نوروز
(غزّالی)
«آنچه براى نوروز فروشند، چون سپر و شمشير چوبين و بوق سفالين، اين در نَفْسِ خود حرام نيست و ليكن اِظهارِ شِعارِ گَبران حرام است و مخالفِ شرع است، و هرچه براى آن كنند نشايد، بلكه افراط كردن در آراستن بازارها به سبب نوروز و... و تكلّفهاى نو افزودن براى نوروز نشايد، بلكه نوروز بايد كه مُندَرِس شود و كسى نام آن نبَرَد، تا گروهى از سَلَف گفتهاند كه «نوروز روزه بايد داشت تا از آن طعامها خورده نيايد» و محقّقان گفتهاند كه: «روزه داشتن اين روز هم ذكر اين روز بود، و نشايد كه نام اين روز بَرند به هيچ وجه، بلكه با روزهاى ديگر برابر بايد داشت... .»
كيمياى سعادت، به کوشش حسین خدیو جم، علمى و فرهنگى، چاپ يازدهم، ۱۳۸۳، ج۱، ص ۵۲۲
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
(غزّالی)
«آنچه براى نوروز فروشند، چون سپر و شمشير چوبين و بوق سفالين، اين در نَفْسِ خود حرام نيست و ليكن اِظهارِ شِعارِ گَبران حرام است و مخالفِ شرع است، و هرچه براى آن كنند نشايد، بلكه افراط كردن در آراستن بازارها به سبب نوروز و... و تكلّفهاى نو افزودن براى نوروز نشايد، بلكه نوروز بايد كه مُندَرِس شود و كسى نام آن نبَرَد، تا گروهى از سَلَف گفتهاند كه «نوروز روزه بايد داشت تا از آن طعامها خورده نيايد» و محقّقان گفتهاند كه: «روزه داشتن اين روز هم ذكر اين روز بود، و نشايد كه نام اين روز بَرند به هيچ وجه، بلكه با روزهاى ديگر برابر بايد داشت... .»
كيمياى سعادت، به کوشش حسین خدیو جم، علمى و فرهنگى، چاپ يازدهم، ۱۳۸۳، ج۱، ص ۵۲۲
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
Telegram
مجمع پریشانی
دربارهٔ زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
Dido Bazdide Eid
Jalale Ale Ahmad
دید و بازدید (جلال آل احمد)
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
چه بد عیدی شد این از صد عزا بدتر
چه بد عیدی شد این از صد عزا بدتر، چه بد عیدی
همانکه گفته بودم بی تو خواهد شد، همان! دیدی؟
نهال ریشهسوزم را چه حاصل از بهار، آخر؟
گرفتم سبز شد در باغتان هم، سَروی و بیدی
گرفتم روز هم نو شد، چه خواهد داد این نوروز
به من، یا هر زمان فرسود چون من کهنهنومیدی
همه درسِ امید از خاطرِ خود بردهام، باری
مگر چشمان تو با من بیاموزند امّیدی
به روز خویش شب میگویم و بدتر که جز با تو
توافق نیست آفاقِ مرا با هیچ خورشیدی
هم اطمینان کنار توست، هم ایمان جوار تو
که بیتو هر یقینی میرسد در من به تردیدی...
مجموعهاشعار، حسین منزوی، ص ۴۲۵
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
چه بد عیدی شد این از صد عزا بدتر، چه بد عیدی
همانکه گفته بودم بی تو خواهد شد، همان! دیدی؟
نهال ریشهسوزم را چه حاصل از بهار، آخر؟
گرفتم سبز شد در باغتان هم، سَروی و بیدی
گرفتم روز هم نو شد، چه خواهد داد این نوروز
به من، یا هر زمان فرسود چون من کهنهنومیدی
همه درسِ امید از خاطرِ خود بردهام، باری
مگر چشمان تو با من بیاموزند امّیدی
به روز خویش شب میگویم و بدتر که جز با تو
توافق نیست آفاقِ مرا با هیچ خورشیدی
هم اطمینان کنار توست، هم ایمان جوار تو
که بیتو هر یقینی میرسد در من به تردیدی...
مجموعهاشعار، حسین منزوی، ص ۴۲۵
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
Telegram
مجمع پریشانی
دربارهٔ زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
اِلحاد
پژوهشگران اروپایی، در جستجوهایی که دربارهٔ پدیدهٔ الحاد و ظهور آن در تمّدن اسلامی کردهاند، به این نتیجه رسیدهاند که الحاد خاستگاهی منحصر و معیّن نداشته و هر گروهی، در هر روزگاری، به دلایلی روی به الحاد میآوردهاند. در مجموع، میتوان اینان را در سه گروه جای داد:
گروهی برای رهایی از قیدهای اخلاقی و میل به فساد و تباهی و نوعی آزاد زندگی کردن که الحاد میگراییدهاند و گروهی روی عَصَبیتهای نژادی و قومی و انکار ارزشهای اسلام و پافشاری بر ارزشهای ملّی خود.
گروه دیگر کسانی بودهاند که از هر دو وجه پیش گفته بهره داشتهاند. آنچه در اندیشهٔ ابنِمقفّع و بَشّار بن بُرد طَخارستانی انگیزهٔ الحاد بوده، بیگمان، پافشاری ایشان بر حفظ ارزشهای قومی و ملّی خود بوده است، با گرایشهایی که به اندیشهها و سنّتهای مانَوی و مَزدایی داشتهاند، و آنچه در گروه اصحاب ذوق، امثال ابونواس اهوازی، که اینان را در تاریخ تمدّن اسلامی به نام شاعران «مُجون» نام نهادهاند، اهل شوخچشمی و خوشگذرانی بودهاند و الحاد دریچهٔ گذار و عبور ایشان به سوی شادخواریها بوده است.
همین پژوهشگران، گروهی را نیز در فاصلهٔ این دو گروه شناسایی کردهاند: کسانی که از هر دو وجه بهره داشتهاند، امثال اَبان بن عبدالحمید لاحقی.
آنها که الحاد ایشان پایههای فلسفی داشته است جایگاه ویژه خود را دارند، امثال محمّد بن زکریّای رازی و ابنِراوندی.
قلندریّه در تاریخ، محمّدرضا شفیعی کدکنی، ص ۱۵
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
پژوهشگران اروپایی، در جستجوهایی که دربارهٔ پدیدهٔ الحاد و ظهور آن در تمّدن اسلامی کردهاند، به این نتیجه رسیدهاند که الحاد خاستگاهی منحصر و معیّن نداشته و هر گروهی، در هر روزگاری، به دلایلی روی به الحاد میآوردهاند. در مجموع، میتوان اینان را در سه گروه جای داد:
گروهی برای رهایی از قیدهای اخلاقی و میل به فساد و تباهی و نوعی آزاد زندگی کردن که الحاد میگراییدهاند و گروهی روی عَصَبیتهای نژادی و قومی و انکار ارزشهای اسلام و پافشاری بر ارزشهای ملّی خود.
گروه دیگر کسانی بودهاند که از هر دو وجه پیش گفته بهره داشتهاند. آنچه در اندیشهٔ ابنِمقفّع و بَشّار بن بُرد طَخارستانی انگیزهٔ الحاد بوده، بیگمان، پافشاری ایشان بر حفظ ارزشهای قومی و ملّی خود بوده است، با گرایشهایی که به اندیشهها و سنّتهای مانَوی و مَزدایی داشتهاند، و آنچه در گروه اصحاب ذوق، امثال ابونواس اهوازی، که اینان را در تاریخ تمدّن اسلامی به نام شاعران «مُجون» نام نهادهاند، اهل شوخچشمی و خوشگذرانی بودهاند و الحاد دریچهٔ گذار و عبور ایشان به سوی شادخواریها بوده است.
همین پژوهشگران، گروهی را نیز در فاصلهٔ این دو گروه شناسایی کردهاند: کسانی که از هر دو وجه بهره داشتهاند، امثال اَبان بن عبدالحمید لاحقی.
آنها که الحاد ایشان پایههای فلسفی داشته است جایگاه ویژه خود را دارند، امثال محمّد بن زکریّای رازی و ابنِراوندی.
قلندریّه در تاریخ، محمّدرضا شفیعی کدکنی، ص ۱۵
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
Telegram
مجمع پریشانی
دربارهٔ زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
خواهد آمد...
