خیلی دور، خیلی نزدیک
1.35K subscribers
154 photos
10 videos
115 links
یه چیزهایی هست که نمی‌دونی.




http://t.me/HidenChat_Bot?start=5442020786
Download Telegram
Forwarded from دو در یک
من هنوز گاهی متوجه می‌شم عمق زشتی رفتارهایی که باهام شده رو درک نکردم و وقتی اون ها رو برای شخص سومی تعریف می‌کنم، واکنش‌هایی می‌گیرم که باعث می‌شه بفهمم نه، واقعاً با انسان‌های بیشعوری ارتباط داشتم.
: O Captain
امروز بهم گفت خودت حرف‌های درست می‌زنی دیگه همیشه. خودت قشنگ می‌دونی. من چیکار می‌تونم بکنم آخه. گفتم قرار نیست کاری کنی، صرفاً تعریف می‌کنم برات، بشنوی. گفت آخه هی می‌گی، من نمی‌تونم برات کاری کنم، عصبانی می‌شم کاری از دستم برنمیاد.
یه‌چیزایی که آدم فکر می‌کنه گفتنش بیهوده‌ست شاید حرفی باشه که آدم مقابل اتفاقاً به شنیدنش نیاز داره.
از شناخت زندگی لذت می‌برم.
یه‌جاهایی تو رفتار اشتباهی نکردی، فقط اون‌قدری که آدم مقابلت هم به همراهی‌‌ تو نیاز داشته براش نبودی. اون همواره نقش همراه رو پررنگ برات ایفا کرده و زمان‌های حال بدش اون همراهی رو متقابلا نگرفته. آدم‌ها خسته می‌شن. هیچ‌کس منبع عظیم انرژی مثبت و الهه‌ی امید نیست. هرکدوم تو میدون جنگ خودمون درحال نبردیم و زمانی که همراهی خوبی دیدیم از کسی، باید حواس‌مون باشه این حقیقت رو فراموش نکنیم. اون آدم‌ هم داره درد می‌‌کشه و مثل تو خسته‌ست. حالا که با این حال داره تلاش می‌کنه روحیه‌ت رو حفظ کنی و یه‌جاهایی با زدن حرف‌های درست و یه‌جاهایی گوش شنوا بودن سبکت کنه، به این معنا نیست که خودش از این‌ها تامینه. خودش هم نیاز داره. متقابلاً همراه باشیم.
یه‌جاهایی یه‌نقطه عطف‌هایی پیش میاد که انگار یه‌ در بسته‌ای تو ذهنت باز می‌شه. دیدت تغییر می‌کنه. می‌فهمی چی به چیه. امشب، این ساعت‌ برای من یکی از اون نقطه عطف‌ها شد گمونم. کاش شده باشه.
وای که چقدر یهو می‌تونه همه‌چی در نظرت تغییر کنه!
نتیجه‌ی تمام فکر کردن‌ها، تراپی رفتن‌ها، اشتباه کردن‌ها، مطلع شدن‌ها، یهو یه‌جا تو یه‌موقعیت برات ظهور پیدا می‌کنه.
دارم تو این گیجی اذیت می‌شم. همه‌چی مبهمه هنوز.
وضعیت روانی‌م مثل آدمیه که به‌ تازگی طلاق گرفته، نمی‌دونه وضعیت بچه‌ش چی می‌شه و اصلا درصورت رضایت دادن پدرش می‌تونه از پس نگهداریش بربیاد یا نه. ازش دور بمونه، این فاصله و نگرانی رو چیکار کنه. موعد اجاره‌ خونه‌ش یه‌هفته دیگه سر می‌رسه و با مدیر دعواش شده و کارش رو هواست. خونه‌ی پدری‌ هم امکانش نیست برگرده. می‌بینی فشار رو؟
هیچ چرایی نمی‌تونی برای ستم زندگی پیدا کنی.
Forwarded from مغموم
یه روزهایی از شب قبلش کثافت شروع شده و هر کاری هم کنی تا آخرش باز حالت بده و از همه‌ی جهان متنفری.
کار رو بالاخره امروز تا یه‌جایی پیش بردم. بیشتر از روزهای پیش و شبیه به روال سابق. این‌جا می‌نویسم تا یادم باشه کارهایی که انجام می‌دم رو ببینم!
هربار مواجه شدن با مرگ کسی که می‌شناختی عجیب و تازه‌ست.
رؤیاش رو داشتن با خواستن فرق داره.
استفاده از فعل گذشته برای آدمی که به تازگی فوت شده غریب و خیلی تلخه.
اگه بخوای به‌خاطر آدمیزاد حرص بخوری باختی.
فکر می‌کنم رکورد سرعت در ناراحت شدن رو دارم.
Forwarded from آن
من هم در حوالی چهل‌سالگی با سرعت بیشتری یاد می‌گیرم، با سرعت بیشتری از سی‌سالگی و بیست‌سالگی.
یاد می‌گیرم زندگی خودش سخته ولی خودش هم به ما یاد می‌ده چه‌جوری خودمون رو حفظ کنیم و چه‌جوری از این افتضاح خودمون رو بیرون بکشیم.
یاد می‌گیرم که تو زندگی چی رو باید جدی گرفت و به بقیه‌ش باید خندید.
نیلوفر امرایی امروز در ۳۶سالگی فوت کرد. چقدر وقت کمه برای یاد گرفتن.