#پندیات
به پیری چون رسد انسان دگر برنا نخواهد شد
قد سروی اگر خم شد دگر رعنا نخواهد شد
مده بیهوده از کف گوهر نقد جوانی را
که این در گران قیمت دگر پیدا نخواهد شد
به دنیا دل مبند ای دل به فکر توشه ره باش
که با مرگ من و تو آخر دنیا نخواهد شد
مخور هرگز فریب زرق و برق دنیا را
که شیرین کام با گفتن حلوا نخواهد شد
مکن تعریف از فضل و کمال دیگران ای دل
که با تعریف کردن هیچ کس دانا نخواهد شد
علی یک عمر با او فتادگان بنشست تاگوید
از این بال نشستن ها کسی والا نخواهد شد
☑️ ختم و ترحیم خوانی👆👆👆👆👆👆👆
به پیری چون رسد انسان دگر برنا نخواهد شد
قد سروی اگر خم شد دگر رعنا نخواهد شد
مده بیهوده از کف گوهر نقد جوانی را
که این در گران قیمت دگر پیدا نخواهد شد
به دنیا دل مبند ای دل به فکر توشه ره باش
که با مرگ من و تو آخر دنیا نخواهد شد
مخور هرگز فریب زرق و برق دنیا را
که شیرین کام با گفتن حلوا نخواهد شد
مکن تعریف از فضل و کمال دیگران ای دل
که با تعریف کردن هیچ کس دانا نخواهد شد
علی یک عمر با او فتادگان بنشست تاگوید
از این بال نشستن ها کسی والا نخواهد شد
☑️ ختم و ترحیم خوانی👆👆👆👆👆👆👆
🔴چگونه نماز شب اول قبر(نماز وحشت)می خوانند؟
✅رسول خدا(صلّى اللَّه عليه و آله) فرمود: « در ركعت اوّل يك بار فاتحة الكتاب و يك بار آية الكرسى و در ركعت دوّم يك بار فاتحة الكتاب و ده بار سوره أنا انزلناه ُقرائت شود. و نمازگزار بعد از سلام نماز بگويد:
«اللّهمّ، صلّ على محمّد و آل محمّد، وابعث ثوابهما إلى قبر ذلك الميّت، فلان بن فلان»؛ خداوندا، بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و ثواب اين دو ركعت نماز را به قبر آن ميّت، فلانى پسر فلانى، برسان.»
📚 ادب حضور، ص 167
✅رسول خدا(صلّى اللَّه عليه و آله) فرمود: « در ركعت اوّل يك بار فاتحة الكتاب و يك بار آية الكرسى و در ركعت دوّم يك بار فاتحة الكتاب و ده بار سوره أنا انزلناه ُقرائت شود. و نمازگزار بعد از سلام نماز بگويد:
«اللّهمّ، صلّ على محمّد و آل محمّد، وابعث ثوابهما إلى قبر ذلك الميّت، فلان بن فلان»؛ خداوندا، بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و ثواب اين دو ركعت نماز را به قبر آن ميّت، فلانى پسر فلانى، برسان.»
📚 ادب حضور، ص 167
زمان خواندن نماز شب اول قبر:
«نماز لیلة الدفن» را در هر موقع از شب اوّل قبر مى توان بجا آورد، ولى مناسبت تر است در اوّل شب، بعد از نماز عشا باشد و اگر دفن میّت به علّتى تأخیر بیفتد، باید نماز شب اول قبر را تا شب اوّل دفن او تأخیر اندازد.
☑️ ختم و ترحیم خوانی👆👆👆👆👆👆
«نماز لیلة الدفن» را در هر موقع از شب اوّل قبر مى توان بجا آورد، ولى مناسبت تر است در اوّل شب، بعد از نماز عشا باشد و اگر دفن میّت به علّتى تأخیر بیفتد، باید نماز شب اول قبر را تا شب اوّل دفن او تأخیر اندازد.
☑️ ختم و ترحیم خوانی👆👆👆👆👆👆
نام های نماز شب اول قبر
سایر اسامی نماز شب اول قبر، نماز هدیه (صلاة الهدیه)، نماز شب دفن (صلاة لیلة الدفن) و نماز وحشت (صلاة الوحشة) است. به این سبب نماز وحشت نامیده شده که فردی که از دنیا رفته هنوز با عالم قبر آشنایی و انس ندارد و در خود احساس ترس و وحشت دارد و این نماز با فضل الهی وحشت را از او دور میکند. پس در واقع نماز شب اول قبر برای رفع وحشت است نه نماز وحشت.
☑️ ختم و ترحیم خوانی👆👆👆👆👆👆
سایر اسامی نماز شب اول قبر، نماز هدیه (صلاة الهدیه)، نماز شب دفن (صلاة لیلة الدفن) و نماز وحشت (صلاة الوحشة) است. به این سبب نماز وحشت نامیده شده که فردی که از دنیا رفته هنوز با عالم قبر آشنایی و انس ندارد و در خود احساس ترس و وحشت دارد و این نماز با فضل الهی وحشت را از او دور میکند. پس در واقع نماز شب اول قبر برای رفع وحشت است نه نماز وحشت.
☑️ ختم و ترحیم خوانی👆👆👆👆👆👆
🌷▪️روضه جانسوز حضرت زهرا س 🌷▪️
امشب از خانه میبرن تو را. (شاعر بلافاصله در مصرع بعد درست کرده حرفو..کدوم خانه جوابش واضحه اثلا خانه بی زهرا خانه است؟ کجای عالم دیدی خانه ی بی مادر خانه بشه زود درست کرده ) امشب از خانه میبرن تو را...یا ز ویرانه میبرن تو را...زیر تابوت شمع جمع شدند..هفت پروانه میبرن تو را...سلمان میگه دیدم نیمه شب دارن در خونمو میزنندر و باز کردم دیدم حسین سر به دیوار گذاشته..عموجان سلام بابام میگه بیا حالا وقتشه ،مقداد بیا اباذر بیا عمار بیا..آدم رفیق خوبم داشته باشه نعمته. باز خدا رو شکر علی چهار تا رفیق داشت مدینه بیان کمک کنن. هفت همدرد با مشایعت. چهار دردانه میبرن تورا. روزگار وببین. ای مقام تو آشنای همه مدینه ای که اینهمه پیغمبر بلند شست نشست گفت فاطمه پاره تن منه. گفت ببین کار زهرا امشب به کجا رسید. ای مقام تو آشنای همه... چه غریبانه میبرن تو را ، بس که بار غم تو سنگین است...به روی شانه میبرن تو را ...فاطمه جان علی داره حرف میزنه...باورش مشکل است ماندن من..ناامیدانه میبرن تورا...آخ هی دستاشو فشار میداد به هم...بی تو از دست میروم امشب..ای همه پشت و پناه علی... ،، بی تو از دست میروم تا صبح...فاطمه جان یادته وقتی اومدی جلو در مسجد غوغا کردی اونجوری قیامت کردی هنوز ستون های مسجد داره میلرزه یادته وقتی گفتی علیمو رها کنید اومدم جلوی در مسجد هم مرحوم علامه قزوینی هم سلیم بن قیس نقل میکنن میگن. امیرالمومنین که تو آستانه در مسجد ظاهر شد بی بی یه نگاه به علی کرد خیالش راحت شد علی سالمه ،،میگن آروم اومد جلو هی دور علی میگشت هی میگفت نفسی لک الفدا یا ابالحسن..خوشحالم یه مو از سرت کم نشده ،بعد نوشتن یه کاری کرد خیلیا نمیگن اما من میگم میگن اومد شونه ی علی رو بوسه زد. بین عاشق و معشوق رمز بسیار است ، شاید میخواست بگه علی شونت و آماده کن چند شب دیگه تابوتمو برداری ، جانم...تو که آستین به دهن نداری. تو که میتونی داد بزنی....بی تو از دست میروم تا صبح...امشب از خانه میبرن تو را.. فاطمه جان زینبت هست چادرت هم هست پس از اینجا نمیبرن تو را..خیالم راحته یه دختر تربیت کردی شب اول چادرتو سرش میکنه ، امشب دنبال جنازه هی چادر لای پاش گیر میکرد خورد زمین هی گفت خدا مادرم را کجا میبرن ، معلوم نیست شام غریبان سال دیگه زنده باشیم حالا ناله بزنیم ،خدا مادرم را کجا میبرن...روضه بخونم..پیغمبر اکرم اشرف مخلوقات و شبانه بردن فاطمه زهرا رو بضعه پیغمبر بود کسی که یه نفر تو عالم خم شد و دستشو بوسید اونم پیغمبر بود این زهرا رو هم شبونه بردن..امیرالمومنین اسدالله عین الله اذن الله. وجه الله هم شبانه بردن فقط تو این خانواده یه نفر و روز میخواستن بردارن ..فقط ه نفر و روز برداشتن اما اینقده بدنشو تیر باران کردن ،،واییی آماده ی اون ناله ای که باید بزنی الان بزن این یه بدن بود روز برداشتن. اما یه بدن یگه رو کربلا نشد تشییع جنازه کنن قبل ازاینکه تشییع کنن تیربارانش کردن. حسین ،، امروز طبق وصیت فاطمه برا اولین باریه تابوتی ساختند با دیواره و جداره کوتاه بی بی گفته بود کسی حجم بدنمو نبینه بی بی گفته بود راضی نیستم حتی تو دل شب حجم بدنمو ببینه..دیواره داشت تابوتش لا اله الا الله زود میبرمت ...کربلا کاری با بدن حسین کردن بدون تابوت کسی حجم بدن حسین و نمیدید ، ده نفر اسباشون و نعل تازه زدن بدن حسینو زیر اسبها ، حسیـــــن
با صدای سید مهدی میرداماد 👇
امشب از خانه میبرن تو را. (شاعر بلافاصله در مصرع بعد درست کرده حرفو..کدوم خانه جوابش واضحه اثلا خانه بی زهرا خانه است؟ کجای عالم دیدی خانه ی بی مادر خانه بشه زود درست کرده ) امشب از خانه میبرن تو را...یا ز ویرانه میبرن تو را...زیر تابوت شمع جمع شدند..هفت پروانه میبرن تو را...سلمان میگه دیدم نیمه شب دارن در خونمو میزنندر و باز کردم دیدم حسین سر به دیوار گذاشته..عموجان سلام بابام میگه بیا حالا وقتشه ،مقداد بیا اباذر بیا عمار بیا..آدم رفیق خوبم داشته باشه نعمته. باز خدا رو شکر علی چهار تا رفیق داشت مدینه بیان کمک کنن. هفت همدرد با مشایعت. چهار دردانه میبرن تورا. روزگار وببین. ای مقام تو آشنای همه مدینه ای که اینهمه پیغمبر بلند شست نشست گفت فاطمه پاره تن منه. گفت ببین کار زهرا امشب به کجا رسید. ای مقام تو آشنای همه... چه غریبانه میبرن تو را ، بس که بار غم تو سنگین است...به روی شانه میبرن تو را ...فاطمه جان علی داره حرف میزنه...باورش مشکل است ماندن من..ناامیدانه میبرن تورا...آخ هی دستاشو فشار میداد به هم...بی تو از دست میروم امشب..ای همه پشت و پناه علی... ،، بی تو از دست میروم تا صبح...فاطمه جان یادته وقتی اومدی جلو در مسجد غوغا کردی اونجوری قیامت کردی هنوز ستون های مسجد داره میلرزه یادته وقتی گفتی علیمو رها کنید اومدم جلوی در مسجد هم مرحوم علامه قزوینی هم سلیم بن قیس نقل میکنن میگن. امیرالمومنین که تو آستانه در مسجد ظاهر شد بی بی یه نگاه به علی کرد خیالش راحت شد علی سالمه ،،میگن آروم اومد جلو هی دور علی میگشت هی میگفت نفسی لک الفدا یا ابالحسن..خوشحالم یه مو از سرت کم نشده ،بعد نوشتن یه کاری کرد خیلیا نمیگن اما من میگم میگن اومد شونه ی علی رو بوسه زد. بین عاشق و معشوق رمز بسیار است ، شاید میخواست بگه علی شونت و آماده کن چند شب دیگه تابوتمو برداری ، جانم...تو که آستین به دهن نداری. تو که میتونی داد بزنی....بی تو از دست میروم تا صبح...امشب از خانه میبرن تو را.. فاطمه جان زینبت هست چادرت هم هست پس از اینجا نمیبرن تو را..خیالم راحته یه دختر تربیت کردی شب اول چادرتو سرش میکنه ، امشب دنبال جنازه هی چادر لای پاش گیر میکرد خورد زمین هی گفت خدا مادرم را کجا میبرن ، معلوم نیست شام غریبان سال دیگه زنده باشیم حالا ناله بزنیم ،خدا مادرم را کجا میبرن...روضه بخونم..پیغمبر اکرم اشرف مخلوقات و شبانه بردن فاطمه زهرا رو بضعه پیغمبر بود کسی که یه نفر تو عالم خم شد و دستشو بوسید اونم پیغمبر بود این زهرا رو هم شبونه بردن..امیرالمومنین اسدالله عین الله اذن الله. وجه الله هم شبانه بردن فقط تو این خانواده یه نفر و روز میخواستن بردارن ..فقط ه نفر و روز برداشتن اما اینقده بدنشو تیر باران کردن ،،واییی آماده ی اون ناله ای که باید بزنی الان بزن این یه بدن بود روز برداشتن. اما یه بدن یگه رو کربلا نشد تشییع جنازه کنن قبل ازاینکه تشییع کنن تیربارانش کردن. حسین ،، امروز طبق وصیت فاطمه برا اولین باریه تابوتی ساختند با دیواره و جداره کوتاه بی بی گفته بود کسی حجم بدنمو نبینه بی بی گفته بود راضی نیستم حتی تو دل شب حجم بدنمو ببینه..دیواره داشت تابوتش لا اله الا الله زود میبرمت ...کربلا کاری با بدن حسین کردن بدون تابوت کسی حجم بدن حسین و نمیدید ، ده نفر اسباشون و نعل تازه زدن بدن حسینو زیر اسبها ، حسیـــــن
با صدای سید مهدی میرداماد 👇
Sham_Shahadat_Fatemieh1_1393_c.mp3
10.3 MB
Sham_Shahadat_Fatemieh1_1393_c.mp3
💕مادر که از دنیا میره
وقتی میره
《م》اول اسمش رو باخودش میبره
فقط 《ا》《د》《ر》
میمونه
که
ا به معنی آوارگی
د به معنی دَربه دری
ر به معنی رسوایی
"ایشالله هیچخونه ای بدون مادر نمونه"...
