Forwarded from بی قانون
✅ مهدکودک آکسفورد
مهدیسا صفریخواه | بی قانون
@bighanooon
از وقتی بچهام مهدکودک میره، نیازم به گوگل بیشتر شد. امروز اومده ازم میپرسه: مامان اگه گفتی پنجمین سیاره منظومه شمسی چیه؟ گفتم: خورشید؟ گفت: نه اون که ستارهست، کم نیاوردم بهش گفتم، مگه تو الان نباید بازی کنی، برو تو اتاقت بازی کن. اونوقتا ما جرات نداشتیم از پدر و مادرمون جدول ضرب بپرسیم. بعد اومده میگه اگه گفتی رنگ ابرهای مشتری چه رنگیه؟ خندیدم یجوری که بچه مثلا تو میخوای منو اسکل کنی و بعد گفتم: آبی. گفت: نه مامی، زرد و قهوهای و قرمز. لعنتیها تو گوگل این چیزها رو هم بنویسین. یعنی چی که هر چی سرچ میکنیم آمار ازدواج و طلاق سلبریتیها رو بهمون ميدین.
برای اینکه فضا عوض شه گفتم: مامی میخوای برات سیبزمینی سرخ کنم؟ گفت: نه مامی، سیبزمینی کلسترولم رو بالا میبره و ممکنه حتی بعدا دیابت بگیرم. پرسیدم: خب الان چیکار کنم؟ کارتون بذارم برات؟ گفت: نه میخوام شبکه چهار ببینم. وقتی بچهتون به این مرحله رسید، قطعا یا فرار مغزها میشه یا اونقدری درس میخونه که جفت چشمهاش از حدقه بزنه بیرون. گفتم: آخه شبکه چهار که مناسب تو نیست، خود تهیهکنندهها هم برنامههاش رو یه خط در میون میبینن. گفت: نظرت درباره ناآ... بهاینجا که رسید دیدم فاز جیم_ ب؛ تحلیلگر مسائل خاورمیانه برداشته، سریع سیدی ماشا و میشا رو تو دستگاه گذاشتم تا یهکمی ریلکس کنه. بعد هم گفت مامان لطفا شیر تو شیشه شیرم بریز و سرلاکش رو بیشتر کن. وسط تماشای سیدی یهدفعه گفت: مامی این خرسه چاقه؟ گفتم: بله. پرسید تو هم چاقی؟ گفتم: بله. بعد هم گفت میدونی چه بار اضافهای به نظام سلامت جامعه تحمیل میکنی؟ اصلا بهخاطر شماهاست که بیمه سلامت شکست خورده. ۱۶۰ تا دارو هم از فهرست دارویی حذف شده! حالا هم برو تو اتاقت به چاقیت فکر کن تا رژیم نگرفتی برنگرد!
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
مهدیسا صفریخواه | بی قانون
@bighanooon
از وقتی بچهام مهدکودک میره، نیازم به گوگل بیشتر شد. امروز اومده ازم میپرسه: مامان اگه گفتی پنجمین سیاره منظومه شمسی چیه؟ گفتم: خورشید؟ گفت: نه اون که ستارهست، کم نیاوردم بهش گفتم، مگه تو الان نباید بازی کنی، برو تو اتاقت بازی کن. اونوقتا ما جرات نداشتیم از پدر و مادرمون جدول ضرب بپرسیم. بعد اومده میگه اگه گفتی رنگ ابرهای مشتری چه رنگیه؟ خندیدم یجوری که بچه مثلا تو میخوای منو اسکل کنی و بعد گفتم: آبی. گفت: نه مامی، زرد و قهوهای و قرمز. لعنتیها تو گوگل این چیزها رو هم بنویسین. یعنی چی که هر چی سرچ میکنیم آمار ازدواج و طلاق سلبریتیها رو بهمون ميدین.
برای اینکه فضا عوض شه گفتم: مامی میخوای برات سیبزمینی سرخ کنم؟ گفت: نه مامی، سیبزمینی کلسترولم رو بالا میبره و ممکنه حتی بعدا دیابت بگیرم. پرسیدم: خب الان چیکار کنم؟ کارتون بذارم برات؟ گفت: نه میخوام شبکه چهار ببینم. وقتی بچهتون به این مرحله رسید، قطعا یا فرار مغزها میشه یا اونقدری درس میخونه که جفت چشمهاش از حدقه بزنه بیرون. گفتم: آخه شبکه چهار که مناسب تو نیست، خود تهیهکنندهها هم برنامههاش رو یه خط در میون میبینن. گفت: نظرت درباره ناآ... بهاینجا که رسید دیدم فاز جیم_ ب؛ تحلیلگر مسائل خاورمیانه برداشته، سریع سیدی ماشا و میشا رو تو دستگاه گذاشتم تا یهکمی ریلکس کنه. بعد هم گفت مامان لطفا شیر تو شیشه شیرم بریز و سرلاکش رو بیشتر کن. وسط تماشای سیدی یهدفعه گفت: مامی این خرسه چاقه؟ گفتم: بله. پرسید تو هم چاقی؟ گفتم: بله. بعد هم گفت میدونی چه بار اضافهای به نظام سلامت جامعه تحمیل میکنی؟ اصلا بهخاطر شماهاست که بیمه سلامت شکست خورده. ۱۶۰ تا دارو هم از فهرست دارویی حذف شده! حالا هم برو تو اتاقت به چاقیت فکر کن تا رژیم نگرفتی برنگرد!
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
Forwarded from بی قانون
نسخه الکترونیک ویژهنامه نوروزی طنز بیقانون
را میتوانید از سایت فیدیبو خریداری کنید
🔻🔻🔻
تعداد صفحات: 200 صفحه
نسخه PDF
👇👇👇
l1l.ir/4s7y
@Bighanooon
را میتوانید از سایت فیدیبو خریداری کنید
🔻🔻🔻
تعداد صفحات: 200 صفحه
نسخه PDF
👇👇👇
l1l.ir/4s7y
@Bighanooon
Forwarded from به سوى دموكراسى
بایدها و نبایدهایی دید و بازدید نوروزی
1️⃣ از ارسال پیام تبریک کیلویی خودداری کنیم. Send to all پیام قطعا" فقط باعث خوشحالی مخابرات می شود. اگر کسی برایمان عزیز است جداگانه به او پیام بدهیم.
