(رمان)A collection of dark novels
9 subscribers
1.02K photos
113 videos
16 files
69 links
کانـــــــالے سرشـــــار از:
رُمان جَنجـــــالے....
(A collection of dark novels)
فصل اول....👰Ruthless💍bride😈
Wildbeautiful🐺....فصل دوم
فصل سوم....🔥Proud hunter🕸
فصل چهارم...🌸Hell Angel
Download Telegram
فرشته جهنمی
#پارت_194
کریستوفر چشمانش درشت شد و به کارل که پشت او بود نگریست.
از چه چیزی حرف می‌زدند ؟ از کدام مبدل شدن سخن می گفتند؟
کریستوفر:
_چه تبدیلی ؟ داره تبدیل به چه موجودی میشه اون پسرمه!
کارل چشمانش را با درد بست و گفت:
_به یک گرگ اصیل زاده!
صداهای غیر عادی دیگری می‌شنید .گردنش دیگر نمی سوخت و گلویش دیگر خُر خُر نمی‌کرد .نفسش راست شده بود و هوا به راحتی در میان قفسه سینه اش ،درمیان و لا به لای ریه هایش راه پیدا کرد.
زمان ایستاد.
چشمانش روبه آسمان بی شیله و پیله بود که آبی تیره و ابرها همچون بره های سیه و کوچک میان آنها بود.
صدا ها را به خوبی می‌شنید ، صدای رشد و ناله ی گیاهان در زیر خاک که تقلا می‌کردند از زمین خاکی بیرون بیاید. صدای آواز باد که بین شاخک های پی‌چیده و از درختان. صدای فرود برگ های کوچیک و بی شمار که از روی درختان بر روی چمن ها می افتادند،صدای پای مورچه ها که شاخک هایشان را می شنید.
درد به سزایی در کمرش لولید. همچون تیغه ای زهرآگین که نخاع گردنش وارد شده و در تمام استخوان هایش می‌جهید .
زهر در تمامی استخوان هایش به جهش افتاد.
احساس کرد یکی از آنها پس از دیگری درحال شکستن بود.
صدای تق تق شکستن قلنج ها و استخوان های پشتش به گوش می رسید.
فریادی از ته دل کشید .حنجره اش می‌سوخت ،سرش را را دربین دستانش گرفت و چشمانش را بر روی جهان بست.
انگار تخم چشمانش هم درحال سوزش آتش بودند و گدازه ها درون آن دو نفوذ کرده بودند.
جیغ از ته دل کشید و نام خدا را صدا کرد:
_ "عیسی مسیح!"
شانه هایش به طور خارق العاده ای کشیده میشدند و عریض تر و طویل تر میشدند.
نفسش را در سینه حبس کرد.سنگینی هوا را در اطرافش حس می‌کرد.
ناخن های دست و پایش را انگار شخصی سوزن ..سوزن میزدند.
چشمانش را از هم گشود .چنگی به خاک زمین زد و آن را در دستانش فشرد .
دادی از ته دل کشید، گلویش می‌سوخت .
به دستانش نگاه کرد هرثانیه و دقیقه، بزرگ و بزرگتر میشد و ناخن هایش طویل تر .