«غزلی در شب»
تنها نشستهایم و چه بیجا نشستهایم
اشکیم و روی دیدهٔ بینا نشستهایم
ای ابر غم ببار، در این کام پرعطش
همچون صدف به دامن دریا نشستهایم
از ننگ ماست شهرت پاکیزهدامنان
ای دل به ما مخند که رسوا نشستهایم
دیشب گذشت، می بده امروز بگذرد
در انتظار رفتنِ فردا نشستهایم
فرجام نیست در شب جاویدِ این دیار
ای صبح، همتی که به شبها نشستهایم
ما خود سیاهمهرهٔ نردیم و ایدریغ
در گیر و دار حل معما نشستهایم
«حافظ» پس از تو هر غزلی ساختند، مُرد
در انتظارِ رفتنِ «نیما» نشستهایم
تهران _ ۱۳۳۴
#غزلی_در_شب
#نصرت_رحمانی
از دفتر #کوچ_و_کویر
ـــــــــــــــــــــــ
تنها نشستهایم و چه بیجا نشستهایم
اشکیم و روی دیدهٔ بینا نشستهایم
ای ابر غم ببار، در این کام پرعطش
همچون صدف به دامن دریا نشستهایم
از ننگ ماست شهرت پاکیزهدامنان
ای دل به ما مخند که رسوا نشستهایم
دیشب گذشت، می بده امروز بگذرد
در انتظار رفتنِ فردا نشستهایم
فرجام نیست در شب جاویدِ این دیار
ای صبح، همتی که به شبها نشستهایم
ما خود سیاهمهرهٔ نردیم و ایدریغ
در گیر و دار حل معما نشستهایم
«حافظ» پس از تو هر غزلی ساختند، مُرد
در انتظارِ رفتنِ «نیما» نشستهایم
تهران _ ۱۳۳۴
#غزلی_در_شب
#نصرت_رحمانی
از دفتر #کوچ_و_کویر
ـــــــــــــــــــــــ