Audio
یاد و حکایتی از فرزانهفرزند طوس، فردوسی -که رحمت بر آن تربت پاک باد-، از زبان استاد فاطمینیا.
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
در ستایش فردوسی
من عَجَب دارم از آن مردم که همپهلو نهند
در سخن، فردوسیِ فرزانه را با انوَری
انوَری هرچند باشد اوستادی بیبدیل
کِی زند با «اوستادِ طوس» لاف همسری؟!
سِحر هرچندان قوی، عاجز شود با معجزه
چون کُند با دستِ موسی سِحرهای سامِری؟!
عیب بر شهنامه و گویندهاش هرگز نکرد
جز کسی کِش نیست عقل از وَصمَتِ نقصان بری¹
هرکسی مشهور شد این قومْ بدخواهِ ویند
زان که جغدِ شوم باشد دشمنِ کبکِ دَری
(مَلِکالشُّعَراءبهار)
۱-معنای مصراع دوم: مگر کسی که کمخِرَد است!
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
من عَجَب دارم از آن مردم که همپهلو نهند
در سخن، فردوسیِ فرزانه را با انوَری
انوَری هرچند باشد اوستادی بیبدیل
کِی زند با «اوستادِ طوس» لاف همسری؟!
سِحر هرچندان قوی، عاجز شود با معجزه
چون کُند با دستِ موسی سِحرهای سامِری؟!
عیب بر شهنامه و گویندهاش هرگز نکرد
جز کسی کِش نیست عقل از وَصمَتِ نقصان بری¹
هرکسی مشهور شد این قومْ بدخواهِ ویند
زان که جغدِ شوم باشد دشمنِ کبکِ دَری
(مَلِکالشُّعَراءبهار)
۱-معنای مصراع دوم: مگر کسی که کمخِرَد است!
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
Telegram
مجمع پریشانی
دربارهٔ زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
مناجات سحر
سیدجواد ذبیحی
مناجات فارسی سحر با صدای سید جواد ذبیحی
@qadahha
@qadahha
نقدی بر کتاب فرهنگ امثال و تعابیر (۱)
(سهیل یاریِ گُلدَرّه)
کتاب فرهنگ امثال و تعابیر (عربی - فارسی)، تألیف رضا ناظمیان، از جمله کتابهای سودمندی است که در سالیان اخیر (چاپ دوم، 1394) با بهرهگیری از برخی کُتُب امثال و فرهنگنامههای عربی در حوزهٔ امثال و حکم عربی و شماری از تعابیر و اصطلاحات قدیم و جدید آن و معادلهای فارسیِ بسیاری از آنها نگاشته شده است.
نگارندهٔ این سطور به هنگام مطالعهٔ فرهنگ امثال و تعابیر به ترجمههای برخورد که آنها را نادرست و درخورِ تأمّل و اصلاح میدانست و بر آن شد که در ضمن مقالهای تعدادی از آنها را مطرح و بررسی کند و در معرض داوری پژوهشگران نهد تا اگر دیدگاه نگارنده درست بود، نویسندهٔ کتاب در بعضی ترجمههای خود بازنگری کند و در چاپهای بعدی موارد برشمرده را تصحیح کند.
اینک برخی از موارد قابل نقد و بررسی:
۱- أَبرَدُ مِن عَضرَس (2): سردتر از زمستان.
«عَضرَس» در لغت و در این مَثَل، به تصریح اُدَبا و فرهنگنویسان، به معنای «بَرَد» (تگرگ) است.
ر.ک: اَزهَری،1421:ج3/188؛ جوهری،1376ق:ج3/950؛ هاشمی،1423: 5-6؛ میدانی،1366:ج1/123؛ عسکری،1420:ج1/245؛ اصفهانی،1409: 68.
۲- أحلامُ العَصافیرِ (12) / أَخَفُّ حِلماً مِنَ العُصفورِ (18): رؤیاهای گنجشکان/خوابهایی که میبیند از خواب گنجشک بیارزشتر است.
حِلم در این مثل به معنای «عقل» است. (عسکری،1420:ج1/429). ثعالبی در ذیل «حِلم العُصفور» چنین نوشته است: «جاحِظ گفته: عرب عقلِ مردمِ سبكسار و كمخِرَد را به عقلِ گنجشك مانند كند.» (ثعالبی، 1376: 162؛ میدانی،1366:ج1/264).
در این باره «حِلمُ الفَراشَة» نیز مثل است. (ثعالبی، 1376: 162)
۳-أَزهَدُ النّاسِ في عالَمٍ أَهلُه (جیرانه) (32): کمبهاترین مردم در سرزمینی ساکنان آن سرزمینند.
نویسنده به خطا «عالِم» را «عالَم» دانسته و مثل مذکور را غلط ترجمه کرده است. استاد دهخدا مثل مذکور را بهدرستی چنین ترجمه کرده است: «بىبهرهترين مردمان از دانشمندان، خويشان و همسايگانِ آنانند.» (دهخدا، 1383: 162).
۴-إنَّ المُنبَتَّ لا أَرضاً قَطَعَ و لا ظَهراً أَبقىٰ (74): کسی که از کاروان جدا میشود تا زودتر به مقصد برسد نه به مقصد میرسد و نه بر پشت شتر باقی میماند.
ترجمۀ نویسنده چندان دقیق نیست. «مُنبَت» به معنای «مردِ بازمانده از قافله» است نه چنانکه نویسنده نوشته است: «کسی که از کاروان جدا میشود تا زودتر به مقصد برسد». همچنین «لا ظَهراً أبقىٰ» به این معنای است که آنقدر تازیانه به مَرکَب میزند که «پشتی باقی نمیگذارد» است نه اینکه «نه بر پشتِ شتر باقی میماند».
ر.ک: اَزهَری،1421:ج14/184؛ زَبیدی، 1414:ج3/12.
۵- حَرَّقَ عَلَیهِ الأرَّمُ (139): دندانهایش او را میسوزاند.
«حَرَق/ یَحرِقُ/یَحرُقُ» (که در کتاب بهغلط «حرّق» ثبت شده) به معنای «دندان خاییدن» است. این فعل در بابهای افعال و تفعیل به معنای سوزاندن است. مثل مذکور در صفحۀ ۴۱۷ به این صورت نیز آورده شده است: «یُحرّق علیه الأُرَّم»، که در آنجا مثل بهدرستی چنین ترجمه گشته است: «به خاطر آن دندانهایش را به هم میفشرد»، ولی «یَحرُقُ» بهغلط «یُحرّق» ضبط شده است.
۶- التَّجَلُّدَ و لَا التَّبَلُّدَ (۱۰۹): صبر آری، حماقت نه.
امّا در این مثل «تجلّد» به معنای «چابکی» و «تَبلُّد» به معنای «کاهلی» (یا حیرتزدگی، اندوهناکی) است.
ر.ک: زَمَخشری، ۱۹۷۹: ۴۹؛ فیروزآبادی، ج۱ /۳۶۶، مَدَنی،۱۳۸۴:ج۵ /۲۸۷.
