معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.1K photos
12.3K videos
3.22K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
چون قلم در دستِ غدّاری بوَد
بی‌گمان منصور بر داری بود

#مولوی
#مثنوی مطابق با تصحیح #نیکلسون
تصویر: دیوان منسوب به #منصور_حلاج چاپ بمبئی که در واقع متعلق به #کمال‌الدین_خوارزمی ‌است
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
قطعه《مطرب مهتاب رو》

خواننده: #شهرام_ناظری

آهنگساز: #کیخسرو_پورناظری

مطرب مهتاب رو آنچه شنیدی بگو
ما همگان محرمیم آنچه بدیدی بگو

ای شه و سلطان ما ای طربستان ما
در حرم جان ما بر چه رسیدی بگو

نرگس خمار او ای که خدا یار او
دوش ز گلزار او هر چه بچیدی بگو


#مولوی

یکی از زیباترین تصنیف هایی که شهرام ناظری تاکنون اجرا کرده است تصنیف مطرب مهتاب رو ساخته کیحسرو پورناظری با شاهکاری از جناب مولوی است که توسط گروه شمس در سال ۱۳۷۱ اجرا شد. شعر مولوی و تنبور نوازی گروه شمس و همراهی دف فضایی بسیار شورانگیز و خانقاهی  به اثر داده است.
کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من
خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من

تا نه ردی کردمی و نی تردد نی قبول
بودمی بی‌دام و بی‌خاشاک در عمان من

غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود
هر کسی را ره مده ای پرده مژگان من

سخت نازک گشت جانم از لطافت‌های عشق
دل نخواهم جان نخواهم آن من کو آن من

همچو ابرم روترش از غیرت شیرین خویش
روی همچون آفتابت بس بود برهان من

رو مگردان یک زمان از من که تا از درد تو
چرخ را بر هم نسوزد دود آتشدان من

تا خموشم من ز گلزار تو ریحان می برم
چون بنالم عطر گیرد عالم از ریحان من

من که باشم مر تو را من آنک تو نامم نهی
تو کی باشی مر مرا سلطان من سلطان من

چون بپوشد جعد تو روی تو را ره گم کنم
جعد تو کفر من آمد روی تو ایمان من

ای به جان من تو از افغان من نزدیکتر
یا فغانم از تو آید یا تویی افغان من

#مولوی
آمد بت میخانه تا خانه برد ما را
بنمود بهار نو تا تازه کند ما را

بگشاد نشان خود بربست میان خود
پر کرد کمان خود تا راه زند ما را

صد نکته دراندازد صد دام و دغل سازد
صد نرد عجب بازد تا خوش بخورد ما را

رو سایه سروش شو پیش و پس او می‌دو
گر چه چو درخت نو از بن بکند ما را

گر هست دلش خارا مگریز و مرو یارا
کاول بکشد ما را و آخر بکشد ما را

چون ناز کند جانان اندر دل ما پنهان
بر جمله سلطانان صد ناز رسد ما را

بازآمد و بازآمد آن عمر دراز آمد
آن خوبی و ناز آمد تا داغ نهد ما را

آن جان و جهان آمد وان گنج نهان آمد
وان فخر شهان آمد تا پرده درد ما را

می‌آید و می‌آید آن کس که همی‌باید
وز آمدنش شاید گر دل بجهد ما را

شمس الحق تبریزی در برج حمل آمد
تا بر شجر فطرت خوش خوش بپزد ما را


#دیوان_شمس
#مولوی
آمد بت میخانه تا خانه برد ما را
بنمود بهار نو تا تازه کند ما را

بگشاد نشان خود بربست میان خود
پر کرد کمان خود تا راه زند ما را

صد نکته دراندازد صد دام و دغل سازد
صد نرد عجب بازد تا خوش بخورد ما را

رو سایه سروش شو پیش و پس او می‌دو
گر چه چو درخت نو از بن بکند ما را

گر هست دلش خارا مگریز و مرو یارا
کاول بکشد ما را و آخر بکشد ما را

چون ناز کند جانان اندر دل ما پنهان
بر جمله سلطانان صد ناز رسد ما را

بازآمد و بازآمد آن عمر دراز آمد
آن خوبی و ناز آمد تا داغ نهد ما را

آن جان و جهان آمد وان گنج نهان آمد
وان فخر شهان آمد تا پرده درد ما را

می‌آید و می‌آید آن کس که همی‌باید
وز آمدنش شاید گر دل بجهد ما را

شمس الحق تبریزی در برج حمل آمد
تا بر شجر فطرت خوش خوش بپزد ما را


#دیوان_شمس
#مولوی
.من يک جانم که صد هزار است تَنَم// ليکِن چه کُنم چو بَند دارد دَهَنم؟
ديدم دو هزار خَلْق کان من بودم// زان جُمله نديده‌ام يکي را که مَنَم
(ديوان شمس )

   در اين رباعي، مولوي به صراحت اعلام مي دارد كه يك روح يا جان است كه داراي صدها هزار تجسد يا بدن فيزيكي مي باشد كه در طول زندگي هاي مختلف آن را تجربه و زندگي كرده است. هرچند مولوي اظهار مي كند كه نمي تواند بيشتر از اين در اين باره سخن بگويد و اسرار ناگفتني را به صورت واضح و آشكار بر زبان براند. مولوي مي گويد دو هزار زندگي و تجسد فيزيكي خود را ديدم اما در بين آن همه زندگي هاي بي شمار، حتي يك زندگي را نتوانستم مشاهده كنم كه در آن، من حقيقي يا روح يا جان رباني سكاندار وجودم باشد، يعني خود واقعي ام در هيچ يك از آنها نديدم.


