Forwarded from کنج اهل دل/استاد کاظم محمّدی (Shahed)
پیش از رونمایی کتاب #در_سایه_سار_مهر لازم بود که از مهر بگویم و سایه ای که پانزده سال با تمامی سختیها برسرمان گسترده شده بود. او که بیدریغ علم بی پایانش را بر همه ما عرضه کرد تا باشد که روزی از رهروان راه پرنورش باشیم. و رونمایی کتاب در سایه سار مهر با حضور دکتر کاظم محمّدی، استاد محمود حکیمی، دکتر حسن امین لو و دکتر میر کیانی انجام شد.
Forwarded from کنج اهل دل/استاد کاظم محمّدی (Shahed)
سخنران دکتر محمّدی بودند درباره پاسداشت علم و عالم و نشانه های یک انسان عالم دانشمند سخن گفتند. دکتر محمدی در پاسداشت علم و عالم فرمودند خداوند نخستین بار در قرآن به بزرگداشت بزرگان پرداخت و آیه های واذکر فی الکتاب مریم، داوود، ادریس، موسی و ... از این دست است. علم باید انسان را به ملکوت هستی مرتبط کند. حسادت در بین عالمان معنایی ندارد که سرچشمه علم از حی ازلی است و پایانی ندارد و زمانی که عالم علم را از خداوند میگیرد جایی برای تنگ چشمی و تنگ نظری نسبت به دیگر علما معنایی ندارد. میوه و نتیجه علم راستین تواضع است.
Forwarded from کنج اهل دل/استاد کاظم محمّدی (Shahed)
اجرای دوم موسیقی با همنوازی استاد سید افشین قریشی و همنوازی تنبور و دف پس از سخنرانی دکتر محمدی اجرا شد و پس از آن رونمایی از تمبر خصوصی بزرگداشت دکتر محمدی توسط همگی استادان فرهیخته و با حضور رییس روابط عمومی اداره پست استان البرز صورت گرفت. زمانی که استادان گرامی مشغول امضا بر روی تمبر یادبود دکتر محمدی بودند مسولین فرهنگسرا در نهایت بی مبالاتی اعلام تداخل برنامه کردند و چراغهای سالن را خاموش کردند و این در حالی بود که ساعت رسمی برنامه که قرار بود تا ساعت 18:30 صورت بگیرد آنها زودتر اقدام به تعطیلی برنامه کردند که سبب ناراحتی استادان عزیز و دوستان فرهیخته شد.
Forwarded from کلید صبح
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پنجاه و ششمین زادروز دکتر کاظم محمدی
در جمع خصوصی گروهی از دانشآموختگان مکتب عشق.
جای دوستان عزیزمان که حضور نداشتند سبز.
☘🍃☘🍃☘🍃☘🍃☘
در جمع خصوصی گروهی از دانشآموختگان مکتب عشق.
جای دوستان عزیزمان که حضور نداشتند سبز.
☘🍃☘🍃☘🍃☘🍃☘
Forwarded from کنج اهل دل/استاد کاظم محمّدی (Shahed)
یاران سلام! صبح سرد پاییزیتان با گرمای عشق الهی گرم و سوزان. امروز با شماییم با شرح قسمتی از انسان کامل عزیزالدین نسفی درباره طبایع و عناصر موجود در آدمی.
Forwarded from کنج اهل دل/استاد کاظم محمّدی (Shahed)
عزیزالدین نسفی در کتاب انسان کامل در فصل سوم میفرماید: و آن یک جوهر که نامش نطفه بود، چهار عنصر و چهار طبیعت شد و این جمله در یک ماه بود.
دکتر محمدی: همه افراد چهار طبع و چهار عنصر را در بدنشان دارند که این طبایع شامل سودا و صفرا و بلغم و خون است و طبایع شامل خاک و آب و باد و آتش هستند اما گاهی یکی از این طبعها غلبه میکند و با غلبه آن طبع، صفتهای خاص آن طبع هم بر فرد غالب میشود. و چون میتوانیم طبع را ملایم کنیم و حتی طبعی را به طبعی دیگر تغییر دهیم و تبدیل کنیم پس تمامی صفتهای عارضی قابل تغییر هستند. وقتی میگوییم این فرد خشن است. خشونتش به دلیل غلبه یکی از طبعهاست که اگر طبعش عوض بشود، خشونتش هم عوض میشود. بدین ترتیب خونسر را میشود به فردی خونگرم تبدیل کرد و فردی منزوی را میشود به فردی اجتماعی تبدیل کرد و فرد عصبی را میشود به فردی آرام تبدیل کرد حتی میشود فردی عاقل را به فردی عاشق تبدیل کرد فقط کافیست که جایگاه هر طبعی و نشانه های غلبه هر طبعی را بشناسید و با آنچه که متغیر آن طبع است، طبع غالب را تغییر دهید.
