ابن تیمیه و اهل حدیث اهل سنت گفته اند تاویل به معنای تحقق است و تاویل مخصوص خداست و راسخان در علم نه از روی علم تاویل بلکه از روی ایمان آیات متشابه را می پذیرند. ابن تیمیه با همین مقدمات، گفتگو از صفات الهی را هم جزء متشابهات می داند و تاویل عقلیِ صفات خدا را منع و نهی می کند و می گوید خدا دست و پا دارد اما بلاتشبیه و سوال کردن از معنای بلاتشبیه و کیفیت را هم بدعت و ضلال تلقی می کند.
اخباریون شیعه با عطف راسخون بر الله، گفته اند راسخون همان امامانند و علم تاویل علاوه بر خدا نزد آن ها هم هست و لذا باید معنی متشابهات را از روایات ائمه استخراج کرد. اما نگفته اند چرا خدا به جای راسخان نگفت ائمه و به چه دلیلی راسخان را به ائمه می کاهند و مگر یعقوب و یوسف که علم تاویل داشتند از ائمه اند؟
اولی عطف راسخون بر الله را رد می کند و دومی آن را می پذیرد. اما هر دو دیدگاه علیرغم شروع از مقدمات مختلف، به نفی تاویل عقلی می رسند. مشابهت هر دو دیدگاه نقلی بودنشان و فاصله گرفتن از تاویل عقلی است. نه ابن تیمیه تاویل عقلی را قبول دارد نه اخباریون شیعه.
اما چرا گفته اند این معنای اول تاویل با آیه مورد مناقشه تطابق ندارد؟
اولا اگر فقط خدا تاویل متشابهات را می داند، آن "واو" عطف در ابتدای والراسخون چه می کند؟ ثانیا اگر فقط خدا تاویل متشابهات را می داند و تاویل ناشی از زیغ قلب است، چرا مفسران از صدر اسلام تفسیرها نوشته اند و ثالثا اگر تاویل تحقق امری در خارج است معنی منعِ فتنه جویان از تاویل چه می شود؟ آیا معنی "تاویل نکنید"، این است که امور مورد نظر خود را متحقق نگردانید؟!!! رابعا و از همه مهمتر خدایی که حکیم است و کار بیهوده نمی کند، چرا آیاتی را نازل کرده که غیر از خودش کسی آن ها را نمی داند و به نزول محکمات اکتفا نکرد؟ رابعا آوردن تعبیر "رسوخ در علم" دلالت بر پژوهش و پرسشگریِ عمیق و غور در آیات می کند نه تایید لفظی و زبانی. معنی ندارد بگوییم صاحبان خرد، و آن ها که در علم رسوخ دارند، بدون به کار انداختن خرد و بدون رسوخ در معانی، آیات متشابه را درست مانند آیات محکم می نگرند.
2-تاویل به معنای تحقق پیشگویی:
حضرت يوسف در خواب ديد: يازده ستاره و خورشيد و ماه بر او سجده ميكنند، بعد از سالها در مصر يازده برادر و پدر و مادرش بر او خضوع كردند گفت: «يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ» (يوسف: 100): پدرم اين تأويل خواب گذشتهى من است. «وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ» (يوسف: 6 ). در اينجا تاویل به معنای تحقق یک پیشگویی بر اساس رموز است.
تاویل خواب یوسف توسط یعقوب و تاویل خواب هم بندهای یوسف توسط یوسف که در هر دو مورد تاویل به معنای پیش بینی یک واقعه بر اساس نشانه ها و رمزها است. یعقوب از خواب یوسف و یوسف از خواب هم بندهایش گره گشایی کرد. در این معنا تاویل نوعی علم و نوعی رمز گشایی از روی قرائن و نشانه هاست که این تاویل هم در مورد آیه هفت آل عمران، مصداق ندارد زیرا اولا نسبت دادن رمز گشایی و پیشگویی به خدا، بی تناسب است و ثانیا رمز گشایی کاری نیست که از عهده انسان های خاص ( و به تعبیری رسوخ کننده) هم برنیاید. در واقع تاویل در آیات مربوط به یوسف و یعقوب، نوعی رمز گشایی و پیش بینی است که امری معرفت شناختی است نه نوعی تحقق امر که صبغة وجودشناختی دارد و آن آیات به تفسیر اول ما کمک موثری نمی کند. اینکه یعقوب و یوسف دست به تاویل می زنند در حقیقت رد این مدعاست که تاویل را فقط خدا می داند. در واقع تاویل در آن آیات معنای دیگری پیدا کرده است که به رمزگشایی از خواب برمی گردد.
3- تاویل به معنای تحقیق علمی و عقلی:
شاید آیه هفت آل عمران از نوع سومی از تاویل سخن می گوید و آن معناشناسی عالمانه است که مخصوص راسخان در علم و به طریق اولی خداوند است. این مدعا بدان دلیل می تواند مطرح شود که معنای تاویل در این آیه، عقلا بر آن دو معنای دیگر قابل انطباق نیست و دارای اشکالات متعدد است. لذا به دنبال رهیافتی عقلی و با کمک برهان خلف، به معنای سوم می رسیم.
راسخان در علم چرا می گویند ما به کل قرآن (اعم از متشابه و محکم) ایمان آوردیم؟ مطابق این رای به دلیل رسوخ در معنای آیات و دانستن تاویل و معنی "الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ" این است که تاویل به قصد فتنه جویی ناشی از زیغ قلب و مردود است نه هر گونه تاویلی. راسخون به خلاف کسانی که ضیق و زیغ قلب دارند، درصدد اشکال تراشی و فتنه انگیزی نیستند بلکه به دنبال تاویل صحیح اند.
از سوی دیگر خداوند در آیات متعدد نهی می کند از پذیرش امری که بدان علم نداریم و بر مسئولیت چشم و گوش و قلب پای می فشارد. چگونه در اینجا می گوید بدون علم به متشابهات را بپذیر؟
این دیدگاه سوم می پذیرد که تاویل باید عقلی و حاصل رسوخ در علم باشد.
اخباریون شیعه با عطف راسخون بر الله، گفته اند راسخون همان امامانند و علم تاویل علاوه بر خدا نزد آن ها هم هست و لذا باید معنی متشابهات را از روایات ائمه استخراج کرد. اما نگفته اند چرا خدا به جای راسخان نگفت ائمه و به چه دلیلی راسخان را به ائمه می کاهند و مگر یعقوب و یوسف که علم تاویل داشتند از ائمه اند؟
اولی عطف راسخون بر الله را رد می کند و دومی آن را می پذیرد. اما هر دو دیدگاه علیرغم شروع از مقدمات مختلف، به نفی تاویل عقلی می رسند. مشابهت هر دو دیدگاه نقلی بودنشان و فاصله گرفتن از تاویل عقلی است. نه ابن تیمیه تاویل عقلی را قبول دارد نه اخباریون شیعه.
اما چرا گفته اند این معنای اول تاویل با آیه مورد مناقشه تطابق ندارد؟
اولا اگر فقط خدا تاویل متشابهات را می داند، آن "واو" عطف در ابتدای والراسخون چه می کند؟ ثانیا اگر فقط خدا تاویل متشابهات را می داند و تاویل ناشی از زیغ قلب است، چرا مفسران از صدر اسلام تفسیرها نوشته اند و ثالثا اگر تاویل تحقق امری در خارج است معنی منعِ فتنه جویان از تاویل چه می شود؟ آیا معنی "تاویل نکنید"، این است که امور مورد نظر خود را متحقق نگردانید؟!!! رابعا و از همه مهمتر خدایی که حکیم است و کار بیهوده نمی کند، چرا آیاتی را نازل کرده که غیر از خودش کسی آن ها را نمی داند و به نزول محکمات اکتفا نکرد؟ رابعا آوردن تعبیر "رسوخ در علم" دلالت بر پژوهش و پرسشگریِ عمیق و غور در آیات می کند نه تایید لفظی و زبانی. معنی ندارد بگوییم صاحبان خرد، و آن ها که در علم رسوخ دارند، بدون به کار انداختن خرد و بدون رسوخ در معانی، آیات متشابه را درست مانند آیات محکم می نگرند.
2-تاویل به معنای تحقق پیشگویی:
حضرت يوسف در خواب ديد: يازده ستاره و خورشيد و ماه بر او سجده ميكنند، بعد از سالها در مصر يازده برادر و پدر و مادرش بر او خضوع كردند گفت: «يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ» (يوسف: 100): پدرم اين تأويل خواب گذشتهى من است. «وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ» (يوسف: 6 ). در اينجا تاویل به معنای تحقق یک پیشگویی بر اساس رموز است.
تاویل خواب یوسف توسط یعقوب و تاویل خواب هم بندهای یوسف توسط یوسف که در هر دو مورد تاویل به معنای پیش بینی یک واقعه بر اساس نشانه ها و رمزها است. یعقوب از خواب یوسف و یوسف از خواب هم بندهایش گره گشایی کرد. در این معنا تاویل نوعی علم و نوعی رمز گشایی از روی قرائن و نشانه هاست که این تاویل هم در مورد آیه هفت آل عمران، مصداق ندارد زیرا اولا نسبت دادن رمز گشایی و پیشگویی به خدا، بی تناسب است و ثانیا رمز گشایی کاری نیست که از عهده انسان های خاص ( و به تعبیری رسوخ کننده) هم برنیاید. در واقع تاویل در آیات مربوط به یوسف و یعقوب، نوعی رمز گشایی و پیش بینی است که امری معرفت شناختی است نه نوعی تحقق امر که صبغة وجودشناختی دارد و آن آیات به تفسیر اول ما کمک موثری نمی کند. اینکه یعقوب و یوسف دست به تاویل می زنند در حقیقت رد این مدعاست که تاویل را فقط خدا می داند. در واقع تاویل در آن آیات معنای دیگری پیدا کرده است که به رمزگشایی از خواب برمی گردد.
3- تاویل به معنای تحقیق علمی و عقلی:
شاید آیه هفت آل عمران از نوع سومی از تاویل سخن می گوید و آن معناشناسی عالمانه است که مخصوص راسخان در علم و به طریق اولی خداوند است. این مدعا بدان دلیل می تواند مطرح شود که معنای تاویل در این آیه، عقلا بر آن دو معنای دیگر قابل انطباق نیست و دارای اشکالات متعدد است. لذا به دنبال رهیافتی عقلی و با کمک برهان خلف، به معنای سوم می رسیم.