2️⃣ بوسیدن در دید و بازدید نشانه صمیمیت نیست. ممکن است ما دوست داشته باشیم کسی را ببوسیم اما آیا او هم دوست دارد؟ به زور همدیگر را نبوسیم!
3️⃣ ادکلن ممکن است لباس ما را خوشبو کند اما حمام کنیم و البته یادمان نرود ادکلن کار خمیر دندان را نمی کند.
4️⃣ در گپ و گفت ها نگوییم: بی معرفت یکسال گذشته کجا بودی؟ چرا خبری نگرفتی؟... خودت کجا بودی با معرفت؟ اینقدر از هم گله نکنیم.
5️⃣ مرگ من، جان تو!
_تو رو خدا آجیل بخور!
_ تو رو قرآن چای بخور!
_تو رو به جان مادرت میوه بخور!!
اینقدر به مهمان اصرار نکنیم. تعارف نکنیم. تعارف زیاد نشانه ادب نیست. یعنی کسی بعدش نمی گوید: دیدی ماشالا هزار ماشالا چقد تعارفمون کردن!
6️⃣ پسته ها را جدا نکنیم! قبول دارم خوشمزه ترن ولی بقیه آجیل ها هم گناه دارن، چشم امیدشون به دندان شماست!
7️⃣ دست خالی نرویم عید دیدنی. قرار نیست کمپوت ببریم. یک شاخه گل، یک کتاب برای بچه میزبان...
8️⃣ فوری رمز وای فای میزبان را نخواهیم. مثل این می ماند که چیزی توی دندان مان گیر کرده باشد و به میزبان بگوییم: قربون دستت یه دقیقه مسواکت رو می دی من بزنم؟
@Democracyy
9️⃣ در وقت کوتاه دید و بازدید از تعریف کردن بیماری هایمان، مرگ و میر و تصادفاتی که توی جاده دیده ایم یا رد و بدل کردن اخبار تلخ فامیل پرهیز کنیم. حتی شما دوست عزیز!
🔟 سلام علیکم. من ماشین خریدم!
در دید و بازدیدها موفقیت های مالی مان را به رخ نکشیم. اگر حرفش پیش آمد یا میزبان پرسید جواب بدهیم. این فخرفروشی ها خز شده!
👶 از بچه هایمان نخواهیم جلوی مهمانان کله معلق بزنند، انار صد دانه یاقوت یا سوره و عددهای انگلیسی را از حفظ بخوانند. بچه ها اسباب بازی ما نیستند.
📢 در جمع آرام حرف بزنیم. برای جلب توجه دیگران به سخنان گهربارمان لازم نیست صدایمان را بلند کنیم. چرا هنوز بیکاری؟ چرا ازدواج نکردی؟ چرا طلاق گرفتی؟ چرا درآمدت کمه؟ چرا دماغت رو عمل کردی؟ چرا موهات رو این شکلی کوتاه کردی و ... پاسخ هیچکدام از این سوالات به ما سر سوزنی ربط ندارد. نپرسیم. بخصوص از جوان ترها.
🙏 از هم قدردانی کنیم. اگر در سال گذشته کسی برایمان کاری کرده، جایی مراقب مان بوده، به درد دل مان گوش داده، به او بگوییم که سپاسگزارش هستیم و یادمان مانده است.
❤️ تا فرصت زندگی هست همدیگر را دوست داشته باشیم، شاید این آخرین دیدار و گفتار و نوشتار باشد. برایتان در سال جدید آرامش، امنیت و لبخند آرزو می کنم.
این چند تجربه کوچک را برای دیگران ارسال کنید شاید دید و بازدیدهای بهتری در ایام عید داشتیم.
احسان محمدی
#کانال_دموکراسی
@Democracyy
@Democracyy
1️⃣ از ارسال پیام تبریک کیلویی خودداری کنیم. Send to all پیام قطعا" فقط باعث خوشحالی مخابرات می شود. اگر کسی برایمان عزیز است جداگانه به او پیام بدهیم.
2️⃣ بوسیدن در دید و بازدید نشانه صمیمیت نیست. ممکن است ما دوست داشته باشیم کسی را ببوسیم اما آیا او هم دوست دارد؟ به زور همدیگر را نبوسیم!
3️⃣ ادکلن ممکن است لباس ما را خوشبو کند اما حمام کنیم و البته یادمان نرود ادکلن کار خمیر دندان را نمی کند.
4️⃣ در گپ و گفت ها نگوییم: بی معرفت یکسال گذشته کجا بودی؟ چرا خبری نگرفتی؟... خودت کجا بودی با معرفت؟ اینقدر از هم گله نکنیم.
5️⃣ مرگ من، جان تو!
_تو رو خدا آجیل بخور!
_ تو رو قرآن چای بخور!
_تو رو به جان مادرت میوه بخور!!
اینقدر به مهمان اصرار نکنیم. تعارف نکنیم. تعارف زیاد نشانه ادب نیست. یعنی کسی بعدش نمی گوید: دیدی ماشالا هزار ماشالا چقد تعارفمون کردن!
6️⃣ پسته ها را جدا نکنیم! قبول دارم خوشمزه ترن ولی بقیه آجیل ها هم گناه دارن، چشم امیدشون به دندان شماست!
7️⃣ دست خالی نرویم عید دیدنی. قرار نیست کمپوت ببریم. یک شاخه گل، یک کتاب برای بچه میزبان...
8️⃣ فوری رمز وای فای میزبان را نخواهیم. مثل این می ماند که چیزی توی دندان مان گیر کرده باشد و به میزبان بگوییم: قربون دستت یه دقیقه مسواکت رو می دی من بزنم؟
@Democracyy
9️⃣ در وقت کوتاه دید و بازدید از تعریف کردن بیماری هایمان، مرگ و میر و تصادفاتی که توی جاده دیده ایم یا رد و بدل کردن اخبار تلخ فامیل پرهیز کنیم. حتی شما دوست عزیز!
🔟 سلام علیکم. من ماشین خریدم!
