معرفی عارفان
1.25K subscribers
34.1K photos
12.3K videos
3.22K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
یکی پرسید که چه کنم که به تو رسم؟ گفت: تن بگذار و بیا. حجاب بنده از خدا تن است.
تن چهار چیز است: فرج است و گلو و مال و جاه.


#شمس_تبریزی
حجاب خود

#شمس_تبریزی
چون تاریکی دراز آید،
بعد آن روشنی دراز آید.


#شمس_تبریزی
اکنون هیچ شکی نیست
که در این عالَم مقصودی هست و مطلوبی
و کسی هست که این سراپرده
جهت او برافراشته‌اند
و این باقی تَبَع و بندۀ وی‌اند
و از بهر وی است این بنا
نه او از بهر این بناست.

#شمس_تبریزی
با هرچه نشینی و با هر چه باشی ،
خویِ او گیری .

در کاه نگری ، در تو غمگینی درآید .
در سبزه و گُل نگری ، تازگی درآید .

زیرا همنشین ،
تو را در عالَمِ خویشتن کِشد .

#شمس تبریزی
روی آفتاب (شمس) به مولاناست
زیرا روی مولانا به آفتاب است.

#شمس_تبریزی
Ashena
Reza Sadeghi
یکی شدن عاشق و معشوق

شمس اعتقاد دارد وقتی عشق به کمال برسد، عاشق با معشوق خود به یگانگی و اتحاد می رسد.

اندرون محمود همه ایاز است
اندرون ایاز همه محمود
نامی است که دو افتاده است!

#شمس_تبریزی

مولانا نیز یگانگی عاشق و معشوق را اینطور توصیف می کند:

در دلِ معشوقْ جُمله عاشق است
در دلِ عَذْرا همیشه وامِق است

در دلِ عاشقْ به جُز معشوق نیست
در میانْشان فارِق و فاروق نیست

#مثنوی_مولانا
آنکس که به صحبت من رَه یافت
علامتش آن است که
صحبت دیگران بر او سرد شود و تلخ شود
نه چنان که سرد شود و همچنین صحبت می کند
بلکه چنان که نتواند با ایشان صحبت کردن.

#شمس_تبریزی
کودکی را بگویی که ما را که آفرید؟
گوید حق.

بپرسی که چرخه بی گرداننده بگردد؟
گوید چه می گویی، دیوانه ای؟

بپرسی که آنکه ما را ساخت
و هست و نیست می کند
او قوی تر است و غالب تر است یا ما؟
بگوید هر آینه آن کس اگر قوی تر نبودی
کی توانستی ما را هست و نیست کردن؟
هر آینه غالب او باشد.

مردی آن است که این غالب را ببیند
و آن هست کننده را ببیند
و هست کردن او را ببیند
چشم باز کند
بی تقلید و بی حجاب
خالق را ببیند، اللّه را ببیند.

#شمس_تبریزی
یک زمان تنها بمانی تو ز خلق
در غم و اندیشه مانی تا به حلق
#مثنوی_مولانا۰

واقعا چرا وقتی انسان تنها می شود به قول #مولانا غم و غصه گلوی او را فشار می دهد؟
این غم از چه نوعی است؟ خوبه یا بد؟
مساله اینه که انسان در تنهایی حواسش به دیگران نیست تا حواسش از خودش پرت شود. وقتی که تنها شدیم با خودمان مواجه می شویم. خودمان را در آینه خودمان می بینیم. حال این خود چه چهره ای دارد؟ وحشتناک یا زیبا؟ نورانی یا تاریک؟ قوی یا ضعیف؟ در زمان تنهایی انواع و اقسام افکار گذشته و حال آینده به سراغ ما می آیند. اینکه کاش فلان کار را نکرده بودم، کاش فلان حرف را زده بودم و ... بعد ترس و توهم از آینده. چی میشه؟ اگه فلان بشه چه کار کنم...
از این به بعد هر موقع تنها شدی ببین چه احساسی داری، این احساس همان خود واقعی توست. اگر شاد بودی، با دیگران نیز شاد خواهی بود ولی اگر در تنهایی ترسیدی و غم به سراغ تو آمد، بِدان که حضور در جمع تنها مُسکّنی است که درد وجودت را پنهان می کند.
اما این خود واقعی، خود حقیقی ما نیست. خود حقیقی ما را شمس تبریزی اینگونه به ما معرفی می کند:

#شمس_تبریزی می فرمایند:
با خویشتنم خوش است،
زین پس من و من.

انسانی که از وفور عشق با خودش در صلح است و در جنگ نیست، با خودش کشمکش ندارد، یک چنین آدمی را باید الگوی اخلاق دانست.
یک چنین موجودی خودش گلستان است و دنیا را هم گلستان می کند.

در جای دیگری باز هم #شمس_تبریزی می فرمایند:
زندان را بر خود بُستان گردانیم،
چون زندان ما بُستان گردد،
بنگر که بُستان ما خود چه باشد.

در ادامه بیت اول مولانا در مثنوی می فرمایند:

چیست اَنْدَر خُم که اَنْدَر نَهْر نیست ؟
چیست اَنْدَر خانه کَنْدر شهر نیست؟
این جهان خُم است و دلْ چون جویِ آب
این جهانْ حُجْره‌ ست و دلْ شهرِ عُجاب

یعنی آنچه که تو در بیرون از خود به دنبالش هستی همین الان در وجود تو حضور دارد. جهان هستی در مقابل دل تو مانند کوزه در برابر جوی آب است و حُجره ای در مقابل شهر عجایب.

روی این چیزها بیاندیشیم که پیامبر اکرم فرمودند یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است.