چه داغها که مرا از غم تو بر تن نیست
چه چاکها که ز هجر تو در دل من نیست
دگر ز پرتو خورشید و نور ماه چه فیض
مرا که بیمه روی تو دیده روشن نیست
#محتشم_کاشانی
چه چاکها که ز هجر تو در دل من نیست
دگر ز پرتو خورشید و نور ماه چه فیض
مرا که بیمه روی تو دیده روشن نیست
#محتشم_کاشانی
در عین وصل جز من راضی به مرگ خود کیست
صد رشک تا سبب نیست با خود درین صدد کیست
یاران مدد نمودند در صلح غیر با او
اکنون کسی که در جنگ ما را کند مدد کیست
#محتشم_کاشانی
صد رشک تا سبب نیست با خود درین صدد کیست
یاران مدد نمودند در صلح غیر با او
اکنون کسی که در جنگ ما را کند مدد کیست
#محتشم_کاشانی
یک صبح ببام آی و ز رخ پرده برانداز
آوازه به عالم زن و خورشید برانداز
ای زینت بالین رقیبان شده عمری
بر من که ز هم میگذرم یک نظر انداز
َ#محتشم_کاشانی
#سلام٠و٠درودهــــــــاا٠والاقــــــــدر
#صبحتون٠پیوست٠ب٠خوشی٠و٠شادی٠ها
آوازه به عالم زن و خورشید برانداز
ای زینت بالین رقیبان شده عمری
بر من که ز هم میگذرم یک نظر انداز
َ#محتشم_کاشانی
#سلام٠و٠درودهــــــــاا٠والاقــــــــدر
#صبحتون٠پیوست٠ب٠خوشی٠و٠شادی٠ها
یک صبح ببام آی و ز رخ پرده برانداز
آوازه به عالم زن و خورشید برانداز
ای زینت بالین رقیبان شده عمری
بر من که ز هم میگذرم یک نظر انداز
َ#محتشم_کاشانی
#سلام٠و٠درودهــــــــاا٠والاقــــــــدر
#صبحتون٠پیوست٠ب٠خوشی٠و٠شادی٠ها
آوازه به عالم زن و خورشید برانداز
ای زینت بالین رقیبان شده عمری
بر من که ز هم میگذرم یک نظر انداز
َ#محتشم_کاشانی
#سلام٠و٠درودهــــــــاا٠والاقــــــــدر
#صبحتون٠پیوست٠ب٠خوشی٠و٠شادی٠ها
یک صبح ببام آی و ز رخ پرده برانداز
آوازه به عالم زن و خورشید برانداز
ای زینت بالین رقیبان شده عمری
بر من که ز هم میگذرم یک نظر انداز
َ#محتشم_کاشانی
#سلام٠و٠درودهــــــــاا٠والاقــــــــدر
#صبحتون٠پیوست٠ب٠خوشی٠و٠شادی٠ها
آوازه به عالم زن و خورشید برانداز
ای زینت بالین رقیبان شده عمری
بر من که ز هم میگذرم یک نظر انداز
َ#محتشم_کاشانی
#سلام٠و٠درودهــــــــاا٠والاقــــــــدر
#صبحتون٠پیوست٠ب٠خوشی٠و٠شادی٠ها
گفتم اقرار به عشق تو نمی کردم کاش
گفت اقرار چو کردی دگر انکار مکن
گفتم آن به که سر خویش فدای تو کنم
از میان ، تیغ بر آورد که زنهار مکن
گفتمش محتشم دلشده را خوار مدار
گفت خود را ز پی عزت او خوار مکن
#محتشم_کاشانی
گفت اقرار چو کردی دگر انکار مکن
گفتم آن به که سر خویش فدای تو کنم
از میان ، تیغ بر آورد که زنهار مکن
گفتمش محتشم دلشده را خوار مدار
گفت خود را ز پی عزت او خوار مکن
#محتشم_کاشانی
گفتم اقرار به عشق تو نمی کردم کاش
گفت اقرار چو کردی دگر انکار مکن
گفتم آن به که سر خویش فدای تو کنم
از میان ، تیغ بر آورد که زنهار مکن
گفتمش محتشم دلشده را خوار مدار
گفت خود را ز پی عزت او خوار مکن
#محتشم_کاشانی
گفت اقرار چو کردی دگر انکار مکن
گفتم آن به که سر خویش فدای تو کنم
از میان ، تیغ بر آورد که زنهار مکن
گفتمش محتشم دلشده را خوار مدار
گفت خود را ز پی عزت او خوار مکن
#محتشم_کاشانی
سخن نگشته به لب آشنا به فعل آمد
بهر چه رای تو در کار دهر فرمان داد
مدبران بنگر کاین سپهر خوش تدبیر
چه کردگار مرا چون به لطف سامان داد
#محتشم_کاشانی
بهر چه رای تو در کار دهر فرمان داد
مدبران بنگر کاین سپهر خوش تدبیر
چه کردگار مرا چون به لطف سامان داد
#محتشم_کاشانی
من بودم و دلی و هزاران شکستگی
آن هم به زلف پرشکنت رفته رفته رفت
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر
عمــرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت...