#مولوی
گر بصورت آدمی انسان بُدی
احمد و بوجهل خود یکسان بُدی


#مولوی
پند من بشنو که تن بند قویست
کهنه بیرون کن گرت میل نویست


#مولوی
غصه در آن دل بود کز هوس او تهیست
غم همه آن جا رود کان بت عیار نیست


#مولوی
#مولوی از #مثنوی‌اَش دفاع می‌کند : 👇👇👇


خیالِ بَد اندیشیدنِ قاصرفهمان :





پیش از آنک ، این قصه تا مَخلَص رسد ،

دودگندی آمد از اهلِ حسد ،




من نمی‌رنجم ازین ، لیک ، این لکد ،

خاطرِ ساده‌دلی را ، پی کند ،




خوش بیان کرد آن حکیمِ غزنوی ،

بهرِ محجوبان ، مثالِ معنوی ،




که ، ز قرآن ، گر نبیند غیرِ قال ،

این ، عجب نَبوَد ز اصحابِ ضلال ،




کز شعاعِ آفتابِ پُر ز نور ،

غیرِ گرمی ، می‌نیابد چشمِ کور ،




خربَطی ، ناگاه از خرخانه‌ای ،

سر ، برون آوَرد ، چون طعانه‌ای ،




#خربط = بَطِ بزرگ ، مرغابیِ بزرگ ، غاز ، به‌معنیِ مردِ احمق و مسخره هم گفته شده .



کین سخن ، پست است ،،، یعنی مثنوی ،

قصهٔ پیغمبر است و پی‌رَوی ،




نیست ذکرِ بحث و اسرارِ بلند ،

که ، دَوانند اولیا ، آن‌سو سمند ،




از مقاماتِ تَبَتُّل تا فنا ،

پایه‌پایه تا ملاقاتِ خدا ،




شرح و حدّ هر مقام و منزلی ،

که به‌پَر ، زو برپَرَد صاحبدلی ،




چون ، کتاب‌الله بیامد ، هم برآن ،

این‌چنین طعنه زدند آن کافران ،




که ، اساطیر است و افسانهٔ نژند ،

نیست تعمیقی و تحقیقِ بلند ،




کودکانذ خُرد ، فهمش می‌کنند ،

نیست ، جز امرِ پسند و ناپسند ،




ذکرِ یوسف ، ذکرِ زلفِ پُرخَمَش ،

ذکرِ یعقوب و زلیخا و غمش ،




ظاهر است و ، هرکسی پی می‌بَرَد ،

کو بیان؟ ، که گم شود در وی خِرَد؟ ،




گفت : اگر آسان نماید این به‌تو ،

اینچنین آسان ،،، یکی سوره بگو ،




جنّیان و انسیان و اهلِ کار ،

گو ، یکی آیت ازین آسان ، بیار ،





#مولانا
یار است، نه چوب، مشکن او را
چون برشکنی طراق خیزد
این بانگِ طراق، چوبِ ما را،
دانیم که از فراق خیزد

#مولوی
هله خیزید که تا خویش ز خود دور کنیم
نفسی در نظر خود نمکان شور کنیم

هله خیزید که تا مست و خوشی دست زنیم
وین خیال غم و غم را همه در گور کنیم

وهم رنجور همی دارد ره جویان را
ما خود او را به یکی عربده رنجور کنیم

غوره انگور شد اکنون همه انگور خوریم
وانچ ماند همه را بادهٔ انگور کنیم

وحی زنبور عسل کرد جهان را شیرین
سورهٔ فتح رسیدست به ما، سور کنیم

ره نمایان که به فن راه‌زنان فرح‌اند
راه ایشان بزنیم و همه را عور کنیم

جان سرمازدگان را تف خورشید دهیم
کار سلطان جهان‌بخش به دستور کنیم

کشت این شاهد ما را به فریب و به دغل
صد چو او را پس ازین خسته و مهجور کنیم

تاکنون شحنهٔ بد او دزدی او بنماییم
میر بودست، ورا چاکر و مأمور کنیم

همه از چنگ ستمهاش همی زاریدند
استخوانهای ورا بر بط وطنبور کنیم

کیمیا آمد و غمها همه شادیها شد
ما چو سایه پس ازین خدمت آن نور کنیم

بی‌نوایان سپه را همه سلطان سازیم
همه دیوان سپه را ملک و حور کنیم

نار را هر نفسی خلعت نوری بخشیم
کوهها را ز تجلی همه چون طور کنیم

خط سلطان جهانست و چنین توقیع است
که ازین پس سپس هر غزلی ترجیع است

#مولوی دیوان_شمس ⚘
جان نباشد جز خبر در آزمون
هر که را افزون خبر جانش فزون

#مولوی

خبرنگاران طلایه داران عرصه قلم و آگاهی هستند.
۱۷ مرداد روزِ
#خبرنگار بر همه عزیزانی که برای آگاهی و اطلاع رسانی به مردم تلاش میکنند ، مبارک .
تا در دلِ من قرار کردی

دل را زِ تو بی قرار دیدم

#مولوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امروز چو هر روز خرابیم خراب
مگشا در اندیشه و برگیر رباب!

صدگونه نمازاست ورکوعست وسجود
آنرا که جمال دوست باشد محراب!

#مولوی