بک‌آپ(نوشته های مهدیسا صفری خواه)
74 subscribers
294 photos
84 videos
6 files
401 links
بک‌آپ،‌نوشته‌های من از طنز کوتاه و فیسبوکی و مطبوعاتی تا طنز رادیویی و شعر و متون ادبی
@mahdissasafarikhah
Download Telegram
Forwarded from Mahdissa Safarikhah
مهدکودک آکسفورد
مهدیسا صفری‌خواه

از وقتی بچه مهدکودک می‌ره، نیازم به گوگل بیشتر شد، امروز اومده ازم می‌پرسه: مامان اگه گفتی پنجمین سیاره منظومه شمسی چیه؟ گفتم: خورشید؟ گفت: نه اون که ستاره‌ست، کم نیاوردم بهش گفتم، مگه تو الان نباید بازی کنی، برو تو اتاقت بازی کن، زمان ما جرئت نداشتیم از پدر و مادرمون جدول ضرب بپرسیم. بعد اومده می‌گه اگه گفتی رنگ ابرهای مشتری چه رنگیه؟ خندیدم یه جوری که بچه مثلاً می‌خوای تو منو اسگل کنی و بعد گفتم: آبی. گفت: نه مامی، زرد و قهوه‌ای و قرمز. لعنتی‌ها تو گوگل این چیزها رو هم بنویسین، یعنی چی که هر چی سرچ می‌کنیم آمار ازدواج و طلاق سلبریتی‌ها رو بهمون می‌دین. برای اینکه فضا عوض شه گفتم: مامی می‌خوای برات سیب‌زمینی سرخ کنم. گفت: نه مامی، سیب‌زمینی کلسترولم رو بالا می‌بره و ممکنه حتی بعداً دیابت بگیرم. پرسیدم: خب الان چی‌کار کنم؟ کارتون بذارم برات؟ گفت: نه می‌خوام شبکه چهار ببینم. وقتی بچه‌تون به این مرحله رسید، قطعاً یا فرار مغزها می‌شه یا اون‌قدری درس می‌خونه که جفت چشم‌هاش از حدقه بزنه بیرون. گفتم: آخه شبکه چهار که مناسب تو نیست، خود تهیه‌کننده‌ها هم برنامه‌هاش رو یه‌خط در میون می‌بینن. گفت: نظرت درباره ناآ... به‌اینجا که رسید دیدم فاز جیم_ ب؛ تحلیلگر مسائل خاورمیانه برداشته، سریع سی‌دی ماشا و میشا رو تو دستگاه گذاشتم تا یه‌کمی ریلکس کنه، بعد هم گفت مامان لطفاً شیر تو شیشه شیرم بریز و سرلاکش رو بیشتر کن. وسط تماشای سی‌دی یه‌دفعه گفت: مامی این خرسه چاقه؟ گفتم: بله. پرسید تو هم چاقی، گفتم: بله. بعد هم گفت می‌دونی چه بار اضافه‌ای به نظام سلامت جامعه تحمیل می‌کنی اصلاً به‌خاطر شماهاست که بیمه سلامت شکست خورده، ۱۶۰ تا دارو هم از فهرست دارویی حذف شده، حالا هم برو تو اتاقت به چاقی‌ت فکر کن تا رژیم نگرفتی برنگرد!
Forwarded from Mahdissa Safarikhah
کفش‌هات رو آویزون کن
مهدیسا صفری‌خواه

