🌹محفل شهدا🌹
594 subscribers
50.5K photos
43.2K videos
697 files
1.9K links
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل الفرجهم اینجا محفل شهداست به محفل شهدا خوش آمدید
Download Telegram
#سرباز_شجاع_اسلام
#شهید_مدافع_حرم
#نحوه_شهادت_حبیب_الله_قنبری
#راوی_همرزم_شهید

🍃مانع از هجوم تروریست ها به داخل خان طومان شد🍃

قبل از هجوم تروریست ها به خان طومان تروریست ها سعی ورود به شهر را داشتند اما شهید قنبری به خاطر مهارت بالایی که در دیدبانی داشت با هدایت توپخانه و سلاح های نیمه سنگین مانع هجوم آنها به منطقه شد.

در زمان حمله تروریست ها به خان طومان با توجه به ایجاد وضع آتش بس در منطقه، تروریست های داعش و النصره به همراه 5 گروه تروریستی دیگر با در اختیار قرار گرفتن تانک و نفربر از سوی ترکیه به آنها، تروریست ها با هم متحد شده و حدودا ساعت 3 نیمه شب به منطقه حمله کردند و در همان ساعات اولیه شهید قنبری به همراه دو نفر از رزمندگان یگان فاتحین توسط موشک کرنر مورد اصابت قرار گرفته و شهید شدند و در همان ساعات اولیه موفق شدیم پیکر بهمن را به عقب برگردانیم.

❤️شادی ارواح طیبه شهداوامام شهدا صلوات❤️
🌷 #هر_روز_با_شهدا_3419🌷

#عملیاتی_که_در_آن_کمر_صدام_شکست!!

🌷در سال ۱۳۶۵ ما در اسارت بودیم در کمپ ۱۰ رمادی که ساعت ۱۰ شب ناگهان تلویزیون عراق برنامه‌های عادی خود را قطع کرد و شروع به پخش مارش نظامی کرد و عنوان کرد که در منطقه عملیاتی شملچه و نهر خین نیروهای ایرانی را قتل‌عام کرده و پس از آن شروع به پخش رقص عربی سربازان ارتش بعث نمود و تصاویری از شهدای غواص را که روی آب شناور بود به نمایش گذاشت.

🌷و همان شب عدنان خیرالله وزیر دفاع عراق از قول صدام این عملیات را (حصاد الاکبر) یعنی دروی بزرگ نامید. یاد و خاطره همه شهدا کربلای ۴ بخصوص غواصان شهید را گرامی می‌داریم. اما در نوزدهم دی‌ماه همان سال یعنی دقیقاً ۱۵ روز بعد عملیات کربلای ۵ انجام شد و مجری تلویزیون عراق که معلوم بود اصلاً روحیه گفتن خبر را ندارد با حالتی از یاس و ناامیدی و با بغض اعلام کرد ایرانی‌ها توانستند با یک عملیات یک جای پا در شلمچه را اشغال کنند.

🌷هنوز خبر تمام نشده بود که سردار آزاده فریبرز یزدان‌شناس بچه کرمانشاه با صدای بلند تکبیر بلندی سر داد و تمام اردوگاه به یک‌باره فریاد زدنند؛ الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر .هیچ وقت این خاطره از یادمان نمی‌رود و ما فهمیدیم که عملیات کربلای ۵ کمر صدام را شکست.

#راوی آزاده سرافراز، جانباز حسن چمرلو از روستای علیشار

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️
🌷 #هر_روز_با_شهدا_3428🌷

#آخرین_لحظه‌های_اسارت....

🌷سال‌ها بود که حسرت نماز جماعت به دلمان مانده بود. روزی که قرار بود ما را آزاد کنند، نمایندگان صلیب‌سرخ آمدند و اسم همه را نوشتند. زمان حرکت، ظهر بود. بچه‌ها گفتند: «اول نماز را بخوانیم بعد سوار ماشین‌ها بشویم.»

