طنز هفته:
مرد با کنایه به زن گفت چرا زنها ،در هر کاری کمتر از مردها موفق می شوند؟ زن در جواب گفت برای اینکه خانم ها ،خودشان زن ندارند تا در کارها کمکشان کند .چرا با این موجودات حاضر جواب بحث می کنید؟ https://telegram.me/manfekrmikonan
مرد با کنایه به زن گفت چرا زنها ،در هر کاری کمتر از مردها موفق می شوند؟ زن در جواب گفت برای اینکه خانم ها ،خودشان زن ندارند تا در کارها کمکشان کند .چرا با این موجودات حاضر جواب بحث می کنید؟ https://telegram.me/manfekrmikonan
داستانک:
روزی بهلول بر هارونالرشید وارد شد.خلیفه گفت: مرا پندی بده!
بهلول پرسید: اگر در بیابانی بیآب، تشنهگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعهای آب که عطش تو را فرو نشاند چه میدهی؟گفت : ... صد دینار طلا.
پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟گفت: نصف پادشاهیام را.
بهلول گفت: حال اگر به حبسالبول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه میدهی که آن را علاج کنند؟گفت: نیم دیگر سلطنتم را.
بهلول گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی.
https://telegram.me/manfekrmikonan
روزی بهلول بر هارونالرشید وارد شد.خلیفه گفت: مرا پندی بده!
بهلول پرسید: اگر در بیابانی بیآب، تشنهگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعهای آب که عطش تو را فرو نشاند چه میدهی؟گفت : ... صد دینار طلا.
پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟گفت: نصف پادشاهیام را.
بهلول گفت: حال اگر به حبسالبول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه میدهی که آن را علاج کنند؟گفت: نیم دیگر سلطنتم را.
بهلول گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی.
https://telegram.me/manfekrmikonan
شنبه ها: گفتار ادبی ادوار شعري شمس لنگرودي
محمدامین مروتی
سال 1355 انتشارکتاب"رفتار تشنگي" تقليدي از آثار شاملو- سال 1363 انتشار "در مهتابي دنيا" نمايانگر شكست و بدبيني و تلخي شاعر- سال 1365 "خاكستر و بانو" داستان مرثيهخواني مادري براي فرزند كشته شدهاش- سال 1367 "جشن ناپيدا" نزديك شده به طبیعت گرایی و طبیعت سرایی. سال 1369 "قصيده لبخند چاك چاك" متأثر از تجربيات زندان شاعر و بعد از ده سال "نتهايي براي بلبل چوبي" كه عاشقانه و عارفانه و در تقديس زندگي است. او ميگويد تا سال 70 دغدغه من مسائل سياسي و اجتماعي بود ولي پس از آن دغدغهام هستيشناسي شد و نتهايي براي بلبل چوبي مينويسم كه قرار نيست آواز بخواند و به عبارتي خلق شعر براي چيزي كه منتظرش نيستم. ديگر قطعيتي براي من وجود ندارد ما حداكثر ماهي كيلكاي فيلسوفي هستيم در دل اقيانوس.
https://telegram.me/manfekrmikonan
محمدامین مروتی
سال 1355 انتشارکتاب"رفتار تشنگي" تقليدي از آثار شاملو- سال 1363 انتشار "در مهتابي دنيا" نمايانگر شكست و بدبيني و تلخي شاعر- سال 1365 "خاكستر و بانو" داستان مرثيهخواني مادري براي فرزند كشته شدهاش- سال 1367 "جشن ناپيدا" نزديك شده به طبیعت گرایی و طبیعت سرایی. سال 1369 "قصيده لبخند چاك چاك" متأثر از تجربيات زندان شاعر و بعد از ده سال "نتهايي براي بلبل چوبي" كه عاشقانه و عارفانه و در تقديس زندگي است. او ميگويد تا سال 70 دغدغه من مسائل سياسي و اجتماعي بود ولي پس از آن دغدغهام هستيشناسي شد و نتهايي براي بلبل چوبي مينويسم كه قرار نيست آواز بخواند و به عبارتي خلق شعر براي چيزي كه منتظرش نيستم. ديگر قطعيتي براي من وجود ندارد ما حداكثر ماهي كيلكاي فيلسوفي هستيم در دل اقيانوس.
https://telegram.me/manfekrmikonan
یکشنبه ها: گفتار دینی دین پیرزنان نیشابور
محمدامین مروتی
کانت می گفت مشخصة عصر روشنگری این است که جرات دانستن داشته باشیم. یعنی بتوانیم در افکار ارثی و تاریخی و القائات خانوادگی و اجتماعی که از کودکی در ذهن مان کرده اند، تجدیدنظر و مداقه کنیم. درستش را بگزینیم و بدش را واگذاریم. غزالی و فخر رازی دو تن از اندیشمندان مسلمان بودند که جرات دانستن کرده بودند. غزالی قرن ها پیش از دکارت به نوعی شک دستوری در سنجش آموزه های تربیتی روی آورده بود و فخر رازی تا آنجا در تشکیک نسبت به این آموخته ها پیش رفته بود که به تشنیع و کنایه، "امام المشکّکین" لقب گرفته بود. غزالی عاقبت به عرفان روی آورد و رفتن در پی استدلالات کلامی را نوعی هدر دادن زندگی تلقی کرد. حتی– به غلط یا درست- گفته اند در پایان عمر، حسرت ایمان پیرزنان نیشابور را می خورد.
