چیزی نیست که مسیر مشخصی داشته باشد و مثلاً وقتی از آدمها میپرسی چطور صاحب این ثروت ارزشمند شدی بگویند فلان کار را کردم یا فلانجا رفتم. چون انجام فلان کار و رفتن به فلانجا تضمینی برای رسیدن نیست. هرکس هم فلان کار و فلانجا و فلان موقعیت خودش را دارد. برای او اتفاق افتاده و برای تو مشخص نیست میشود یا نه. در اتفاقیترین جای ممکن زیباترین اتفاق برایش افتاده. ولی یکسری کارها هستند که هر عقل سلیمی آنها را پیشنهاد میکند و بعد درنهایت میرسد به همان جملهی منفورِ عجیبِ صبر کن. آن کارها را که انجام میدهی و مینشینی به صبر کردن خودِ رنج آغاز میشود. صبر برای آدمهای صبور هم شبیه خوردن شربت تلخیست که راحتتر با طعم نچسبش کنار میآیند و قورتش میدهند، برای منِ بیقرار که تمثیل یک شکنجهست. نشستن به پای رسیدن لحظهی لعنتی وصال. که اصلاً ممکن است هیچوقت نصیبم نشود! زندگی همین است. مورد نیازترین را از تو دریغ میکند و همان را به دیگری دریایی میبخشد. حالا بیا بنشین فکر کن و استدلال پیدا کن که چرا اینطور شد، اینطور میشود. جوابش یک کلمهست؛ چون دلش میخواهد. روزگار اینطور دلش میخواد با تو تا کند. حالا بنشین هزاری جمله در باب تو نیکی میکن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز بخوان. گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی. گر بر تو ببندد همه رهها و گذرها، ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند. زندگی هرشخص زمانبندی مخصوص خودش را دارد بخوان و خیال کن زندگی روزی به تو هم میبخشد. دستان خالی تو هم پر خواهد شد. روزی از خواب بلند میشوی و میبینی آن خلاء عمیق هزار سالهی دهن باز کرده میان جانت کمرنگ شده و حالا کسی هست که احساس نکنی گم شدی. کسانی هستند که تو در یادشان حضور داری. کسانی هستند که گردنآویزِ احساس تنهایی را دور گردنت سبک میکنند. آدمهایی هستند که هردو برای هم همانی نوشدارویی هستید برای کم کردن درد خلاء وجودیِتان.
به قول حمیدجان سلیمی، آرام باش آدم ساده. هیچ خبری نیست.
به قول حمیدجان سلیمی، آرام باش آدم ساده. هیچ خبری نیست.
من دلم نمیخواد امروز باشم و اون عکاسی که به تبلیغ محصول تو کمک میکنه و پرفروشش میکنه. دلم میخواد دیروز بودم و اون عکاسی که یهخونوادهی چهارنفره میان پیشش تا عکس یادگیری سالهای اول زندگیشون رو ثبت کنن و یادگاری قاب کنن بزنن رو دیوار.
Forwarded from دوات
«اگه نمیتونی پرواز کنی، باید بدویی.
هرچی سخت تر بشه این تویی که بازم حاضری!
اگه نمیتونی بدویی تو، باید راه بری.
یه روز میرسه که خفه کنه بی حسی تو رو...
اگه نمیتونی راه بری، پس سینهخیز برو!»
هرچی سخت تر بشه این تویی که بازم حاضری!
اگه نمیتونی بدویی تو، باید راه بری.
یه روز میرسه که خفه کنه بی حسی تو رو...
اگه نمیتونی راه بری، پس سینهخیز برو!»
Forwarded from مرموزاتِ اسدی
اردیبهشت تموم شد و من مسافرت نرفتم. این خود باختنه عزیزم.
جواب ندادن پیام تو مجازی مثل این میمونه که یکی تو واقعیت بیاد جلوت یه حرفی بهت بزنه، تو تو صورتش نگاه کنی و رد بشی. قشنگ نیست دیگه. چون حالا چهرهی هم رو نمیبینیم نباید شعور رو فراموش کنیم که.
Forwarded from دِژاوو
اندازهی تمومِ کسایی که دوسِت نداشتن، خودت رو دوست داشته باش.