۷- حرفة الأدب: فلانُ أدرکته حرفة الأدب (۱۳۹): فلانی به حرفۀ ادبیات گرفتار شد... .
نویسنده مثل مذکور را اِعرابگذاری نکرده است. حُرفةالأدب به معنای «بیروزیای/بدبختیِ ادب» است. (زمخشری،۱۳۸۶ش: ۲۲۸)
دهخدا چنین نوشته است: «حُرفَةُ الأَدَب: حُرفَة بِضَمِّ حاءِ مُهمَلَه و فاءِ مفتوحه به معنى كمسعادتى و بدبختى است. (دهخدا، ۱۳۸۳:ج۲ /۶۹۲)
چاپ شده در: پیشِ ادیبِ عشق، ارجنامهٔ استاد دکتر سعید حمیدیان. به خواستاری و اهتمام: دکتر احمدرضا بهرامپور عمران و دکتر محمد امیرجلالی
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
(سهیل یاریِ گُلدَرّه)
کتاب فرهنگ امثال و تعابیر (عربی - فارسی)، تألیف رضا ناظمیان، از جمله کتابهای سودمندی است که در سالیان اخیر (چاپ دوم، 1394) با بهرهگیری از برخی کُتُب امثال و فرهنگنامههای عربی در حوزهٔ امثال و حکم عربی و شماری از تعابیر و اصطلاحات قدیم و جدید آن و معادلهای فارسیِ بسیاری از آنها نگاشته شده است.
نگارندهٔ این سطور به هنگام مطالعهٔ فرهنگ امثال و تعابیر به ترجمههای برخورد که آنها را نادرست و درخورِ تأمّل و اصلاح میدانست و بر آن شد که در ضمن مقالهای تعدادی از آنها را مطرح و بررسی کند و در معرض داوری پژوهشگران نهد تا اگر دیدگاه نگارنده درست بود، نویسندهٔ کتاب در بعضی ترجمههای خود بازنگری کند و در چاپهای بعدی موارد برشمرده را تصحیح کند.
اینک برخی از موارد قابل نقد و بررسی:
۱- أَبرَدُ مِن عَضرَس (2): سردتر از زمستان.
«عَضرَس» در لغت و در این مَثَل، به تصریح اُدَبا و فرهنگنویسان، به معنای «بَرَد» (تگرگ) است.
ر.ک: اَزهَری،1421:ج3/188؛ جوهری،1376ق:ج3/950؛ هاشمی،1423: 5-6؛ میدانی،1366:ج1/123؛ عسکری،1420:ج1/245؛ اصفهانی،1409: 68.
۲- أحلامُ العَصافیرِ (12) / أَخَفُّ حِلماً مِنَ العُصفورِ (18): رؤیاهای گنجشکان/خوابهایی که میبیند از خواب گنجشک بیارزشتر است.
حِلم در این مثل به معنای «عقل» است. (عسکری،1420:ج1/429). ثعالبی در ذیل «حِلم العُصفور» چنین نوشته است: «جاحِظ گفته: عرب عقلِ مردمِ سبكسار و كمخِرَد را به عقلِ گنجشك مانند كند.» (ثعالبی، 1376: 162؛ میدانی،1366:ج1/264).
در این باره «حِلمُ الفَراشَة» نیز مثل است. (ثعالبی، 1376: 162)
۳-أَزهَدُ النّاسِ في عالَمٍ أَهلُه (جیرانه) (32): کمبهاترین مردم در سرزمینی ساکنان آن سرزمینند.
نویسنده به خطا «عالِم» را «عالَم» دانسته و مثل مذکور را غلط ترجمه کرده است. استاد دهخدا مثل مذکور را بهدرستی چنین ترجمه کرده است: «بىبهرهترين مردمان از دانشمندان، خويشان و همسايگانِ آنانند.» (دهخدا، 1383: 162).
۴-إنَّ المُنبَتَّ لا أَرضاً قَطَعَ و لا ظَهراً أَبقىٰ (74): کسی که از کاروان جدا میشود تا زودتر به مقصد برسد نه به مقصد میرسد و نه بر پشت شتر باقی میماند.
ترجمۀ نویسنده چندان دقیق نیست. «مُنبَت» به معنای «مردِ بازمانده از قافله» است نه چنانکه نویسنده نوشته است: «کسی که از کاروان جدا میشود تا زودتر به مقصد برسد». همچنین «لا ظَهراً أبقىٰ» به این معنای است که آنقدر تازیانه به مَرکَب میزند که «پشتی باقی نمیگذارد» است نه اینکه «نه بر پشتِ شتر باقی میماند».
ر.ک: اَزهَری،1421:ج14/184؛ زَبیدی، 1414:ج3/12.
۵- حَرَّقَ عَلَیهِ الأرَّمُ (139): دندانهایش او را میسوزاند.
«حَرَق/ یَحرِقُ/یَحرُقُ» (که در کتاب بهغلط «حرّق» ثبت شده) به معنای «دندان خاییدن» است. این فعل در بابهای افعال و تفعیل به معنای سوزاندن است. مثل مذکور در صفحۀ ۴۱۷ به این صورت نیز آورده شده است: «یُحرّق علیه الأُرَّم»، که در آنجا مثل بهدرستی چنین ترجمه گشته است: «به خاطر آن دندانهایش را به هم میفشرد»، ولی «یَحرُقُ» بهغلط «یُحرّق» ضبط شده است.
۶- التَّجَلُّدَ و لَا التَّبَلُّدَ (۱۰۹): صبر آری، حماقت نه.
امّا در این مثل «تجلّد» به معنای «چابکی» و «تَبلُّد» به معنای «کاهلی» (یا حیرتزدگی، اندوهناکی) است.
ر.ک: زَمَخشری، ۱۹۷۹: ۴۹؛ فیروزآبادی، ج۱ /۳۶۶، مَدَنی،۱۳۸۴:ج۵ /۲۸۷.
۷- حرفة الأدب: فلانُ أدرکته حرفة الأدب (۱۳۹): فلانی به حرفۀ ادبیات گرفتار شد... .
نویسنده مثل مذکور را اِعرابگذاری نکرده است. حُرفةالأدب به معنای «بیروزیای/بدبختیِ ادب» است. (زمخشری،۱۳۸۶ش: ۲۲۸)
دهخدا چنین نوشته است: «حُرفَةُ الأَدَب: حُرفَة بِضَمِّ حاءِ مُهمَلَه و فاءِ مفتوحه به معنى كمسعادتى و بدبختى است. (دهخدا، ۱۳۸۳:ج۲ /۶۹۲)
چاپ شده در: پیشِ ادیبِ عشق، ارجنامهٔ استاد دکتر سعید حمیدیان. به خواستاری و اهتمام: دکتر احمدرضا بهرامپور عمران و دکتر محمد امیرجلالی
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
Telegram
مجمع پریشانی
دربارهٔ زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
چند رباعی منسوب به خیام
بیجرم و گناه در جهان کیست بگو
بیطاعت و معصیت کسی زیست بگو
من بد کردم، تو بد مکافات کنی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
....