مولانا هم در ابياتي به امام فخر رازي اشاره مي كند كه علي رغم تمام ريزبيني ها و افكار تو در تويش ، هنگام مرگ اعتراف كرد كه به جايي نرسيده و گفت حقا که عقل جز عِقال یعنی "پابند" نيست:
پس بكــوش و به آخـر از كلال هم تو گويي خويش كالعقلُ عِقال
همچو آن مردِ مُفلسُف، روزِ مرگ عقل را مي ديد، بس بي بال و برگ
بي غرض مي كرد آن دم اعتراف كــز ذكاوت رانديم اسب از گزاف
دین پیرزنان نیشابور، دین ساده غیر استدلالی بود. دینی بود آرامش بخش و بی قیل و قال و توام با یقین. دین پیرزنان نیشابور، دینی کودکانه بود. در بهشت کودکی و بهشت یقین به سرمی بردند. به فکر دانستن نبودند؛ لذا جرات دانستن هم نداشتند. همه ما ازکودکی و بهشت یقین دوران کودکی، تجاربی داریم و دین پیرزنان نیشابور را خوب می فهمیم. دورانی که با صدق و خلوص کودکانه خدای خود را می پرستیدیم. خدایی که چه بسا انسانوار و مشبهانه بود. اما انسان خواه ناخواه بزرگ می شود و با شروع دانستن از بهشت کودکی اخراج می گردد. کما این که اسطوره شناسان گفته اند دانه گندم یا سیبی که آدم خورد، گندم دانایی بود و پس از آن آب خوش از گلویش پایین نرفت. خود والدین روزی کودکشان را که دیگر بالغ و عاقل شده، از خانه پدری بیرون می کنند تا خودش پدر یا مادر شود و چرخة حیات را تداوم بخشد. وضعیت کودکی بشر، به وضعیت تاریخی او نیز شبیه است. عصر روشنگری نیز دورانی تاریخی است که بشر باید از خانه طبیعت و باورهای ساده و کودکانه در باب جهان و زندگی خارج شود. زیرا جسارت دانستن پیدا کرده است.
اما همه این ها بدان معنا نیست که به کودکی تماما پشت کنیم. همیشه باید چیزهایی از کودکی هایمان را حفظ کنیم. صدق و صفا و حقیقت پذیری و آرامش همان چیزهایی هستند که کودکی را به بهشت تبدیل کرده بودند. بهشت کودکی ربط کمی با اعتقادات و ربط وثیقی با روحیاتمان داشت. باید هم بزرگ شویم و هم آن روحیات را پاس بداریم.
https://telegram.me/manfekrmikonan
محمدامین مروتی
کانت می گفت مشخصة عصر روشنگری این است که جرات دانستن داشته باشیم. یعنی بتوانیم در افکار ارثی و تاریخی و القائات خانوادگی و اجتماعی که از کودکی در ذهن مان کرده اند، تجدیدنظر و مداقه کنیم. درستش را بگزینیم و بدش را واگذاریم. غزالی و فخر رازی دو تن از اندیشمندان مسلمان بودند که جرات دانستن کرده بودند. غزالی قرن ها پیش از دکارت به نوعی شک دستوری در سنجش آموزه های تربیتی روی آورده بود و فخر رازی تا آنجا در تشکیک نسبت به این آموخته ها پیش رفته بود که به تشنیع و کنایه، "امام المشکّکین" لقب گرفته بود. غزالی عاقبت به عرفان روی آورد و رفتن در پی استدلالات کلامی را نوعی هدر دادن زندگی تلقی کرد. حتی– به غلط یا درست- گفته اند در پایان عمر، حسرت ایمان پیرزنان نیشابور را می خورد.
مولانا هم در ابياتي به امام فخر رازي اشاره مي كند كه علي رغم تمام ريزبيني ها و افكار تو در تويش ، هنگام مرگ اعتراف كرد كه به جايي نرسيده و گفت حقا که عقل جز عِقال یعنی "پابند" نيست:
پس بكــوش و به آخـر از كلال هم تو گويي خويش كالعقلُ عِقال
همچو آن مردِ مُفلسُف، روزِ مرگ عقل را مي ديد، بس بي بال و برگ
بي غرض مي كرد آن دم اعتراف كــز ذكاوت رانديم اسب از گزاف
دین پیرزنان نیشابور، دین ساده غیر استدلالی بود. دینی بود آرامش بخش و بی قیل و قال و توام با یقین. دین پیرزنان نیشابور، دینی کودکانه بود. در بهشت کودکی و بهشت یقین به سرمی بردند. به فکر دانستن نبودند؛ لذا جرات دانستن هم نداشتند. همه ما ازکودکی و بهشت یقین دوران کودکی، تجاربی داریم و دین پیرزنان نیشابور را خوب می فهمیم. دورانی که با صدق و خلوص کودکانه خدای خود را می پرستیدیم. خدایی که چه بسا انسانوار و مشبهانه بود. اما انسان خواه ناخواه بزرگ می شود و با شروع دانستن از بهشت کودکی اخراج می گردد. کما این که اسطوره شناسان گفته اند دانه گندم یا سیبی که آدم خورد، گندم دانایی بود و پس از آن آب خوش از گلویش پایین نرفت. خود والدین روزی کودکشان را که دیگر بالغ و عاقل شده، از خانه پدری بیرون می کنند تا خودش پدر یا مادر شود و چرخة حیات را تداوم بخشد. وضعیت کودکی بشر، به وضعیت تاریخی او نیز شبیه است. عصر روشنگری نیز دورانی تاریخی است که بشر باید از خانه طبیعت و باورهای ساده و کودکانه در باب جهان و زندگی خارج شود. زیرا جسارت دانستن پیدا کرده است.