جذاب‌ترین شغل دنیا بلاگر لوازم آرایشه.شما از خودت ویدئوی آموزشی می‌گیری بعد کمپانی‌های مهم برات گونی گونی لوازم آرایش می‌فرستن. بعد از اون مربی باشگاه بدنسازیه، همه مربی‌ها عین مراقب امتحان بالا سرت وامیستن و کشیک می‌دن که اشتباه بزنی بعد به یه شبه یه مربی ماکت می‌گن که حرکت درست رو بزنه اما مادرم به تلقین مثبت و این‌چیزها اعتقاد داشت، فکر می‌کرد این انرژی‌ها می‌تونه جلوی سونامی بیکاری و اینها رو بگیره واسه همین از تو شکمش خانوم دکتر صدام می‌زد. سه ساله که بودم دلم می‌خواست آقا پلیسه بشم، برام جذاب بود بدونم شب‌ها که ما خوابیدیم دقیقاً واسه چی آقا پلیسه بیکاره. بعدها که بزرگ‌تر شدم و نیاز به ساعات خواب بیشتری تو زندگی داشتم قید این شغل رو زدم. هفت‌سالگی دلم می‌خواست من دلم می‌خواست مردونه فیلم بازی کنم مثل ایرج طهماسب تو خط پایان، یه دوره‌هایی می‌خواستم مجید مظفری بشم و بعد هم تصمیم گرفتم مهدی هاشمی باشم. یعنی یه‌جوری ایده‌آل‌گرا بودم و فقط به بازی زیرپوستی توجه می‌کردم که اگه با اون فرمون می‌رفتم الان جای آل‌پاچینو رو تو هالیوود می‌گرفتم. به راهنمایی که رسیدم فهمیدم باید نویسنده رمان بشم فقط یه مشکل اساسی داشتم اونم اینکه انشاهام رو هم مامانم می‌نوشت. تو دبیرستان دلم می‌خواست همه کاره بشم بستگی به تراز دانشگاهم داشت و اینکه دخترخاله‌هام کجا قبول می‌شدن، بعد از پایان دوره لیسانس تا الان دقیقا نمی‌دونم دلم می‌خواد چی‌کاره بشم، در همین راستا هنوز نیازمندی‌ها می‌خونم و دور شغل‌های ایده‌آل خط می‌کشم دیگه حتا دلم نمی‌خواد بازیگر بشم، همه بازیگرهای اندازه من یا عمل جراحی اسلیو معده کردن یا رفتن جِم. واسه همین خلٲ بازیگر اینقدی تو این حوزه دقیقا احساس می‌شه اما قبول کنین وقتی از ۳ سالگی دنبال شغل ایده‌آل باشین تو ۳۵ سالگی وقتشه که بازنشسته بشین و بذارین ذهنتون ریلکس بشه!
Forwarded from Mahdissa Safarikhah
نیمه شب اتفاق افتاد
مهدیسا صفری‌خواه


چشمام رو بستم، مطمئن بود اگر بازش کنم دیگه اونجا نیس، با ترس و لرز و آروم بازش کردم، گفت: من اینجام که سه‌تا آرزوت رو برآورده کنم... لعنتی من حتا یه آرزو هم نداشتم، دوره کردم، به ذهنم اومد که بگم با فلانی ازدواج کنم...یادم اومد باهاش ازدواج کردم، تو رو دروایسی اخلاقی این آرزو رو کردم، اصلا دیگه ازدواج جز اولویت‌هام نبود، دوباره فکر کردم یه شغل می‌خواستم با بیمه و مزایا. می‌خواستم بگم اما خوب فکر کردم دختر کی تو ۳۵ سالگی حال داره ساعت ۶ بره سرکار با کلی آدم صوبونه نخورده چونه بزنه، تو ۱٨ سالگی هم اینکاره نبودم چه برسه به الان از همون اول دلم می‌‌خواست یه سره سردبیر نیویورک تایمز... همینو باید بگم. تا اومدم بگم گفت: "نه اون معذوریت داره، عرضه یه آرزو کردن رو هم نداری تو! باز بگی سردبیر کیهانی، وطن امروز، جوان، یه‌چیزی، نیویورک تایمز، خب مجوزمو ازم می‌گیرن. می‌خوای باطلم کنی. تازه صنف بهم کارت داده." بی‌خیال شدم گفتم داری وقتت رو حروم می‌کنی به پاهاش نگاه کردم سُم داشت، این دیگه چه‌جوری سمی بود چقدر تمیز بود، انگار پدیکور کرده. گفت باشه، گند زدی باز. بعد یه‌جوری که انگار خیلی شاخه ماسک رو برداشت و گفت سورپرایز. تولدت مبارک. این کفش‌ها رو از کالکشن جدید گوچی برات خریدم. بعد سُمش رو درآورد. کاش آرزو می‌کردم اینقدر یخ و جلف نباشه. کاش آرزو می‌کردم تولدم رو یادش بره، آدم از سی سالگی به بعد باید خودش رو بزنه به فراموشی، ۳۵ تا شمع رو کیک الان می‌خواد دوباره بگه نگران نباش زنگ زدم آتش نشانی آماده‌باشن. برق رو روشن کرد همه برام دست زدن، بی‌شعور حتا یادم نیاورد که امروز تولدمه من با ریش و سیبیل وسط مهمون‌ها بودم، کاش آرزو می‌کردم بی‌شعور نباشه. چه گیری کردیم این وقت شب به خدا!
Forwarded from Mahdissa Safarikhah
هشتگ سخن بزرگان
مهدیسا صفری‌خواه

