هر آينه بار تهمت و گناهى آشكار را بر دوش خود كشيده است.
سوره نساء آيه 113: وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّت طَّآئِفَةٌ مُّنْهُمْ أَن يُضِلُّوكَ وَمَا يُضِلُّونَ إِلاُّ أَنفُسَهُمْ وَمَا يَضُرُّونَكَ مِن شَيْءٍ وَأَنزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً : و اگر فضل خدا و رحمت او بر تو نبود، طايفهاى از ايشان آهنگ آن داشتند كه تو را از راه به در كنند، و[لى] جز خودشان [كسى] را گمراه نمىسازند، و هيچ گونه زيانى به تو نمىرسانند. و خدا كتاب و حكمت بر تو نازل كرد و آنچه را نمىدانستى به تو آموخت، و تفضل خدا بر تو همواره بزرگ بود.
https://t.me/manfekrmikonan
قیاسِ ربا و سود بانکی مع الفارق است
ربا در جاهلیت بی ضابطه و به اضعاف مضاعف و به سود ربا دهنده بود تا جایی که رباگیرنده به فلاکت می افتاد. این با مسئلة سود بانکی که مفلس را از افلاس می رهاند تا بر سر پای خود بایستد فرق دارد. مهم تر از آن این که امروزه وام بانکی عمدتا به کار سرمایه گذاری می آید و توسط سرمایه داران از بانک ها گرفته می شود و بنابراین کارکرد به کلی متفاوتی دارد.
سوره آل عمران آيه 130: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَأْكُلُواْ الرِّبَا أَضْعَافاً مُّضَاعَفَةً وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ : ای مؤمنان ربا را چندین و چند برابر مخورید و از خداوند پروا کنید تا رستگار شوید.
ربا در جاهلیت بی ضابطه و به اضعاف مضاعف و به سود ربا دهنده بود تا جایی که رباگیرنده به فلاکت می افتاد. این با مسئلة سود بانکی که مفلس را از افلاس می رهاند تا بر سر پای خود بایستد فرق دارد. مهم تر از آن این که امروزه وام بانکی عمدتا به کار سرمایه گذاری می آید و توسط سرمایه داران از بانک ها گرفته می شود و بنابراین کارکرد به کلی متفاوتی دارد.
سوره آل عمران آيه 130: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَأْكُلُواْ الرِّبَا أَضْعَافاً مُّضَاعَفَةً وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ : ای مؤمنان ربا را چندین و چند برابر مخورید و از خداوند پروا کنید تا رستگار شوید.
دوشنبه ها: گفتار اجتماعی
کهنه حدیث "استقلال"
محمدامین مروتی
به لحاظ تاریخی روابط بین کشور ها از سه مرحله عبور کرده است:
نخست کشورگشایی بود که طی آن قانون جنگل و زور عریان به تمام معنا حاکم بود و هر که قدرتمندتر بود به چپاول و غارت ثروت و حتی زمین های همسایگان خود دست می زد. امثال سلطان محمود و نادر و اسکندر و چنگیز و داریوش از این قبیل بوده اند که امروزه روز هم در کتب تاریخی کشورهای مورد تجاوز، عنوان غارتگرانی خونخوار دارند در حالی که در کتب تاریخ تجاوزگران لقب کبیر و بزرگ و عادل یافته اند.
مرحلة دوم استعمار بوده که دیگر مبنای کار تجاوز بی دلیل و بی بهانه نیست، بلکه توجیهات عمران خواهانه و ترقی خواهانه پیش نهاده می شود.
مرحلة سوم مرحلة ادغام منافع ملل مختلف در سایة جهانی شدن اقتصاد و کمرنگ شدن مرزهای ملی بوده است که طی آن کشورها براساس منافع ملی خود دست به یارگیری و دوست یابی در عرصة بین المللی می زنند تا منافع متقابل همة دولت- ملت ها به صورت بیشینه و حداکثری تامین گردد. در این مرحله قرار براین است که روابط کشورها براساس قوانین فراگیر بین المللی و به سود همگان تنظیم شود نه اعمال زور عریان. هرچند در عمل کشورها تا آنجا که مجال داشته باشند، قوانین بین المللی را هم پایمال می کنند ولی این به هیچوجه به معنای آن نیست که هیچ چیز تغییر نکرده و در بر همان پاشنة جهان گشایی و استعمار می چرخد. پیدایش سازمان های بین المللی مثل جامعة ملل و سازمان ملل و امثالهم به معنی حرکت روزافزون در جهت گسترش مدیریت جهانی به همة اعضای جامعة جهانی است و انکار این جهت گیری و پیشرفت ناشی از تعصب و سیاه و سفید دیدن واقعیت های تاریخی و سیاسی است.