در دید و بازدیدها موفقیت های مالی مان را به رخ نکشیم. اگر حرفش پیش آمد یا میزبان پرسید جواب بدهیم. این فخرفروشی ها خز شده!
👶 از بچه هایمان نخواهیم جلوی مهمانان کله معلق بزنند، انار صد دانه یاقوت یا سوره و عددهای انگلیسی را از حفظ بخوانند. بچه ها اسباب بازی ما نیستند.
📢 در جمع آرام حرف بزنیم. برای جلب توجه دیگران به سخنان گهربارمان لازم نیست صدایمان را بلند کنیم. چرا هنوز بیکاری؟ چرا ازدواج نکردی؟ چرا طلاق گرفتی؟ چرا درآمدت کمه؟ چرا دماغت رو عمل کردی؟ چرا موهات رو این شکلی کوتاه کردی و ... پاسخ هیچکدام از این سوالات به ما سر سوزنی ربط ندارد. نپرسیم. بخصوص از جوان ترها.
🙏 از هم قدردانی کنیم. اگر در سال گذشته کسی برایمان کاری کرده، جایی مراقب مان بوده، به درد دل مان گوش داده، به او بگوییم که سپاسگزارش هستیم و یادمان مانده است.
❤️ تا فرصت زندگی هست همدیگر را دوست داشته باشیم، شاید این آخرین دیدار و گفتار و نوشتار باشد. برایتان در سال جدید آرامش، امنیت و لبخند آرزو می کنم.
این چند تجربه کوچک را برای دیگران ارسال کنید شاید دید و بازدیدهای بهتری در ایام عید داشتیم.
احسان محمدی
#کانال_دموکراسی
@Democracyy
@Democracyy
Forwarded from گلونی | Golvani
رشت اولین شهر شبهای روشن کشور
فعالیتهای اقتصادی و فرهنگی بهصورت ۲۴ساعته در رشت صورت میگیرد
@golvaninews
فعالیتهای اقتصادی و فرهنگی بهصورت ۲۴ساعته در رشت صورت میگیرد
@golvaninews
Forwarded from گلونی | Golvani
Forwarded from بیقانون آنلاین
تلویزیون دو سه بار دیگه همینجوری فیلم تروا رو پخش کنه، فقط یه صحنه نبرد هکتور و یه اسب چوبی رو نشون میده
#سانسور
🔹🔹🔹
ارسالى از همراهان بىقانون آنلاین
شهرزاد سمر
👇👇👇
@bighanoonOnline
#سانسور
🔹🔹🔹
ارسالى از همراهان بىقانون آنلاین
شهرزاد سمر
👇👇👇
@bighanoonOnline
Forwarded from بیقانون آنلاین
هفت سين فقط پيام رسان داخلي كه هفت بار مسيجامون سين ميخورن.
🔹🔹🔹
ارسالى از همراهان بى قانون آنلاین
هوشنگ خنجري
👇👇👇
@bighanoonOnline
🔹🔹🔹
ارسالى از همراهان بى قانون آنلاین
هوشنگ خنجري
👇👇👇
@bighanoonOnline
Forwarded from بیقانون آنلاین
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
راه حل مسئولین برای استفاده از پیامرسان داخلی
🔹🔹🔹
ارسالى از همراهان بى قانون آنلاین
علی بایبوردی
👇👇👇
@bighanoonOnline
🔹🔹🔹
ارسالى از همراهان بى قانون آنلاین
علی بایبوردی
👇👇👇
@bighanoonOnline
:
آخرین سامورایی
مطالعه انجام شده در ژاپن نشون میده: «از هر ۴ مرد یک نفر و از هر ۷ زن یک نفر در این کشور هنوز در سن ۵۰ سالگی ازدواج نکردن.» خبرنگارمون رو همراه با مترجم به استان «توچیگی» ژاپن فرستادیم تا تحقیق میدانی در این باره داشتهباشه
همون لحظه ورود به یه عروسی دعوت شدیم دماد شنیتسه حدود ۴۵ دقیقه داشت به عروس ادای احترام میکرد و یه جوری فیله کمرش تا شده بود و دستهاش رو گرفته بود جلوی صورتش که ما اول فکر کردیم وسط مراسم داره کار بدنسازی انجام میده تا اومدیم بهش بگی داداش داری اشتباه.... خانواده عروس پریدن جلو و گفتن تایم عذرخواهیت تموم شد حالا استعفا میدی یا اشتباهت رو جبران میکنی و داماد بنا به حالت پیشفرض همه ژاپنیها استعفا داد
از یکی از مدعوین که سوشی با ژله آواکادو رو درسته قورت میداد و سوپ لوبیای سیاه رو پشت بندش هورت میکشید پرسیدیم: شما فهمیدی چی شد؟! در حالیکه دورخیز کرده بود برای کارامل ماهی گفت: «بابا الکی جو میدن داماد خونه در شأن عروس تو توکیو پیدا نکرده، عروس هم میگه من نمیام ناکازاکی با پدر و مادرت زندگی کنم، داماد هم اول عذرخواهی و بعد استعفا کرد و بعد کارامل ماهی تن رو هم درست قورت داد. پرسیدیم حالا شما کادو چی میخواستین بدین: خندید و گفت: «من کارم آینه از صبح دوره میافتم تو عروسیها، ۲۰ تا عروسی از صبح رفتم همهشون به همین جا کشیده یا داماد استعفا داده یا اونقدر عذرخواهیش طولانی شده که وقت سالن تموم شده و با اردنگی پرتش کردن بیرون. هیچکدومشون به یه ازدواج واقعی نرسیدن. اونها میدونن یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه و همچنین میدونن اونکه یادش نیست پسرشم من که یادمه. بعد هم یه نفس عمیق میکشه و میگه: «مشکل ما، مشکل زیر ساخته، فرهنگسازی نمیشه، بیلورد نمیسازن برامون که تشویق به ازدواج بشیم، فقط روی بیلبوردها تبلیغ تلویزیون و ماشینلباسشویی و گوشی تلفن همراهمه. اینم شد زندگی. بعد هم به نشانه اعتراض هارگیری میکنه و کارد میوهخوری رو فرو میکنه تو سینه خودش.»
وضعیت روحی خبرنگارمن از اونروز آشفته است میگن هر ماشین عروسی که بوق میزنه رو می بینه تو خیابون داد میکشه و بیهوش میشه!