#انسان_کامل_عزیز_الدین_نسفی
دکتر محمدی: همه افراد چهار طبع و چهار عنصر را در بدنشان دارند که این طبایع شامل سودا و صفرا و بلغم و خون است و طبایع شامل خاک و آب و باد و آتش هستند اما گاهی یکی از این طبعها غلبه میکند و با غلبه آن طبع، صفتهای خاص آن طبع هم بر فرد غالب میشود. و چون میتوانیم طبع را ملایم کنیم و حتی طبعی را به طبعی دیگر تغییر دهیم و تبدیل کنیم پس تمامی صفتهای عارضی قابل تغییر هستند. وقتی میگوییم این فرد خشن است. خشونتش به دلیل غلبه یکی از طبعهاست که اگر طبعش عوض بشود، خشونتش هم عوض میشود. بدین ترتیب خونسر را میشود به فردی خونگرم تبدیل کرد و فردی منزوی را میشود به فردی اجتماعی تبدیل کرد و فرد عصبی را میشود به فردی آرام تبدیل کرد حتی میشود فردی عاقل را به فردی عاشق تبدیل کرد فقط کافیست که جایگاه هر طبعی و نشانه های غلبه هر طبعی را بشناسید و با آنچه که متغیر آن طبع است، طبع غالب را تغییر دهید.
#انسان_کامل_عزیز_الدین_نسفی
Forwarded from کنج اهل دل/استاد کاظم محمّدی (Shahed)
دکتر محمدی: اگر پزشکی به خوبی این طبایع را بشناسد و از روی رفتار و حرکات یک فرد بتواند طبع او را تشخیص بدهد، درمان آن فرد با هر نوع بیماری که دارد قابل درمان و ساده است.
در سیر و سلوک هم اینگونه است. مشایخ طریقت باید طبایع را به خوبی بشناسند زیرا حتی اذکار هم گرمی و سردی دارند و هر کدام از اذکار ماهیتی آبی، خاکی، آتشین و بادی یا هوایی دارند و اگر یک شیخ نداند که هر ذکری کدام ماهیت را داراست و چه تأثیری روی سالک با طبع خاص خودش می گذارد قطعا ذکرش هم بی تأثیر خواهد بود.
#انسان_کامل_عزیز_الدین_نسفی
در سیر و سلوک هم اینگونه است. مشایخ طریقت باید طبایع را به خوبی بشناسند زیرا حتی اذکار هم گرمی و سردی دارند و هر کدام از اذکار ماهیتی آبی، خاکی، آتشین و بادی یا هوایی دارند و اگر یک شیخ نداند که هر ذکری کدام ماهیت را داراست و چه تأثیری روی سالک با طبع خاص خودش می گذارد قطعا ذکرش هم بی تأثیر خواهد بود.
#انسان_کامل_عزیز_الدین_نسفی
Forwarded from کنج اهل دل/استاد کاظم محمّدی (Shahed)
دکتر محمدی: وقتی فردی خلق میشود میلیاردها بار بالاتر و بیشتر از پیشرفته ترین و پرحافظه ترین هاردهای دنیا اطلاعات در ذهنش نهفته است و تمامی عناصر موجود در طبیعت از شناخته شده ها و آنانی که در آینده کشف خواهند شد در وجود آدمی وجود دارد و این کلام مطابق با حدیثی از پیامبر است که فرمود: مردم مانند معادنی از طلا و نقره هستند و این کار پیامبران است که معادن درونی آنان را کشف و استخراج کنند.
