معرفی عارفان
1.25K subscribers
34.1K photos
12.3K videos
3.22K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
خرم آن عاشق که آشوب دل و دینش تویی
کار فرمایش محبت، مصلحت بینش تویی

شورش عشاق در عهد لب شیرین لبت
ای خوشا عهدی که شورش عشق و شیرینش تویی

عاشق روی تو می‌نازد به خیل عاشقان
پادشاهی می‌کند صیدی که صیادش تویی

#فروغی_بسطامی
نرگسِ بیمارِ تو
گشته پرستار من
تا چه کند این طبیب با دلِ بیمار من

خفتهٔ بیدار گیر
گر چه ندیدے ببین
چشمِ پر از خواب خویش دیدهٔ بیدار من.....!!

#فروغی_بسطامی
اندوه تو شد وارد کاشانه‌ام امشب
مهمان عزیز آمده در خانه‌ام امشب

صد شکر خدا را که نشسته‌ست به شادی
گنج غمت اندر دل ویرانه‌ام امشب

من از نگه شمع رخت دیده ندوزم
تا پاک بسوزد پر پروانه‌ام امشب

یک جرعهٔ تو مست کند هر دو جهان را
چیزی که لبت ریخت به پیمانه‌ام امشب

امید که بر خیل غمش دست بیاید
آه سحر و طاقت هر دانه‌ام امشب

از من بگریزید که می‌خورده‌ام امشب
با من منشینید که دیوانه‌ام امشب

بی حاصلم از عمر گرانمایه فروغی
گر جان نرود در پی جانانه‌ام امشب

#فروغی_بسطامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود
آه از این راه که باریک تر از موی تو بود

رهرو عشق از این مرحله آگاهی داشت
که ره قافلهٔ دیر و حرم سوی تو بود

پیش از آن دم که شود آدم خاکی ایجاد
بر سر ما هوس خاک سر کوی تو بود

زان شکستم به هم آیینهٔ خودبینی را
که نگاهم همه در آینهٔ روی تو بود

پیر پیمانه‌کشان شاهد من بود مدام
که همه مستی ام از نرگس جادوی تو بود

تا مرا عشق تو انداخت ز پا دانستم
که قیامت مثل از قامت دل‌جوی تو بود

ماه نو کاسته از گوشهٔ گردون سر زد
که خجالت‌زدهٔ گوشهٔ ابروی تو بود

نفس خرم جبریل و دم باد مسیح
همه از معجزهٔ لعل سخنگوی تو بود

دوش با ماه فروزنده فروغی می‌گفت
کآفتاب آیتی از طلعت نیکوی تو بود

#فروغی_بسطامی
دوشم به وعده گفتا : ،

یک بوسه خواهمت داد ،




جان را ، به نقد دادم ،

وین نسیه را خریدم ،




#فروغی_بسطامی
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات

عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظاره‌ام
حسرت او نمی‌رود از دل پاره پاره‌ام

مردم و از دلم نرفت آرزوی جمال او
وه که ز مرگ هم نشد در ره عشق چاره‌ام

آن که به تیغ امتحان ریخت به خاک خون من
کاش برای سوختن زنده کند دوباره‌ام

خاک رهی گزیده‌ام، تا چه بزاید آسمان
جیب مهی گرفته‌ام، تا چه کند ستاره‌ام

غنچهٔ نوش‌خند او سخت به یک تبسمم
نرگس نیم مست او کشت به یک اشاره‌ام

آن که ندیده حسرتی در همه عمر خویشتن
کی به شمار آورد حسرت بیشماره‌ام

من که فروغی از فلک باج هنر گرفته‌ام
بر سر کوی خواجه‌ای بندهٔ هیچ کاره‌ام

#فروغی_بسطامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند

همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند!

#فروغی_بسطامی
شاهدِ شیرین‌لبم ،

بوسه ، نهان می‌دهد ،





آری ، رسمِ پَری ،

بوسه ، نهان دادن است ،





#فروغی_بسطامی
❤️‍🔥


دلم به کوی تو ..
هر شام تا سحر می‌گشت ...

سحر چو می‌شد ..
از آن کو به ناله بر می‌گشت ..!

پس از مجاهده ..
چون همدم تو می‌گشتم ...

دل از مشاهده
مدهوش و بی خبر می‌گشت ..!

به آرزوی تو ..
یک قوم کو به کو می‌رفت ...

به جستجوی تو ..
یک شهر در به در می‌گشت ..!


#فروغی_بسطامی
من نمی‌گویم که عاقل باش یا دیوانه باش
گر به جانان آشنایی از جهان بیگانه باش
گر سر مقصود داری مو به مو جوینده شو
ور وصال گنج خواهی سر به سر ویرانه باش

#فروغی بسطامی