اما همه این ها بدان معنا نیست که به کودکی تماما پشت کنیم. همیشه باید چیزهایی از کودکی هایمان را حفظ کنیم. صدق و صفا و حقیقت پذیری و آرامش همان چیزهایی هستند که کودکی را به بهشت تبدیل کرده بودند. بهشت کودکی ربط کمی با اعتقادات و ربط وثیقی با روحیاتمان داشت. باید هم بزرگ شویم و هم آن روحیات را پاس بداریم.
https://telegram.me/manfekrmikonan
دوشنبه ها: گفتار اجتماعی جمع بین هویت ملی و دینی و انسانی
محمدامین مروتی
ما ترکیبی از فرهنگ های مختلف و به تعبیر شایگان "چل پاره" هستیم که مهمترینشان فرهنگ ایرانی، اسلامی و جهانی است. تحت فرهنگ ایرانی، فرهنگ های قومی هم داریم که باید بدان ها اهمیت داد و کمر به حذفشان نبست.
طبیعتا وحدت ملی نخستین خصیصه اش زبان و خاک و دین مشترک است که با احترام به زبان و خاک و دین قومیتها هم قابل جمع است. اقلیت های زبانی و قومی باید به عنوان بخشی از هویت ایرانی به رسمیت شناخته شوند تا تمایل به گریز از مرکز پیدا نکنند اما زبان فارسی باید زبان مشترک و فراقومیمان باشد تا هر کس ساز خود را نزند و همدلی هم به تبع همزبانی ایجاد شود . تبلیغ و سرمایه گذاری برای یک زبان و فرهنگ و فروکوفتن زبان و فرهنگ اقلیت ها نتایج معکوسی دارد و باعث تفرقه و گریز از مرکز می شود. مثلا یک کرد علوه بر هویت کردی یک هویت فراقومی و ایرانی هم دارد. هم چنان که یک ایرانی علاوه بر هویت ملی یک هویت جهانی و بشری هم دارد. تکیه بر اشتراکات و به رسمیت شناختن اختلافات. تسری الگوی عارفانة "کثرت در وحدت و وحدت در کثرت" به پهنة اجتماع، از ما آدم های بهتر و از جامعه مان جامعة بهتری می سازد. توجه داشته باشیم فرهنگ و عناصر مقوم آن امری متحول و غیرمقدس است. زبان به عنوان مهمترین مولفه وحدتبخش ما تغییرات اساسی کرده و می کند. ما امروز دیگر زبان فارسی باستان و دری را نمی فهمیم. چنان که سایر مولفه های فرهنگی مان نظیر حدود و صغور خاک ما هم در تغییر و تحول مستمر بوده است.
نکتة مهم این است که "حس وحدت" از "حس تعلق" برمی خیزد و ناشی می شود. ما باید به قومیت هایمان این حس تعلق را بدهیم و دادن این حس از طریق به رسمیت شناختن حق آحاد ملت در تعیین سرنوشتشان قابل دست یافتن است. اگر این حس تعلق را از طریق اخراج مردم از تعیین سرنوشتشان گرفته شود، تمایل به گریز از مرکز شدت می یابد و شامل اکثریت مردم می شود تا جایی که خدای ناکرده احساس تعلقشان از حاکمان، متوجه ناجیانی ازخارج از مرزها هم بشود. چنان که اخوان ثالث علیرغم حس قوی وطن پرستی اش خطاب به خود می گفت:
نادری پیدا نخواهد شد "امید"/ کاشکی اسکندری پیدا شود
https://telegram.me/manfekrmikonan
محمدامین مروتی
ما ترکیبی از فرهنگ های مختلف و به تعبیر شایگان "چل پاره" هستیم که مهمترینشان فرهنگ ایرانی، اسلامی و جهانی است. تحت فرهنگ ایرانی، فرهنگ های قومی هم داریم که باید بدان ها اهمیت داد و کمر به حذفشان نبست.
طبیعتا وحدت ملی نخستین خصیصه اش زبان و خاک و دین مشترک است که با احترام به زبان و خاک و دین قومیتها هم قابل جمع است. اقلیت های زبانی و قومی باید به عنوان بخشی از هویت ایرانی به رسمیت شناخته شوند تا تمایل به گریز از مرکز پیدا نکنند اما زبان فارسی باید زبان مشترک و فراقومیمان باشد تا هر کس ساز خود را نزند و همدلی هم به تبع همزبانی ایجاد شود . تبلیغ و سرمایه گذاری برای یک زبان و فرهنگ و فروکوفتن زبان و فرهنگ اقلیت ها نتایج معکوسی دارد و باعث تفرقه و گریز از مرکز می شود. مثلا یک کرد علوه بر هویت کردی یک هویت فراقومی و ایرانی هم دارد. هم چنان که یک ایرانی علاوه بر هویت ملی یک هویت جهانی و بشری هم دارد. تکیه بر اشتراکات و به رسمیت شناختن اختلافات. تسری الگوی عارفانة "کثرت در وحدت و وحدت در کثرت" به پهنة اجتماع، از ما آدم های بهتر و از جامعه مان جامعة بهتری می سازد. توجه داشته باشیم فرهنگ و عناصر مقوم آن امری متحول و غیرمقدس است. زبان به عنوان مهمترین مولفه وحدتبخش ما تغییرات اساسی کرده و می کند. ما امروز دیگر زبان فارسی باستان و دری را نمی فهمیم. چنان که سایر مولفه های فرهنگی مان نظیر حدود و صغور خاک ما هم در تغییر و تحول مستمر بوده است.