یادداشتی از آلبرت انیشتین هم که جمله‌ای درباره خوشبختی در زندگی و نحوه زندگی کردن در برداشت و به قیمت ۱٫۵۶ میلیون دلار به فروش رسید. انیشتین در یادداشت خود نوشته‌است: «یک زندگی آرام و ساده شادمانه‌تر از موفقیتی است که با تلاطم‌های زیاد به دست می‌آید.» می‌گن بعد از انتشار خبر همه اصغر فرهای‌ها، دکتر شریعتی‌ها و حسین پناهی‌های مستقر در فضای مجازی به نشونه اعتراض دو ساعت سکوت کردن، پسر دکتر حسابی هم در اعتراض گفته البته پدر هم این جمله رو روی تخته‌سیاه دیده‌بودن عکس هم ازش داشتیم که متأسفانه تو اسباب‌کشی گمش کردیم. کوروش هم بعد از شنیدن این خبر سه‌بار در تخت جمشید این پهلو اون پهلو شد و از اونجایی که آریایی‌های اصیل بهش این اطمینان رو دادن که آسوده بخوابه چون اونها بیدارن؛ دوباره خوابید. آنتونی رابینز هم در بیانیه‌ای گفت بابا من این‌همه کلاس موفقیت برگزار کردم دانشجوهام سر جمع یک دهم این رو هم ندادن بهم. بیل‌گیتس هم گفته:‌ «نمی‌دانم» را به «هنوز نمی‌دانم» تغییر دهید من رو چند می‌خرین دستم تنگه؛ دختر دم بخت دارم.» ملیکاـ ت اینفلوئنسر مطرح هم اعلام کرد در آخرین کتابش با عنوان من قبل از عمل‌های زیبایی مشابه این جمله رو داشته که قراره با حمایت‌های حسام‌نواب صفوی برای این سرقت ادبی در دادگاه لاهه اقامه دعوی کنه. در همین میان اصغر فرهادی اضافه کرد: «خداییش به‌خاطر به پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی‌پایانه به من یه اسکار باید می‌دادین؛ پس من یه موز برداشتم.» جواد شمقدری معاون سینمایی دولت قبل در جواب به او گفت: «همین اسکار فروشنده رو هم با لابی برات گرفتیم.» استیو جابز مرحوم هم تأکید کرد که حتماً گوشی‌های آیفون رو برای رجیستری ببرین وگرنه تأمین اجتماعی اونها ازتون می‌گیره و یه بسته دیکلوفناک جاش بهتون می‌ده که دردش رو احساس نکنین!
Forwarded from Mahdissa Safarikhah
مادر و کامپیوتر
مهدیسا صفری‌خواه


