✍یک کرمِ زشت و کثیف درون هر موجود و انسانی خفته است.
ولو این انسان وارسته ترین زاهدها باشد...
خم شوید و آهسته به این کرم بگویید: "تو را دوست می دارم!"
در دم بر پشت این کرم بال هایی می رویند و او به پروانه تبدیل می شود.
👤 #نیکوس_کازانتزاکیس
📔 #سرگشته_راه_حق
ولو این انسان وارسته ترین زاهدها باشد...
خم شوید و آهسته به این کرم بگویید: "تو را دوست می دارم!"
در دم بر پشت این کرم بال هایی می رویند و او به پروانه تبدیل می شود.
👤 #نیکوس_کازانتزاکیس
📔 #سرگشته_راه_حق
Telegram
Forwarded from راهی به رهایی.. (Saeed.. a.L..)
💠 ما را تمام لذت هستی به جستجوست!
ما نیز گشته ایم!
و آن شیخ نیز با چراغ همی گشت...
آیا تو نیز چون او " انسانت آرزوست؟ "
گر خسته ای بمان و گر خواستی بدان؛
ما را تمام لذت هستی به جستجوست
پویندگی تمامی معنای زندگیست
هرگز
" نگرد، نیست "
سزاوار مرد نیست!
🔹 #فریدون_مشیری
@rahi_be_rahaei
#کانال_راهی_به_رهایی
ما نیز گشته ایم!
و آن شیخ نیز با چراغ همی گشت...
آیا تو نیز چون او " انسانت آرزوست؟ "
گر خسته ای بمان و گر خواستی بدان؛
ما را تمام لذت هستی به جستجوست
پویندگی تمامی معنای زندگیست
هرگز
" نگرد، نیست "
سزاوار مرد نیست!
🔹 #فریدون_مشیری
@rahi_be_rahaei
#کانال_راهی_به_رهایی
سه شنبه ها: گفتار عرفانی تناقضات مثنوی؟
محمدامین مروتی
مولانا در مثنوی شریف، سخنان نیک و بد را بدون در نظر گرفتن منطق داستانی و حکایتی، از زبان شخصیت های مثبت و منفی قصه هایش بیان می کند. به گونه ای که بعضا مشخص نیست موضع خودش کدام است. مثلا از زبان کسی از توکل دفاع می کند و از زبان دیگری از جهد و تلاش. از زبان کسی، دوگانگی خدا و خلق را بیان می کند از زبان دیگری، وحدتشان را. از زبان یکی تکثر و اززبان دیگری، وحدت را. از زبان یکی جبر و از زبان دیگری اختیار را.
مشکل در ذهن مولاناست یا در ذهن ما؟
قبل از هر چیز باید گفت، سخن اصلی مولانا را باید در پایان حکایت و طرح گفتگوهای مختلف دریافت. مثلا در حکاین خرگوش و شیری که به چاه افتاد، در پایان نتیجه می شود که اختیار بر جب مرجح است و در داستان بیدار کردن معاویه برای نماز توسط شیطان، آخرش معلوم می شود که مولانا –علیرغم سخنان نیکویی که بر زبان شیطان می گذارد- نمی خواهد از او شخصیت موجهی بسازد.
اما جواب تفصیلی و اصلی به پرسش از تناقض های مثنوی این است که مولانا به اندازه توکل به جهد معتقد است و به اندازه جبر به اختیار و الخ. اما باورش این است که هر یک از شخصیت ها بخشی از حقیقت را بیان می کنند نه تمام آن را. به همین علت در پایان داستان معلوم می شود که کلیت حقیقت از نظر او چیست.
در واقع این موضوع در داستان فیل در خانه تاریک به خوبی بیان شده است که در آن، ملامسه کنندگان هر یک قسمتی از حقیقت فیل را لمس کرده بودند نه کلیتش را. لذا مولانا می گوید اگر شمعی در دست داشتند، اختلاف از گفتشان بیرون شدی. این اختلاف ناشی از اختلاف زاویه های دید است نه اختلاف در حاق حقیقت. فیل هم پا دارد ، هم خرطوم و هم گوش و .... ولی فیل هیچیک از این ها به تنهایی نیست، بلکه همه این ها با هم است.
در دفتر اول و در حکایت وزیر یهودی که برای اختلاف افکندن بین مسیحیان، خود را در سلک آنان جا کرد، این موضوع به روشنی بیان شده که این وزیر به هر یک از سران دوازده گانه عیسوی، دستورات متفاوتی برای سلوک می دهد که هیچیک از آن ها غلط نیستند ولی فقط بخشی از حقیقت را در خود دارند و در واقع مسیحیان بر سر بخش های مختلف حقیقت به جان هم می افتند و جنگ هفتاد و دو ملتی راه می اندازند.
https://telegram.me/manfekrmikonan
محمدامین مروتی
مولانا در مثنوی شریف، سخنان نیک و بد را بدون در نظر گرفتن منطق داستانی و حکایتی، از زبان شخصیت های مثبت و منفی قصه هایش بیان می کند. به گونه ای که بعضا مشخص نیست موضع خودش کدام است. مثلا از زبان کسی از توکل دفاع می کند و از زبان دیگری از جهد و تلاش. از زبان کسی، دوگانگی خدا و خلق را بیان می کند از زبان دیگری، وحدتشان را. از زبان یکی تکثر و اززبان دیگری، وحدت را. از زبان یکی جبر و از زبان دیگری اختیار را.
مشکل در ذهن مولاناست یا در ذهن ما؟
قبل از هر چیز باید گفت، سخن اصلی مولانا را باید در پایان حکایت و طرح گفتگوهای مختلف دریافت. مثلا در حکاین خرگوش و شیری که به چاه افتاد، در پایان نتیجه می شود که اختیار بر جب مرجح است و در داستان بیدار کردن معاویه برای نماز توسط شیطان، آخرش معلوم می شود که مولانا –علیرغم سخنان نیکویی که بر زبان شیطان می گذارد- نمی خواهد از او شخصیت موجهی بسازد.
اما جواب تفصیلی و اصلی به پرسش از تناقض های مثنوی این است که مولانا به اندازه توکل به جهد معتقد است و به اندازه جبر به اختیار و الخ. اما باورش این است که هر یک از شخصیت ها بخشی از حقیقت را بیان می کنند نه تمام آن را. به همین علت در پایان داستان معلوم می شود که کلیت حقیقت از نظر او چیست.
در واقع این موضوع در داستان فیل در خانه تاریک به خوبی بیان شده است که در آن، ملامسه کنندگان هر یک قسمتی از حقیقت فیل را لمس کرده بودند نه کلیتش را. لذا مولانا می گوید اگر شمعی در دست داشتند، اختلاف از گفتشان بیرون شدی. این اختلاف ناشی از اختلاف زاویه های دید است نه اختلاف در حاق حقیقت. فیل هم پا دارد ، هم خرطوم و هم گوش و .... ولی فیل هیچیک از این ها به تنهایی نیست، بلکه همه این ها با هم است.