نکتة مهم این است که "حس وحدت" از "حس تعلق" برمی خیزد و ناشی می شود. ما باید به قومیت هایمان این حس تعلق را بدهیم و دادن این حس از طریق به رسمیت شناختن حق آحاد ملت در تعیین سرنوشتشان قابل دست یافتن است. اگر این حس تعلق را از طریق اخراج مردم از تعیین سرنوشتشان گرفته شود، تمایل به گریز از مرکز شدت می یابد و شامل اکثریت مردم می شود تا جایی که خدای ناکرده احساس تعلقشان از حاکمان، متوجه ناجیانی ازخارج از مرزها هم بشود. چنان که اخوان ثالث علیرغم حس قوی وطن پرستی اش خطاب به خود می گفت:
نادری پیدا نخواهد شد "امید"/ کاشکی اسکندری پیدا شود
https://telegram.me/manfekrmikonan
کوتاه ترین داستان غمگين دنیا یک بیت از سعدی است:
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون صبح شد او بمرد و بیمار بِزیست...
https://telegram.me/manfekrmikonan
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون صبح شد او بمرد و بیمار بِزیست...
https://telegram.me/manfekrmikonan
فتحعلی شاه خطاب به سفیرش در استانبول چنین می نویسد:
"در باب فرانسه غوررسی (بررسی) خوبی بکن و ببین فرانسه هم یکی از ایلات فرنگ است یا گروهی و ملکی دیگر است؟ بناپارت نام، کافری که خود را پادشاه فرانسه می داند، کیست و چه کاره است؟... درباب انگلستان تحقیق جداگانه و علی حده بکن و ببین از چه قماش مردم و از چه قبیل قوم اند؟ اینکه می گویند در جزیره ای ساکن اند، ییلاق و قشلاق ندارند و قوت قالبشان ماهی است راست است یا نه؟ اگر راست باشد چطور ممکن است یکی در جزیره بنشیند و هندوستان را فتح کند؟... همچنین صرف مساعی و اقدام بنما و بفهم در میان انگلستان و لندن چه نسبت است؟ آیا لندن جزئی از انگلستان است یا انگلستان جزئی از لندن؟...
(در آخر) ببین که احسن طریق برای هدایت فرنگیان گمراه به شاهراه اسلام و بازداشتن ایشان از اکل میته (خوردن مردار) و لحم خنزیر (گوشت خوک) کدام است؟» :)
منابع:
از سفرنامه سر جونز هارفورد، همچنین کتاب سرگذشت حاجی بابا اصفهانی نوشته جیمز موریه
https://telegram.me/manfekrmikonan
"در باب فرانسه غوررسی (بررسی) خوبی بکن و ببین فرانسه هم یکی از ایلات فرنگ است یا گروهی و ملکی دیگر است؟ بناپارت نام، کافری که خود را پادشاه فرانسه می داند، کیست و چه کاره است؟... درباب انگلستان تحقیق جداگانه و علی حده بکن و ببین از چه قماش مردم و از چه قبیل قوم اند؟ اینکه می گویند در جزیره ای ساکن اند، ییلاق و قشلاق ندارند و قوت قالبشان ماهی است راست است یا نه؟ اگر راست باشد چطور ممکن است یکی در جزیره بنشیند و هندوستان را فتح کند؟... همچنین صرف مساعی و اقدام بنما و بفهم در میان انگلستان و لندن چه نسبت است؟ آیا لندن جزئی از انگلستان است یا انگلستان جزئی از لندن؟...
(در آخر) ببین که احسن طریق برای هدایت فرنگیان گمراه به شاهراه اسلام و بازداشتن ایشان از اکل میته (خوردن مردار) و لحم خنزیر (گوشت خوک) کدام است؟» :)
منابع:
از سفرنامه سر جونز هارفورد، همچنین کتاب سرگذشت حاجی بابا اصفهانی نوشته جیمز موریه
https://telegram.me/manfekrmikonan
سه شنبه ها: گفتار عرفانی
"خاطر مجموع" یا "مقام جمع" چیست؟
محمدامین مروتی
در زندگی روزانه بارها به هم نهیب می زنیم که فلانی خاطرت جمع باشد و نگران مباش. خاطر، در صورتی مجموع می شودکه چیزی از جنس عشق و آرمان، به انسان یکپارچگی وجودی بدهد. در غیر این صورت ذهن صدپاره و نامتمرکز، خاطر پریشان و آشفته هم به دنبال دارد. به قول حافظ:
هر آن کو خاطری مجموع و یاری نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
یا:
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات
مگر از نقش پراگنده، ورق ساده کنی
یعنی ورق ذهنت باید ساده شود تا جمع شوی و فیض پذیر گردی.
مولانا نیز می گوید ذهن ما در آن واحد درگیر چندین فکر است و همین ما را پریشان می کند. در مقام مثال بر روی سکه درست می تواند نقشی زیبا زد و لی بر روی خرده فلزات یا ریزه های طلا نمی توان. عقل ما مانند ریزه های طلاست که روی آن نمی توان نقش واحد زد:
زرّ عقلت ریزه است ای متهم
بر قراضه ، مُهر سکّه چون نهم
عقل تو قسمت شده بر صد مهم
بر هزاران آرزو و طمّ و رم
عشق همان ملات متحد کننده اجزای وجود یرای یکسو نگریستن و توحید است:
جمع باید کرد اجزا را به عشق،
تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق
جمع کن خود را جماعت رحمتست
تا توانم با تو گفتن آنچه هست
زان که گفتن از برای باوریست
جان شرک از باوری حق بریست
جانِ قسمت گشته بر حشوِ فلک
در میان شصت سودا مشترک
https://telegram.me/manfekrmikonan
"خاطر مجموع" یا "مقام جمع" چیست؟
محمدامین مروتی
در زندگی روزانه بارها به هم نهیب می زنیم که فلانی خاطرت جمع باشد و نگران مباش. خاطر، در صورتی مجموع می شودکه چیزی از جنس عشق و آرمان، به انسان یکپارچگی وجودی بدهد. در غیر این صورت ذهن صدپاره و نامتمرکز، خاطر پریشان و آشفته هم به دنبال دارد. به قول حافظ:
هر آن کو خاطری مجموع و یاری نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
یا:
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات
مگر از نقش پراگنده، ورق ساده کنی
یعنی ورق ذهنت باید ساده شود تا جمع شوی و فیض پذیر گردی.