🌷همه آماده شدند و در مقابل چشم صلیبی‌ها و عراقی‌ها ایستادیم به نماز جماعت. نماز که تمام شد، دیدم عراقی‌ها با حسرت به ‌ما نگاه می‌کردند. شیرین‌ترین لحظه زندگیم، همان نمازی بود که در آخرین لحظه‌های اسارت به جماعت خواندم.

#راوی: آزاده سرافراز ممحمد کوراوند
📚 کتاب "نماز غریبانه"

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️
🌷 #هر_روز_با_شهدا_3429🌷

#اولين_مرخصی_از_جبهه

🌷در هتل آبادان، برگه مرخصی را برای اولين بار گرفتيم و مسئول كارگزينی بسيج به نحوه‌ای [که] خجالت می‌كشيد به‌طور خاصی برگه‌ای كوچك "تقويم روميزی" كه ياداشتی روی آن نوشته بود به من داد و با لحن خاصی مرا راهنمايی كرد به اطاق كناری اين برگه را بدهم. رفتم اتاق كناری گفتم اين برگه را كارگزينی داده‌اند بدهم خدمت شما، اگر امری نداريد مرخص شويم و درحالی‌که از اطاق ايشان می‌آمدم بيرون مرا صدا زد و گفت: صبر كن. پرسيدم: چه شده؟ ديدم....

🌷دیدم مبلغ صد و پنجاه تومان (۱۵۰۰ ريال) می‌خواهد به من بپردازد. سئوال كردم: بابت كه؟ و بابت چه؟ ايشان هم درحالی‌که خجالت می‌كشيد و با لحن خاصی گفت: به‌عنوان هزينه سفر. و آن ياداشتی كه كارگزينی به من داده بود نشانم داد. من با ملاحظه اين صحنه خيلی زياد ناراحت شدم چون‌كه اصلاً ما موقع آمدن به جبهه تصور مابه‌ازای مادی و دريافت وجه و امثالهم را نداشتيم.

🌷....حتی به ذهن خود راه نمی‌داديم كه جبهه بيایيم تا در مقابل آن اجرت مادی دريافت كنيم. چون موقع اعزام به جبهه من به هزينه شخصی خودم رفتم ميدان گمرك تهران، لوازم و تجهيزات انفرادی و لباس نظامی برای خودم خريده بودم. حتی ياد دارم جمعاً به مبلغ سيصد و هفتاد و پنج تومان (۳۷۵۰ ريال) شد و اصلاً از باب وظيفه شرعی به واژه آمدن به جبهه نگاه می‌كرديم....
 
#راوی: رزمنده دلاور منصور حیدری
منبع: سايت صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران

ما تغییر کردیم...!!

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️
#دو_نفری_که_هیچ‌کس_مدیونشان_نیست!!

🌷عملیات «والفجر مقدماتی» (زمستان ۱۳۶۱)، شب شروع و دم صبح منجر به عقب نشینی شد. این عملیات برای نیروهای «تخریب»، دو تا عملیات به حساب می‌آمد. چون هم موقع شروع باید برای عبور بچه‌ها معبر می‌زدند، هم موقع عقب‌نشینی. مسیر برگشت نیروهای «تیپ ‌۱۲ امام حسن (صلوات الله علیه)» ناهموار بود. قرار شد برویم آن‌جا. ولی آن‌روز صبح خیلی درگیر بودیم. تعداد زیادی مجروح و شهید در کانال‌های محدوده عملیاتی «لشکر ۸ نجف» داشتیم که همین، خیلی وقت ما را گرفت. وقتی رسیدیم آن‌جا، دیدیم معبر زده شده بود. در انتهای معبر - که به خط عراق ختم می‌شد- هنوز سیم خاردارها متصل بود.