در دفتر اول و در حکایت وزیر یهودی که برای اختلاف افکندن بین مسیحیان، خود را در سلک آنان جا کرد، این موضوع به روشنی بیان شده که این وزیر به هر یک از سران دوازده گانه عیسوی، دستورات متفاوتی برای سلوک می دهد که هیچیک از آن ها غلط نیستند ولی فقط بخشی از حقیقت را در خود دارند و در واقع مسیحیان بر سر بخش های مختلف حقیقت به جان هم می افتند و جنگ هفتاد و دو ملتی راه می اندازند.
https://telegram.me/manfekrmikonan
چهارشنبه ها: گفتار فلسفی خداباوری تکاملی چیست؟
محمدامین مروتی
عرفان کسرایی در مقالة "آیا خداباوری محصول تکامل زیستی ماست؟ " می پرسد:
"به راستی منشاء باور انسان به دین و خدا چیست؟
از دید فروید منشا باور دینی را باید در روان رنجوری بشر جستجو کرد و از دید دورکهایم ، دین یک برساخته اجتماعی است. ریچارد داوکینز، زیست شناس تکاملی، دین را از منظر فرگشتی و بر مبنای نظریه داروین مورد بررسی قرار می دهد و در کتاب مشهور خود (توهّم خدا) می گوید: "اگر عصب شناسان یک مرکز مرتبط با باور به خدا در مغز پیدا کنند، دانشمندان داروینیستی همانند من همچنان در پی آنند که دریابند چرا انتخاب طبیعی به گزینش چنین مرکزی انجامیده است؟"
"پرسش داوکینز در حقیقت این است که دین چه کارکرد و فایده ای برای انسان داشته که با گذشت حدود ۸۰ هزار سال پیش تا کنون بشر را با خود مشغول کرده است. آیا دین عامل سازگاری انسان با محیط بوده است؟"
"چارلز داروین در نوشته ای مربوط به سال ۱۸۷۹ یعنی سه سال پیش از مرگ می نویسد من هرگز در شدیدترین نوسان های فکری ام، آتئیست به معنای منکر وجود خدا نبوده ام و فکر میکنم هر چه پیرتر می شوم، تعبیر آگنوستیک ، شرح درست تری از وضعیت ذهنی من به دست می دهد."
"باور به خدا از دید زیگموند فروید، عصب شناس و روانکاو مشهور اتریشی یک امر توهّمی است و خدا در نظر او همان مفهوم پدر است که در ذهن انسان تعالی پیدا کرده است. مفهومی که آدمی بر اثر نیازها و ناتوانی های خود در دوران کودکی به آن پناه برده است. ... با بررسی مکانیسم عمل مغز انسان دانست که ادراکات و تجربیات اسرارآمیز دینی و راز و نیاز و حس پرستش و زانو زدن در برابر قدرتی فراطبیعی از سامانة لیمبیک ناشی می شود."
اما در باره این نظریه چه می توان گفت:
اولا اگر خداباوری در طول تاریخ ، به اشکال مختلف همراه بشر بوده است، به دلیل آن بوده است که کارکرد داشته است. این کارکرد بعضا مثبت بوده است مثل ایجاد همبستگی و همدلی و هدفداری و معناداری ، پشتیبانی از نوعی اخلاق و ادب جمعی برای انسجام بیشتر عمل اجتماعی انسان و ایجاد نوعی از سبک زندگی برای تطابق بیشتر با محیط. بعضا هم کارکرد منفی داشته مثل جاهایی که به خرافه آمیخته شده و یا مورد سوء استفاده ارباب قدرت قرار گرفته است. اما نفس این کارکرد – اعم از مثبت و منفی آن- باعث تداوم دینداری شده است. این همان چیزی است که نزد خداباوری تکاملی به عنوان فایده تکاملی از آن یاد شده است.
ثانیا دینداری به عنوان نوعی اعتقاد و سبک زندگی از دل فرهنگ و زندگی خود بشر خارج شده است. این نبوده که قشر و طبقه خاصی برای حفظ منافع طبقاتی و فرقه ای آن را ساخته باشند. هر چند بسیاری از اقشار و طبقات پس از ساخته شدن دین و مذهب کوشیده اند از آن به نفع خود استفاده کنند ولی این ها دو مطلب و موضوع مجزاست که خلط آن ها سبب نتیجه گیری های غلط انداز و شبهه ناک می شود.
پس اگر دین محصول طبیعی زندگی نوع بشر و بخشی از تمدن و فرهنگ بشری است، علاوه بر کارکرد اجتماعی نوعی کارکرد شناختی و معرفتی هم داشته است. به این معنا که دین ولو در اشکال اولیه آن که با سحر و جادوگری آمیخته شده بوده، نخستین اشکال شناخت بشر از دنیا را منعکس می کرده است و چه بسا همین اعمال جادوگری در حد خود و در روزگار خود ، مثلا در شفای بیماران کار می کرده است و مثمر ثمر بوده است.
بنابراین نگاهمان به دین نباید تنها وجهه فلسفی داشته باشد بلکه باید وجهه اجتماعی، روانشناسی، هر منوتیک، تاریخی و زیست شناختی هم باشد. البته نگاه فلسفی هم روشنگر است ولی اینکه صرفا از منظر فلسفة وجود به استدلالات فلسفی وجود و عدم وجود خدا بپردازیم ، کافی نیست و مهمتر از آن این است که از منظر فلسفه علم و شناخت شناسی نیز در این موضوع تامل شود.
محمدامین مروتی
عرفان کسرایی در مقالة "آیا خداباوری محصول تکامل زیستی ماست؟ " می پرسد:
"به راستی منشاء باور انسان به دین و خدا چیست؟
از دید فروید منشا باور دینی را باید در روان رنجوری بشر جستجو کرد و از دید دورکهایم ، دین یک برساخته اجتماعی است. ریچارد داوکینز، زیست شناس تکاملی، دین را از منظر فرگشتی و بر مبنای نظریه داروین مورد بررسی قرار می دهد و در کتاب مشهور خود (توهّم خدا) می گوید: "اگر عصب شناسان یک مرکز مرتبط با باور به خدا در مغز پیدا کنند، دانشمندان داروینیستی همانند من همچنان در پی آنند که دریابند چرا انتخاب طبیعی به گزینش چنین مرکزی انجامیده است؟"
"پرسش داوکینز در حقیقت این است که دین چه کارکرد و فایده ای برای انسان داشته که با گذشت حدود ۸۰ هزار سال پیش تا کنون بشر را با خود مشغول کرده است. آیا دین عامل سازگاری انسان با محیط بوده است؟"
"چارلز داروین در نوشته ای مربوط به سال ۱۸۷۹ یعنی سه سال پیش از مرگ می نویسد من هرگز در شدیدترین نوسان های فکری ام، آتئیست به معنای منکر وجود خدا نبوده ام و فکر میکنم هر چه پیرتر می شوم، تعبیر آگنوستیک ، شرح درست تری از وضعیت ذهنی من به دست می دهد."
"باور به خدا از دید زیگموند فروید، عصب شناس و روانکاو مشهور اتریشی یک امر توهّمی است و خدا در نظر او همان مفهوم پدر است که در ذهن انسان تعالی پیدا کرده است. مفهومی که آدمی بر اثر نیازها و ناتوانی های خود در دوران کودکی به آن پناه برده است. ... با بررسی مکانیسم عمل مغز انسان دانست که ادراکات و تجربیات اسرارآمیز دینی و راز و نیاز و حس پرستش و زانو زدن در برابر قدرتی فراطبیعی از سامانة لیمبیک ناشی می شود."
اما در باره این نظریه چه می توان گفت:
اولا اگر خداباوری در طول تاریخ ، به اشکال مختلف همراه بشر بوده است، به دلیل آن بوده است که کارکرد داشته است. این کارکرد بعضا مثبت بوده است مثل ایجاد همبستگی و همدلی و هدفداری و معناداری ، پشتیبانی از نوعی اخلاق و ادب جمعی برای انسجام بیشتر عمل اجتماعی انسان و ایجاد نوعی از سبک زندگی برای تطابق بیشتر با محیط. بعضا هم کارکرد منفی داشته مثل جاهایی که به خرافه آمیخته شده و یا مورد سوء استفاده ارباب قدرت قرار گرفته است. اما نفس این کارکرد – اعم از مثبت و منفی آن- باعث تداوم دینداری شده است. این همان چیزی است که نزد خداباوری تکاملی به عنوان فایده تکاملی از آن یاد شده است.
ثانیا دینداری به عنوان نوعی اعتقاد و سبک زندگی از دل فرهنگ و زندگی خود بشر خارج شده است. این نبوده که قشر و طبقه خاصی برای حفظ منافع طبقاتی و فرقه ای آن را ساخته باشند. هر چند بسیاری از اقشار و طبقات پس از ساخته شدن دین و مذهب کوشیده اند از آن به نفع خود استفاده کنند ولی این ها دو مطلب و موضوع مجزاست که خلط آن ها سبب نتیجه گیری های غلط انداز و شبهه ناک می شود.