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
فردا که نیامدهست فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
....
غم چند خوری به کارِ ناآمده پیش
غم هست نصیب مردم پیشاندیش
خوش باش و جهان تنگ مکن بر دل خویش
کز خوردن غم جهان نگردد کموبیش
....
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبُد هیچ خلل
زین پس که نباشیم همان خواهد بود
....
هر روز که آفتاب برمیآید
یک روز ز عمر ما به سر میآید
هر صبح که نقدِ عمر ما میدزدد
دزدیست که با مشعله برمیآید
....
آنکو که سلامت است و نانی دارد
وز بهرِ نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بوَد، نه مخدوم کسی
گو: شاد بزی که خوش جهانی دارد
....
گر از پیِ شهوت و هوا خواهی رفت
از مات خبر که بینوا خواهی رفت
بنگر که کهای و از کجا آمدهای
میدان که چه میکنی، کجا خواهی رفت
نقل از کتاب «رباعیّات خیام در منابع کهن»، سیّدعلی میرافضلی
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
بیجرم و گناه در جهان کیست بگو
بیطاعت و معصیت کسی زیست بگو
من بد کردم، تو بد مکافات کنی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
....
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
فردا که نیامدهست فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
....
غم چند خوری به کارِ ناآمده پیش
غم هست نصیب مردم پیشاندیش
خوش باش و جهان تنگ مکن بر دل خویش
کز خوردن غم جهان نگردد کموبیش
....
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبُد هیچ خلل
زین پس که نباشیم همان خواهد بود
....
هر روز که آفتاب برمیآید
یک روز ز عمر ما به سر میآید
هر صبح که نقدِ عمر ما میدزدد
دزدیست که با مشعله برمیآید
....
آنکو که سلامت است و نانی دارد
وز بهرِ نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بوَد، نه مخدوم کسی
گو: شاد بزی که خوش جهانی دارد
....
گر از پیِ شهوت و هوا خواهی رفت
از مات خبر که بینوا خواهی رفت
بنگر که کهای و از کجا آمدهای
میدان که چه میکنی، کجا خواهی رفت
نقل از کتاب «رباعیّات خیام در منابع کهن»، سیّدعلی میرافضلی
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
Telegram
مجمع پریشانی
دربارهٔ زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
سه موردی که باید حذف شود!
اخیراً مجموعهای برای نوجوانان با عنوان «از هر دری سخنی» تدوین کردهام و در آستانهٔ چاپ است.
چند روز پیش ناشر به بنده گفت که سه مورد از کتابت ممیّزی خورده است و باید حذف شود. شگفتزده شدم. پرسیدم که آن سه مورد کدام است؟! ناشر موارد را یادآور شد.
هر سه مورد را اکنون اینجا مینویسم و قضاوت را به خوانندگان گرامی میسپارم:
۱-در کتاب، به مناسبت آوردن داستانی مرتبط با «ضامن آهو» بودن امام رضا(ع) حکایت ذیل را از نزهةالقلوب مستوفی آوردهام. امر کردهاند که این مطلب باید حذف شود:
«در عهدِ بَنی اُمَیَّه قبر مبارکش را آشکار نمیتوانستند کرد تا در عهد بَنیعَبّاس، هارونُالرَّشید خلیفه در سال 175ه.ق در آن حدود شکار میکرد، شکاری از ترسِ او به آن زمین پناه بُرد. او هر قدر که میکوشید، اسبش در آن زمین نمیرفت. از اهل آن حدود پرسش نمود. از قبرِ حضرتِ امیرالمؤمنین خبر دادند. امر کرد که زمین را بکَنند، حضرت را خفته و زخمی یافتند. مقبرهٔ او را ظاهر کردند و مردم بر آن مُجاور شدند. بعد از صد و نود و چند سال عَضُدُالدّوله، فَناخسروِ دیلمی در سال 366ه.ق. آن را عمارتِ عالی ساخت.»
۲- «دروغ در اغلب متون پیش از اسلام سَهمگینترین دیوی است که انسان را گرفتار چنگالِ خویش میکند. این عنوان علاوه بر نامِ یک دیوِ خاص، عموماً به سپاهِ اهریمن گفته میشود. دروغ سرانجام در قیامت از راستی شکست میخورد. در اوستا دیو دروغ بسیار زورمند توصیف شده که تباهکنندهٔ زندگی است و پستترین قسمت دوزخ جایگاه آن است.»
«هِرُدوت، تاریخنگار نامدار یونانی، در جایی که از اخلاق نیک ایرانیان سخن گفته، مینویسد: «در نظر آنها هیچچیز شرمانگیزتر از دروغ نیست».
پس از نقل این مطلب، یک پرسش کردهام:
«آیا ما ایرانیان، امروز نیز چنانیم؟»
فرمودهاند که این جمله باید سترده شود.
۳- عبارت پایانی این ماجرا باید حذف شود:
شبی در محفلی انتخاباتی که مَملُو از جمعیّت بود، پدر [استاد مَلِکُالشُّعَراءبهار] سخنرانی میکرد. دربارهٔ اخلاق بود و اینکه امپراتوریِ روم بر اثرِ تباهیِ اخلاق از میان رفت و گفت که: «دروغ و دزدی بدترینِ دشمنانِ سعادتِ یک کشورند و ما باید دولتی و مجلسی داشته باشیم که مُشَوِّق و نمایانگرِ پیشرفتِ اخلاقیِ ما باشد». وقتی سخنرانی تمام شد، کَف زدنها آغاز گشت و مدّتی به طول انجامید. میدیدم که پدرم چقدر از تأثیرِ گفتار خود بر مردم راضی بود. امّا وقتی که از مجلس خارج شدیم، به اتاق رختکَن رفتیم تا پالتو و چترش را بردارد و برویم، دیدیم که نشانی از هیچیک در میان نبود. آنها را شنوندگان دزدیده بودند! همهٔ آن رضایتِ خاطر در چهرهاش فرومُرد و گفت: «این ملّت درستشدنی نیست!»
آری، این جمله باید محو شود:
«این ملّت درستشدنی نیست!»
سخن پایانی:
جالب است که موارد اوّل و سوم در کتابهایی که ارشاد مجوّز چاپ به آنها داده، هست.
یک بام و دو هوا؟!
(سهیل یاری گُلدرّه)
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
اخیراً مجموعهای برای نوجوانان با عنوان «از هر دری سخنی» تدوین کردهام و در آستانهٔ چاپ است.
چند روز پیش ناشر به بنده گفت که سه مورد از کتابت ممیّزی خورده است و باید حذف شود. شگفتزده شدم. پرسیدم که آن سه مورد کدام است؟! ناشر موارد را یادآور شد.