#محتشم_کاشانی
آن هم به زلف پرشکنت رفته رفته رفت
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر
عمــرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت...
#محتشم_کاشانی
بنشین در حرم خاص دل ایدوست که من
دور دارم ز رخت دیدهٔ نامحرم را
باد در بزم غمم نشهای از درد نصیب
که در آن نشئه ز شادی نشناسم غم را
#محتشم_کاشانی
دور دارم ز رخت دیدهٔ نامحرم را
باد در بزم غمم نشهای از درد نصیب
که در آن نشئه ز شادی نشناسم غم را
#محتشم_کاشانی
صد شکایت دارم از گردون اما یکی
برزبانم نیست چون چشمم به احسان شماست
گر درین دور فلک شهری گدای محتشم
محتشم را حشمت این بس کز گدایان شماست
#محتشم_کاشانی
برزبانم نیست چون چشمم به احسان شماست
گر درین دور فلک شهری گدای محتشم
محتشم را حشمت این بس کز گدایان شماست
#محتشم_کاشانی
با تو آن روز که شطرنجِ محبت چیدم
ماتیِ خود ز تو در بازیِ اول دیدم
اسبِ جرات چو هوس، تاخت به جولانگهِ عشق
من رخ از عرصهٔ راحت طلبی تابیدم
فکرِ خود کن تو هم ای دل! که به تاراجِ بساط
شاهِ عشق آمد و من خانهٔ خود برچیدم
#محتشم_کاشانی
ماتیِ خود ز تو در بازیِ اول دیدم
اسبِ جرات چو هوس، تاخت به جولانگهِ عشق
من رخ از عرصهٔ راحت طلبی تابیدم
فکرِ خود کن تو هم ای دل! که به تاراجِ بساط
شاهِ عشق آمد و من خانهٔ خود برچیدم
#محتشم_کاشانی
بهر تسخیر دلم پادشهی تازه رسید
فکرِ خود کن که سپه بر درِ دروازه رسید!
عشق زد بر درِ دل نوبت سلطان دگر
کوچ کن کوچ! که از صد طرف آوازه رسید
شهرِ دل زود بپرداز که از چار طرف
لشکری تازه برون از حد و اندازه رسید
میوهٔ وصلِ تو آن بِهْ که گذارم به رقیب
از ریاضِ دگرم چون ثمر تازه رسید
ساقیا! باده ز خمخانهٔ دیگر برسان
که درین بزم مرا کار به خمیازه رسید
#محتشم_کاشانی
فکرِ خود کن که سپه بر درِ دروازه رسید!
عشق زد بر درِ دل نوبت سلطان دگر
کوچ کن کوچ! که از صد طرف آوازه رسید
شهرِ دل زود بپرداز که از چار طرف
لشکری تازه برون از حد و اندازه رسید
میوهٔ وصلِ تو آن بِهْ که گذارم به رقیب
از ریاضِ دگرم چون ثمر تازه رسید
ساقیا! باده ز خمخانهٔ دیگر برسان
که درین بزم مرا کار به خمیازه رسید
#محتشم_کاشانی