پس اگر دین محصول طبیعی زندگی نوع بشر و بخشی از تمدن و فرهنگ بشری است، علاوه بر کارکرد اجتماعی نوعی کارکرد شناختی و معرفتی هم داشته است. به این معنا که دین ولو در اشکال اولیه آن که با سحر و جادوگری آمیخته شده بوده، نخستین اشکال شناخت بشر از دنیا را منعکس می کرده است و چه بسا همین اعمال جادوگری در حد خود و در روزگار خود ، مثلا در شفای بیماران کار می کرده است و مثمر ثمر بوده است.
بنابراین نگاهمان به دین نباید تنها وجهه فلسفی داشته باشد بلکه باید وجهه اجتماعی، روانشناسی، هر منوتیک، تاریخی و زیست شناختی هم باشد. البته نگاه فلسفی هم روشنگر است ولی اینکه صرفا از منظر فلسفة وجود به استدلالات فلسفی وجود و عدم وجود خدا بپردازیم ، کافی نیست و مهمتر از آن این است که از منظر فلسفه علم و شناخت شناسی نیز در این موضوع تامل شود.
اگزیستانسیالیسم به زبان ساده
طبق باور اگزیستانسیالیستها زندگی بیمعناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد؛ این بدین معناست که ما خود را در زندگی مییابیم، آنگاه تصمیم میگیریم که به آن معنا یا ماهیت دهیم. همانطور که سارتر گفت ما محکومی به آزادی هستیم. یعنی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش کشیم. بعضی مواقع اگزیستانسیالیسم با پوچگرایی اشتباه گرفته میشود. در حالیکه با آن متفاوت است. پوچگرایان عقیده دارند که زندگی هیچ هدف و معنایی ندارد در حالی که اگزیستانسیالیستها بر این باورند که انسان باید خود معنا و هدف زندگی اش را بسازد.
اگزیستانسیالیسم یعنی چه؟
اگزیستانسیالیسم یا هستیگرایی اصطلاحیست که به کارهای فیلسوفان مشخصی از اواخر صده نوزدهم و اوایل قرن بیستم اعمال میشود که با وجود تفاوتهای مکتبی عمیق در این باور مشترکاند که اندیشیدن فلسفی با موضوع انسان آغاز میشود نه صرفاً اندیشیدن موضوعی. در هستیگرایی نقطه آغاز فرد به وسیله آنچه «نگرش به هستی» یا احساس عدم تعلق و گمگشتگی در مواجه با دنیای به ظاهر بیمعنی و پوچ خوانده میشود مشخص میشود.
وجوه مشترک اگزيستانسياليستها :
همه متفكران مكتب اگزيستانسياليسم، به گونهای واحد نمیانديشند و اگر در طرح پرسش نيز به يكديگر نزديک باشند، در پاسخها به سوالها در حوزههای متفاوت، گوناگون مي انديشند. اما وجوه مشتركی در انديشه اين متفكران يافت میشود كه متفكران متعدد از كشورهای مختلف و با نگاههای گوناگون را بتوان اگزيستانسياليست ناميد.
از وجوه مشترك مدافعان اين مكتب عبارتند از:
▪️اول - تقدم وجود بر ماهيت : بحث اصالت وجود و اصالت ماهيت و تقدم هر كدام بر ديگري از مباحث قابل توجه فلسفی است. اما چنانكه اشاره شد در اين مكتب وجود اصالت داشته و وجود بر ماهيت تقدم دارد. در شرح تقدم وجود، «سارتر» توضيح میدهد كه اين عبارت بدان معنی است كه بشر، ابتدا وجود میيابد، متوجه وجود خود میشود، در جهان سر برمیكشد و سپس خود را میشناساند، يعنی تعريفی از خود به دست میدهد. پس اگر تعاريف، حد وجود را شناسانده و مربوط به ماهيت وجودات است، چنين تلاشي متأخر از وجود شكل مي گيرد.
▪️دوم - درونگرايی : بشر نه فقط آن مفهومی است كه خود در ذهن دارد، بلكه همان است كه از خود میخواهد. آن مفهومی است كه پس از ظهور در عالم وجود، از خويشتن عرضه میدارد. همان است كه پس از جهش به سوی وجود از خود میطلبد. هيچ نيست، مگر آنچه از خود میسازد. از اين روست كه اگزيستانسياليستها منتقد تفكر «برونگرايانه» (يعني نحوه تفكری كه به هر چيزی از بيرون و به روش عينی نزديک میشود) بوده و معتقدند كه با اين روش هم واقعيت متعالی دور از دسترس میماند زيرا پرسش چرا؟ را در باب امور اساسی هرگز نمیتوان پاسخ گفت و هم با تفكر برونگرايانه نمیتوانيم احكام ارزشی معتبر صادر كرده يا حتی ارزشها را درک كنيم و هم...
▪️سوم - اصل انتخاب و آزادی : از مباحث مهم فلسفی و كلامی اصل آزادی انسانها و حدود اختيار آدميان است. شايد هيچ مكتبی به اندازه اگزيستانسياليسم بر روی آزادی و انتخاب آدمی، تكيه و تأكيد نداشته است. اين متفكران معتقدند كه همه چيز را میتوان انتخاب كرد، مگر انتخاب نكردن را. به عبارت ديگر، حتي انتخاب نكردن نيز خود، نوعی انتخاب كردن است.
▪️چهارم - اوضاع و احوال حدی : اگر اهتمام اساسی اگزيستانسياليستها بر وجود و خود است و شناخت بيرونی نيز كافی نيست، آنها معتقدند كه در زندگي يكنواخت، انسانها خود را نمي شناسند و از اين رو بايد يك واقعه استثنايي رخ بدهد تا خود را بشناسيم. «ياسپرس»، چهار چيز را به عنوان اوضاع حدي معرفي كرده است: احساس نزديكي به مرگ، احساس گناه، احساس نااميدي، و حالت اضطراب و برخي ديگر تجربه «عشق»، را نيز بر موارد يادشده افزوده اند.
▪️پنجم - دلهره (دلشوره) : اگزيستانسياليست ها با صراحت اعلام مي كنند كه بشر يعني دلهره و اين پديده دائمی است. از اين رو كه انتخاب من، فینفسه امری است دائمی. دلهره، عبارت از فقدان هرگونه توجيه و در عين حال وجود احساس مسئوليت در برابر همگان میباشد. عقيده «هايدگر» در تفاوت عمده ميان دلشوره و ديگر احوال مرتبط با آن (مانند ترس) اين است كه دلشوره ظاهراً هيچ متعلق خاصی ندارد، چنانكه ترس دارد. در دلشوره موقعيت خاص و معينی نيست كه منكشف میشود، بلكه كل موقعيت انسان به منزله موجودی افكنده شده در جهانی كه در آنجاست و بايد باشد منكشف میشود. دلشوره، حالت اصلي شمرده مي شود و تناهی ريشه موجود (انسان) را بر او معلوم میكند.
▪️ششم - نفی عقل : مكتب اگزيستانسياليسم، به عنوان يك مكتب «عقل گريز» و حتي «عقل ستيز» قلمداد شده است و روش شناخت نسبت به بسياري از مسايل را شهودی می داند، اين شناخت نيز در اوضاع و احوال حدی و در شرايط خاص منوط به دلهره رخ مینمايد.
طبق باور اگزیستانسیالیستها زندگی بیمعناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد؛ این بدین معناست که ما خود را در زندگی مییابیم، آنگاه تصمیم میگیریم که به آن معنا یا ماهیت دهیم. همانطور که سارتر گفت ما محکومی به آزادی هستیم. یعنی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش کشیم. بعضی مواقع اگزیستانسیالیسم با پوچگرایی اشتباه گرفته میشود. در حالیکه با آن متفاوت است. پوچگرایان عقیده دارند که زندگی هیچ هدف و معنایی ندارد در حالی که اگزیستانسیالیستها بر این باورند که انسان باید خود معنا و هدف زندگی اش را بسازد.