راسخان در علم چرا می گویند ما به کل قرآن (اعم از متشابه و محکم) ایمان آوردیم؟ مطابق این رای به دلیل رسوخ در معنای آیات و دانستن تاویل و معنی "الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ" این است که تاویل به قصد فتنه جویی ناشی از زیغ قلب و مردود است نه هر گونه تاویلی. راسخون به خلاف کسانی که ضیق و زیغ قلب دارند، درصدد اشکال تراشی و فتنه انگیزی نیستند بلکه به دنبال تاویل صحیح اند.
از سوی دیگر خداوند در آیات متعدد نهی می کند از پذیرش امری که بدان علم نداریم و بر مسئولیت چشم و گوش و قلب پای می فشارد. چگونه در اینجا می گوید بدون علم به متشابهات را بپذیر؟
این دیدگاه سوم می پذیرد که تاویل باید عقلی و حاصل رسوخ در علم باشد.
مطابق این دیدگاه رسوخ در علم، بر ایمان ما می افزاید و باعث می شود بدون دیدن قیامت و بر اساس محاسبات عقلی، متشابهات را بپذیرند. البته علم الیقین جای عین الیقین را نمی گیرد ولی برای راه بردن به صحت آیات متشابه کفایت می کند. ضمن این که آیات محکم به دلیل بی شبهه بودن، مناقشه ای را برنمی انگیزند و به لحاظ مرتبه، متیقن ترند.
کسب بیشتر علم می تواند ما را مومن تر نماید و هم می تواند ما را به این نتیجه برساند که چون علم ما ناچیز است، پس به قرینة آیات محکم، آیات متشابه را با تاویل عقلی یا نقلی بپذیریم. (موضعی که به حضرت علی در خطبه ي 91 معروف به خطبه ي اشباح، منسوب است.) و در هر حالت جزء راسخون در علم باشیم. در واقع حتی ابن تیمیه و اخباریون به نوعی بر رسوخ در علم پای می فشارند و به صحت کل آیات می رسند. از آن سو اهالی تاویل عقلی هم از راه تاکید بر عقلانیت به همان نتیجه می رسند و هیچیک در ردة اهل زیغ که سوء نیت آشکار دارند، دسته بندی نمی گردند و خدا هم در قیامت راجع به اختلاف ایشان داوری نهایی را خواهد کرد.
نهایتا برهان قاطع بر صواب بودن یک دیدگاه نداریم، الا ترجیح نسبی یک دیدگاه. والله اعلم بالصواب.
کسب بیشتر علم می تواند ما را مومن تر نماید و هم می تواند ما را به این نتیجه برساند که چون علم ما ناچیز است، پس به قرینة آیات محکم، آیات متشابه را با تاویل عقلی یا نقلی بپذیریم. (موضعی که به حضرت علی در خطبه ي 91 معروف به خطبه ي اشباح، منسوب است.) و در هر حالت جزء راسخون در علم باشیم. در واقع حتی ابن تیمیه و اخباریون به نوعی بر رسوخ در علم پای می فشارند و به صحت کل آیات می رسند. از آن سو اهالی تاویل عقلی هم از راه تاکید بر عقلانیت به همان نتیجه می رسند و هیچیک در ردة اهل زیغ که سوء نیت آشکار دارند، دسته بندی نمی گردند و خدا هم در قیامت راجع به اختلاف ایشان داوری نهایی را خواهد کرد.
نهایتا برهان قاطع بر صواب بودن یک دیدگاه نداریم، الا ترجیح نسبی یک دیدگاه. والله اعلم بالصواب.
دوشنبه ها: گفتار عرفانی حامل علم و عاشق علم
محمدامین مروتی
مولانا در دفتر سوم می گوید هر کس را بهره و نصیبی از عالم هست. یعقوب به بوی پیراهن یوسف را از فرسنگ ها دورتر می شنید ولی بنیامین که خود حامل این پیراهن بود، آن را استشمام نکرد:
آنچه یعقوب از رخ یوسف بدید
خاصّ او بُد، آن به اخوان کی رسید
انسان آلوده به بهشت نمی رسد چنان که نماز بدون گرفتن طهارت صحیح نیست:
روی ناشسته نبیند روی حور
لا صلوة گفت الا بالطّهور
یعقوب تشنه و گرسنه بوی و روی یوسف بود:
جوعِ یوسف بود آن یعقوب را
بوی نانش میرسید از دور جا
آن که بِستَد پیرهن را میشتافت،
بوی پیراهان یوسف مینیافت
و آنک صد فرسنگ زان سو بود او،
چون که بد یعقوب میبویید بو
مولانا نتیجه می گیرد چه بسا علمایی هستند که از علم خود بی بهره اند و چه بسا عوامی که در استماع سخنان آن علما، نصیب و روزی الهی می یابند چرا که آن عالمان، صرفا حافظان و حاملان علمند نه عاشقان علم و عاملان به علم:
ای بسا عالم، ز دانش بینصیب
حافظ علمست آن کس، نه حبیب
مُستمع از وی همییابد مشام
گرچه باشد مستمع از جنس عام
برای حاملان علم، علم عاریتی است. در جانشان ننشسته است. آن ها فروشندگان و تاجران علمند نه دوستداران خود دانش. مانند کنیزفروشی که بهره ای از کنیزان ندارد:
زان که پیراهان به دستش عاریهست
چون به دست آن نخاسی، جاریهست
جاریه پیش نخاسی سَرسَریست
در کف او، از برای مشتریست
قسمت حقست روزی دادنی
هر یکی را سوی دیگر راه نی
https://telegram.me/manfekrmikonan
محمدامین مروتی
مولانا در دفتر سوم می گوید هر کس را بهره و نصیبی از عالم هست. یعقوب به بوی پیراهن یوسف را از فرسنگ ها دورتر می شنید ولی بنیامین که خود حامل این پیراهن بود، آن را استشمام نکرد:
آنچه یعقوب از رخ یوسف بدید
خاصّ او بُد، آن به اخوان کی رسید
انسان آلوده به بهشت نمی رسد چنان که نماز بدون گرفتن طهارت صحیح نیست:
روی ناشسته نبیند روی حور
لا صلوة گفت الا بالطّهور
یعقوب تشنه و گرسنه بوی و روی یوسف بود:
جوعِ یوسف بود آن یعقوب را
بوی نانش میرسید از دور جا
آن که بِستَد پیرهن را میشتافت،
بوی پیراهان یوسف مینیافت
و آنک صد فرسنگ زان سو بود او،
چون که بد یعقوب میبویید بو
مولانا نتیجه می گیرد چه بسا علمایی هستند که از علم خود بی بهره اند و چه بسا عوامی که در استماع سخنان آن علما، نصیب و روزی الهی می یابند چرا که آن عالمان، صرفا حافظان و حاملان علمند نه عاشقان علم و عاملان به علم:
ای بسا عالم، ز دانش بینصیب
حافظ علمست آن کس، نه حبیب
مُستمع از وی همییابد مشام
گرچه باشد مستمع از جنس عام
برای حاملان علم، علم عاریتی است. در جانشان ننشسته است. آن ها فروشندگان و تاجران علمند نه دوستداران خود دانش. مانند کنیزفروشی که بهره ای از کنیزان ندارد:
زان که پیراهان به دستش عاریهست
چون به دست آن نخاسی، جاریهست
جاریه پیش نخاسی سَرسَریست
در کف او، از برای مشتریست
قسمت حقست روزی دادنی
هر یکی را سوی دیگر راه نی
https://telegram.me/manfekrmikonan
سه شنبه ها: گفتار اجتماعی نقش بلشویسم و منشویسم در انقلاب روسیه
محمدامین مروتی
حزب سوسیال دموکرات روسیه، در سال 1898 بر پایه آموزه های مارکسیسم شکل گرفت. در سال 1902 این حزب به دو جناح یا فراکسیون بلشویک به رهبری لنین و منشویک به رهبری مارتوف تقسیم شد. تروتسکی که ابتدا موضع میانه داشت در 1905 به منشویک ها و در سال 1914 به بلشویک ها پیوست و در همین سال بود که بلشویک ها به دلیل اختلاف بر سر خروج یا ادامة جنگ جهانی ، به طور کامل از حزب انشعاب کردند. پلخانف از رهبران اصلی حزب، جانب منشویک ها را گرفت.
اختلاف با منشویک ها از سال 1902 شروع شد که در "چه باید کرد " لنین انعکاس یافته است. لنین با طرح نظریه "سانترالیسم دموکراتیک" و ضرورت کار مخفی، قدمی دیگر به طرف تمرکز قدرت در حزب برداشت. منشویک ها این کار را باعث تضعیف سندیکاهای کارگری و کاهش نقش طبقه کارگر تلقی می کردند. لنین با متهم کردنشان به سندیکالیسم و اکونومیسم بر نقش حزب به عنوان پیشروان طبقه تاکید می کرد. او می گفت آگاهی طبقه کارگر به منافعش، ناموزون و پراکنده است و و ظیفة حزب تبدیل آگاهی ناموزون به آگاهی موزون و سازماندهی آن است. استدلال لنین این بود که حزب، حامل آگاهی قسمت های پیشرفته تر طبقه کارگر و ناقل آن به قسمت های عقب مانده تر است. طبقه کارگر بدون "عناصر خارج از طبقه" قادر به کسب آگاهی طبقاتی نیست و فقط آگاهی سندیکایی کسب می کند. منشویک ها این تئوری را، انحراف از نظریه مارکس می دانستند که آگاهی طبقاتی را برخاسته از وضعیت زیستی طبقه می دانست و بر نقش خود طبقه تاکید می کرد. مارکس در مانیفست، رابطه کمونیست ها با سایر احزاب کارگری را مبتنی بر تعامل و رابطة ایشان با طبقه کارگر را مبتنی بر تقویت آگاهی طبقاتی می دانست نه نشستن به جای طبقه. شعار بین الملل اول این بود که رهایی طبقه کارگر به دست خود اوست. بدین سان رویه یا بدعتی آغاز شد که کمونیست ها به نیابت طبقه، فکر و تصمیم گیری می کردند. این رویه منجر به مرتد خواندن کائوتسکی، طرد پلخانف و خائن خواندن اس ار ها و منشویک ها شد. حزب بلشویک جای تمام احزاب دیگر کارگری را گرفت و تنها فراکسیون هایی با گرایش چپ (مثل تروتسکی) و راست (مثل بوخارین) در درون حزب تحمل می شد.