🌷دو جسد هم روی سیم‌خاردارها دیده می‌شد. سریع بچه‌ها را صدا زده، مسیر را برای بازگشت نیروها باز کردیم. دو جسد را هم از روی سیم خاردارها برداشتیم و کنار هم گوشه‌ای خواباندیم. در فاصله‌ای که نیروها عبور می‌کردند، فرمانده گردان‌شان از من پرسید: «این دو نفر چی شدند؟!» گفتم: «کدوم دو نفر؟» گفت: «همین دو تایی که روی سیم خاردار بودند.» گفتم: «گذاشتیم‌شون کنار.» گفت: «من اول باید اون‌ها رو منتقل کنم عقب.» گفتم: «خب حالا نیروهاتو منتقل کن، بعد....» گفت: «تو نمی‌دونی این‌ها دیشب چی کار کردن!» یک جوری نگاهش کردم که یعنی: «خب چی کار کردن؟» ادامه داد:...

🌷ادامه داد: «این دو تا تخریبچی بودن، اومدن معبر ما رو باز کنن. وقتی رسیدن به انتها، پیغام دادن که معبر آماده است، گردان بیاد داخل. وقتی اومدیم داخل، من دیدم همین‌طور متحیر پای سیم‌خاردار ایستادن. پرسیدم چی شده؟ گفتن «ما اژدربنگال رو اول معبر جا گذاشتیم.» من عصبانی شدم و با اخم گفتم: «یعنی چی؟! چرا جا گذاشتین؟» این دو تا نگاهی به هم انداختن و گفتن: «مشکلی نیست، گردان عبور کنه.» گفتم: «چطوری؟!» اولی خودش رو پرت کرد روی سیم خاردار، بعد بلافاصله دومی هم خودش رو پرت کرد. بعد گفتن: «به گردان بگو عبور کنن. وقت نیست! قتل‌عام می‌شن!»

🌷من هم به گردان گفتم: «برید.» چهارصد، پانصد نفر نیرو از روی اونا عبور کردن. توی اون تاریکی شب، من که حال و روز اونا رو نمی‌دیدم. خودم دنبال نیروها راه افتادم و فقط تندی بهشون گفتم: «شما دیگه نیاز نیست بیایید، برگردین برین عقب.» ولی اونا هیچ حرکتی نکردن. وقت نبود و من با گردان رفتم. الان که اومدم، شما می‌گین شهید شدن، باورم نمی‌شه. من درست کنارشون ایستاده بودم. تمام مدت نه آهی، نه فریادی، هیچ صدایی از اینا در نیومد. من اصلاً نفهمیدم کی تموم کردن.

#راوی: رزمنده دلاور قربانعلی صلواتیان از نیروهای واحد تخریب «قرارگاه خاتم الانبیاء (صلوات الله علیه)»
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️
#شبی_که_مادر_فرمانده_ظرف‌های_رزمندگان_را_شست!!
🌷حکایتی که حاج غلامحسین پدر شهید حاج علیرضا موحد دانش برای من تعریف کرد: چند ماه بعد از شهادت علیرضا رفتیم به بچه‌های تیپ سیدالشهداء (ع) سر بزنیم. اون موقع تیپ در منطقه عملیات والفجر ۴ در پنجوین عراق بود و من به اتفاق حاج خانم و تعدادی از همراهان مجبور شدیم مسافت زیادی میان کوه‌ها و دره‌ها طی کنیم تا به مقر تیپ، بالای ارتفاع بلندی که نامش یادم نیست برسیم.

🌷آنجا که رسیدیم شهید حمید شاه حسینی و شهید سلمان طرقی و سایر فرماندهان تیپ هم بودند. زمستان بود و منطقه هم برفی و بارانی بود. موقع شام شد و سفره پهن کردند و من و حاج خانم شام رو توی سنگر کنار بچه‌ها خوردیم. بعد از شام ظرف‌های زیادی توی سفره جمع شده بود که باید شسته می‌شد. همه به هم نگاه کردند و گفتند: حالا توی این سرما ظرف‌ها رو چه کسی می‌شوره؟