انبیا و اولیای الهی به واسطه شناخت کامل خود و اشراف بر طبایع و عناصر وجودی خویش، دچار بیماریهای پیشرفته نمیشوند چون آنان میدانند که کدامیک از مواد را در چه زمانی و به چه مقداری باید مصرف کنند تا دچار آسیب و بیماری نشوند. اما بقیه مردم به صورت تک بُعدی هستند هر چند وقت یکبار یک طبع در آنان غلبه میکند و دچار یکسری از امراض و بیماریها میشوند. و یکسری از رفتارها و خلق و خوها در آنان شدت پیدا میکند که تنها درمانشان با درمان طبیب روح است که دوباره آنان را به تعادل بازگرداند.
#انسان_کامل_عزیز_الدین_نسفی
انبیا و اولیای الهی به واسطه شناخت کامل خود و اشراف بر طبایع و عناصر وجودی خویش، دچار بیماریهای پیشرفته نمیشوند چون آنان میدانند که کدامیک از مواد را در چه زمانی و به چه مقداری باید مصرف کنند تا دچار آسیب و بیماری نشوند. اما بقیه مردم به صورت تک بُعدی هستند هر چند وقت یکبار یک طبع در آنان غلبه میکند و دچار یکسری از امراض و بیماریها میشوند. و یکسری از رفتارها و خلق و خوها در آنان شدت پیدا میکند که تنها درمانشان با درمان طبیب روح است که دوباره آنان را به تعادل بازگرداند.
#انسان_کامل_عزیز_الدین_نسفی
Forwarded from کنج اهل دل/استاد کاظم محمّدی (Shahed)
یاران سلام امروز با شماییم با گزیده ایی از داستان شیرین طوطی و بازرگان از زبان مولانا در مثنوی.
Forwarded from کنج اهل دل/استاد کاظم محمّدی (Shahed)
داستان طوطی و بازرگان را مولانا از جهات مختلف و برای بیان مقاصد و درسهای بسیار مورد گزینش و انتخاب قرار داده است. ماجرای تاجری است که طوطی سخنگویی دارد. این تاجر قرار است مسافرتی به هندوستان داشته باشد و از همه میپرسد که برای آنان چه ارمغان و تحفه ای بیاورد و هرکس از زن و فرزندان و کارگزاران او از او طلب سوغاتی کردند. در آخر او از طوطیش هم پرسید که برای تو چه ارمغانی بیاورم و طوطی از او درخواست عجیبی کرد. طوطی از او خواست که وقتی او از جنگلهای هندوستان گذر میکند و طوطیان دیگر را میبیند سلام این یار در قفس را به آنان برساند و از آنان بخواهد که به او راه برون شو از این بند را بگویند. بود بازرگان و او را طوطیی
در قفس محبوس زیبا طوطیی
چونک بازرگان سفر را ساز کرد
سوی هندستان شدن آغاز کرد
هر غلام و هر کنیزک را ز جود
گفت بهر تو چه آرم گوی زود
هر یکی از وی مرادی خواست کرد
جمله را وعده بداد آن نیک مرد
گفت طوطی را چه خواهی ارمغان
کارمت از خطهٔ هندوستان
گفتش آن طوطی که آنجا طوطیان
چون ببینی کن ز حال من بیان
کان فلان طوطی که مشتاق شماست
از قضای آسمان در حبس ماست
بر شما کرد او سلام و داد خواست
وز شما چاره و ره ارشاد خواست
گفت میشاید که من در اشتیاق
جان دهم اینجا بمیرم در فراق
این روا باشد که من در بند سخت
گه شما بر سبزه گاهی بر درخت
این چنین باشد وفای دوستان
من درین حبس و شما در گلستان
یاد آرید ای مهان زین مرغ زار
یک صبوحی درمیان مرغزار
یاد یاران یار را میمون بود
خاصه کان لیلی و این مجنون بود
ای حریفان بت موزون خود
من قدحها میخورم پر خون خود
یک قدح مینوش کن بر یاد من
گر نمیخواهی که بدهی داد من
یا بیاد این فتادهٔ خاکبیز
چونک خوردی جرعهای بر خاک ریز
ای عجب آن عهد و آن سوگند کو
وعدههای آن لب چون قند کو
گر فراق بنده از بد بندگیست
چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست
ای بدی که تو کنی در خشم و جنگ
با طربتر از سماع و بانگ چنگ
ای جفای تو ز دولت خوبتر
و انتقام تو ز جان محبوبتر
نار تو اینست نورت چون بود
ماتم این تا خود که سورت چون بود
از حلاوتها که دارد جور تو
وز لطافت کس نیابد غور تو
نالم و ترسم که او باور کند
وز کرم آن جور را کمتر کند
عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد
بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
والله ار زین خار در بستان شوم
همچو بلبل زین سبب نالان شوم
این عجب بلبل که بگشاید دهان
تا خورد او خار را با گلستان
این چه بلبل این نهنگ آتشیست
جمله ناخوشها ز عشق او را خوشیست
عاشق کلست و خود کلست او
عاشق خویشست و عشق خویشجو
#مثنوی_دفتراول_داستان_طوطی_و_بازرگان
در قفس محبوس زیبا طوطیی
چونک بازرگان سفر را ساز کرد
سوی هندستان شدن آغاز کرد
هر غلام و هر کنیزک را ز جود
گفت بهر تو چه آرم گوی زود
هر یکی از وی مرادی خواست کرد
جمله را وعده بداد آن نیک مرد
گفت طوطی را چه خواهی ارمغان
کارمت از خطهٔ هندوستان
گفتش آن طوطی که آنجا طوطیان
چون ببینی کن ز حال من بیان
کان فلان طوطی که مشتاق شماست
از قضای آسمان در حبس ماست
بر شما کرد او سلام و داد خواست
وز شما چاره و ره ارشاد خواست
گفت میشاید که من در اشتیاق
جان دهم اینجا بمیرم در فراق
این روا باشد که من در بند سخت
گه شما بر سبزه گاهی بر درخت
این چنین باشد وفای دوستان
من درین حبس و شما در گلستان
یاد آرید ای مهان زین مرغ زار
یک صبوحی درمیان مرغزار
یاد یاران یار را میمون بود
خاصه کان لیلی و این مجنون بود
ای حریفان بت موزون خود
من قدحها میخورم پر خون خود
یک قدح مینوش کن بر یاد من
گر نمیخواهی که بدهی داد من
یا بیاد این فتادهٔ خاکبیز
چونک خوردی جرعهای بر خاک ریز
ای عجب آن عهد و آن سوگند کو
وعدههای آن لب چون قند کو
گر فراق بنده از بد بندگیست
چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست
ای بدی که تو کنی در خشم و جنگ
با طربتر از سماع و بانگ چنگ
ای جفای تو ز دولت خوبتر
و انتقام تو ز جان محبوبتر
نار تو اینست نورت چون بود
ماتم این تا خود که سورت چون بود
از حلاوتها که دارد جور تو
وز لطافت کس نیابد غور تو
نالم و ترسم که او باور کند
وز کرم آن جور را کمتر کند
عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد
بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
والله ار زین خار در بستان شوم
همچو بلبل زین سبب نالان شوم
این عجب بلبل که بگشاید دهان
تا خورد او خار را با گلستان
این چه بلبل این نهنگ آتشیست
جمله ناخوشها ز عشق او را خوشیست
عاشق کلست و خود کلست او
عاشق خویشست و عشق خویشجو
#مثنوی_دفتراول_داستان_طوطی_و_بازرگان
Forwarded from کنج اهل دل/استاد کاظم محمّدی (Shahed)
کرد بازرگان تجارت را تمام
باز آمد سوی منزل دوستکام
هر غلامی را بیاورد ارمغان
هر کنیزک را ببخشید او نشان
گفت طوطی ارمغان بنده کو
آنچ دیدی و آنچ گفتی بازگو
گفت نه من خود پشیمانم از آن
دست خود خایان و انگشتان گزان
من چرا پیغام خامی از گزاف
بردم از بیدانشی و از نشاف
گفت ای خواجه پشیمانی ز چیست
چیست آن کین خشم و غم را مقتضیست
گفت گفتم آن شکایتهای تو
با گروهی طوطیان همتای تو
آن یکی طوطی ز دردت بوی برد
زهرهاش بدرید و لرزید و بمرد
من پشیمان گشتم این گفتن چه بود
لیک چون گفتم پشیمانی چه سود