وقتی میره
《م》اول اسمش رو باخودش میبره
فقط 《ا》《د》《ر》
میمونه
که
ا به معنی آوارگی
د به معنی دَربه دری
ر به معنی رسوایی
"ایشالله هیچخونه ای بدون مادر نمونه"...
بزن نی زن دلی خون داروم امشو
ز عزیزوم داغ بر دل دارم امشو
بزن تا قطره ی اشکی بریزوم
که احوالی دگرگون داروم امشو
چرا غم ریشه ی جونم گرفته
چرا غصه گریبونم گرفته
خداوندا گناه من چه بوده
اجل عزیز خوبم را گفته
خمیده قدم از درد جدایی
فلک دارد نشان بی وفایی
بگو از کی سرغت را بگیرم
کجایی عزیز خوبم کجایی
بنالم در عزایت ای برادر
بسوزم در فراغت ای برادر
زچشمانم دمادم هر شب و روز
ببارم از برایت ای برادر
َََشبی با ناله میگفتم به مهتاب
دلم از دغ ..... گشته بیتاب
نمیدونم بنالم یا بسوزم
جوون سر به نازم غرق در خواب
پریشونم از این حال خرابم
بده یکبار دیگر توجوابم
عزیزوم سفر کردی عزیزوم
ندیدی تو دیگر چشم پرآبم
گل نیلوفرم ای رودم ای رود
امید و دلبرم ای رودم ای رود
عزیز جانم عزیز مهربانم
عزیز پرپرم ای رودم ای رود
تو رفتی آسمون شد بی ستاره
دل تنگم هوای گریه داره
کجا رفتی کجایی عزیز من
الهی نور برقبرت بباره
برادر پشتم از داغت شکسته
دو چشمونم به خون غم نشسته
برادر کن نگاهی بردل من
ز بعد تو شدم زار و چه خسته
برادر جان نگاه من براهت
تو رفتی و خدا پشت و پناهت
برون رفته ز کف صبر و قراروم
که بینم من دوباره روی ماهت
خداوندا امیدم نا امیده
ببه ی من آرزوی خود رسیده
رفیقان حجله ی ماتم ببندید
قدم گردیده از دغش خمیده
ز داغ عزیزم قدم دو تا شد
ببینید پشتم خمیده روزم سیاه شد
ز داغت ای عزیز مهربونم
درون این دلم غوغا بپاشد
برات قصه میگم تا که بخوابی
دیگه اشک نریز نکن بی تابی
میگن حکایت بره و گرگه
برات میگم که دنیا چه بزرگه
نزار مروارید چشمات حرم شه
لالایی میخونم تاشب تموم شه
لالایی کن لالایی کن لالایی
تویی که پاک ترین خلق خدایی
لالایی کن بخواب مادر بیداره
گل بوسه رو دستایت میکاره
لالایی کن بخواب ای نور چشمام
با تو رنگ خوشی میگیره دنیام
اگه مردم بزارینم سر راه
سزاوون و سزا بر ما زنه پا
یکی گویه که ای مرده غریبه
یکی گویه فراغ نازنینه
امون از این همه نامهربونی
دیغا از غم بی هم زبونی
جوون بودم ولی از داغ عزیزوم
شدم یک پیر مرد قد کمونی
تورفتی و بی تو دل خونه
دلم امشب بین چه داغونه
تورفتی و کاسه ی چشمام
ازغم رودم مثل جیحونه
فلک دیدی چه تیرت کاریم زد
نه در خواب و نه در بیداریم زد
فلک صد آفرین بیداد کردی
مرا آخر تو دشمن شاد کردی
فلک کردی غم عالم ببارم
مرا آواره کردی از دیارم
فلک روزم نمودی چون شب تار
خداوندا برس فریاد مادر
فلک دیدی چه آوردی به کارم
به تنهایی کشان به روزگارم
گل جسم تو در گلدونه خاکه
دلت زندونیه زندون خاکه
به قبرستون سفر کن تا ببینی
تن مو عاقبت مهمون خاکه
عزیز مهربونم گشته پرپر
گل بی سایبونم گشته پرپر
امون از بی وفایی های دنیا
عزیز مهربونم گشته پرپر
قدم گشته دوتا از داغ رویت
ز عزیزوم داغ بر دل دارم امشو
بزن تا قطره ی اشکی بریزوم
که احوالی دگرگون داروم امشو
چرا غم ریشه ی جونم گرفته
چرا غصه گریبونم گرفته
خداوندا گناه من چه بوده
اجل عزیز خوبم را گفته
خمیده قدم از درد جدایی
فلک دارد نشان بی وفایی
بگو از کی سرغت را بگیرم
کجایی عزیز خوبم کجایی
بنالم در عزایت ای برادر
بسوزم در فراغت ای برادر
زچشمانم دمادم هر شب و روز
ببارم از برایت ای برادر
َََشبی با ناله میگفتم به مهتاب
دلم از دغ ..... گشته بیتاب
نمیدونم بنالم یا بسوزم
جوون سر به نازم غرق در خواب
پریشونم از این حال خرابم
بده یکبار دیگر توجوابم
عزیزوم سفر کردی عزیزوم
ندیدی تو دیگر چشم پرآبم
گل نیلوفرم ای رودم ای رود
امید و دلبرم ای رودم ای رود
عزیز جانم عزیز مهربانم
عزیز پرپرم ای رودم ای رود
تو رفتی آسمون شد بی ستاره
دل تنگم هوای گریه داره
کجا رفتی کجایی عزیز من
الهی نور برقبرت بباره
برادر پشتم از داغت شکسته
دو چشمونم به خون غم نشسته
برادر کن نگاهی بردل من
ز بعد تو شدم زار و چه خسته
برادر جان نگاه من براهت
تو رفتی و خدا پشت و پناهت
برون رفته ز کف صبر و قراروم
که بینم من دوباره روی ماهت
خداوندا امیدم نا امیده
ببه ی من آرزوی خود رسیده
رفیقان حجله ی ماتم ببندید
قدم گردیده از دغش خمیده
ز داغ عزیزم قدم دو تا شد
ببینید پشتم خمیده روزم سیاه شد
ز داغت ای عزیز مهربونم
درون این دلم غوغا بپاشد
برات قصه میگم تا که بخوابی
دیگه اشک نریز نکن بی تابی
میگن حکایت بره و گرگه
برات میگم که دنیا چه بزرگه
نزار مروارید چشمات حرم شه
لالایی میخونم تاشب تموم شه
لالایی کن لالایی کن لالایی
تویی که پاک ترین خلق خدایی
لالایی کن بخواب مادر بیداره
گل بوسه رو دستایت میکاره
لالایی کن بخواب ای نور چشمام
با تو رنگ خوشی میگیره دنیام
اگه مردم بزارینم سر راه
سزاوون و سزا بر ما زنه پا
یکی گویه که ای مرده غریبه
یکی گویه فراغ نازنینه
امون از این همه نامهربونی
دیغا از غم بی هم زبونی
جوون بودم ولی از داغ عزیزوم
شدم یک پیر مرد قد کمونی
تورفتی و بی تو دل خونه
دلم امشب بین چه داغونه
تورفتی و کاسه ی چشمام
ازغم رودم مثل جیحونه
فلک دیدی چه تیرت کاریم زد
نه در خواب و نه در بیداریم زد
فلک صد آفرین بیداد کردی
مرا آخر تو دشمن شاد کردی
فلک کردی غم عالم ببارم
مرا آواره کردی از دیارم
فلک روزم نمودی چون شب تار
خداوندا برس فریاد مادر
فلک دیدی چه آوردی به کارم
به تنهایی کشان به روزگارم
گل جسم تو در گلدونه خاکه
دلت زندونیه زندون خاکه
به قبرستون سفر کن تا ببینی
تن مو عاقبت مهمون خاکه
عزیز مهربونم گشته پرپر
گل بی سایبونم گشته پرپر
امون از بی وفایی های دنیا
عزیز مهربونم گشته پرپر
قدم گشته دوتا از داغ رویت
*اینقدر آقا موسی بن جعفر امروز دلواپس معصومهش بود ... لحظه های آخر ، سرش رو دامن امام رضا ، هی میگفت رضاجان ، حواست بهش باشه ... معصومۀ من مثل گلِ ... معصومۀ من طاقت بی احترامی نداره ...
هی امام رضا میگفت آقا خیالت راحت باشه ... بابا، خودم مثل شیر بالا سرش هستم ... و همینجور هم بود ...اما دلها بسوزه برای حسین ... میخوایم خیلی گریه کنیم امروز *
چُنان در خیمه ها آتش به پا شد
که آتش هم به وحشت مبتلا شد
*چی میخوای بگی ... صحبت دختره دیگه ... دختر حسین و دختر موسی بن جعفر *
چُنان آتش به وحشت مبتلا شد
که دامنها ، پناهِ شعله ها شد
طفل یتیمی زحسین گم شده ... ساربان ساربان
*همه روضه خون بشید *
طفل یتیمی زحسین گم شده ... ساربان ساربان
قامت زینب ز ألم خم شده ... ساربان ساربان
*نمیدونم کدوم دل گوشه کنار مجلس، مجلسو نگه داشته ... همینقدر میدونم این سفره ، یه سفره خصوصی بود برای خصوصیا ... رفتنیا رفتند، بقیه رو زینب نگه داشته ...ماه رجبُ ماهِ زیارتی امام حسین ... امشب، فردا شب ، کاروان ابی عبدالله راه میفته ... دست زن و بچشو میگیره توی این بیابونا ... ابن عباس ، محمد حنفیه،(هرکسی بوده نمیدونم) مثل امشب اومد جلوی قافله ابی عبدالله رو گرفت توی مدینه ... آقا ...کجا میبری این زن و بچهرو ؟! ... فرمود برو کنارم مأمورم ... جدم دستور داده باید برم کربلا وعده دیدار دارم ... آقا ...میخوای بری ، برو ... زن و بچه رو کجا میبری؟! زینب رو کجا میبری؟! ... این بچه های قد و نیم قد دیگه چرا ؟! ... تا این حرفو زد یه وقت دیدن پردهی محمل زینب رفت کنار ... خانم سرشو بیرون آورد ... ابن عباس برو کنار ... حالا دیگه کارت به جایی رسیده بین من و حسین میخوای جدایی بندازی ؟! ... من هرجا حسین بره میرم ... ای حسین ...خدارو شکر ... روزیت شد با این قافله همسفر بشی ... عاشورا کربلا باشی ان شا الله ... هیچ بعید نیست بخدا *
یک روز میرسد که در آغوش گیرمت
هرگز بعید نیست، خدا را چه دیده ای !
