کانال تلگرامیsmsu43@
همایون شجریان - کولی
"کولی"
آواز: #همایون_شجریان
آهنگ: #تهمورس_پورناظری
شعر: #سیمین_بهبهانی:
رفت آن سوار کولی، با خود تو را نبرده
شب مانده است و با شب، تاریکی فشرده
کولی کنار آتش رقص شبانهات کو؟
شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟
رفت آنکه پیش پایش، دریا ستاره کردی
چشمان مهربانش، یک قطره ناسترده
میرفت و گرد راهش، از دود آه تیره
نیلوفرانه در باد، پیچیده تاب خورده
سودای همرهی را، گیسو به باد دادی
رفت آن سوار با خود، یک تار مو نبرده
آواز: #همایون_شجریان
آهنگ: #تهمورس_پورناظری
شعر: #سیمین_بهبهانی:
رفت آن سوار کولی، با خود تو را نبرده
شب مانده است و با شب، تاریکی فشرده
کولی کنار آتش رقص شبانهات کو؟
شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟
رفت آنکه پیش پایش، دریا ستاره کردی
چشمان مهربانش، یک قطره ناسترده
میرفت و گرد راهش، از دود آه تیره
نیلوفرانه در باد، پیچیده تاب خورده
سودای همرهی را، گیسو به باد دادی
رفت آن سوار با خود، یک تار مو نبرده
Pa Be Paye To (Acoustic Version)
Mohsen Yeganeh
گذشتم از سر عالم، کسی چه می داند
که من به گوشهء خلوت، چه عالمی دارم
تو دل نداری و غم هم نداری اما من
خوشم از این که دلی دارم و غمی دارم
#سیمین_بهبهانی
که من به گوشهء خلوت، چه عالمی دارم
تو دل نداری و غم هم نداری اما من
خوشم از این که دلی دارم و غمی دارم
#سیمین_بهبهانی
صدای پای که میآید؟
به کوچهام که گذر دارد؟
بگو که پنجره بگشایم، اگر ز عشق خبر دارد
دلم گرفته ز تنهایی
بُوَد که پنجره بگشایم
اگر گذرگه خاموشم، هنوز راهگُذر دارد
#سیمین_بهبهانی
از مجموعهی « یک دریچه آزادی »
صدای پای که میآید؟
به کوچهام که گذر دارد؟
بگو که پنجره بگشایم، اگر ز عشق خبر دارد
دلم گرفته ز تنهایی
بُوَد که پنجره بگشایم
اگر گذرگه خاموشم، هنوز راهگُذر دارد
#سیمین_بهبهانی
از مجموعهی « یک دریچه آزادی »
🥀🌸🥀🌸🥀
🔵 به هوش باشیم 🔵
۴۷۳
⭕️جعلیاتِ⭕️
در
❗️فضایِ مجازی❗️
اثرِ دیگری از
🟢جاعلانِ مجازینشین🟢
خنده باید زد به ریش روزگار
ورنه دیر یا زود پیرت می کند
سنگ اگر باشی خمیرت می کند
شیر اگر باشی پنیرت می کند
باغ اگر باشی کویرت می کند
شاه اگر باشی حقیرت می کند
ثروت ار داری فقیرت می کند
گاز را بگرفته زیرت می کند
عاقبت از عمر سیرت می کند
گر زدی قهقه به ریش روزگار
ریش را چرخانده شیرت می کند
دل به تو داده دلیرت می کند
خویشتن فرش مسیرت می کند
عشق را نور ضمیرت می کند
خاک اگر باشی حریرت می کند
کورش ار باشی کبیرت می کند
رستم ار باشی امیرت می کند
آشپز باشی وزیرت می کند
پس بخندید و بخندانید هم
خنده دنیا را اسیرت می کند
✅ #گوینده_اصلی
✍ #محمود مسعودی
#جعل_شده به نام 👇
❌#سیمین بهبهانی❌
❌ #اشعار_جعلی_را_بشناسیم
❌ #متون_جعلی_را_بشناسیم
❌ #اشعار_جعلی_منتشر_نکنیم
🥀🌸🥀🌸🥀
🔵 به هوش باشیم 🔵
۴۷۳
⭕️جعلیاتِ⭕️
در
❗️فضایِ مجازی❗️
اثرِ دیگری از
🟢جاعلانِ مجازینشین🟢
خنده باید زد به ریش روزگار
ورنه دیر یا زود پیرت می کند
سنگ اگر باشی خمیرت می کند