@mahdisasafarikhah
آخرین سامورایی
مطالعه انجام شده در ژاپن نشون میده: «از هر ۴ مرد یک نفر و از هر ۷ زن یک نفر در این کشور هنوز در سن ۵۰ سالگی ازدواج نکردن.» خبرنگارمون رو همراه با مترجم به استان «توچیگی» ژاپن فرستادیم تا تحقیق میدانی در این باره داشتهباشه
همون لحظه ورود به یه عروسی دعوت شدیم دماد شنیتسه حدود ۴۵ دقیقه داشت به عروس ادای احترام میکرد و یه جوری فیله کمرش تا شده بود و دستهاش رو گرفته بود جلوی صورتش که ما اول فکر کردیم وسط مراسم داره کار بدنسازی انجام میده تا اومدیم بهش بگی داداش داری اشتباه.... خانواده عروس پریدن جلو و گفتن تایم عذرخواهیت تموم شد حالا استعفا میدی یا اشتباهت رو جبران میکنی و داماد بنا به حالت پیشفرض همه ژاپنیها استعفا داد
از یکی از مدعوین که سوشی با ژله آواکادو رو درسته قورت میداد و سوپ لوبیای سیاه رو پشت بندش هورت میکشید پرسیدیم: شما فهمیدی چی شد؟! در حالیکه دورخیز کرده بود برای کارامل ماهی گفت: «بابا الکی جو میدن داماد خونه در شأن عروس تو توکیو پیدا نکرده، عروس هم میگه من نمیام ناکازاکی با پدر و مادرت زندگی کنم، داماد هم اول عذرخواهی و بعد استعفا کرد و بعد کارامل ماهی تن رو هم درست قورت داد. پرسیدیم حالا شما کادو چی میخواستین بدین: خندید و گفت: «من کارم آینه از صبح دوره میافتم تو عروسیها، ۲۰ تا عروسی از صبح رفتم همهشون به همین جا کشیده یا داماد استعفا داده یا اونقدر عذرخواهیش طولانی شده که وقت سالن تموم شده و با اردنگی پرتش کردن بیرون. هیچکدومشون به یه ازدواج واقعی نرسیدن. اونها میدونن یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه و همچنین میدونن اونکه یادش نیست پسرشم من که یادمه. بعد هم یه نفس عمیق میکشه و میگه: «مشکل ما، مشکل زیر ساخته، فرهنگسازی نمیشه، بیلورد نمیسازن برامون که تشویق به ازدواج بشیم، فقط روی بیلبوردها تبلیغ تلویزیون و ماشینلباسشویی و گوشی تلفن همراهمه. اینم شد زندگی. بعد هم به نشانه اعتراض هارگیری میکنه و کارد میوهخوری رو فرو میکنه تو سینه خودش.»
وضعیت روحی خبرنگارمن از اونروز آشفته است میگن هر ماشین عروسی که بوق میزنه رو می بینه تو خیابون داد میکشه و بیهوش میشه!
@mahdisasafarikhah
یکی از معضلات اساسی جوونای امروز، اینه که کی پلنگ واقعیه و کی فوتوشاپه.کی به زور جراحی پلاستیک، پلنگ شده کی تو نسخه دیآنآی هفت جدو آبادش پلنگ بودن تعریف شده. اما زمان ما این مشکلات نبود، اوج دافیت تو پوشش بود.پوشیدن مانتوی پیچاسکین بنفش، هم در حد آخرین فشن ویک نیویورک بود، آپشن اِپُل رو هم نباید فراموش می کردیم، اونوقتا مکملهای بدنسازی و باشگاههای بدنسازی و این قرتیبازیها نبود، با همین اِپُل میتونستی حقت رو از عالم وآدم بگیری، وقتی میخواستی بری مهمونی هم سعی می کردی اِپُل های مانتوت رو بزرگتر انتخاب کنی، یه جوری نقش سیکس پَک رو بازی میکرد، البته خیلی زنونه و مِلو. اونوقتا برای ازدواج گزینههای روی میز هم اینقدری متنوع نبود، هر دختری یه مرد آرزوها داشت در حد لینچان و عباس جدیدی و یه واقعیت که مثل پُتک میخورد تو سرش و همیشه هم با همون واقعیته ازدواج می کرد و خوشبخت میشد. این واقعیت هم به دو دسته تقسیم میشد یا با پیس پیس تو محله، خودش و طرف رو ضایع میکرد یا از دور طرف رو نشون می کرد سر فرصت با مادرش میاومد خواستگاری طرف . در هر حال دو طرف باهم خوشبخت میشدن اصلاً جز هپی اِندینگ برای ازدواج هیچ چارهدیگهای نبود،مثل الان ازدواجا پایان باز نداشت.
#بی_قانون
#لم_داده_با_کیبورد
@mahdisasafarikhah
#بی_قانون
#لم_داده_با_کیبورد
@mahdisasafarikhah
Forwarded from توییتر فارسی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بهرام زند دوبلور پیشکسوت پس از سالها تحمل درد و بیماری جان به جان آفرین تسلیم کرد.