روزی که روز ماست
تو از کران این شبِ تاریک
ای راستینفروغ!
خواهی نمود روی
تا بگسِلد سیاهی، تا بشکند دروغ
آن روز آفتاب نویسد به نام تو
بس چامههای زرّین بر دشت و کوهسار
وآید نسیم شاد و سبکخیز
آگنده جیب و دامن از شعر و از سرود
بر هر درش سلام و درودی
کِش رخصتی دهند
تا محفلِ سُرورِ تو را آورد نثار.
و آن روز من به جهد
-تا چشمِ بد مجال نیابد-
بر گردِ بام و در
از هرچه دستهای دعا میکشم حصار
(یدالله بهزاد کرمانشاهی، ۱۳۴۶/۷/۲۹)
گُلی بیرنگ، صص۶۹-۷۰
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
روزی که روز ماست
تو از کران این شبِ تاریک
ای راستینفروغ!
خواهی نمود روی
تا بگسِلد سیاهی، تا بشکند دروغ
آن روز آفتاب نویسد به نام تو
بس چامههای زرّین بر دشت و کوهسار
وآید نسیم شاد و سبکخیز
آگنده جیب و دامن از شعر و از سرود
بر هر درش سلام و درودی
کِش رخصتی دهند
تا محفلِ سُرورِ تو را آورد نثار.
و آن روز من به جهد
-تا چشمِ بد مجال نیابد-
بر گردِ بام و در
از هرچه دستهای دعا میکشم حصار
(یدالله بهزاد کرمانشاهی، ۱۳۴۶/۷/۲۹)
گُلی بیرنگ، صص۶۹-۷۰
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
Telegram
مجمع پریشانی
دربارهٔ زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
Audio
مجموعهای از شعرخوانیهای حسین منزوی
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
ترجمهٔ موزون امثال عربی (۳)
۳۶- قَد یَخسَرُ الإنسانُ فی طَلَبِ الرِّبحِ:
گاهی انسان ز پیِ سود زیان میبیند.
۳۷- کَأنَّهُ عَینُ الحَیاتِ:
تو گویی چشمهٔ آب حیات است.
۳۸- لا تَفتَح باباً یَعییکَ سَدُّه:
دری مگشا که نتوانیش بستن.
۳۹- مَن أَبغضَکَ أَغراکَ:
برمیانگیزاندت آنکس که با تو دشمن است.
۴۰- مَن قَلَّ صِدقُهُ قَلَّ صَدیقُه:
هرکه کمتر راست گوید دوستانش کم شود.
۴۱- و لا یَومٌ یَمُرُّ بِمُستَعادٍ:
روزی که گذشت برنگردد.
۴۲- خُذِ الکِتابَ مِن عِنوانِهِ:
بشناس کتاب را ز عنوان
۴۳- الصَّبرُ حیلَةُ مَن لا حیلَةَ لَه:
چارهٔ بیچاره شکیبایی است.
۴۴- غَضَبُ العُشّاقِ کَمَطَرِ الرَّبیعِ:
خشمِ عشّاق چو بارانِ بهاری باشد.
۴۵- لَیسَ المُقِلُّ عَنِ الزَّمانِ بِراضٍ:
تنگدست از زمانه ناراضیست.
۴۶- لا أُعَلِّقُ الجُلجُلَ مِن عُنُقی:
زنگوله به گردنم نمیآویزم.
۴۷- لا یَجتَمِعُ السَّیفانِ فی غِمدٍ:
نگنجد دو شمشیر در یک نیام.
۴۸- لَیسَ التَّکَحُّلُ فِی العَینَینِ کَالکَحَلِ:
سرمه در دیده کشیدن چو سیهچشمی نیست.
۴۹- مَن أَجمَلَ قیلاً سَمِعَ جَمیلاً:
نیکو شنود هرآنکه نیکو گفت.
۵۰- مَن خَصمُهُ القاضي إلیٰ مَن یَشتَکي؟
آنکه قاضی بوَد ورا دشمن
او شکایت به پیش کی ببَرَد؟!
۵۱- نِعمَ المُحَدِّثُ الدَّفتَرُ:
چه سخنگوی نکوییست کتاب!
۵۲- لا غِنیٰ کَصِحَّةِ الجِسمِ:
ثروتی همچو تندرستی نیست.
۵۳- قُرِنَ الحَیاءُ بِالحِرمانِ:
شرم و ناکامی به هم وابستهاند.
۵۴- إذَا احتَرَقَ الفُؤادُ ذَهَبَ الرُّقادُ:
چون بسوزد دل رود خواب از میان.
۵۵- حُسنُ الخُلقِ خَیرُ قَرینٍ:
بهترین همنشین خوشاخلاقیست.
۵۶- جَریٰ مِنّی مَجریٰ دَمی فی عُروقی:
همچو خون اندر رگانم جاری است.
۵۷- و لا یَومٌ یَمُرُّ بِمُستَعادٍ:
روزی که گذشت برنگردد.
۵۸- مَن لَم یُؤَدِّبهُ والِدانِ
أَدَّبَهُ اللَّیلُ و النَّهارُ:
هرکه را باب و مام ادب نکنند
شب و روزش ادب بخواهد کرد.
۵۹- سَمِنَ حَتّیٰ صارَ کَأَنَّهُ الخَرسُ:
آن مایه «چاق» گشت که خمّی بزرگ شد.
۶۰- السَّفَرُ قِطعَةٌ مِنَ السَّقَرِ:
پارهای از جهنّم است سفر.
۶۱- وَلِّ المالَ ربَّه:
مال را با صاحبِ آن واگذار.
۶۲- اِشتَدّی زِیَمٌ:
اسبِ خود را به تک درآر و بتاز.
۶۳- أَعطِ القَوسَ باریَها:
کمان را به سازندهٔ آن بده.
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
۳۶- قَد یَخسَرُ الإنسانُ فی طَلَبِ الرِّبحِ:
گاهی انسان ز پیِ سود زیان میبیند.
۳۷- کَأنَّهُ عَینُ الحَیاتِ:
تو گویی چشمهٔ آب حیات است.
۳۸- لا تَفتَح باباً یَعییکَ سَدُّه:
دری مگشا که نتوانیش بستن.
۳۹- مَن أَبغضَکَ أَغراکَ:
برمیانگیزاندت آنکس که با تو دشمن است.
۴۰- مَن قَلَّ صِدقُهُ قَلَّ صَدیقُه:
هرکه کمتر راست گوید دوستانش کم شود.
۴۱- و لا یَومٌ یَمُرُّ بِمُستَعادٍ:
روزی که گذشت برنگردد.
۴۲- خُذِ الکِتابَ مِن عِنوانِهِ:
بشناس کتاب را ز عنوان
۴۳- الصَّبرُ حیلَةُ مَن لا حیلَةَ لَه:
چارهٔ بیچاره شکیبایی است.
۴۴- غَضَبُ العُشّاقِ کَمَطَرِ الرَّبیعِ:
خشمِ عشّاق چو بارانِ بهاری باشد.
۴۵- لَیسَ المُقِلُّ عَنِ الزَّمانِ بِراضٍ:
تنگدست از زمانه ناراضیست.
۴۶- لا أُعَلِّقُ الجُلجُلَ مِن عُنُقی:
زنگوله به گردنم نمیآویزم.
۴۷- لا یَجتَمِعُ السَّیفانِ فی غِمدٍ:
نگنجد دو شمشیر در یک نیام.
۴۸- لَیسَ التَّکَحُّلُ فِی العَینَینِ کَالکَحَلِ:
سرمه در دیده کشیدن چو سیهچشمی نیست.
۴۹- مَن أَجمَلَ قیلاً سَمِعَ جَمیلاً:
نیکو شنود هرآنکه نیکو گفت.
۵۰- مَن خَصمُهُ القاضي إلیٰ مَن یَشتَکي؟
آنکه قاضی بوَد ورا دشمن
او شکایت به پیش کی ببَرَد؟!
۵۱- نِعمَ المُحَدِّثُ الدَّفتَرُ:
چه سخنگوی نکوییست کتاب!
۵۲- لا غِنیٰ کَصِحَّةِ الجِسمِ:
ثروتی همچو تندرستی نیست.
۵۳- قُرِنَ الحَیاءُ بِالحِرمانِ:
شرم و ناکامی به هم وابستهاند.
