یکی از بُردهای زندگی اینه که آدمی که به واسطهی احساساتت برات با بقیه فرق داره، بعد از شناخت و ارتباط هم همچنان تو همون جایگاه برات بمونه.
Forwarded from دوات
عشق یعنی من برات قلاب میگیرم،
تو میری بالا و دستم رو میگیری.
تو میری بالا و دستم رو میگیری.
Forwarded from دوات
دیدی گفتم زندگی مجموعهای از «کی فکرشو میکرد؟»هاست؟
Forwarded from مغموم
اینطوری نیست که تو یه لحظه اتفاق بیفته. یه پروسهی طولانیه که تو اعتماد میکنی، آدمها به مرور از بین میبرنش و طنابی که خودشون واسهت فرستادن تا بیای بالا شل میشه و یه روز یهو سقوط میکنی! و بعد از اون باورهاتو از دست میدی و هرکسی هرکاری هم بکنه دیگه نمیتونی یه خوشخیال ساده باشی و طنابشو بگیری بری بالا.
کاش فارغ از تمام اتفاقات الآن میومدم سرم رو میذاشتم رو بازوت، چشمام رو میبستم و فقط همین که هنوز هستی آرومم میکرد. باوجود اینکه چقدر فاصله افتاده بینمون.
دچار شک شده بودم. تو آینه به خودم نگاه کردم، یه آدمی رو درونم دیدم که حواسش هست. خوب حواسش هست ازم مراقبت کنه و از هیچ خط قرمزی عبور نمیکنه.
زندگی بالا و پایین میشه. فعلا من چندساله تو این پایینش دارم ساییده میشم.
خیلی دور، خیلی نزدیک
دیدی گفتم زندگی مجموعهای از «کی فکرشو میکرد؟»هاست؟
الآن شده چهار سال که یه «کی فکرشو میکرد» زندگیم رو عوض کرده. دو هفتهست ذهنم دوباره درگیرش شده. انقدر تلخ و عجیبه که بعد از اون، ذهنم از امید به اتفاق افتادن هر «کی فکرشو میکرد» مثبتی تهی شده.
بستگی داره با چه دیدی به موضوع نگاه میکنی. ممکنه با یه دید مریض خودت رو یا شرایط رو خیلی سمی ببینی. اما با یه دید منطقی مسئله از خیلی از اون تاریکیهایی که میدیدی پاک بشه. اگر به دیدمون مطمئن نیستیم، باید گسترهی دیدمون رو بزرگ کنیم.