》Opt《
@OfficialPersianTwitter
》Opt《
@OfficialPersianTwitter
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آقایون خانوما 😇😇بعد از جون کندن حسابی این یه دقیقه رو تقدیمتون میکنم💞💞💞 که یهجور دموی #داستان_ریکاوری_یک_عشق_قدیمی
از #Radio_Paper در اینستاگرام با mahdissasafarikhah@ همراهمون باشین
از #Radio_Paper در اینستاگرام با mahdissasafarikhah@ همراهمون باشین
Forwarded from توییتر فارسی
وقتی تو لفت میدهی
مهدیسا صفریخواه
بحثهای اجتماعی همیشه تو فامیل ما جواب عکس میده. همین دیروز از گرونی دلار شروع کردیم و آخرش دختر داییم کار رو به اینجا رسوند که چرا تو عروسی من سکه تمام ندادی من تو عروسیت سکه تمام دادهبودم. لعنتی حالیش هم نمیشد که من اگر کل داراییم رو بذارم تو حراج کریستی هم یک میلیون هشتصد نمیشه که بدم پای سکه واسه اون در حالیکه همون سکه رو ده سال پیش ۱۸۵ هزار تومن خریده بود. بحث کردن تو گروه فامیلیمون همیشه تلفات میده و نتیجهاش اینه که دو نفر قهر میکنن و لفت میدن؛ دو نفر دیاکتیو میکنن و تو افق محو میشن؛ بقیه هم پیامرسان داخلی نصب میکنن تا دورهمی از خاطرات خوش دلار ۵۵۰۰ تومنی بگن. البته تا لحظه تدوین این متن این قیمت دلار بود؛ بدبختی اینه که بحث فرهنگی هم نمیشه کرد؛ یعنی کافیه بهشون بگی چرا سریالهای نوروزی همچین شدن؛ یهجور بلک اند ریپورتت میکنن که خودت هم نمیدونی از کجا سردرآوردی و بهخودت میای میبینی هم روبیکا نصب کردی داری حسینی کانال ۳ رو تماشا میکنی؛ هم داری تو کانالهای سروش پیغام فرهنگی میفرستی. متأسفانه این بحثها وقتی صورت میگیره که طرف عیددیدنیش رو اومده؛ عیدیش رو گرفته و دمپاییهای توالت رو خیس کرده؛ حجم وایفای رو تموم کرده؛ بادوم هندیها رو سوا کرده و ما تا دوسال و نیم دیگه باید فقط تخمه کدو و تخمه جابونی ـ خودم میدونم بابا درسته اینه ـ بشکنیم. در حالیکه اگر این بحثها دو هفته پیش شروع میشد میدونستیم که باید چه برخوردی داشتهباشیم و کلاً یه نقشه پشتیبانی هم در نظر میگرفتیم و با اون بچه محترم دهه نودی جوری تا نمیکردیم که آخرش بهمون بگه: «خاله دستت درد نکنه؛ امسال قوی عمل کردی تو این حوزه.» و لااقل در حد دوتا چشم غره یواشکی از خجالتش درمیاومدیم. امیدوارم سال بعد این ضعفهای فرهنگی رو رفع کنم و یهجور دیگه در خدمت فامیل باشم و با اقتدار از گروه خانوادگیمون لفت بدم!
#لم_داده_با_کیبورد
#بی_قانون
@mahdisasafarikhah
مهدیسا صفریخواه
بحثهای اجتماعی همیشه تو فامیل ما جواب عکس میده. همین دیروز از گرونی دلار شروع کردیم و آخرش دختر داییم کار رو به اینجا رسوند که چرا تو عروسی من سکه تمام ندادی من تو عروسیت سکه تمام دادهبودم. لعنتی حالیش هم نمیشد که من اگر کل داراییم رو بذارم تو حراج کریستی هم یک میلیون هشتصد نمیشه که بدم پای سکه واسه اون در حالیکه همون سکه رو ده سال پیش ۱۸۵ هزار تومن خریده بود. بحث کردن تو گروه فامیلیمون همیشه تلفات میده و نتیجهاش اینه که دو نفر قهر میکنن و لفت میدن؛ دو نفر دیاکتیو میکنن و تو افق محو میشن؛ بقیه هم پیامرسان داخلی نصب میکنن تا دورهمی از خاطرات خوش دلار ۵۵۰۰ تومنی بگن. البته تا لحظه تدوین این متن این قیمت دلار بود؛ بدبختی اینه که بحث فرهنگی هم نمیشه کرد؛ یعنی کافیه بهشون بگی چرا سریالهای نوروزی همچین شدن؛ یهجور بلک اند ریپورتت میکنن که خودت هم نمیدونی از کجا سردرآوردی و بهخودت میای میبینی هم روبیکا نصب کردی داری حسینی کانال ۳ رو تماشا میکنی؛ هم داری تو کانالهای سروش پیغام فرهنگی میفرستی. متأسفانه این بحثها وقتی صورت میگیره که طرف عیددیدنیش رو اومده؛ عیدیش رو گرفته و دمپاییهای توالت رو خیس کرده؛ حجم وایفای رو تموم کرده؛ بادوم هندیها رو سوا کرده و ما تا دوسال و نیم دیگه باید فقط تخمه کدو و تخمه جابونی ـ خودم میدونم بابا درسته اینه ـ بشکنیم. در حالیکه اگر این بحثها دو هفته پیش شروع میشد میدونستیم که باید چه برخوردی داشتهباشیم و کلاً یه نقشه پشتیبانی هم در نظر میگرفتیم و با اون بچه محترم دهه نودی جوری تا نمیکردیم که آخرش بهمون بگه: «خاله دستت درد نکنه؛ امسال قوی عمل کردی تو این حوزه.» و لااقل در حد دوتا چشم غره یواشکی از خجالتش درمیاومدیم. امیدوارم سال بعد این ضعفهای فرهنگی رو رفع کنم و یهجور دیگه در خدمت فامیل باشم و با اقتدار از گروه خانوادگیمون لفت بدم!