۱۵ ساله‌بودم، اولین مواجهه من با کامپیوتر خیلی عجیب و ترسناک بود، اونی که اومد نصبش کرد بهم گفت هرجا گیر کردی ضربدر رو بزن، بعد یه فلاپی بهم داد و گفت این یه بازی خیلی باحاله، ذهنت رو می‌خونه. الان کامپیوترها در اون درایو رو سیمان‌گرفتن به‌جاش دو تا پورت یواس‌بی اضافه کردن. دقیقاً سه‌ماه طول کشید تا اقلیم خونه فراهم شد واسه گذاشتن اون دیسک تو درایوش. فلاپی رو گذاشتم تو درایوش اول گفت اسمت رو وارد کن. بعد بهم گفت سلام مهدیسا. لعنتی اسمم رو از کجا می‌دونست، یعنی کی بهش آمارم رو داده‌بود؟ نکنه می‌دونست؟ یعنی دیگه چی می‌دونست؟ یعنی باید کادو رو قایم کنم؟ کجا بذارمش؟ ولم‌تایمه خوب! اونوقت‌ها اینجوری صداش می‌زدم. خب عنتر رفتی کارت پستال اندازه قدت خریدی معلومه مامان می‌فهمه. پرسیدم من رو از کجا می‌شناسی؟ گفت: من همه چیز رو می‌دونم. گفتم کی باهاش عروسی می‌کنم. لعنتی هنگ کرد، کیبورد قفل شد، مانیتور سه‌بار روشن و خاموش شد و ضربدر صفحه کار نمی‌کرد فلاپی تو درایوش گیر کرده‌بود. هرکاری کردم بیرون نیومد. دیگه مطمئن بودم بدبخت شدم. مامان کلید انداخت، من داشتم با کامپیوتر کشتی می‌گرفتم که اومد. یه چیزی ته ذهنش می‌گفت یه گندی زدم alt، کنترل، دیلیت گرفت، صفحه بالا اومد بعد روی صفحه رو بلند خوند. جزوه آموزش کار با کامپیوتر رو درآورد و گفت هر وقت گیر کردی alt کنترل، دیلیت بگیر و صفحه رو ببند. این فلاپی هم ویروسیه، منم وقتی ازش پرسیدم چه‌جوری باید زبون خواهرشوهرم رو ببندم خطا داد. خودش سرشوخی رو باهام باز کرد، الان ۲۰ ساله از کنار کامپیوتر تکون نخوردم. هروقت وسط تحقیقات علمی‌ام به صفحه پیوندها لینک می‌شم روح مامانم می‌زنه رو شونه‌ام که عنتر لااقل هیستوری‌ت رو پاک کن! مگه تو درس و مشق نداری؟ خدابیامرز باورش نمی‌شه من به ثبات تحصیلی رسیدم و دیگه درس نمی‌خونم و بای دیفالت منو تو همون پوزیشن ادامه تحصیل می‌بینه!
Forwarded from Mahdissa Safarikhah
تگ کن و پادشاهی کن
مهدیسا صفری‌خواه

کی گفته نابرده رنج گنج و این صحبتا، الان شما می‌تونی همزمان که تو خونه‌ات نشستی رو تختت دراز کشیدی و داری اینستا رو چک می‌کنی ۵ تا از دوستات رو تگ کنی و زیر هر پستی و جایزه بگیری، یعنی مورد داشتیم نه ژن خوب بوده، نه شغل خوب داشته نه پدرزن پولدار، فقط زیر پیج لامبورگینی ۵ تا از دوستاش رو تگ کرده، الان همه‌ش دور دوره با بچه‌ها تو اندرزگو تا قبل از این تله انفجاری بوده الان دم ولنتاینی همه خواهان ازدواج باهاش هستن.البته مورد داشتیم این کار رو زیر پیج صدف بیوتی انجام داده دو تا رژ برنده شده هرچند که اونها رو با ارز سیال الان حساب کنی ۳۰۰هزار تومن پولشه. یعنی شما یه اینترنت نامحدود و ۵ تا رفیق پایه داشته‌باشی می‌تونی ظرف شش ماه هم خونه بخری، هم ماشین، هم وسایل خونه، هم لوازم آرایش. یعنی آدم به‌جایی می‌رسه که به جای سرمایه‌گذاری تو بانک‌ها روی دوست‌هاش سرمایه گذاری می‌کنه البته باید یه کمی هم شانس داشته‌باشی که من بنا به تجربه شخصی‌ام بهتره تو این حوزه اصلا اظهارنظر نکنم، یعنی اگر اون شانس رو تو خودتون نمی‌بینین برنده شدن همون کلاه پوم پوم واسه بچه‌تون رو هم منتفی بدونین چه برسه به باقی قضایا. در همین راستا بعضی‌ها رفقاشون رو از سلبریتی جماعت انتخاب می‌کنن یعنی طرف جی‌لو رو زیر پست قرعه‌کشی یه دست سرویس تفلون تگ کرده باز سلین دیون و بانو ادل رو اد می‌کردی یه چیزی. جی‌لو تو خونه‌شون یه بشقاب هم نشسته مارک آنتونی طفلک همه کارها رو می‌کرد شما همون چهار تا رفیق پایه خودت رو اد کن شانس برنده‌ شدنت بیشتره، آخه جی‌لو؟!
Forwarded from Mahdissa Safarikhah
روزت مبارک مهندس