هر سه مورد را اکنون اینجا مینویسم و قضاوت را به خوانندگان گرامی میسپارم:
۱-در کتاب، به مناسبت آوردن داستانی مرتبط با «ضامن آهو» بودن امام رضا(ع) حکایت ذیل را از نزهةالقلوب مستوفی آوردهام. امر کردهاند که این مطلب باید حذف شود:
«در عهدِ بَنی اُمَیَّه قبر مبارکش را آشکار نمیتوانستند کرد تا در عهد بَنیعَبّاس، هارونُالرَّشید خلیفه در سال 175ه.ق در آن حدود شکار میکرد، شکاری از ترسِ او به آن زمین پناه بُرد. او هر قدر که میکوشید، اسبش در آن زمین نمیرفت. از اهل آن حدود پرسش نمود. از قبرِ حضرتِ امیرالمؤمنین خبر دادند. امر کرد که زمین را بکَنند، حضرت را خفته و زخمی یافتند. مقبرهٔ او را ظاهر کردند و مردم بر آن مُجاور شدند. بعد از صد و نود و چند سال عَضُدُالدّوله، فَناخسروِ دیلمی در سال 366ه.ق. آن را عمارتِ عالی ساخت.»
۲- «دروغ در اغلب متون پیش از اسلام سَهمگینترین دیوی است که انسان را گرفتار چنگالِ خویش میکند. این عنوان علاوه بر نامِ یک دیوِ خاص، عموماً به سپاهِ اهریمن گفته میشود. دروغ سرانجام در قیامت از راستی شکست میخورد. در اوستا دیو دروغ بسیار زورمند توصیف شده که تباهکنندهٔ زندگی است و پستترین قسمت دوزخ جایگاه آن است.»
«هِرُدوت، تاریخنگار نامدار یونانی، در جایی که از اخلاق نیک ایرانیان سخن گفته، مینویسد: «در نظر آنها هیچچیز شرمانگیزتر از دروغ نیست».
پس از نقل این مطلب، یک پرسش کردهام:
«آیا ما ایرانیان، امروز نیز چنانیم؟»
فرمودهاند که این جمله باید سترده شود.
۳- عبارت پایانی این ماجرا باید حذف شود:
شبی در محفلی انتخاباتی که مَملُو از جمعیّت بود، پدر [استاد مَلِکُالشُّعَراءبهار] سخنرانی میکرد. دربارهٔ اخلاق بود و اینکه امپراتوریِ روم بر اثرِ تباهیِ اخلاق از میان رفت و گفت که: «دروغ و دزدی بدترینِ دشمنانِ سعادتِ یک کشورند و ما باید دولتی و مجلسی داشته باشیم که مُشَوِّق و نمایانگرِ پیشرفتِ اخلاقیِ ما باشد». وقتی سخنرانی تمام شد، کَف زدنها آغاز گشت و مدّتی به طول انجامید. میدیدم که پدرم چقدر از تأثیرِ گفتار خود بر مردم راضی بود. امّا وقتی که از مجلس خارج شدیم، به اتاق رختکَن رفتیم تا پالتو و چترش را بردارد و برویم، دیدیم که نشانی از هیچیک در میان نبود. آنها را شنوندگان دزدیده بودند! همهٔ آن رضایتِ خاطر در چهرهاش فرومُرد و گفت: «این ملّت درستشدنی نیست!»
آری، این جمله باید محو شود:
«این ملّت درستشدنی نیست!»
سخن پایانی:
جالب است که موارد اوّل و سوم در کتابهایی که ارشاد مجوّز چاپ به آنها داده، هست.
یک بام و دو هوا؟!
(سهیل یاری گُلدرّه)
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
Telegram
مجمع پریشانی
دربارهٔ زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
مجمع پریشانی
نقدی بر کتاب فرهنگ امثال و تعابیر (۱) (سهیل یاریِ گُلدَرّه) کتاب فرهنگ امثال و تعابیر (عربی - فارسی)، تألیف رضا ناظمیان، از جمله کتابهای سودمندی است که در سالیان اخیر (چاپ دوم، 1394) با بهرهگیری از برخی کُتُب امثال و فرهنگنامههای عربی در حوزهٔ…
نقدی بر کتاب فرهنگ امثال و تعابیر (۲)
(سهیل یاریِ گُلدَرّه)
آنچه در ادامه خواهد آمد، بخش دوم از مقالهٔ بنده در نقد کتاب فرهنگ امثال و تعابیر (عربی - فارسی)، تألیف رضا ناظمیان، است:
۸-خَلَعَ عِذارَه (۱۵۶): موی بناگوشِ خود را کَند.
جملۀ مذکور به معنای «رها کرد افسار را/دور کرد افسار را» است. (زمخشری، ۱۳۸۶: ۱۷۹). این جمله در اصل برای اسب به کار رفته است: «كَما خَلَعَ الفَرَسُ العِذارَ أىِ اللِّجامَ» (ابن سیده،۱۴۲۱:ج۲ /۱۸۸).
۹-ذُو العَقلِ یَشقىٰ فِی النَّعیمِ بِعَقلِه (۱۷۱): عاقل به خاطر عقل خود در بهشت هم رنج میبرد.
«نَعیم» به معنای ناز و نعمت است و در این مثل ارتباطی با «بهشت» ندارد. مثل مذکور را (که مصراعی از متنبّی است) مترجمی در حدود سدۀ هفتم چنین ترجمه کرده است: خداوندِ عقل اگرچه در ناز و نعمت باشد، به سبب عقل در بدبختى باشد. (ثعالبی،۱۳۸۵: ۳۲)
۱۰- رَبّات الحِجال (۱۷۷): صاحبان خلخال کنایه از جنس مؤنّث میباشد.
برخلاف ترجمۀ نویسنده، «حِجال» جمع «حَجَله» (اتاقی آراسته به تخت و پرده برای عروس) است، نه جمع «حِجل» (خلخال). ر.ک: ابی الحدید،۱۴۰۴:ج۲ /۷۹؛ طُرَیحی،۱۳۷۵:ج۵ /۳۴۹
۱۱- زاحِم بِعُودٍ أو دَع (۱۸۹): اگر قصد مزاحمت داری از یک چوب کمک بگیر وگرنه آن کار را رها کن.
در این مثل به اتفاق نظر اُدَبا و اهل لغت «عَود» (که در کتاب به غلط «عُود» ضبط شده) به معنای «شتر مُسِنّ» است.
ر.ک: جوهری،۱۴۰۷:ج۲ /۵۱۴، عسکری،۱۴۲۰:ج۱ /۵۰۲، هاشمی،۱۴۲۳: ۱۴۲؛ زمخشری،۱۹۸۷:ج۲ /۱۰۹
۱۲- الصَّریحُ تَحتَ الرَّغوَةِ (۲۱۶): خالص، زیر کف است.
کدام «خالص» زیرِ کف است؟!
خالص در اینجا به معنای شیرِ خالص است.
ر.ک: زمخشری، ۱۳۸۶: ۶۱
۱۳- طارَت عَصافیرُ رَأسِه (۲۳۰): گنجشکهای سرش پرواز کردند. فخرفروشی کرد. باد به غبغب انداخت، خودش را گرفت.