شیر اگر باشی پنیرت می کند
باغ اگر باشی کویرت می کند
شاه اگر باشی حقیرت می کند
ثروت ار داری فقیرت می کند
گاز را بگرفته زیرت می کند
عاقبت از عمر سیرت می کند
گر زدی قهقه به ریش روزگار
ریش را چرخانده شیرت می کند
دل به تو داده دلیرت می کند
خویشتن فرش مسیرت می کند
عشق را نور ضمیرت می کند
خاک اگر باشی حریرت می کند
کورش ار باشی کبیرت می کند
رستم ار باشی امیرت می کند
آشپز باشی وزیرت می کند
پس بخندید و بخندانید هم
خنده دنیا را اسیرت می کند
✅ #گوینده_اصلی
✍ #محمود مسعودی
#جعل_شده به نام 👇
❌#سیمین بهبهانی❌
❌ #اشعار_جعلی_را_بشناسیم
❌ #متون_جعلی_را_بشناسیم
❌ #اشعار_جعلی_منتشر_نکنیم
🥀🌸🥀🌸🥀
ز من مپرس کیاَم ، یا کجا دیارِ من است ،
ز شهرِ عشقم و ،،، دیوانگی ، شعارِ من است ،
منم ، ستارهٔ شام و ،،، تویی ، سپیدهٔ صبح ،
همیشه ، سویِ رهت ، چشم انتظارِ من است ،
مرا به صحبتِ بیگانگان ، مده نسبت ،
که من عقابم و ،،، مردار ، کِی شکارِ من است؟ ،
#سیمین_بهبهانی
ز شهرِ عشقم و ،،، دیوانگی ، شعارِ من است ،
منم ، ستارهٔ شام و ،،، تویی ، سپیدهٔ صبح ،
همیشه ، سویِ رهت ، چشم انتظارِ من است ،
مرا به صحبتِ بیگانگان ، مده نسبت ،
که من عقابم و ،،، مردار ، کِی شکارِ من است؟ ،
#سیمین_بهبهانی
شب چون به چشم اهل جهان خواب میدود
میل تو گرم، در دل بی تاب میدود
در پرده ی نهانِ دلم جای میکنی
گویی به چشم خسته تنی خواب میدود
میبوسمت به شوق و برون میشوم ز خویش
چون شبنمی که بر گل شاداب میدود
میلغزد آن نگاه شتابان به چهرهام
چون بوسهی نسیم که بر آب میدود
وز آن نگاه، مستی عشق تو در تنم
آنگونه میدود که می ناب میدود
بر دامنم ز مهر بنهْ سر، که عیب نیست
خورشید هم به دامن مرداب میدود
وزگفتگوی خلق مخور غم، که گاهگاه
ابر سیه به چهرهی مهتاب میدود
#سیمین_بهبهانی✨
#شبتون_آروم_و_به_دور_از_دلتنگى
میل تو گرم، در دل بی تاب میدود
در پرده ی نهانِ دلم جای میکنی
گویی به چشم خسته تنی خواب میدود
میبوسمت به شوق و برون میشوم ز خویش
چون شبنمی که بر گل شاداب میدود
میلغزد آن نگاه شتابان به چهرهام
چون بوسهی نسیم که بر آب میدود
وز آن نگاه، مستی عشق تو در تنم
آنگونه میدود که می ناب میدود
بر دامنم ز مهر بنهْ سر، که عیب نیست
خورشید هم به دامن مرداب میدود
وزگفتگوی خلق مخور غم، که گاهگاه
ابر سیه به چهرهی مهتاب میدود
#سیمین_بهبهانی✨
#شبتون_آروم_و_به_دور_از_دلتنگى
گفتی که با جرنگیدن
زنجیرها چه میگویند
گفتم که پای در زنجیر،
مردان هنوز میپویند
مردانِ پای در زنجیر،
با دست و تیشه و تدبیر
در تیرهنایِ دالانها
راهی به نور میجویند.
نسل جوان چه میخواهد
جز دمزدن به آزادی
پیران چه شد که با ایشان
خصمانه روی در رویند؟
ابلیسهای آدمرو،
با گرزهای بیرستم
تا خلق را به سر کوبند
آشوبِ برزن و کویند
فریاد! کاین سیهکاران،
خونخوارهتر ز خونخواران
پاها به خون فروبرده
تا انحنای زانویند.
از انتقام بیزارم،
صد چشمه آب میآرم:
فرزانگان مهرآیین
خون را به خون نمیشویند
روزی که روز نو باشد
این کهنهکارْ شیادان
شرمندگان ددخویی
از مردم نکوخویند.
