معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.2K photos
12.4K videos
3.22K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
.
حدیث توبه کجا و منِ خراب کجا؟
خیال زهد کجا، نشئه‌ی شراب کجا؟

تو ذکر سُبحه و من فکر جام می‌دارم
کجاست پرتو پروین و آفتاب کجا؟

ز مِی مخوان سوی آب حیاتم ای ناصح!
کجاست مرتبه‌ی کوثر و شراب کجا؟

نقابِ زلف برافکن ز آفتابِ جمال
کجا سزد رخِ خورشید را نقاب کجا؟

مرنج «آگهی!» از رفعتِ خَسان و ببین
کجاست دُرّ گرانمایه و حباب کجا...

#آگهی_یزدی
چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن
به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی


به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازنای سالی


غم حال دردمندان نه عجب گرت نباشد
که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی


#سعدی
 

خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
شطح و طامات به بازار خرافات بریم

تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم

#حافظ

هر که را جامه ز عشقی چاک شد

او ز حرص و عیب کلی پاک شد

شاد باش ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علتهای ما

#مولانا‌
#حکیمی را پرسیدن

چندین درخت نامور که خدای عزوجلّ آفریده است و برومند، هیچ یک را «آزاد» نخوانده‌اند مگر «سرو» را که ثمره‌ای ندارد؛ در این چه حکمت است؟ گفت: هر درختی را ثمره‌ای معین است،‌ که به وقتی معلوم به وجود آن تازه آید، و گاهی به عدم آن پژمرده شود. و سرو را هیچ از این نیست و همه وقت خوش است، و این است صفت آزادگان!»

#گلستان سعدی
اصلاحیه

زندگی را ورق بزن
هر فصلش را خوب بخوان
با بهار برقص
با تابستان بچرخ
در پاییزش عاشقانه قدم بزن
با زمستانش بنشین
و چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش
زندگی را باید زندگی کرد،
آنطور که دلت می گوید.
مبادا زندگی را
دست نخورده برای مرگ بگذاری!

سیمین بهبهانی


جعلی
این شعر از سیمین بهبهانی نیست


شاعر نسرین بهجتی
طمع لوت و طمع آن ذوق و سماع
مانع آمد عقل او را ز اطلاع


طمع آن صوفی به غذا و وجد و سماع عقل او را از آگاهی بر امر باز داشت.

گر طمع در آینه بر خاستی
در نفاق آن آینه چون ماستی


به عنوان مثال، اگر در آیینه هم صفت طمع پیدا می شد، مسلّماً آن آیینه در نفاق و دو رویی مانند ما آدمیان می شد.

گر ترازو را طمع بودی به مال
راست کی گفتی ترازو وصف حال


اگر ترازو نسبت به مال طمع داشت، کی می توانست، حال را به درستی بیان کند؟

هر نبیی گفت با قوم از صفا
من نخواهم مزد پیغام از شما


هر پیامبری که آمد از روی صفای باطن به مردم گفت: ای قوم، من از شما در ازای رسالتم هیچ دستمزدی نمی خواهم. آیه ۲۹ سوره هود


من دلیلم حق شما را مشتری
داد حق دلالیم هر دو سری


من راهنما هستم و خدا، مشتری شما. خداوند حق دلالی مرا دو جانبه داده است. یعنی هم در دنیا ماجور و بهرهمند از عطای الهی هستم و هم در آخرت.

شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
بر سر آتش سوزنده نشیمن کردم
معنی عشق تو را بر همه روشن کردم

کسی از دور فلک این همه اندیشه نکرد
که من از گردش آن نرگس رهزن کردم

خادم غیر شدم با همه غیرت عشق
آه کز دوستی‌ات خدمت دشمن کردم

سنگ نالید به حال دل دیوانهٔ من
بس که در کوه غمش ناله و شیون کردم

یارب آویزهٔ گوش تو پری‌پیکر باد
در اشکی که من از دیده به دامن کردم

عاجزم پیش دل سخت تو من کز آهی
رخنه در خاره و سوراخ در آهن کردم

سری از چشم تو با مردم عالم گفتم
همه را زآفت دور فلک ایمن کردم

بوسه‌ای از لب نوشین تو مقدورم شد
نوش داروی دل خسته معین کردم

اثر از دیر و حرم ندیدم هر چند
طلب وصل تو از شیخ و برهمن کردم

گر پرم بشکنی از سنگ، نخواهم برخاست
من که از سدره به بام تو نشیمن کردم

خیل اندوه به سر منزل من راه نبرد
تا فروغی به در میکده مسکن کردم

#فروغی_بسطامی
سحرگه ره روی در سرزمینی
همی‌گفت این معما با قرینی

که ای صوفی شراب آن گه شود صاف
که در شیشه برآرد اربعینی

خدا زان خرقه بیزار است صد بار
که صد بت باشدش در آستینی

مروت گر چه نامی بی‌نشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی

ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی

نمی‌بینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی

درون‌ها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی

گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی

اگر چه رسم خوبان تندخوییست
چه باشد گر بسازد با غمینی

ره میخانه بنما تا بپرسم
مآل خویش را از پیش بینی

نه حافظ را حضور درس خلوت
نه دانشمند را علم الیقینی

#حافظ
#آیه_گرافی🕊

وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ
و هر چه‌ می‌خواهید‌ از فضل‌ خدا طلب کنید

از درگه همچون تو کریمی هرگز،
نومید کسی نرفت و من هم نروم...