مفهوم کنایی مثل مذکور، هراسانی، اضطراب و ناشکیبایی است نه فخرفروشی و... که نویسنده پنداشته است. وَطواط در این باره نوشته است: اصل این مَثَل آن است که چون کسی ساکن باشد مرغ بر سر او نشیند و قرار گیرد، امّا چون مضطرب شود مرغ از سر او بپرد و دور گردد.
ر.ک: وطواط،۱۳۷۶: ۱۲۰
۱۴- لَأُلحِقَنَّ حَواقِنَهُ بِذَواقِنِهِ (۳۲۳): گونهاش را به چانهاش وصل میکنم.
«حَواقن» (که مفرد آن «حاقنة» است) در لغت به معنای «گونه» نیامده است. بلکه در معنای معده و گودی میان تَرقُوَه و کتف به کار رفته است.
ر.ک: اَزهری،۱۴۲۱:ج۴ /۴۲؛ اِفریقی،۱۴۱۴:ج۱۳ /۱۲۶
۱۵- لا يُفلِحُ السّاحِرُ حَيثُ أَتىٰ (۳۳۰): جادوگر در محل و ولایت خویش موفق نمیشود. مرغ همسایه غاز است... .
اما ترجمۀ سخن مذکور که بخشی از آیۀ شریف ۶۹ از سورۀ طه است، چنین است: جادوگر هرجا آيد/برود كامياب نمىگردد.
۱۶-لَقَد أَسمَعتَ لَو نادَیتَ حَیّاً (۳۳۷): اگر به آدم زنده میگفتی جواب میشنیدی.
فعل «سَمِع» در باب افعال به معنای «شنواندن» است.
أَسمَعت: شنواندی، به گوش رساندی.
ر.ک: زمخشری، ۱۳۸۶: ۱۹۶
۱۷-لَم أَجِد لِشَفرتي مَحَزّاً (۳۴۱): برای تیغ خویش برّندگی نیافتهام.
«مَحَزّ» در اینجا اسم مکان (جای بریدن) است.
ر.ک: میدانی، ۱۳۶۶:ج۲ /۱۳۵
۱۸- مَن أَکثَرَ أَهجَرَ (۳۷۴): کسی که رودهدرازی کند اطرافیانش کاهش مییابند.
«أَهجَرَ» به معنای یاوهدرایی و بیهودهگویی است. گویا نویسنده آن را در اینجا هممعنای «هجرت» و... دانسته است!
ر.ک: هاشمی، ۱۴۲۳: ۲۴۱؛ میدانی،۱۳۶۶:ج۲ /۲۵۳ زمخشری، ۱۹۷۹: ۶۹۵
۱۹-نَظَرَ التُّیوسِ إلىٰ شِفارِ الجازِر (۳۹۰): آهو به تیغ قصاب نگریست.
«تُیوس» جمع «تَیس» به معنای «بُزِ نر» است.
ر.ک: زمخشری،۱۳۸۶: ۷۳
۲۰- و إنَّ عَظیماتِ الأُمورِ مَشوبَةٌ / بِمُستَودِعاتٍ في بُطونِ الأساود (۴۰۲): همانا کارهای بزرگ به گنجینههایی در دل شیران آمیخته است.
نویسنده «الأَساوِد» را جمع «أَسَد» (که جمع آن أُسد و أُسود است) پنداشته و چنان معنا کرده است. امّا «الأَساود» جمعِ «الأُسوَد» به معنای «مار، مار سیاه، مار بزرگ» است. این معنا در بسیاری از فرهنگنامههای عربی مضبوط است.
چاپ شده در: پیشِ ادیبِ عشق، ارجنامهٔ استاد دکتر سعید حمیدیان. به خواستاری و اهتمام: دکتر احمدرضا بهرامپور عمران و دکتر محمد امیرجلالی
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
(سهیل یاریِ گُلدَرّه)
آنچه در ادامه خواهد آمد، بخش دوم از مقالهٔ بنده در نقد کتاب فرهنگ امثال و تعابیر (عربی - فارسی)، تألیف رضا ناظمیان، است:
۸-خَلَعَ عِذارَه (۱۵۶): موی بناگوشِ خود را کَند.
جملۀ مذکور به معنای «رها کرد افسار را/دور کرد افسار را» است. (زمخشری، ۱۳۸۶: ۱۷۹). این جمله در اصل برای اسب به کار رفته است: «كَما خَلَعَ الفَرَسُ العِذارَ أىِ اللِّجامَ» (ابن سیده،۱۴۲۱:ج۲ /۱۸۸).
۹-ذُو العَقلِ یَشقىٰ فِی النَّعیمِ بِعَقلِه (۱۷۱): عاقل به خاطر عقل خود در بهشت هم رنج میبرد.
«نَعیم» به معنای ناز و نعمت است و در این مثل ارتباطی با «بهشت» ندارد. مثل مذکور را (که مصراعی از متنبّی است) مترجمی در حدود سدۀ هفتم چنین ترجمه کرده است: خداوندِ عقل اگرچه در ناز و نعمت باشد، به سبب عقل در بدبختى باشد. (ثعالبی،۱۳۸۵: ۳۲)
۱۰- رَبّات الحِجال (۱۷۷): صاحبان خلخال کنایه از جنس مؤنّث میباشد.
برخلاف ترجمۀ نویسنده، «حِجال» جمع «حَجَله» (اتاقی آراسته به تخت و پرده برای عروس) است، نه جمع «حِجل» (خلخال). ر.ک: ابی الحدید،۱۴۰۴:ج۲ /۷۹؛ طُرَیحی،۱۳۷۵:ج۵ /۳۴۹
۱۱- زاحِم بِعُودٍ أو دَع (۱۸۹): اگر قصد مزاحمت داری از یک چوب کمک بگیر وگرنه آن کار را رها کن.
در این مثل به اتفاق نظر اُدَبا و اهل لغت «عَود» (که در کتاب به غلط «عُود» ضبط شده) به معنای «شتر مُسِنّ» است.
ر.ک: جوهری،۱۴۰۷:ج۲ /۵۱۴، عسکری،۱۴۲۰:ج۱ /۵۰۲، هاشمی،۱۴۲۳: ۱۴۲؛ زمخشری،۱۹۸۷:ج۲ /۱۰۹
۱۲- الصَّریحُ تَحتَ الرَّغوَةِ (۲۱۶): خالص، زیر کف است.
کدام «خالص» زیرِ کف است؟!
خالص در اینجا به معنای شیرِ خالص است.
ر.ک: زمخشری، ۱۳۸۶: ۶۱
۱۳- طارَت عَصافیرُ رَأسِه (۲۳۰): گنجشکهای سرش پرواز کردند. فخرفروشی کرد. باد به غبغب انداخت، خودش را گرفت.