در فوریه 1917 و در روز زن، تظاهرات بزرگی علیه حکومت تزار علیه جنگ و کمبود غذا شکل گرفت که به "قیام نان" مشهور شد. چند روز بعد مسکو به تصرف انقلابیون در آمد. حکومت موقت به رهبری شاهزاده لووف و وزارت الکساندر کرنسکیِ اس. ار (مخفف سوسیال روولوسیونرز یا سوسیالیستهای انقلابی) تشکیل شد. تزار و خانواده اش دستگیر شدند. "پراودا" ارگان حزب سوسیال دموکرات روسیه که به دلیل موضعگیری ضدجنگ توقیف شده بود، به سردبیری استالین که از زندان آزاد شده بود، دوباره منتشر شد. پلخانف رهبر فکری کمونیستهای روس از اروپا و تروتسکی از تبعید آمریکا و لنین - از تبعید در اروپا از طریق آلمان- به روسیه بازگشتند. اختلاف بین بلشویک ها و منشویک ها بر سر حمایت یا عدم حمایت از دولت موقت بالا گرفت. دولت موقت حکم بازداشت لنین به عنوان جاسوسی برای آلمان را صادر کرد. در 7 ژوییه شاهزاده لووف استعفا کرد و کرنسکی جایش را گرفت. لنین طرح قیام علیه حکومت موقت و مقاله مشهور به "تزهای آوریل" را نوشت و در 24 اکتبر گاردهای سرخ بلشویک ها با رهبری تروتسکی پتروگراد را تسخیر کردند و انقلاب اکتبر (به تعبیر بلشویکها) یا کودتای اکتبر (به تعبیر منشویکها) پیروز شد.
در زمان استالین تحمل فراکسیون های درون حزب نیز به پایان رسید و رهبران بلشویک نظیر کامنف و زینوویف و بوخارین ناچار به اعتراف به خیانت و جاسوسی شدند و تروتسکی هم ترور شد.
منبع: "درس اکتبر 1917" نوشته بابک احمدی. اندیشة پویا شماره 46. آبان 96
https://telegram.me/manfekrmikonan
محمدامین مروتی
حزب سوسیال دموکرات روسیه، در سال 1898 بر پایه آموزه های مارکسیسم شکل گرفت. در سال 1902 این حزب به دو جناح یا فراکسیون بلشویک به رهبری لنین و منشویک به رهبری مارتوف تقسیم شد. تروتسکی که ابتدا موضع میانه داشت در 1905 به منشویک ها و در سال 1914 به بلشویک ها پیوست و در همین سال بود که بلشویک ها به دلیل اختلاف بر سر خروج یا ادامة جنگ جهانی ، به طور کامل از حزب انشعاب کردند. پلخانف از رهبران اصلی حزب، جانب منشویک ها را گرفت.
اختلاف با منشویک ها از سال 1902 شروع شد که در "چه باید کرد " لنین انعکاس یافته است. لنین با طرح نظریه "سانترالیسم دموکراتیک" و ضرورت کار مخفی، قدمی دیگر به طرف تمرکز قدرت در حزب برداشت. منشویک ها این کار را باعث تضعیف سندیکاهای کارگری و کاهش نقش طبقه کارگر تلقی می کردند. لنین با متهم کردنشان به سندیکالیسم و اکونومیسم بر نقش حزب به عنوان پیشروان طبقه تاکید می کرد. او می گفت آگاهی طبقه کارگر به منافعش، ناموزون و پراکنده است و و ظیفة حزب تبدیل آگاهی ناموزون به آگاهی موزون و سازماندهی آن است. استدلال لنین این بود که حزب، حامل آگاهی قسمت های پیشرفته تر طبقه کارگر و ناقل آن به قسمت های عقب مانده تر است. طبقه کارگر بدون "عناصر خارج از طبقه" قادر به کسب آگاهی طبقاتی نیست و فقط آگاهی سندیکایی کسب می کند. منشویک ها این تئوری را، انحراف از نظریه مارکس می دانستند که آگاهی طبقاتی را برخاسته از وضعیت زیستی طبقه می دانست و بر نقش خود طبقه تاکید می کرد. مارکس در مانیفست، رابطه کمونیست ها با سایر احزاب کارگری را مبتنی بر تعامل و رابطة ایشان با طبقه کارگر را مبتنی بر تقویت آگاهی طبقاتی می دانست نه نشستن به جای طبقه. شعار بین الملل اول این بود که رهایی طبقه کارگر به دست خود اوست. بدین سان رویه یا بدعتی آغاز شد که کمونیست ها به نیابت طبقه، فکر و تصمیم گیری می کردند. این رویه منجر به مرتد خواندن کائوتسکی، طرد پلخانف و خائن خواندن اس ار ها و منشویک ها شد. حزب بلشویک جای تمام احزاب دیگر کارگری را گرفت و تنها فراکسیون هایی با گرایش چپ (مثل تروتسکی) و راست (مثل بوخارین) در درون حزب تحمل می شد.
در فوریه 1917 و در روز زن، تظاهرات بزرگی علیه حکومت تزار علیه جنگ و کمبود غذا شکل گرفت که به "قیام نان" مشهور شد. چند روز بعد مسکو به تصرف انقلابیون در آمد. حکومت موقت به رهبری شاهزاده لووف و وزارت الکساندر کرنسکیِ اس. ار (مخفف سوسیال روولوسیونرز یا سوسیالیستهای انقلابی) تشکیل شد. تزار و خانواده اش دستگیر شدند. "پراودا" ارگان حزب سوسیال دموکرات روسیه که به دلیل موضعگیری ضدجنگ توقیف شده بود، به سردبیری استالین که از زندان آزاد شده بود، دوباره منتشر شد. پلخانف رهبر فکری کمونیستهای روس از اروپا و تروتسکی از تبعید آمریکا و لنین - از تبعید در اروپا از طریق آلمان- به روسیه بازگشتند. اختلاف بین بلشویک ها و منشویک ها بر سر حمایت یا عدم حمایت از دولت موقت بالا گرفت. دولت موقت حکم بازداشت لنین به عنوان جاسوسی برای آلمان را صادر کرد. در 7 ژوییه شاهزاده لووف استعفا کرد و کرنسکی جایش را گرفت. لنین طرح قیام علیه حکومت موقت و مقاله مشهور به "تزهای آوریل" را نوشت و در 24 اکتبر گاردهای سرخ بلشویک ها با رهبری تروتسکی پتروگراد را تسخیر کردند و انقلاب اکتبر (به تعبیر بلشویکها) یا کودتای اکتبر (به تعبیر منشویکها) پیروز شد.
در زمان استالین تحمل فراکسیون های درون حزب نیز به پایان رسید و رهبران بلشویک نظیر کامنف و زینوویف و بوخارین ناچار به اعتراف به خیانت و جاسوسی شدند و تروتسکی هم ترور شد.
منبع: "درس اکتبر 1917" نوشته بابک احمدی. اندیشة پویا شماره 46. آبان 96
https://telegram.me/manfekrmikonan
چهارشنبه ها: گفتار فلسفی ذات سیال انسان
محمدامین مروتی
در روانشناسی و نیز در فلسفةسیاسی، این بحث که ذات و فطرت انسان پاک است یا ناپاک، توابع و نتایج مهمی دارد. اگر انسان بدذات باشد، باید مکانیسم هایی برای کنترل او اندیشید و اگر خوش ذات است، می توان به او اعتماد کرد. هابز و فروید به ذات بشر بدبین بودند و لاک و روسو و کانت، خوش بین. اما این پاسخ ها قدری ساده سازی شده اند. پاسخ درست ترِ این سوال قدری پیچیده تر و مفصل تر است. به باور من، انسان به میزانی که نیازهای اولیه و غریزی و حیاتی اش برآورده می شود، از عالم حیوانی فاصله می گیرد و خوش ذات تر می شود. این فاصله گیری بیش و پیش از هرچیز منوط به رشد عقلانیت و آگاهی است. یعنی برغم دو نظر پیش گفته، انسان ذاتش سیال و متغیر است . "ذات سیال" تعبیری پارادکسیکال است ولی بیشتر از هر عبارتی، حقیقت انسان را بیان می کند.
فرق انسان با سنگ و گیاه و جانور این است که انسان آگاهی و اختیار دارد. انسان به میزان استفاده از اختیار و آگاهیش، انسان تر می شود و از جانور فاصله بیشتری می گیرد.
حیوان فقط بر اساس غریزه اش همواره به نحو یکسانی عمل می کند. اما انسان عقل دارد و در تنازع برای ماندن، آلتِ دست طبیعت و انتخاب طبیعی نیست بلکه با کمک تعقل و انتخاب بشری، جهان را با خود و خود را با جهان سازگارتر می کند.
انسان متکی بر تعقل، قادر به تغییر خودش و دنیایش است. لذا به قول اگزیستانسیالیست ها وجودش بر ماهیتش مقدم است و رفته رفته ماهیت خود را تغییر می دهد و این بدان معناست که انسان ذاتی پیشینی ندارد. انسان هر چه متنعم تر و عاقل تر شود، اخلاقی تر عمل می کند و انسان تر می شود. پس بهتر است به جای ذات از تمایل و گرایش سخن بگوییم.
تعقل به انسان کمک می کند که از سطح نیازهای اولیه زیستی به فرانیازهای اخلاقی برسد و انسان تر بشود در حالی که حیوان نمی تواند حیوان تر شود و سنگ نمی تواند سنگ تر باشد. فقر و کمبود اجازه این فراروی را نمی دهد و انسان را به مرزهای غریزه و حیوانی نزدیک تر می کند. به همین دلیل فقر با خشونت و زورورزی، تقارن و تلائم بیشتری دارد. هر جا کمبود منابع باشد، تنازع بیشتر است. فیلم کشتی تایتانیک را به یاد دارید که برای دست یافتن به جلیقه نجات، چه به سر یکدیگر می آوردند. بارها دیده ایم که در یک کشور جنگزده یا سیلزده، چه رقابت و تنازعی برای نجات دادن خود وجود دارد. تنازع برای بقا در میان حیوانات، به دلیل کمبود منابع و نداشتن عقلانیت برای توسعة این منابع حادث می شود. انسان های اولیه نیز به همین دلیل به جان هم می افتادند. بچه ها بر سر اسباب بازی هایشان به همین علت به جان هم می افتند. اما با رشد عقلانیت و به تبع آن تکنولوژی، منابع بیشتر می شود و به قول معروف سهم مردم از کیک تنعمات و فرصت ها، افزایش می یابد.
دموکراسی یک تمهید عقلانی برای کنترل غرایز و خودخوهی افراد است. یعنی بشر با رشد عقلانیت بدین پی برده که روش مسالمت آمیزی برای تقسیم کیک قدرت، ابداع کند.
