معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.2K photos
12.4K videos
3.22K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
farhang-eloqat-masnavi-g-j3@bamun1.pdf
نکتهٔ عشق دقیق و طرفِ بحث عوام
گر گلو پاره شود کس به سخن وانرسد

#سنجر_کاشانی
معرفی عارفان
گفتم اسرارِ غمت هر چه بُوَد گو می‌باش صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند معنی بیت: باید رازدارمی بودم واسرارغمت رافاش نمی ساختم، لیکن نتوانستم واسرارغمت رابرمَلانمودم هرچه باداباد، حاضرم تاوانش رابپردازم،چه کنم که صبروطاقت بیش ازاین ندارم. ازمن اکنون…
نیست یک‌دم که فلک قیمتی افزون نکند
نفسی بی‌ مِی و مطرب جگری خون نکند

پاک‌طینت اگر از خاک به‌افلاک رسد
روش از کف ندهد، وضع دگرگون نکند

غنچه‌سان بس‌که شبِ هجر تو دلتنگ شوم
بر گریبان کنم آن ظلم که مجنون نکند

عارف آن‌ست که از روی مذلت صدبار
گر به‌خاکش بکشی، رُخ سوی گردون نکند

نیست طفلی که چو بر وی بوزد بادِ جهان
مرض عشق از اون آبله بیرون نکند

نخوری قطره‌ٔ آبی که همان لحظه سپهر
اشک ناساخته از چشمِ تو بیرون نکند

زهر چشمی ننمایی که به‌کام هوسم
شهد را تلخ‌تر از شیرهٔ افیون نکند

جسم رفتی و به‌خُم روح برآوردی سر
آنچه کردی تو مِی ناب افلاطون نکند

چشمِ مست تو که بیمار مسیحا نفس است
نیست وقتی که مرا زهر به‌معجون‌ نکند

با چنین تیغ که مژگان تو دارد بر کف
هر زمان بیهوده صد خون نکند، چون نکند

هفتهٔ عمر به شادی گذراند « طالب »
نفسی نیست که خون در دل گردون نکند

#طالب
الهی ، الهی .. .

اگر عشق باشد گناهی ، الهی
سراپا گناهم الهی ، الهی
در آتش کشیدند جان و دلم را
سیه دیدگان با نگاهی ، الهی
نشان ده ره کعبه عاشقان را
به مجنون گم کرده راهی ، الهی
چو آیینه گیرد غبار ملامت
دل دردمندم به آهی ، الهی

به میخانه هم ره ندادند ما را
کجا رو کند بی پناهی ، الهی

به شبهای تنهایی و تیره بختی
فروزان دلم را به ماهی ، الهی
شدم زرد و افسرده از آفت عشق
چو پژمرده شاخ گیاهی ، الهی
شدم غرقه در بحر عشق و نیامد
به یاری من پر کاهی ، الهی
یک امشب به داد دل بی کسم رس
که غم آمده با سپاهی ، الهی

#بیژن_ترقی
رحم ای خدای دادُگر کردی نکردی
ابقا به فرزند بشر کردی نکردی
از این سپس میدان شاهان جهان را
گر از حلب تا کاشغر کردی نکردی
پیش ملل شرمندگیمان گشت از این رو
ما را از این شرمنده‌تر کردی نکردی
در کینه‌خواهی‌ خرابی‌های ایران
ما را به شه گر کینه‌ور کردی نکردی
در سایه‌ی این شاخه هرگز گل نروید
با تیشه قطع این شجر کردی نکردی
از تارُک شاه قَدَرقُدرت اگر دور
این تاجُ با دست قَدَر کردی نکردی
با مجلس شورا ز "عارف" گو جز این کار
فردا اگر کار دگر ، کردی نکردی

#عارف_قزوینی
اگر گم گردد این بی‌دل از آن دلدار جوییدش
وگر اندر رمد عاشق به کوی یار جوییدش

وگر این بلبل جانم بپرد ناگهان از تن
زهر خاری مپرسیدش در آن گلزار جوییدش

#مولانا
ای جان پاک چنگ‌زن، شوریده‌ی نیرنگ‌زن
این خوابها را هیچ کن، این شیشه‌ها بر سنگ زن

بی‌رنگ ناب دلربا، ای تاب بی‌تابی‌نما
ای سازه‌ی ناسازها، زان رازها آهنگ زن

شد برملا اسرار ما، شد بر هوا هر کار ما
افسار ما شد دار ما، این نبض و این آونگ زن

قبض است جانها باز کن، خاموشی‌ات آواز کن
بر خانه‌مان پرواز کن، در سینه‌هامان چنگ زن

آن شعله‌ی حق بر کشان، بی‌بالها را پر کشان
بی‌راهها را در کشان، بی‌عشق‌ها را زنگ زن

ای ماه در بازار شو، ای سینه در پیکار شو
ای دست حق از ناکجا بر کلّه‌های منگ زن

حلمی به طبل نور زد، بیخود بُد و پرشور زد
حالی تو ای شوخ خدا زان نغمه‌های شنگ زن
خیام و آن دروغ دلاویز.pdf
5.9 MB
خیام و آن دروغ دلاویز

هوشنگ معین زاده
شعاع_اندیشه_و_شهود_در_فلسفه_ی_سهروردی.pdf
11.3 MB
شعاع اندیشه و شهود در فلسفه‌ی سهروردی

غلامحسین ابراهیمی دینانی
من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم

تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم

خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم

هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد
که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم

هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی
مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم

گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت
مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم

گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد
گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم

مردمان عاشق گفتار من ای قبله خوبان
چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم

من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم
مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم

گر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم
تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم

نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی
همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم

خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی
که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم

سعدی
.
چشمت خوشست و بر اثر خواب خوشترست
طعم دهانت از شکر ناب خوشترست

زنهار از آن تبسم شیرین که می‌کنی
کز خنده شکوفه سیراب خوشترست

شمعی به پیش روی تو گفتم که برکنم
حاجت به شمع نیست که مهتاب خوشترست

دوش آرزوی خواب خوشم بود یک زمان
امشب نظر به روی تو از خواب خوشترست

در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست
کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشترست

زان سوی بحر آتش اگر خوانیم به لطف
رفتن به روی آتشم از آب خوشترست

ز آب روان و سبزه و صحرا و لاله زار
با من مگو که چشم در احباب خوشترست

زهرم مده به دست رقیبان تندخوی
از دست خود بده که ز جلاب خوشترست

سعدی دگر به گوشه وحدت نمی‌رود
خلوت خوشست و صحبت اصحاب خوشترست

هر باب از این کتاب نگارین که برکنی
همچون بهشت گویی از آن باب خوشترست

سعدی
      _کانال_تاریخ_مازندران_☞@diarko☜  .pdf
257.9 KB
تطبیق پیر مغان دیوان حافظ با کهن الگوي پیر خردمند یونگ
نوشته : دکتر مصطفی گرجی. زهره تمیم داري
مجسمه چينى

ديروز صبح سردرد شديدى داشتم با اينحال رفتم سر كلاس، فكر كردم در هر حال حضور هر چند ضعيف من بهتر از غيبت كردن از كلاس است. سر كلاس كه رفتم ديدم همكار ى كه ترم پيش براى ارزشيابى امده بود سر كلاس من و خيلى انتقادى برخورد مى كند باز هم انجا نشسته است
اين كار زياد معمول نيست . براى بار سوم است كه سر اين كلاس من مى ايد ، بدون اينكه من ازش دعوت كنم يا به من خبر بدهد.
خيلى تعجب كردم و حضور او باعث ازارم شد. احساس مى كردم دارم مورد قضاوت قرار مى گيرم و اين احساس روى لحن صحبتم اثر گذاشته بود. يك لحظه چشمم را بستم و اين جمله را به ياد اوردم: اشتى با اتفاق اين لحظه بدون قضاوت و ديدم كه ارام شدم و ديگر حضور او برايم مهم نبود.
در اصل حضور او باعث شده بود چيزى بجز زندگى من را به خودش بكشد و من را از بودن در لحظه دور كند. اما چرا؟
فكر مى كنم بيشتر از هر چيز مورد قضاوت قرار گرفتن و ترس از انتقاد ما انسانها رو اذيت مى كند. و علتش هم اين است كه ما در تصورمون از خودمون با استفاده از باورها و دانش و هم هويت شدگيهايمان، يك فرم كامل و زيبا ساخته ايم، مثل يك مجسمه چينى و با ترس و لرز انرا جابجا مى كنيم و مواظبيم كه مبادا اسيبى ببيند. هر انتقاد ديگران مثل تهديد ضربه اى است به اين مجسمه و ما رو مى ترسونه، در حاليكه ما بايد بدونيم كه يك مجسمه نيستيم و بيشتر مثل يك خميرنرم و انعطاف پذير و بى شكل هستيم كه مى شود به ان شكل داد اما شكننده نيست و براحتى و بى دغدغه مى شود انرا جابجا كرد، و اگر ضربه اى هم بخورد يا ايرادى داشته باشد مى شود شكلش را عوض كرد ، مى شود بهترش كردو چه بسا مشت و لگد ديگران ورزيده ترش كند...
هر گز نبايد بگذاريم اين خمير خشك بشود هر لحظه بايد در حال تغيير باشد، در حال بهتر شدن. روزى كه از تغيير باز بماند براحتى نابود مى شود. مثل ان مجسمه چينى.


غزل شمارهٔ ۱۴۶۲


صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم
صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم
چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم
تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری
یا آنک کنی ویران هر خانه که می سازم
جان ریخته شد بر تو آمیخته شد با تو
چون بوی تو دارد جان جان را هله بنوازم
هر خون که ز من روید با خاک تو می گوید
با مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم
در خانه آب و گل بی‌توست خراب این دل
یا خانه درآ جانا یا خانه بپردازم

نقش او به صورتهاى مختلف عيان مى شود. شايد انتقاد اين همكارهمان نقش "او" است.

بقول حافظ

حافظ ار خصم خطا گفت نگيريم بر او
و ر به حق گفت جدل با سخن حق نكنيم
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون

زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون

نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون

شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون

مولوی
پیش از آنک این قصه تا مخلص رسد
دود و گندی آمد از اهل حسد
من نمی‌رنجم ازین لیک این لگد
خاطر ساده‌دلی را پی کند
خوش بیان کرد آن حکیم غزنوی
بهر محجوبان مثال معنوی
که ز قرآن گر نبیند غیر قال
این عجب نبود ز اصحاب ضلال
کز شعاع آفتاب پر ز نور
غیر گرمی می‌نیابد چشم کور
خربطی ناگاه از خرخانه‌ای
سر برون آورد چون طعانه‌ای
کین سخن پستست یعنی مثنوی
قصه پیغامبرست و پی‌روی
نیست ذکر بحث و اسرار بلند
که دوانند اولیا آن سو سمند
از مقامات تبتل تا فنا
پایه پایه (پله پله) تا ملاقات خدا
شرح و حد هر مقام و منزلی
که بپر زو بر پرد صاحب‌دلی
چون کتاب الله بیامد هم بر آن
این چنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیرست و افسانهٔ نژند
نیست تعمیقی و تحقیقی بلند
کودکان خرد فهمش می‌کنند
نیست جز امر پسند و ناپسند
ذکر یوسف ذکر زلف پر خمش
ذکر یعقوب و زلیخا و غمش
ظاهرست و هرکسی پی می‌برد
کو بیان که گم شود در وی خرد
گفت اگر آسان نماید این به تو
این چنین آسان یکی سوره بگو
جنتان و انستان و اهل کار
گو یکی آیت ازین آسان بیار

مثنوی شریف
ما انسان‌ها معتقدیم که علم و فهم و حکمت سه ارزش متفاوت هستند. بسیار اتفاق می‌افتد که کسی بسیار عالم است،‌ اما حکمت ندارد. یعنی بسیارند کسانی که به لحاظ معرفت سطح پایینی دارند،‌ اما حکمت دارند،‌ یعنی زندگی شان را بهتر از یک «فول پروفسور» دانشگاهی اداره می‌کنند،‌ زیرا هم خوش تر هستند،‌ هم خوب‌ترند و هم مردم آن‌ها را بیشتر دوست دارند و هم از زندگی لذت بیشتری می برند. کسی که حکمت ندارد، از داده‌های فراوان نمی‌تواند استفاده کند. روی هم انباشتن داده‌ها حتی اگر جنبه معرفت یابد،‌ به حکمت نمی‌انجامد.

حکمت یعنی انسان بتواند از مجموعه داده‌ها برای یک زندگی خوب و خوش استفاده کند. زگزبسکی معتقد است که کسانی در معرفت شناسی دیدگاه‌های مشابه نتیجه گرایان و وظیفه گرایان دارند،‌ نمی‌توانند ارزش حکمت را نشان دهند. ضمن آن که از دید او در معرفت شناسی فضیلت‌گرا به معنای فهم نیز پی می بریم و فهم نیز متفاوت از حکمت و علم است. فهم یعنی از سطح به عمق رسوخ کردن. بسیار می شود که آدم‌ها در فهم متون مقدس یا در فهم متون فلسفی در سطح می‌مانند. پیامبر(ص) می‌فرماید که از تیزهوشی‌های دم بریده برای آدمیان می‌ترسد،‌ یعنی دانشی که به عمق رسوخ نمی‌کند. زگزبسکی معتقد است که آدم در عالم ذهن باید سه خصلت مهم داشته باشد:‌ علم، فهم و حکمت. اگر به معرفت شناسی رویکرد فضیلت گرایانه داشته باشیم، هر سه این‌ها قابل تبیین هستیم،‌ اما در رویکردهای دیگر ممکن است علم قابل تبیین باشد، اما فهم و حکمت قابل تبیین نیستند.

دکتر مصطفی ملکیان
کانال عرفای کهن
‌ ‌برشی از کتاب 📕

وقتی #سقراط زندگی آرمانی و جامعه آرمانی را توصیف می کند گلاوکن، یکی از شاگردهایش می گوید " من باور ندارم که چنان شهر خداپسندانه ای در هیچ نقطه از جهان وجود داشته باشد"

سقراط پاسخ می دهد که "مهم نیست که چنان شهری وجود داشته باشد یا نه مهم این است که آدم خردمند به راه و روش های آن شهر زندگی کند. به حرف و نظر دیگران کاری نداشته باشد و زندگی خود را در انطباق با قواعد و مقررات آن شهر سر و سامان بدهد."

#انسان_در_جستجوی_خویشتن 
#رولو_می

وقتی کسی به دروغ گفتن عادت کند، دیگر برایش سخت است یاد بگیرد راست بگوید ! و اگر یکی توانست اول بار کسی را ترک کند، دفعه دوم برایش راحت‌تر می‌شود ...

📖 نه فرشته نه قدیس
#ایوان_کلیما
آنچه من آموختم: دو نوع گفتگو در زندگی روزانه هر فرد وجود دارد. یکی صحبت با دیگران، و دیگری حرف زدن با خودت.

آنچه که معلوم است، نوع مکالمه‌هایی که در روز با آن درگیر هستی، تاثیر به سزایی بر کیفیت زندگیت دارد.

خودگویی‌های ذهنی مثبت، میتواند روحیه فرد را بطور چشم گیری بهبود بخشد، اعتماد به‌ نفسش را تقویت کند و بهره‌وریش را افزایش دهد.

درحالیکه خود گویی‌های منفی نه تنها حال و روزمان را بهم می‌ریزد، حتی میتواند ما را سرگردان یا به حال خودمان رها کند و موجب مشکلات کوچکی شود که رفته رفته بزرگتر میشوند و حتی مشکلات بزرگتری را به‌ وجود می‌آورند که قبلا وجود خارجی نداشته‌اند.

اینکه آدم مثبت‌گرا و یا منفی‌گرایی باشی، انتخاب خود توست.

#گری_جان_بیشاپ
📔 خودت را به فنا نده
بزرگ ترين خيانتی كه انسان ميتونه به خودش بكنه، ترس از فكر ديگران در مورد خودشه.
جهنم، یعنی دیگران .
انبوهی آدم در جهان وجود دارد که در جهنم بسر می‌برند زیرا سخت وابسته به داوری دیگرانند.

#ژان_پل_سارتر