مفهوم کنایی مثل مذکور، هراسانی، اضطراب و ناشکیبایی است نه فخرفروشی و... که نویسنده پنداشته است. وَطواط در این باره نوشته است: اصل این مَثَل آن است که چون کسی ساکن باشد مرغ بر سر او نشیند و قرار گیرد، امّا چون مضطرب شود مرغ از سر او بپرد و دور گردد.
ر.ک: وطواط،۱۳۷۶: ۱۲۰
۱۴- لَأُلحِقَنَّ حَواقِنَهُ بِذَواقِنِهِ (۳۲۳): گونهاش را به چانهاش وصل میکنم.
«حَواقن» (که مفرد آن «حاقنة» است) در لغت به معنای «گونه» نیامده است. بلکه در معنای معده و گودی میان تَرقُوَه و کتف به کار رفته است.
ر.ک: اَزهری،۱۴۲۱:ج۴ /۴۲؛ اِفریقی،۱۴۱۴:ج۱۳ /۱۲۶
۱۵- لا يُفلِحُ السّاحِرُ حَيثُ أَتىٰ (۳۳۰): جادوگر در محل و ولایت خویش موفق نمیشود. مرغ همسایه غاز است... .
اما ترجمۀ سخن مذکور که بخشی از آیۀ شریف ۶۹ از سورۀ طه است، چنین است: جادوگر هرجا آيد/برود كامياب نمىگردد.
۱۶-لَقَد أَسمَعتَ لَو نادَیتَ حَیّاً (۳۳۷): اگر به آدم زنده میگفتی جواب میشنیدی.
فعل «سَمِع» در باب افعال به معنای «شنواندن» است.
أَسمَعت: شنواندی، به گوش رساندی.
ر.ک: زمخشری، ۱۳۸۶: ۱۹۶
۱۷-لَم أَجِد لِشَفرتي مَحَزّاً (۳۴۱): برای تیغ خویش برّندگی نیافتهام.
«مَحَزّ» در اینجا اسم مکان (جای بریدن) است.
ر.ک: میدانی، ۱۳۶۶:ج۲ /۱۳۵
۱۸- مَن أَکثَرَ أَهجَرَ (۳۷۴): کسی که رودهدرازی کند اطرافیانش کاهش مییابند.
«أَهجَرَ» به معنای یاوهدرایی و بیهودهگویی است. گویا نویسنده آن را در اینجا هممعنای «هجرت» و... دانسته است!
ر.ک: هاشمی، ۱۴۲۳: ۲۴۱؛ میدانی،۱۳۶۶:ج۲ /۲۵۳ زمخشری، ۱۹۷۹: ۶۹۵
۱۹-نَظَرَ التُّیوسِ إلىٰ شِفارِ الجازِر (۳۹۰): آهو به تیغ قصاب نگریست.
«تُیوس» جمع «تَیس» به معنای «بُزِ نر» است.
ر.ک: زمخشری،۱۳۸۶: ۷۳
۲۰- و إنَّ عَظیماتِ الأُمورِ مَشوبَةٌ / بِمُستَودِعاتٍ في بُطونِ الأساود (۴۰۲): همانا کارهای بزرگ به گنجینههایی در دل شیران آمیخته است.
نویسنده «الأَساوِد» را جمع «أَسَد» (که جمع آن أُسد و أُسود است) پنداشته و چنان معنا کرده است. امّا «الأَساود» جمعِ «الأُسوَد» به معنای «مار، مار سیاه، مار بزرگ» است. این معنا در بسیاری از فرهنگنامههای عربی مضبوط است.
چاپ شده در: پیشِ ادیبِ عشق، ارجنامهٔ استاد دکتر سعید حمیدیان. به خواستاری و اهتمام: دکتر احمدرضا بهرامپور عمران و دکتر محمد امیرجلالی
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
Telegram
مجمع پریشانی
دربارهٔ زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
بی احترامی به ناموس بشریت باید گریه کرد
باید گریه کرد
سخنان عریان و بیمحابای دکتر نعمتالله فاضلی در مورد وضعیت دانشگاهها.
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
ششم خرداد، سالروز درگذشت ادیب، عالِم و محقّق گرانمایه، علّامهمحّمد قزوینی(۱۲۵۶- ۱۳۲۸)، است.
«هَیهاتَ أَن یَأتِیَ الزَّمانُ بِمِثلِه»
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
«هَیهاتَ أَن یَأتِیَ الزَّمانُ بِمِثلِه»
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
علّامهمحمد قزوینی
علّامهقزوینی و زبان فارسی
ارادتنمایی استاد فاطمینیا به علّامه قزوینی
قصیدهٔ استاد فروزانفر در سوگ علّامه قزوینی
شِکوههای علّامه قزوینی از نویسندگانِ پیشین ایرانیِ فارسینویس
انتقادهای علّامهقزوینی از برخی مُستَشرِقان
چند نکته از علّامهقزوینی
گفتاری از علّامهقزوینی دربارهٔ شعر و شاعران فارسی
نقش تبلیغات
علّامه محمّد قزوینی و تدریس تاریخ در دانشگاه تهران
علّامه قزوینی (مجتبی مینوی)
چهار مقاله، تصحیح علامهقزوینی، لیدن، ۱۳۲۷ه.ق/۱۹۰۹
کتابهای حماقتآور!
علّامهقزوینی و شور مباحثه (سیّدمحمدعلی جمالزاده)
علّامهقزوینی و زبان فارسی
ارادتنمایی استاد فاطمینیا به علّامه قزوینی
قصیدهٔ استاد فروزانفر در سوگ علّامه قزوینی
شِکوههای علّامه قزوینی از نویسندگانِ پیشین ایرانیِ فارسینویس
انتقادهای علّامهقزوینی از برخی مُستَشرِقان
چند نکته از علّامهقزوینی
گفتاری از علّامهقزوینی دربارهٔ شعر و شاعران فارسی
نقش تبلیغات
علّامه محمّد قزوینی و تدریس تاریخ در دانشگاه تهران
علّامه قزوینی (مجتبی مینوی)
چهار مقاله، تصحیح علامهقزوینی، لیدن، ۱۳۲۷ه.ق/۱۹۰۹
کتابهای حماقتآور!
علّامهقزوینی و شور مباحثه (سیّدمحمدعلی جمالزاده)
Telegram
مجمع پریشانی
علّامهقزوینی و زبان فارسی
حالِ اَسَفناک زبان فارسی و هرجومرج کلمات و اسلوب عبارات و انشاء عجیب و غریب اشترگاوپلنگی که در آن پیدا شده است، آن طور که در جراید یومیهٔ سیاسیهٔ فارسی دیده میشود، بسیار بسیار یأسآور و حزنانگیز است. امیدواریم که این جراید…
حالِ اَسَفناک زبان فارسی و هرجومرج کلمات و اسلوب عبارات و انشاء عجیب و غریب اشترگاوپلنگی که در آن پیدا شده است، آن طور که در جراید یومیهٔ سیاسیهٔ فارسی دیده میشود، بسیار بسیار یأسآور و حزنانگیز است. امیدواریم که این جراید…
روایت استاد محمود فرشچیان از تولّد تا شهادت امام علی (عَلَیهالسَّلام)
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
یک مادّهتاریخِ جالب
مادّهتاریخ کلمه یا کلماتی معنیدار است که به حساب ابجد/جُمّل مساوی با یک تاریخ مشخص و مورد نظر میشود.