نکتهای کان جست ناگه از زبان
همچو تیری دان که آن جست از کمان بعد از اینکه تاجر کارش را تمام کرد و بازگشت تحفه و ارمغان هرکس را به او بازگرداند و بعد طوطی از او ارمغان خود را طلب کرد. تاجر نادم و پشیمان گفت من پیام تو را رساندم اما یکی از طوطیان تا این پیام را شنید بر خود لرزید و مُرد. و اینجا تازه سخن مولانا در بیان اهمیت سخن و سکوت آغاز میشود. #مثنوی_دفتراول_داستان_طوطی_و_بازرگان
باز آمد سوی منزل دوستکام
هر غلامی را بیاورد ارمغان
هر کنیزک را ببخشید او نشان
گفت طوطی ارمغان بنده کو
آنچ دیدی و آنچ گفتی بازگو
گفت نه من خود پشیمانم از آن
دست خود خایان و انگشتان گزان
من چرا پیغام خامی از گزاف
بردم از بیدانشی و از نشاف
گفت ای خواجه پشیمانی ز چیست
چیست آن کین خشم و غم را مقتضیست
گفت گفتم آن شکایتهای تو
با گروهی طوطیان همتای تو
آن یکی طوطی ز دردت بوی برد
زهرهاش بدرید و لرزید و بمرد
من پشیمان گشتم این گفتن چه بود
لیک چون گفتم پشیمانی چه سود
نکتهای کان جست ناگه از زبان
همچو تیری دان که آن جست از کمان بعد از اینکه تاجر کارش را تمام کرد و بازگشت تحفه و ارمغان هرکس را به او بازگرداند و بعد طوطی از او ارمغان خود را طلب کرد. تاجر نادم و پشیمان گفت من پیام تو را رساندم اما یکی از طوطیان تا این پیام را شنید بر خود لرزید و مُرد. و اینجا تازه سخن مولانا در بیان اهمیت سخن و سکوت آغاز میشود. #مثنوی_دفتراول_داستان_طوطی_و_بازرگان
Forwarded from کنج اهل دل/استاد کاظم محمّدی (Shahed)
چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد
پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد
خواجه چون دیدش فتاده همچنین
بر جهید و زد کله را بر زمین
چون بدین رنگ و بدین حالش بدید
خواجه بر جست و گریبان را درید
گفت ای طوطی خوب خوشحنین
این چه بودت این چرا گشتی چنین
ای دریغا مرغ خوشآواز من
ای دریغا همدم و همراز من
ای دریغا مرغ خوشالحان من
راح روح و روضه و ریحان من
گر سلیمان را چنین مرغی بدی
کی خود او مشغول آن مرغان شدی
ای دریغا مرغ کارزان یافتم
زود روی از روی او بر تافتم
ای زبان تو بس زیانی بر وری
چون توی گویا چه گویم من ترا
ای زبان هم آتش و هم خرمنی
چند این آتش درین خرمن زنی
در نهان جان از تو افغان میکند
گرچه هر چه گوییش آن میکند
ای زبان هم گنج بیپایان توی
ای زبان هم رنج بیدرمان توی تاجر با گفتن این پیام طوطی خودش هم لرزید و مرد تاجر بعد از کلی آه و ناله و پشیمانی از اینکه چرا اینگونه سخن گفته و چرا بیموقع سخن گفته مشغول گریه و زاری بود و در نهایت طوطی مرده را از قفس بیرون آورد و آنرا به بیرون پرت کرد در همان لحظه مرغ پرید و بر روی شاخه ایی دور نشست. تاجر متعجب از اتفاقی که افتاده دلیل ماجرا را از طوطی پرسید و او ماجرا را برایش توضیح داد. بعد از آنش از قفس بیرون فکند
طوطیک پرید تا شاخ بلند
طوطی مرده چنان پرواز کرد
کآفتاب شرق ترکیتاز کرد
خواجه حیران گشت اندر کار مرغ
بیخبر ناگه بدید اسرار مرغ
روی بالا کرد و گفت ای عندلیب
از بیان حال خودمان ده نصیب
او چه کرد آنجا که تو آموختی
ساختی مکری و ما را سوختی
گفت طوطی کو به فعلم پند داد
که رها کن لطف آواز و وداد
زانک آوازت ترا در بند کرد
خویشتن مرده پی این پند کرد
یعنی ای مطرب شده با عام و خاص
مرده شو چون من که تا یابی خلاص