در من امیدواریها
برمیدمد ز نومیدی:
آن دانهها که در خاکند
روزی ز خاک میرویند.
ای دل، چراغ روشن کن
در راه رستگاریها
مردان پای در زنجیر
پویندگان بدین شویند
#سیمین_بهبهانی
سیمین خلیلی معروف به سیمین بـِهْبَهانی (زادهٔ ۲۸ تیر ۱۳۰۶ – درگذشتهٔ ۲۸ مرداد ۱۳۹۳)، معلم، نویسنده، شاعر و غزلسرای معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران بود. سیمین بهبهانی در طول زندگیاش بیش از ۶۰۰ غزل سرود که در بیست کتاب منتشر شدهاند. شعرهای سیمین بهبهانی موضوعاتی همچون عشق به میهن، زمینلرزه، انقلاب، جنگ، فقر، تنفروشی، آزادی بیان و حقوق برابر برای زنان را در بر میگیرند. او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزنهای بیسابقه به «نیمای غزل» معروف است. سیمین بهبهانی، دو بار در سالهای ۱۹۹۹ و ۲۰۰۲، نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات شد و همچنین، چندین جایزه بینالمللی دریافت کرده است
زنجیرها چه میگویند
گفتم که پای در زنجیر،
مردان هنوز میپویند
مردانِ پای در زنجیر،
با دست و تیشه و تدبیر
در تیرهنایِ دالانها
راهی به نور میجویند.
نسل جوان چه میخواهد
جز دمزدن به آزادی
پیران چه شد که با ایشان
خصمانه روی در رویند؟
ابلیسهای آدمرو،
با گرزهای بیرستم
تا خلق را به سر کوبند
آشوبِ برزن و کویند
فریاد! کاین سیهکاران،
خونخوارهتر ز خونخواران
پاها به خون فروبرده
تا انحنای زانویند.
از انتقام بیزارم،
صد چشمه آب میآرم:
فرزانگان مهرآیین
خون را به خون نمیشویند
روزی که روز نو باشد
این کهنهکارْ شیادان
شرمندگان ددخویی
از مردم نکوخویند.
در من امیدواریها
برمیدمد ز نومیدی:
آن دانهها که در خاکند
روزی ز خاک میرویند.
ای دل، چراغ روشن کن
در راه رستگاریها
مردان پای در زنجیر
پویندگان بدین شویند
#سیمین_بهبهانی
سیمین خلیلی معروف به سیمین بـِهْبَهانی (زادهٔ ۲۸ تیر ۱۳۰۶ – درگذشتهٔ ۲۸ مرداد ۱۳۹۳)، معلم، نویسنده، شاعر و غزلسرای معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران بود. سیمین بهبهانی در طول زندگیاش بیش از ۶۰۰ غزل سرود که در بیست کتاب منتشر شدهاند. شعرهای سیمین بهبهانی موضوعاتی همچون عشق به میهن، زمینلرزه، انقلاب، جنگ، فقر، تنفروشی، آزادی بیان و حقوق برابر برای زنان را در بر میگیرند. او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزنهای بیسابقه به «نیمای غزل» معروف است. سیمین بهبهانی، دو بار در سالهای ۱۹۹۹ و ۲۰۰۲، نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات شد و همچنین، چندین جایزه بینالمللی دریافت کرده است
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای دیار روشنم.
ای دیار روشنم، شد تیره چون شب، روزگارت
کو چراغی، جز تنم، کآتش زنم در شام تارت
ماه کو؟ خورشید کو؟ بهرام و ناهیدت کجا شد؟
چشمِ روشن کو که فانوسش کنم در رهگذارت؟
آبرویت را چه پیش آمد که این بیآبرویان
میگشایند آب در گنجینههای افتخارت
شیرزن، شیرش حرامِ کامِ نامردانِ کودن
کز بلاشان نیست ایمن گورِ مردان دیارت
میفروشند آنچه داری: کوهِ ساکن، رودِ جاری...
میربایند آهوانِ خانگی را از کنارت
بهترین دُردانگانت، رهزنان را شد غنیمت
دُرجِ عصمت مانده بی دُردانگانِ شاهوارت.
شب که بر بالین نهم سر، آتش انگیزم ز بستر
با گدازِ سوز و سازِ مادرانِ داغدارت
در غمِ یارانِ بندی آهوی سر در کمندم
بند بگشا، ای خدا! تا شکر بگزارد شکارت
مدعی را گو چه سازی مُهر از گِل در نمازت
سجده بر مسکوکِ زر پُرسودتر آید به کارت!