یکی از درخشانترین مادّهتاریخها را در بیتی که در ذیل خواهد آمد میبینیم.
علّامهمحمّدباقر مجلسی (۱۰۳۷-۱۱۱۰) در بیست و هفتم رمضان درگذشته است.
کسی دربارهٔ تاریخ رحلت ایشان گفتهاست:
«ماه رمضان» چو بیست و هفتش کم شد
تاریخ وفات باقرِ اَعلَم شد
«ماه رمضان» به حساب ابجد یا جُمّل، معادل ۱۱۳۷ است. حال اگر ۲۷ را از آن کم کنید ۱۱۱۰ میشود که سال وفات علّامهمجلسی است.
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
مادّهتاریخ کلمه یا کلماتی معنیدار است که به حساب ابجد/جُمّل مساوی با یک تاریخ مشخص و مورد نظر میشود.
یکی از درخشانترین مادّهتاریخها را در بیتی که در ذیل خواهد آمد میبینیم.
علّامهمحمّدباقر مجلسی (۱۰۳۷-۱۱۱۰) در بیست و هفتم رمضان درگذشته است.
کسی دربارهٔ تاریخ رحلت ایشان گفتهاست:
«ماه رمضان» چو بیست و هفتش کم شد
تاریخ وفات باقرِ اَعلَم شد
«ماه رمضان» به حساب ابجد یا جُمّل، معادل ۱۱۳۷ است. حال اگر ۲۷ را از آن کم کنید ۱۱۱۰ میشود که سال وفات علّامهمجلسی است.
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
Telegram
مجمع پریشانی
دربارهٔ زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
دریافت فایل وُرد ۶۵۳۸ جلد کتاب عربی
از طریق رابط زیر میتوان فایل وُرد ۶۵۳۸ جلد از کتابهای عربی نرمافزار المکتبةالشاملة را دریافت کرد:
https://archive.org/details/4siy2018_gmail_48_201811
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
از طریق رابط زیر میتوان فایل وُرد ۶۵۳۸ جلد از کتابهای عربی نرمافزار المکتبةالشاملة را دریافت کرد:
https://archive.org/details/4siy2018_gmail_48_201811
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
Internet Archive
كتب صيغة ورد وورد 6538 كتاب من المكتبة الشاملة word : Free Download, Borrow, and Streaming : Internet Archive
«شناور» شدن واژههای زبان و رابطهٔ آن با دموکراسی و استبداد
اگر به محیط زندگی مردم جامعه و رسانههای کشور انگلستان دقت کنید مُحال است کسی را که «دکتر» نیست در خطاب -خواه کتباً و خواه شفاهاً- «دکتر» بخوانند یا کسی را که «مهندس» نیست مهندس بنامند.
غرض یادآوری این نکته است که در جامعۀ برخوردار از دموکراسی، کلمات را بهراحتی نمیتوان شناور کرد. کلمات مانند انسانها حیثیتِ خاص خود را دارند و کل،ّ جامعه است که میتواند در باب سرنوشتِ مفهومی کلمات تصمیم بگیرد. بنابراین اگر کسی «کشیش» است شما در چنان جامعهای نمیتوانید بهراحتی او را «اسقُفِ اعظم» یا بالاتر خطاب کنید. هم او ناراحت میشود و هم جامعه شما را از بابتِ تجاوُز به حدود کلمات مورد شماتت قرار خواهد داد. بر همین قیاس کلماتی از نوع «استاد» و «دانشمند» و «فیلسوف» و امثال آن. امّا در جامعۀ استبدادی مسائل برعکس جریان دارد.
شما جای هر کلمه را با همسایههای آن و با مدارجِ بالای آن بهراحتی میتوانید عوض کنید. نه مخاطب شما از این بابت احساس شرمساری خواهد کرد و نه جامعه شما را مورد انتقاد قرار خواهد داد که این کسی را که تو مثلاً فلان عنوان را به او دادهای، او دارای چنین مقامی نیست.
تجاوز در حریمِ کلمات در جامعۀ استبدادی چنان راحت انجام میشود که خیلی بهآسانی میتوان کلمۀ «پاپ» را -که مفهومی منحصر به فرد و هیچگاه در تاریخ دو تا نبوده است- اندکاندک بر هر دربان و کشیشی، اطلاق کرد و این تجاوز به حدود کلمات را تا آنجا گسترش داد که در هر روستایی چندین پاپ در عرض هم وجود داشته باشند... .
همانطور که در جامعۀ استبدادی میتوان به حقوق افراد تجاوز کرد به حدود کلمات هم میتوان تجاوز کرد، و همانطور که در جامعۀ برخوردار از آزادی و قانون به حقوق افراد نمیتوان تجاوز کرد، به حدود کلمات هم نمیتوان تجاوز کرد. از این روی زبان قلمروی است که از مطالعۀ در آن میتوان به حدود رعایت حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی موجود در آن جامعه پی بُرد. اکنون به یاد ندارم که در کجا خواندهام ولی یقین دارم گفتار یکی از حکیمان بزرگ چین است که گفته است: «روزی اگر زمامِ اصلاح جامعه را به من بسپارند، نخست زبانِ ایشان را اصلاح میکنم.» گویا مقصود او نشان دادن همین رابطۀ استبداد اجتماعی و شناور شدن زبان است... هرقدر جوامع برخوردار از اندیشۀ دمکراسی باشند زبانشان از شناوریهای تند بر کنار است و هرقدر استبدادی باشند به همان میزان زبانهاشان شناور است.
هرکس با شعر فارسی کوچکترین آشنایی داشته باشد و مدایحِ رودکی را با مدایح فرّخی و مدایح فرّخی را با مدایح انوری سنجیده باشد، شناور شدن کلمات را از حوزۀ قاموسی آنها در مسیر این سه دورۀ تاریخی آشکارا مشاهده خواهد کرد: در شعر رودکی تجاوز به حدودِ کلمات بسیار اندک است، زیرا جامعۀ سامانی جامعهای است تا حدِّ زیادی برخوردار از قانون و آزادی... .
در تاریخ اجتماعی ایران، عصر سامانی و به ویژه در قلمروِ فرمانروایی سامانیان کمتر نشانهای از زورگوییهای اجتماعی دورۀ غزنوی وجود دارد و با همۀ استبداد غزنویان استبداد مذهبی سلاجقه بسی بیرحمانهتر از استبداد غزنویان است... . میتوان با آمار نشان داد که شناوریِ کلمات در فاصلۀ عصر سامانی تا سلجوقی به اوج خود میرسد.