مهدیسا صفری‌خواه
بچه که بودم جلوی آینه همیشه تمرین می‌کردم که انگار دارم از کسی جایزه جهانی می‌گیرم. بزرگ‌تر که شدم جلوی آینه برای مصاحبه‌های کاری تمرین می‌کردم الان هم جلوی آینه فقط تمرین می‌کنم که خط چشمم رو کج نزنم شاید یه روزی مهدیس بیوتی بشم. همین‌جوری که سقف مطالباتم پایین‌تر اومد دوربری‌هام روی غلتک پیشرفت افتادن، البته من الگوی خیلی‌هاشون بودم، یعنی از یه‌جایی به بعد یادگرفتن که هرکاری من انجام می‌دم برعکسش رو انجام بدم، مثلاً اگر سرمایه‌گذاری نفتی هم می‌کردم اونها می‌رفتن تو کار واردات بیل و کلنگ و دگمه. یکی‌شون کودانسانی از ترکیه وارد می‌کنه شمش خارج می‌کنه. یعنی اونقدری که اون کود برای این سود داشته برای اکوسیستم و محیط‌زیست سود نداشته اما پدر و مادرم خودشون رو از تب وتاب ننداختن و همچنان آرزو کردن دست به هرچی می‌زنم طلا بشه البته بای دیفالت اینو می‌گفتن. منم خیلی با اعتماد‌به‌نفس وارد دانشگاه شدم، گفتم حتما اینجا قراره ازم ادیسونی، گراهام‌بلی، مایکل فاراده‌ای چیزی ساخته بشه اما در کل دوران تحصیل هیچ وقت در موقعیت مورد تقدیر واقع‌شدن قرار نگرفتم. از کل تقدیرهای تحصیلی یه روز مهندس برام موند که اونم آدم نمی‌فهمه، تهدیده یا فرصت، تحقیره یا تقدیر. یعنی یه مهندس که می‌گی کل کانتکت لیستت به‌خودشون می‌گیرن. در همین راستا وقتی از دانشگاه خارج شدم، روی ورژن آینه‌ای مصاحبه‌های کاری کار کردم و نتیجه‌اش اینه که لقب مادر دورکاری ایران رو از آن خودم کردم، یعنی اونی‌که به شما گفتن باهاتون تماس می گیریم رو حتا زحمت نکشیدن به من بگن فقط بلاک اند ریپورتم کردن! باز شما می‌دونین رزومه‌تون رو کجا بدین ما دورکارها دربه‌دریم از این گروه به اون گروه تو تلگرام!
Forwarded from گیلان تیتر
🔴رشت نمایشگاهی برای شهرداران/مهدیسا صفری‌خواه
goo.gl/jiQrxq

♦️مدیران اتوبوسی یکی از آفت‌های مدیریت شهری هستند؛ آنها پروتکل‌های جدید می‌سازند و روش‌های مدیریت قدیمی‌ها را با بولدوزر نابود می‌کنند؛ یعنی شما می‌توانید از هم‌عصری با آنها نتایج عجیبی بگیرید؛ از اینکه یک طرح با صرف هزینه‌های میلیارد میلیارد تومانی یک طرح از پیش شکست‌خورده است تا اینکه همان طرح با صرف هزینه‌های به مراتب بیشتر می‌تواند بازده بالایی داشته‌ باشد. نمونه این مدیران اتوبوسی را در شهرداری رشت و شورای شهرش می‌بینیم