ای زن، ای من، بر کمر دستی بزن، برخیز از جا
جان به کف داری - همین بس بهره از دار و ندارت...
#سیمین_بهبهانی
از جلد دوم مجموعهی اشعار
ای دیار روشنم، شد تیره چون شب، روزگارت
کو چراغی، جز تنم، کآتش زنم در شام تارت
ماه کو؟ خورشید کو؟ بهرام و ناهیدت کجا شد؟
چشمِ روشن کو که فانوسش کنم در رهگذارت؟
آبرویت را چه پیش آمد که این بیآبرویان
میگشایند آب در گنجینههای افتخارت
شیرزن، شیرش حرامِ کامِ نامردانِ کودن
کز بلاشان نیست ایمن گورِ مردان دیارت
میفروشند آنچه داری: کوهِ ساکن، رودِ جاری...
میربایند آهوانِ خانگی را از کنارت
بهترین دُردانگانت، رهزنان را شد غنیمت
دُرجِ عصمت مانده بی دُردانگانِ شاهوارت.
شب که بر بالین نهم سر، آتش انگیزم ز بستر
با گدازِ سوز و سازِ مادرانِ داغدارت
در غمِ یارانِ بندی آهوی سر در کمندم
بند بگشا، ای خدا! تا شکر بگزارد شکارت
مدعی را گو چه سازی مُهر از گِل در نمازت
سجده بر مسکوکِ زر پُرسودتر آید به کارت!
ای زن، ای من، بر کمر دستی بزن، برخیز از جا
جان به کف داری - همین بس بهره از دار و ندارت...
#سیمین_بهبهانی
از جلد دوم مجموعهی اشعار
می خواستم به پای تو تقدیمِ جان کنم
بختم چنین نخواست، که کاری چُنان کنم
بر خرده هام گر نگری، هر شکسته را
در پرتوِ نگاهِ تو رنگین کمان کنم
#سیمین_بهبهانی
بختم چنین نخواست، که کاری چُنان کنم
بر خرده هام گر نگری، هر شکسته را
در پرتوِ نگاهِ تو رنگین کمان کنم
#سیمین_بهبهانی
.
جهان و شادی ی ِ او کام دوستان را باد
پر شکستهٔ ما باد و گوشهٔ قفسی
از آن به خنجر حسرت نمی درم دل خویش
که یادگار بر او مانده نقش ِ عشق کسی
#سیمین_بهبهانی
جهان و شادی ی ِ او کام دوستان را باد
پر شکستهٔ ما باد و گوشهٔ قفسی
از آن به خنجر حسرت نمی درم دل خویش
که یادگار بر او مانده نقش ِ عشق کسی
#سیمین_بهبهانی
با توام ای ماهپاره
چشم و ابرویت کجاست؟
باد میآید به سویت،
رقص گیسویت کجاست؟
آن تبسّمهای شیرین، آن نگاه آتشین
آن همه نازکخیالیهای ابرویت کجاست؟
بعد از این در زیر بالم لانه دارد آسمان
راستی ای آسمان!
خیل پرستویت کجاست؟
ناگهان در کوچههای دل کسی فریاد زد
وعدهگاه دوستی ،
انفاس شببویت کجاست؟
#سیمین_بهبهانی
چشم و ابرویت کجاست؟
باد میآید به سویت،
رقص گیسویت کجاست؟
آن تبسّمهای شیرین، آن نگاه آتشین
آن همه نازکخیالیهای ابرویت کجاست؟
بعد از این در زیر بالم لانه دارد آسمان
راستی ای آسمان!
خیل پرستویت کجاست؟
ناگهان در کوچههای دل کسی فریاد زد
وعدهگاه دوستی ،
انفاس شببویت کجاست؟
#سیمین_بهبهانی
کسی که در سینه خورشید
در آستین ماه دارد
به خاک ویرانه ی ما
سبک قدم می گذارد.
سلام، ای روشنایی!
به چشم من آشنایی
درخت سبز تبارت
نشان و نام از که دارد؟
خوش آمدی، بخت و کامی؛
بیا فراتر دو گامی
که بی تو ویرانه ی ما
نشان زشادی ندارد
ستاره افشان دستت
خجسته بادا که فردا
شکوه الماس روشن
زخوشه ها سر بر آرد
به ناتوانان توان ده،
به خاک پوسیده جان ده
خوشا به اعجاز ابری
که زندگانی ببارد
امان از این زندگانی!
چه رفته بر ما، ندانی
سرشک ما دانه دانه
گذشته را می شمارد
امان از این بی امانی !