سوره نساء | ۳۲
#چهل_قاعده_شمس_تبریزی
قاعده سی و پنجم


در این زندگی فقط با تضادهاست که می‌توانیم پیش برویم.
مومن با منکر درونش آشنا شود، ملحد با مومن درونش.
شخص تا هنگامی که به مرتبه انسان کامل برسد پله پله پیش می‌رود.
و فقط تا حدی که تضادها را پذیرفته، بالغ می‌شود.
ای سالك

دنیا نه جای آسایش است،
بلکه جای آزمایش است.
یکی را همت بهشت،
یکی را دولت دوست.
ای من به فدای آن که همتش،
همه اوست.
طالب دنیا، رنجور است
و طالب عقبی، مزدور است
و طالب مولا، مسرور...

دنیا طلبا تو در جهان رنجوری
عقبا طلبا تو از حقیقت دوری
مولا طلبا که داغ مولا داری
اندر دو جهان مظفر و منصوری

#نصایح
#خواجه_عبدالله_انصاری
خوشبختی را کجا می‌توان یافت؟

شخصی از خدا پرسید: «خوشبختی
را کجا می‌توان یافت؟»
خدا گفت: «آن را در خواسته‌هایت
جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.»
با خود فکر کرد و فکر کرد: «اگر خانه‌ای
بزرگ داشتم بی‌گمان خوشبخت بودم.»
خداوند به او داد.

«اگر پول فراوان داشتم یقیناً
خوشبخت‌ترین مردم بودم.»
خداوند به او داد.
اگر... اگر... و اگر...
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود.

از خدا پرسید: «حالا همه چیز دارم
اما باز هم خوشبختی را نیافتم.»
خداوند گفت: «باز هم بخواه.»
گفت: «چه بخواهم؟ هر آنچه را که هست دارم.»
خدا گفت: «بخواه که دوست بداری،
بخواه که دیگران را کمک کنی، بخواه
که هر چه را داری با مردم قسمت کنی.»

او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب
دید لبخندی را که بر لبها می‌نشیند و نگاه‌های
سرشار از سپاس به او لذت می‌بخشد.
رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا خوشبختی اینجاست؛ در نگاه و لبخند دیگران........

در دستِ غفلت است ز عمر آن‌چه مانده است
دادم به دستِ دزد، زرِ ناشمرده را

#وحید_قزوینی
صیادان معنی/محمد قهرمان
خاکیان را از فلک امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت گوی چوگان قضاست

پرده خارست اگر دارد گلی این بوستان
نوش این غمخانه را چاشنی زهر فناست

ساحلی گر دارد این دریا لب گورست و بس
هست اگر کامی درین ویرانه کام اژدهاست

داغ ناسورست هست این خانه را گر روزنی
آه جانسوزست اگر شمعی درین ماتم سراست

سختی دوران به ارباب سعادت می رسد
استخوان از سفره این سنگدل رزق هماست

نیست سالم دامن پاکان ز دست انداز او
گرگ تهمت یوسف گل پیرهن را در قفاست

سنگ می بارد به نخل میوه دار از شش جهت
سرو از بی حاصلی پیوسته در نشو و نماست

قرص مهر و ماه گردون را کسی نشکسته است
از دل خود روزی مهمان درین مهمانسراست

هر زبانی کز فروغ صدق دارد روشنی
زنده زیر خاک دایم چون چراغ آسیاست

تیرباران قضا نازل به مردان می شود
از نیستان شیر را آرامگاه و متکاست

هست اگر آسایشی در زیر تیغ و خنجرست
دیده حیران قربانی بر این معنی گواست

نیست غیر از نامرادی در جهان خاک مراد
مدعای هر دو عالم در دل بی مدعاست

لب گشودن می شود موج خطر را بال و پر
لنگر این بحر پرآشوب، تسلیم و رضاست

زیر گردون ما ز غفلت شادمانی می کنیم
ورنه گندم سینه چاک از بیم زخم آسیاست


ابیاتی از قصید
#صائب_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
معشوق را «دلارام» می‌گویند. یعنی که دل به وی آرام گیرد. پس به غیر، چون آرام و قرار گیرد؟


فیه‌مافیه
مولانا

.
شد دلم ویران ز سنگ‌انداز هجرانت، ولی
شادمانم چون تو دایم گنج آن ویرانه‌ای

شد کنار من پر از در، ز آب چشم چون گهر
از کنار من چرا دوری، اگر دردانه‌ای؟

#اوحدی
بختی دارم چو چشم خسرو همه خواب
چشمی دارم چو لعل شیرین همه آب

جسمی دارم چو جان مجنون همه درد
جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب


#خاقانی
تا در دل من صورت آن رشک پریست
دلشاد چو من در همهٔ عالم کیست

والله که به جز شاد نمیدانم زیست
غم میشنوم ولی نمیدانم چیست

مولانای جان

رباعی شماره ۳۶۲
‏تنهات یافتم. هر یکی به چیزی مشغول و بِدان خُوشدل و خُرسند؛ بعضی روحی بودند، به روح خود مشغول بودند. بعضی به عقل خود؛ بعضی به نفس خود؛ تو را بی‌کس یافتم.
همه یاران رفتند به سوی مطلوبان خود. تنهات رها کردند‌.
من یارِ بی‌یارانم !

#شمس_تبریزی
گفته بودی همه زرقند و فریبند و فسوس
سعدی آن نیست ولیکن چو تو فرمایی هست

#سعدی_جانم