از طرفی می توانیم بگوییم به واسطة وجود چیزی به نام عقلانیت انسان یاد می گیرد بهتر و اخلاقی تر زندگی کند و به واسطة همین عقلانیت بالقوه تمایل به خیر دارد و در جهت خیر حرکت می کند. این بدان معناست که انسان ذات ندارد ولی تمایل و گرایش روزافزون به خیر دارد و به همین علت امروز به شهادت تاریخ، برده داری نداریم و دیکتاتوری کمتر داریم و روز به روز، بیشتر در جهت احقاق حقوق انسانی حرکت می کنیم. بنابراین بهتر است به جای آنکه بگوییم انسان خوش ذات است، باید بگوییم انسان به میزانی که از انتخاب و آگاهیش بهره می برد، به خیر متمایل می شود.
https://telegram.me/manfekrmikonan
محمدامین مروتی
در روانشناسی و نیز در فلسفةسیاسی، این بحث که ذات و فطرت انسان پاک است یا ناپاک، توابع و نتایج مهمی دارد. اگر انسان بدذات باشد، باید مکانیسم هایی برای کنترل او اندیشید و اگر خوش ذات است، می توان به او اعتماد کرد. هابز و فروید به ذات بشر بدبین بودند و لاک و روسو و کانت، خوش بین. اما این پاسخ ها قدری ساده سازی شده اند. پاسخ درست ترِ این سوال قدری پیچیده تر و مفصل تر است. به باور من، انسان به میزانی که نیازهای اولیه و غریزی و حیاتی اش برآورده می شود، از عالم حیوانی فاصله می گیرد و خوش ذات تر می شود. این فاصله گیری بیش و پیش از هرچیز منوط به رشد عقلانیت و آگاهی است. یعنی برغم دو نظر پیش گفته، انسان ذاتش سیال و متغیر است . "ذات سیال" تعبیری پارادکسیکال است ولی بیشتر از هر عبارتی، حقیقت انسان را بیان می کند.
فرق انسان با سنگ و گیاه و جانور این است که انسان آگاهی و اختیار دارد. انسان به میزان استفاده از اختیار و آگاهیش، انسان تر می شود و از جانور فاصله بیشتری می گیرد.
حیوان فقط بر اساس غریزه اش همواره به نحو یکسانی عمل می کند. اما انسان عقل دارد و در تنازع برای ماندن، آلتِ دست طبیعت و انتخاب طبیعی نیست بلکه با کمک تعقل و انتخاب بشری، جهان را با خود و خود را با جهان سازگارتر می کند.
انسان متکی بر تعقل، قادر به تغییر خودش و دنیایش است. لذا به قول اگزیستانسیالیست ها وجودش بر ماهیتش مقدم است و رفته رفته ماهیت خود را تغییر می دهد و این بدان معناست که انسان ذاتی پیشینی ندارد. انسان هر چه متنعم تر و عاقل تر شود، اخلاقی تر عمل می کند و انسان تر می شود. پس بهتر است به جای ذات از تمایل و گرایش سخن بگوییم.
تعقل به انسان کمک می کند که از سطح نیازهای اولیه زیستی به فرانیازهای اخلاقی برسد و انسان تر بشود در حالی که حیوان نمی تواند حیوان تر شود و سنگ نمی تواند سنگ تر باشد. فقر و کمبود اجازه این فراروی را نمی دهد و انسان را به مرزهای غریزه و حیوانی نزدیک تر می کند. به همین دلیل فقر با خشونت و زورورزی، تقارن و تلائم بیشتری دارد. هر جا کمبود منابع باشد، تنازع بیشتر است. فیلم کشتی تایتانیک را به یاد دارید که برای دست یافتن به جلیقه نجات، چه به سر یکدیگر می آوردند. بارها دیده ایم که در یک کشور جنگزده یا سیلزده، چه رقابت و تنازعی برای نجات دادن خود وجود دارد. تنازع برای بقا در میان حیوانات، به دلیل کمبود منابع و نداشتن عقلانیت برای توسعة این منابع حادث می شود. انسان های اولیه نیز به همین دلیل به جان هم می افتادند. بچه ها بر سر اسباب بازی هایشان به همین علت به جان هم می افتند. اما با رشد عقلانیت و به تبع آن تکنولوژی، منابع بیشتر می شود و به قول معروف سهم مردم از کیک تنعمات و فرصت ها، افزایش می یابد.
دموکراسی یک تمهید عقلانی برای کنترل غرایز و خودخوهی افراد است. یعنی بشر با رشد عقلانیت بدین پی برده که روش مسالمت آمیزی برای تقسیم کیک قدرت، ابداع کند.
از طرفی می توانیم بگوییم به واسطة وجود چیزی به نام عقلانیت انسان یاد می گیرد بهتر و اخلاقی تر زندگی کند و به واسطة همین عقلانیت بالقوه تمایل به خیر دارد و در جهت خیر حرکت می کند. این بدان معناست که انسان ذات ندارد ولی تمایل و گرایش روزافزون به خیر دارد و به همین علت امروز به شهادت تاریخ، برده داری نداریم و دیکتاتوری کمتر داریم و روز به روز، بیشتر در جهت احقاق حقوق انسانی حرکت می کنیم. بنابراین بهتر است به جای آنکه بگوییم انسان خوش ذات است، باید بگوییم انسان به میزانی که از انتخاب و آگاهیش بهره می برد، به خیر متمایل می شود.
https://telegram.me/manfekrmikonan
🌾
تنهایی
از معدود لذت هایی است
که نمى توانى
با دیگری قسمتش کنی
ساموئل_بکت
https://telegram.me/manfekrmikonan
تنهایی
از معدود لذت هایی است
که نمى توانى
با دیگری قسمتش کنی
ساموئل_بکت
https://telegram.me/manfekrmikonan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شجریان_ساقی نامه (حافظ )
اجرا شده در تلویزیون ملی ایران
با همکاری محمود قوامی
تهیه کننده : بهمن بوستان
دکلمه: فخری نیکزاد
اجرا شده در تلویزیون ملی ایران
با همکاری محمود قوامی
تهیه کننده : بهمن بوستان
دکلمه: فخری نیکزاد
پنجشنبه ها: خودشناسی و سبک زندگی رواندرماني در شرق و غرب:
رواندرماني و اصولاً درمان در شرق و عرفان شرقي ،"كلنگر" است.
اصل بر اين است كه تعادل وجودي انسان است كه به هم خورده و به بك بيماري خاص منجر شده و اين تعادل را مثلاً با عشق به عنوان "طبيب جمله علتها" و بيماريها، ميتوان برگرداند.
در بيماريهاي جسمي هم تعادل شيميايي بدن به هم خورده و با تحريك سيستم ايمني بايد بدن را كمك به مقابله با عامل بيماري و برقراري تعادل در كليترين شكل آن كرد. "هوميوپاتي" يا" طب سوزني" يا "حجامت" هم اصل را بر تحريك سيستم ايمني ميگذارند. سيستم ايمني كه تحريك شد، تمام بيماريها معالجه ميشوند يعني نظر به معالجه بيماري معين و خاص نيست.
در درمان غربي سابقه بيماري و نحوه تكوين و گسترش آن به طور جزيي بررسي ميشود ولي در درمان شرقي مهم نيست كه بيمار چه بر سرش آمده مهم اين است كه تير را از قلب او درآورند.
درمان و طب غربي معطوف به رفع" نشانگان" بيماري خاص ميباشد و اين طب، "طبيب محور" است و "جزيي نگر".
در درمان شرقي اصل بر درمان بيماري توسط خود بيمار است و طبيب( يا پير) فقط او را راهنمايي ميكند تا خودش، خودش را معالجه كند كما اينكه در طب جسم هم اصل بر تحريك سيستم ايمني خود بيمار است.
در نظرگاه شرقي اصل بر صاف بودن ذات انسان است. انسان آب صافي است كه گلآلود شده و آئينهاي كه زنگار بر او نشسته. كافي است به ذات صاف اوليه برگرديم كه نوعي تعادل اساسي و اوليه وجودي است. اين درمان معطوف به اصلاح نگاه و شستشوي چشم و پاك كردن ذهن است.
https://telegram.me/manfekrmikonan
رواندرماني و اصولاً درمان در شرق و عرفان شرقي ،"كلنگر" است.
اصل بر اين است كه تعادل وجودي انسان است كه به هم خورده و به بك بيماري خاص منجر شده و اين تعادل را مثلاً با عشق به عنوان "طبيب جمله علتها" و بيماريها، ميتوان برگرداند.
در بيماريهاي جسمي هم تعادل شيميايي بدن به هم خورده و با تحريك سيستم ايمني بايد بدن را كمك به مقابله با عامل بيماري و برقراري تعادل در كليترين شكل آن كرد. "هوميوپاتي" يا" طب سوزني" يا "حجامت" هم اصل را بر تحريك سيستم ايمني ميگذارند. سيستم ايمني كه تحريك شد، تمام بيماريها معالجه ميشوند يعني نظر به معالجه بيماري معين و خاص نيست.
در درمان غربي سابقه بيماري و نحوه تكوين و گسترش آن به طور جزيي بررسي ميشود ولي در درمان شرقي مهم نيست كه بيمار چه بر سرش آمده مهم اين است كه تير را از قلب او درآورند.
درمان و طب غربي معطوف به رفع" نشانگان" بيماري خاص ميباشد و اين طب، "طبيب محور" است و "جزيي نگر".
در درمان شرقي اصل بر درمان بيماري توسط خود بيمار است و طبيب( يا پير) فقط او را راهنمايي ميكند تا خودش، خودش را معالجه كند كما اينكه در طب جسم هم اصل بر تحريك سيستم ايمني خود بيمار است.
در نظرگاه شرقي اصل بر صاف بودن ذات انسان است. انسان آب صافي است كه گلآلود شده و آئينهاي كه زنگار بر او نشسته. كافي است به ذات صاف اوليه برگرديم كه نوعي تعادل اساسي و اوليه وجودي است. اين درمان معطوف به اصلاح نگاه و شستشوي چشم و پاك كردن ذهن است.
https://telegram.me/manfekrmikonan
شنبه ها: گفتار هنری هامون، داریوش مهرجویی و روشنفکری وطنی
محمدامین مروتی
اهمیت فیلم "هامون" داریوش مهرجویی، پیش از هر چیز اهمیتی زمان- مکانی است. به این معنا که هامون از فیلم هایی بود که در زمان و مکان مناسب، وصف الحال روشنفکری ایرانی شد. در دهة 60 این روشنفکری به تمام معنا بریده است. به خصوص از ایدئولوژی های تمام گرا و دست و دلش دنبال جایگزین می گردد. زمانه ای که پرنده ای به نام ایمان از قلب ها گریخته است. هم کی یر کگارد و هرمان هسه می خواند و در مقوله ای به نام "ایمان" و "عشق" تامل می کند. هم "آسیا در برابر غرب" شایگان تا هویت یابی کند. مع الوصف قهرمان داستان هامون در همه زمینه ها شکست می خورد. نه پرنده ایمان در قلبش لانه می کند و نه در عشق عرفانی موفق است و نه حتی در رابطة خانوادگی اش. در واقع او دچار تو هم و نوعی جنون شده است. هامون زبانحال بسیاری از روشنفکران آن روزگار و سردرگمی و پادرهوایی ایشان بود و علت موفقیت فیلم را نیز باید در همین تلائم و تناسب زمان و مکانی ارزیابی کرد.