*کاروان راه افتاد ، چه کاروانی ... تو یه محمل لیلا نشسته... گاهی پردهرو کنار میزنه قد و بالای اکبرو نگاه میکنه ... تو یه محمل نجمه نشسته ... گاهی پردهرو کنار میزنه قد و بالای قاسم نگاه میکنه ...اما تو یه محمل یه خانومی نشسته ، احتیاج نیست پردهرو کنار بزنه ... جیگرپارهش توی بغلشه ... گاهی ملافهرو کنار میزنه میگه علی اصغر ... ببینم کربلا چه میکنی مادر... هرکی میخواد هرچیزی بگیره یا الله ... بسم الله ...اونی که کربلا میخواد بسم الله ... اونی که معرفتشو میخواد بسم الله ... اونی که عاشقش شده بسم الله ... علی علی علی ... لای لای علی ...تو یه محمل یه خانومی نشسته ... گاهی پرده رو کنار میرنه قد و بالای عمو عباسشو نگاه میکنه ... زیر لب میگه الحمدلله ...همه بیبیها توی محملها نشستند ... نوبت رسید به علیامخدره زینب ... حالا زینب میخواد بیاد سوار بشه ... ای داد بیداد ...جوونای بنی هاشم این بازوهای پیچیدهرو بهم گره کردند ، از درب خونه تا کنار محمل ، دیوار ساختند دوطرف ... نکنه دل شب ، چشم نامحرمی به سایهی قد و بالای زینب بیفته ... خانوم رو با یه جلال و جبروتی آوردند پای محمل ... محمل بلنده ... بی بی زینب چه جوری سوار بشه ؟! ... پله میخواد ...قمر بنی هاشم اومد زانو خم کرد ... علی اکبر محملرو گرفت ... خوده حسین اومد زیر بقلای زینبرو گرفت ... آی زینب *
فلک دارد سرِ آزار زینب
نخواهد گرمیِ بازار زینب
*این جلال و جبروترو که دید ، این آسمون تاب نیاورد ...گفت حالا یه کاری میکنم زینب ... دور فلک چرخید ... عصر روز یازدهم ...همین زینب میخواد سوار محمل بشه ... یه نگاه کرد دید یه طرف حسین افتاده ... کنار علقمه عباس افتاده ... خیمه دارالحرب علی اکبر و قاسم ... خودش یکی یکی بانوانرو سوار کرد ، بچه هارو بغل خانومها سپرد ... حالا نوبت زینبه ...یه نگاه کرد دید کسی نیست ... صدا زد حسین ... پاشو به داد زینب برس... حسین ....این حسین خیلی کارا ازش برمیاد*
هزارسال گذشت از حکایت زینب
هنوز مهدی صحرانشین سیه پوش است
هی امام رضا میگفت آقا خیالت راحت باشه ... بابا، خودم مثل شیر بالا سرش هستم ... و همینجور هم بود ...اما دلها بسوزه برای حسین ... میخوایم خیلی گریه کنیم امروز *
چُنان در خیمه ها آتش به پا شد
که آتش هم به وحشت مبتلا شد
*چی میخوای بگی ... صحبت دختره دیگه ... دختر حسین و دختر موسی بن جعفر *
چُنان آتش به وحشت مبتلا شد
که دامنها ، پناهِ شعله ها شد
طفل یتیمی زحسین گم شده ... ساربان ساربان
*همه روضه خون بشید *
طفل یتیمی زحسین گم شده ... ساربان ساربان
قامت زینب ز ألم خم شده ... ساربان ساربان
*نمیدونم کدوم دل گوشه کنار مجلس، مجلسو نگه داشته ... همینقدر میدونم این سفره ، یه سفره خصوصی بود برای خصوصیا ... رفتنیا رفتند، بقیه رو زینب نگه داشته ...ماه رجبُ ماهِ زیارتی امام حسین ... امشب، فردا شب ، کاروان ابی عبدالله راه میفته ... دست زن و بچشو میگیره توی این بیابونا ... ابن عباس ، محمد حنفیه،(هرکسی بوده نمیدونم) مثل امشب اومد جلوی قافله ابی عبدالله رو گرفت توی مدینه ... آقا ...کجا میبری این زن و بچهرو ؟! ... فرمود برو کنارم مأمورم ... جدم دستور داده باید برم کربلا وعده دیدار دارم ... آقا ...میخوای بری ، برو ... زن و بچه رو کجا میبری؟! زینب رو کجا میبری؟! ... این بچه های قد و نیم قد دیگه چرا ؟! ... تا این حرفو زد یه وقت دیدن پردهی محمل زینب رفت کنار ... خانم سرشو بیرون آورد ... ابن عباس برو کنار ... حالا دیگه کارت به جایی رسیده بین من و حسین میخوای جدایی بندازی ؟! ... من هرجا حسین بره میرم ... ای حسین ...خدارو شکر ... روزیت شد با این قافله همسفر بشی ... عاشورا کربلا باشی ان شا الله ... هیچ بعید نیست بخدا *
یک روز میرسد که در آغوش گیرمت
هرگز بعید نیست، خدا را چه دیده ای !
*کاروان راه افتاد ، چه کاروانی ... تو یه محمل لیلا نشسته... گاهی پردهرو کنار میزنه قد و بالای اکبرو نگاه میکنه ... تو یه محمل نجمه نشسته ... گاهی پردهرو کنار میزنه قد و بالای قاسم نگاه میکنه ...اما تو یه محمل یه خانومی نشسته ، احتیاج نیست پردهرو کنار بزنه ... جیگرپارهش توی بغلشه ... گاهی ملافهرو کنار میزنه میگه علی اصغر ... ببینم کربلا چه میکنی مادر... هرکی میخواد هرچیزی بگیره یا الله ... بسم الله ...اونی که کربلا میخواد بسم الله ... اونی که معرفتشو میخواد بسم الله ... اونی که عاشقش شده بسم الله ... علی علی علی ... لای لای علی ...تو یه محمل یه خانومی نشسته ... گاهی پرده رو کنار میرنه قد و بالای عمو عباسشو نگاه میکنه ... زیر لب میگه الحمدلله ...همه بیبیها توی محملها نشستند ... نوبت رسید به علیامخدره زینب ... حالا زینب میخواد بیاد سوار بشه ... ای داد بیداد ...جوونای بنی هاشم این بازوهای پیچیدهرو بهم گره کردند ، از درب خونه تا کنار محمل ، دیوار ساختند دوطرف ... نکنه دل شب ، چشم نامحرمی به سایهی قد و بالای زینب بیفته ... خانوم رو با یه جلال و جبروتی آوردند پای محمل ... محمل بلنده ... بی بی زینب چه جوری سوار بشه ؟! ... پله میخواد ...قمر بنی هاشم اومد زانو خم کرد ... علی اکبر محملرو گرفت ... خوده حسین اومد زیر بقلای زینبرو گرفت ... آی زینب *
فلک دارد سرِ آزار زینب
نخواهد گرمیِ بازار زینب
*این جلال و جبروترو که دید ، این آسمون تاب نیاورد ...گفت حالا یه کاری میکنم زینب ... دور فلک چرخید ... عصر روز یازدهم ...همین زینب میخواد سوار محمل بشه ... یه نگاه کرد دید یه طرف حسین افتاده ... کنار علقمه عباس افتاده ... خیمه دارالحرب علی اکبر و قاسم ... خودش یکی یکی بانوانرو سوار کرد ، بچه هارو بغل خانومها سپرد ... حالا نوبت زینبه ...یه نگاه کرد دید کسی نیست ... صدا زد حسین ... پاشو به داد زینب برس... حسین ....این حسین خیلی کارا ازش برمیاد*
هزارسال گذشت از حکایت زینب
هنوز مهدی صحرانشین سیه پوش است
Telegram
attach 📎

اشعار گریز به ختم دختر ...
4) وامصیبت
سبک: مرثیه
قالب: آهنگین
شاعر: حاج غلامرضا سازگار
شد بپا در شهر قم غوغای محشر
در عزای دختر موسی بن جعفر
یا رضا ای هشتمین شمس امامت
در عزای خواهرت سرت سلامت
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
مردم قم را به تشییع جنازه
داغ زهرا بر جگر گردیده تازه
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
در جگر خون در بصر اشک عزا داشت
آرزوی دیدن روی رضا داشت
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
یا جواد ابن الرضا کن ناله برپا
عمه مظلومه ات رفته ز دنیا
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
مثل کعبه قبر او در قم عیان است
از چه یاران تربت زهرا نهان است
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
اشعار گریز به ختم دختر ...
4) وامصیبت
سبک: مرثیه
قالب: آهنگین
شاعر: حاج غلامرضا سازگار
شد بپا در شهر قم غوغای محشر
در عزای دختر موسی بن جعفر
یا رضا ای هشتمین شمس امامت
در عزای خواهرت سرت سلامت
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
مردم قم را به تشییع جنازه
داغ زهرا بر جگر گردیده تازه
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
در جگر خون در بصر اشک عزا داشت
آرزوی دیدن روی رضا داشت
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
یا جواد ابن الرضا کن ناله برپا
عمه مظلومه ات رفته ز دنیا
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
مثل کعبه قبر او در قم عیان است
از چه یاران تربت زهرا نهان است
وامصیبت وامصیبت وامصیبت
تن روضه حضرت معصومه سلام الله علیها _ سید مجید بنی فاطمه:

روی قبرم بنویسید که خواهر بودم
سال ها منتظر روی برادر بودم
روی قبرم بنویسید جدایی سخت است
این همه راه بیایم، تو نیایی سخت است
یوسفم رفته و از آمدنش بی خبرم
سال ها می شود از پیرهنش بی خبرم
روی قبرم بنویسید ندیده رفتم
با تنی خسته و با قد خمیده رفتم
بنویسید همه دور و برم ریخته اند
چقدر دسته ی گل روی سرم ریخته اند
چقدر مردم این شهر، ولایی خوبند
که سرم را نشکستند، خدایی خوبند
بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد
به خداوند قسم بال و پرم سنگ نخورد
چادرم دور و برم بود و به پایی نگرفت
معجرم روی سرم بود و به جایی نگرفت
من کجا شام کجا زینب بی یار کجا؟
من کجا بام کجا کوچه و بازار کجا؟
بنویسید که عشّاق همه مال هم اند
هر کجا نیز که باشند به دنبال هم اند
گر زمانی به سوی شاه خراسان رفتید
من نبودم به سوی مرقد جانان رفتید...
روی قبرش بنویسید برادر بوده
سال ها منتظر دیدن خواهر بوده
*زیاد معطلت نكنم،الحمدلله حرارت ِ روضه و گریه و عشقت بالاست، عمه جان خوش اومدی، سادات اومدن دور ِ محمل عمه جان رو گرفتند،گفتند :دختر ِ موسی بن جعفر ِ، آی نوكرا،سادات،دل تو دلش نبود، دیدی یه خواهر می خواد برادر رو ببینه اگه با خانواده باشه، هی میگه زود باشید.هی به اطرافیانش به زن و بچه ها می گفت:صبر كنید اگه داداشم رو ببینم، صورت ِ ماهش رو می بوسم ، دلم برا داداشم تنگ شده، هی می گفت: صبر كنید من داداشم رو ببینم"من یه اشاره می كنم اما ادامه نمیدم ببینم تو چه طوری عرض ادب می كنی"دل تو دلش نبود هی به دخترها و زن های ِ اطرافش می گفت:صبر كن داداشم رو ببینم ببین چه جوری اون رو بغل می گیرم، ببین اون وقت داداشم من ِ معصومه رو نوازش میكنه، اگه یه بار دیگه داداش رضام رو ببینم بهش میگم خیلی دلم برات تنگ شده دست رو صورت ِ ماهش می كشم، اما آی مردم یه خانمی هم جلوی خیمه می گفت:بذار یه بار دیگه برم صورتش رو ببوسم، بهش بگم اگه حلقومت رو بوسیدم عوض ِ مادرم بود، این خواهر خودش رو رسوند دوان دوان رو گودال، اما آی رفقا دیر رسید زینب، موقعی رسید ، دید:*
سری به نیزه بلند است در برابر زینب
*این دست های گدایی بالا بیاد با تمام وجودت بگو حسین

روی قبرم بنویسید که خواهر بودم
سال ها منتظر روی برادر بودم
روی قبرم بنویسید جدایی سخت است
این همه راه بیایم، تو نیایی سخت است
یوسفم رفته و از آمدنش بی خبرم
سال ها می شود از پیرهنش بی خبرم
روی قبرم بنویسید ندیده رفتم
با تنی خسته و با قد خمیده رفتم
بنویسید همه دور و برم ریخته اند
چقدر دسته ی گل روی سرم ریخته اند
چقدر مردم این شهر، ولایی خوبند
که سرم را نشکستند، خدایی خوبند
بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد
به خداوند قسم بال و پرم سنگ نخورد
چادرم دور و برم بود و به پایی نگرفت
معجرم روی سرم بود و به جایی نگرفت
من کجا شام کجا زینب بی یار کجا؟
من کجا بام کجا کوچه و بازار کجا؟
بنویسید که عشّاق همه مال هم اند
هر کجا نیز که باشند به دنبال هم اند
گر زمانی به سوی شاه خراسان رفتید
من نبودم به سوی مرقد جانان رفتید...
