Saghi
Shams
قطعه《ساقی سرمست》
اجرای گروه #شمس
خوانندگان: #فرشاد_جمالی ، #نجمه_تجدد
آهنگساز: #سهراب_پور_ناظری
ای ساقی مست من بنگر به شکست من
ای جسته ز دست من دریاب کز آن دستم
#مولانا
اجرای گروه #شمس
خوانندگان: #فرشاد_جمالی ، #نجمه_تجدد
آهنگساز: #سهراب_پور_ناظری
ای ساقی مست من بنگر به شکست من
ای جسته ز دست من دریاب کز آن دستم
#مولانا
شمعیم و دلی مشعلهافروز و دگر هیچ
شب تا به سحر گریهی جانسوز و دگر هیچ
افسانه بود معنی دیدار، که دادند
در پرده یکی وعدهی مرموز و دگر هیچ
خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشهورانش
گهوارهتراشاند و کفندوز و دگر هیچ
زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست
لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی
دیدار رخ یار دلافروز و دگر هیچ
ملک الشعرای بهار
شب تا به سحر گریهی جانسوز و دگر هیچ
افسانه بود معنی دیدار، که دادند
در پرده یکی وعدهی مرموز و دگر هیچ
خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشهورانش
گهوارهتراشاند و کفندوز و دگر هیچ
زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست
لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی
دیدار رخ یار دلافروز و دگر هیچ
ملک الشعرای بهار
شب فراق نخواهم دواج دیبا را
که شب دراز بود خوابگاه تنها را
ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند
که احتمال نماندست ناشکیبا را
گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی
روا بود که ملامت کنی زلیخا را
چنین جوان که تویی برقعی فروآویز
و گر نه دل برود پیر پای برجا را
تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو
ببرد قیمت سرو بلندبالا را
دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم
که بی تو عیش میسر نمیشود ما را
دو چشم باز نهاده نشستهام همه شب
چو فرقدین و نگه میکنم ثریا را
شبی و شمعی و جمعی چه خوش بود تا روز
نظر به روی تو کوری چشم اعدا را
من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق
معاف دوست بدارند قتل عمدا را
تو همچنان دل شهری به غمزهای ببری
که بندگان بنی سعد خوان یغما را
در این روش که تویی بر هزار چون سعدی
جفا و جور توانی ولی مکن یارا
سعدی
که شب دراز بود خوابگاه تنها را
ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند
که احتمال نماندست ناشکیبا را
گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی
روا بود که ملامت کنی زلیخا را
چنین جوان که تویی برقعی فروآویز
و گر نه دل برود پیر پای برجا را
تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو
ببرد قیمت سرو بلندبالا را
دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم
که بی تو عیش میسر نمیشود ما را
دو چشم باز نهاده نشستهام همه شب
چو فرقدین و نگه میکنم ثریا را
شبی و شمعی و جمعی چه خوش بود تا روز
نظر به روی تو کوری چشم اعدا را
من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق
معاف دوست بدارند قتل عمدا را
تو همچنان دل شهری به غمزهای ببری
که بندگان بنی سعد خوان یغما را
در این روش که تویی بر هزار چون سعدی
جفا و جور توانی ولی مکن یارا
سعدی
اگر یکبار زلف یار از رخسار برخیزد
هزاران آه مشتاقان ز هر سو زار برخیزد
چو یاد او شود مونس ز جان اندوه بنشیند
چو اندوهش شود غم خور ز دل تیمار برخیزد
دلا بیعشق او منشین ز جان برخیز و سر در باز
چو عیاران مکن کاری که گرد از کار برخیزد
عراقی
هزاران آه مشتاقان ز هر سو زار برخیزد
چو یاد او شود مونس ز جان اندوه بنشیند
چو اندوهش شود غم خور ز دل تیمار برخیزد
