خیلی دور، خیلی نزدیک
1.33K subscribers
150 photos
10 videos
115 links
یه چیزهایی هست که نمی‌دونی.




http://t.me/HidenChat_Bot?start=5442020786
Download Telegram
این همه حرص خوردن سر این داستان و زیادی خواستن پیرم می‌کنه و همه‌چی رو بدتر می‌کنه.
آدم‌ها یه‌نوای پنهانی دارن انگار که می‌گه: مرا از دور تماشا کن، من از نزدیک آدم نیستم.
پیش تراپیستم که می‌رم برای گفتن یه‌سری حرف‌ها می‌شم تعبیرِ «گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم، چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی.» تا می‌بینمش یه‌جوری آروم می‌شم که می‌گم ولش کن این حرف‌های تکراری رو.
واقعاً ناراحت می‌شم برای ارتباط‌هایی که می‌تونست گرم و ادامه‌دار بشه اما به سادگی رها شد.
من زمان‌هایی که‌ می‌رم هم بعد رفتنم، گاهی موندن و ساختن رو تصور می‌کنم.
خب حالا که دارم دوتا کتاب همزمان می‌خونم و فاز نویسندگی‌م گُل کرده و جوگیر شدم می‌خوام یه‌سری نوشته‌های کوتاه چند خطی‌م رو با هشتگ کتابی که چاپ نشد اینجا براتون بنویسم. باشد که همگی رستگار شویم.
بهش گفتم: دلم می‌خواست من هم جزو همان‌ آدم‌هایی بودم که می‌گویند من هیچ‌وقت به تنهایی فکر نکردم و برایم مسئله نبوده.

#کتابی_که_چاپ_نشد
نباید تو این سن وقتی می‌خوای حرف بزنی کسی رو پیدا نکنی.
اگه تو یه‌ زمان حساس به فکرم باشی، حتی اگر فقط یک‌بار باشه، تو رو برام از بقیه جدا می‌کنه.
یکی از بُردهای زندگی اینه که آدمی که به‌ واسطه‌ی احساساتت برات با بقیه فرق داره، بعد از شناخت و ارتباط هم همچنان تو همون جایگاه برات بمونه.
Forwarded from دوات
عشق یعنی من برات قلاب می‌گیرم،
تو می‌ری بالا و دستم رو می‌گیری.
دلم می‌خواد نفس بگیرم. حتی اگه کوتاه باشه.
Forwarded from دوات
دیدی گفتم زندگی مجموعه‌ای از «کی فکرشو می‌کرد؟»هاست؟
یه کی فکرشو می‌کرد جذاب دلم می‌خواد.
Forwarded from مغموم
اینطوری نیست که تو یه لحظه اتفاق بیفته. یه پروسه‌ی طولانیه که تو اعتماد می‌کنی، آدم‌ها به مرور از بین می‌برنش و طنابی که خودشون واسه‌ت فرستادن تا بیای بالا شل می‌شه و یه روز یهو سقوط می‌کنی! و بعد از اون باورهات‌و از دست می‌دی و هرکسی هرکاری هم بکنه دیگه نمی‌تونی یه خوش‌خیال ساده باشی و طنابش‌و بگیری بری بالا.
انقدری بی‌انصاف نباش که خودت رو دوست نداشته باشی.
کاش فارغ از تمام اتفاقات الآن میومدم سرم رو می‌ذاشتم رو بازوت، چشمام رو می‌بستم و فقط همین که هنوز هستی آرومم می‌کرد. باوجود اینکه چقدر فاصله افتاده بین‌مون.
حجم غصه‌ی این درد رو چطور توصیف کنم؟
چقدر شوربختم که این دوری رو دارم تجربه می‌کنم.
دچار شک شده بودم‌. تو آینه به خودم نگاه کردم، یه آدمی رو درونم دیدم که حواسش هست. خوب حواسش هست ازم مراقبت کنه و از هیچ خط قرمزی عبور نمی‌کنه.