آهنگ سیب با صدای خانم سیمین غانم
من از اون آسمون آبی میخوام
من از اون شبهای مهتابی میخوام
من از اون شبهای مهتابی میخوام
.
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران
#حافظ از غزل ۱۳۷
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران
#حافظ از غزل ۱۳۷
.
بساز ای یار با یاران دلسوز
که دی رفت و نخواهد ماند امروز
به عمری کو بوَد پنجاه یا شصت
چه باید صد گره بر جان خود بست
خوش آن باشد که امشب باده نوشیم
امان باشد، که فردا باز کوشیم؟
چو بر فردا نمانْد امّیدواری
بباید کردن امشب سازگاری
جهان بسیار شببازی نمودست
جهان، نادیدهای جانا، چه سودست؟
بهاری داری از وی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمیزاد
چو هنگامِ خزان آید بَرد باد.
#نظامی
خمسه/ خسرو و شیرین
بساز ای یار با یاران دلسوز
که دی رفت و نخواهد ماند امروز
به عمری کو بوَد پنجاه یا شصت
چه باید صد گره بر جان خود بست
خوش آن باشد که امشب باده نوشیم
امان باشد، که فردا باز کوشیم؟
چو بر فردا نمانْد امّیدواری
بباید کردن امشب سازگاری
جهان بسیار شببازی نمودست
جهان، نادیدهای جانا، چه سودست؟
بهاری داری از وی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمیزاد
چو هنگامِ خزان آید بَرد باد.
#نظامی
خمسه/ خسرو و شیرین
✨🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
یار من خوب است اما رسم و آیینش بد است /
با بدان خوب است با خوبان بد است ، اینش بد است
مصلحت بیند برای کشتن من با رقیب /
مصلحت خوب است ، اما مصلحت بینش بد است
مولانا لسانی
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
یار من خوب است اما رسم و آیینش بد است /
با بدان خوب است با خوبان بد است ، اینش بد است
مصلحت بیند برای کشتن من با رقیب /
مصلحت خوب است ، اما مصلحت بینش بد است
مولانا لسانی
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
.
"شرافتی توی برتر بودن
از یه انسان دیگه وجود نداره.
شرافت واقعی یعنی برتری از خودِ قبلیت".
#ارنست_همینگوی
"شرافتی توی برتر بودن
از یه انسان دیگه وجود نداره.
شرافت واقعی یعنی برتری از خودِ قبلیت".
#ارنست_همینگوی
.
عاشقم
اهل همین کوچه بن بست کناری،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی،
تو کجا؟
کوچه کجا؟
پنجره ی باز کجا؟
من کجا؟
عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا؟
تو به لبخند و نگاهی،
منِ دلداده به آهی،
بنشستیم
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی
گُنه از کیست؟
از آن پنجره ی باز؟
از آن لحظه ی آغاز؟
از آن چشمِ گنه کار؟
از آن لحظه ی دیدار؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت،
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب،
تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم.
به كسي كينه نگيريد
دل بي كينه قشنگ است
به همه مهر بورزيد
به خدا مهر قشنگ است
دست هر رهگذري را بفشاريد به گرمی
بوسه هم حس قشنگی است
بوسه بر دست پدر
بوسه بر گونه مادر
لحظه حادثه بوسه قشنگ است
بفشاريد به آغوش عزيزان
پدر و مادر و فرزند
به خدا گرمي آغوش قشنگ است
نزنيد سنگ به گنجشك
پر گنجشك قشنگ است
پر پروانه ببوسيد
پر پروانه قشنگ است
نسترن را بشناسيد
ياس را لمس كنيد
به خدا لاله قشنگ است
همه جا مست بخنديد
همه جا عشق بورزيد
سينه با عشق قشنگ است.
#فریدون مشیری
عاشقم
اهل همین کوچه بن بست کناری،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی،
تو کجا؟
کوچه کجا؟
پنجره ی باز کجا؟
من کجا؟
عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا؟
تو به لبخند و نگاهی،
منِ دلداده به آهی،
بنشستیم
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی
گُنه از کیست؟
از آن پنجره ی باز؟
از آن لحظه ی آغاز؟
از آن چشمِ گنه کار؟
از آن لحظه ی دیدار؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت،
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب،
تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم.