شناور بودن زبان هیچ ربطی به زایندگی زبان ندارد، شک نیست که زبان انگلیسی در عصر حاضر -به دلیل هزار عامل فرهنگی و سیاسی و اقتصادی- زایندهترین زبان جهان است، ولی ممکن است به اعتبار عارضۀ «شناور بودن» با زبان فلان کشور عقبماندۀ نیمهمُرده در زنجیر استبداد در اعماق قارۀ سیاه قابل مقایسه نباشد؛ یعنی زبان آن کشور از زبان انگلیسی شناورتر باشد. شناور شدن زبان اصلاً شاید یکی از دلایل نازایی زبان باشد. زیرا زایایی از خواص رشد اجتماعی و فرهنگی است و شناور شدن از لوازم عقبگرد و فروماندگی.
وقتی زبانی حرفی برای گفتن ندارد، با شناور کردنِ کلمات خود، خودش را گول میزند که من حرف تازهای دارم میزنم در صورتی که هیچ حرف تازهای ندارد.
شناور شدن نشانۀ فقدانِ اندیشههای فلسفی و عقلانی در زیربنای جامعه است و جامعهای که در آن اندیشۀ حکیمان و فرزانگان نقشی نداشته باشد، بهناگزیر بازیچۀ خودکامگان و عوامفریبان است.
(مُفلس کیمیا فروش، محمدرضا شفیعی کدکنی، صص ۹۰-۹۵)
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
اگر به محیط زندگی مردم جامعه و رسانههای کشور انگلستان دقت کنید مُحال است کسی را که «دکتر» نیست در خطاب -خواه کتباً و خواه شفاهاً- «دکتر» بخوانند یا کسی را که «مهندس» نیست مهندس بنامند.
غرض یادآوری این نکته است که در جامعۀ برخوردار از دموکراسی، کلمات را بهراحتی نمیتوان شناور کرد. کلمات مانند انسانها حیثیتِ خاص خود را دارند و کل،ّ جامعه است که میتواند در باب سرنوشتِ مفهومی کلمات تصمیم بگیرد. بنابراین اگر کسی «کشیش» است شما در چنان جامعهای نمیتوانید بهراحتی او را «اسقُفِ اعظم» یا بالاتر خطاب کنید. هم او ناراحت میشود و هم جامعه شما را از بابتِ تجاوُز به حدود کلمات مورد شماتت قرار خواهد داد. بر همین قیاس کلماتی از نوع «استاد» و «دانشمند» و «فیلسوف» و امثال آن. امّا در جامعۀ استبدادی مسائل برعکس جریان دارد.
شما جای هر کلمه را با همسایههای آن و با مدارجِ بالای آن بهراحتی میتوانید عوض کنید. نه مخاطب شما از این بابت احساس شرمساری خواهد کرد و نه جامعه شما را مورد انتقاد قرار خواهد داد که این کسی را که تو مثلاً فلان عنوان را به او دادهای، او دارای چنین مقامی نیست.
تجاوز در حریمِ کلمات در جامعۀ استبدادی چنان راحت انجام میشود که خیلی بهآسانی میتوان کلمۀ «پاپ» را -که مفهومی منحصر به فرد و هیچگاه در تاریخ دو تا نبوده است- اندکاندک بر هر دربان و کشیشی، اطلاق کرد و این تجاوز به حدود کلمات را تا آنجا گسترش داد که در هر روستایی چندین پاپ در عرض هم وجود داشته باشند... .
همانطور که در جامعۀ استبدادی میتوان به حقوق افراد تجاوز کرد به حدود کلمات هم میتوان تجاوز کرد، و همانطور که در جامعۀ برخوردار از آزادی و قانون به حقوق افراد نمیتوان تجاوز کرد، به حدود کلمات هم نمیتوان تجاوز کرد. از این روی زبان قلمروی است که از مطالعۀ در آن میتوان به حدود رعایت حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی موجود در آن جامعه پی بُرد. اکنون به یاد ندارم که در کجا خواندهام ولی یقین دارم گفتار یکی از حکیمان بزرگ چین است که گفته است: «روزی اگر زمامِ اصلاح جامعه را به من بسپارند، نخست زبانِ ایشان را اصلاح میکنم.» گویا مقصود او نشان دادن همین رابطۀ استبداد اجتماعی و شناور شدن زبان است... هرقدر جوامع برخوردار از اندیشۀ دمکراسی باشند زبانشان از شناوریهای تند بر کنار است و هرقدر استبدادی باشند به همان میزان زبانهاشان شناور است.
هرکس با شعر فارسی کوچکترین آشنایی داشته باشد و مدایحِ رودکی را با مدایح فرّخی و مدایح فرّخی را با مدایح انوری سنجیده باشد، شناور شدن کلمات را از حوزۀ قاموسی آنها در مسیر این سه دورۀ تاریخی آشکارا مشاهده خواهد کرد: در شعر رودکی تجاوز به حدودِ کلمات بسیار اندک است، زیرا جامعۀ سامانی جامعهای است تا حدِّ زیادی برخوردار از قانون و آزادی... .
در تاریخ اجتماعی ایران، عصر سامانی و به ویژه در قلمروِ فرمانروایی سامانیان کمتر نشانهای از زورگوییهای اجتماعی دورۀ غزنوی وجود دارد و با همۀ استبداد غزنویان استبداد مذهبی سلاجقه بسی بیرحمانهتر از استبداد غزنویان است... . میتوان با آمار نشان داد که شناوریِ کلمات در فاصلۀ عصر سامانی تا سلجوقی به اوج خود میرسد.
شناور بودن زبان هیچ ربطی به زایندگی زبان ندارد، شک نیست که زبان انگلیسی در عصر حاضر -به دلیل هزار عامل فرهنگی و سیاسی و اقتصادی- زایندهترین زبان جهان است، ولی ممکن است به اعتبار عارضۀ «شناور بودن» با زبان فلان کشور عقبماندۀ نیمهمُرده در زنجیر استبداد در اعماق قارۀ سیاه قابل مقایسه نباشد؛ یعنی زبان آن کشور از زبان انگلیسی شناورتر باشد. شناور شدن زبان اصلاً شاید یکی از دلایل نازایی زبان باشد. زیرا زایایی از خواص رشد اجتماعی و فرهنگی است و شناور شدن از لوازم عقبگرد و فروماندگی.
وقتی زبانی حرفی برای گفتن ندارد، با شناور کردنِ کلمات خود، خودش را گول میزند که من حرف تازهای دارم میزنم در صورتی که هیچ حرف تازهای ندارد.
شناور شدن نشانۀ فقدانِ اندیشههای فلسفی و عقلانی در زیربنای جامعه است و جامعهای که در آن اندیشۀ حکیمان و فرزانگان نقشی نداشته باشد، بهناگزیر بازیچۀ خودکامگان و عوامفریبان است.
(مُفلس کیمیا فروش، محمدرضا شفیعی کدکنی، صص ۹۰-۹۵)
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
Telegram
مجمع پریشانی
دربارهٔ زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67