۵۴- إذَا احتَرَقَ الفُؤادُ ذَهَبَ الرُّقادُ:
چون بسوزد دل رود خواب از میان.
۵۵- حُسنُ الخُلقِ خَیرُ قَرینٍ:
بهترین همنشین خوشاخلاقیست.
۵۶- جَریٰ مِنّی مَجریٰ دَمی فی عُروقی:
همچو خون اندر رگانم جاری است.
۵۷- و لا یَومٌ یَمُرُّ بِمُستَعادٍ:
روزی که گذشت برنگردد.
۵۸- مَن لَم یُؤَدِّبهُ والِدانِ
أَدَّبَهُ اللَّیلُ و النَّهارُ:
هرکه را باب و مام ادب نکنند
شب و روزش ادب بخواهد کرد.
۵۹- سَمِنَ حَتّیٰ صارَ کَأَنَّهُ الخَرسُ:
آن مایه «چاق» گشت که خمّی بزرگ شد.
۶۰- السَّفَرُ قِطعَةٌ مِنَ السَّقَرِ:
پارهای از جهنّم است سفر.
۶۱- وَلِّ المالَ ربَّه:
مال را با صاحبِ آن واگذار.
۶۲- اِشتَدّی زِیَمٌ:
اسبِ خود را به تک درآر و بتاز.
۶۳- أَعطِ القَوسَ باریَها:
کمان را به سازندهٔ آن بده.
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
Telegram
مجمع پریشانی
دربارهٔ زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
www.iranseda.ir
www.iranseda.ir
▪️ابیاتی که از فردوسی نیستند و به نام او مشهور شدهاند.
▪️دکتر سجاد آیدنلو
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
▪️دکتر سجاد آیدنلو
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
شاهنامه، نژادپرستی و تعصّب
عدّهای به علّت درک و شناخت نادرست از فردوسی و هدف او و گاه حتّی بدون آنکه همهٔ شاهنامه را خوانده باشند، شاهنامه را متنی نژادپرستانه و سرایندهٔ آزادهٔ آن را مردی نژادپرست میخوانند.
ریشهٔ این درکِ نادرست، جدای از مباحث جامعهشناسانه و تاریخی و سیاسیِ گوناگون، بیش از هر چیز، ناآشنایی با شاهنامه و فردوسی و جهان اوست. متأسّفانه در روزبازارِ دورهٔ ما که مردمِ آن در شبکههای اجتماعی، روز و شب در پی بازارگرمیاند، کسی برای خواندن کتابی چون شاهنامهٔ فردوسی وقت نمیگذارد و با همان فهم ناقص و درکِ نادرست و دست و پاشکسته به داوری دربارهٔ این آثار نیز میپردازند. این معضل، مختصِ مردمِ عادی نیست و در بینِ دانشگاهیان نیز رواج دارد. به هر روی، کسی که شاهنامه را از آغاز تا پایان خوانده باشد، بهخوبی میداند که شاهنامهٔ فردوسی نه تنها شناسنامهٔ قوم ایرانی، بلکه شناسنامهٔ انسان است و با وجودِ پرداختن به داستانهای ملّی، به هیچ روی متنی جانبدارانه و نژادپرستانه نیست و انسانِ شاهنامه در هر سرزمینی که باشد، نخست بر پایهٔ انسان بودن، محترم و سپس با توجّه به سرشت و خو و کارهای نیکی که انجام میدهد، در چشمِ فردوسی دوستداشتنی است؛ حال میخواهد این انسان، شاهزادهای ستمدیده و درستکار مانند سیاوش یا پهلوانزادهای مهربان و صلحدوست مانندِ بهرامِ گودرز یا شاهزادهای از سپاه دشمن مانند اغریرث، برادر افراسیاب باشد؛ همهٔ اینها در چشم و دل فردوسی بسیار محترمند. حتّی پیران ویسه نیز که سپهسالار لشکرِ دشمنِ اسطورهای ایران است، در نگاه فردوسی محترمتر از طوس، پهلوانِ بزرگ شاهنامه است. کلامِ فردوسی در مرگِ پیران و توصیفِ نالههای گودرز پس از کشتن او چنان است که اشکهای فردوسی از چشمان خوانندهٔ شاهنامهاش پس از هزار سال همچنان جاریست. در مقابل، تجاوز و نابخردی و خوی و خیمِ ناراست از جانب هرکسی که باشد در نگاه فردوسی نکوهیده و زشت است؛ حتّی اگر صاحب این خوی و خیمِ ناراست پادشاهِ ایران باشد. نمونهٔ این مورد، پادشاه معروفِ شاهنامه، کاوس است که بسیاری از داستانهای ملّی در روزگار او روی داده است. فردوسی از زبان شخصیّتهایش، هر جا لازم باشد، کاوس را بیخِرَد و سبکسر میخواند و تجاوز او به هاماوران و مازندران را مینکوهد. این روش و نگاه فردوسی در همه جای شاهنامه از آغاز تا پایانِ آن جاریست. اساساً فردوسی با متجاوزان درمیافتد و آنها را مینکوهد؛ چه این متجاوز ایرانی باشد، چه بیگانه. او به هیچ روی جانبِ ایرانیان را به صرف ایرانی بودن نگه نمیدارد و هیچ بیگانهای را نیز به دلیلِ نیرانی بودن نمینکوهد. بنابراین آنچه در شاهنامه مهم است و ارزشمند، انسان است و انسان از آن روی که انسان است، در شاهنامه، محترم است؛ چه ایرانی باشد چه نیرانی. ساحت و دامنِ فردوسی که دانشمند و حکیمی شاعر است از نژادپرستی و تعصّبات قومی کودکانه و نارواهایی از این دست، پاک است. البته نباید از یاد برد که داوریِ نادرست دربارهٔ فردوسی و شاهنامهٔ او تا حدودی به ابیاتی برمیگردد که سرودهٔ او نیست و در طول تاریخ و حتّی تا قرنِ اخیر نیز به نام فردوسی جعل و از آنها برای مقاصدِ گوناگون استفاده میشد. خوشبختانه در روزگار ما با تلاشهای متعددی که برای ارائهٔ متنی درست و مُنَقّح از شاهنامه صورت گرفته، تعداد زیادی از این ابیاتِ جعلی شناسایی و از شاهنامه پالوده شدهاند و چهرهٔ واقعیِ فردوسی از زیر غبار هزارهای پُرفراز و نشیب در قالب انسانی برای همهٔ روزگاران رخ نموده است... .
(خلیل کهریزی)
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
عدّهای به علّت درک و شناخت نادرست از فردوسی و هدف او و گاه حتّی بدون آنکه همهٔ شاهنامه را خوانده باشند، شاهنامه را متنی نژادپرستانه و سرایندهٔ آزادهٔ آن را مردی نژادپرست میخوانند.
