مادر خیلی کوتاه و مختصر سخن میگوید. حرفهایش را در چند جمله خلاصه کرده و میگوید: #رضا با خدا معامله کرد از همان روز اول میدانستم این پسر پیش من نمیماند و مال من نیست. روزی که میخواست به سوریه برود، گفتم: «من جواب بچههایت را نمیتوانم بدهم»، رضا گفت: «مادر! من اگر نروم از حرم دفاع کنم، شما فردا میتوانی سرت را مقابل جدت #حضرت زهرا(س) بالا بگیری؟ به حرم#بی بی(س) جسارت میکنند، من چطور آرام بنشینم؟» حالا هم در عجبم که چرا اینقدر آرامم و صبور. مطمئنم در حقم دعا کرده وگرنه مگر میشو خار به پای فرزندی برود و مادرش آرام بنشیند. بخدا رضا برایم دعا کرده است.
سردار «علی صلاحی» گفت: هنوز یک ساعتی به غروب آفتاب باقی مانده بود که #شهید «رضا سنجرانی» به همرزمش میگوید «ستارهها را میبینی؟ ستارهها را نگاه کن.» او هم جواب میدهد «رضا، هنوز یک ساعت به غروب مانده ستاره کجا بوده؟» 😔و نیز در ادامه از او میپرسد: «مگر تو ستاره میبینی؟» و #شهید سنجرانی در پاسخ میگوید: «بله. یک آسمان پر از ستاره میبینم.»😔 بعد یک مرتبه میگوید: «حسن قاسمی آمد. ابوعلی آمد» و #شهید میشود.
سردار «علی صلاحی» گفت: هنوز یک ساعتی به غروب آفتاب باقی مانده بود که #شهید «رضا سنجرانی» به همرزمش میگوید «ستارهها را میبینی؟ ستارهها را نگاه کن.» او هم جواب میدهد «رضا، هنوز یک ساعت به غروب مانده ستاره کجا بوده؟» 😔و نیز در ادامه از او میپرسد: «مگر تو ستاره میبینی؟» و #شهید سنجرانی در پاسخ میگوید: «بله. یک آسمان پر از ستاره میبینم.»😔 بعد یک مرتبه میگوید: «حسن قاسمی آمد. ابوعلی آمد» و #شهید میشود.
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
#خواهرم
اگر به اینـ باور بِرِسـے ڪ🍃
این #چادر🌸
همان چادریست ڪ→
پشت دَر سوخت🔥
ولـے از سَرِ
#حضرت_زهرا نَیُفتاد...َ😌
هرگز سرتْ #شُلْ نمـے شود 🌸
|
🦋🦋🦋
#خواهرم
اگر به اینـ باور بِرِسـے ڪ🍃
این #چادر🌸
همان چادریست ڪ→
پشت دَر سوخت🔥
ولـے از سَرِ
#حضرت_زهرا نَیُفتاد...َ😌
هرگز سرتْ #شُلْ نمـے شود 🌸
|
🦋🦋🦋