اگزیستانسیالیسم یعنی چه؟
اگزیستانسیالیسم یا هستیگرایی اصطلاحیست که به کارهای فیلسوفان مشخصی از اواخر صده نوزدهم و اوایل قرن بیستم اعمال میشود که با وجود تفاوتهای مکتبی عمیق در این باور مشترکاند که اندیشیدن فلسفی با موضوع انسان آغاز میشود نه صرفاً اندیشیدن موضوعی. در هستیگرایی نقطه آغاز فرد به وسیله آنچه «نگرش به هستی» یا احساس عدم تعلق و گمگشتگی در مواجه با دنیای به ظاهر بیمعنی و پوچ خوانده میشود مشخص میشود.
وجوه مشترک اگزيستانسياليستها :
همه متفكران مكتب اگزيستانسياليسم، به گونهای واحد نمیانديشند و اگر در طرح پرسش نيز به يكديگر نزديک باشند، در پاسخها به سوالها در حوزههای متفاوت، گوناگون مي انديشند. اما وجوه مشتركی در انديشه اين متفكران يافت میشود كه متفكران متعدد از كشورهای مختلف و با نگاههای گوناگون را بتوان اگزيستانسياليست ناميد.
از وجوه مشترك مدافعان اين مكتب عبارتند از:
▪️اول - تقدم وجود بر ماهيت : بحث اصالت وجود و اصالت ماهيت و تقدم هر كدام بر ديگري از مباحث قابل توجه فلسفی است. اما چنانكه اشاره شد در اين مكتب وجود اصالت داشته و وجود بر ماهيت تقدم دارد. در شرح تقدم وجود، «سارتر» توضيح میدهد كه اين عبارت بدان معنی است كه بشر، ابتدا وجود میيابد، متوجه وجود خود میشود، در جهان سر برمیكشد و سپس خود را میشناساند، يعنی تعريفی از خود به دست میدهد. پس اگر تعاريف، حد وجود را شناسانده و مربوط به ماهيت وجودات است، چنين تلاشي متأخر از وجود شكل مي گيرد.
▪️دوم - درونگرايی : بشر نه فقط آن مفهومی است كه خود در ذهن دارد، بلكه همان است كه از خود میخواهد. آن مفهومی است كه پس از ظهور در عالم وجود، از خويشتن عرضه میدارد. همان است كه پس از جهش به سوی وجود از خود میطلبد. هيچ نيست، مگر آنچه از خود میسازد. از اين روست كه اگزيستانسياليستها منتقد تفكر «برونگرايانه» (يعني نحوه تفكری كه به هر چيزی از بيرون و به روش عينی نزديک میشود) بوده و معتقدند كه با اين روش هم واقعيت متعالی دور از دسترس میماند زيرا پرسش چرا؟ را در باب امور اساسی هرگز نمیتوان پاسخ گفت و هم با تفكر برونگرايانه نمیتوانيم احكام ارزشی معتبر صادر كرده يا حتی ارزشها را درک كنيم و هم...
▪️سوم - اصل انتخاب و آزادی : از مباحث مهم فلسفی و كلامی اصل آزادی انسانها و حدود اختيار آدميان است. شايد هيچ مكتبی به اندازه اگزيستانسياليسم بر روی آزادی و انتخاب آدمی، تكيه و تأكيد نداشته است. اين متفكران معتقدند كه همه چيز را میتوان انتخاب كرد، مگر انتخاب نكردن را. به عبارت ديگر، حتي انتخاب نكردن نيز خود، نوعی انتخاب كردن است.
▪️چهارم - اوضاع و احوال حدی : اگر اهتمام اساسی اگزيستانسياليستها بر وجود و خود است و شناخت بيرونی نيز كافی نيست، آنها معتقدند كه در زندگي يكنواخت، انسانها خود را نمي شناسند و از اين رو بايد يك واقعه استثنايي رخ بدهد تا خود را بشناسيم. «ياسپرس»، چهار چيز را به عنوان اوضاع حدي معرفي كرده است: احساس نزديكي به مرگ، احساس گناه، احساس نااميدي، و حالت اضطراب و برخي ديگر تجربه «عشق»، را نيز بر موارد يادشده افزوده اند.
▪️پنجم - دلهره (دلشوره) : اگزيستانسياليست ها با صراحت اعلام مي كنند كه بشر يعني دلهره و اين پديده دائمی است. از اين رو كه انتخاب من، فینفسه امری است دائمی. دلهره، عبارت از فقدان هرگونه توجيه و در عين حال وجود احساس مسئوليت در برابر همگان میباشد. عقيده «هايدگر» در تفاوت عمده ميان دلشوره و ديگر احوال مرتبط با آن (مانند ترس) اين است كه دلشوره ظاهراً هيچ متعلق خاصی ندارد، چنانكه ترس دارد. در دلشوره موقعيت خاص و معينی نيست كه منكشف میشود، بلكه كل موقعيت انسان به منزله موجودی افكنده شده در جهانی كه در آنجاست و بايد باشد منكشف میشود. دلشوره، حالت اصلي شمرده مي شود و تناهی ريشه موجود (انسان) را بر او معلوم میكند.
▪️ششم - نفی عقل : مكتب اگزيستانسياليسم، به عنوان يك مكتب «عقل گريز» و حتي «عقل ستيز» قلمداد شده است و روش شناخت نسبت به بسياري از مسايل را شهودی می داند، اين شناخت نيز در اوضاع و احوال حدی و در شرايط خاص منوط به دلهره رخ مینمايد.
پنجشنبه ها: خودشناسی و سبک زندگی عشقت رسد به فریاد
محمد امین مروتی
این که رهایی از شر نفسانیت، امری تدریجی یا ناگهانی است، مسئله ای مهم است که اینجانب با آقای محمد جعفر مصفا در باب آن به تفصیل سخن گفتیم.
مسئلة اصلی این است که گرفتاری ما با نفسانیت امری مزمن و زمان بر و تدریجی بوده و لاجرم به سادگی و ناگهانی نمی توانیم از دست آن خلاص شویم. دلیل و بهترین شاهد بر این مدعا، تلاش های غالبا نافرجامی است که رهروان این راه از آن می نالند و گلایه دارند. حالا می خواهم نکته ای و تبصره ای به آن مباحث بیفزایم که گمان می کنم نباید ناگفته بماند:
تدریجی بودن تحولات روحی در جهت کمال، دلایل تجربی و علمی بسیار دارد. از جمله این که مشکلات ما به مرور زمان حاصل شده و در دل هایمان نشسته و دل کندن از آن ها هم زمان می خواهد. تدریج و حرکت گام به گام، راهی است که اکثر سالکان باید در آن گام زنند؛ ولی تحول ناگهانی هم وجود دارد. مولانا بهترین نمونة آن است. تحول ناگهانی حاصل یک دریافت عمیق و وحی گونه و الهامی و ناگهانی است که بدان "عشق" می گویند. عاشق شدن، چندان دست خود آدم نیست. بخشی از آن ارثی و استعداد است و به تیپ شخصیتی اشخاص بازمی گردد. بخشی از آن هم منوط به این است که در زمان مناسب، در مکان مناسب قرار گیری. یعنی در محیطی قرار گیری که استعدادپرور باشد نه استعدادکش. همة انسان ها کمابیش موهبت عشق را بالقوه دارند و البته عده ای بیشتر از دیگران. چون هیچ استعدادی در بین آدمیان به تساوی وجود ندارد.
مخلص کلام آن که تحول ناگهانی، نادر است و در افرادی رخ می دهد که برای تحول ایشان همة شرایط موجود و همة موانع مفقود باشد. اما نسخه ای پیچیدنی نیست. نسخه ای که برای همگان می توان پیچید این است که سعی کنیم خود را در زمان و مکان مناسب قرار دهیم تا عشق به فریادمان برسد. کار ما زمینه سازی و مقدمه چینی ها برای تشریف آوردن جناب عشق است. این که به کرّات در ادبیات دینی و عرفانی ما گفته شده است که کوشش به تنهایی راهگشا نیست و حرکت از ما و برکت از خداست و این که اگر کشش و عنایت خدا نباشد کوشش ما حاصلی ندارد و وصالش نه به کوشش دهند (گرچه وصالش نه به کوشش دهند/ هر قدر ای دل که توانی بکوش) و این که گفته اند عشق آمدنی است نه آموختنی و کوشیدنی، ناظر به همین مطلب است که عاشق شدن دست ما نیست ولی فراهم کردن اسباب پذیرایی و مهیا کردن خانة دل، کار ما و وظیفة ماست تا بلکه عنایت آن عالیجناب- با اما و اگرهای بسیار- شامل حال ما گردد و شاید عشق مولانایی به سراغ ما هم آمد و ره صد ساله را عاشقانه کوتاه کنیم چرا که عشق راه میانبُر وصال است.