ریشهٔ این درکِ نادرست، جدای از مباحث جامعهشناسانه و تاریخی و سیاسیِ گوناگون، بیش از هر چیز، ناآشنایی با شاهنامه و فردوسی و جهان اوست. متأسّفانه در روزبازارِ دورهٔ ما که مردمِ آن در شبکههای اجتماعی، روز و شب در پی بازارگرمیاند، کسی برای خواندن کتابی چون شاهنامهٔ فردوسی وقت نمیگذارد و با همان فهم ناقص و درکِ نادرست و دست و پاشکسته به داوری دربارهٔ این آثار نیز میپردازند. این معضل، مختصِ مردمِ عادی نیست و در بینِ دانشگاهیان نیز رواج دارد. به هر روی، کسی که شاهنامه را از آغاز تا پایان خوانده باشد، بهخوبی میداند که شاهنامهٔ فردوسی نه تنها شناسنامهٔ قوم ایرانی، بلکه شناسنامهٔ انسان است و با وجودِ پرداختن به داستانهای ملّی، به هیچ روی متنی جانبدارانه و نژادپرستانه نیست و انسانِ شاهنامه در هر سرزمینی که باشد، نخست بر پایهٔ انسان بودن، محترم و سپس با توجّه به سرشت و خو و کارهای نیکی که انجام میدهد، در چشمِ فردوسی دوستداشتنی است؛ حال میخواهد این انسان، شاهزادهای ستمدیده و درستکار مانند سیاوش یا پهلوانزادهای مهربان و صلحدوست مانندِ بهرامِ گودرز یا شاهزادهای از سپاه دشمن مانند اغریرث، برادر افراسیاب باشد؛ همهٔ اینها در چشم و دل فردوسی بسیار محترمند. حتّی پیران ویسه نیز که سپهسالار لشکرِ دشمنِ اسطورهای ایران است، در نگاه فردوسی محترمتر از طوس، پهلوانِ بزرگ شاهنامه است. کلامِ فردوسی در مرگِ پیران و توصیفِ نالههای گودرز پس از کشتن او چنان است که اشکهای فردوسی از چشمان خوانندهٔ شاهنامهاش پس از هزار سال همچنان جاریست. در مقابل، تجاوز و نابخردی و خوی و خیمِ ناراست از جانب هرکسی که باشد در نگاه فردوسی نکوهیده و زشت است؛ حتّی اگر صاحب این خوی و خیمِ ناراست پادشاهِ ایران باشد. نمونهٔ این مورد، پادشاه معروفِ شاهنامه، کاوس است که بسیاری از داستانهای ملّی در روزگار او روی داده است. فردوسی از زبان شخصیّتهایش، هر جا لازم باشد، کاوس را بیخِرَد و سبکسر میخواند و تجاوز او به هاماوران و مازندران را مینکوهد. این روش و نگاه فردوسی در همه جای شاهنامه از آغاز تا پایانِ آن جاریست. اساساً فردوسی با متجاوزان درمیافتد و آنها را مینکوهد؛ چه این متجاوز ایرانی باشد، چه بیگانه. او به هیچ روی جانبِ ایرانیان را به صرف ایرانی بودن نگه نمیدارد و هیچ بیگانهای را نیز به دلیلِ نیرانی بودن نمینکوهد. بنابراین آنچه در شاهنامه مهم است و ارزشمند، انسان است و انسان از آن روی که انسان است، در شاهنامه، محترم است؛ چه ایرانی باشد چه نیرانی. ساحت و دامنِ فردوسی که دانشمند و حکیمی شاعر است از نژادپرستی و تعصّبات قومی کودکانه و نارواهایی از این دست، پاک است. البته نباید از یاد برد که داوریِ نادرست دربارهٔ فردوسی و شاهنامهٔ او تا حدودی به ابیاتی برمیگردد که سرودهٔ او نیست و در طول تاریخ و حتّی تا قرنِ اخیر نیز به نام فردوسی جعل و از آنها برای مقاصدِ گوناگون استفاده میشد. خوشبختانه در روزگار ما با تلاشهای متعددی که برای ارائهٔ متنی درست و مُنَقّح از شاهنامه صورت گرفته، تعداد زیادی از این ابیاتِ جعلی شناسایی و از شاهنامه پالوده شدهاند و چهرهٔ واقعیِ فردوسی از زیر غبار هزارهای پُرفراز و نشیب در قالب انسانی برای همهٔ روزگاران رخ نموده است... .
(خلیل کهریزی)
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
Telegram
مجمع پریشانی
دربارهٔ زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
Audio
یاد و حکایتی از فرزانهفرزند طوس، فردوسی -که رحمت بر آن تربت پاک باد-، از زبان استاد فاطمینیا.
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
در ستایش فردوسی
من عَجَب دارم از آن مردم که همپهلو نهند
در سخن، فردوسیِ فرزانه را با انوَری
انوَری هرچند باشد اوستادی بیبدیل
کِی زند با «اوستادِ طوس» لاف همسری؟!
سِحر هرچندان قوی، عاجز شود با معجزه
چون کُند با دستِ موسی سِحرهای سامِری؟!
عیب بر شهنامه و گویندهاش هرگز نکرد
جز کسی کِش نیست عقل از وَصمَتِ نقصان بری¹
هرکسی مشهور شد این قومْ بدخواهِ ویند
زان که جغدِ شوم باشد دشمنِ کبکِ دَری
(مَلِکالشُّعَراءبهار)
۱-معنای مصراع دوم: مگر کسی که کمخِرَد است!
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
من عَجَب دارم از آن مردم که همپهلو نهند
در سخن، فردوسیِ فرزانه را با انوَری
انوَری هرچند باشد اوستادی بیبدیل
کِی زند با «اوستادِ طوس» لاف همسری؟!
سِحر هرچندان قوی، عاجز شود با معجزه
چون کُند با دستِ موسی سِحرهای سامِری؟!
عیب بر شهنامه و گویندهاش هرگز نکرد
جز کسی کِش نیست عقل از وَصمَتِ نقصان بری¹
هرکسی مشهور شد این قومْ بدخواهِ ویند
زان که جغدِ شوم باشد دشمنِ کبکِ دَری
(مَلِکالشُّعَراءبهار)
۱-معنای مصراع دوم: مگر کسی که کمخِرَد است!
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
Telegram
مجمع پریشانی
دربارهٔ زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
مناجات سحر
سیدجواد ذبیحی
مناجات فارسی سحر با صدای سید جواد ذبیحی
@qadahha
@qadahha
نقدی بر کتاب فرهنگ امثال و تعابیر (۱)
(سهیل یاریِ گُلدَرّه)
کتاب فرهنگ امثال و تعابیر (عربی - فارسی)، تألیف رضا ناظمیان، از جمله کتابهای سودمندی است که در سالیان اخیر (چاپ دوم، 1394) با بهرهگیری از برخی کُتُب امثال و فرهنگنامههای عربی در حوزهٔ امثال و حکم عربی و شماری از تعابیر و اصطلاحات قدیم و جدید آن و معادلهای فارسیِ بسیاری از آنها نگاشته شده است.
نگارندهٔ این سطور به هنگام مطالعهٔ فرهنگ امثال و تعابیر به ترجمههای برخورد که آنها را نادرست و درخورِ تأمّل و اصلاح میدانست و بر آن شد که در ضمن مقالهای تعدادی از آنها را مطرح و بررسی کند و در معرض داوری پژوهشگران نهد تا اگر دیدگاه نگارنده درست بود، نویسندهٔ کتاب در بعضی ترجمههای خود بازنگری کند و در چاپهای بعدی موارد برشمرده را تصحیح کند.
اینک برخی از موارد قابل نقد و بررسی:
۱- أَبرَدُ مِن عَضرَس (2): سردتر از زمستان.
«عَضرَس» در لغت و در این مَثَل، به تصریح اُدَبا و فرهنگنویسان، به معنای «بَرَد» (تگرگ) است.
ر.ک: اَزهَری،1421:ج3/188؛ جوهری،1376ق:ج3/950؛ هاشمی،1423: 5-6؛ میدانی،1366:ج1/123؛ عسکری،1420:ج1/245؛ اصفهانی،1409: 68.
۲- أحلامُ العَصافیرِ (12) / أَخَفُّ حِلماً مِنَ العُصفورِ (18): رؤیاهای گنجشکان/خوابهایی که میبیند از خواب گنجشک بیارزشتر است.
حِلم در این مثل به معنای «عقل» است. (عسکری،1420:ج1/429). ثعالبی در ذیل «حِلم العُصفور» چنین نوشته است: «جاحِظ گفته: عرب عقلِ مردمِ سبكسار و كمخِرَد را به عقلِ گنجشك مانند كند.» (ثعالبی، 1376: 162؛ میدانی،1366:ج1/264).
در این باره «حِلمُ الفَراشَة» نیز مثل است. (ثعالبی، 1376: 162)
۳-أَزهَدُ النّاسِ في عالَمٍ أَهلُه (جیرانه) (32): کمبهاترین مردم در سرزمینی ساکنان آن سرزمینند.
نویسنده به خطا «عالِم» را «عالَم» دانسته و مثل مذکور را غلط ترجمه کرده است. استاد دهخدا مثل مذکور را بهدرستی چنین ترجمه کرده است: «بىبهرهترين مردمان از دانشمندان، خويشان و همسايگانِ آنانند.» (دهخدا، 1383: 162).
۴-إنَّ المُنبَتَّ لا أَرضاً قَطَعَ و لا ظَهراً أَبقىٰ (74): کسی که از کاروان جدا میشود تا زودتر به مقصد برسد نه به مقصد میرسد و نه بر پشت شتر باقی میماند.