به كسي كينه نگيريد
دل بي كينه قشنگ است
به همه مهر بورزيد
به خدا مهر قشنگ است
دست هر رهگذري را بفشاريد به گرمی
بوسه هم حس قشنگی است
بوسه بر دست پدر
بوسه بر گونه مادر
لحظه حادثه بوسه قشنگ است
بفشاريد به آغوش عزيزان
پدر و مادر و فرزند
به خدا گرمي آغوش قشنگ است
نزنيد سنگ به گنجشك
پر گنجشك قشنگ است
پر پروانه ببوسيد
پر پروانه قشنگ است
نسترن را بشناسيد
ياس را لمس كنيد
به خدا لاله قشنگ است
همه جا مست بخنديد
همه جا عشق بورزيد
سينه با عشق قشنگ است.
#فریدون مشیری
یاد گرفتن آن بود که طلب این کار کنی و فراموش کردن آن بود که کار را مهمل فروگذاری.
#نامه_ها #جلد_دوم #نامه_هفتاد_نهم
#نامه_ها #جلد_دوم #نامه_هفتاد_نهم
جمله ی ذرّات عالَم در نهان
با تو گویانند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم
با شما نامحرمان، ما خامُشیم
به فرموده ی حضرت مولانا نه تنها انسان ها و حیوانات و گیاهان بلکه همه ی ذرّات عالَم، شنوا و بینا و هوشیارند؛ و برای اینکه از هشیاریِ ذرّات عالم بهره ببریم، برای اینکه صدای مولکول های بدن مان را بشنویم و به موقع واکنش های مناسب را بروز دهیم باید به ندای باطن مان توجه کنیم باید با وجود خویش محرم شویم تا قادر به درک و دریافتِ نجوایِ آرامِ ذراتِ هستی شویم.
#دیوان_شمس
با تو گویانند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم
با شما نامحرمان، ما خامُشیم
به فرموده ی حضرت مولانا نه تنها انسان ها و حیوانات و گیاهان بلکه همه ی ذرّات عالَم، شنوا و بینا و هوشیارند؛ و برای اینکه از هشیاریِ ذرّات عالم بهره ببریم، برای اینکه صدای مولکول های بدن مان را بشنویم و به موقع واکنش های مناسب را بروز دهیم باید به ندای باطن مان توجه کنیم باید با وجود خویش محرم شویم تا قادر به درک و دریافتِ نجوایِ آرامِ ذراتِ هستی شویم.
#دیوان_شمس
بساز ای یار با یاران دلسوز
که دی رفت و نخواهد ماند امروز
به عمری کو بوَد پنجاه یا شصت
چه باید صد گره بر جان خود بست
خوش آن باشد که امشب باده نوشیم
امان باشد، که فردا باز کوشیم؟
چو بر فردا نمانْد امّیدواری
بباید کردن امشب سازگاری
جهان بسیار شببازی نمودست
جهان، نادیدهای جانا، چه سودست؟
بهاری داری از وی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمیزاد
چو هنگامِ خزان آید بَرد باد.
#نظامی
خمسه/ خسرو و شیرین
که دی رفت و نخواهد ماند امروز
به عمری کو بوَد پنجاه یا شصت
چه باید صد گره بر جان خود بست
خوش آن باشد که امشب باده نوشیم
امان باشد، که فردا باز کوشیم؟
چو بر فردا نمانْد امّیدواری
بباید کردن امشب سازگاری
جهان بسیار شببازی نمودست
جهان، نادیدهای جانا، چه سودست؟
بهاری داری از وی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمیزاد
چو هنگامِ خزان آید بَرد باد.
#نظامی
خمسه/ خسرو و شیرین
قدح پر کن که من در دولت عشق
جوان بخت جهانم گر چه پیرم
قراری بستهام با می فروشان
که روز غم به جز ساغر نگیرم
#حافظ
جوان بخت جهانم گر چه پیرم
قراری بستهام با می فروشان
که روز غم به جز ساغر نگیرم
#حافظ
ما عاشقان مستیم، سر را ز پا ندانیم
این نکتهها بگیرید، بر مردمان هشیار
در راه عشق اگر سر، بر جای پا نهادیم
بر ما مگیر نکته، ما را ز دست مگذار
#شیخ_بهائی
این نکتهها بگیرید، بر مردمان هشیار
در راه عشق اگر سر، بر جای پا نهادیم
بر ما مگیر نکته، ما را ز دست مگذار
#شیخ_بهائی
زاهد به فریب مرد و زن مشغول است
صوفی به عمارت بدن مشغول است
عاشق به هلاک خویشتن مشغول است
دانا به کرشمهٔ سخن مشغول است
#عرفی_شیرازی
صوفی به عمارت بدن مشغول است
عاشق به هلاک خویشتن مشغول است
دانا به کرشمهٔ سخن مشغول است
#عرفی_شیرازی
رنج گنج آمد كه رحمتهادراوست
مغز تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر موضع تاریک و سرد
صبر کردن بر غم و سستی و درد
چشمهٔ حیوان و جام مستی است
کان بلندیها همه در پستی است
آن بهاران مضمرست اندر خزان
در بهارست آن خزان مگریز از آن
همره غم باش و با وحشت بساز
میطلب در مرگ خود عمر دراز
مثنوى مولانا
مغز تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر موضع تاریک و سرد
صبر کردن بر غم و سستی و درد
چشمهٔ حیوان و جام مستی است
کان بلندیها همه در پستی است
آن بهاران مضمرست اندر خزان
در بهارست آن خزان مگریز از آن
همره غم باش و با وحشت بساز
میطلب در مرگ خود عمر دراز
مثنوى مولانا
دنیا پر از دام و دانه است و ما همچون مرغان حریص و بی نوایی که هر بار در دام جدیدی پا بند می شویم .