دانه باشی مرغکانت بر چنند
غنچه باشی کودکانت بر کنند
دانه پنهان کن بکلی دام شو
غنچه پنهان کن گیاه بام شو
هر که داد او حسن خود را در مزاد
صد قضای بد سوی او رو نهاد
جشمها و خشمها و رشکها
بر سرش ریزد چو آب از مشکها
دشمنان او را ز غیرت میدرند
دوستان هم روزگارش میبرند
آنک غافل بود از کشت و بهار
او چه داند قیمت این روزگار
در پناه لطف حق باید گریخت
کو هزاران لطف بر ارواح ریخت
تا پناهی یابی آنگه چون پناه
آب و آتش مر ترا گردد سپاه
نوح و موسی را نه دریا یار شد
نه بر اعداشان بکین قهار شد
آتش ابراهیم را نه قلعه بود
تا برآورد از دل نمرود دود
کوه یحیی را نه سوی خویش خواند
قاصدانش را به زخم سنگ راند
گفت ای یحیی بیا در من گریز
تا پناهت باشم از شمشیر تیز #مثنوی_دفتراول_داستان_طوطی_و_بازرگان
پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد
خواجه چون دیدش فتاده همچنین
بر جهید و زد کله را بر زمین
چون بدین رنگ و بدین حالش بدید
خواجه بر جست و گریبان را درید
گفت ای طوطی خوب خوشحنین
این چه بودت این چرا گشتی چنین
ای دریغا مرغ خوشآواز من
ای دریغا همدم و همراز من
ای دریغا مرغ خوشالحان من
راح روح و روضه و ریحان من
گر سلیمان را چنین مرغی بدی
کی خود او مشغول آن مرغان شدی
ای دریغا مرغ کارزان یافتم
زود روی از روی او بر تافتم
ای زبان تو بس زیانی بر وری
چون توی گویا چه گویم من ترا
ای زبان هم آتش و هم خرمنی
چند این آتش درین خرمن زنی
در نهان جان از تو افغان میکند
گرچه هر چه گوییش آن میکند
ای زبان هم گنج بیپایان توی
ای زبان هم رنج بیدرمان توی تاجر با گفتن این پیام طوطی خودش هم لرزید و مرد تاجر بعد از کلی آه و ناله و پشیمانی از اینکه چرا اینگونه سخن گفته و چرا بیموقع سخن گفته مشغول گریه و زاری بود و در نهایت طوطی مرده را از قفس بیرون آورد و آنرا به بیرون پرت کرد در همان لحظه مرغ پرید و بر روی شاخه ایی دور نشست. تاجر متعجب از اتفاقی که افتاده دلیل ماجرا را از طوطی پرسید و او ماجرا را برایش توضیح داد. بعد از آنش از قفس بیرون فکند
طوطیک پرید تا شاخ بلند
طوطی مرده چنان پرواز کرد
کآفتاب شرق ترکیتاز کرد
خواجه حیران گشت اندر کار مرغ
بیخبر ناگه بدید اسرار مرغ
روی بالا کرد و گفت ای عندلیب
از بیان حال خودمان ده نصیب
او چه کرد آنجا که تو آموختی
ساختی مکری و ما را سوختی
گفت طوطی کو به فعلم پند داد
که رها کن لطف آواز و وداد
زانک آوازت ترا در بند کرد
خویشتن مرده پی این پند کرد
یعنی ای مطرب شده با عام و خاص
مرده شو چون من که تا یابی خلاص
دانه باشی مرغکانت بر چنند
غنچه باشی کودکانت بر کنند
دانه پنهان کن بکلی دام شو
غنچه پنهان کن گیاه بام شو
هر که داد او حسن خود را در مزاد
صد قضای بد سوی او رو نهاد
جشمها و خشمها و رشکها
بر سرش ریزد چو آب از مشکها
دشمنان او را ز غیرت میدرند
دوستان هم روزگارش میبرند
آنک غافل بود از کشت و بهار
او چه داند قیمت این روزگار
در پناه لطف حق باید گریخت
کو هزاران لطف بر ارواح ریخت
تا پناهی یابی آنگه چون پناه
آب و آتش مر ترا گردد سپاه
نوح و موسی را نه دریا یار شد
نه بر اعداشان بکین قهار شد
آتش ابراهیم را نه قلعه بود
تا برآورد از دل نمرود دود
کوه یحیی را نه سوی خویش خواند
قاصدانش را به زخم سنگ راند
گفت ای یحیی بیا در من گریز
تا پناهت باشم از شمشیر تیز #مثنوی_دفتراول_داستان_طوطی_و_بازرگان