ترجمۀ نویسنده چندان دقیق نیست. «مُنبَت» به معنای «مردِ بازمانده از قافله» است نه چنانکه نویسنده نوشته است: «کسی که از کاروان جدا میشود تا زودتر به مقصد برسد». همچنین «لا ظَهراً أبقىٰ» به این معنای است که آنقدر تازیانه به مَرکَب میزند که «پشتی باقی نمیگذارد» است نه اینکه «نه بر پشتِ شتر باقی میماند».
ر.ک: اَزهَری،1421:ج14/184؛ زَبیدی، 1414:ج3/12.
۵- حَرَّقَ عَلَیهِ الأرَّمُ (139): دندانهایش او را میسوزاند.
«حَرَق/ یَحرِقُ/یَحرُقُ» (که در کتاب بهغلط «حرّق» ثبت شده) به معنای «دندان خاییدن» است. این فعل در بابهای افعال و تفعیل به معنای سوزاندن است. مثل مذکور در صفحۀ ۴۱۷ به این صورت نیز آورده شده است: «یُحرّق علیه الأُرَّم»، که در آنجا مثل بهدرستی چنین ترجمه گشته است: «به خاطر آن دندانهایش را به هم میفشرد»، ولی «یَحرُقُ» بهغلط «یُحرّق» ضبط شده است.
۶- التَّجَلُّدَ و لَا التَّبَلُّدَ (۱۰۹): صبر آری، حماقت نه.
امّا در این مثل «تجلّد» به معنای «چابکی» و «تَبلُّد» به معنای «کاهلی» (یا حیرتزدگی، اندوهناکی) است.
ر.ک: زَمَخشری، ۱۹۷۹: ۴۹؛ فیروزآبادی، ج۱ /۳۶۶، مَدَنی،۱۳۸۴:ج۵ /۲۸۷.
۷- حرفة الأدب: فلانُ أدرکته حرفة الأدب (۱۳۹): فلانی به حرفۀ ادبیات گرفتار شد... .
نویسنده مثل مذکور را اِعرابگذاری نکرده است. حُرفةالأدب به معنای «بیروزیای/بدبختیِ ادب» است. (زمخشری،۱۳۸۶ش: ۲۲۸)
دهخدا چنین نوشته است: «حُرفَةُ الأَدَب: حُرفَة بِضَمِّ حاءِ مُهمَلَه و فاءِ مفتوحه به معنى كمسعادتى و بدبختى است. (دهخدا، ۱۳۸۳:ج۲ /۶۹۲)
چاپ شده در: پیشِ ادیبِ عشق، ارجنامهٔ استاد دکتر سعید حمیدیان. به خواستاری و اهتمام: دکتر احمدرضا بهرامپور عمران و دکتر محمد امیرجلالی
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
(سهیل یاریِ گُلدَرّه)
کتاب فرهنگ امثال و تعابیر (عربی - فارسی)، تألیف رضا ناظمیان، از جمله کتابهای سودمندی است که در سالیان اخیر (چاپ دوم، 1394) با بهرهگیری از برخی کُتُب امثال و فرهنگنامههای عربی در حوزهٔ امثال و حکم عربی و شماری از تعابیر و اصطلاحات قدیم و جدید آن و معادلهای فارسیِ بسیاری از آنها نگاشته شده است.
نگارندهٔ این سطور به هنگام مطالعهٔ فرهنگ امثال و تعابیر به ترجمههای برخورد که آنها را نادرست و درخورِ تأمّل و اصلاح میدانست و بر آن شد که در ضمن مقالهای تعدادی از آنها را مطرح و بررسی کند و در معرض داوری پژوهشگران نهد تا اگر دیدگاه نگارنده درست بود، نویسندهٔ کتاب در بعضی ترجمههای خود بازنگری کند و در چاپهای بعدی موارد برشمرده را تصحیح کند.
اینک برخی از موارد قابل نقد و بررسی:
۱- أَبرَدُ مِن عَضرَس (2): سردتر از زمستان.
«عَضرَس» در لغت و در این مَثَل، به تصریح اُدَبا و فرهنگنویسان، به معنای «بَرَد» (تگرگ) است.
ر.ک: اَزهَری،1421:ج3/188؛ جوهری،1376ق:ج3/950؛ هاشمی،1423: 5-6؛ میدانی،1366:ج1/123؛ عسکری،1420:ج1/245؛ اصفهانی،1409: 68.
۲- أحلامُ العَصافیرِ (12) / أَخَفُّ حِلماً مِنَ العُصفورِ (18): رؤیاهای گنجشکان/خوابهایی که میبیند از خواب گنجشک بیارزشتر است.
حِلم در این مثل به معنای «عقل» است. (عسکری،1420:ج1/429). ثعالبی در ذیل «حِلم العُصفور» چنین نوشته است: «جاحِظ گفته: عرب عقلِ مردمِ سبكسار و كمخِرَد را به عقلِ گنجشك مانند كند.» (ثعالبی، 1376: 162؛ میدانی،1366:ج1/264).
در این باره «حِلمُ الفَراشَة» نیز مثل است. (ثعالبی، 1376: 162)
۳-أَزهَدُ النّاسِ في عالَمٍ أَهلُه (جیرانه) (32): کمبهاترین مردم در سرزمینی ساکنان آن سرزمینند.
نویسنده به خطا «عالِم» را «عالَم» دانسته و مثل مذکور را غلط ترجمه کرده است. استاد دهخدا مثل مذکور را بهدرستی چنین ترجمه کرده است: «بىبهرهترين مردمان از دانشمندان، خويشان و همسايگانِ آنانند.» (دهخدا، 1383: 162).
۴-إنَّ المُنبَتَّ لا أَرضاً قَطَعَ و لا ظَهراً أَبقىٰ (74): کسی که از کاروان جدا میشود تا زودتر به مقصد برسد نه به مقصد میرسد و نه بر پشت شتر باقی میماند.
ترجمۀ نویسنده چندان دقیق نیست. «مُنبَت» به معنای «مردِ بازمانده از قافله» است نه چنانکه نویسنده نوشته است: «کسی که از کاروان جدا میشود تا زودتر به مقصد برسد». همچنین «لا ظَهراً أبقىٰ» به این معنای است که آنقدر تازیانه به مَرکَب میزند که «پشتی باقی نمیگذارد» است نه اینکه «نه بر پشتِ شتر باقی میماند».
ر.ک: اَزهَری،1421:ج14/184؛ زَبیدی، 1414:ج3/12.
۵- حَرَّقَ عَلَیهِ الأرَّمُ (139): دندانهایش او را میسوزاند.
«حَرَق/ یَحرِقُ/یَحرُقُ» (که در کتاب بهغلط «حرّق» ثبت شده) به معنای «دندان خاییدن» است. این فعل در بابهای افعال و تفعیل به معنای سوزاندن است. مثل مذکور در صفحۀ ۴۱۷ به این صورت نیز آورده شده است: «یُحرّق علیه الأُرَّم»، که در آنجا مثل بهدرستی چنین ترجمه گشته است: «به خاطر آن دندانهایش را به هم میفشرد»، ولی «یَحرُقُ» بهغلط «یُحرّق» ضبط شده است.
۶- التَّجَلُّدَ و لَا التَّبَلُّدَ (۱۰۹): صبر آری، حماقت نه.
امّا در این مثل «تجلّد» به معنای «چابکی» و «تَبلُّد» به معنای «کاهلی» (یا حیرتزدگی، اندوهناکی) است.
ر.ک: زَمَخشری، ۱۹۷۹: ۴۹؛ فیروزآبادی، ج۱ /۳۶۶، مَدَنی،۱۳۸۴:ج۵ /۲۸۷.
۷- حرفة الأدب: فلانُ أدرکته حرفة الأدب (۱۳۹): فلانی به حرفۀ ادبیات گرفتار شد... .
نویسنده مثل مذکور را اِعرابگذاری نکرده است. حُرفةالأدب به معنای «بیروزیای/بدبختیِ ادب» است. (زمخشری،۱۳۸۶ش: ۲۲۸)
دهخدا چنین نوشته است: «حُرفَةُ الأَدَب: حُرفَة بِضَمِّ حاءِ مُهمَلَه و فاءِ مفتوحه به معنى كمسعادتى و بدبختى است. (دهخدا، ۱۳۸۳:ج۲ /۶۹۲)
چاپ شده در: پیشِ ادیبِ عشق، ارجنامهٔ استاد دکتر سعید حمیدیان. به خواستاری و اهتمام: دکتر احمدرضا بهرامپور عمران و دکتر محمد امیرجلالی
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
Telegram
مجمع پریشانی
دربارهٔ زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
چند رباعی منسوب به خیام
بیجرم و گناه در جهان کیست بگو
بیطاعت و معصیت کسی زیست بگو
من بد کردم، تو بد مکافات کنی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
....