#لم_داده_با_کیبورد
#بی_قانون
@mahdisasafarikhah
Forwarded from داستانهای بیقانون
✅ فروپاشی یک رویا
مهدیسا صفریخواه | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
نمیدونم ساعت چند بود، فکر میکنم سه و چهار صبح بود هنوز از خونه بغلی صدای دعوا میاومد. سرشب دعواشون از چرا فلانی رو لایک کردی شروع شده بود و الان تلاش میکردن که همدیگه رو محکوم کنن به خیانت و جنایت. آروم گفتم خدا رو شکر ما از اون خونوادههاش نیستیم. سایه سیاهی رو دیدم، کنار میز آشپزخونه ایستاده بود، گرخیدم، میخواستم داد بزنم ولی اینجور وقتها آدم داد زدن رو هم فراموش میکنه، ناخنهاش رو میکشید به میز آشپزخونه، صدای گچ رو تختهسیاه میداد، میدونستم بازی روانیه، گفت: «بشین». نشستم. گفت: «آب میخوری»، سرم رو تکون دادم، برام آب ریخت، هنوز قیافهاش رو نمیدیدم، انگار تو سایه بود. آب خوردم یعنی اداش رو درآوردم، پرسیدم تو کی هستی؟! گفت: «نترس اِی اِس اِل میدم» و خندید. صدای خندهاش مثل افکت خنده ارواح تو فیلم ترسناکهای هالیوود بود، گفتم: «هیس، الان بیدار میشن.» اصلا نمیدونم چهجوری جرات کردم این جمله رو بگم ولی ساکت شد. شیر شده بودم، پرسیدم کی هستی؟ اینجا چیکار میکنی این وقت شب. گفت: «اومدم دزدی!» لال شده بودم. گفت: «نترس، پشیمون شدم، اینجا چرا اینجوریه؟»، گفتم: «چهجوری؟» گفت: «آینه رو چرا گذاشتی دم در مگه فنگشویی حالیت نمیشه همه انرژی مثبت خونه رو که تباه میکنی، تازه خودم رو توش دیدم گرخیدم، فک کردم بچهها لوکیشنت رو زودتر از من زدن.» فقط نگاهش میکردم گفت: «این اکسسوریهای رو میز رو از سداسمال خریدی؟» گفتم: «نه، از اینستاگرام.» پرسید: «پول هم پاش دادی؟»، گفتم: «نه من یه اینفلوئنسرنما هستم، مجانی میفرستن، منم تبلیغشون میکنم.» گفت: «اینگیجمنت ریت صفحه چهجوریه، نرخت چقدره؟» گفتم: «سه تا محصول تا سه تومن، ده تومنم هزینه تبلیغ، ۵ هزار تا عضوم تضمینی بهت اضافه میکنم.» کیسه کنار پاش رو هل داد طرفم، گفت اینها بهکارت میاد. بازش کردم، شمعدون نقره بود و اینها گفتم: «قشنگه، پیجت بیزینسه؟» گفت: «پ نه پ، پابلیکه، تو فقط بیزینسی! سه تاش رو بردار!» گفتم: «دزدیه؟» گفت: «درست حرف بزن، تو که دزدتری مظنه تبلیغت از صفحه رونالدو هم بیشتره، مگه چیکار میکنی؟» گفتم: «کمپین و چالش طراحی میکنم.» گفت: «نمونه داری؟» گفتم: «آره همین رقصیدن پیاده از ماشین...» گفت: «خاک تو سرت دیروز نزدیک بود برم زیر یکی از همین ماشینها، بزنم لهت کنم؟ لوکیشنت رو چرا زدی بالا، کشتم خودمو تا پیدات کردم.» گفتم: «لوکیشن رو کی داده، کی گرفته؟» خندید، ایندفعه آرومتر. گفت: «فالوبک هم میدی؟» گفتم: «نه». گفت: «ولی خدایيش این استندهای گل خز شدن، برشون دار، اون جوراب با صندل هم ترند نمیشه اینجا زور نزن، استایلیست و مدیر برنامه نمیخوای؟» گفتم: «رزومه بده.» گفت: «رزومهام رو داری میبینی، ظاهر و باطن!» گفتم: «خبرت میکنم». گفت: «بپیچونی لوکیشنت رو لو میدم. دلار ملار تو خونه نداری، زشته دستخالی برم. یه صد دلاری از ظرف خالی شکلاتها بهش دادم،» گفت: «طلا چی؟» گفتم: «نه شرمنده، فقط بدل مدل دارم.» گفت: «باشه». آینه دم در رو کند. گفت: «آدرس پیجم رو میذارم، کارم داشتی دایرکت بده!» رفت، در رو بست و فردا صبحش شنیدم کل محله رو خالی کرده. زن و مرد همسایه هنوز سر هم داد میکشیدن، نمیدونم مردم چرا یاد نمیگیرن از این فضای مجازی خوب استفاده کنن! پلیس دنبال دزد سریالی محله بود، رد تلفنش رو زدن از زیر کابینت آشپزخونه، لعنتی هم منو نابود کرد هم خودش رو!
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon
مهدیسا صفریخواه | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
نمیدونم ساعت چند بود، فکر میکنم سه و چهار صبح بود هنوز از خونه بغلی صدای دعوا میاومد. سرشب دعواشون از چرا فلانی رو لایک کردی شروع شده بود و الان تلاش میکردن که همدیگه رو محکوم کنن به خیانت و جنایت. آروم گفتم خدا رو شکر ما از اون خونوادههاش نیستیم. سایه سیاهی رو دیدم، کنار میز آشپزخونه ایستاده بود، گرخیدم، میخواستم داد بزنم ولی اینجور وقتها آدم داد زدن رو هم فراموش میکنه، ناخنهاش رو میکشید به میز آشپزخونه، صدای گچ رو تختهسیاه میداد، میدونستم بازی روانیه، گفت: «بشین». نشستم. گفت: «آب میخوری»، سرم رو تکون دادم، برام آب ریخت، هنوز قیافهاش رو نمیدیدم، انگار تو سایه بود. آب خوردم یعنی اداش رو درآوردم، پرسیدم تو کی هستی؟! گفت: «نترس اِی اِس اِل میدم» و خندید. صدای خندهاش مثل افکت خنده ارواح تو فیلم ترسناکهای هالیوود بود، گفتم: «هیس، الان بیدار میشن.» اصلا نمیدونم چهجوری جرات کردم این جمله رو بگم ولی ساکت شد. شیر شده بودم، پرسیدم کی هستی؟ اینجا چیکار میکنی این وقت شب. گفت: «اومدم دزدی!» لال شده بودم. گفت: «نترس، پشیمون شدم، اینجا چرا اینجوریه؟»، گفتم: «چهجوری؟» گفت: «آینه رو چرا گذاشتی دم در مگه فنگشویی حالیت نمیشه همه انرژی مثبت خونه رو که تباه میکنی، تازه خودم رو توش دیدم گرخیدم، فک کردم بچهها لوکیشنت رو زودتر از من زدن.» فقط نگاهش میکردم گفت: «این اکسسوریهای رو میز رو از سداسمال خریدی؟» گفتم: «نه، از اینستاگرام.» پرسید: «پول هم پاش دادی؟»