روی قبرش بنویسید برادر بوده
سال ها منتظر دیدن خواهر بوده
*زیاد معطلت نكنم،الحمدلله حرارت ِ روضه و گریه و عشقت بالاست، عمه جان خوش اومدی، سادات اومدن دور ِ محمل عمه جان رو گرفتند،گفتند :دختر ِ موسی بن جعفر ِ، آی نوكرا،سادات،دل تو دلش نبود، دیدی یه خواهر می خواد برادر رو ببینه اگه با خانواده باشه، هی میگه زود باشید.هی به اطرافیانش به زن و بچه ها می گفت:صبر كنید اگه داداشم رو ببینم، صورت ِ ماهش رو می بوسم ، دلم برا داداشم تنگ شده، هی می گفت: صبر كنید من داداشم رو ببینم"من یه اشاره می كنم اما ادامه نمیدم ببینم تو چه طوری عرض ادب می كنی"دل تو دلش نبود هی به دخترها و زن های ِ اطرافش می گفت:صبر كن داداشم رو ببینم ببین چه جوری اون رو بغل می گیرم، ببین اون وقت داداشم من ِ معصومه رو نوازش میكنه، اگه یه بار دیگه داداش رضام رو ببینم بهش میگم خیلی دلم برات تنگ شده دست رو صورت ِ ماهش می كشم، اما آی مردم یه خانمی هم جلوی خیمه می گفت:بذار یه بار دیگه برم صورتش رو ببوسم، بهش بگم اگه حلقومت رو بوسیدم عوض ِ مادرم بود، این خواهر خودش رو رسوند دوان دوان رو گودال، اما آی رفقا دیر رسید زینب، موقعی رسید ، دید:*
سری به نیزه بلند است در برابر زینب
*این دست های گدایی بالا بیاد با تمام وجودت بگو حسین
# پدر
پدر را کوه مشکل هاست بر دوش
🌹
پدر آتشفشان سرد و خاموش
🌹🌹
پدر میعادگاه اشک و لبخند
🌹🌹🌹
پدر محکم،پدر کوه دماوند
🌹🌹🌹🌹
پدر جاری پدر نبض حیاتم
🌹🌹🌹🌹🌹
پدر آن کس که می بخشد ثباتم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پدر حافظ،پدر امنیت من
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
تمام آبرو، حیثیت من
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پدر تنها دلیل اعتبارم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ببین باشد از او من هرچه دارم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پدر ابری کزو نیکی ببارد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پدر برروی چشمم جای دارد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دلم از بهر دیدارش زند پر
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
مرا چون تاجی از گل هست برسر
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پدر بعد از خدا تنها پناهم
🌹🌹🌹🌹🌹
پدر دلگرمی من،تکیه گاهم
🌹🌹🌹🌹
پدر، بودی همیشه نزد من کاش
🌹🌹🌹
پدر، تا زنده هستم،پیش من باش
🌹🌹
پدر را کوه مشکل هاست بر دوش
🌹
پدر آتشفشان سرد و خاموش
🌹🌹
پدر میعادگاه اشک و لبخند
🌹🌹🌹
پدر محکم،پدر کوه دماوند
🌹🌹🌹🌹
پدر جاری پدر نبض حیاتم
🌹🌹🌹🌹🌹
پدر آن کس که می بخشد ثباتم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پدر حافظ،پدر امنیت من
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
تمام آبرو، حیثیت من
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پدر تنها دلیل اعتبارم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ببین باشد از او من هرچه دارم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پدر ابری کزو نیکی ببارد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پدر برروی چشمم جای دارد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دلم از بهر دیدارش زند پر
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
مرا چون تاجی از گل هست برسر
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پدر بعد از خدا تنها پناهم
🌹🌹🌹🌹🌹
پدر دلگرمی من،تکیه گاهم
🌹🌹🌹🌹
پدر، بودی همیشه نزد من کاش
🌹🌹🌹
پدر، تا زنده هستم،پیش من باش
🌹🌹
روضه موسی ابن جعفر علیه السلام
🔴➖➖➖➖➖➖➖➖🔴
در دل حبسم و حبس است به دل فریادم
فرصتی نیست که از سینه برآید دادم
میوه دلم رضا جان
نور چشمم معصومه جان
سال ها میگذرد رفتهام از یاد همه
کاش میکرد اجل گوشه ی زندان، یادم
طایر عرش کجا، قعر سیه چال کجا
من کجا بودم و یا رب به کجا افتادم
همه شب خُرَم از آنم که در این گوشه ی حبس
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
زندان های قبلی دلم خوش بود یه خلوتی برای مناجات گیرم اومده، اما زندان آخری یه یهودی کنارم گذاشتن انگار میخواد انتقامش از اسلام بگیره....
بارها سوختم و ساختم و جان دادم
به امیدی که رضا لحظه ای آید به برم
خدا نیاره برا کسی گرفتار حبس بشه، همه ی اوقات زندان یه طرف، تنگ غروبش یه طرف (این دارم واسه زمینی ها میگم ها نه وجود آسمانی امام)، زندانی تنگ غروب که میشه دلش برا زن بچه اش میگیره از اون طرف خانواده ی زندانی هم غروب که میشه یاد عزیزشون زنده میشه، خدا نکنه دختر داشته باشه، هر چی خواستگار میومد میگفت من بابام گوشه ی زندانه، تا بابام آزاد نشه جواب به کسی نمیدم،
من کیستم فرشته ی عرش آشیانه ام
دردا که گشته قعر سیه چال لانه ام
از حلقه های سلسله باشد نشانه ها
بر دست و پا و گردن و بر پشت و شانهام
من در کنار قبر نبی خانه داشتم
کردند بی گناه به زندان روانه ام
گر شیعه ای به شهر مدینه کند عبور
جرأت نمیکند که زند سر به خانهام
هر شب بود چهار ملاقاتی ام به حبس
زنجیر و کُند و قاتل و اشک شبانه ام
از بس که تیرگی نِگه ام را گرفته است
روز و شبم یکی شده در آشیانه ام
خدایا چشمم درد میکنه، برا چی آقا چشمت درد میکنه؟ یکی شبا میاد به دیدنم، گاهی با تازیانه میاد، گاهی سیلی میزنه، سن سالی از موسی بن جعفر گذشته
نشنیده ماند ناله ی شب های تار من
خاموش در میان قفس شد ترانه ام
دیدم بسی شکنجه و خواهند اگر شهود
این زخمهای سلسله باشد نشانهام
یه شب گفتن براش پرونده بسازیم یه زن بدکاره رو فرستاند گوشه ی زندان، بهش گفتن چه باید بکنه، اما از در زندان وارد شد دید تنش داره می لرزه، نزدیک تر شد دید یه صدای زمزمه جانسوز مناجات داره میاد، فرستادنش داخل دید یه آقایی به سجده افتاده، صدا میزنه: لا اله الا الله حقاً حقا، لا اله الا الله .... افتاد رو زمین گفت: خدا غلط کردم، خدا این کیه داره اینجوری باهات حرف میزنه، صورت رو خاک گذاشت هر چی مولا می گفت اون هم می گفت، اللهم انی اسئلک راحت عند الموت..... زندان بان گفت برم ببینم چه می کنن این زن موفق شد یا نه، اومد دید فضا یه فضا دیگه اس، زن بدکاره توبه کرد، آی وارث ائمه امام زمان، آقا جان یه سوال ازت دارم، برا چی تو سنوات معصوره اومد مولای ساق پاش، نه اینکه شکسته بود، نوشتن خورد شده بود، استخوان خورد شدن نمی تونه مال کُند و غل زنجیر باشه، اگه غل و زنجیر استخون خُرد کنه پا رو قطع کرده، اگه از منه روضه خون بپرسید میگم: خیال خودش زندانبان راحت کرد، گفت قلم پاش خُرد میکنم نتونه هیچ وقت از زندان بره....
🔴➖➖➖➖➖➖➖➖🔴
در دل حبسم و حبس است به دل فریادم
فرصتی نیست که از سینه برآید دادم
میوه دلم رضا جان
نور چشمم معصومه جان
سال ها میگذرد رفتهام از یاد همه
کاش میکرد اجل گوشه ی زندان، یادم
طایر عرش کجا، قعر سیه چال کجا
من کجا بودم و یا رب به کجا افتادم
همه شب خُرَم از آنم که در این گوشه ی حبس
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
زندان های قبلی دلم خوش بود یه خلوتی برای مناجات گیرم اومده، اما زندان آخری یه یهودی کنارم گذاشتن انگار میخواد انتقامش از اسلام بگیره....
بارها سوختم و ساختم و جان دادم
به امیدی که رضا لحظه ای آید به برم
خدا نیاره برا کسی گرفتار حبس بشه، همه ی اوقات زندان یه طرف، تنگ غروبش یه طرف (این دارم واسه زمینی ها میگم ها نه وجود آسمانی امام)، زندانی تنگ غروب که میشه دلش برا زن بچه اش میگیره از اون طرف خانواده ی زندانی هم غروب که میشه یاد عزیزشون زنده میشه، خدا نکنه دختر داشته باشه، هر چی خواستگار میومد میگفت من بابام گوشه ی زندانه، تا بابام آزاد نشه جواب به کسی نمیدم،
من کیستم فرشته ی عرش آشیانه ام
دردا که گشته قعر سیه چال لانه ام
از حلقه های سلسله باشد نشانه ها
بر دست و پا و گردن و بر پشت و شانهام
من در کنار قبر نبی خانه داشتم
کردند بی گناه به زندان روانه ام
گر شیعه ای به شهر مدینه کند عبور
جرأت نمیکند که زند سر به خانهام
هر شب بود چهار ملاقاتی ام به حبس
زنجیر و کُند و قاتل و اشک شبانه ام
از بس که تیرگی نِگه ام را گرفته است
روز و شبم یکی شده در آشیانه ام
خدایا چشمم درد میکنه، برا چی آقا چشمت درد میکنه؟ یکی شبا میاد به دیدنم، گاهی با تازیانه میاد، گاهی سیلی میزنه، سن سالی از موسی بن جعفر گذشته
نشنیده ماند ناله ی شب های تار من
خاموش در میان قفس شد ترانه ام
دیدم بسی شکنجه و خواهند اگر شهود
این زخمهای سلسله باشد نشانهام
یه شب گفتن براش پرونده بسازیم یه زن بدکاره رو فرستاند گوشه ی زندان، بهش گفتن چه باید بکنه، اما از در زندان وارد شد دید تنش داره می لرزه، نزدیک تر شد دید یه صدای زمزمه جانسوز مناجات داره میاد، فرستادنش داخل دید یه آقایی به سجده افتاده، صدا میزنه: لا اله الا الله حقاً حقا، لا اله الا الله .... افتاد رو زمین گفت: خدا غلط کردم، خدا این کیه داره اینجوری باهات حرف میزنه، صورت رو خاک گذاشت هر چی مولا می گفت اون هم می گفت، اللهم انی اسئلک راحت عند الموت..... زندان بان گفت برم ببینم چه می کنن این زن موفق شد یا نه، اومد دید فضا یه فضا دیگه اس، زن بدکاره توبه کرد، آی وارث ائمه امام زمان، آقا جان یه سوال ازت دارم، برا چی تو سنوات معصوره اومد مولای ساق پاش، نه اینکه شکسته بود، نوشتن خورد شده بود، استخوان خورد شدن نمی تونه مال کُند و غل زنجیر باشه، اگه غل و زنجیر استخون خُرد کنه پا رو قطع کرده، اگه از منه روضه خون بپرسید میگم: خیال خودش زندانبان راحت کرد، گفت قلم پاش خُرد میکنم نتونه هیچ وقت از زندان بره....