♦️پروژه فرهنگی پیاده‌رو سازی از همان اول هم با انتقادات جدی کسبه روبرو بود؛ شاید یک ویترین جهانی برای شهر رشت باشد اما کسب‌وکار خیلی‌ها را نابود کرده است. دفاع تمام قد شهرداری پیشین دکتر ثابت‌قدم و همراهانش تا حد زیادی قابل توجیه بود و مخالفت‌های جسته‌وگریخته شورای شهر پیشین راه به‌جای نبرد؛ حداقل کاری که شهرداری قبل باید انجام می‌داد توجیه اقتصادی کسبه بود؛ آنها هرگز نتوانستند از این خوان مهم بگذرند و حتا با یک پرش نمادین و صرف هزینه‌های تبلیغاتی در رسانه‌های طرفدار اجازه ندادند صدای این نارضایتی‌ها شنیده‌ شود

⭕️متن کامل یادداشت را در آدرس زیر بخوانید:

http://guilantitr.ir/?p=12382

🔴رویدادها را با گیلان تیتر تحلیل کنید و به کانال تلگرامی ما بپیوندید:
@guilantitr
Forwarded from Deleted Account
حالا به جز ابوالفضل پور عرب و فرامرز قریببیان و فریبرز عرب نیا که همش باهم قاطیشون می کردم و بالاخره با اختراع ترکیب ابولفرز قرب نیا قال قضیه و کندم و هر سه تا شونو با همین اسم صدا می کردم ....به جز اون ملالی نیست جز حل مشکل تشابه سیما تیرانداز و شهره سلطانی و بی خودی قاطی کردنشون با شهره لرستانی. مشکل شباهت ظاهری علیرام نورایی و کامبیز کاشفی و کامران تفتی و که هیچ رقمه نمی تونم حل کنم !!!
#‏لورازپام #مهدیسا_صفریخواه
Forwarded from Deleted Account
می‌گه: "چرا موهاتو کوتاه کردی؟!" اگه هجده سالم بود؛ عاشقش می‌شدم .اگه بیست و دو سالم بود؛ باهاش عروسی می‌کردم.اگه بیست و پنج سالم بود؛ هر وقت دعوامون می‌شد موهامو از ته می‌زدم ....حالا تو سی و سه سالگی یه جواب منطقی و دور از هیجانات چرند جوونی براش داشتم...گرمم بود ؛کش سرم گم شده‌بود؛ بچه‌ت روانی‌م کرده
#‏تریپ‌بعد‌از‌ازدواج #مهدیسا_صفریخواه
21 دی ماه 1390(چهارشنبه)
دیگر حساب آدمهایی که به روانم تنه زده اند از دستم در رفته است .مهم نیست که چند بار ده صحنه برتر زندگی ات را دوباره ویرایش کنی ،همیشه جایی، کسی هست که که بی هوا جفت پا برود روی عاشقانه های خش دارت یا تصویرش با یک کلوزآپ خفن کل صفحه را پر کند.همین حالا هم که فکر کنی آن کلوزآپ واضح تر از زیباترین عاشقانه عمرت در ذهنت مانده است .گاهی برای خاطره بازی هم باید غسل کرد ودورکعت نماز خواند از شر شیطان های که ذهن را خط خطی می کنند پناه برد به دامان حقیقت.گاهی چاره در نوشتن ونخواندن وپاره کردن وپاک کردن است .گاهی هم دوای درد یک زوم درست وحسابی موزون است که بکاری اش وسط یک خاطره با بی حیایی زل بزنی توی چشمهای کسی که همه کادرهای متقارن را اشغال می کند .همانی که می ترسی توی عمق چشمهایش دروغ های کس دیگری را بخوانی .این تنها راه احیای خاطره های سنتی پاره پاره است .خاطره باید دروغ نباشد .حتی نباید گزینش مصلحتی یک واقعه باشد خاطره باید همان آدم خوب ها وآدم بد ها را داشته باشد مهم نیست که وزن کدامشان بیشتر است یک خاطره بالانس هیچوقت یادت نمی ماند .یادت هم که بماند بایک صحنه دروغ پرده سبزی پر شده است.گاهی همه آنهایی که جفت پا رفته اند روی روانم را به سادگی به خاطر می آورم از پیرمردی اسکروچی که در 10 سالگی ام حسرت عروسک با لباس پشمی راه راه سفید وقرمز را به دلم گذاشت .تابد من های داستان این روزهایم .گاهی باید پر کنی جای خالی دورغهایی را که سالها با صدای بلند به خودت تلقین کرده ای باید پر کنی جایشان را با لحظه هایی که هنوز می ترسی واقعیتشان درونت را بسوزاند . خاطره های واقعی دوباره به شهر برگشته اند .وقتی بزرگتر می شوی از به یاد آوردن بیشتر می ترسی تا فراموش کردن.....
فعلا همین .تا بعد
http://medu.ir/portal/home.php?ocode=100010876&block=news&id=579010