مولانا نیز می گوید ذهن ما در آن واحد درگیر چندین فکر است و همین ما را پریشان می کند. در مقام مثال بر روی سکه درست می تواند نقشی زیبا زد و لی بر روی خرده فلزات یا ریزه های طلا نمی توان. عقل ما مانند ریزه های طلاست که روی آن نمی توان نقش واحد زد:
زرّ عقلت ریزه است ای متهم
بر قراضه ، مُهر سکّه چون نهم
عقل تو قسمت شده بر صد مهم
بر هزاران آرزو و طمّ و رم
عشق همان ملات متحد کننده اجزای وجود یرای یکسو نگریستن و توحید است:
جمع باید کرد اجزا را به عشق،
تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق
جمع کن خود را جماعت رحمتست
تا توانم با تو گفتن آنچه هست
زان که گفتن از برای باوریست
جان شرک از باوری حق بریست
جانِ قسمت گشته بر حشوِ فلک
در میان شصت سودا مشترک
https://telegram.me/manfekrmikonan
چهارشنبه ها: گفتار فلسفی تعریفِ “تعریف”
محمدامین مروتی
تعریف قدما یا همان تعریف ارسطویی، بر مبنای ذات و جوهر یا اسانس اشیاء و پدیده ها شکل می گرفت. در فلسفة جدید این مفاهیم رنگ باخته اند. تعریف در فلسفة جدید دو ویژگی متمایز کننده دارد:
یکی آن که رویکرد و متدولوژی پسینی و استقرایی دارد. یعنی تعریف را بر مبنای وجوه مشترک زیرمجموعه یا اعضای مجموعه سامان می دهد. دوم آن که به جای جستجوی ذات و جوهر مشترک بین اعضاء، در پی یافتن شباهت های خانوادگی بین آن هاست.
"شباهت های خانوادگی" نیز از اکتشافات کارساز و مفاهیم کاربردی و مفید فلسفة ویتگنشتاین است که طبق آن اعضای یک مجموعه از پاره ای جهات به هم شبیهند و در همان زمان اشتراکاتی با مجموعه های دیگر که باعث نزدیک شدن مفاهیم از جهاتی معین و دور شدنشان از جهاتی دیگر می شود. قدما در این باب اصطلاح عموم و خصوص من وجه را به کار می بردند. مثالِ دم دستی برای شباهت خانوادگی، اعضای یک خانواده اند که هر یک با دیگری شباهت هایی دارد اما ممکن است همة اعضا حتی در یک ویژگی، اشتراک نداشته باشند. مثال دیگر مفهوم " بازی" یا "ورزش" یا "مسابقه" است که به انواع بازی از شطرنج که یک بازی ذهنی است تا دو میدانی و بوکس و غیره اطلاق می شود. پاره ای ورزش ها از این که با توپ انجام می شوند، به هم شبیهند و پاره ای از این جهت که در آب انجام می شوند و پاره ای از آن جهت که دو نفر با هم نبرد تن به تن می کنند ولی آب و توپ و زورآوری در همة آن ها مشترک نیست.
تعریف دین:
امروزه می دانیم که بسیاری از تعریف ها بر مبنای شباهت های خانوادگی و به وجه پسینی و تجربی، شکل گرفته اند. از آن جمله است مفهوم دین. به طریق پسینی و بر پایة استقرای ناقص می توان گفت معمولا نیایش و ستایش و پرستش یک امر مقدس ( یا به زبان قرآن دعا و حمد و عبودیتِ خدا ) به اضافة مناسک دسته جمعی، مقوم دین است. حتی مفهوم خدا و پیامبر در همة ادیان مشترک نیست. مثلا بودیسم دین است ولی خدا و پیغمبر ندارد. اما نیایشِ امر مقدس و مناسک را دارد. نیایشِ امر قدسی، کارکرد روانی دارد و مناسک، کارکرد دسته جمعی و اجتماعی. اولی به سلامت روان کمک می کند و دومی به بازسازی مناسبات اجتماعی و همبستگی در بین اعضای یک دین. چنان که نماز و روزه مقوم ارتباط روحی با عالم بالاست و اعیاد مبین وجه و کارکرد اجتماعی دین اند. حج هم عبادت است و هم منسک. یعنی کارکرد دوگانه روحی و اجتماعی دارد.
https://telegram.me/manfekrmikonan
محمدامین مروتی
تعریف قدما یا همان تعریف ارسطویی، بر مبنای ذات و جوهر یا اسانس اشیاء و پدیده ها شکل می گرفت. در فلسفة جدید این مفاهیم رنگ باخته اند. تعریف در فلسفة جدید دو ویژگی متمایز کننده دارد:
یکی آن که رویکرد و متدولوژی پسینی و استقرایی دارد. یعنی تعریف را بر مبنای وجوه مشترک زیرمجموعه یا اعضای مجموعه سامان می دهد. دوم آن که به جای جستجوی ذات و جوهر مشترک بین اعضاء، در پی یافتن شباهت های خانوادگی بین آن هاست.