Telegram
📖 #متن_روضه
حضرت موسی بن جعفر
***
از طعنه های دشمن نادان، چه میکشید
بین کویر حضرت باران، چه میکشید
آه، با پیکرش، چه کرده تب تازیانه ها
بزار روضه رو بیارم یکم، دم دستی تر همه متوجه بشن، ماه رجب و شعبان روضه مستحب گرفتی یا نه، هر کی از راه میرسه میبینه روضه ای ،ببین ماه رمضون همه روزه اند، اما تو ماه رجب و شعبان ، تا میبینن میگن فلانی روزه است کار بهت نمیگن، چرا؟ روزه ست، یا رفقا دور هم یهو میگه جان من شب افطارتو بیا، بابا روزه دار رو نمیزنن، به روزه دار دشنام، به روزه دار، به ناموسش توهین نمیکنن، در محضر علما مقتل میارم براتون، اِنقدر به مادر توهین...، هی آقا داد میزد میزنی بزن، مارو از زدن نترسون، من عمه مون خانومیه که، هر کی از راه رسید، زدتش، من پسر اون مادریم، که تو کوچه، به دیوار زدنش، آآآه، انقدر بی ادبی نکن، أنا بنُ فاطمه، بزار معطلت نکنم
گرچه در خاک رفت پیکر تو
(سه تا بیت بخونم اگه طاقت آوردی یا علی)
گرچه در خاک رفت، پیکر تو
دیگر از تن، جدا نشد، سرِ تو
(بزار تیر خلاصو بزنم، غیرتی ها)
آقا ظلم برعترتت رسید، ولی
(سادات) به اسیری نرفت، خواهر تو
بزارید براتون روضه بخوانم، الان بالا منبر فرمودند، پای آقا رو اینقدر با غول و زنجیر زدن، ساییده شد، اما بچه ها، مقتلو بخونید، اینقدر تو مسیر کاروان کربلا بدنو گذاشتن، اینقدر گل ریختن، تاریخ آورده هفتا کفن براش آوردن، آخ این کفن از اون بهتر، اما من یه آقایی رو سراغ دارم، آقازادش دست به کمر اومد، رفت تو گودال، سرشو آورد بالا بنی اسد، حصیر بیارید، بوریا، بدن جمع نمیشد، ای وای،( بزنم تیر خلاصو یا نه)، وقتی بدنو تو خاک قرار داد، دیدن بیرون نمیاد، یکی از اون جمعیت صدا زد آقا، از جد شما شنیدیم خوب نیست، قبر باز بمونه، میت تو قبره چرا بیرون نمیای، صدا زد آری، اما اون برا بدنیه که سر داره، شما بگید من با این بدن بی سر چه کنم، خم شد، یه کُپه خاک درست کرد، رگ ها رو روخاک، اومد بیرون با انگشتش یه چیزی نوشت، آخ، هذا قبرٌ حُسین بنِ علی، (اینجاش میسوزونه)، الذی قتلوه عطشانا، غریب گیر آوردنت (بگم یا نه)
غریب گیر آوردنت
جلو زنا میزدنت
(اون عقبی ها میشنون یا نه)
با نیزه زن، میزدنت
(من جرات ندارم بگم)
رو خاک ها میکشیدنت
حسیـــــــــــن
حضرت موسی بن جعفر
***
از طعنه های دشمن نادان، چه میکشید
بین کویر حضرت باران، چه میکشید
آه، با پیکرش، چه کرده تب تازیانه ها
بزار روضه رو بیارم یکم، دم دستی تر همه متوجه بشن، ماه رجب و شعبان روضه مستحب گرفتی یا نه، هر کی از راه میرسه میبینه روضه ای ،ببین ماه رمضون همه روزه اند، اما تو ماه رجب و شعبان ، تا میبینن میگن فلانی روزه است کار بهت نمیگن، چرا؟ روزه ست، یا رفقا دور هم یهو میگه جان من شب افطارتو بیا، بابا روزه دار رو نمیزنن، به روزه دار دشنام، به روزه دار، به ناموسش توهین نمیکنن، در محضر علما مقتل میارم براتون، اِنقدر به مادر توهین...، هی آقا داد میزد میزنی بزن، مارو از زدن نترسون، من عمه مون خانومیه که، هر کی از راه رسید، زدتش، من پسر اون مادریم، که تو کوچه، به دیوار زدنش، آآآه، انقدر بی ادبی نکن، أنا بنُ فاطمه، بزار معطلت نکنم
گرچه در خاک رفت پیکر تو
(سه تا بیت بخونم اگه طاقت آوردی یا علی)
گرچه در خاک رفت، پیکر تو
دیگر از تن، جدا نشد، سرِ تو
(بزار تیر خلاصو بزنم، غیرتی ها)
آقا ظلم برعترتت رسید، ولی
(سادات) به اسیری نرفت، خواهر تو
بزارید براتون روضه بخوانم، الان بالا منبر فرمودند، پای آقا رو اینقدر با غول و زنجیر زدن، ساییده شد، اما بچه ها، مقتلو بخونید، اینقدر تو مسیر کاروان کربلا بدنو گذاشتن، اینقدر گل ریختن، تاریخ آورده هفتا کفن براش آوردن، آخ این کفن از اون بهتر، اما من یه آقایی رو سراغ دارم، آقازادش دست به کمر اومد، رفت تو گودال، سرشو آورد بالا بنی اسد، حصیر بیارید، بوریا، بدن جمع نمیشد، ای وای،( بزنم تیر خلاصو یا نه)، وقتی بدنو تو خاک قرار داد، دیدن بیرون نمیاد، یکی از اون جمعیت صدا زد آقا، از جد شما شنیدیم خوب نیست، قبر باز بمونه، میت تو قبره چرا بیرون نمیای، صدا زد آری، اما اون برا بدنیه که سر داره، شما بگید من با این بدن بی سر چه کنم، خم شد، یه کُپه خاک درست کرد، رگ ها رو روخاک، اومد بیرون با انگشتش یه چیزی نوشت، آخ، هذا قبرٌ حُسین بنِ علی، (اینجاش میسوزونه)، الذی قتلوه عطشانا، غریب گیر آوردنت (بگم یا نه)
غریب گیر آوردنت
جلو زنا میزدنت
(اون عقبی ها میشنون یا نه)
با نیزه زن، میزدنت
(من جرات ندارم بگم)
رو خاک ها میکشیدنت
حسیـــــــــــن
عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را
خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را
روزی ماکرده خدا باب الحوائج را
ازمانگیرد کاش یا باب الحوائج را
هرکس صدایش کرد ، بیچاره نخواهد شد
کارش به یک مو هم رسد ، پاره نخواهدشد
حواست باشه چه كسی رو میخوای صدا بزنی
یادش به خیر آن روزها که مادر خانه
گهگاه میزد پرچمی را سر در خانه
یادتونه؟
پُرمی شدازهمسایه ها دور و بَرِ خانه
یک سفره ی نذری قدر وُسع شوهر خانه
مادر پدرهامان
خدا وكیلی همینجوری بوده یانه؟
مادر پدرهامان همین که کم می آوردند
یک سفره ی موسی بن جعفر نذر می کردند
یا باب الحوائج
عصر سه شنبه خانه ی ما روبراه می شد
قدیما هر وقت تو خونه ها ،خونه های كوچیك،جا نبود، دو سه خانواده تو یك خونه زندگی میكردند،اما همین كه روضه میگرفتند،همه با هم رفیق میشدند،همه با صفا میشدند،همه یك دست میشدند،قشنگ ترین روز های عمر ما روز هایی بود كه خونه ی ما روضه بوده،سفره پهن میكردند.
عصر سه شنبه خانه ی ما روبراه می شد
یک سفره می افتاد درد ما دوا می شد
با اشک وقتی چشم مادر آشنا می شد
آجیل های سفره هم مشگل گشا می شد
آنچه همیشه طالبش چندین برابر بود
نان و پنیر سفره موسی بن جعفر بود
یادش بخیر،همه ی این سفره ها به یك دلیل می افتاد. سفره می انداختند كه دور هم جمع بشند روضه بخونند،هدف توسل بود و هدف روضه، هدف سفره نبود،امروز هم مواظب باشیم هدف توسل باشه و نزدیك شدن به اهل بیت،اونی كه این همه سفارش میشه همینه،مادرامون سفره ساده می اندختند،اما یه عالمه گریه بود و یه عالمه روضه بود، چه اتفاقایی سر همین سفره می افتاد،یه دونه اش رو بگم،ببین توسل رو
گاهی میان روضه ی ما شور می آمد
پیرزنی از راه خیلی دور می آمد
تنها می اومد؟نه
با دختری از هر دو چشمش کور می آمد
بهر شفای کودک منظور می آمد
یک روز در بین دعا ما بین آمینم
برخواست از جا گفت دارم خوب میبینم
می اومدند دست خالی و دست پر می رفتند
آنکه توسل یاد چشمم داد مادر بود
آنکه میان روضه میزد داد مادر بود
آنکه کنار سفره می افتاد مادر بود
گریه کُن زندانیِ بغداد مادر بود
حتی نفس در سینه ی او گیر می افتاد
هربار که یاد غُل و زنجیر می افتاد
حالا كه سفر رو مادر انداخته. مادر روضه بخونه،دیدی چه جور زبون میگیرند
میگفت چیزی برلبش جز جان نیامد آه ...
این آه مال شما باشه،فرمود امام صادق علیه السلام : نفس المهموم لظلمنا تسبیح و همه لنا عبادة(نفس کسى که به خاطر مظلومیت ما اندوهگین شود، تسبیح است و اندوهش براى ما، عبادت است). یه آه بكشی از سویدای دلت،فرمود برا ما آه بكشی برات عبادت مینویسند، حالا این آه و از دل سوخته ات بكش.
میگفت چیزی برلبش جز جان نیامد آه ...
در خلوت او غیر زندان بان نیامد آه ...
این بار یوسف زنده از زندان نیامد آه ...
پیراهنش هم جانب کنعان نیامد آه ...
از آه او در خانه ی زنجیر ، شیون ماند
بر روی آهن تا همیشه جای گردن ماند
فردا وقتی جنازه رو، رو تخته ی در آوردند،داد میزد میگفت :این آقا به مرگ طبیعی از دنیا رفته،شیعه ها اومدند دور بدن،سه روز این بدن رو در بغداد نگه داشتند. میگفتند به مرگ طبیعی از دنیا رفته،چهارده سال شكنجه اش دادند گفتند به مرگ طبیعی از دنیا رفته. اومد كنار بدن گفت:امام مُرده و زنده نداره،از خود امام میپرسم،میگن: از امام سئوال كردند آقا شما به مرگ طبیعی از دنیا رفتید یا به شهادت رساندند،روایت میگه:سه مرتبه از جنازه صدا بلند شد:قتلاً قتلاً قتلا، یعنی من رو گشتند. روضه بخونم، اهل روضه تحویل بگیرند. اونایی هم كه اشك ندارند آه بكشند تو روضه سهیم بشن،صدات رو خرج كنی دختر باب الحوائج تو رو میخره،یا صاحب الزمان، شما مدد كنید، یه جمله بگم:آقا جان چهارده سال شكنجه و زندان و سیاه چال و ناسزا، همه ی اینها با هم اما آقاجان،مولا جان. یه نفر شمارو آزار داد.یه سندی بن شاهك كارو به جایی رسوند لحن امام رو عوض كرد آقا جان شما اوایل زندان خدا رو شكر میكردید، میگفتید خدایا شكر،یه گوشه ی خلوت بهم دادی باهات حرف بزنم،اما این یه نفر یهودیه نامرد كاری با شما كرد جان به لبت رسید و آخری ها هی میگفتی:دیگه بسمه، خلاصم كن.یه نفر شمارو آزار داد،یه نفر باعث قتل شما شد،روی این یه نفر من تأكید میكنم،زود بفهم من چی میگم،یه نفر شما رو تازیانه زد،یه نفر شمارو شكنجه داد،یه نفر شمارو آزار داد،كربلا دور حسین رو حلقه زدند،یه عده با شمشیر،یه عده با نیزه،یه عده با سنگ،پیر مردها با عصا و چوب به بدن حسین زدند...حسین.....خدا حرفم رو به كی بگم؟ امام باقر فرمود:با پنج حربه جد ما رو كشتند. با شمشیر، نیزه،چوب و سنگ، آخریش میكشه آدم رو،آخریش جیگر و پاره میكنه،امام باقر گفت: پنجمین حربه چی بود؟با زخم زبان و جسارت،نشست رو سینه ی حسین...حسین....
خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را
روزی ماکرده خدا باب الحوائج را
ازمانگیرد کاش یا باب الحوائج را
هرکس صدایش کرد ، بیچاره نخواهد شد
کارش به یک مو هم رسد ، پاره نخواهدشد
حواست باشه چه كسی رو میخوای صدا بزنی
یادش به خیر آن روزها که مادر خانه
گهگاه میزد پرچمی را سر در خانه
یادتونه؟
پُرمی شدازهمسایه ها دور و بَرِ خانه
یک سفره ی نذری قدر وُسع شوهر خانه
مادر پدرهامان
خدا وكیلی همینجوری بوده یانه؟
مادر پدرهامان همین که کم می آوردند
یک سفره ی موسی بن جعفر نذر می کردند
یا باب الحوائج
عصر سه شنبه خانه ی ما روبراه می شد
قدیما هر وقت تو خونه ها ،خونه های كوچیك،جا نبود، دو سه خانواده تو یك خونه زندگی میكردند،اما همین كه روضه میگرفتند،همه با هم رفیق میشدند،همه با صفا میشدند،همه یك دست میشدند،قشنگ ترین روز های عمر ما روز هایی بود كه خونه ی ما روضه بوده،سفره پهن میكردند.
عصر سه شنبه خانه ی ما روبراه می شد
یک سفره می افتاد درد ما دوا می شد
با اشک وقتی چشم مادر آشنا می شد
آجیل های سفره هم مشگل گشا می شد
آنچه همیشه طالبش چندین برابر بود
نان و پنیر سفره موسی بن جعفر بود
یادش بخیر،همه ی این سفره ها به یك دلیل می افتاد. سفره می انداختند كه دور هم جمع بشند روضه بخونند،هدف توسل بود و هدف روضه، هدف سفره نبود،امروز هم مواظب باشیم هدف توسل باشه و نزدیك شدن به اهل بیت،اونی كه این همه سفارش میشه همینه،مادرامون سفره ساده می اندختند،اما یه عالمه گریه بود و یه عالمه روضه بود، چه اتفاقایی سر همین سفره می افتاد،یه دونه اش رو بگم،ببین توسل رو
گاهی میان روضه ی ما شور می آمد
پیرزنی از راه خیلی دور می آمد
تنها می اومد؟نه
با دختری از هر دو چشمش کور می آمد
بهر شفای کودک منظور می آمد
یک روز در بین دعا ما بین آمینم
برخواست از جا گفت دارم خوب میبینم
می اومدند دست خالی و دست پر می رفتند
آنکه توسل یاد چشمم داد مادر بود
آنکه میان روضه میزد داد مادر بود
آنکه کنار سفره می افتاد مادر بود
گریه کُن زندانیِ بغداد مادر بود
حتی نفس در سینه ی او گیر می افتاد
هربار که یاد غُل و زنجیر می افتاد
حالا كه سفر رو مادر انداخته. مادر روضه بخونه،دیدی چه جور زبون میگیرند
میگفت چیزی برلبش جز جان نیامد آه ...
این آه مال شما باشه،فرمود امام صادق علیه السلام : نفس المهموم لظلمنا تسبیح و همه لنا عبادة(نفس کسى که به خاطر مظلومیت ما اندوهگین شود، تسبیح است و اندوهش براى ما، عبادت است). یه آه بكشی از سویدای دلت،فرمود برا ما آه بكشی برات عبادت مینویسند، حالا این آه و از دل سوخته ات بكش.
میگفت چیزی برلبش جز جان نیامد آه ...
در خلوت او غیر زندان بان نیامد آه ...
این بار یوسف زنده از زندان نیامد آه ...
پیراهنش هم جانب کنعان نیامد آه ...
از آه او در خانه ی زنجیر ، شیون ماند
بر روی آهن تا همیشه جای گردن ماند
فردا وقتی جنازه رو، رو تخته ی در آوردند،داد میزد میگفت :این آقا به مرگ طبیعی از دنیا رفته،شیعه ها اومدند دور بدن،سه روز این بدن رو در بغداد نگه داشتند. میگفتند به مرگ طبیعی از دنیا رفته،چهارده سال شكنجه اش دادند گفتند به مرگ طبیعی از دنیا رفته. اومد كنار بدن گفت:امام مُرده و زنده نداره،از خود امام میپرسم،میگن: از امام سئوال كردند آقا شما به مرگ طبیعی از دنیا رفتید یا به شهادت رساندند،روایت میگه:سه مرتبه از جنازه صدا بلند شد:قتلاً قتلاً قتلا، یعنی من رو گشتند. روضه بخونم، اهل روضه تحویل بگیرند. اونایی هم كه اشك ندارند آه بكشند تو روضه سهیم بشن،صدات رو خرج كنی دختر باب الحوائج تو رو میخره،یا صاحب الزمان، شما مدد كنید، یه جمله بگم:آقا جان چهارده سال شكنجه و زندان و سیاه چال و ناسزا، همه ی اینها با هم اما آقاجان،مولا جان. یه نفر شمارو آزار داد.یه سندی بن شاهك كارو به جایی رسوند لحن امام رو عوض كرد آقا جان شما اوایل زندان خدا رو شكر میكردید، میگفتید خدایا شكر،یه گوشه ی خلوت بهم دادی باهات حرف بزنم،اما این یه نفر یهودیه نامرد كاری با شما كرد جان به لبت رسید و آخری ها هی میگفتی:دیگه بسمه، خلاصم كن.یه نفر شمارو آزار داد،یه نفر باعث قتل شما شد،روی این یه نفر من تأكید میكنم،زود بفهم من چی میگم،یه نفر شما رو تازیانه زد،یه نفر شمارو شكنجه داد،یه نفر شمارو آزار داد،كربلا دور حسین رو حلقه زدند،یه عده با شمشیر،یه عده با نیزه،یه عده با سنگ،پیر مردها با عصا و چوب به بدن حسین زدند...حسین.....خدا حرفم رو به كی بگم؟ امام باقر فرمود:با پنج حربه جد ما رو كشتند. با شمشیر، نیزه،چوب و سنگ، آخریش میكشه آدم رو،آخریش جیگر و پاره میكنه،امام باقر گفت: پنجمین حربه چی بود؟با زخم زبان و جسارت،نشست رو سینه ی حسین...حسین....
موسی شدی که معجزه ای دست وپا کنی
راهی برای رد شدن قوم ، وا کنی ...
*امام ، مصیبت که میکشه عزیزترین فرد نزد خداست ، میخواد گره من و تو وابشه ، به یه روزی انداختند ... کند و زنجیر ... الان برات میگم ، دوتا تخته چوب روی هم میاد دو تا سوراخ توش ایجاد میشه پاها از توی این شیارها رد میشه پا از توی این کند بیرون نمیاد کنده ی درخته دیگه دست همینجور گردن هم همینجور ، بعد همه این ها با زنجیر به هم وصل میشن ، میخوان زندونی حرکت نکنه گوی فلزی هم بهش میبندن ... 14سال از این زندان به اون زندان ، این آخریه نمیدونم به آقا چه گذشت؟! هی میگفت:خدا مرگ منو برسون ، وقتی اومدن بدنو بیرون ببرن دیدن بدن تو سیاهچال نیست ،سیاهچال برات توضیح بدم،یه چاه بلندو عمیق حساب کن انتهای چاه یه تونلیم میزنن یه مقدار میرن یه اتاقکی زیر زمین نمور و سرد،زندانی رو بعضی وقتا با طناب میبستن ، وقتی مثلا امام آزاد شد رفتن بیارنش به سندی ملعون گفتن کسی توی این سیاهچال نیست،گفت چرا،عبا رو کنار بزنید،فقط یه عبا گوشه سیاهچال بود،یه عبا روی زمین پهنه وقتی کنار زدند دیدند بدن ضعیف و نحیف مولای دوعالم موسی بن جعفر ابوالرضا علیهم السلام زیر عباست اومدن بلند کنند دیدند خیلی سنگینه نگاه کردند دیدن هنوز کند و زنجیر به دست وپاشونه ...*
زنجیرهای زیر گلویت مزاحم اند
فرصت نمی دهند خودت را دعا کنی
وقت اذان مغرب این تازیانه هاست
وقتش رسیده است که افطار وا کنی
مثل علی عروج نمازت امان نداد
فکری به حال فاصله ی ساق پا کنی
*علی علیه السلام سر نماز بود تیر رو از پاش کشیدن ... همه جا اگه زندانی باشه درمانگاهی وجود داره زندانی مریض بشه میبرنش دوباره سرحال میشه این 7سال آخر کشتند آقا موسی بن جعفر علیهماالسلام رو ...*
عیسی مسیح من به صلیبت کشیده اند
این گونه بهتر است خدا را صدا کنی
*یه شعری حسن لطفی گفته ، یکی دوشب درسال برای موسی بن جعفر علیهماالسلام هست در صورتیکه باب الحوائج هست ،قدیما هر موقع مادرا پدرا گرفتار میشدند همه روضه موسی بن جعفر علیهماالسلام نذر میکردن ... یا موسی بن جعفر مردم که بیخود نمیان در خونت...*
کنج نمور این قفس غم فزا بس است
خو با بلا گرفته ام اما بلا بس است
قلبم گرفته باز ، جگر گوشه ام کجاست
این روز آخری غم هجر رضا بس است
چشمی نمانده گوشه ی تار سیاهچال
دردی نمانده آه که این درد پا بس است
زنجیرهم به شانه ی من گریه می کند
در زیر حلقه ها بدنی بی نوا بس است
صیاد آمده به تماشای مرگ من
بیگانه کو که دیدن این آشنا بس است
رحمی نمی کند نفسم مانده در گلو
رحمی نمی کند که منو این جفا بس است
اینجا کسی ندید که ساقم شکسته است
اینجاکسی نگفت که سیلی چرا؟بس است
یک جمله گفته ام بزن که خوب میزنی
اما مگو به مادر من ، ناسزا بس است ..
راهی برای رد شدن قوم ، وا کنی ...
*امام ، مصیبت که میکشه عزیزترین فرد نزد خداست ، میخواد گره من و تو وابشه ، به یه روزی انداختند ... کند و زنجیر ... الان برات میگم ، دوتا تخته چوب روی هم میاد دو تا سوراخ توش ایجاد میشه پاها از توی این شیارها رد میشه پا از توی این کند بیرون نمیاد کنده ی درخته دیگه دست همینجور گردن هم همینجور ، بعد همه این ها با زنجیر به هم وصل میشن ، میخوان زندونی حرکت نکنه گوی فلزی هم بهش میبندن ... 14سال از این زندان به اون زندان ، این آخریه نمیدونم به آقا چه گذشت؟! هی میگفت:خدا مرگ منو برسون ، وقتی اومدن بدنو بیرون ببرن دیدن بدن تو سیاهچال نیست ،سیاهچال برات توضیح بدم،یه چاه بلندو عمیق حساب کن انتهای چاه یه تونلیم میزنن یه مقدار میرن یه اتاقکی زیر زمین نمور و سرد،زندانی رو بعضی وقتا با طناب میبستن ، وقتی مثلا امام آزاد شد رفتن بیارنش به سندی ملعون گفتن کسی توی این سیاهچال نیست،گفت چرا،عبا رو کنار بزنید،فقط یه عبا گوشه سیاهچال بود،یه عبا روی زمین پهنه وقتی کنار زدند دیدند بدن ضعیف و نحیف مولای دوعالم موسی بن جعفر ابوالرضا علیهم السلام زیر عباست اومدن بلند کنند دیدند خیلی سنگینه نگاه کردند دیدن هنوز کند و زنجیر به دست وپاشونه ...*
زنجیرهای زیر گلویت مزاحم اند
فرصت نمی دهند خودت را دعا کنی
وقت اذان مغرب این تازیانه هاست
وقتش رسیده است که افطار وا کنی
مثل علی عروج نمازت امان نداد
فکری به حال فاصله ی ساق پا کنی
*علی علیه السلام سر نماز بود تیر رو از پاش کشیدن ... همه جا اگه زندانی باشه درمانگاهی وجود داره زندانی مریض بشه میبرنش دوباره سرحال میشه این 7سال آخر کشتند آقا موسی بن جعفر علیهماالسلام رو ...*
عیسی مسیح من به صلیبت کشیده اند
این گونه بهتر است خدا را صدا کنی
*یه شعری حسن لطفی گفته ، یکی دوشب درسال برای موسی بن جعفر علیهماالسلام هست در صورتیکه باب الحوائج هست ،قدیما هر موقع مادرا پدرا گرفتار میشدند همه روضه موسی بن جعفر علیهماالسلام نذر میکردن ... یا موسی بن جعفر مردم که بیخود نمیان در خونت...*
کنج نمور این قفس غم فزا بس است
خو با بلا گرفته ام اما بلا بس است
قلبم گرفته باز ، جگر گوشه ام کجاست
این روز آخری غم هجر رضا بس است
چشمی نمانده گوشه ی تار سیاهچال
دردی نمانده آه که این درد پا بس است
زنجیرهم به شانه ی من گریه می کند
در زیر حلقه ها بدنی بی نوا بس است
صیاد آمده به تماشای مرگ من
بیگانه کو که دیدن این آشنا بس است
رحمی نمی کند نفسم مانده در گلو
رحمی نمی کند که منو این جفا بس است
اینجا کسی ندید که ساقم شکسته است
اینجاکسی نگفت که سیلی چرا؟بس است
یک جمله گفته ام بزن که خوب میزنی
اما مگو به مادر من ، ناسزا بس است ..