محمد امین مروتی
این که رهایی از شر نفسانیت، امری تدریجی یا ناگهانی است، مسئله ای مهم است که اینجانب با آقای محمد جعفر مصفا در باب آن به تفصیل سخن گفتیم.
مسئلة اصلی این است که گرفتاری ما با نفسانیت امری مزمن و زمان بر و تدریجی بوده و لاجرم به سادگی و ناگهانی نمی توانیم از دست آن خلاص شویم. دلیل و بهترین شاهد بر این مدعا، تلاش های غالبا نافرجامی است که رهروان این راه از آن می نالند و گلایه دارند. حالا می خواهم نکته ای و تبصره ای به آن مباحث بیفزایم که گمان می کنم نباید ناگفته بماند:
تدریجی بودن تحولات روحی در جهت کمال، دلایل تجربی و علمی بسیار دارد. از جمله این که مشکلات ما به مرور زمان حاصل شده و در دل هایمان نشسته و دل کندن از آن ها هم زمان می خواهد. تدریج و حرکت گام به گام، راهی است که اکثر سالکان باید در آن گام زنند؛ ولی تحول ناگهانی هم وجود دارد. مولانا بهترین نمونة آن است. تحول ناگهانی حاصل یک دریافت عمیق و وحی گونه و الهامی و ناگهانی است که بدان "عشق" می گویند. عاشق شدن، چندان دست خود آدم نیست. بخشی از آن ارثی و استعداد است و به تیپ شخصیتی اشخاص بازمی گردد. بخشی از آن هم منوط به این است که در زمان مناسب، در مکان مناسب قرار گیری. یعنی در محیطی قرار گیری که استعدادپرور باشد نه استعدادکش. همة انسان ها کمابیش موهبت عشق را بالقوه دارند و البته عده ای بیشتر از دیگران. چون هیچ استعدادی در بین آدمیان به تساوی وجود ندارد.
مخلص کلام آن که تحول ناگهانی، نادر است و در افرادی رخ می دهد که برای تحول ایشان همة شرایط موجود و همة موانع مفقود باشد. اما نسخه ای پیچیدنی نیست. نسخه ای که برای همگان می توان پیچید این است که سعی کنیم خود را در زمان و مکان مناسب قرار دهیم تا عشق به فریادمان برسد. کار ما زمینه سازی و مقدمه چینی ها برای تشریف آوردن جناب عشق است. این که به کرّات در ادبیات دینی و عرفانی ما گفته شده است که کوشش به تنهایی راهگشا نیست و حرکت از ما و برکت از خداست و این که اگر کشش و عنایت خدا نباشد کوشش ما حاصلی ندارد و وصالش نه به کوشش دهند (گرچه وصالش نه به کوشش دهند/ هر قدر ای دل که توانی بکوش) و این که گفته اند عشق آمدنی است نه آموختنی و کوشیدنی، ناظر به همین مطلب است که عاشق شدن دست ما نیست ولی فراهم کردن اسباب پذیرایی و مهیا کردن خانة دل، کار ما و وظیفة ماست تا بلکه عنایت آن عالیجناب- با اما و اگرهای بسیار- شامل حال ما گردد و شاید عشق مولانایی به سراغ ما هم آمد و ره صد ساله را عاشقانه کوتاه کنیم چرا که عشق راه میانبُر وصال است.
Forwarded from اتچ بات
معرفی رمان برایان مگی: "مواجهه با مرگ"
حسین پورفرج
توفیق یافتم به دو جلسهی سخنرانیِ دکتر #سروش_دباغ تحت عنوان "رسالت زندگی کردن" گوش بسپارم. سخنرانیهایی با محوریت رمان #برایان_مگی "مواجهه با مرگ". ابتدا میباید به این فیلسوف اخلاق تبریک بگویم که بسیار دقیق و تیزبینانه پا به میدان روانشناسی و فلسفه نهاده و جهدی نیکو کرده. او در میان روشنفکرانِ دینی ما شاید تنها و یا از کمتر کسانیست که عالمانه به مباحث رواندرمانگری اهتمام میورزد و متخصصانه به آنها رجوع میکند. من چندین بار او را به خاطر پروژهی "عرفان مدرناش" تحسین کردهام و فیالحال، دیگر بار نیز فریضه میبینم به قدردانی از او لب بگشایم.
من وقتی به سخنان سروش دباغ و خاصه فقرات قرائتشده از رمان "مواجهه با مرگ" و شخصیتهای "جان"، "آیوا" و "کییر" گوش میسپردم، سعی کردم تا آنجا که میتوانم دست به همزادپنداری با آنها بزنم و خود را بجای شخصیتهای رمان بگذارم. میخواستم ببینم نگاه من در خصوص دوگانهی "زندگی و مرگ" با نگاه کدامیک از این سه شخصیت نزدیکتر است. پس از اتمام دو فایل سخنرانی بیتردید دانستم که "آیوا" همان نگاه مرا دارد. لب دیدگاه او این بود که #فهم_زندگی در دل خود زندگی کردن نهفته است. "زندگی را زندگی باید کرد". و البته چنانکه من دریافتم این دیدگاه موضع مختار سروش دباغ نیز هست. بله، زندگی یا بهتر بگویم "فهم زندگی" در گرو تجربهی زیستن است. در واقعیتهای روزمرهی سادهایست که ما گاهاً آن را به فراموشی سپردهایم. زندگی در تماشای منظرهای است که ما را به نظارهگری فرامیخواند. در دویدن با پسرک کوچک من است که میگذارم از من جلو بزند و مرا ببرد. زندگی، نقد کردنِ خندههای جاخورده در انتهای دلهاست. به قول سهراب:
"زندگی شستن یک بشقاب است/زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است/زندگی مجذور آینه است/زندگی گل به توان ابدیت/زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما/زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست..."
البته از جهتی دیگر نیز نگاه من با نگاه "آیوا" نزدیک است. او کسیست که با علم به سرطان داشتن "جان" حاضر شد با او ازدواج کند. این تصمیم "آیوا" همهاش به فهم او از زندگی برمیگردد. او ترحم نکرد؛ بلکه وفق زندگیفهمیاش دست به عمل زد. فهمی که به او اجازهی از خود گذشتن و پرداختن به دیگری را میدهد و در آن اخلاقگرایی و انسانیت موج میزند. بله، حقیقتا این "فهم زندگی" برگرفتنیست.
حسین پورفرج
توفیق یافتم به دو جلسهی سخنرانیِ دکتر #سروش_دباغ تحت عنوان "رسالت زندگی کردن" گوش بسپارم. سخنرانیهایی با محوریت رمان #برایان_مگی "مواجهه با مرگ". ابتدا میباید به این فیلسوف اخلاق تبریک بگویم که بسیار دقیق و تیزبینانه پا به میدان روانشناسی و فلسفه نهاده و جهدی نیکو کرده. او در میان روشنفکرانِ دینی ما شاید تنها و یا از کمتر کسانیست که عالمانه به مباحث رواندرمانگری اهتمام میورزد و متخصصانه به آنها رجوع میکند. من چندین بار او را به خاطر پروژهی "عرفان مدرناش" تحسین کردهام و فیالحال، دیگر بار نیز فریضه میبینم به قدردانی از او لب بگشایم.