"شباهت های خانوادگی" نیز از اکتشافات کارساز و مفاهیم کاربردی و مفید فلسفة ویتگنشتاین است که طبق آن اعضای یک مجموعه از پاره ای جهات به هم شبیهند و در همان زمان اشتراکاتی با مجموعه های دیگر که باعث نزدیک شدن مفاهیم از جهاتی معین و دور شدنشان از جهاتی دیگر می شود. قدما در این باب اصطلاح عموم و خصوص من وجه را به کار می بردند. مثالِ دم دستی برای شباهت خانوادگی، اعضای یک خانواده اند که هر یک با دیگری شباهت هایی دارد اما ممکن است همة اعضا حتی در یک ویژگی، اشتراک نداشته باشند. مثال دیگر مفهوم " بازی" یا "ورزش" یا "مسابقه" است که به انواع بازی از شطرنج که یک بازی ذهنی است تا دو میدانی و بوکس و غیره اطلاق می شود. پاره ای ورزش ها از این که با توپ انجام می شوند، به هم شبیهند و پاره ای از این جهت که در آب انجام می شوند و پاره ای از آن جهت که دو نفر با هم نبرد تن به تن می کنند ولی آب و توپ و زورآوری در همة آن ها مشترک نیست.
تعریف دین:
امروزه می دانیم که بسیاری از تعریف ها بر مبنای شباهت های خانوادگی و به وجه پسینی و تجربی، شکل گرفته اند. از آن جمله است مفهوم دین. به طریق پسینی و بر پایة استقرای ناقص می توان گفت معمولا نیایش و ستایش و پرستش یک امر مقدس ( یا به زبان قرآن دعا و حمد و عبودیتِ خدا ) به اضافة مناسک دسته جمعی، مقوم دین است. حتی مفهوم خدا و پیامبر در همة ادیان مشترک نیست. مثلا بودیسم دین است ولی خدا و پیغمبر ندارد. اما نیایشِ امر مقدس و مناسک را دارد. نیایشِ امر قدسی، کارکرد روانی دارد و مناسک، کارکرد دسته جمعی و اجتماعی. اولی به سلامت روان کمک می کند و دومی به بازسازی مناسبات اجتماعی و همبستگی در بین اعضای یک دین. چنان که نماز و روزه مقوم ارتباط روحی با عالم بالاست و اعیاد مبین وجه و کارکرد اجتماعی دین اند. حج هم عبادت است و هم منسک. یعنی کارکرد دوگانه روحی و اجتماعی دارد.
https://telegram.me/manfekrmikonan
پنجشنبه ها: خودشناسی و سبک زندگی چگونه خود را تربیت کنیم و تغییر دهیم؟
محمدامین مروتی
تربیت سه سطح و مرحله دارد:
بچه ها و حیوانات را برای تربیت کردن باید شرطی کرد. (مثل سگ پاولوف)
انسان های عادی و معمولی، را باید با اعمال قانون و پاداش و جزا تربیت کرد.
انسان های متمدن، قبل از محاسبه شدن توسط دیگران، خود را محاسبه می کنند. "حاسِبُوا اَنْفُسَکُم قبلَ اَن تُحاسَبُوا" یا "مُوتُوا قَبلَ اَن تمُوتُوا". آن ها قانون را درونی و تبدیل به چیزی به نام وجدان کرده اند. خود پاسبان و مامور و قاضی خویشتن اند.
برای تقویت این مامور درونی باید گاهی به خود جایزه بدهیم و گاهی خود را مجازات کنیم. اگر کار مهم و مفیدی کردیم، به خود جایزه بدهیم. برای خود نوشابه ای بازکنیم و خود را به رستورانی دعوت کنیم. یا ممنوعیتی برای خود بگذاریم. روزه ای بگیریم. کار سختی انجام بدهیم. کار خیری در خلوت انجام بدهیم و از این قبیل. مثلا من که رژیم دارم، به ازای زحمتی که می کشم و کار نیک یا مفیدی که انجام می دهم می توانم به خود یک تکه کیک جایزه بدهم و قس علیهذا.
واقعا آن کس که می تواند از خود حساب بکشد و خود را مجازات کند، کیست؟
https://telegram.me/manfekrmikonan
محمدامین مروتی
تربیت سه سطح و مرحله دارد:
بچه ها و حیوانات را برای تربیت کردن باید شرطی کرد. (مثل سگ پاولوف)
انسان های عادی و معمولی، را باید با اعمال قانون و پاداش و جزا تربیت کرد.
انسان های متمدن، قبل از محاسبه شدن توسط دیگران، خود را محاسبه می کنند. "حاسِبُوا اَنْفُسَکُم قبلَ اَن تُحاسَبُوا" یا "مُوتُوا قَبلَ اَن تمُوتُوا". آن ها قانون را درونی و تبدیل به چیزی به نام وجدان کرده اند. خود پاسبان و مامور و قاضی خویشتن اند.
برای تقویت این مامور درونی باید گاهی به خود جایزه بدهیم و گاهی خود را مجازات کنیم. اگر کار مهم و مفیدی کردیم، به خود جایزه بدهیم. برای خود نوشابه ای بازکنیم و خود را به رستورانی دعوت کنیم. یا ممنوعیتی برای خود بگذاریم. روزه ای بگیریم. کار سختی انجام بدهیم. کار خیری در خلوت انجام بدهیم و از این قبیل. مثلا من که رژیم دارم، به ازای زحمتی که می کشم و کار نیک یا مفیدی که انجام می دهم می توانم به خود یک تکه کیک جایزه بدهم و قس علیهذا.