پیک نوروزی به تعطیلات رفت


چقدر خوب که قرار نیس باباها و مامان‌ها تمام سیزده‌ به در ریاضی حل کنن و نقاشی بکشن و صفحات پیک‌ نوروزی رو رنگ کنن. راستش همه این سال‌ها می‌خواستم به مامان بگم به عید و تعطیلی‌ش بیشتر از من احتیاج داره.




پایگاه خبری گُلوَنی؛ مهدیسا صفری‌خواه: رضوان حکیم‌زاده؛ معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش با بیان اینکه بررسی‌ها نشان داده پیک‌های نوروزی در تثبیت و تعمیق یادگیری چندان نقشی نداشتند گفت: «داستان‌خوانی و داستان‌گویی جایگزین پیک‌های نوروزی می‌شود. همچنین ویژگی‌های کتاب مناسب را به استان‌ها ابلاغ خواهیم کرد تا از معرفی کتب نامناسب خودداری شود.»

پیک‌های نورزوی کابوس بزرگی بودن؛ خدا رو شکر که قراره از سر بچه‌هامون رفع بشن. دغدغه مگه تو درس و مشق نداری مامانم از یه‌هفته قبل از تعطیلات عید شروع می‌شد و تا پایان روز سیزدهم با همون شدت ادامه داشت. این‌قدر تکرارش می‌کرد که هیچ وقت لذت پول عیدی پدربزرگ درست و حسابی به دلم نمی‌نشست.

دلم می‌خواست تو بچگی به این فکر کنم که با عیدی‌هام قراره چی کار کنم که مامان مثل پیام‌بزرگانی وسط رؤیاهام می‌اومد و می‌گفت مگه تو مشق نداری؟ انگار یه‌جوری استفهام انکاری بود می‌دونست که مشق ندارم به جاش پیک نوروزی دارم و من هم خوب می دونستم که چه‌کسی آخرین روز عید قراره پیک‌ها رو حل کنه اما هیچ وقت مامان کم نیاورد و عقب نکشید و حتا یک‌روز هم تو عید نشد که این جمله رو جا بندازه. وسط عروسک‌بازی با دخترخاله‌هام؛ وسط پاتک به موزها تو دهه شصت، وسط چشم غره‌هاش وقتی که من به بابابزرگ شکایت می‌کردم که می‌خوام پیشش بنشینم و برام قصه بخونه؛ یادم می‌آورد که مشق دارم.

حالا قراره عید بهتری برای بچه‌هامون ساخته بشه. انگار آموزش‌وپرورش هم به این نکته رسیده که جنس قصه‌های بابابزرگم از حفط کردن جدول ضرب و یاد گرفتن حالت مواد و دربه‌در خونواده‌های آقای هاشمی از کازرون تا نیشابور تأثیرگزارتره.