، گفتم: «نه من یه اینفلوئنسرنما هستم، مجانی میفرستن، منم تبلیغشون میکنم.» گفت: «اینگیجمنت ریت صفحه چهجوریه، نرخت چقدره؟» گفتم: «سه تا محصول تا سه تومن، ده تومنم هزینه تبلیغ، ۵ هزار تا عضوم تضمینی بهت اضافه میکنم.» کیسه کنار پاش رو هل داد طرفم، گفت اینها بهکارت میاد. بازش کردم، شمعدون نقره بود و اینها گفتم: «قشنگه، پیجت بیزینسه؟» گفت: «پ نه پ، پابلیکه، تو فقط بیزینسی! سه تاش رو بردار!» گفتم: «دزدیه؟» گفت: «درست حرف بزن، تو که دزدتری مظنه تبلیغت از صفحه رونالدو هم بیشتره، مگه چیکار میکنی؟» گفتم: «کمپین و چالش طراحی میکنم.» گفت: «نمونه داری؟» گفتم: «آره همین رقصیدن پیاده از ماشین...» گفت: «خاک تو سرت دیروز نزدیک بود برم زیر یکی از همین ماشینها، بزنم لهت کنم؟ لوکیشنت رو چرا زدی بالا، کشتم خودمو تا پیدات کردم.» گفتم: «لوکیشن رو کی داده، کی گرفته؟» خندید، ایندفعه آرومتر. گفت: «فالوبک هم میدی؟» گفتم: «نه». گفت: «ولی خدایيش این استندهای گل خز شدن، برشون دار، اون جوراب با صندل هم ترند نمیشه اینجا زور نزن، استایلیست و مدیر برنامه نمیخوای؟» گفتم: «رزومه بده.» گفت: «رزومهام رو داری میبینی، ظاهر و باطن!» گفتم: «خبرت میکنم». گفت: «بپیچونی لوکیشنت رو لو میدم. دلار ملار تو خونه نداری، زشته دستخالی برم. یه صد دلاری از ظرف خالی شکلاتها بهش دادم،» گفت: «طلا چی؟» گفتم: «نه شرمنده، فقط بدل مدل دارم.» گفت: «باشه». آینه دم در رو کند. گفت: «آدرس پیجم رو میذارم، کارم داشتی دایرکت بده!» رفت، در رو بست و فردا صبحش شنیدم کل محله رو خالی کرده. زن و مرد همسایه هنوز سر هم داد میکشیدن، نمیدونم مردم چرا یاد نمیگیرن از این فضای مجازی خوب استفاده کنن! پلیس دنبال دزد سریالی محله بود، رد تلفنش رو زدن از زیر کابینت آشپزخونه، لعنتی هم منو نابود کرد هم خودش رو!
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon
Forwarded from داستانهای بیقانون
✅ فروپاشی یک رویا
مهدیسا صفریخواه | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
نمیدونم ساعت چند بود، فکر میکنم سه و چهار صبح بود هنوز از خونه بغلی صدای دعوا میاومد. سرشب دعواشون از چرا فلانی رو لایک کردی شروع شده بود و الان تلاش میکردن که همدیگه رو محکوم کنن به خیانت و جنایت. آروم گفتم خدا رو شکر ما از اون خونوادههاش نیستیم. سایه سیاهی رو دیدم، کنار میز آشپزخونه ایستاده بود، گرخیدم، میخواستم داد بزنم ولی اینجور وقتها آدم داد زدن رو هم فراموش میکنه، ناخنهاش رو میکشید به میز آشپزخونه، صدای گچ رو تختهسیاه میداد، میدونستم بازی روانیه، گفت: «بشین». نشستم. گفت: «آب میخوری»، سرم رو تکون دادم، برام آب ریخت، هنوز قیافهاش رو نمیدیدم، انگار تو سایه بود. آب خوردم یعنی اداش رو درآوردم، پرسیدم تو کی هستی؟! گفت: «نترس اِی اِس اِل میدم» و خندید. صدای خندهاش مثل افکت خنده ارواح تو فیلم ترسناکهای هالیوود بود، گفتم: «هیس، الان بیدار میشن.» اصلا نمیدونم چهجوری جرات کردم این جمله رو بگم ولی ساکت شد. شیر شده بودم، پرسیدم کی هستی؟ اینجا چیکار میکنی این وقت شب. گفت: «اومدم دزدی!» لال شده بودم. گفت: «نترس، پشیمون شدم، اینجا چرا اینجوریه؟»، گفتم: «چهجوری؟» گفت: «آینه رو چرا گذاشتی دم در مگه فنگشویی حالیت نمیشه همه انرژی مثبت خونه رو که تباه میکنی، تازه خودم رو توش دیدم گرخیدم، فک کردم بچهها لوکیشنت رو زودتر از من زدن.» فقط نگاهش میکردم گفت: «این اکسسوریهای رو میز رو از سداسمال خریدی؟» گفتم: «نه، از اینستاگرام.» پرسید: «پول هم پاش دادی؟»، گفتم: «نه من یه اینفلوئنسرنما هستم، مجانی میفرستن، منم تبلیغشون میکنم.» گفت: «اینگیجمنت ریت صفحه چهجوریه، نرخت چقدره؟» گفتم: «سه تا محصول تا سه تومن، ده تومنم هزینه تبلیغ، ۵ هزار تا عضوم تضمینی بهت اضافه میکنم.» کیسه کنار پاش رو هل داد طرفم، گفت اینها بهکارت میاد. بازش کردم، شمعدون نقره بود و اینها گفتم: «قشنگه، پیجت بیزینسه؟» گفت: «پ نه پ، پابلیکه، تو فقط بیزینسی! سه تاش رو بردار!» گفتم: «دزدیه؟» گفت: «درست حرف بزن، تو که دزدتری مظنه تبلیغت از صفحه رونالدو هم بیشتره، مگه چیکار میکنی؟» گفتم: «کمپین و چالش طراحی میکنم.» گفت: «نمونه داری؟» گفتم: «آره همین رقصیدن پیاده از ماشین...» گفت: «خاک تو سرت دیروز نزدیک بود برم زیر یکی از همین ماشینها، بزنم لهت کنم؟ لوکیشنت رو چرا زدی بالا، کشتم خودمو تا پیدات کردم.» گفتم: «لوکیشن رو کی داده، کی گرفته؟» خندید، ایندفعه آرومتر. گفت: «فالوبک هم میدی؟» گفتم: «نه». گفت: «ولی خدایيش این استندهای گل خز شدن، برشون دار، اون جوراب با صندل هم ترند نمیشه اینجا زور نزن، استایلیست و مدیر برنامه نمیخوای؟» گفتم: «رزومه بده.» گفت: «رزومهام رو داری میبینی، ظاهر و باطن!» گفتم: «خبرت میکنم». گفت: «بپیچونی لوکیشنت رو لو میدم. دلار ملار تو خونه نداری، زشته دستخالی برم. یه صد دلاری از ظرف خالی شکلاتها بهش دادم،» گفت: «طلا چی؟» گفتم: «نه شرمنده، فقط بدل مدل دارم.» گفت: «باشه». آینه دم در رو کند. گفت: «آدرس پیجم رو میذارم، کارم داشتی دایرکت بده!» رفت، در رو بست و فردا صبحش شنیدم کل محله رو خالی کرده. زن و مرد همسایه هنوز سر هم داد میکشیدن، نمیدونم مردم چرا یاد نمیگیرن از این فضای مجازی خوب استفاده کنن! پلیس دنبال دزد سریالی محله بود، رد تلفنش رو زدن از زیر کابینت آشپزخونه، لعنتی هم منو نابود کرد هم خودش رو!