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
فردا که نیامدهست فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
....
غم چند خوری به کارِ ناآمده پیش
غم هست نصیب مردم پیشاندیش
خوش باش و جهان تنگ مکن بر دل خویش
کز خوردن غم جهان نگردد کموبیش
....
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبُد هیچ خلل
زین پس که نباشیم همان خواهد بود
....
هر روز که آفتاب برمیآید
یک روز ز عمر ما به سر میآید
هر صبح که نقدِ عمر ما میدزدد
دزدیست که با مشعله برمیآید
....
آنکو که سلامت است و نانی دارد
وز بهرِ نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بوَد، نه مخدوم کسی
گو: شاد بزی که خوش جهانی دارد
....
گر از پیِ شهوت و هوا خواهی رفت
از مات خبر که بینوا خواهی رفت
بنگر که کهای و از کجا آمدهای
میدان که چه میکنی، کجا خواهی رفت
نقل از کتاب «رباعیّات خیام در منابع کهن»، سیّدعلی میرافضلی
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
بیجرم و گناه در جهان کیست بگو
بیطاعت و معصیت کسی زیست بگو
من بد کردم، تو بد مکافات کنی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
....
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
فردا که نیامدهست فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
....
غم چند خوری به کارِ ناآمده پیش
غم هست نصیب مردم پیشاندیش
خوش باش و جهان تنگ مکن بر دل خویش
کز خوردن غم جهان نگردد کموبیش
....
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبُد هیچ خلل
زین پس که نباشیم همان خواهد بود
....
هر روز که آفتاب برمیآید
یک روز ز عمر ما به سر میآید
هر صبح که نقدِ عمر ما میدزدد
دزدیست که با مشعله برمیآید
....
آنکو که سلامت است و نانی دارد
وز بهرِ نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بوَد، نه مخدوم کسی
گو: شاد بزی که خوش جهانی دارد
....
گر از پیِ شهوت و هوا خواهی رفت
از مات خبر که بینوا خواهی رفت
بنگر که کهای و از کجا آمدهای
میدان که چه میکنی، کجا خواهی رفت
نقل از کتاب «رباعیّات خیام در منابع کهن»، سیّدعلی میرافضلی
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
Telegram
مجمع پریشانی
دربارهٔ زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
سه موردی که باید حذف شود!
اخیراً مجموعهای برای نوجوانان با عنوان «از هر دری سخنی» تدوین کردهام و در آستانهٔ چاپ است.
چند روز پیش ناشر به بنده گفت که سه مورد از کتابت ممیّزی خورده است و باید حذف شود. شگفتزده شدم. پرسیدم که آن سه مورد کدام است؟! ناشر موارد را یادآور شد.
هر سه مورد را اکنون اینجا مینویسم و قضاوت را به خوانندگان گرامی میسپارم:
۱-در کتاب، به مناسبت آوردن داستانی مرتبط با «ضامن آهو» بودن امام رضا(ع) حکایت ذیل را از نزهةالقلوب مستوفی آوردهام. امر کردهاند که این مطلب باید حذف شود:
«در عهدِ بَنی اُمَیَّه قبر مبارکش را آشکار نمیتوانستند کرد تا در عهد بَنیعَبّاس، هارونُالرَّشید خلیفه در سال 175ه.ق در آن حدود شکار میکرد، شکاری از ترسِ او به آن زمین پناه بُرد. او هر قدر که میکوشید، اسبش در آن زمین نمیرفت. از اهل آن حدود پرسش نمود. از قبرِ حضرتِ امیرالمؤمنین خبر دادند. امر کرد که زمین را بکَنند، حضرت را خفته و زخمی یافتند. مقبرهٔ او را ظاهر کردند و مردم بر آن مُجاور شدند. بعد از صد و نود و چند سال عَضُدُالدّوله، فَناخسروِ دیلمی در سال 366ه.ق. آن را عمارتِ عالی ساخت.»
۲- «دروغ در اغلب متون پیش از اسلام سَهمگینترین دیوی است که انسان را گرفتار چنگالِ خویش میکند. این عنوان علاوه بر نامِ یک دیوِ خاص، عموماً به سپاهِ اهریمن گفته میشود. دروغ سرانجام در قیامت از راستی شکست میخورد. در اوستا دیو دروغ بسیار زورمند توصیف شده که تباهکنندهٔ زندگی است و پستترین قسمت دوزخ جایگاه آن است.»
«هِرُدوت، تاریخنگار نامدار یونانی، در جایی که از اخلاق نیک ایرانیان سخن گفته، مینویسد: «در نظر آنها هیچچیز شرمانگیزتر از دروغ نیست».
پس از نقل این مطلب، یک پرسش کردهام:
«آیا ما ایرانیان، امروز نیز چنانیم؟»
فرمودهاند که این جمله باید سترده شود.
۳- عبارت پایانی این ماجرا باید حذف شود:
شبی در محفلی انتخاباتی که مَملُو از جمعیّت بود، پدر [استاد مَلِکُالشُّعَراءبهار] سخنرانی میکرد. دربارهٔ اخلاق بود و اینکه امپراتوریِ روم بر اثرِ تباهیِ اخلاق از میان رفت و گفت که: «دروغ و دزدی بدترینِ دشمنانِ سعادتِ یک کشورند و ما باید دولتی و مجلسی داشته باشیم که مُشَوِّق و نمایانگرِ پیشرفتِ اخلاقیِ ما باشد». وقتی سخنرانی تمام شد، کَف زدنها آغاز گشت و مدّتی به طول انجامید. میدیدم که پدرم چقدر از تأثیرِ گفتار خود بر مردم راضی بود. امّا وقتی که از مجلس خارج شدیم، به اتاق رختکَن رفتیم تا پالتو و چترش را بردارد و برویم، دیدیم که نشانی از هیچیک در میان نبود. آنها را شنوندگان دزدیده بودند! همهٔ آن رضایتِ خاطر در چهرهاش فرومُرد و گفت: «این ملّت درستشدنی نیست!»
آری، این جمله باید محو شود:
«این ملّت درستشدنی نیست!»
سخن پایانی:
جالب است که موارد اوّل و سوم در کتابهایی که ارشاد مجوّز چاپ به آنها داده، هست.
یک بام و دو هوا؟!
(سهیل یاری گُلدرّه)
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
اخیراً مجموعهای برای نوجوانان با عنوان «از هر دری سخنی» تدوین کردهام و در آستانهٔ چاپ است.
چند روز پیش ناشر به بنده گفت که سه مورد از کتابت ممیّزی خورده است و باید حذف شود. شگفتزده شدم. پرسیدم که آن سه مورد کدام است؟! ناشر موارد را یادآور شد.
هر سه مورد را اکنون اینجا مینویسم و قضاوت را به خوانندگان گرامی میسپارم:
۱-در کتاب، به مناسبت آوردن داستانی مرتبط با «ضامن آهو» بودن امام رضا(ع) حکایت ذیل را از نزهةالقلوب مستوفی آوردهام. امر کردهاند که این مطلب باید حذف شود:
«در عهدِ بَنی اُمَیَّه قبر مبارکش را آشکار نمیتوانستند کرد تا در عهد بَنیعَبّاس، هارونُالرَّشید خلیفه در سال 175ه.ق در آن حدود شکار میکرد، شکاری از ترسِ او به آن زمین پناه بُرد. او هر قدر که میکوشید، اسبش در آن زمین نمیرفت. از اهل آن حدود پرسش نمود. از قبرِ حضرتِ امیرالمؤمنین خبر دادند. امر کرد که زمین را بکَنند، حضرت را خفته و زخمی یافتند. مقبرهٔ او را ظاهر کردند و مردم بر آن مُجاور شدند. بعد از صد و نود و چند سال عَضُدُالدّوله، فَناخسروِ دیلمی در سال 366ه.ق. آن را عمارتِ عالی ساخت.»