خود مهرجویی بیش از هامون، نماد این جستجوی بی پایان است. فیلم های او از گاو تا آقای هالو و پستچی و دایره مینا، اجارهنشینها، هامون، سارا، پری، لیلا، درخت گلابی، مهمان مامان و سنتوری، مبین این جستجو هستند.
مهرجویی دانش آموخته فلسفه هم هست و با داریوش شایگان نیز دوستی نزدیکی دارد. ترجمه درخشانش از کتاب معروف جهان هولوگرافیک اثر:مایکل تالبوت، باردیگر به انگیزه های تمام نشدنی این کارگردان جستجوگر در پی آوای حقیقت مهر تایید می زند.
https://telegram.me/manfekrmikonan
محمدامین مروتی
اهمیت فیلم "هامون" داریوش مهرجویی، پیش از هر چیز اهمیتی زمان- مکانی است. به این معنا که هامون از فیلم هایی بود که در زمان و مکان مناسب، وصف الحال روشنفکری ایرانی شد. در دهة 60 این روشنفکری به تمام معنا بریده است. به خصوص از ایدئولوژی های تمام گرا و دست و دلش دنبال جایگزین می گردد. زمانه ای که پرنده ای به نام ایمان از قلب ها گریخته است. هم کی یر کگارد و هرمان هسه می خواند و در مقوله ای به نام "ایمان" و "عشق" تامل می کند. هم "آسیا در برابر غرب" شایگان تا هویت یابی کند. مع الوصف قهرمان داستان هامون در همه زمینه ها شکست می خورد. نه پرنده ایمان در قلبش لانه می کند و نه در عشق عرفانی موفق است و نه حتی در رابطة خانوادگی اش. در واقع او دچار تو هم و نوعی جنون شده است. هامون زبانحال بسیاری از روشنفکران آن روزگار و سردرگمی و پادرهوایی ایشان بود و علت موفقیت فیلم را نیز باید در همین تلائم و تناسب زمان و مکانی ارزیابی کرد.
خود مهرجویی بیش از هامون، نماد این جستجوی بی پایان است. فیلم های او از گاو تا آقای هالو و پستچی و دایره مینا، اجارهنشینها، هامون، سارا، پری، لیلا، درخت گلابی، مهمان مامان و سنتوری، مبین این جستجو هستند.
مهرجویی دانش آموخته فلسفه هم هست و با داریوش شایگان نیز دوستی نزدیکی دارد. ترجمه درخشانش از کتاب معروف جهان هولوگرافیک اثر:مایکل تالبوت، باردیگر به انگیزه های تمام نشدنی این کارگردان جستجوگر در پی آوای حقیقت مهر تایید می زند.
https://telegram.me/manfekrmikonan
یکشنبه ها: گفتار دینی تصویر وسعت کائنات از راه تمثیل
محمدامین مروتی
سوره كهف آيه 109: قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً : بگو : اگر دريا برای نوشتن کلمات پروردگار من مرکب شود ، دريا به پايان می رسد و کلمات پروردگار من به پايان نمی رسد ، هر چند دريای ديگری به مدد آن بياوريم.
توضیحات:
« مِدَاداً » : مركّب . جوهر . « كَلِمَاتِ » : سخنان . در قاموس قرآن مجاز از موجودات و مخلوقات جهان هستي است در واقع کلمه نه اسم که مسماست.
این آیه از طرفی وجودشناسی از منظر قرآن را مورد توجه قرار می دهد. هم وسعت خلقت بالفعل و هم وسعت خلقت بالقوه نهایتی ندارد.
از سوی دیگر آیه می تواند جنبة معرفت شناسی هم داشته باشد به این معنا که آن چه که خداوند می تواند از معرفت خود (خداشناسی) و جهان شناسی به انسان بدهد کرانمند است. عالم مخلوقات و معلومات الهی بی نهایت است و دنیا و عجایبش محدود به آن چیزی که معلوم ماست نمی شود. در واقع معلومات ما محدود و مجهولاتمان نامحدود است.
گفته اند حدود 100 تا 200 میلیارد كهكشان در جهان هستی وجود دارد كه هر یك از آنها از 10 میلیون تا 10 تریلیون ستاره را در خود گنجانده اند. براساس مدل های رسم شدة كیهان شناسی، جهان مرئی با تمامی میلیاردها كهكشان و تریلیون تریلیون ستاره هایش تنها یكی از بی نهایت جهان هایی است كه مانند حباب های صابون در یك اسفنج در كنار یكدیگر قرار گرفته اند.
13 تا 16 میلیارد سال پیش ماده متمرکز دچار انفجار Big bang (مه بانگ) شد و از آن زمان دنیا در حال انبساط و باز شدن است. 5/4 میلیارد سال پیش منظومه شمسی متولد شد. چرخش خورشید به دور خود و رها کردن مواد در فضا باعث ایجاد سیارات منظومه شمسی شد. عمر کائنات 16 میلیارد، منظومه شمسی 5/4 میلیارد، حیات 3 میلیارد، ماهیان 450 میلیون، خزندگان 180، پستانداران 160، انسان های نخستین 3- 5/1 میلیون و انسان اندیشه ورز 700 هزار سال است. تاکنون 50 میلیارد نوع موجود زنده بر زمین زیسته اند که فقط 15-10 میلیون باقی مانده اند که یک میلیون آن حشرات اند. جهان تا 200 میلیارد کهکشان دارد که یکی از آن ها کهکشان ماست و همین کهکشان هم 200 میلیارد خورشید مثل خورشید ما دارد.
علاوه بر این دانشمندان میگویند که تمام این صدها میلیارد کهکشان فقط 4% از تمام مواد موجود در کیهان را شامل میشود و از بقیه مواد 26% ،ماده سیاه Dark Matter و 70% Dark Energy، انرژی تاریک می باشد.
تا کنون بیش از صدها سیاره مشابه زمین در خارج از منظومه شمسی کشف شده اند و بیشتر دانشمندان معتقدند که با توجه به وسعت بی نهایت کیهان احتمال وجود موجودات زنده و هوشمند مثل انسان، در جای دیگری در کیهان بسیار زیاد است .
كل تاريخچه حيات انسان در مقابل تاريخچه حيات كره زمين ناچيـز است. ازپيدايش انسان بيش از يك ميليون سال نمي گذرد، ولي كره زمين حداقل عمري 5/4 ميليارد ســاله دارد اگر کتاب عمر کائنات را در یک سال خلاصه کنیم، انسان در ساعت 22 و سی دقیقه روز آخر و ادیان توحیدی در ثانیه های 54 و 55 و 56 دقیقه آخر به وجود آمده اند.
https://telegram.me/manfekrmikonan
محمدامین مروتی
سوره كهف آيه 109: قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً : بگو : اگر دريا برای نوشتن کلمات پروردگار من مرکب شود ، دريا به پايان می رسد و کلمات پروردگار من به پايان نمی رسد ، هر چند دريای ديگری به مدد آن بياوريم.
توضیحات:
« مِدَاداً » : مركّب . جوهر . « كَلِمَاتِ » : سخنان . در قاموس قرآن مجاز از موجودات و مخلوقات جهان هستي است در واقع کلمه نه اسم که مسماست.
این آیه از طرفی وجودشناسی از منظر قرآن را مورد توجه قرار می دهد. هم وسعت خلقت بالفعل و هم وسعت خلقت بالقوه نهایتی ندارد.
از سوی دیگر آیه می تواند جنبة معرفت شناسی هم داشته باشد به این معنا که آن چه که خداوند می تواند از معرفت خود (خداشناسی) و جهان شناسی به انسان بدهد کرانمند است. عالم مخلوقات و معلومات الهی بی نهایت است و دنیا و عجایبش محدود به آن چیزی که معلوم ماست نمی شود. در واقع معلومات ما محدود و مجهولاتمان نامحدود است.
گفته اند حدود 100 تا 200 میلیارد كهكشان در جهان هستی وجود دارد كه هر یك از آنها از 10 میلیون تا 10 تریلیون ستاره را در خود گنجانده اند. براساس مدل های رسم شدة كیهان شناسی، جهان مرئی با تمامی میلیاردها كهكشان و تریلیون تریلیون ستاره هایش تنها یكی از بی نهایت جهان هایی است كه مانند حباب های صابون در یك اسفنج در كنار یكدیگر قرار گرفته اند.
13 تا 16 میلیارد سال پیش ماده متمرکز دچار انفجار Big bang (مه بانگ) شد و از آن زمان دنیا در حال انبساط و باز شدن است. 5/4 میلیارد سال پیش منظومه شمسی متولد شد. چرخش خورشید به دور خود و رها کردن مواد در فضا باعث ایجاد سیارات منظومه شمسی شد. عمر کائنات 16 میلیارد، منظومه شمسی 5/4 میلیارد، حیات 3 میلیارد، ماهیان 450 میلیون، خزندگان 180، پستانداران 160، انسان های نخستین 3- 5/1 میلیون و انسان اندیشه ورز 700 هزار سال است. تاکنون 50 میلیارد نوع موجود زنده بر زمین زیسته اند که فقط 15-10 میلیون باقی مانده اند که یک میلیون آن حشرات اند. جهان تا 200 میلیارد کهکشان دارد که یکی از آن ها کهکشان ماست و همین کهکشان هم 200 میلیارد خورشید مثل خورشید ما دارد.
علاوه بر این دانشمندان میگویند که تمام این صدها میلیارد کهکشان فقط 4% از تمام مواد موجود در کیهان را شامل میشود و از بقیه مواد 26% ،ماده سیاه Dark Matter و 70% Dark Energy، انرژی تاریک می باشد.
تا کنون بیش از صدها سیاره مشابه زمین در خارج از منظومه شمسی کشف شده اند و بیشتر دانشمندان معتقدند که با توجه به وسعت بی نهایت کیهان احتمال وجود موجودات زنده و هوشمند مثل انسان، در جای دیگری در کیهان بسیار زیاد است .