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon
مهدیسا صفریخواه | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
نمیدونم ساعت چند بود، فکر میکنم سه و چهار صبح بود هنوز از خونه بغلی صدای دعوا میاومد. سرشب دعواشون از چرا فلانی رو لایک کردی شروع شده بود و الان تلاش میکردن که همدیگه رو محکوم کنن به خیانت و جنایت. آروم گفتم خدا رو شکر ما از اون خونوادههاش نیستیم. سایه سیاهی رو دیدم، کنار میز آشپزخونه ایستاده بود، گرخیدم، میخواستم داد بزنم ولی اینجور وقتها آدم داد زدن رو هم فراموش میکنه، ناخنهاش رو میکشید به میز آشپزخونه، صدای گچ رو تختهسیاه میداد، میدونستم بازی روانیه، گفت: «بشین». نشستم. گفت: «آب میخوری»، سرم رو تکون دادم، برام آب ریخت، هنوز قیافهاش رو نمیدیدم، انگار تو سایه بود. آب خوردم یعنی اداش رو درآوردم، پرسیدم تو کی هستی؟! گفت: «نترس اِی اِس اِل میدم» و خندید. صدای خندهاش مثل افکت خنده ارواح تو فیلم ترسناکهای هالیوود بود، گفتم: «هیس، الان بیدار میشن.» اصلا نمیدونم چهجوری جرات کردم این جمله رو بگم ولی ساکت شد. شیر شده بودم، پرسیدم کی هستی؟ اینجا چیکار میکنی این وقت شب. گفت: «اومدم دزدی!» لال شده بودم. گفت: «نترس، پشیمون شدم، اینجا چرا اینجوریه؟»، گفتم: «چهجوری؟» گفت: «آینه رو چرا گذاشتی دم در مگه فنگشویی حالیت نمیشه همه انرژی مثبت خونه رو که تباه میکنی، تازه خودم رو توش دیدم گرخیدم، فک کردم بچهها لوکیشنت رو زودتر از من زدن.» فقط نگاهش میکردم گفت: «این اکسسوریهای رو میز رو از سداسمال خریدی؟» گفتم: «نه، از اینستاگرام.» پرسید: «پول هم پاش دادی؟»، گفتم: «نه من یه اینفلوئنسرنما هستم، مجانی میفرستن، منم تبلیغشون میکنم.» گفت: «اینگیجمنت ریت صفحه چهجوریه، نرخت چقدره؟» گفتم: «سه تا محصول تا سه تومن، ده تومنم هزینه تبلیغ، ۵ هزار تا عضوم تضمینی بهت اضافه میکنم.» کیسه کنار پاش رو هل داد طرفم، گفت اینها بهکارت میاد. بازش کردم، شمعدون نقره بود و اینها گفتم: «قشنگه، پیجت بیزینسه؟» گفت: «پ نه پ، پابلیکه، تو فقط بیزینسی! سه تاش رو بردار!» گفتم: «دزدیه؟» گفت: «درست حرف بزن، تو که دزدتری مظنه تبلیغت از صفحه رونالدو هم بیشتره، مگه چیکار میکنی؟» گفتم: «کمپین و چالش طراحی میکنم.» گفت: «نمونه داری؟» گفتم: «آره همین رقصیدن پیاده از ماشین...» گفت: «خاک تو سرت دیروز نزدیک بود برم زیر یکی از همین ماشینها، بزنم لهت کنم؟ لوکیشنت رو چرا زدی بالا، کشتم خودمو تا پیدات کردم.» گفتم: «لوکیشن رو کی داده، کی گرفته؟» خندید، ایندفعه آرومتر. گفت: «فالوبک هم میدی؟» گفتم: «نه». گفت: «ولی خدایيش این استندهای گل خز شدن، برشون دار، اون جوراب با صندل هم ترند نمیشه اینجا زور نزن، استایلیست و مدیر برنامه نمیخوای؟» گفتم: «رزومه بده.» گفت: «رزومهام رو داری میبینی، ظاهر و باطن!» گفتم: «خبرت میکنم». گفت: «بپیچونی لوکیشنت رو لو میدم. دلار ملار تو خونه نداری، زشته دستخالی برم. یه صد دلاری از ظرف خالی شکلاتها بهش دادم،» گفت: «طلا چی؟» گفتم: «نه شرمنده، فقط بدل مدل دارم.» گفت: «باشه». آینه دم در رو کند. گفت: «آدرس پیجم رو میذارم، کارم داشتی دایرکت بده!» رفت، در رو بست و فردا صبحش شنیدم کل محله رو خالی کرده. زن و مرد همسایه هنوز سر هم داد میکشیدن، نمیدونم مردم چرا یاد نمیگیرن از این فضای مجازی خوب استفاده کنن! پلیس دنبال دزد سریالی محله بود، رد تلفنش رو زدن از زیر کابینت آشپزخونه، لعنتی هم منو نابود کرد هم خودش رو!
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon
Forwarded from امیرقباد | قصههای من (Amirqobad Farrahi)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM