معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.2K photos
12.4K videos
3.22K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
دل بگسل از جهان که جهان پایدار نیست
واثق مشو به او که به عهد استوار نیست

در طبع روزگار وفا و کرم مجوی
کین هر دو مدتی است که در روزگار نیست

رو یار خویش باش و مجو یاری از کسی
کاندر دیار خویش بدیدیم یار نیست

نومید شو ز هر که توانی و هرچه هست
کامیدهای باطل ما را شمار نیست

عطاروار از همه عالم طمع ببر
کاندر زمانه بهتر ازین هیچ کار نیست

#عطار
جانا اگرم در سر کار تو رود جان
از دادن صدجان دگرم بیم خطر نیست

دانی که چه خواهم من دلسوخته ازتو
خواهم کِ نخواهم،دگرم هیچ نظرنیست

#عطار
و سخن اوست که: السلامَةُ فِی الوَحدَة [سلامت در تنهایی است]

-در ذکر اویس القرنی رضی الله عنه
-تذکرة الأولیا
#عطار
نقلست که گفت:
یک روز دلم گم شده بود
گفتم الهی دل من باز ده
ندائی شنیدم که یا جنید ما دل بدان ربوده‌ایم تا با ما بمانی
تو بازمی‌خواهی که با غیر مابمانی.

#عطار
#تذکرة_الاولیاء
#ذکر_جنید_بغدادی
صبر چیست آهن سکاهن کردنست
پشم را در دیده آهن کردنست

شکر چیست انعام دایم دیدنست
پس در آن انعام منعم دیدنست

علم چیست از ذره قافی کردنست
تا ابد گردش طوافی کردنست

زهد چیست آزاد دنیا بودنست
دیده بان راه عقبی بودنست

فقر چیست از گمرهی ره کردنست
وز دو عالم دست کوته کردنست

زرق چیست از نقطه ساکن بودنست
وز بلای خویش ایمن بودنست

رزق چیست از زهر قند آوردنست
آسمان را در کمند آوردنست

جوع چیست اصل دو عالم خوردنست
هم ز جوع آخر بزاری مردنست

روزه چیست از غیر درگه بستنست
ازوجود و از عدم ره بستنست

فرق چیست اندر جهان پیوستنست
ذره ذره چیز در جان بستنست

ذکر چیست از درد درمان بردنست
بر در دل نقب بر جان بردنست

قبله چیست آیات کبری دیدنست
ذره ذره روی مولی دیدنست...

#عطار مصیبت نامه
از دهانش خود سخن گفتن خطاست
زانکه آنجا تنگنا در تنگناست

بسدش مخدوم دایم آمده
لعل ازو یاقوت خادم آمده

رسته دندان او در بسته بود
در همه بازار حسن آن رسته بود

گر بخندیدی دمی آن سیمبر
در زمان از سنگ رستی نیشکر

از زنخدانش سخن حیرانی است
زانکه آنجا کوی سرگردانیست

برده گوی حسن رویش تا بماه
گوی او بر ماه و پس در گوی چاه

در میان گوی او چاه آمده
وی عجب آن چاه پرماه آمده

از خط او هیچ نقصانی نبود
ماه را از عقده تاوانی نبود

لیک گرد لوح سیمین آن ملیح
خط بزد یعنی بیاض آمد صحیح

گرچه عقلم شرح او نیکو دهد
لیکن او باید که شرح او دهد

آنچنان روئی که آن او سزد
شرح آن هم از زبان او سزد

گشت مردی از سپاه شهریار
عاشق او عاشقی بس بی قرار...

#عطار منطق الطیر
می‌دانم ( محمدرضاشجریان)
@matalebzib
تصنیف "می‌دانم"

(دوبیتی در سه گاه، پهلوی، مغلوب، فرود)

آواز: #استاد_محمدرضا_شجریان
تار: #داریوش_پیرنیاکان
نی: #جمشید_عندلیبی
سنتور: #مسعود_شناسا
بربط: #محمد_فیروزی
کمانچه و غژک: #سعید_فرجپوری
تنبک: #همایون_شجریان
غزل: #عطار
سال اجرا: ۱۳۷۰
سال انتشار: ۱۳۷۱

(مخالف)
اندر ضمیر دلها گنجی نهان نهادی
از دل اگر برآید در آس‍مان نگ‍نجد
(فرود)
عطار وصفِ ع‍شق‍ت چون در عبارت آرد
زی‍را که وصفِ عشق‍ت هم در بیان نگ‍نج‍د
به گرد دل همـی گردی چه خواهـی کرد میدانـــم
به گرد دل همی گــردی چه خواهی کرد میدانم
چه خواهی کرد دل را؟؟ خون رُخ را زرد میدانم
یکی بازی برآوردی که رُخت دل هَمــی بُــردی

یکی بازی برآوردی که رُخت دل همی بُردی
چه خواهـی بعد از این بازی؟؟ دِگـــر آورد میدانــم
به حق اشک گرم من به حق آه سرد من
که گرمـــم پرس چون بینـی که گرم از سرد میدانـم
لشگر محمود_شاه در سومنات بتی یافتند به نام لات. هندوان به زاری و تمنا از او خواستند تا در برابر ده من زر بت را باز ستانند. شاه بت را نفروخت و در عوض آتشی بر افروخت و لات را در آن بسوزاند.
یکی از سردارانش گفت:
زر از بت بهتر بود، کاش بت را به آن همه زر می فروختی.

شاه گفت:
ترسیدم که در روز حساب کردگار آزر و محمود را به پیش آورد و بگوید که او بت تراش بود و تو بت فروش!
ناگاه از میان بت که در آتش می سوخت بیست من گوهر برون آمد.
شاه گفت:
لایق این بت آن بود و از خدای من مکافات و پاداش این بود.

بشکن آن بتها که داری سر بسر
تا عوض یابی تو دریای گهر
نفس را چون بت بسوز از شوق دوست
تا بسی گوهر فرو ریزد ز پوست

منطق الطیر
#عطار_نیشابوری
و گفت: محبت آن بُوَد که خویش را.
جمله به محبوب خویش بخشی
و تو را هیچ بازنماند از تو

📒 تذکرة الأولیاء
#عطار_‌نیشابوری
جزو ،، کل شد ،،، چون فُرُو شد جان به جسم ،

کس نسازد زین عجایب‌تر ، طلسم ،



جان ، بلندی داشت ،،، تن ، پستیِ خاک ،

مجتمع شد ، خاکِ پست و ، جانِ پاک ،



چون ، بلند و پست ،،، با هم یار شد ،

آدمی ،،، اعجوبهٔ اسرار شد ،




#عطار
تو ، بسی داری چو من ، در هر پسی ،

من ، ندارم تا ابد ،،، جز تو ، کسی ،



در میانِ راه ، تنها مانده‌ام ،

کس ندارم ، بی سر و پا ، مانده‌ام ،



ای کسِ هر بی کسی ، بس بیکسم ،

بی کسی‌اَم را ،، کسی باشی ، بَسَم ،



گر ، منِ بی کس ، ندارم هیچ کس ،

همدمِ من ، تا ابد ، یادِ تو ، بس ،



 
#عطار
برقع از ماه ، برانداز ، امشب ،

ابرشِ حُسن ، برون تاز ، امشب ،



دیده بر راه نهادم ، همه روز ،

تا ، درآیی تو ،، به اعزاز ، امشب ،



من و تو ، هر دو ، تمامیم به‌هم ،

هیچکس را ، مده آواز ، امشب ،



کارم انجام نگیرد ، که چو دوش ،

سرکشی می‌کنی آغاز ، امشب ،



گرچه کارِ تو ، همه پرده‌دری‌ست ،

پرده ، زین کار ، مکن باز ، امشب ،



تو ، چو شمعی و ،، جهان ، از تو ، چو روز ،

من ، چو پروانهٔ جانباز ، امشب ،



همچو پروانه ، به پای افتادم ،

سر ، ازین بیش میفراز ، امشب ،



عمرِ من ، بیش شبی نیست ، چو شمع ،

عمر شد ، چند کنی ناز؟ ، امشب؟ ،


#بیش شبی نیست = بیشتر از یک شب نیست ، شبی بیش نیست



نفسی ، در رخِ من ،، خند ، چو صبح ،

همچو شمعم ، چه نهی گاز؟ ، امشب؟ ،



بوده‌ام بی تو ، به‌صد سوز ، امروز ،

چکنی کشتنِ من ساز؟ ، امشب؟ ،



مرغِ دل ، در قفسِ سینه ، ز شوق ،

می‌کند قصد به پرواز ، امشب ،



دانه از مرغِ دلم ، باز مگیر ،

که شد از بانگِ تو ، دمساز ، امشب ،



رازم از دم مَفِکَن فاش ، چو صبح ،

که تویی همدم و همراز ، امشب ،



دلِ عطار نگر ، شیشه‌صفت ،

سنگ بر شیشه مینداز ، امشب ،




 
#عطار
ما ، مستِ شرابِ جان‌فزاییم ،

سرخوش ، ز میِ گِره‌گشاییم ،


در کُنجِ شرابخانه ، گنجی‌ست ،

ما ، طالبِ گنجِ کُنجهاییم ،


آنها ، که هوایِ مِی ، ندارند ؛

زنهار ، گمان مَبَر که ماییم ،


هر جا که صراحیی ز جامی‌ست ،

گر ، جان طلبد ، درآ ،، درآییم ،


تا ، حاصلِ ما ، ز مِی درآید ،

برداشته دست ،، در دعاییم ،


تا ، ما ، گُلِ رویِ دوست ، دیدیم ،

چون بلبلِ مست ،، می‌سُراییم ،


ما ، گوهرِ نورِ ذاتِ پاکیم ،

روشن‌سخنی‌ست ، می‌نماییم ،




ما ، صوفیِ صفهٔ صفاییم ،

بی‌خود ز خودیم و ،، از خداییم ،






#عطار


سلام
صبح بخیر
ای‌دل! دیدی که هر‌چه دیدی هیچ است
هر قصّه که گفتی و شنیدی هیچ است

چندین که ز هر سوی دویدی هیچ است
وِ امروز که گوشه‌ای گزیدی هیچ است.

#عطار_نیشابوری
#هیچ
آدمی را ،

هست همچون حق ،

یکی ،





نیست حق را ،

همچو خویشی ، بی شَکی ،


#بی شَکی = بدون شک ، بدون تردید

#عطار


انسان ، یکی مثلِ خدا را دارد ،

بدون شک ، خدا مثلِ خودش ندارد ،




سلام
صبح بخیر
عطار » دیوان اشعار » غزلیات »
غزل شمارهٔ ۴۶۰





صبح ، برانداخت نقاب ، ای غلام ،

مِی دِه و ، برخیز ز خواب ، ای غلام ،




همچو گُلم ، بر سرِ آتش ، نشاند ،

شوقِ شرابِ چو گلاب ، ای غلام ،




بی نمکی ، چند کنی باده نوش؟ ،

وز جگرم ، خواه کباب ، ای غلام ،




دور بگردان و ، شتابی بکن ،

چند کند عمر شتاب؟ ، ای غلام ،




جانِ منِ سوخته‌دل را ، دمی ،

زنده کن از جامِ شراب ، ای غلام ،




آبِ حیات است مِی و ،،، من ، چو شمع ،

مرده ،،، دلم بی مِی ناب ، ای غلام ،




از قدحِ باده ، دلم زنده کن ،

تا بِرَهد جان ، ز عذاب ، ای غلام ،




چون ، دلِ عطار ز تو تافته‌ست ،

تافته را ،،، نیز مَتاب ، ای غلام ،





#عطار
دلی کآمد ز عشقِ دوست ، در جوش ،

بمانَد تا قیامت ، مست و مدهوش ،






ز بسیاری که یاد آرَد ز معشوق ،

کند یکبارگی خود را فراموش ،






بر امّیدِ وصالِ دوست ، هر دَم ،

قدح‌ها ، زهرِ ناکامی ، کند نوش ،





#عطار
عبداللّه مبارک را پرسیدند:

کدام خصلت در آدمی نافع‌تر است؟
گفت: عقلی وافر.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: حُسنِ ادب.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: برادری مُشفق تا مشورتی کند.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: خاموشیِ دائم.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: مرگ در حال!

📕 #تذکره_الاولیا
#عطار

دقیق‌ترین توصیف بلاتکليفی
به روایت جناب
#عطار_نیشابوری
اونجا که ميگه:


"نه مرا شد از تو یک حاجت روا
نه زتو درد مرا آمد دوا..."
ای دل ، ز جفایِ یار ، مندیش ،

در نِه قدم و ، ز کار ، مندیش ،




جویندهٔ دُر ، ز جان نترسد ،

گُل می‌طلبی ، ز خار مندیش ،




با پنجهٔ شیر ، پنجه می‌زن ،

از کام و دهانِ مار ، مندیش ،




مردانه به کویِ یار ، دَرشو ،

از خنجرِ هر عیار ، مندیش ،




گر نیلِ وصالِ یار ، باید ،

از گفتنِ ننگ و عار ، مندیش ،




چون ، با تو بُوَد عنایتِ یار ،

گر ، خصم بُوَد هزار ، مندیش ،




چون یافته‌ای جمالِ او را ،

از گشتنِ سنگسار ، مندیش ،




منصور تویی ، بزن اناالحق ،

تسلیم شو و ، ز دار ، مندیش ،




عطار ،،، تویی چو ماه و خورشید ،

در تاب ، ز هر غبار ، مندیش ،





#عطار


#مندیش = مَیَندیش ، اندیشه مکن ، و به‌معنی مترس ، نترس


#در تاب = بتاب