دلا بیعشق او منشین ز جان برخیز و سر در باز
چو عیاران مکن کاری که گرد از کار برخیزد
عراقی
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد
حافظ
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد
حافظ
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
#حافظ
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
#حافظ
غــــم عشقت بحلاوت خورم و دلشادم
این عبادت بارادت کنـــم و آزادم
دم بدم صـــورت خـوبت بنظر میآرم
تا خیال خــودی و خود برود از یادم
بخیــال تـــو بود زندهٔ جاوید دلم
گـــر خیال تو نباشد گرهی بر بادم
میزنم تیشهٔ عشقت بسر هستی خویش
در حقیقت که تو شیرینی و من فرهادم
#فیض_کاشانی
این عبادت بارادت کنـــم و آزادم
دم بدم صـــورت خـوبت بنظر میآرم
تا خیال خــودی و خود برود از یادم
بخیــال تـــو بود زندهٔ جاوید دلم
گـــر خیال تو نباشد گرهی بر بادم
میزنم تیشهٔ عشقت بسر هستی خویش
در حقیقت که تو شیرینی و من فرهادم
#فیض_کاشانی
آستین گریه را وقتی که بالا می زنم
سیلی سیلاب بر رخسار دریا میزنم
نیستم بیکار،شغلی میتراشم بهر خویش
دست اگر بردارم از سر،تیشه برپا می زنم
کی هوای گوشهٔ عزلت ز سر بیرون کنم؟
من که طعن در به در گردی به عنقا می زنم
در خطرها یاری از کس خواستن بی جوهریست
بر صف خونریز مژگان تو تنها میزنم
دست برهم می زنم از حسرت دامان تو
من که پشت پا به سامان دو دنیا می زنم
در کنار تربیت مانند لعلش جا دهند
شیشه می را گر از مستی به خارا می زنم
نم نگیرد ساغرم از خشکی طالع کلیم
چون حباب ار کاسهٔ خود را به دریا می زنم
کلیم کاشانی
سیلی سیلاب بر رخسار دریا میزنم
نیستم بیکار،شغلی میتراشم بهر خویش
دست اگر بردارم از سر،تیشه برپا می زنم
کی هوای گوشهٔ عزلت ز سر بیرون کنم؟
من که طعن در به در گردی به عنقا می زنم
در خطرها یاری از کس خواستن بی جوهریست
بر صف خونریز مژگان تو تنها میزنم
دست برهم می زنم از حسرت دامان تو
من که پشت پا به سامان دو دنیا می زنم
در کنار تربیت مانند لعلش جا دهند
شیشه می را گر از مستی به خارا می زنم
نم نگیرد ساغرم از خشکی طالع کلیم
چون حباب ار کاسهٔ خود را به دریا می زنم
کلیم کاشانی
ثروتمندزاده اى در كنار قبر پدرش نشسته
بود و در كنار او فقیرزاده اى كه او هم
در كنار قبر پدرش بود.
ثروتمندزاده با فقیرزاده مناظره مى كرد
و مى گفت: صندوق گور پدرم سنگى
است و نوشته روى سنگ رنگین است.
مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در
میان قبر، خشت فیروزه به كار رفته است،
ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و
مشتى خاك، درست شده، این كجا و آن كجا؟
فقیرزاده در پاسخ گفت:
تا پدرت از زیر آن سنگ هاى سنگین
بجنبد، پدر من به بهشت رسیده
#سعدی
بود و در كنار او فقیرزاده اى كه او هم
در كنار قبر پدرش بود.
ثروتمندزاده با فقیرزاده مناظره مى كرد
و مى گفت: صندوق گور پدرم سنگى
است و نوشته روى سنگ رنگین است.
مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در
میان قبر، خشت فیروزه به كار رفته است،
ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و
مشتى خاك، درست شده، این كجا و آن كجا؟
فقیرزاده در پاسخ گفت:
تا پدرت از زیر آن سنگ هاى سنگین
بجنبد، پدر من به بهشت رسیده
#سعدی
#سعدی
گر بیارند کلید همه درهای بهشت
جان عاشق به تماشاگه رضوان نرود
صفت عاشق صادق به درستی آنست
که گرش سر برود از سر پیمان نرود
گر بیارند کلید همه درهای بهشت
جان عاشق به تماشاگه رضوان نرود
صفت عاشق صادق به درستی آنست
که گرش سر برود از سر پیمان نرود
#اشو
#عشقيكگلاست_زيباترينگلعالم.