مفاهیم استقلال و وابستگی میراث دوران استعماریند. استعمار در لفظ به معنی طلب عمران و آبادانی است و در واقع استعمارگران مدعی بودند جهت عمران و آبادانی به کشورهای عقب مانده هجوم برده اند. گرچه در نتیجة استعمار، علم و تمدن جدید و حتی تا حدودی عمران و آبادانی هم به کشورهای عقب مانده صادر می شد، ولی این نتیجة فرعی سودجویی استعمارگران بود و آن ها به طلب منافع خود و به طلب منابع و نیروی کار ارزان، هزاران کیلومتر از سرزمین مادری خود دور می شدند و اساس امپراطوری های وسیع و ممالک محروسه را بنیاد می نهادند. اما از آنجا که کیفیت این ارتباط و قوانین حاکم بر آن را کشور استعمارگر تعیین می کرد، در عمل برندة اصلی آنان بودند. رفته رفته مردم استعمارزده به این فکر افتادند چرا خود به بهره برداری از منابع ملیشان دست نزنند تا قسمت اعظم سود ناشی از این عمران به جیب بیگانگان نرود و اتفاقا بیشتر پیشروان حرکت های استقلال خواهی خود نظیر گاندی و مصدق و غیره از کسانی بودند که در نتیجة تحصیل در کشورهای پیشرفته زودتر از هموطنانشان پی به کلاه گشادی می بردند که در این معاملة نابرابر بر سر ملتشان رفته بود. بدین ترتیب مبنای حرکت های استقلال خواهانه و ضد استعماری در لوای ملیت و شعائر ملی گرایانه نهاده شد. در مقام تشبیه و تمثیل استعمارگران، به لحاظ پیشرفت های علمی و صنعتیشان به چشم عقب ماندگی و حتی در مواردی به چشم بربریت و فقدان مدنیت به ملل تحت استعمار می نگریستند و از این جهت برای خود قائل به نوعی قیمومیت و پدرخواندگی نسبت به جوامع عقب مانده بودند و معتقد بودند بدون استعمار این ملل قادر به بهره برداری از منابع و ثروت هایشان نمی بودند و هنوز هم در اعماق تاریک تاریخ دست و پا می زدند. شاید این استدلال بهره ای از حقیقت هم داشته باشد ولی از آنجا که شرایط معامله به وسیلة استعمارگر تعیین می شد، چیزی عاید استعمارزدگان نمی شد. استعمارگران تا آنجا که می توانستند قوانین و شرایط مورد نظر خود را که به سود کشورشان بود، بر ملل تحت سلطه تحمیل می کردند و حاکمان بی اراده و ضعیف محلی هم که عیش و حکومت خود را بر دوام می دیدند اصلا به صرافتِ اندیشیدن به واژه هایی نظیر استقلال و منافع ملی نمی افتادند؛ چرا که به لحاظ تاریخی هنوز ملتی شکل نگرفته بود که نمایندگان منافع ملی بر او حکومت کنند. هرچند ثمرات علم و صنعت جدید و آگاهی های ناشی از آن ها خود به خود به ملل استعمارزده هم می رسید، مع هذا استعمارگران قیم های سودجو و طماعی بودند که نه تنها وظایف یک قیم واقعی را هم ایفا نمی کردند، بلکه می خواستند این قیمومیت تا ابد هم باقی بماند. قیام های استقلال طلبانه و ملی گرایانه در متن چنین ستمی بود که شکل گرفت.👇👇ادامه در پست بعدی👇👇👇 https://t.me/manfekrmikonan
کهنه حدیث "استقلال"
محمدامین مروتی
به لحاظ تاریخی روابط بین کشور ها از سه مرحله عبور کرده است:
نخست کشورگشایی بود که طی آن قانون جنگل و زور عریان به تمام معنا حاکم بود و هر که قدرتمندتر بود به چپاول و غارت ثروت و حتی زمین های همسایگان خود دست می زد. امثال سلطان محمود و نادر و اسکندر و چنگیز و داریوش از این قبیل بوده اند که امروزه روز هم در کتب تاریخی کشورهای مورد تجاوز، عنوان غارتگرانی خونخوار دارند در حالی که در کتب تاریخ تجاوزگران لقب کبیر و بزرگ و عادل یافته اند.
مرحلة دوم استعمار بوده که دیگر مبنای کار تجاوز بی دلیل و بی بهانه نیست، بلکه توجیهات عمران خواهانه و ترقی خواهانه پیش نهاده می شود.