"یا اَبَاالحَسَنِ یا موُسَی بنَ جَعفَرٍ اَیُّهَا الکاظِمُ یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه"
صیاد را ببین که چه بیداد می کند
نی می کشد مرا و نه آزاد می کند
*بمیرم برات، قریب به چهارده سال،از این زندان به آن زندان...
"اَلسَّلامُ عَلَى الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیرِ ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ، بِحَلَقِ الْقُیُودِ وَ الْجَنَازَةِ الْمُنَادَى عَلَیْهَا بِذُلِّ الاِسْتِخْفَافِ وَ الْوَارِدِ عَلَى جَدِّهِ الْمُصْطَفَى وَ عَلَى أَبِیهِ الْمُرْتَضَى وَ عَلَى جَدِّةِ فاطِمَةُ الزَّهراء"
یه وقت دیدن دَرِ زندان باز شد،نازنین بدنش روی تخت پاره ای بیرون اومد، سر از یه طرف آویزانه،پاها از یه طرف، یه نفر هم هی صدا میزنه: "هذا إمامُ الرَافَضَة"...
حسینی ها! کربلایی ها! انگار این رسم از کربلا و کوفه و شام باقی مانده بود،یه نفر سر بریده ی عزیز فاطمه رو بالای نیزه نشون مردم میداد، هی صدا می زد: "هذا رأسُ خارِجی" حسین.....
بی خودی نبود تو تشت طلا، هی قرآن تلاوت می کرد، تا بی بی زینب کبری سلام الله علیها وارد شد، اون وضع رو دید، صدا زد: " اَ مِنَ الْعَدْلِ یَابْنَ الطُّلَقاءِ! تَخْدِیرُکَ حَرائِرَکَ وَ اِمائَکَ، وَ سَوْقُکَ بَناتِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّم سَبایا"
برادر هم به یاری خواهر اومد، میان تشت طلا صدا زد: وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ"
امان از اون لحظه ای که خواهر دید،چوب خیزران برداشته شد،حسین....*
آهسته بزن که ایستاده اند
یک عده اسیرِ داغ دیده
هر کس سر نی زده است سنگش
قرآن ز زبان وی شنیده
حسین
صیاد را ببین که چه بیداد می کند
نی می کشد مرا و نه آزاد می کند
*بمیرم برات، قریب به چهارده سال،از این زندان به آن زندان...
"اَلسَّلامُ عَلَى الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیرِ ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ، بِحَلَقِ الْقُیُودِ وَ الْجَنَازَةِ الْمُنَادَى عَلَیْهَا بِذُلِّ الاِسْتِخْفَافِ وَ الْوَارِدِ عَلَى جَدِّهِ الْمُصْطَفَى وَ عَلَى أَبِیهِ الْمُرْتَضَى وَ عَلَى جَدِّةِ فاطِمَةُ الزَّهراء"
یه وقت دیدن دَرِ زندان باز شد،نازنین بدنش روی تخت پاره ای بیرون اومد، سر از یه طرف آویزانه،پاها از یه طرف، یه نفر هم هی صدا میزنه: "هذا إمامُ الرَافَضَة"...
حسینی ها! کربلایی ها! انگار این رسم از کربلا و کوفه و شام باقی مانده بود،یه نفر سر بریده ی عزیز فاطمه رو بالای نیزه نشون مردم میداد، هی صدا می زد: "هذا رأسُ خارِجی" حسین.....
بی خودی نبود تو تشت طلا، هی قرآن تلاوت می کرد، تا بی بی زینب کبری سلام الله علیها وارد شد، اون وضع رو دید، صدا زد: " اَ مِنَ الْعَدْلِ یَابْنَ الطُّلَقاءِ! تَخْدِیرُکَ حَرائِرَکَ وَ اِمائَکَ، وَ سَوْقُکَ بَناتِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّم سَبایا"
برادر هم به یاری خواهر اومد، میان تشت طلا صدا زد: وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ"
امان از اون لحظه ای که خواهر دید،چوب خیزران برداشته شد،حسین....*
آهسته بزن که ایستاده اند
یک عده اسیرِ داغ دیده
هر کس سر نی زده است سنگش
قرآن ز زبان وی شنیده
حسین
🌾 روضه جانسوز _ مشکل گشای عالم باب الحوائج حضرت امام موسی ابن جعفر _ استاد حجت الاسلام رفیعی 🌾
امروز برای پدر بزرگوار حضرت معصومه سلام الله علیها آقا موسی بن جعفر علیهماالسلام ذکر مصیبت کنیم، امام صابر ، امامی که حالا نمیدونیم چقدر زندان بوده ولی چهارسال آخر عمر مطمئنا زندان بودند شاید قبلش آزاد میشده رها میشده گاهی زندان میرفته ، اما زندان آخری چهارسال طول کشید خیلی صبور بود خیلی بردبار ... خداروشکر میکرد میگفت: خدایا یه جایی برای من قرار دادی عبادت کنم تنها باشم ، لاغر ، نحیف ، وقتی سجده میرفت فکر میکردند یک فرش روی زمین افتاده این قدر امام لاغر و نحیف شده بودند اما این امام صبور ، این امام بردبار و پرتحمل چقدر اذیت شد که دیگه یک شب سر به سجده گذاشت گفت : خدا دیگه بسه ، دیگه مرگ موسی بن جعفر رو برسون ، آقام سر گذاشت به خاک خدا من راضیم به رضای تو" پیش مردم نباید شکوه کرد پیش خدا که عیب نداره ، سامع الشکایاست، هر چی دلت میخواد به خدا بگو چندبار بگو تکرار کن گله هات رو میگه پیش خودم بیار من میشنوم "اللهم انی اسئلک الراحة عندالموت" شروع کرد با خدا مناجات کردن ، خودش خواست، خواست امامه ، حضرت زهرا سلام الله علیها امیرالمومنین علیه السلام براش دعا کردن بچه هاش دعا کردن فضه دعا کرد هرکه دعا کرد اما حضرت زهرا سلام الله علیها طلب مرگ از خدا نمود دعای او مستجاب شد ،موسی بن جعفر هم دعاش مستجاب شد میدونید کی؟ اون زمانی که در زندان باز شد فاطمه معصومه شما مدینه بودید،ندیدید اما چهار نفر "کالعرش حمل فوق اربع حامل نورالاله رئاه ذوالابصار" مرحوم غروی میگه هر غریبی از دنیا بره گریه کن نداره میگه غریبه بچه هاش نیستن موسی بن جعفر هم کسی نبود براش گریه کنه ، اما زنجیرهایی که به پاش بود به هم میخورد صداش می آمد "خشخشة الحدید فی رجلیه" یعنی آقاجان ما داریم برای غربت شما ناله میزنیم ... یا بقیة الله تا خبر رسید به مدینه ، فاطمه معصومه حدود ده سال داره ؛ نشست تو خانه ناله زد عزا به پا کرد امام رضا صاحب عزاست حضرت معصومه صاحب عزاست ، عرض کنم خانوم جان جنازه بابا رو بیرون آوردن ندیدی مسموم بود ، ضعیف بود ، نحیف بود ، شنیدی و گریه کردی ... اما دل ها بسوزه برای اون دختری سه ساله ای که گوشه خرابه سر مقدس بابا درمقابلش ، بابا به خرابه نشینا سر زدی و خوش آمدی ... صورت رو گذاشت رو صورت بابا ، بابا عمه گلوت رو بوسید اما من لب هایی که جوب خیزران خورده ، لب ها را گذاشت به روی لب های بابا ...
امروز برای پدر بزرگوار حضرت معصومه سلام الله علیها آقا موسی بن جعفر علیهماالسلام ذکر مصیبت کنیم، امام صابر ، امامی که حالا نمیدونیم چقدر زندان بوده ولی چهارسال آخر عمر مطمئنا زندان بودند شاید قبلش آزاد میشده رها میشده گاهی زندان میرفته ، اما زندان آخری چهارسال طول کشید خیلی صبور بود خیلی بردبار ... خداروشکر میکرد میگفت: خدایا یه جایی برای من قرار دادی عبادت کنم تنها باشم ، لاغر ، نحیف ، وقتی سجده میرفت فکر میکردند یک فرش روی زمین افتاده این قدر امام لاغر و نحیف شده بودند اما این امام صبور ، این امام بردبار و پرتحمل چقدر اذیت شد که دیگه یک شب سر به سجده گذاشت گفت : خدا دیگه بسه ، دیگه مرگ موسی بن جعفر رو برسون ، آقام سر گذاشت به خاک خدا من راضیم به رضای تو" پیش مردم نباید شکوه کرد پیش خدا که عیب نداره ، سامع الشکایاست، هر چی دلت میخواد به خدا بگو چندبار بگو تکرار کن گله هات رو میگه پیش خودم بیار من میشنوم "اللهم انی اسئلک الراحة عندالموت" شروع کرد با خدا مناجات کردن ، خودش خواست، خواست امامه ، حضرت زهرا سلام الله علیها امیرالمومنین علیه السلام براش دعا کردن بچه هاش دعا کردن فضه دعا کرد هرکه دعا کرد اما حضرت زهرا سلام الله علیها طلب مرگ از خدا نمود دعای او مستجاب شد ،موسی بن جعفر هم دعاش مستجاب شد میدونید کی؟ اون زمانی که در زندان باز شد فاطمه معصومه شما مدینه بودید،ندیدید اما چهار نفر "کالعرش حمل فوق اربع حامل نورالاله رئاه ذوالابصار" مرحوم غروی میگه هر غریبی از دنیا بره گریه کن نداره میگه غریبه بچه هاش نیستن موسی بن جعفر هم کسی نبود براش گریه کنه ، اما زنجیرهایی که به پاش بود به هم میخورد صداش می آمد "خشخشة الحدید فی رجلیه" یعنی آقاجان ما داریم برای غربت شما ناله میزنیم ... یا بقیة الله تا خبر رسید به مدینه ، فاطمه معصومه حدود ده سال داره ؛ نشست تو خانه ناله زد عزا به پا کرد امام رضا صاحب عزاست حضرت معصومه صاحب عزاست ، عرض کنم خانوم جان جنازه بابا رو بیرون آوردن ندیدی مسموم بود ، ضعیف بود ، نحیف بود ، شنیدی و گریه کردی ... اما دل ها بسوزه برای اون دختری سه ساله ای که گوشه خرابه سر مقدس بابا درمقابلش ، بابا به خرابه نشینا سر زدی و خوش آمدی ... صورت رو گذاشت رو صورت بابا ، بابا عمه گلوت رو بوسید اما من لب هایی که جوب خیزران خورده ، لب ها را گذاشت به روی لب های بابا ...
🌾 روضه بسیار جانسوز _ باب الحوائج حضرت امام موسی بن جعفر گریز حضرت رقیه سلام الله علیها _ سید مجید بنی فاطمه
دور از شعاع کوچک نوری فتاده ام
*بعضی ها گفتن چهل ،بیشتر و کمتر ،پله میخورد تا برسن به سیاه چال موسی ابن جعفر ، به علم امامت روز و شب رو حضرت تشخیص میداد ... ،روزها روزه بود ، شب ها تا صبح مناجات میکرد ... دم افطار که مشد ، نانجیب تا افطار میبرد اول با تازیانه ... جانم ... جانم ... یا اباعبدالله ، نمیخوام زودی برم تو روضه ی ارباب ، برا حضرت میخوام مفصل گریه کنی ، آخ قربونت برم آقا ، کارش ببین به کجا میرسید نانجیب تازیانه به حضرت میزد ...
از آتش دل من صحبتی نکن نامرد
*حضرت و غل و زنجیر بسته و تازیانه میزنه*
از آتش دل من صحبتی نکن نامرد
سکوت صبر مرا غیرتی نکن نامرد
بزن ، بزن ، تمام تنم را کبود کن ،اما 2
به نام فاطمه بی حرمتی نکن نامرد ...