واقعا آن کس که می تواند از خود حساب بکشد و خود را مجازات کند، کیست؟
https://telegram.me/manfekrmikonan
Forwarded from لینک ساز / دکمه شیشه ای
📚 آشنایی با کانالهای حوزۀ اندیشه: برای مشاهده هر کدام از کانال ها اسم کانال رو لمس کنید:
#فرهیختگان
"عشق "حلقه اتصال ما باشماست در كانال تفكر
عاشقان هنر و ادبیات
تفکر انتقادی
فلسفه تحلیلی و فلسفه علم
جرعه از چاهی | امین جباری
فكر و فرهنگ؛ محفل اندیشمندان
كتابهای (صوتی/ پیدیاف/ممنوعه)
هایدگر شناسی
مقاله و ویدیوهای آموزشی
خرمگس
نمای اندیشه (فیلم و انیمیشن کوتاه اندیشهای)
فلسفه برای زندگی
کافه کتاب پررنگ
کانال فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی
تفسیر آثار عطار و مولانا
ندای اندیشه
بیکرانگی: دین، مدرنیته و معنویت
کانال جایی برای آنان که میاندیشند
فلسفۀ نیچه
علوم شناختی
جامعهشناسی در یک نگاه
روشنفکری ایرانی
نگاهی عمیقتر به هستی و انسان
تفلسف؛ اسلامی-غربی
🔹معرفی تخصصی آثاربرجسته ترین نویسندگان و متفکرین جهان/ #فلسفه_حکمت_هنر_ادبیات_تاریخ
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
#فرهیختگان
"عشق "حلقه اتصال ما باشماست در كانال تفكر
عاشقان هنر و ادبیات
تفکر انتقادی
فلسفه تحلیلی و فلسفه علم
جرعه از چاهی | امین جباری
فكر و فرهنگ؛ محفل اندیشمندان
كتابهای (صوتی/ پیدیاف/ممنوعه)
هایدگر شناسی
مقاله و ویدیوهای آموزشی
خرمگس
نمای اندیشه (فیلم و انیمیشن کوتاه اندیشهای)
فلسفه برای زندگی
کافه کتاب پررنگ
کانال فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی
تفسیر آثار عطار و مولانا
ندای اندیشه
بیکرانگی: دین، مدرنیته و معنویت
کانال جایی برای آنان که میاندیشند
فلسفۀ نیچه
علوم شناختی
جامعهشناسی در یک نگاه
روشنفکری ایرانی
نگاهی عمیقتر به هستی و انسان
تفلسف؛ اسلامی-غربی
🔹معرفی تخصصی آثاربرجسته ترین نویسندگان و متفکرین جهان/ #فلسفه_حکمت_هنر_ادبیات_تاریخ
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
آیه هفته:
کفر، حجاب حقیقت است:
آیه 88: وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَل لَّعَنَهُمُ اللَّه بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلاً مَّا یُؤْمِنُونَ : گفتند: دلهاى ما در حجاب است. نه، خدا آنان را به سبب كفرى كه مى ورزند مطرود ساخته و چه اندك ايمان مىآورند. https://telegram.me/manfekrmikonan
کفر، حجاب حقیقت است:
آیه 88: وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَل لَّعَنَهُمُ اللَّه بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلاً مَّا یُؤْمِنُونَ : گفتند: دلهاى ما در حجاب است. نه، خدا آنان را به سبب كفرى كه مى ورزند مطرود ساخته و چه اندك ايمان مىآورند. https://telegram.me/manfekrmikonan
شعر هفته:
کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد آمد
بر شوره زار دلها باران نخواهد آمد
شاید به شعر تلخم خرده بگیری، اما
جایی که سفره خالیست، ایمان نخواهد آمد.. ناشناس https://telegram.me/manfekrmikonan
کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد آمد
بر شوره زار دلها باران نخواهد آمد
شاید به شعر تلخم خرده بگیری، اما
جایی که سفره خالیست، ایمان نخواهد آمد.. ناشناس https://telegram.me/manfekrmikonan
کلام هفته:
فرش تمدن را با گرههای ریز میبافند، نه با شعارهای تیز. رضا بابایی https://telegram.me/manfekrmikonan
فرش تمدن را با گرههای ریز میبافند، نه با شعارهای تیز. رضا بابایی https://telegram.me/manfekrmikonan
داستانک:
مرد ملاک وارد روستا شد. آوازه اش را از ماهها پیش شنیده بودند. زمینها را می خرید. خانه ها را ویران می کرد و ساختمانهایی مدرن بر آنها بنا می کرد.پیشنهادهایش آنقدر جذاب بود که همه را وسوسه میکرد. روستاها یکی پس از دیگری به دست او ویران شده بود. نوعی حرص عجیب داشت. حرص برای زمینخواری...همه میدانستند که پیشنهادهای مالی جذابش، این روستا را نیز نابود خواهد کرد.کدخدا آمد. روبروی مرد ایستاد. مرد در حالی که به دامنه کوه خیره شده بود گفت: کدخدا! همه این املاک را با هم چند می فروشی؟کدخدا سکوتی کرد و گفت: در ده ما زمین مجانی است. سنت این است که خریدار، محیط زمین را پیاده میرود و به نقطه اول باز میگردد. هر آنچه پیموده به او واگذار میشود.مرد ملاک گفت: مرا مسخره می کنی؟کدخدا گفت: ما نسلهاست به این شیوه زمین می فروشیم. مرد ملاک به راه افتاد. چند ساعتی راه رفت. گاهی با خود فکر میکرد که زودتر دور بزند و به نقطه شروع بازگردد، اما باز وسوسه میشد که چند گامی بیشتر برود و زمینی بزرگتر را از آن خود کند. تمام کوهپایه را پیمود...غروب بود. روستاییان و کدخدا در انتظار بودند. سایه ای از دور نمایان شد. مرد ملاک کم کم به کدخدا و روستاییان نزدیک می شد.زمانی که به کدخدا رسید، نمی توانست بایستد. زانو زد. حتی نمی توانست حرف بزند. بر روی زمین دراز کشید و جان داد. نگاهش هنوز به دوردستها، به کوهپایه ها، خیره مانده بود.کوهپایه هایی که دیگر از آن او نبودند... تولستوی https://telegram.me/manfekrmikonan