مرحلة سوم مرحلة ادغام منافع ملل مختلف در سایة جهانی شدن اقتصاد و کمرنگ شدن مرزهای ملی بوده است که طی آن کشورها براساس منافع ملی خود دست به یارگیری و دوست یابی در عرصة بین المللی می زنند تا منافع متقابل همة دولت- ملت ها به صورت بیشینه و حداکثری تامین گردد. در این مرحله قرار براین است که روابط کشورها براساس قوانین فراگیر بین المللی و به سود همگان تنظیم شود نه اعمال زور عریان. هرچند در عمل کشورها تا آنجا که مجال داشته باشند، قوانین بین المللی را هم پایمال می کنند ولی این به هیچوجه به معنای آن نیست که هیچ چیز تغییر نکرده و در بر همان پاشنة جهان گشایی و استعمار می چرخد. پیدایش سازمان های بین المللی مثل جامعة ملل و سازمان ملل و امثالهم به معنی حرکت روزافزون در جهت گسترش مدیریت جهانی به همة اعضای جامعة جهانی است و انکار این جهت گیری و پیشرفت ناشی از تعصب و سیاه و سفید دیدن واقعیت های تاریخی و سیاسی است.
مفاهیم استقلال و وابستگی میراث دوران استعماریند. استعمار در لفظ به معنی طلب عمران و آبادانی است و در واقع استعمارگران مدعی بودند جهت عمران و آبادانی به کشورهای عقب مانده هجوم برده اند. گرچه در نتیجة استعمار، علم و تمدن جدید و حتی تا حدودی عمران و آبادانی هم به کشورهای عقب مانده صادر می شد، ولی این نتیجة فرعی سودجویی استعمارگران بود و آن ها به طلب منافع خود و به طلب منابع و نیروی کار ارزان، هزاران کیلومتر از سرزمین مادری خود دور می شدند و اساس امپراطوری های وسیع و ممالک محروسه را بنیاد می نهادند. اما از آنجا که کیفیت این ارتباط و قوانین حاکم بر آن را کشور استعمارگر تعیین می کرد، در عمل برندة اصلی آنان بودند. رفته رفته مردم استعمارزده به این فکر افتادند چرا خود به بهره برداری از منابع ملیشان دست نزنند تا قسمت اعظم سود ناشی از این عمران به جیب بیگانگان نرود و اتفاقا بیشتر پیشروان حرکت های استقلال خواهی خود نظیر گاندی و مصدق و غیره از کسانی بودند که در نتیجة تحصیل در کشورهای پیشرفته زودتر از هموطنانشان پی به کلاه گشادی می بردند که در این معاملة نابرابر بر سر ملتشان رفته بود. بدین ترتیب مبنای حرکت های استقلال خواهانه و ضد استعماری در لوای ملیت و شعائر ملی گرایانه نهاده شد. در مقام تشبیه و تمثیل استعمارگران، به لحاظ پیشرفت های علمی و صنعتیشان به چشم عقب ماندگی و حتی در مواردی به چشم بربریت و فقدان مدنیت به ملل تحت استعمار می نگریستند و از این جهت برای خود قائل به نوعی قیمومیت و پدرخواندگی نسبت به جوامع عقب مانده بودند و معتقد بودند بدون استعمار این ملل قادر به بهره برداری از منابع و ثروت هایشان نمی بودند و هنوز هم در اعماق تاریک تاریخ دست و پا می زدند. شاید این استدلال بهره ای از حقیقت هم داشته باشد ولی از آنجا که شرایط معامله به وسیلة استعمارگر تعیین می شد، چیزی عاید استعمارزدگان نمی شد. استعمارگران تا آنجا که می توانستند قوانین و شرایط مورد نظر خود را که به سود کشورشان بود، بر ملل تحت سلطه تحمیل می کردند و حاکمان بی اراده و ضعیف محلی هم که عیش و حکومت خود را بر دوام می دیدند اصلا به صرافتِ اندیشیدن به واژه هایی نظیر استقلال و منافع ملی نمی افتادند؛ چرا که به لحاظ تاریخی هنوز ملتی شکل نگرفته بود که نمایندگان منافع ملی بر او حکومت کنند. هرچند ثمرات علم و صنعت جدید و آگاهی های ناشی از آن ها خود به خود به ملل استعمارزده هم می رسید، مع هذا استعمارگران قیم های سودجو و طماعی بودند که نه تنها وظایف یک قیم واقعی را هم ایفا نمی کردند، بلکه می خواستند این قیمومیت تا ابد هم باقی بماند. قیام های استقلال طلبانه و ملی گرایانه در متن چنین ستمی بود که شکل گرفت.👇👇ادامه در پست بعدی👇👇👇 https://t.me/manfekrmikonan