كل تاريخچه حيات انسان در مقابل تاريخچه حيات كره زمين ناچيـز است. ازپيدايش انسان بيش از يك ميليون سال نمي گذرد، ولي كره زمين حداقل عمري 5/4 ميليارد ســاله دارد اگر کتاب عمر کائنات را در یک سال خلاصه کنیم، انسان در ساعت 22 و سی دقیقه روز آخر و ادیان توحیدی در ثانیه های 54 و 55 و 56 دقیقه آخر به وجود آمده اند.
https://telegram.me/manfekrmikonan
Forwarded from طُرّه ی جان (من فراموشایِ حضرتِ تاکم ...)
✔عشق
به اعتبار مقدارِ دوامش، عشق است؛ نه به شدتِ ظهورش!
می توان به سادگی عاشق شد، اما عشق ساده نیست...
#نادر_ابراهیمی
#یک_عاشقانه_آرام
@toreyejan
https://t.me/toreyejan
به اعتبار مقدارِ دوامش، عشق است؛ نه به شدتِ ظهورش!
می توان به سادگی عاشق شد، اما عشق ساده نیست...
#نادر_ابراهیمی
#یک_عاشقانه_آرام
@toreyejan
https://t.me/toreyejan
✔در ﻣﻴﺎﻥ ﻫﻤﻪی ﺁﺭﻣﺎﻥﻫﺎی ﺳﻴﺎسی، ﺁنکه ﺍﺩﻋﺎی ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺟﺎﻣﻌﻪ بشری ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ، ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺧﻄﺮﻧﺎکتر ﺍﺳﺖ.
ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺍی ﺑﺮﭘﺎیی بهشت ﺑﺮ ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ، همیشه ﺑﻪ #ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﮐﺴﺎنی ﮐﻪ میﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ، قاﺩﺭﻧﺪ بشرﻳﺖ ﺭﺍ ﺳﻌﺎﺩﺗﻤﻨﺪ ﮐﻨﻨﺪ، ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎی ﺧﻄﺮﻧﺎکی ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﺍﺳﺎﺳﺎً ﺭوﻳﺎی ﺳﺎﺧﺘﻦ بهشت ﺑﺮ ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ، ﺭﻭﻳﺎی ﺧﻄﺮﻧﺎکی ﺍﺳﺖ، ﭼﺮﺍﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪتی ﺑﺎﻭﺭ میکنند ﮐﻪ ﺣﻖ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺗﻌﺪﺍﺩ بیشماری ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺷﺮﻭﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺮﺩﺍﺭﻧﺪ، تا ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺻﻄﻼﺡ ﺳﻌﺎﺩتمند ﮐﻨﻨﺪ!
#جامعه_باز_و_دشمنان_آن
#کارل_پوپر🌹
https://telegram.me/manfekrmikonan
ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺍی ﺑﺮﭘﺎیی بهشت ﺑﺮ ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ، همیشه ﺑﻪ #ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﮐﺴﺎنی ﮐﻪ میﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ، قاﺩﺭﻧﺪ بشرﻳﺖ ﺭﺍ ﺳﻌﺎﺩﺗﻤﻨﺪ ﮐﻨﻨﺪ، ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎی ﺧﻄﺮﻧﺎکی ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﺍﺳﺎﺳﺎً ﺭوﻳﺎی ﺳﺎﺧﺘﻦ بهشت ﺑﺮ ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ، ﺭﻭﻳﺎی ﺧﻄﺮﻧﺎکی ﺍﺳﺖ، ﭼﺮﺍﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪتی ﺑﺎﻭﺭ میکنند ﮐﻪ ﺣﻖ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺗﻌﺪﺍﺩ بیشماری ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺷﺮﻭﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺮﺩﺍﺭﻧﺪ، تا ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺻﻄﻼﺡ ﺳﻌﺎﺩتمند ﮐﻨﻨﺪ!
#جامعه_باز_و_دشمنان_آن
#کارل_پوپر🌹
https://telegram.me/manfekrmikonan
اگر میانِ عدالت و آزادی اختیارِ انتخاب داشته باشم ، آزادی را انتخاب میکنم .
چرا که در جامعهی آزادِ ناعادلانه ، آزادی دفاع از عدالت را دارم ، اما در جامعهایی که به نام عدالت ، آزادیِ مرا گرفته باشند ، اگر عدالت رخ ندهد ، آزادیِ اعتراض را هم ندارم .
(جامعهی باز و دشمنان آن)
#کارل_پوپر
#عزتالله_فولادوند
https://telegram.me/manfekrmikonan
چرا که در جامعهی آزادِ ناعادلانه ، آزادی دفاع از عدالت را دارم ، اما در جامعهایی که به نام عدالت ، آزادیِ مرا گرفته باشند ، اگر عدالت رخ ندهد ، آزادیِ اعتراض را هم ندارم .
(جامعهی باز و دشمنان آن)
#کارل_پوپر
#عزتالله_فولادوند
https://telegram.me/manfekrmikonan
دوشنبه ها: گفتار اجتماعی بازخوانی ماجرای گلسرخی و دوستانش
گلسرخی، در حقیقت هیچ ارتباطی با گروه ترور شاه نداشت و ضعف و همکاری یکی از اعضای گروه با ساواک و البته دفاعیات و روحیات خاص گلسرخی، باعث اعدام وی شد.
ماجرا از این قرار بود که در سال 1350، «خسرو گلسرخی» به همراه «عاطفهی گرگین» (همسرش) و «شکوهمیرزادگی» (یا شکوه فرهنگ) که هر سه برای روزنامه ی یومیه «کیهان» کار میکردند، به همراه چند نفر دیگر، محفلی را شکل داده و سعی میکنند تا «محمد رضا پهلوی» را ترور کنند. «شکوه میرزادگی» از طریق روابط خاصی که با خلبان مخصوص شاه داشته، در جریان رفت و آمدها و محلهای که شاه در آنها اقامت میکرده، قرار میگیرد و اطلاعات جمع آوری شدهاش را در اختیار گروه قرار میدهد. طرحهای ابتدایی متفاوتی ریخته میشود، ولی از آنجایی که هیچ یک از آنها عملی نبودند، مساله ترور شاه منتفی میشود.
از طرف دیگر گروه گلسرخی به فکر شکل دادن یک گروه مطالعاتی مارکسیستی میافتند، البته این بار بدون حضور «شکوه میرزادگی». اعضای این گروه یعنی «خسرو گلسرخی»، «عاطفه گرگین» و «منوچهر مقدم سلیمی» همگی در همان ابتدای شکلگیری گروه، در بهار 1352، دستگیر میشوند.
از سوی دیگر عباس سماکار (فیلمبردار) و رضا علامه زاده (کارگردان) که با تلویزیون کار می کنند، به این فکر میافتند تا در مراسم فستیوال کودک در سال 1352، فرح دیبا (همسر شاه) یا رضا پهلوی (پسر شاه) را به گروگان گرفته و شعار و مطالبهی آزادی بدون قید و شرط زندانیان سیاسی را مطرح کنند. در رابطه با طراحی یا انجام این نقشه، «خسروگلسرخی» و دوستانش اصلا نقشی نداشتند چراکه آنها ماهها پیش از طراحی این نقشه دستگیر و در زندان به سر میبردند.
برای انجام طرح گروگانگیری، «سماکار» و «علامهزاده» نیاز به اسلحه داشتند. در همین راستا، «سماکار» با «طیفور بطحایی»(فیلمبردار) که او را از زمان دانشجوئی در مدرسه «عالی تلویوزیون و سینما» میشناخته، مراجعه کرده و داستان را با او در میان میگذارد. «بطحایی» نیز با «کرامت دانشیان» در این مورد صحبت میکند و کرامت سعی میکند که از طریق رابطی که او را از زندان میشناخته یعنی «امیر فتانت» با «سازمان چریکهای فدایی خلق» تماس گرفته و اسلحههای مورد نیاز را تهیه کند.
«امیر فتانت» بدون آنکه کرامت دانشیان از آن آگاهی داشتهباشد، در هنگام گذراندن دوران زندان، با ساواک شروع به همکاری کرده و عملا به یکی از مهرههای آنان تبدیل شدهبود. «فتانت» پس از آگاهیش از قضیه گروگان گیری، اطلاعات لازم را در اختیار ساواک میگذارد.
-«طیفور بطحائی»، علاوه بر ارتباط با گروه «سماکار-علامه زاده» با یک گروه دیگر که در آن «شکوه میرزادگی»، ابراهیم فرهنگ (همسر اول شکوه)، مرتضی سیاهپوش و ایرج جمشیدی و مریم اتحادیه عضو بودند نیز ارتباط داشته و در حقیقت آنها میخواستند بعنوان گروه پشتیبانی عمل کنند.
در همین راستا «ایرج جمشیدی» از این گروه مامور میشود که برود و اسلحهها را از ساواکیهای که میخواستند خود را از اعضای چریکها معرفی کنند، تحویل بگیرد. «جمشیدی» میترسد و در قراری که ساواک آن را طرحی کرده حاضر نمیشود. ماموران ساواک تصور میکنند که اعضای گروه مربوطه از نفوذی بودن «فتانت» آگاهی پیدا کرده و از این جهت است که در سر قرار حاضر نشدهاند و برای اینکه فرصت فرار کردن را از اعضای گروه بگیرد، همگی آنها را دستگیر میکند.
-«شکوه میرزادگی» پس از دستگیری بوسیلهی «ساواک» خود را میبازد و به موضوع همکاری با گروه گلسرخی در سال 1350 که هیچ ربطی به موضوع پروندهی گروگان گیری فرح ندارد اشاره میکند و پای گلسرخی و سلیمی را وسط میکشد. https://telegram.me/manfekrmikonan
گلسرخی، در حقیقت هیچ ارتباطی با گروه ترور شاه نداشت و ضعف و همکاری یکی از اعضای گروه با ساواک و البته دفاعیات و روحیات خاص گلسرخی، باعث اعدام وی شد.
ماجرا از این قرار بود که در سال 1350، «خسرو گلسرخی» به همراه «عاطفهی گرگین» (همسرش) و «شکوهمیرزادگی» (یا شکوه فرهنگ) که هر سه برای روزنامه ی یومیه «کیهان» کار میکردند، به همراه چند نفر دیگر، محفلی را شکل داده و سعی میکنند تا «محمد رضا پهلوی» را ترور کنند. «شکوه میرزادگی» از طریق روابط خاصی که با خلبان مخصوص شاه داشته، در جریان رفت و آمدها و محلهای که شاه در آنها اقامت میکرده، قرار میگیرد و اطلاعات جمع آوری شدهاش را در اختیار گروه قرار میدهد. طرحهای ابتدایی متفاوتی ریخته میشود، ولی از آنجایی که هیچ یک از آنها عملی نبودند، مساله ترور شاه منتفی میشود.