از بندی ما را رهایی می بخشی و ما باز گرفتار دام دیگری ... به جایگاه معرفتی ما هم کاری ندارد، در هر جایگاهی که باشیم ممکن است هر لحظه دام و دانه ای سر راه ما باشد و ما غافل و سرخوش گرفتارش شویم .
مانند کسانی هستیم که انباری را با گندم پر می کنیم و مرتب می بینیم از گندم انبارمان کم شده ! و غافلیم از موشی که در انبارمان حفره زده و رخنه کرده و انبارمان به خاطرش ویران شده ست .
مانند کسانی که عمری به عبادت و امور در راه حق مشغولند اما غافل شدن از چند خواهش و اشتباه می تواند تمام آنچه به دست آورده اند را به باد دهد.
باید اول شر موش را از انبار کم کنیم و بعد در جمع گندم بکوشیم.
صد هزاران دام و دانه ست، ای خدا
ما چو مرغان حریص بی نوا
دم به دم پا بستۀ دام نو ایم
هر یكی گر باز و سیمرغی شویم
می رهانی هر دمی ما را و باز
سوی دامی می رویم ای بی نیاز
ما در این انبار گندم می كنیم
گندم جمع آمده گم می كنیم
می نیندیشیم آخر ما به هوش
كین خلل در گندم است از مكر موش
موش تا انبار ما حفره زده ست
وز فنش انبار ما ویران شده ست
اول ای جان، دفع شرّ موش كن
وانگه اندر جمع گندم جوش كن
مثنوی
#مولانا
از بندی ما را رهایی می بخشی و ما باز گرفتار دام دیگری ... به جایگاه معرفتی ما هم کاری ندارد، در هر جایگاهی که باشیم ممکن است هر لحظه دام و دانه ای سر راه ما باشد و ما غافل و سرخوش گرفتارش شویم .
مانند کسانی هستیم که انباری را با گندم پر می کنیم و مرتب می بینیم از گندم انبارمان کم شده ! و غافلیم از موشی که در انبارمان حفره زده و رخنه کرده و انبارمان به خاطرش ویران شده ست .
مانند کسانی که عمری به عبادت و امور در راه حق مشغولند اما غافل شدن از چند خواهش و اشتباه می تواند تمام آنچه به دست آورده اند را به باد دهد.
باید اول شر موش را از انبار کم کنیم و بعد در جمع گندم بکوشیم.
صد هزاران دام و دانه ست، ای خدا
ما چو مرغان حریص بی نوا
دم به دم پا بستۀ دام نو ایم
هر یكی گر باز و سیمرغی شویم
می رهانی هر دمی ما را و باز
سوی دامی می رویم ای بی نیاز
ما در این انبار گندم می كنیم
گندم جمع آمده گم می كنیم
می نیندیشیم آخر ما به هوش
كین خلل در گندم است از مكر موش
موش تا انبار ما حفره زده ست
وز فنش انبار ما ویران شده ست
اول ای جان، دفع شرّ موش كن
وانگه اندر جمع گندم جوش كن
مثنوی
#مولانا
رنج گنج آمد كه رحمتهادراوست
مغز تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر موضع تاریک و سرد
صبر کردن بر غم و سستی و درد
چشمهٔ حیوان و جام مستی است
کان بلندیها همه در پستی است
آن بهاران مضمرست اندر خزان
در بهارست آن خزان مگریز از آن
همره غم باش و با وحشت بساز
میطلب در مرگ خود عمر دراز
مثنوى مولانا
مغز تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر موضع تاریک و سرد
صبر کردن بر غم و سستی و درد
چشمهٔ حیوان و جام مستی است
کان بلندیها همه در پستی است
آن بهاران مضمرست اندر خزان
در بهارست آن خزان مگریز از آن
همره غم باش و با وحشت بساز
میطلب در مرگ خود عمر دراز
مثنوى مولانا