ناصح چو مرهمی ننهی، نیش هم مزن
بر زخمخورده طعنه زدن زخمِ دیگر است
#اهلی_شیرازی
#در_کنایه
•دیوان اهلی شیرازی، به اهتمام و تصحیح حامد ربانی•
بر زخمخورده طعنه زدن زخمِ دیگر است
#اهلی_شیرازی
#در_کنایه
•دیوان اهلی شیرازی، به اهتمام و تصحیح حامد ربانی•
کام از میِ لعلم مده، کز می خمار آید مرا
من عاشقِ درد توام، درمان چهکار آید مرا؟
گر بر کنار من روان، صد جوی باشد زآبِ چشم
سروِ روانی همچو تو، کی در کنار آید مرا؟
هان ای رقیب مُحتشم فخر تو از جاه است و من
درویشِ سلطانمَشربم، فخر تو عار آید مرا
«اهلی» چراغِ جان من بار دگر روشن شود
آن شمع اگر بعد از اجل، سوی مزار آید مرا
#اهلی_شیرازی
من عاشقِ درد توام، درمان چهکار آید مرا؟
گر بر کنار من روان، صد جوی باشد زآبِ چشم
سروِ روانی همچو تو، کی در کنار آید مرا؟
هان ای رقیب مُحتشم فخر تو از جاه است و من
درویشِ سلطانمَشربم، فخر تو عار آید مرا
«اهلی» چراغِ جان من بار دگر روشن شود
آن شمع اگر بعد از اجل، سوی مزار آید مرا
#اهلی_شیرازی
#اهلی_شیرازی
به لاف عاشقی نتوان
ز خیل عشقبازان شد
جگر پرخون و دل پردرد
و دلافگار میباید
به لاف عاشقی نتوان
ز خیل عشقبازان شد
جگر پرخون و دل پردرد
و دلافگار میباید
ساقی قدحی که کار دنیا همه هیچ
این گفت و شنید و جنگ و غوغا همه هیچ
طوفان فنا چو بشکند کشتی عمر
عالم همه هیچ و حاصل ما همه هیچ
#اهلی_شیرازی
این گفت و شنید و جنگ و غوغا همه هیچ
طوفان فنا چو بشکند کشتی عمر
عالم همه هیچ و حاصل ما همه هیچ
#اهلی_شیرازی
کار ما عشق است و ما را بهر آن آورده اند
هر کسی را بهر کاری در جهان آورده اند
این همه افسانه کز فرهاد و مجنون ساختند
شرح حال ماست، یک به یک بر زبان آورده اند
عاشقان را عشق اگر چون شمع می سوزد رواست
تــا چـرا سـوز نـهـان را بر زبان آورده اند
آن دو لعل لب که جان بخشد چون آب حیات
در سخن صد همچو عیسی را به جان آورده اند
در طریق عاشقی "اهلی" ز کشتن عار نیست
خوش بر آ کامروز ما را در میان آورده اند
#اهلی_شیرازی
هر کسی را بهر کاری در جهان آورده اند
این همه افسانه کز فرهاد و مجنون ساختند
شرح حال ماست، یک به یک بر زبان آورده اند
عاشقان را عشق اگر چون شمع می سوزد رواست
تــا چـرا سـوز نـهـان را بر زبان آورده اند
آن دو لعل لب که جان بخشد چون آب حیات
در سخن صد همچو عیسی را به جان آورده اند
در طریق عاشقی "اهلی" ز کشتن عار نیست
خوش بر آ کامروز ما را در میان آورده اند
#اهلی_شیرازی
من و مجنون دو اسیریم که غم، شادی ماست
هر که این شیوه ندانست، نه از وادی ماست
پاسِ شمعِ رخِ ساقی به دعا میداریم
کاین چراغیست که در ظلمت غم، هادی ماست
آن سبکبار نهالیم که در باغ جهان
سرو آزاد چمن بندهی آزادی ماست
گر ندانیم ره و رسم جهان، طعنه مزن
زآنکه نادانی ما، غایتِ استادی ماست
بخت اگر یار شود، یار هم از ما باشد
زآنکه بیزاری معشوق ز بیزادی ماست
گرچه ما خانهخرابیم، ولی دلشادیم
که غمِ خانهکَنی در پی آبادی ماست
گرچه رندیم و تهیدست چو اهلی شادیم
چرخ را با همه حشمت، حسد از شادی ماست
#اهلی_شیرازی
هر که این شیوه ندانست، نه از وادی ماست
پاسِ شمعِ رخِ ساقی به دعا میداریم
کاین چراغیست که در ظلمت غم، هادی ماست
آن سبکبار نهالیم که در باغ جهان
سرو آزاد چمن بندهی آزادی ماست
گر ندانیم ره و رسم جهان، طعنه مزن
زآنکه نادانی ما، غایتِ استادی ماست
بخت اگر یار شود، یار هم از ما باشد
زآنکه بیزاری معشوق ز بیزادی ماست
گرچه ما خانهخرابیم، ولی دلشادیم
که غمِ خانهکَنی در پی آبادی ماست
گرچه رندیم و تهیدست چو اهلی شادیم
چرخ را با همه حشمت، حسد از شادی ماست
#اهلی_شیرازی
در جان من تو بودی و من در دل تو هم
من در تو محو و با تو نشان تویی نبود
باداموار در تک یک پیراهن دو مغز
بودیم همچو یک تن و ما را دوئی نبود.
#اهلی_شیرازی
#دیوان به اهتمام #حامد_ربانی
نشر #کتابخانه_سنائی 1369
من در تو محو و با تو نشان تویی نبود
باداموار در تک یک پیراهن دو مغز
بودیم همچو یک تن و ما را دوئی نبود.
#اهلی_شیرازی
#دیوان به اهتمام #حامد_ربانی
نشر #کتابخانه_سنائی 1369