از طرف دیگر گروه گلسرخی به فکر شکل دادن یک گروه مطالعاتی مارکسیستی میافتند، البته این بار بدون حضور «شکوه میرزادگی». اعضای این گروه یعنی «خسرو گلسرخی»، «عاطفه گرگین» و «منوچهر مقدم سلیمی» همگی در همان ابتدای شکلگیری گروه، در بهار 1352، دستگیر میشوند.
از سوی دیگر عباس سماکار (فیلمبردار) و رضا علامه زاده (کارگردان) که با تلویزیون کار می کنند، به این فکر میافتند تا در مراسم فستیوال کودک در سال 1352، فرح دیبا (همسر شاه) یا رضا پهلوی (پسر شاه) را به گروگان گرفته و شعار و مطالبهی آزادی بدون قید و شرط زندانیان سیاسی را مطرح کنند. در رابطه با طراحی یا انجام این نقشه، «خسروگلسرخی» و دوستانش اصلا نقشی نداشتند چراکه آنها ماهها پیش از طراحی این نقشه دستگیر و در زندان به سر میبردند.
برای انجام طرح گروگانگیری، «سماکار» و «علامهزاده» نیاز به اسلحه داشتند. در همین راستا، «سماکار» با «طیفور بطحایی»(فیلمبردار) که او را از زمان دانشجوئی در مدرسه «عالی تلویوزیون و سینما» میشناخته، مراجعه کرده و داستان را با او در میان میگذارد. «بطحایی» نیز با «کرامت دانشیان» در این مورد صحبت میکند و کرامت سعی میکند که از طریق رابطی که او را از زندان میشناخته یعنی «امیر فتانت» با «سازمان چریکهای فدایی خلق» تماس گرفته و اسلحههای مورد نیاز را تهیه کند.
«امیر فتانت» بدون آنکه کرامت دانشیان از آن آگاهی داشتهباشد، در هنگام گذراندن دوران زندان، با ساواک شروع به همکاری کرده و عملا به یکی از مهرههای آنان تبدیل شدهبود. «فتانت» پس از آگاهیش از قضیه گروگان گیری، اطلاعات لازم را در اختیار ساواک میگذارد.
-«طیفور بطحائی»، علاوه بر ارتباط با گروه «سماکار-علامه زاده» با یک گروه دیگر که در آن «شکوه میرزادگی»، ابراهیم فرهنگ (همسر اول شکوه)، مرتضی سیاهپوش و ایرج جمشیدی و مریم اتحادیه عضو بودند نیز ارتباط داشته و در حقیقت آنها میخواستند بعنوان گروه پشتیبانی عمل کنند.
در همین راستا «ایرج جمشیدی» از این گروه مامور میشود که برود و اسلحهها را از ساواکیهای که میخواستند خود را از اعضای چریکها معرفی کنند، تحویل بگیرد. «جمشیدی» میترسد و در قراری که ساواک آن را طرحی کرده حاضر نمیشود. ماموران ساواک تصور میکنند که اعضای گروه مربوطه از نفوذی بودن «فتانت» آگاهی پیدا کرده و از این جهت است که در سر قرار حاضر نشدهاند و برای اینکه فرصت فرار کردن را از اعضای گروه بگیرد، همگی آنها را دستگیر میکند.
-«شکوه میرزادگی» پس از دستگیری بوسیلهی «ساواک» خود را میبازد و به موضوع همکاری با گروه گلسرخی در سال 1350 که هیچ ربطی به موضوع پروندهی گروگان گیری فرح ندارد اشاره میکند و پای گلسرخی و سلیمی را وسط میکشد. https://telegram.me/manfekrmikonan
روایت ایرج جمشیدی:
-ایرج جمشیدی این ماجرا را چنین روایت کرده است: نحوه ورود من به ماجرا، از طريق دوستام با خانم شكوه ميرزادگي بود. من و خانم ميرزادگي همكار بوديم و به همين دليل من به دعوت ايشان وارد فعاليتهاي سياسي شدم. قرار بود من با يك چريك و پارتيزان خبره ملاقات كنم و از او اسلحه بگيرم، اما وقتي با عباس سماكار ملاقات كردم، ديدم اصلا شباهتي به چريكها ندارد.
من حاضر شدم اما از طرف مقابل من خبري نشد. همهچيز به هم ريخته به نظر ميرسيد و من در تماس تلفني با شكوه ميرزادگي به شدت از آشفتگي قرارها گلايه كردم. پس از اينكه من موفق نشدم اسلحه را تحويل بگيرم، از محل دور شدم و چند ساعت بعد، به سمت همدان حركت كردم. به هيچ عنوان مضطرب نبودم و در دلم از اينكه مسخره شدهام، احساس خوبي نداشتم. همانطور كه حدس ميزدم شكوه در مورد گروه و آدمهاي آن دروغ گفته بود. من فكر ميكردم با گروهي صددرصد حرفهاي طرف هستم اما ديدم آنها حتي قدرت ساماندهي قول و قرارهاي خود را ندارند. من عصر همان روز به همدان رفتم و در حالي كه اصلا فكر نميكردم، دستگير شدم. ظاهرا يك نفر همه ما را لو داده بود.
روایت عباس سماکار:
«ماجرا از این قرار بود که دو سال قبل از اون، یعنی در سال پنجاه، خسرو گلسرخی و منوچهر مقدم و شکوه فرهنگ، در ارتباط با هم طرح اعدام شاه رو می ریزند و بعد از یک مدت شناسایی و سنجش امکاناتشون پی می برن که این طرح اصلا عملی نیست و بی نتیجه ولش می کنند. بعد هم خسرو و منوچهر و یکی دو نفر دیگر در بهار سال پنجاه و دو دستگیر می شن یعنی دو ماه قبل از این که من و علامه زاده چنین طرحی رو شروع کنیم.»
«اما شکوه فرهنگ پس از دستگیری مثل ابراهیم فرهنگ و مریم اتحادیه و ایرج جمشیدی فورا تسلیم ساواک شد و حتی برای خوش خدمتی ماجرای طرح اعدام شاه رو در دو سال پیش از اون که ساواک روحش هم خبر نداشت لو داد و به این ترتیب پای خسرو گلسرخی و منوچهر مقدم رو به این پرونده گشودند... به همین دلیل هم طرح ترور شاه حتی غلیظ تر از طرح گروگانگیری در روزنامه ها اعلام شد و مرکز این نقشه ها جلوه داده شد و گلسرخی و مقدم را هم جزو اعضای ردیف دوم و سوم پرونده قرار دادند. یعنی من که قرار بود به عنوان عامل اصلی عملیات رو انجام بدم و شکوه فرهنگ و مریم اتحادیه که قرار بود مهناز پهلوی رو گروگان بگیرن در ردیف بالاتر پرونده قرار گرفتند.»
ساواک حدس می زد که مقاومت در دادگاه حداکثر توسط یکی دو نفر صورت بگیره. به خصوص روی کرامت دانشیان زیاد حساب می کرد. چون که کرامت در مقابل توهینهای بازجوها دست به مقابله زده بود.
در مورد خسرو گلسرخی ساواک چون فکر می کرد که خسرو در هیچ کدام از این طرحها شرکت نداشته، حداکثر مقاومتش یک دفاع حقوقی باشد که بگوید من اصلا شرکت نداشتم و این حرفها بیخود است.
ساواک می خواست با اهمیت دادن به یک سری عملیات خیالی برای خودش و هوشیاری دستگاههای امنیتی اش و ایجاد ترس و رعب بیشتر تو جامعه، برای خودش اعتبار ایجاد کنه.
در نتیجه تا مقطع دادگاه که کسی باز فکر نمی کرد به اون شکل علنی بشه این موضوع در سطح یکی از پرونده های موجود قلمداد می شد. انگیزه ساواک هم برای علنی کردن جریان دادگاه چیزی جز همون عدم مقاومت اکثر اعضای گروه که گفتم، نبود.
اما اگر مقاومت واقعا جانانه خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان نبود، هم ساواک به اهدافش نزدیک می شد و هم جامعه به یقین در مورد حدسش در مورد ما و ماهیت این پرونده می رسید.
محاکمه گروه:
-در جریان محاکمات دستگیرشدگان در دادگاه اول، 7 نفر به اعدام ( گلسرخی، دانشیان، سلیمی، بطحائی، سماکار، علامه زاده، جمشیدی)، دو نفر به پنج سال حبس ( اتحادیه، سیاهپوش) و سه نفر به 3 سال حبس ( میرزادگی، فرهنگ، قیصری ) محکوم می شوند. این همان دادگاهی است که خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان شجاعانه دفاع عقیدتی از خود کردند.
در دادگاه تجدید نظر که در سه شنبه دوم بهمن ماه 1352 تشکیل شد، حکم اعدام دو نفر از محکومین دادگاه اول یعنی سلیمی به 15 سال و جمشیدی به 10 سال تغییر پیدا کرد و پنج نفر از متهمان (بطحائی، گلسرخی، دانشیان، سماکار و علامه زاده) همچنان به اعدام محکوم شدند.
به فرمان شاه که در روزنامههای روز 28 بهمن ماه 1352 انتشار یافت، سه نفر از محکومین ( بطحائی، سماکار و علامه زاده) از اعدام عفو و به حبس ابد محکوم گردیدند. https://telegram.me/manfekrmikonan
-ایرج جمشیدی این ماجرا را چنین روایت کرده است: نحوه ورود من به ماجرا، از طريق دوستام با خانم شكوه ميرزادگي بود. من و خانم ميرزادگي همكار بوديم و به همين دليل من به دعوت ايشان وارد فعاليتهاي سياسي شدم. قرار بود من با يك چريك و پارتيزان خبره ملاقات كنم و از او اسلحه بگيرم، اما وقتي با عباس سماكار ملاقات كردم، ديدم اصلا شباهتي به چريكها ندارد.
من حاضر شدم اما از طرف مقابل من خبري نشد. همهچيز به هم ريخته به نظر ميرسيد و من در تماس تلفني با شكوه ميرزادگي به شدت از آشفتگي قرارها گلايه كردم. پس از اينكه من موفق نشدم اسلحه را تحويل بگيرم، از محل دور شدم و چند ساعت بعد، به سمت همدان حركت كردم. به هيچ عنوان مضطرب نبودم و در دلم از اينكه مسخره شدهام، احساس خوبي نداشتم. همانطور كه حدس ميزدم شكوه در مورد گروه و آدمهاي آن دروغ گفته بود. من فكر ميكردم با گروهي صددرصد حرفهاي طرف هستم اما ديدم آنها حتي قدرت ساماندهي قول و قرارهاي خود را ندارند. من عصر همان روز به همدان رفتم و در حالي كه اصلا فكر نميكردم، دستگير شدم. ظاهرا يك نفر همه ما را لو داده بود.