*خبر پیچید ، گفتن موسی ابن جعفر و آزاد میکنن ، مردم همه جلو زندان جمع شدن پیر و جوون؛ یکی گفت آگه آقا رو ببینم دستش و می بوسم ، یکی گفت آگه آقا رو ببینم می گم آقا دلم برات تنگ شده بود ... یکی میگه آگه آقا رو ببینم میگم آقا تو کودکی کس و کارم می گفتن موسی ابن جعفر چشم به راحت بودم الحمدالله زیارتت کردم ، هر کی با یه آرزویی یکی می گفت آقا جان ، آگه آقا رو ببینم میگم آقا ترسم این بود بمیرم و نبینمت ... یه مرتبه ، چشما همه یه نقطه، اونم جلو در زندان ... یه مرتبه دیدن آروم آروم لنگه های در باز شد جمعیت بلند شد گفتن الان آقا رو آزاد میکنن همه آماده بودن گل بریزن ... یه وقت دیدن چهار تا حمال زیر یه لنگه ی دری رو گرفتن ... در زیارتش میگن ، سلام من بر اون بدنی که سرش از لنگه در آویزان بود ... "هذا امام الرافضة" مردم اومدن زیر بدن آقا رو گرفتن ، خدا ، آقا چهارده سال زندان بوده ، لاغر و ضعیف شده ، پس چرا سنگینی میکنه؟!! همچین که عبا رو کنار زدن دیدن هنوز غل و زنجیر به دست و پای موسی ابن جعفر ... جانم ... گریه کن ها بسم الله ... چقدر جمعیت اومد برا تشیع جنازه موسی ابن جعفر ، پسر عزیزش امام رضا اومد ... اما خبر داری یا نه؟ اینهمه جمعیت اومدن اما دخترش حضرت معصومه نبود ... گریه کن بابا دختره ...؛ دختر نبود برا بابا گریه کنه ، اما یادت باشه تاریخ نشون داده آگه دختر نره ، بابا میاد ..." نیمه ی شب صدا زد عمه ، دلم برا بابام تنگ شده ... یه وقت دیدن جلو خرابه شلوغه ... سر بریده ی حسین ... اما این دختر سرو بغل گرفت ؛ صدا زد "مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي" بابا کدوم نانجیبی چوب به لبات زده؟!! بابا کدوم نانجیبی رگهای گردنت و بریده ...؟؟*
حسین ...
خرابه بودوشب وسینه ای که پر درد است
به عکس روز گذشته هواعجب سرد است
ستاره ها همه از حال من خبر دارن
به قلب کوچک من آسمانی از درد است
به پیش ضربت دشمن سپر برایم شد
قسم به جان عمویم که عمه ام مرد است
*گفت بابا*
نسیم میوزد صورتم چه میسوزد ...
خدا کند که بمیرم ،سرم چه آوردن ...
حسین ...
دور از شعاع کوچک نوری فتاده ام
*بعضی ها گفتن چهل ،بیشتر و کمتر ،پله میخورد تا برسن به سیاه چال موسی ابن جعفر ، به علم امامت روز و شب رو حضرت تشخیص میداد ... ،روزها روزه بود ، شب ها تا صبح مناجات میکرد ... دم افطار که مشد ، نانجیب تا افطار میبرد اول با تازیانه ... جانم ... جانم ... یا اباعبدالله ، نمیخوام زودی برم تو روضه ی ارباب ، برا حضرت میخوام مفصل گریه کنی ، آخ قربونت برم آقا ، کارش ببین به کجا میرسید نانجیب تازیانه به حضرت میزد ...
از آتش دل من صحبتی نکن نامرد
*حضرت و غل و زنجیر بسته و تازیانه میزنه*
از آتش دل من صحبتی نکن نامرد
سکوت صبر مرا غیرتی نکن نامرد
بزن ، بزن ، تمام تنم را کبود کن ،اما 2
به نام فاطمه بی حرمتی نکن نامرد ...
*خبر پیچید ، گفتن موسی ابن جعفر و آزاد میکنن ، مردم همه جلو زندان جمع شدن پیر و جوون؛ یکی گفت آگه آقا رو ببینم دستش و می بوسم ، یکی گفت آگه آقا رو ببینم می گم آقا دلم برات تنگ شده بود ... یکی میگه آگه آقا رو ببینم میگم آقا تو کودکی کس و کارم می گفتن موسی ابن جعفر چشم به راحت بودم الحمدالله زیارتت کردم ، هر کی با یه آرزویی یکی می گفت آقا جان ، آگه آقا رو ببینم میگم آقا ترسم این بود بمیرم و نبینمت ... یه مرتبه ، چشما همه یه نقطه، اونم جلو در زندان ... یه مرتبه دیدن آروم آروم لنگه های در باز شد جمعیت بلند شد گفتن الان آقا رو آزاد میکنن همه آماده بودن گل بریزن ... یه وقت دیدن چهار تا حمال زیر یه لنگه ی دری رو گرفتن ... در زیارتش میگن ، سلام من بر اون بدنی که سرش از لنگه در آویزان بود ... "هذا امام الرافضة" مردم اومدن زیر بدن آقا رو گرفتن ، خدا ، آقا چهارده سال زندان بوده ، لاغر و ضعیف شده ، پس چرا سنگینی میکنه؟!! همچین که عبا رو کنار زدن دیدن هنوز غل و زنجیر به دست و پای موسی ابن جعفر ... جانم ... گریه کن ها بسم الله ... چقدر جمعیت اومد برا تشیع جنازه موسی ابن جعفر ، پسر عزیزش امام رضا اومد ... اما خبر داری یا نه؟ اینهمه جمعیت اومدن اما دخترش حضرت معصومه نبود ... گریه کن بابا دختره ...؛ دختر نبود برا بابا گریه کنه ، اما یادت باشه تاریخ نشون داده آگه دختر نره ، بابا میاد ..." نیمه ی شب صدا زد عمه ، دلم برا بابام تنگ شده ... یه وقت دیدن جلو خرابه شلوغه ... سر بریده ی حسین ... اما این دختر سرو بغل گرفت ؛ صدا زد "مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي" بابا کدوم نانجیبی چوب به لبات زده؟!! بابا کدوم نانجیبی رگهای گردنت و بریده ...؟؟*
حسین ...
خرابه بودوشب وسینه ای که پر درد است
به عکس روز گذشته هواعجب سرد است
ستاره ها همه از حال من خبر دارن
به قلب کوچک من آسمانی از درد است
به پیش ضربت دشمن سپر برایم شد
قسم به جان عمویم که عمه ام مرد است
*گفت بابا*
نسیم میوزد صورتم چه میسوزد ...
خدا کند که بمیرم ،سرم چه آوردن ...
حسین ...
روضه موسی بن جعفر(ع)
دوست دارم تا به خاك دوست بگذارم سرم را
جان به كف گیرم نبینم غیر روی دلبرم را
دوست دارم در سیه چال بلا تنهای تنها
آنچنان گریم كه از خون پر كنم چشم ترم را
عجیبه،حضرت موسی بن جعفر اولین زندانی كه رفتند تو بصره بود،آقا وقتی وارد زندان شد،دستاش رو بلند كرد،گفت:خدارو صد هزار مرتبه شكر،من و یه جایی انداختی من و تو باشیم،خلوت كنیم با تو حرف بزنم،مگه غیر از اینه عاشق دنبال یه خلوت می گرده با معشوق خودش خلوت كنه،اما همین آقا توی این زندان آخریه،توی زندان سندی بن شاهك ملعون،دعا می كرد می گفت:خلصنی یا رب،زندان نبوده،سیاه چال بوده،آقا نه روز رو متوجه میشد نه شب رو متوجه میشد،نه نور خورشید رو میدید،ناله داری برا امام زمان بزنی ،ناله داری برا امام رضا بزنی یا نه؟
روزها روزه بود ولی موقع غروب
جز تازیانه غذای دگر نداشت
مقدمه چینی همه برا این یه جمله
گفت:
دوست دارم زندان بان زند سیلی به رویم
در نظر آرم رخ نیلی زهرا مادرم را
دوست دارم من كه گرد خود پرستاری ندارم
این دم آخر ببینم اشك چشم دخترم را
اما خدا رو شكر،دخترش نبود،جون دادن بابارو ندید،خیلی سخته دختر جون دادن باباش رو ببینه ،اونم بدنی كه پاره پاره باشه،الحمدلله بدن موسی بن جعفر سالم بود،الحمدلله،می خوام یه جمله روضه بخونم از امام رضا مدد بخواهید به شما صبر نده،راحت ناله بزنید و گریه كنید،آقای شما رو دارم میگم،مولاتون رو دارم میگم،كنار حرم پیغمبر،كنار خونه ی رسول الله،داره نماز میخونه،نانجیبا اومدن آقا رو هُل دادن،كشون كشون آقا رو از مسجد آوردن بیرون،آقا رو كرد طرف حرم پیغمبر،عرض كرد یا رسول الله،ببین با پسرت دارن چه میكنند،از مسجد آقا رو بیرون نیاورده،بچه شیعه ها دلتون بسوزه،از مسجد آقاتون رو بیرون نیآورده غل و زنجیر آوردن،دست و پای آقاتون رو غل و زنجیر كردن،سوار بر ناقه كردن،تا بصره آقا رو با همین وضیعت فرستادن،نمی دونم آقا وقتی غل و زنجیر به دست و پاش كردن،سوار بر ناقه كردنش دلش كجا رفت، شاید زیر لب همش می گفت:عمه جان زینب،عمه جان دلم میسوزه از كربلا تا شام،دست و پای شمارو بسته بودند،اونایی كه ناله نزدن با امام زمان ناله بزنند،اما فرق امام موسی بن جعفر با حضرت زینب اینه،زینب هر وقت سر از ناقه بیرون می آورد،می دید سر داداش بالای نیزه است،آی حسین.....
دوست دارم تا به خاك دوست بگذارم سرم را
جان به كف گیرم نبینم غیر روی دلبرم را
دوست دارم در سیه چال بلا تنهای تنها
آنچنان گریم كه از خون پر كنم چشم ترم را
عجیبه،حضرت موسی بن جعفر اولین زندانی كه رفتند تو بصره بود،آقا وقتی وارد زندان شد،دستاش رو بلند كرد،گفت:خدارو صد هزار مرتبه شكر،من و یه جایی انداختی من و تو باشیم،خلوت كنیم با تو حرف بزنم،مگه غیر از اینه عاشق دنبال یه خلوت می گرده با معشوق خودش خلوت كنه،اما همین آقا توی این زندان آخریه،توی زندان سندی بن شاهك ملعون،دعا می كرد می گفت:خلصنی یا رب،زندان نبوده،سیاه چال بوده،آقا نه روز رو متوجه میشد نه شب رو متوجه میشد،نه نور خورشید رو میدید،ناله داری برا امام زمان بزنی ،ناله داری برا امام رضا بزنی یا نه؟
روزها روزه بود ولی موقع غروب
جز تازیانه غذای دگر نداشت
مقدمه چینی همه برا این یه جمله
گفت:
دوست دارم زندان بان زند سیلی به رویم
در نظر آرم رخ نیلی زهرا مادرم را
دوست دارم من كه گرد خود پرستاری ندارم
این دم آخر ببینم اشك چشم دخترم را
اما خدا رو شكر،دخترش نبود،جون دادن بابارو ندید،خیلی سخته دختر جون دادن باباش رو ببینه ،اونم بدنی كه پاره پاره باشه،الحمدلله بدن موسی بن جعفر سالم بود،الحمدلله،می خوام یه جمله روضه بخونم از امام رضا مدد بخواهید به شما صبر نده،راحت ناله بزنید و گریه كنید،آقای شما رو دارم میگم،مولاتون رو دارم میگم،كنار حرم پیغمبر،كنار خونه ی رسول الله،داره نماز میخونه،نانجیبا اومدن آقا رو هُل دادن،كشون كشون آقا رو از مسجد آوردن بیرون،آقا رو كرد طرف حرم پیغمبر،عرض كرد یا رسول الله،ببین با پسرت دارن چه میكنند،از مسجد آقا رو بیرون نیاورده،بچه شیعه ها دلتون بسوزه،از مسجد آقاتون رو بیرون نیآورده غل و زنجیر آوردن،دست و پای آقاتون رو غل و زنجیر كردن،سوار بر ناقه كردن،تا بصره آقا رو با همین وضیعت فرستادن،نمی دونم آقا وقتی غل و زنجیر به دست و پاش كردن،سوار بر ناقه كردنش دلش كجا رفت، شاید زیر لب همش می گفت:عمه جان زینب،عمه جان دلم میسوزه از كربلا تا شام،دست و پای شمارو بسته بودند،اونایی كه ناله نزدن با امام زمان ناله بزنند،اما فرق امام موسی بن جعفر با حضرت زینب اینه،زینب هر وقت سر از ناقه بیرون می آورد،می دید سر داداش بالای نیزه است،آی حسین.....