Hugging You ✧˖°
403 subscribers
167 photos
1 video
1 file
2 links
The more that you read, the more things you will know. The more that you learn, the more places you’ll go.
Download Telegram
تا حال منت خبر نباشد
در کار منت نظر نباشد

تا قوت صبر بود کردیم
دیگر چه کنیم اگر نباشد؟ :’)
— سعدی
11
پیش از آن که واپسین نفس را برآرم
پیش از آن که پرده فرو افتد
پیش از پژمردن آخرین گل
برآنم که زندگی کنم
برآنم که عشق بورزم
برآنم که باشم.

در این جهان ظلمانی
در این روزگار سرشار از فجایع
در این دنیای پر از کینه
نزد کسانی که نیازمند منند
کسانی که نیازمند ایشانم
کسانی که ستایش انگیزند،

تا دریابم
شگفتی کنم
بازشناسم
که‌ام؟
که می‌توانم باشم؟
که می‌خواهم باشم؟،
تا روزها بی‌ثمر نماند
ساعت ها جان یابد
و لحظه ها گرانبار شود.

هنگامی که می‌خندم
هنگامی که می‌گریم
هنگامی که لب فرو می‌بندم

در سفرم به سوی تو
به سوی خود
به سوی خدا
که راهی‌ست ناشناخته
پُر خار،
ناهموار،
راهی که، باری
در آن گام می‌گذارم
که در آن گام نهاده‌ام
و سر بازگشت ندارم

بی‌آن که دیده باشم شکوفایی ِگل‌ها را
بی‌آن که شنیده باشم خروش رودها را
بی‌آن که به شگفت درآیم از زیباییِ حیات.
اکنون مرگ می‌تواند
فراز آید
اکنون می توانم به راه افتم
اکنون می توانم بگویم
که زندگی کرده‌ام.

— مارگوت بیکل
4
مرا «شما» خطاب کردی. خودت «شما» هستی!
17
You lived
two decades
with nothing but your spine
holding you up.
The way light does not care
if shadows follow
you do not have to be wanted
to prove you are real.

— Never Been Kissed, Natalie Wee
5😭1
بلکه شروع یه قصه‌ی جدید، نجاتم بده.
6🏆1
مردم اینترنت را باور می‌کنند درحالی‌که دقیقا مثل جنسِ فروشی پشت ویترین مغازه‌ی پرزرق‌وبرق است.
— پس پرده، آنا گاوالدا
8
و آنجا در آن لحظه‌ی زندگی‌ام، درست قبل از اینکه به ایستگاه دونور برسیم، سه چیز به خودم گفتم:
اول، دوست داشتم با آن پسر مهربان بمانم. چون با او خیلی به من خوش می‌گذشت و اگر خوب فکر کنیم می‌بینیم که در دنیا هیچ‌چیز جذاب‌تر از سرگرم شدن با پسری مهربان نیست.
— پس پرده، آنا گاوالدا
6
وقتی کسی آدم‌ را می‌خنداند، دیگر قلب را نرم کرده. حتی اگر بیخود انکارش کند.
— پس پرده، آنا گاوالدا
6
دمار از روزگار درآوردن، سوهان روح شدن، خراشیدن، چپاندن، پریدن، فروریختن، خرد کردن، بایگانی کردن، تور کردن، مرهم گذاشتن…
همیشه از کلی کلمه‌ی کمکی برای رابطه‌ای که خوب می‌دانیم عشقی در آن نیست و هیچ‌وقت هم نخواهد بود، استفاده می‌کنیم. اما من… ولی من… وقتی من… من همیشه عاشق می‌شوم.
بدن من، بدن من است. خود من است. این من هستم که در بدن خودم زندگی می‌کنم و برای همین است که هربار آسیب می‌بینم. هربار.
من هیچوقت به کسی خیانت نکردم.
هیچوقت.
همیشه شریک شده‌ام.
— پس پرده، آنا گاوالدا
5
وقتی از ایستگاه و از پیش (پسره، شاعره، که حتی اسمش را هم نمی‌دانم) برگشتم، نفس عمیقی کشیدم و سریع رفتم توی تخت خودم.
انگشت‌هایم درد می‌کرد، به خودم می‌خندیدم، به خودم انگیزه می‌دادم.
به خودم گفتم بی‌خیال. بی‌خیالش…
این بار فرق داشت. «کسی برایت شعر گفت.»
— پس پرده، آنا گاوالدا
6
همیشه خامه با تارتین سفارش می‌دادی که اضافه‌ی کره‌اش را با قاشق کوچکت کنار می‌زدی و تمام وقت پیغام می‌فرستادی. روی صفحه‌ی موبایلت خم می‌شدی و لبخند می‌زدی. راحت می‌شد حدس زد که عاشق بودی و روزت را با وراجی کردن با مردی (یا زنی؟) شروع می‌کردی که تو را خوشبخت می‌کرد. بعضی وقت‌ها لبخندهایت مرطوب‌تر بود و چال گونه‌ات شیطنت‌آمیزتر. وقتی موقع پیغام فرستادن لبخند می‌زدی یعنی چه می‌گفتی؟ آره، هرروز صبح، به نان باگت تازه‌ای که در شیرقهوه‌ات خیس کرده بودی، گاز می‌زدی و با کسی که دوستش داشتی در مورد زندگی‌ات حرف می‌زدی، معلوم بود.
— پس پرده، آنا گاوالدا
7
خودت همین چند دقیقه پیش گفتی که زندگی به زن‌ها وفادارتره. زندگی شاید ولی جامعه نه.
— پس پرده، آنا گاوالدا
8😭2
«اگه می‌دونستم که انقدر دوستش دارم، بیشتر عاشقش می‌شدم.»
— پس پرده، آنا گاوالدا
6🏆1💔1
— نگذار به بادبادک‌ها شلیک کنند
💔7😭2
«این خیلی خوبه، پسر کوچولوی من، خیلی خوبه. تو یه راز داری و نگهش می‌داری، حتی اگه تهدیدت کنن. می‌دونی من بهت افتخار می‌کنم. نمی‌دونم چرا این کار رو کردی اما می‌دونم دلایل خودت رو داشتی و‌ همین برام کافیه. می‌دونم تو کی هستی. بهت اعتماد دارم.»
— پس پرده، آنا گاوالدا
8
Hugging You ✧˖°
«این خیلی خوبه، پسر کوچولوی من، خیلی خوبه. تو یه راز داری و نگهش می‌داری، حتی اگه تهدیدت کنن. می‌دونی من بهت افتخار می‌کنم. نمی‌دونم چرا این کار رو کردی اما می‌دونم دلایل خودت رو داشتی و‌ همین برام کافیه. می‌دونم تو کی هستی. بهت اعتماد دارم.» — پس پرده، آنا…
راستش الان می‌فهمم چه لطف بزرگی در حق خودم کردم که سالها پیش کتابی رو از بین قفسه‌های یک کتابفروشی خاک خورده در زیرزمین یکی از خیابون‌های شهر بیرون کشیدم و زمزمه کردم «تو با من به خونه میای!»
10
🏆7