مرد ملاک وارد روستا شد. آوازه اش را از ماهها پیش شنیده بودند. زمینها را می خرید. خانه ها را ویران می کرد و ساختمانهایی مدرن بر آنها بنا می کرد.پیشنهادهایش آنقدر جذاب بود که همه را وسوسه میکرد. روستاها یکی پس از دیگری به دست او ویران شده بود. نوعی حرص عجیب داشت. حرص برای زمینخواری...همه میدانستند که پیشنهادهای مالی جذابش، این روستا را نیز نابود خواهد کرد.کدخدا آمد. روبروی مرد ایستاد. مرد در حالی که به دامنه کوه خیره شده بود گفت: کدخدا! همه این املاک را با هم چند می فروشی؟کدخدا سکوتی کرد و گفت: در ده ما زمین مجانی است. سنت این است که خریدار، محیط زمین را پیاده میرود و به نقطه اول باز میگردد. هر آنچه پیموده به او واگذار میشود.مرد ملاک گفت: مرا مسخره می کنی؟کدخدا گفت: ما نسلهاست به این شیوه زمین می فروشیم. مرد ملاک به راه افتاد. چند ساعتی راه رفت. گاهی با خود فکر میکرد که زودتر دور بزند و به نقطه شروع بازگردد، اما باز وسوسه میشد که چند گامی بیشتر برود و زمینی بزرگتر را از آن خود کند. تمام کوهپایه را پیمود...غروب بود. روستاییان و کدخدا در انتظار بودند. سایه ای از دور نمایان شد. مرد ملاک کم کم به کدخدا و روستاییان نزدیک می شد.زمانی که به کدخدا رسید، نمی توانست بایستد. زانو زد. حتی نمی توانست حرف بزند. بر روی زمین دراز کشید و جان داد. نگاهش هنوز به دوردستها، به کوهپایه ها، خیره مانده بود.کوهپایه هایی که دیگر از آن او نبودند... تولستوی https://telegram.me/manfekrmikonan
طنز هفته:
گفت نسل سوخته ماییم شما نسل پدرسوخته اید. هیچی دیگه. تا حالا اینقدر توی زندگیم قانع نشده بودم ! https://telegram.me/manfekrmikonan
گفت نسل سوخته ماییم شما نسل پدرسوخته اید. هیچی دیگه. تا حالا اینقدر توی زندگیم قانع نشده بودم ! https://telegram.me/manfekrmikonan
تلگرام فرهنگی-فلسفی " محمدامین مروتی ":
https://telegram.me/manfekrmikonan
وبلاگ فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
http://amin-mo.blogfa.com/
فیس بوک محمدامین مروتی:
https://www.facebook.com/amin.morovati.9
به دوستانتان معرفی کنید.
https://telegram.me/manfekrmikonan
وبلاگ فرهنگی-فلسفی محمدامین مروتی:
http://amin-mo.blogfa.com/
فیس بوک محمدامین مروتی:
https://www.facebook.com/amin.morovati.9
به دوستانتان معرفی کنید.
شنبه ها: گفتار ادبی شعري از خانم اميلي اليزابت ديكنسون
من كسي نيستم (I am nobody)
تو كيستي؟ (Who are you)
اگر تو همانند من، كسي نيستي (If you are nobody like me)
پس با هم دوكسيم(Then we are two )
مبادا به كسي بگويي (Do not tell anybody)
چرا كه آنان كسي هستند (Because they are somebody)
و ما را تاب نمي آورند (and denyed us) چه ملالت بار است كسي بودن(How boring is – to be – Somebody!)
اگر كسي نباشي(when you are nobody)
همه كس هستي (then you are everybody)
در این شعر دیکنسون با کلمات نوبادی و اِوری بادی و سام بادی و اِنی بادی به زیباترین وجهی بازی کرده است تا این حرف مهم را بگوید اگر کسی نباشی،همه کس می شوی:
when you are nobody, then you are everybody
از آنجا که سخن همه عرفای حقیقی در همه جا یک چیز است، جالب است بدانیم که عين همين مضمون را مولوي در قرن هفتم بدين گونه بيان كرده است :
من كسي در ناكسي دريافتم پس كسي در ناكسي در باختم
محمدامین مروتی
https://telegram.me/manfekrmikonan
من كسي نيستم (I am nobody)
تو كيستي؟ (Who are you)
اگر تو همانند من، كسي نيستي (If you are nobody like me)
پس با هم دوكسيم(Then we are two )
مبادا به كسي بگويي (Do not tell anybody)
چرا كه آنان كسي هستند (Because they are somebody)
و ما را تاب نمي آورند (and denyed us) چه ملالت بار است كسي بودن(How boring is – to be – Somebody!)
اگر كسي نباشي(when you are nobody)
همه كس هستي (then you are everybody)
در این شعر دیکنسون با کلمات نوبادی و اِوری بادی و سام بادی و اِنی بادی به زیباترین وجهی بازی کرده است تا این حرف مهم را بگوید اگر کسی نباشی،همه کس می شوی:
when you are nobody, then you are everybody
از آنجا که سخن همه عرفای حقیقی در همه جا یک چیز است، جالب است بدانیم که عين همين مضمون را مولوي در قرن هفتم بدين گونه بيان كرده است :
من كسي در ناكسي دريافتم پس كسي در ناكسي در باختم
محمدامین مروتی
https://telegram.me/manfekrmikonan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خوشحال و شاد و خندانم....قدر دنیا را می دانم.... https://telegram.me/manfekrmikonan