من وقتی به سخنان سروش دباغ و خاصه فقرات قرائتشده از رمان "مواجهه با مرگ" و شخصیتهای "جان"، "آیوا" و "کییر" گوش میسپردم، سعی کردم تا آنجا که میتوانم دست به همزادپنداری با آنها بزنم و خود را بجای شخصیتهای رمان بگذارم. میخواستم ببینم نگاه من در خصوص دوگانهی "زندگی و مرگ" با نگاه کدامیک از این سه شخصیت نزدیکتر است. پس از اتمام دو فایل سخنرانی بیتردید دانستم که "آیوا" همان نگاه مرا دارد. لب دیدگاه او این بود که #فهم_زندگی در دل خود زندگی کردن نهفته است. "زندگی را زندگی باید کرد". و البته چنانکه من دریافتم این دیدگاه موضع مختار سروش دباغ نیز هست. بله، زندگی یا بهتر بگویم "فهم زندگی" در گرو تجربهی زیستن است. در واقعیتهای روزمرهی سادهایست که ما گاهاً آن را به فراموشی سپردهایم. زندگی در تماشای منظرهای است که ما را به نظارهگری فرامیخواند. در دویدن با پسرک کوچک من است که میگذارم از من جلو بزند و مرا ببرد. زندگی، نقد کردنِ خندههای جاخورده در انتهای دلهاست. به قول سهراب:
"زندگی شستن یک بشقاب است/زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است/زندگی مجذور آینه است/زندگی گل به توان ابدیت/زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما/زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست..."
البته از جهتی دیگر نیز نگاه من با نگاه "آیوا" نزدیک است. او کسیست که با علم به سرطان داشتن "جان" حاضر شد با او ازدواج کند. این تصمیم "آیوا" همهاش به فهم او از زندگی برمیگردد. او ترحم نکرد؛ بلکه وفق زندگیفهمیاش دست به عمل زد. فهمی که به او اجازهی از خود گذشتن و پرداختن به دیگری را میدهد و در آن اخلاقگرایی و انسانیت موج میزند. بله، حقیقتا این "فهم زندگی" برگرفتنیست.
Telegram
attach 📎
Forwarded from 🔎@CE7EN فلسفه،ادبیات،هنر،روانشناسی
#فلسفه
#دانستن آنچه که نمیدانیم، خود نوعی دانش است.
احمقانهترین کار آن است که در مورد چیزی که مطلقاً هیچ نمیدانیم طوری رفتار کنیم که گویی همه چیز میدانیم
👤 #یوستین_گردر
@CE7EN
یوستین گردر (Jostein Gaarder)
( زادهٔ ۸ اوت ۱۹۵۲) نویسنده نروژی و معلم فلسفه است. عمده شهرت او بهخاطر نگارش کتاب آموزش فلسفه در قالب داستان با عنوان دنیای سوفی است که در سال (۱۹۹۱ میلادی) منتشر شد. این کتاب تاکنون به ۵۴ زبان مختلف برگردانده شده و میلیونها جلدِ آن بهفروش رفتهاست. از روی کتاب دنیای سوفی فیلمی نیز بههمین نام ساختهاند.
او رماننویس و خالق داستانهای کوتاه است که بیشتر دارای اطلاعات فلسفی برای مخاطبین جوانش میباشد. یوستین گردر در رشته فلسفه، الهیات، و ادبیات از دانشگاه اسلو فارغالتحصیل شد و سپس بهمدت دهسال بهتدریس «تاریخ عقاید» در دبیرستانها پرداخت.
@CE7EN
#دانستن آنچه که نمیدانیم، خود نوعی دانش است.
احمقانهترین کار آن است که در مورد چیزی که مطلقاً هیچ نمیدانیم طوری رفتار کنیم که گویی همه چیز میدانیم
👤 #یوستین_گردر
@CE7EN
یوستین گردر (Jostein Gaarder)
( زادهٔ ۸ اوت ۱۹۵۲) نویسنده نروژی و معلم فلسفه است. عمده شهرت او بهخاطر نگارش کتاب آموزش فلسفه در قالب داستان با عنوان دنیای سوفی است که در سال (۱۹۹۱ میلادی) منتشر شد. این کتاب تاکنون به ۵۴ زبان مختلف برگردانده شده و میلیونها جلدِ آن بهفروش رفتهاست. از روی کتاب دنیای سوفی فیلمی نیز بههمین نام ساختهاند.
او رماننویس و خالق داستانهای کوتاه است که بیشتر دارای اطلاعات فلسفی برای مخاطبین جوانش میباشد. یوستین گردر در رشته فلسفه، الهیات، و ادبیات از دانشگاه اسلو فارغالتحصیل شد و سپس بهمدت دهسال بهتدریس «تاریخ عقاید» در دبیرستانها پرداخت.
@CE7EN
Forwarded from بهمن
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آیه هفته:
پیامبران صاحب اختیار مردم نیستند و اختیار و مسئولیت اعمال انسان ها با خود ایشان است:
پیامبر سوره أنعام آيه 66: وَكَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَهُوَ الْحَقُّ قُل لَّسْتُ عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ : و قوم تو آن را دروغ انگاشتند و حال آنکه آن حق است، بگو من نگهبان و صاحب اختیار شما نیستم.
پیامبران صاحب اختیار مردم نیستند و اختیار و مسئولیت اعمال انسان ها با خود ایشان است:
پیامبر سوره أنعام آيه 66: وَكَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَهُوَ الْحَقُّ قُل لَّسْتُ عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ : و قوم تو آن را دروغ انگاشتند و حال آنکه آن حق است، بگو من نگهبان و صاحب اختیار شما نیستم.
شعر هفته:
دریغا!
ما که زمین را آماده ی مهربانی می خواستیم کرد
خود
مهربان شدن
نتوانستیم!
چون عصر فرزانگی فراز آید
وآدمی آدمی را یاور شود
از ما
ای شمایان
با گذشت یاد آرید
برتولت برشت (ترجمه شاملو )
دریغا!
ما که زمین را آماده ی مهربانی می خواستیم کرد
خود
مهربان شدن
نتوانستیم!
چون عصر فرزانگی فراز آید
وآدمی آدمی را یاور شود
از ما
ای شمایان
با گذشت یاد آرید
برتولت برشت (ترجمه شاملو )
کلام هفته:
نمی دانم ماهیت زندگی "عقد" است یا "ایقاع"؟ فقط آنقدر می دانم که گذر زمان، نه "اقاله" پذیر است، نه قابل "فسخ".
(ایقاع یعنی در واقعه انداختن مثل طلاق زن به وسیله مرد که حکمی یکطرفه است. عقد قرارداد دوطرفی است. اقاله هم ابطال دو طرفه یک قرارداد است در حالی که فسخ یکطرفه است.)
نمی دانم ماهیت زندگی "عقد" است یا "ایقاع"؟ فقط آنقدر می دانم که گذر زمان، نه "اقاله" پذیر است، نه قابل "فسخ".
(ایقاع یعنی در واقعه انداختن مثل طلاق زن به وسیله مرد که حکمی یکطرفه است. عقد قرارداد دوطرفی است. اقاله هم ابطال دو طرفه یک قرارداد است در حالی که فسخ یکطرفه است.)
داستانک:
شاگردان كلاس اوّلي خانم معلّمي به نام دبي مون دربارة يك تصوير خانوادگي صحبت مي كردند. توي تصوير پسرك كوچولويي بود كه رنگ موهايش با ديگر اعضاي خانواده متفاوت بود.يكي از شاگردان اظهار داشت كه او احتمالاً فرزند خوانده است، و دختر كوچكي به نام جوسلين جي گفت: «من همه چيزو در مورد فرزند خواندگي مي دونم، چون خود من فرزند خوانده هستم.» يكي از شاگردان پرسيد: «فرزند خواندگي يعني چي؟»جوسلين پاسخ داد: «يعني اين كه آدم به جاي شكم مادر تو قلب مادر رشد كرده.»