۲- «دروغ در اغلب متون پیش از اسلام سَهمگینترین دیوی است که انسان را گرفتار چنگالِ خویش میکند. این عنوان علاوه بر نامِ یک دیوِ خاص، عموماً به سپاهِ اهریمن گفته میشود. دروغ سرانجام در قیامت از راستی شکست میخورد. در اوستا دیو دروغ بسیار زورمند توصیف شده که تباهکنندهٔ زندگی است و پستترین قسمت دوزخ جایگاه آن است.»
«هِرُدوت، تاریخنگار نامدار یونانی، در جایی که از اخلاق نیک ایرانیان سخن گفته، مینویسد: «در نظر آنها هیچچیز شرمانگیزتر از دروغ نیست».
پس از نقل این مطلب، یک پرسش کردهام:
«آیا ما ایرانیان، امروز نیز چنانیم؟»
فرمودهاند که این جمله باید سترده شود.
۳- عبارت پایانی این ماجرا باید حذف شود:
شبی در محفلی انتخاباتی که مَملُو از جمعیّت بود، پدر [استاد مَلِکُالشُّعَراءبهار] سخنرانی میکرد. دربارهٔ اخلاق بود و اینکه امپراتوریِ روم بر اثرِ تباهیِ اخلاق از میان رفت و گفت که: «دروغ و دزدی بدترینِ دشمنانِ سعادتِ یک کشورند و ما باید دولتی و مجلسی داشته باشیم که مُشَوِّق و نمایانگرِ پیشرفتِ اخلاقیِ ما باشد». وقتی سخنرانی تمام شد، کَف زدنها آغاز گشت و مدّتی به طول انجامید. میدیدم که پدرم چقدر از تأثیرِ گفتار خود بر مردم راضی بود. امّا وقتی که از مجلس خارج شدیم، به اتاق رختکَن رفتیم تا پالتو و چترش را بردارد و برویم، دیدیم که نشانی از هیچیک در میان نبود. آنها را شنوندگان دزدیده بودند! همهٔ آن رضایتِ خاطر در چهرهاش فرومُرد و گفت: «این ملّت درستشدنی نیست!»
آری، این جمله باید محو شود:
«این ملّت درستشدنی نیست!»
سخن پایانی:
جالب است که موارد اوّل و سوم در کتابهایی که ارشاد مجوّز چاپ به آنها داده، هست.
یک بام و دو هوا؟!
(سهیل یاری گُلدرّه)
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
Telegram
مجمع پریشانی
دربارهٔ زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
مجمع پریشانی
نقدی بر کتاب فرهنگ امثال و تعابیر (۱) (سهیل یاریِ گُلدَرّه) کتاب فرهنگ امثال و تعابیر (عربی - فارسی)، تألیف رضا ناظمیان، از جمله کتابهای سودمندی است که در سالیان اخیر (چاپ دوم، 1394) با بهرهگیری از برخی کُتُب امثال و فرهنگنامههای عربی در حوزهٔ…
نقدی بر کتاب فرهنگ امثال و تعابیر (۲)
(سهیل یاریِ گُلدَرّه)
آنچه در ادامه خواهد آمد، بخش دوم از مقالهٔ بنده در نقد کتاب فرهنگ امثال و تعابیر (عربی - فارسی)، تألیف رضا ناظمیان، است:
۸-خَلَعَ عِذارَه (۱۵۶): موی بناگوشِ خود را کَند.
جملۀ مذکور به معنای «رها کرد افسار را/دور کرد افسار را» است. (زمخشری، ۱۳۸۶: ۱۷۹). این جمله در اصل برای اسب به کار رفته است: «كَما خَلَعَ الفَرَسُ العِذارَ أىِ اللِّجامَ» (ابن سیده،۱۴۲۱:ج۲ /۱۸۸).
۹-ذُو العَقلِ یَشقىٰ فِی النَّعیمِ بِعَقلِه (۱۷۱): عاقل به خاطر عقل خود در بهشت هم رنج میبرد.
«نَعیم» به معنای ناز و نعمت است و در این مثل ارتباطی با «بهشت» ندارد. مثل مذکور را (که مصراعی از متنبّی است) مترجمی در حدود سدۀ هفتم چنین ترجمه کرده است: خداوندِ عقل اگرچه در ناز و نعمت باشد، به سبب عقل در بدبختى باشد. (ثعالبی،۱۳۸۵: ۳۲)
۱۰- رَبّات الحِجال (۱۷۷): صاحبان خلخال کنایه از جنس مؤنّث میباشد.
برخلاف ترجمۀ نویسنده، «حِجال» جمع «حَجَله» (اتاقی آراسته به تخت و پرده برای عروس) است، نه جمع «حِجل» (خلخال). ر.ک: ابی الحدید،۱۴۰۴:ج۲ /۷۹؛ طُرَیحی،۱۳۷۵:ج۵ /۳۴۹
۱۱- زاحِم بِعُودٍ أو دَع (۱۸۹): اگر قصد مزاحمت داری از یک چوب کمک بگیر وگرنه آن کار را رها کن.
در این مثل به اتفاق نظر اُدَبا و اهل لغت «عَود» (که در کتاب به غلط «عُود» ضبط شده) به معنای «شتر مُسِنّ» است.
ر.ک: جوهری،۱۴۰۷:ج۲ /۵۱۴، عسکری،۱۴۲۰:ج۱ /۵۰۲، هاشمی،۱۴۲۳: ۱۴۲؛ زمخشری،۱۹۸۷:ج۲ /۱۰۹
۱۲- الصَّریحُ تَحتَ الرَّغوَةِ (۲۱۶): خالص، زیر کف است.
کدام «خالص» زیرِ کف است؟!
خالص در اینجا به معنای شیرِ خالص است.
ر.ک: زمخشری، ۱۳۸۶: ۶۱
۱۳- طارَت عَصافیرُ رَأسِه (۲۳۰): گنجشکهای سرش پرواز کردند. فخرفروشی کرد. باد به غبغب انداخت، خودش را گرفت.
مفهوم کنایی مثل مذکور، هراسانی، اضطراب و ناشکیبایی است نه فخرفروشی و... که نویسنده پنداشته است. وَطواط در این باره نوشته است: اصل این مَثَل آن است که چون کسی ساکن باشد مرغ بر سر او نشیند و قرار گیرد، امّا چون مضطرب شود مرغ از سر او بپرد و دور گردد.
ر.ک: وطواط،۱۳۷۶: ۱۲۰
۱۴- لَأُلحِقَنَّ حَواقِنَهُ بِذَواقِنِهِ (۳۲۳): گونهاش را به چانهاش وصل میکنم.
«حَواقن» (که مفرد آن «حاقنة» است) در لغت به معنای «گونه» نیامده است. بلکه در معنای معده و گودی میان تَرقُوَه و کتف به کار رفته است.
ر.ک: اَزهری،۱۴۲۱:ج۴ /۴۲؛ اِفریقی،۱۴۱۴:ج۱۳ /۱۲۶
۱۵- لا يُفلِحُ السّاحِرُ حَيثُ أَتىٰ (۳۳۰): جادوگر در محل و ولایت خویش موفق نمیشود. مرغ همسایه غاز است... .
اما ترجمۀ سخن مذکور که بخشی از آیۀ شریف ۶۹ از سورۀ طه است، چنین است: جادوگر هرجا آيد/برود كامياب نمىگردد.
۱۶-لَقَد أَسمَعتَ لَو نادَیتَ حَیّاً (۳۳۷): اگر به آدم زنده میگفتی جواب میشنیدی.
فعل «سَمِع» در باب افعال به معنای «شنواندن» است.
أَسمَعت: شنواندی، به گوش رساندی.
ر.ک: زمخشری، ۱۳۸۶: ۱۹۶
۱۷-لَم أَجِد لِشَفرتي مَحَزّاً (۳۴۱): برای تیغ خویش برّندگی نیافتهام.
«مَحَزّ» در اینجا اسم مکان (جای بریدن) است.
ر.ک: میدانی، ۱۳۶۶:ج۲ /۱۳۵
۱۸- مَن أَکثَرَ أَهجَرَ (۳۷۴): کسی که رودهدرازی کند اطرافیانش کاهش مییابند.
«أَهجَرَ» به معنای یاوهدرایی و بیهودهگویی است. گویا نویسنده آن را در اینجا هممعنای «هجرت» و... دانسته است!