🌷شهید حمید شاه‌حسینی با خنده گفت: این چه سئوالیه. کی باید ظرف‌ها رو بشوره؟ همه با تعجب بهش نگاه کردن. حمید گفت: خب معلومه! مادر علی باید ظرف‌ها رو بشوره. همه زدند زیر خنده و حاج خانوم هم که از این حرف حمید تعجب نکرده بود گفت: با منت و افتخار ظرف‌ها رو می‌شورم. یکی از بچه‌ها توی جمع گفت: ما این‌جا شیر آب و منبع آب نداریم. آفتابه رو از چشمه آب پر می‌کنیم وظرف‌ها رو می‌شوریم. حالا آفتابه رو چه کسی برای حاج خانم آب پر کنه و کمک کنه.

🌷....باز شهید شاه‌حسینی گفت: اون هم معلومه. حاج آقا آفتابه رو آب می‌کنه و حاج خانم هم ظرف‌ها رو می‌شوره. من هم رو کردم به حاج خانم و گفتم: ببین ما رو به دردسر انداختی. خلاصه اون شب سرد زمستان، من و حاج خانم ظرف شام همرزمان حاج علی رو شستیم.»

🌹خاطره ای به یاد فرماندهان شهید حاج علیرضا موحد دانش، شهید حمید شاه حسینی و شهید سلمان طرقی
#راوی: رزمنده دلاور جعفر طهماسبی از رزمندگان تخریبچی لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع)
منبع: سایت ستاد مرکزی راهیان نور کشور

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️
#آدم_عجیبی_بود.
🌷زمان وقوع زلزله بم، وقتی مرتضی همراه حاج احمد کاظمی و آقای کروندی گذاشت و رفت و وقتی برگشت تمام لباس‌هایش خاکی، کثیف و خونی بود. می‌گفت یک هفته است چیزی نخورده‌ایم؛ به جز نان خشک؛ چون به خودمان اجازه ندادیم از غذاهایی بخوریم که برای مردم زلزله زده فرستاده بودند....

🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سرهنگ پاسدار مرتضی بصیری (مهندس پرواز)
#راوی: خانم علوی زاده همسر شهید
منبع: سایت نوید شاهد

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️
#اولین_شهید_خان_طومان
#دیده_بان_محبوب_فاطمیون
#راوی_همرزم_شهید


🍃رزمندگان تیپ فاطمیون مجذوب شهید قنبری بودند🍃

همیشه می‌گفت اگر کارهای ما برای رضای خدا نباشد ارزشی ندارد. بهمن بسیار صبور بود و هر کلامی که از زبانش خارج می شد برای رضای خدا بود.به او می‌گفتم بهمن مراقب خودت باش او می گفت تا خدا نخواهد ما شهید نمی شویم من در جنگ تحمیلی من بارها محاصره شدم اما من در اینجا اسیر نمی شوم و شهید می شوم. هر گلوله او با الله اکبر و یا زینب با یاد خدا و برای خدا به سمت دشمن فرستاده می شد. همین ویژگی های اخلاقی، شوخ طبعی و نحوه برخوردش بود که رزمندگان تیپ فاطمیون را مجذوب خود کرده بود و آن‌ها ارادت خاصی نسبت به شهید قنبری داشتند.

می گفت هدایت کننده تمام تیرها خداست

با اینکه از ناحیه پا مجروح شده بود و راه رفتن برایش مشکل بود اما فاصله 500 متری مقر دیدبانی با محل استقرار ما را برای زمان هایی که امکان گرا دادن از طریق بی‌سیم نبود را پیاده حرکت می کرد و حاضر نبود این فاصله را با موتور بیاید. بسیار اصول شرعی را رعایت می کرد و تمام گلوله هایی که شلیک می شد را از نزدیک بررسی می کرد که به هدف برخورد کرده باشد چون می گفت هدایت کننده تمام تیرها خداست و کار ما برای رضا خدا بوده و خرج و هزینه گلوله ها نیز بالاست و حتما باید گلوله ها به هدف اصابت کند.

❤️شادی ارواح طیبه شهدا وامام شهدا صلوات❤️