چقدر خوب که قرار نیس باباها و مامان‌ها تمام سیزده‌به در ریاضی حل کنن و نقاشی بکشن و صفحات پیک‌نوروزی رو رنگ کنن. راستش همه این سال‌ها می‌خواستم به مامان بگم به عید و تعطیلی‌ش بیشتر از من احتیاج داره. به اینکه کرکره ذهنش رو بکشه پایین و چند روزی تو دنیای خودش بشه؛ برای دلش زندگی کنه. حیف که دیر شد. خوبه که بچه‌هامون این فرصت رو دارن که تو عید بهمون بگن که این‌قدر حرص درس و مشق‌شون رو نخوریم.
http://akharinkhabar.ir/interestings/4066878/%D8%B7%D9%86%D8%B2-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87


خراسان/ تئوری آشپزی و راه‌های نفوذ به قلب همسران از وقتی که پایمان به تلگرام باز شده کاملاً باطل شده است. راستش فرصت آشپزی کردن دیگر به همین سادگی پیدا نمی‌شود و همین باعث حضور مردان خلاق خانه در عرصه آشپزی شده است. همین چند وقت پیش همسرم با «آن چه گذشت» غذاهای طول هفته یک پروژه سنگین را کلید زد. نتیجه‌اش یک هفته استفاده از دیفنوکسیلات بود، اما نگذاشتیم اعتماد به‌نفسش را از دست بدهد.
آشپزی مردان یک تفاوت مهم و اساسی با آشپزی زنان دارد، مردان در آشپزی بیشتر از حد تصورتان شوآف می‌کنند. آن ها در هر مرحله شما را وارد بازی می‌کنند و نظر تخصصی‌تان را می‌پرسند تا بعدها سر سفره نتوانید از غذا ایراد بگیرید. فرقی نمی‌کند غذا ته‌چین گوشت باشد یا املت. جوری که مردها برای چک‌کردن نمک و فلفل و ادویه در هر مرحله شما را فراخوان می‌کنند، بانو یانگوم به عنوان جواهری در قصر این میزان از وسواس را به‌خرج نمی‌داد. دانشمندان معتقدند بعد از حل مشکل تشخیص رنگ در عموم مردان، باید سراغ حل مشکل تخصصی تشخیص طعم هم در آن ها بروند. در همین زمینه قرار است با یکی دو تا مطلب پراکنده درباره تفاوت نیمکره چپ و راست در مردان و زنان سر و ته قضیه را هم بیاورند، اما در دنیای واقعی هیچ مردی این تفاوت نیمکره را قبول نمی‌کند و واقعیت این است که همه تلاش‌ها برای توجیه رفتار مردان هنگام آشپزی بی‌فایده است.
آن ها استراتژی عجیب «اِستپ‌بای‌اِستپ» را دنبال می‌کنند. نباید گول آن ها را بخورید. شلوغ کردن صحنه برای آشپزی در واقع یک ترفند قدیمی مردانه است که وسواس تقارن در زنان را تحریک می‌کند. آن ها خوب می‌دانند با صحنه‌آرایی این آخرین باری است که آشپزی می‌کنند. برای همین هنگام مشاهده یک آشپزخانه شلوغ و یک مرد وسط آن، خونسردی تان را حفظ کنید، سرماخوردگی را بهانه کنید و اجازه بدهید به سبک خودش کولاک کند. حتی اگر نتیجه فاجعه بود، در دام تله انتحاری انتقاد سازنده نیفتید و اجازه تمرین را از آن ها نگیرید. واقعیت این است، امتحان کردن غذاهای فوری تلگرامی توسط مردان می‌تواند با روش آزمون و خطا جلوی غرزدن‌های آن ها را بگیرد. بگذارید چالش من یک آشپز ماهر هستم را روی خودشان اجرا کنند، به امید روزی که قورمه‌سبزی و فسنجان و باقالی‌پلو با ماهیچه هم به منوی غذاهایشان اضافه شود.
در همین باره سیمرغ بهترین طراحی صحنه را هم به همسرم می‌دهیم، برای فیلم مردیم این‌قدر ماکارونی به خوردمون دادی و بازیافت ماکارونی‌ها و تبدیل آن به کوکوی فری‌تاتا! ضرر این غذاها از پالم و هوای آلوده و رنگ‌های مصنوعی که بیشتر نیست. به آرامش بعد از توفان فکر و ریلکس کنید و وانمود کنید یک غذای خوشمزه خوردید.
مهدیسا صفری‌خواه
Forwarded from توییتر فارسی - دیتاماینر
سلیقه‌ی بیانسه دستمه، بیاد ایران می‌برمش مفتح لباس‌مجلسی بخره.

azooli [👤] []
👈🏼توییت‌های بیشتر