چه وحشت آور زمانی
که حد و عد ستم را
کسی شمردن نیارد
غریق خون جگر ما،
ز حال خود بی خبر ما
زفتنه ی رفته بر ما
چه کس خبر می گذارد
تو آمدی ، غم سر آمد،
زمانه یی خوش تر آمد
که زهره را حکم برجیس
به مطربی می گمارد
کسی که در سینه خورشید،
در آستین ماه دارد
چو می رود، هر دوان را
به دست ما می سپارد.
#سیمین_بهبهانی
در آستین ماه دارد
به خاک ویرانه ی ما
سبک قدم می گذارد.
سلام، ای روشنایی!
به چشم من آشنایی
درخت سبز تبارت
نشان و نام از که دارد؟
خوش آمدی، بخت و کامی؛
بیا فراتر دو گامی
که بی تو ویرانه ی ما
نشان زشادی ندارد
ستاره افشان دستت
خجسته بادا که فردا
شکوه الماس روشن
زخوشه ها سر بر آرد
به ناتوانان توان ده،
به خاک پوسیده جان ده
خوشا به اعجاز ابری
که زندگانی ببارد
امان از این زندگانی!
چه رفته بر ما، ندانی
سرشک ما دانه دانه
گذشته را می شمارد
امان از این بی امانی !
چه وحشت آور زمانی
که حد و عد ستم را
کسی شمردن نیارد
غریق خون جگر ما،
ز حال خود بی خبر ما
زفتنه ی رفته بر ما
چه کس خبر می گذارد
تو آمدی ، غم سر آمد،
زمانه یی خوش تر آمد
که زهره را حکم برجیس
به مطربی می گمارد
کسی که در سینه خورشید،
در آستین ماه دارد
چو می رود، هر دوان را
به دست ما می سپارد.
#سیمین_بهبهانی
آن که رسوا خواست ما را، پیش کس رسوا مباد!
وان که تنها خواست ما را، یک نفس تنها مباد!
آن که شمع بزم ما را با دَمِ نیرنگ کشت
محفلش، یارب، دمی بی شمع شب فرسا مباد!
چون گزیر از همدمی گردنکش و مغرور نیست
با من از گردنکشان، باری، به جز مینا مباد!
چون گل رؤیا به گلزار عدم روییده ایم
منّتی از هستی ی ِ ما بر سر دنیا مباد!
می توان خفتن چو در کوی کسی همچون غبار
پیکر تبدار ما را بستر دیبا مباد!
سایهٔ ویرانهٔ غم خلوت دلخواه ماست
کاخ مرمر گون شادی از تو باد از ما مباد!
ما و بانگ شب شکاف مرغک آواره یی
گوش ما را بهره از شور هزار آوا مباد!
غرق سرگردانی ی ِ خویشیم چون گرداب ِ ژرف
هیچمان اندیشه از آشفتن دریا مباد!
امشبی را کز مِی ِ پندار، مست افتاده ایم
با تو، سیمین، وحشت هشیاری فردا مباد!
#سیمین_بهبهانی
وان که تنها خواست ما را، یک نفس تنها مباد!
آن که شمع بزم ما را با دَمِ نیرنگ کشت
محفلش، یارب، دمی بی شمع شب فرسا مباد!
چون گزیر از همدمی گردنکش و مغرور نیست
با من از گردنکشان، باری، به جز مینا مباد!
چون گل رؤیا به گلزار عدم روییده ایم
منّتی از هستی ی ِ ما بر سر دنیا مباد!
می توان خفتن چو در کوی کسی همچون غبار
پیکر تبدار ما را بستر دیبا مباد!
سایهٔ ویرانهٔ غم خلوت دلخواه ماست
کاخ مرمر گون شادی از تو باد از ما مباد!
ما و بانگ شب شکاف مرغک آواره یی
گوش ما را بهره از شور هزار آوا مباد!
غرق سرگردانی ی ِ خویشیم چون گرداب ِ ژرف
هیچمان اندیشه از آشفتن دریا مباد!
امشبی را کز مِی ِ پندار، مست افتاده ایم
با تو، سیمین، وحشت هشیاری فردا مباد!
#سیمین_بهبهانی
از کسانیکه همه چیز را در ترازوی
دین وزن میکنند ..
دور باش زیرا ؛ اگر وزنت به دلخواهشان نباشد ..
با سنگ های ترازو سنگسارت میکنند..
#سیمین_بهبهانی⚘
دین وزن میکنند ..
دور باش زیرا ؛ اگر وزنت به دلخواهشان نباشد ..
با سنگ های ترازو سنگسارت میکنند..
#سیمین_بهبهانی⚘