جورج دولان
شاگردان كلاس اوّلي خانم معلّمي به نام دبي مون دربارة يك تصوير خانوادگي صحبت مي كردند. توي تصوير پسرك كوچولويي بود كه رنگ موهايش با ديگر اعضاي خانواده متفاوت بود.يكي از شاگردان اظهار داشت كه او احتمالاً فرزند خوانده است، و دختر كوچكي به نام جوسلين جي گفت: «من همه چيزو در مورد فرزند خواندگي مي دونم، چون خود من فرزند خوانده هستم.» يكي از شاگردان پرسيد: «فرزند خواندگي يعني چي؟»جوسلين پاسخ داد: «يعني اين كه آدم به جاي شكم مادر تو قلب مادر رشد كرده.»
جورج دولان
طنز هفته:
ﺩﯾروز ﺭﻓﺘﻢ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ ﭘﻮﻝ ﺑﮕﯿﺮﻡ. ﺩﮐﻤﻪ ﯼ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺯﺩﻡ ﻋﮑﺲ ﯾﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﻭ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ!!!
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﺎﻧﮏ ﻣﯿﮕﻢ : ﺁﺧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻭﺿﻌﯿﻪ!!! ﻋﮑﺲ ﻗﺒﺮ ﻣﯿﺎﺩ ﺭﻭ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ.
ﻣﯿﮕﻪ: ﻣﻨﻈﻮﺭ عابر بانک اینه وقتی پول توحسابت نیست از سر قبرت بیارم.. عابر بانکا چه فهمیده شدن ...😐😂😂
ﺩﯾروز ﺭﻓﺘﻢ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ ﭘﻮﻝ ﺑﮕﯿﺮﻡ. ﺩﮐﻤﻪ ﯼ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺯﺩﻡ ﻋﮑﺲ ﯾﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﻭ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ!!!
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﺎﻧﮏ ﻣﯿﮕﻢ : ﺁﺧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻭﺿﻌﯿﻪ!!! ﻋﮑﺲ ﻗﺒﺮ ﻣﯿﺎﺩ ﺭﻭ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ.
ﻣﯿﮕﻪ: ﻣﻨﻈﻮﺭ عابر بانک اینه وقتی پول توحسابت نیست از سر قبرت بیارم.. عابر بانکا چه فهمیده شدن ...😐😂😂
شنبه ها: گفتار ادبی
نادر نادرپور(1378-1308)
محمدامین مروتی
خانواده:
نادرپور از نوادگان نادر شاه افشار بود و نام خانوادگیش از همین جا آمده است. در خانواده ای اهل هنر و فرهنگ در کرمان به دنیا آمد. مادرش هم اهل موسیقی بود.
دو بار ازدواج کرد. فروغ نخست اشعارش را برای نادرپور می خواند. دوستی و آشنایی نادرپور با فروغ فرخزاد بر زندگی خانوادگیش با شهلا ملک پور و جدا شدن از وی تاثیر بدی داشت. نادرپور سپس با ژاله بصیری ازدواج کرد. وی در جوانی هم اعتیاد داشت.
در سال ۱۳۲۸ برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت. در سال ۱۳۳۱ پس از دریافت لیسانس از دانشگاه سوربن پاریس در رشته زبان و ادبیات فرانسه به تهران بازگشت. او به زبان فرانسه آشنایی کامل داشت و شعرها و مقالههایی را به زبان فارسی ترجمه کرد. پس از انقلاب از ایران رفت و در فرانسه ساکن شد و به شدت دچار غم غربت شد.
سیاست:
در حوزه سیاست مانند شاملو مدت کوتاهی پان ایرانیست بود. سپس به حزب توده گروید. نهایتا با آل احمد از نیروی سوم خلیل ملکی سردرآورد. پس از کودتای 28 مرداد به ندرت گرد سیاست می گشت ولی بعد از انقلاب دوباره در غربت به شدت گرفتار سیاست شد. نادرپور در سال ۱۳۴۶ در تأسیس کانون نویسندگان ایران نقش داشت.
اما در شعر عموما رمانتیک و غمگین و ناراضی و گله مند از اوضاع و احوال شخصی و اجتماعی و حتی اوضاع طبیعی است. شعر او محتوای یاس آمیز دارد و کمتر امیدی را در مخاطب برمی انگیزد.
سبک:
به شدت مورد حمایت خانلری بود و در مجلة سخن از شعر نوقدمایی سخن می گفت که تمایل مثبت و معتدلی به نوآوری های نیما بود. مانند توللی، غالب اشعارش را در قالب چاپاره های به هم پیوسته با قوافی مختلف می سرود. بدین ترتیب شاهد پیدایش "مکتب سخن" توسط او و خانلری و توللی هستیم. در همراهی با نیما از عدم تساوی سطرهای شعر و کاستن از تعداد قافیه و استفاده از آن ها در پایان بندها دفاع می کرد.
نادرپور شاعر برتر دهة سی بود و این علاوه بر حمایت های حزبی، به واسطة زبان ساده، روان و روایی او بود که با توده مردم به راحتی ارتباط برقرار می کرد.
نادرپور وسواس پاکیزگی و وسواس انتخاب کلمات داشت. فروغ راجع به او می گوید:
"او شعر می گوید تا دیگران تعریفش را بکنند،حالا فرقی نمی کند این دیگران چه کسانی باشند.شعر نادر پور از نظر محتوا به کلی خالیست. عیب نادر پور این است که شازده است و جرئت ندارد. ای بابا یک روز هم دست نشسته غذا بخور؛ شاید چیزی کشف کنی!!!!!"
آثارش:
چشمها و دستها (صفیعلیشاه ۱۳۳۳)، دختر جام (نیل ۱۳۳۴)، شعر انگور (نیل ۱۳۳۷)، سرمه خورشید (تهران ۱۳۳۹)، اشعار برگزیده (جیبی ۱۳۴۲)، برگزیده اشعار (بامداد ۱۳۴۹)، گیاه و سنگ نه، آتش (مروارید ۱۳۵۰)، از آسمان تا ریسمان (مروارید )، سال 59 مجموعه های " گیاه و سنگ نه آتش" و"شام بازپسین" را در پاریس به چاپ رساند. سال 63 "شعر خون و خاکستر" و سال75 "زمین و زمان" که سیمین بهبهانی آن را شاهکار او تلقی می کرد.
نادرپور شعر «نگاهی از بالا» را به مناسبت هفتاد سالگی خودش سروده است و با لحنی تلخ، حال خود در این سن و معنای زندگی را برای افراد کم سن تر بیان می کند:
آه ای عزیزان، ای نگون بختان غایب!/ای همرهان کوچه های خردسالی/حال مرا از عالم بالا چه پرسید؟/ پاسخ ندارد آنچه مشهود است و مشهور
چه سود از تابش این ماه و خورشید/که چشمان مرا تابندگی نیست/جهان را گر امید زندگی هست/مرا دیگر نشاط زندگی نیست (بیگانه/دختر جام)
من آن دم چشم بر دنیا گشودم/که بار زندگی بر دوش من بود/چو بی دلخواه خویشم آفریدند/مرا کی چاره ای جز زیستن بود (بیگانه/دختر جام)
خود را به شمعی تشبیه می کند که کوله باری سنگین از اشک بر دوش دارد:
سیمای من،سیمای آن شمع غریبی است/کز اشک باری می کشد بر گرده ی خویش/من نیز چون او در سراشیب زوالم / …… (آیینه ی دق/سرمه ی خورشید)
آسمان حسود بود و چشم بخت من/چون ستارگان چشم تو دمید و مرد/ ….، ( چشم بخت/شعر انگور)
نادر نادرپور(1378-1308)
محمدامین مروتی
خانواده:
نادرپور از نوادگان نادر شاه افشار بود و نام خانوادگیش از همین جا آمده است. در خانواده ای اهل هنر و فرهنگ در کرمان به دنیا آمد. مادرش هم اهل موسیقی بود.
دو بار ازدواج کرد. فروغ نخست اشعارش را برای نادرپور می خواند. دوستی و آشنایی نادرپور با فروغ فرخزاد بر زندگی خانوادگیش با شهلا ملک پور و جدا شدن از وی تاثیر بدی داشت. نادرپور سپس با ژاله بصیری ازدواج کرد. وی در جوانی هم اعتیاد داشت.