روایت عباس سماکار:
«ماجرا از این قرار بود که دو سال قبل از اون، یعنی در سال پنجاه، خسرو گلسرخی و منوچهر مقدم و شکوه فرهنگ، در ارتباط با هم طرح اعدام شاه رو می ریزند و بعد از یک مدت شناسایی و سنجش امکاناتشون پی می برن که این طرح اصلا عملی نیست و بی نتیجه ولش می کنند. بعد هم خسرو و منوچهر و یکی دو نفر دیگر در بهار سال پنجاه و دو دستگیر می شن یعنی دو ماه قبل از این که من و علامه زاده چنین طرحی رو شروع کنیم.»
«اما شکوه فرهنگ پس از دستگیری مثل ابراهیم فرهنگ و مریم اتحادیه و ایرج جمشیدی فورا تسلیم ساواک شد و حتی برای خوش خدمتی ماجرای طرح اعدام شاه رو در دو سال پیش از اون که ساواک روحش هم خبر نداشت لو داد و به این ترتیب پای خسرو گلسرخی و منوچهر مقدم رو به این پرونده گشودند... به همین دلیل هم طرح ترور شاه حتی غلیظ تر از طرح گروگانگیری در روزنامه ها اعلام شد و مرکز این نقشه ها جلوه داده شد و گلسرخی و مقدم را هم جزو اعضای ردیف دوم و سوم پرونده قرار دادند. یعنی من که قرار بود به عنوان عامل اصلی عملیات رو انجام بدم و شکوه فرهنگ و مریم اتحادیه که قرار بود مهناز پهلوی رو گروگان بگیرن در ردیف بالاتر پرونده قرار گرفتند.»
ساواک حدس می زد که مقاومت در دادگاه حداکثر توسط یکی دو نفر صورت بگیره. به خصوص روی کرامت دانشیان زیاد حساب می کرد. چون که کرامت در مقابل توهینهای بازجوها دست به مقابله زده بود.
در مورد خسرو گلسرخی ساواک چون فکر می کرد که خسرو در هیچ کدام از این طرحها شرکت نداشته، حداکثر مقاومتش یک دفاع حقوقی باشد که بگوید من اصلا شرکت نداشتم و این حرفها بیخود است.
ساواک می خواست با اهمیت دادن به یک سری عملیات خیالی برای خودش و هوشیاری دستگاههای امنیتی اش و ایجاد ترس و رعب بیشتر تو جامعه، برای خودش اعتبار ایجاد کنه.
در نتیجه تا مقطع دادگاه که کسی باز فکر نمی کرد به اون شکل علنی بشه این موضوع در سطح یکی از پرونده های موجود قلمداد می شد. انگیزه ساواک هم برای علنی کردن جریان دادگاه چیزی جز همون عدم مقاومت اکثر اعضای گروه که گفتم، نبود.
اما اگر مقاومت واقعا جانانه خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان نبود، هم ساواک به اهدافش نزدیک می شد و هم جامعه به یقین در مورد حدسش در مورد ما و ماهیت این پرونده می رسید.
محاکمه گروه:
-در جریان محاکمات دستگیرشدگان در دادگاه اول، 7 نفر به اعدام ( گلسرخی، دانشیان، سلیمی، بطحائی، سماکار، علامه زاده، جمشیدی)، دو نفر به پنج سال حبس ( اتحادیه، سیاهپوش) و سه نفر به 3 سال حبس ( میرزادگی، فرهنگ، قیصری ) محکوم می شوند. این همان دادگاهی است که خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان شجاعانه دفاع عقیدتی از خود کردند.
در دادگاه تجدید نظر که در سه شنبه دوم بهمن ماه 1352 تشکیل شد، حکم اعدام دو نفر از محکومین دادگاه اول یعنی سلیمی به 15 سال و جمشیدی به 10 سال تغییر پیدا کرد و پنج نفر از متهمان (بطحائی، گلسرخی، دانشیان، سماکار و علامه زاده) همچنان به اعدام محکوم شدند.
به فرمان شاه که در روزنامههای روز 28 بهمن ماه 1352 انتشار یافت، سه نفر از محکومین ( بطحائی، سماکار و علامه زاده) از اعدام عفو و به حبس ابد محکوم گردیدند. https://telegram.me/manfekrmikonan
حکم اعدام دانشیان و گلسرخی هیچ تغییری نکرد و آنان ، در بامداد 29 بهمن 1352 تیرباران کردند.
شکوه میرزادگی بعد از عفو توسط شاه، جذب حزب رستاخیز شد و همکاری های خود با ساواک را ادامه داد و در شمار افرادی چون پرویز نیکخواه قرار گرفت و سردبیری نشریه "تلاش" را بر عهده گرفت.
به گزارش پارسینه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در اسفند 1357 روزنامه اطلاعات نوشت: «شکوه میرزادگی از سرسپردگان حزب منحله رستاخیز و سردبیر مجله تلاش هنگام خروج از کشور توسط پاسداران انقلاب اسلامی دستگیر شد.»شکوه میرزادگی در دادگاه گفت: "...ولی من اقرار می کنم آن قدر شرمسارم که کلامی پیدا نکنم تا پوزشی باشد از اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر رهبر واقعی مردم وطنم."
شکوه میرزادگی همسر اسماعیل نوری علاء، است که در خارج کشور به سر می برند.
منابع:
من یک شورشی هستم از عباس سماکار
مصاحبهی رضا علامه زاده در روزنامه کیهان مورخهی سوم اسفند 1357
راوی بهاران، زندگی و مبارزات کرامت الله دانشیان، تهران: نشر قطره، چاپ دوم ۱۳۸۲.
خاطرات عزت شاهی به کوشش محسن کاظمی
https://telegram.me/manfekrmikonan
شکوه میرزادگی بعد از عفو توسط شاه، جذب حزب رستاخیز شد و همکاری های خود با ساواک را ادامه داد و در شمار افرادی چون پرویز نیکخواه قرار گرفت و سردبیری نشریه "تلاش" را بر عهده گرفت.
به گزارش پارسینه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در اسفند 1357 روزنامه اطلاعات نوشت: «شکوه میرزادگی از سرسپردگان حزب منحله رستاخیز و سردبیر مجله تلاش هنگام خروج از کشور توسط پاسداران انقلاب اسلامی دستگیر شد.»شکوه میرزادگی در دادگاه گفت: "...ولی من اقرار می کنم آن قدر شرمسارم که کلامی پیدا نکنم تا پوزشی باشد از اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر رهبر واقعی مردم وطنم."
شکوه میرزادگی همسر اسماعیل نوری علاء، است که در خارج کشور به سر می برند.
منابع:
من یک شورشی هستم از عباس سماکار
مصاحبهی رضا علامه زاده در روزنامه کیهان مورخهی سوم اسفند 1357
راوی بهاران، زندگی و مبارزات کرامت الله دانشیان، تهران: نشر قطره، چاپ دوم ۱۳۸۲.
خاطرات عزت شاهی به کوشش محسن کاظمی
https://telegram.me/manfekrmikonan
فیالجمله تو را یک سخن بگویم:
این مردمان به نفاق خوشدل میشوند و به راستی غمگین.
(شمس تبریزی)
https://telegram.me/manfekrmikonan
این مردمان به نفاق خوشدل میشوند و به راستی غمگین.
(شمس تبریزی)
https://telegram.me/manfekrmikonan
کتابها خوراک فکری آدم هستند، که اگر نباشند، فکر آدم برای رفع گرسنگیش، سراغ هر چیز بیهودهای که شده کشیده میشود
https://telegram.me/manfekrmikonan
https://telegram.me/manfekrmikonan
یک روز شیخ ما[ابوسعید ابوالخیر] با جمعی صوفیان به در آسیایی رسید. اسب بازداشت و ساعتی توقف کرد. پس می گفت:
می دانید که این آسیا چه می گوید؟
می گوید: "تصوف این است که من در آنم: درشت می ستانی و نرم باز می دهی و گرد خود طواف می کنی. سفر در خود می کنی تا هر چه نباید از خود دور کنی...".
همه جمع را وقت خوش گشت.
آنسوی حرف و صوت، ص ۱۶۱
شفیعی کدکنی
این سخن بوسعید را عطار بدینگونه منظوم کرده است:
رفت سوی آسیایی بوسعید
آسیا را دید در گشتن مزید
گفت هست این آسیا استاد نیک
چشم نامحرم نمی بیند ولیک
زانک با من گفت این ساعت نهان:
کاین زمان صوفی منم اندرجهان.
در تصوف گر تو رنجی می بری
من بسم پیر تو در صوفیگری
روز و شب در خود کنم دایم سفر
پای برجایم ولیکن درگذر
می ستانم بس درشت از هرکسی
می دهم بس نرم و می گردم بسی.
https://telegram.me/manfekrmikonan
می دانید که این آسیا چه می گوید؟
می گوید: "تصوف این است که من در آنم: درشت می ستانی و نرم باز می دهی و گرد خود طواف می کنی. سفر در خود می کنی تا هر چه نباید از خود دور کنی...".
همه جمع را وقت خوش گشت.
آنسوی حرف و صوت، ص ۱۶۱
شفیعی کدکنی
این سخن بوسعید را عطار بدینگونه منظوم کرده است:
رفت سوی آسیایی بوسعید
آسیا را دید در گشتن مزید
گفت هست این آسیا استاد نیک
چشم نامحرم نمی بیند ولیک
زانک با من گفت این ساعت نهان:
کاین زمان صوفی منم اندرجهان.
در تصوف گر تو رنجی می بری
من بسم پیر تو در صوفیگری
روز و شب در خود کنم دایم سفر
پای برجایم ولیکن درگذر
می ستانم بس درشت از هرکسی
می دهم بس نرم و می گردم بسی.
https://telegram.me/manfekrmikonan
مشکل ما از جایی شروع شد
که نگاه ما به هم،
نگاه آدم به آدم نبود
نگاه آدم به " فرصت "بود
(حسین پناهی)
https://telegram.me/manfekrmikonan
که نگاه ما به هم،
نگاه آدم به آدم نبود
نگاه آدم به " فرصت "بود
(حسین پناهی)
https://telegram.me/manfekrmikonan
چیزی که مردم جهان سوم باید نجات دهند وطنشان نیسـت , بلکه ابتدا باید خود را نجات دهند ، زیرا بیشتر آنها در اعماق نـاآگـاهی ، توهم دانایی دارند !!
#وينستون_چرچیل
https://telegram.me/manfekrmikonan
#وينستون_چرچیل
https://telegram.me/manfekrmikonan