🌹محفل شهدا🌹
599 subscribers
47.7K photos
40.1K videos
672 files
1.87K links
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل الفرجهم اینجا محفل شهداست به محفل شهدا خوش آمدید
Download Telegram
#سلیم #چهار مرتبه به منطقه #اعزام شد و #آخرین بار که می‌خواست برود من معترض شدم و گفتم تو بارها رفته‌ای بمان. گفت این #آخرین مرتبه است. گویی خودش می‌دانست که این رفتن را دیگر #بازگشتی نیست.😭
🍃🌷🍃
#آخرین اعزامش مربوط می‌شد به #عید سال 1394#. بعد از سیزده بدر حال و هوایش عجیب شده بود. چندروزی در گوش بچه‌ها زمزمه می‌کرد برای رفتن اما بعد خودش علنی گفت که میرم😭😭
🍃🌷🍃
و من گفتم نه اما قول داد که مرتبه #آخرش باشد و رفت.😭 در نهایت در 31# فروردین ماه سال 1394# در #عملیات بصرالحریر به #آرزوی همیشگی‌اش که #شهادت در راه اسلام بودرسید.😭
🍃🌷🍃
همسرم 10# ماه تمام #مفقودالاثر بود و در این 10# ماه شنیدن خبرهای ضد و نقیض که گاهی خبر از #اسارت، #مجروحیت و #شهادتش می‌داد ما را نگران و ناراحت می‌کرد.😭😭
🍃🌷🍃
یک بار گفتند #اسیر شده یک بار گفتند #شهید😭 و #پیکر جایی است که نمی‌توانیم برگردانیم و... حرف‌ها و احادیثی که ذهنمان را درگیر خودش می‌کرد. با هر بار شنیدن صدای تلفن ما #می‌مردیم و #زنده می‌شدیم.😭
🍃🌷🍃
بعد از 10#ماه از ما آزمایش دی ان‌ای گرفتند و گفتند بعد از انجام مبادله با طرف تروریستی توانسته‌اند #پیکر #شهدا را برگردانند.😭
🍃🌷🍃
دانه‌های سفیدی روی بدن بود و من از بچه‌های معراج پرسیدم اینها چیست که گفتند چیزی روی بدن ریخته‌اند و همین باعث شده پوست روی بدن از بین برود. روی سنگ قبرشان هم نوشته شده پیکرشان سالمه 😭🍃🍃

به روایت از یکی از آزادگان : 👇
یک هفته در استخبارات بودیم. آنجا به محل شکنجه معروفه ، شکنجه با کابل و برق و اتو و... . داخل یک پیت حلبی غذا می اوردند و برای رفع حاجت هم از همان پیت حلبی استفاده میکردند و بیماری اسرا هم اغلب از همین ظروف بود😔
در الرشید داخل اتاقهای سه در چهار 40 الی 50 نفر جا داده بودند بطوری که شبها برای استراحت 10 الی 20 نفر میخوابیدند و 20 نفر سرپا میایستادند تا آنها استراحت کنند. دوباره جاها عوض میشد.😔

چای را داخل یک دیگ کوچکی میریختند ، می اوردند داخل اتاقها. یک نفر که مسئول چای بود دیگ را جلوی دهان ما نگه میداشت و میگفت سهم هر کس دو قورت است یا دو قلوپ ، لیوان نبود. به این طریق چایی را میخوردیم😔
ما در لیست صلیب سرخ نبودیم. اصلا آنها نمیدانستند ما در این اردوگاه هستیم. نامه‌هایی را که مینوشتیم جوابی نداشت. از همان جا متوجه شدیم که #مفقودالاثر هستیم و خانواده هایمان از ما اطلاع ندارند😔
دانه‌های سفیدی روی بدن بود و من از بچه‌های معراج پرسیدم اینها چیست که گفتند چیزی روی بدن ریخته‌اند و همین باعث شده پوست روی بدن از بین برود. روی سنگ قبرشان هم نوشته شده پیکرشان سالمه 😭🍃🍃

به روایت از یکی از آزادگان : 👇
یک هفته در استخبارات بودیم. آنجا به محل شکنجه معروفه ، شکنجه با کابل و برق و اتو و... . داخل یک پیت حلبی غذا می اوردند و برای رفع حاجت هم از همان پیت حلبی استفاده میکردند و بیماری اسرا هم اغلب از همین ظروف بود😔
در الرشید داخل اتاقهای سه در چهار 40 الی 50 نفر جا داده بودند بطوری که شبها برای استراحت 10 الی 20 نفر میخوابیدند و 20 نفر سرپا میایستادند تا آنها استراحت کنند. دوباره جاها عوض میشد.😔

چای را داخل یک دیگ کوچکی میریختند ، می اوردند داخل اتاقها. یک نفر که مسئول چای بود دیگ را جلوی دهان ما نگه میداشت و میگفت سهم هر کس دو قورت است یا دو قلوپ ، لیوان نبود. به این طریق چایی را میخوردیم😔
ما در لیست صلیب سرخ نبودیم. اصلا آنها نمیدانستند ما در این اردوگاه هستیم. نامه‌هایی را که مینوشتیم جوابی نداشت. از همان جا متوجه شدیم که #مفقودالاثر هستیم و خانواده هایمان از ما اطلاع ندارند😔
پیــرمرد گـــمنام

هر چقدر تقلا مے ڪردیم، #اسمش را نمے گفت. فقط وقتے با اصرارهاے ما مواجه مے شد مے گفت:بسیجے ام…پیرمردے گندمگون و چهار شانه بود.

یڪ بار ڪه براے #مرخصے رفته بودم قم،تو خیابان دیدمش. ڪنجڪاو شدم. #دنبالش ڪردم.رسیدم به یڪے از محله هاے فقیر نشین همین ڪه خواست در خانه را باز ڪند، من را دید. #رنگش پرید.لبخندے زد و با محبت مرا به داخل تعارف ڪرد.

پیرزنےنابینا به استقبال من آمد.پیرمرد گفت: همسرم است،تنها #فرزندمان ڪه #شهید شد،حتے #خاڪسترے هم از جنازه اش نیامد. مادرش آنقدر #گریه ڪرد که #نابینا شد. بعد هم به من گفت: برو نگذار تا #اسلحه ے پسرم زمین بماند.

پیرمرد چند ماه بعد تو عملیات #مفقودالاثر شد. وقتے برای بردن خبر پیرمرد،به همان محله رفتم اطلاعیه #فوت پیرزن،من را پشت در میخکوب ڪرد…

پ.ن:خدایاڪمڪ ڪن شـرمنـده ے شهـدا نشیم😔

#خاطره
منبع: ڪتاب بچه هاے محله توومن

•┈•••✾••┈•