ر.ک: هاشمی، ۱۴۲۳: ۲۴۱؛ میدانی،۱۳۶۶:ج۲ /۲۵۳ زمخشری، ۱۹۷۹: ۶۹۵
۱۹-نَظَرَ التُّیوسِ إلىٰ شِفارِ الجازِر (۳۹۰): آهو به تیغ قصاب نگریست.
«تُیوس» جمع «تَیس» به معنای «بُزِ نر» است.
ر.ک: زمخشری،۱۳۸۶: ۷۳
۲۰- و إنَّ عَظیماتِ الأُمورِ مَشوبَةٌ / بِمُستَودِعاتٍ في بُطونِ الأساود (۴۰۲): همانا کارهای بزرگ به گنجینههایی در دل شیران آمیخته است.
نویسنده «الأَساوِد» را جمع «أَسَد» (که جمع آن أُسد و أُسود است) پنداشته و چنان معنا کرده است. امّا «الأَساود» جمعِ «الأُسوَد» به معنای «مار، مار سیاه، مار بزرگ» است. این معنا در بسیاری از فرهنگنامههای عربی مضبوط است.
چاپ شده در: پیشِ ادیبِ عشق، ارجنامهٔ استاد دکتر سعید حمیدیان. به خواستاری و اهتمام: دکتر احمدرضا بهرامپور عمران و دکتر محمد امیرجلالی
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
(سهیل یاریِ گُلدَرّه)
آنچه در ادامه خواهد آمد، بخش دوم از مقالهٔ بنده در نقد کتاب فرهنگ امثال و تعابیر (عربی - فارسی)، تألیف رضا ناظمیان، است:
۸-خَلَعَ عِذارَه (۱۵۶): موی بناگوشِ خود را کَند.
جملۀ مذکور به معنای «رها کرد افسار را/دور کرد افسار را» است. (زمخشری، ۱۳۸۶: ۱۷۹). این جمله در اصل برای اسب به کار رفته است: «كَما خَلَعَ الفَرَسُ العِذارَ أىِ اللِّجامَ» (ابن سیده،۱۴۲۱:ج۲ /۱۸۸).
۹-ذُو العَقلِ یَشقىٰ فِی النَّعیمِ بِعَقلِه (۱۷۱): عاقل به خاطر عقل خود در بهشت هم رنج میبرد.
«نَعیم» به معنای ناز و نعمت است و در این مثل ارتباطی با «بهشت» ندارد. مثل مذکور را (که مصراعی از متنبّی است) مترجمی در حدود سدۀ هفتم چنین ترجمه کرده است: خداوندِ عقل اگرچه در ناز و نعمت باشد، به سبب عقل در بدبختى باشد. (ثعالبی،۱۳۸۵: ۳۲)
۱۰- رَبّات الحِجال (۱۷۷): صاحبان خلخال کنایه از جنس مؤنّث میباشد.
برخلاف ترجمۀ نویسنده، «حِجال» جمع «حَجَله» (اتاقی آراسته به تخت و پرده برای عروس) است، نه جمع «حِجل» (خلخال). ر.ک: ابی الحدید،۱۴۰۴:ج۲ /۷۹؛ طُرَیحی،۱۳۷۵:ج۵ /۳۴۹
۱۱- زاحِم بِعُودٍ أو دَع (۱۸۹): اگر قصد مزاحمت داری از یک چوب کمک بگیر وگرنه آن کار را رها کن.
در این مثل به اتفاق نظر اُدَبا و اهل لغت «عَود» (که در کتاب به غلط «عُود» ضبط شده) به معنای «شتر مُسِنّ» است.
ر.ک: جوهری،۱۴۰۷:ج۲ /۵۱۴، عسکری،۱۴۲۰:ج۱ /۵۰۲، هاشمی،۱۴۲۳: ۱۴۲؛ زمخشری،۱۹۸۷:ج۲ /۱۰۹
۱۲- الصَّریحُ تَحتَ الرَّغوَةِ (۲۱۶): خالص، زیر کف است.
کدام «خالص» زیرِ کف است؟!
خالص در اینجا به معنای شیرِ خالص است.
ر.ک: زمخشری، ۱۳۸۶: ۶۱
۱۳- طارَت عَصافیرُ رَأسِه (۲۳۰): گنجشکهای سرش پرواز کردند. فخرفروشی کرد. باد به غبغب انداخت، خودش را گرفت.
مفهوم کنایی مثل مذکور، هراسانی، اضطراب و ناشکیبایی است نه فخرفروشی و... که نویسنده پنداشته است. وَطواط در این باره نوشته است: اصل این مَثَل آن است که چون کسی ساکن باشد مرغ بر سر او نشیند و قرار گیرد، امّا چون مضطرب شود مرغ از سر او بپرد و دور گردد.
ر.ک: وطواط،۱۳۷۶: ۱۲۰
۱۴- لَأُلحِقَنَّ حَواقِنَهُ بِذَواقِنِهِ (۳۲۳): گونهاش را به چانهاش وصل میکنم.
«حَواقن» (که مفرد آن «حاقنة» است) در لغت به معنای «گونه» نیامده است. بلکه در معنای معده و گودی میان تَرقُوَه و کتف به کار رفته است.
ر.ک: اَزهری،۱۴۲۱:ج۴ /۴۲؛ اِفریقی،۱۴۱۴:ج۱۳ /۱۲۶
۱۵- لا يُفلِحُ السّاحِرُ حَيثُ أَتىٰ (۳۳۰): جادوگر در محل و ولایت خویش موفق نمیشود. مرغ همسایه غاز است... .
اما ترجمۀ سخن مذکور که بخشی از آیۀ شریف ۶۹ از سورۀ طه است، چنین است: جادوگر هرجا آيد/برود كامياب نمىگردد.
۱۶-لَقَد أَسمَعتَ لَو نادَیتَ حَیّاً (۳۳۷): اگر به آدم زنده میگفتی جواب میشنیدی.
فعل «سَمِع» در باب افعال به معنای «شنواندن» است.
أَسمَعت: شنواندی، به گوش رساندی.
ر.ک: زمخشری، ۱۳۸۶: ۱۹۶
۱۷-لَم أَجِد لِشَفرتي مَحَزّاً (۳۴۱): برای تیغ خویش برّندگی نیافتهام.
«مَحَزّ» در اینجا اسم مکان (جای بریدن) است.
ر.ک: میدانی، ۱۳۶۶:ج۲ /۱۳۵
۱۸- مَن أَکثَرَ أَهجَرَ (۳۷۴): کسی که رودهدرازی کند اطرافیانش کاهش مییابند.
«أَهجَرَ» به معنای یاوهدرایی و بیهودهگویی است. گویا نویسنده آن را در اینجا هممعنای «هجرت» و... دانسته است!
ر.ک: هاشمی، ۱۴۲۳: ۲۴۱؛ میدانی،۱۳۶۶:ج۲ /۲۵۳ زمخشری، ۱۹۷۹: ۶۹۵
۱۹-نَظَرَ التُّیوسِ إلىٰ شِفارِ الجازِر (۳۹۰): آهو به تیغ قصاب نگریست.
«تُیوس» جمع «تَیس» به معنای «بُزِ نر» است.
ر.ک: زمخشری،۱۳۸۶: ۷۳
۲۰- و إنَّ عَظیماتِ الأُمورِ مَشوبَةٌ / بِمُستَودِعاتٍ في بُطونِ الأساود (۴۰۲): همانا کارهای بزرگ به گنجینههایی در دل شیران آمیخته است.
نویسنده «الأَساوِد» را جمع «أَسَد» (که جمع آن أُسد و أُسود است) پنداشته و چنان معنا کرده است. امّا «الأَساود» جمعِ «الأُسوَد» به معنای «مار، مار سیاه، مار بزرگ» است. این معنا در بسیاری از فرهنگنامههای عربی مضبوط است.
چاپ شده در: پیشِ ادیبِ عشق، ارجنامهٔ استاد دکتر سعید حمیدیان. به خواستاری و اهتمام: دکتر احمدرضا بهرامپور عمران و دکتر محمد امیرجلالی
https://t.me/joinchat/AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
Telegram
مجمع پریشانی
دربارهٔ زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67
ارتباط با مدیر:
@soheilyari67