اين گل چون در قلب جای دارد ناديدنی است اما میتوان بوی خوش آن را در بيرون نيز احساس كرد.
گل عشق در قلب شكفته می شود اما بوی خوش آن همواره پراكنده می شود و به ديگران نيز می رسد.
آنقدر بوی خوش دارد كه بتوانی كل هستی را انباشته كند.
هرگاه انسانی چون مسيح يا بودا يا محمد وجود داشته كه قلبشان به گلی از عشق تبديل شده است و كل هستی از وجودشان خير و بركت يافته اند، تو هم می توانی به گل عشق تبديل شوی.
#عشقيكگلاست_زيباترينگلعالم.
اين گل چون در قلب جای دارد ناديدنی است اما میتوان بوی خوش آن را در بيرون نيز احساس كرد.
گل عشق در قلب شكفته می شود اما بوی خوش آن همواره پراكنده می شود و به ديگران نيز می رسد.
آنقدر بوی خوش دارد كه بتوانی كل هستی را انباشته كند.
هرگاه انسانی چون مسيح يا بودا يا محمد وجود داشته كه قلبشان به گلی از عشق تبديل شده است و كل هستی از وجودشان خير و بركت يافته اند، تو هم می توانی به گل عشق تبديل شوی.
#اشو
درخت ها با زمین و زمین با درخت ها
پرندگان با درخت ها
و درخت ها با پرندگان
زمین با آسمان
و آسمان با زمین عشق می ورزند.
تمام حیات در دریای بی انتهای عشق موج می زند.
#بگذارعشقپرستشتوباشد.
عشق یک ضرورت است!
تنها غذای روح!
جسم با غذا دوام می یابد، و روح تنها با عشق زنده می ماند.
عشق غذای روح و سرآغاز هر آن چیزی است
که عظیم است.
عشق دروازه ملکوت است.
درخت ها با زمین و زمین با درخت ها
پرندگان با درخت ها
و درخت ها با پرندگان
زمین با آسمان
و آسمان با زمین عشق می ورزند.
تمام حیات در دریای بی انتهای عشق موج می زند.
#بگذارعشقپرستشتوباشد.
عشق یک ضرورت است!
تنها غذای روح!
جسم با غذا دوام می یابد، و روح تنها با عشق زنده می ماند.
عشق غذای روح و سرآغاز هر آن چیزی است
که عظیم است.
عشق دروازه ملکوت است.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🍃
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست
توی تاریکی شبهای بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزهی باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که درین کوچهی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقیها را
جشن می گیرد!
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی؟
فریدون مشیری
🎼 محمدرضا شجریان
#سروش_مولانا
#فریدون_مشیری
#محمدرضا_شجریان
#حافظ
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست
توی تاریکی شبهای بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزهی باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که درین کوچهی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقیها را
جشن می گیرد!
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی؟
فریدون مشیری
🎼 محمدرضا شجریان
#سروش_مولانا
#فریدون_مشیری
#محمدرضا_شجریان
#حافظ
#صرفا_برای_اندیشیدن
بي قراري، نگراني، تنش، فشار روحي و ناراحتي، كه همگي شكل هاي گوناگوني از "ترس "هستند، از تمركز زياد بر آينده و نبودِ "حضور "ِ كافي به وجود مي آيند...
اكهارت -تله
بي قراري، نگراني، تنش، فشار روحي و ناراحتي، كه همگي شكل هاي گوناگوني از "ترس "هستند، از تمركز زياد بر آينده و نبودِ "حضور "ِ كافي به وجود مي آيند...
اكهارت -تله
دل خـــــرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطــــر مجموع ما زلف پریشان شما..
#حافظ
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطــــر مجموع ما زلف پریشان شما..
#حافظ