در سال ۱۳۲۸ برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت. در سال ۱۳۳۱ پس از دریافت لیسانس از دانشگاه سوربن پاریس در رشته زبان و ادبیات فرانسه به تهران بازگشت. او به زبان فرانسه آشنایی کامل داشت و شعرها و مقالههایی را به زبان فارسی ترجمه کرد. پس از انقلاب از ایران رفت و در فرانسه ساکن شد و به شدت دچار غم غربت شد.
سیاست:
در حوزه سیاست مانند شاملو مدت کوتاهی پان ایرانیست بود. سپس به حزب توده گروید. نهایتا با آل احمد از نیروی سوم خلیل ملکی سردرآورد. پس از کودتای 28 مرداد به ندرت گرد سیاست می گشت ولی بعد از انقلاب دوباره در غربت به شدت گرفتار سیاست شد. نادرپور در سال ۱۳۴۶ در تأسیس کانون نویسندگان ایران نقش داشت.
اما در شعر عموما رمانتیک و غمگین و ناراضی و گله مند از اوضاع و احوال شخصی و اجتماعی و حتی اوضاع طبیعی است. شعر او محتوای یاس آمیز دارد و کمتر امیدی را در مخاطب برمی انگیزد.
سبک:
به شدت مورد حمایت خانلری بود و در مجلة سخن از شعر نوقدمایی سخن می گفت که تمایل مثبت و معتدلی به نوآوری های نیما بود. مانند توللی، غالب اشعارش را در قالب چاپاره های به هم پیوسته با قوافی مختلف می سرود. بدین ترتیب شاهد پیدایش "مکتب سخن" توسط او و خانلری و توللی هستیم. در همراهی با نیما از عدم تساوی سطرهای شعر و کاستن از تعداد قافیه و استفاده از آن ها در پایان بندها دفاع می کرد.
نادرپور شاعر برتر دهة سی بود و این علاوه بر حمایت های حزبی، به واسطة زبان ساده، روان و روایی او بود که با توده مردم به راحتی ارتباط برقرار می کرد.
نادرپور وسواس پاکیزگی و وسواس انتخاب کلمات داشت. فروغ راجع به او می گوید:
"او شعر می گوید تا دیگران تعریفش را بکنند،حالا فرقی نمی کند این دیگران چه کسانی باشند.شعر نادر پور از نظر محتوا به کلی خالیست. عیب نادر پور این است که شازده است و جرئت ندارد. ای بابا یک روز هم دست نشسته غذا بخور؛ شاید چیزی کشف کنی!!!!!"
آثارش:
چشمها و دستها (صفیعلیشاه ۱۳۳۳)، دختر جام (نیل ۱۳۳۴)، شعر انگور (نیل ۱۳۳۷)، سرمه خورشید (تهران ۱۳۳۹)، اشعار برگزیده (جیبی ۱۳۴۲)، برگزیده اشعار (بامداد ۱۳۴۹)، گیاه و سنگ نه، آتش (مروارید ۱۳۵۰)، از آسمان تا ریسمان (مروارید )، سال 59 مجموعه های " گیاه و سنگ نه آتش" و"شام بازپسین" را در پاریس به چاپ رساند. سال 63 "شعر خون و خاکستر" و سال75 "زمین و زمان" که سیمین بهبهانی آن را شاهکار او تلقی می کرد.
نادرپور شعر «نگاهی از بالا» را به مناسبت هفتاد سالگی خودش سروده است و با لحنی تلخ، حال خود در این سن و معنای زندگی را برای افراد کم سن تر بیان می کند:
آه ای عزیزان، ای نگون بختان غایب!/ای همرهان کوچه های خردسالی/حال مرا از عالم بالا چه پرسید؟/ پاسخ ندارد آنچه مشهود است و مشهور
چه سود از تابش این ماه و خورشید/که چشمان مرا تابندگی نیست/جهان را گر امید زندگی هست/مرا دیگر نشاط زندگی نیست (بیگانه/دختر جام)
من آن دم چشم بر دنیا گشودم/که بار زندگی بر دوش من بود/چو بی دلخواه خویشم آفریدند/مرا کی چاره ای جز زیستن بود (بیگانه/دختر جام)
خود را به شمعی تشبیه می کند که کوله باری سنگین از اشک بر دوش دارد:
سیمای من،سیمای آن شمع غریبی است/کز اشک باری می کشد بر گرده ی خویش/من نیز چون او در سراشیب زوالم / …… (آیینه ی دق/سرمه ی خورشید)
آسمان حسود بود و چشم بخت من/چون ستارگان چشم تو دمید و مرد/ ….، ( چشم بخت/شعر انگور)
ماکسیم گورکی
ماکسیم گورکی (1868-1936) از بنیانگذاران سبک ادبی واقع گرایی سوسیالیستی و ادیب و فعال سیاسی بود. او پنج بار کاندید جایزه نوبل ادبیات شد.
گورکی در زبان روس به معنای « تلخ » است و گورکی از تلخی ها سخن می گوید.
در داستان "قلب فروزان دانکو" قهرمان جوان و سلحشور به آغوش مرگ می رود تا جماعتی را به سعادت برساند. در این افسانه، دانکو برای نجات هم قبیله ای هایش از گستره سیاهی و ظلمت، قلب سوزانش را از قفس تن جدا می کند، از آن مشعلی می سازد تا راهی روشن شود. در پایان داستان دانکو ، جانش را بر سر آرمانش فدا می کند و روایت ایثار او در اشعار و آهنگ های ملّی و افسانه ها جاودان می ماند و حماسی می شود .
او با دو نویسنده معروف روسی لئو تولستوی و آنتون چخوف در ارتباط بود و در خاطراتش به آنها اشاره کردهاست.
گورکی عضو فعال جنبش سوسیال دموکرات مارکسیستی بود و یکی از مخالفان علنی حکومت تزار و بعدها نیز یکی از منتقدین تند لنین بود و او را شخصی بیش از حد جاه طلب، بیرحم و تشنه قدرت که هیچ مخالفتی را بر نمیتابید معرفی می کرد.
ماکسیم گورکی بخش عمدهای از عمرش را هم در دوران تزاری و هم بعدها در دروان شوروی ،در تبعید خارج از روسیه گذراند . در ۱۹۳۲ او با دعوت شخص استالین به اتحاد جماهیر بازگشت و در ژوئن ۱۹۳۶ در آنجا در گذشت.
منبع: فضای مجازی
ماکسیم گورکی (1868-1936) از بنیانگذاران سبک ادبی واقع گرایی سوسیالیستی و ادیب و فعال سیاسی بود. او پنج بار کاندید جایزه نوبل ادبیات شد.
گورکی در زبان روس به معنای « تلخ » است و گورکی از تلخی ها سخن می گوید.
در داستان "قلب فروزان دانکو" قهرمان جوان و سلحشور به آغوش مرگ می رود تا جماعتی را به سعادت برساند. در این افسانه، دانکو برای نجات هم قبیله ای هایش از گستره سیاهی و ظلمت، قلب سوزانش را از قفس تن جدا می کند، از آن مشعلی می سازد تا راهی روشن شود. در پایان داستان دانکو ، جانش را بر سر آرمانش فدا می کند و روایت ایثار او در اشعار و آهنگ های ملّی و افسانه ها جاودان می ماند و حماسی می شود .
او با دو نویسنده معروف روسی لئو تولستوی و آنتون چخوف در ارتباط بود و در خاطراتش به آنها اشاره کردهاست.
گورکی عضو فعال جنبش سوسیال دموکرات مارکسیستی بود و یکی از مخالفان علنی حکومت تزار و بعدها نیز یکی از منتقدین تند لنین بود و او را شخصی بیش از حد جاه طلب، بیرحم و تشنه قدرت که هیچ مخالفتی را بر نمیتابید معرفی می کرد.
ماکسیم گورکی بخش عمدهای از عمرش را هم در دوران تزاری و هم بعدها در دروان شوروی ،در تبعید خارج از روسیه گذراند . در ۱۹۳۲ او با دعوت شخص استالین به اتحاد جماهیر بازگشت و در ژوئن ۱۹۳۶ در آنجا در گذشت.
منبع: فضای مجازی