Forwarded from برنامه ناشناس
مایا چطور؟ اون هم تو شهر میشینه؟ کدوم شهر؟
مایا چطور؟ اون هم تو شهر میشینه؟ کدوم شهر؟
فکر کنم برنامه ناشناس مایا تو کانال بود😐😐😐😐
(رمان)A collection of dark novels
مایا چطور؟ اون هم تو شهر میشینه؟ کدوم شهر؟
سلام عزیزم ✨
اره تو شهر میشینم😁 گاهی اوقات مسافرت میرم یا تفریح عکاسی میکنم از طبیعت😘
رشتم عکاسیه و دوست دارم بیشتر مسافرت کنم ولی خب یه محدودیت هایی وجود داره ک نمیتونم زیاد برم و این محدودیت واقعا دل گیرم میکنه🙂🖤
چون طبیعت و عکاسی بخشی از وجودم هستن کاش حداقل توی روستا زندگی میکردم 💔
#مایا
اره تو شهر میشینم😁 گاهی اوقات مسافرت میرم یا تفریح عکاسی میکنم از طبیعت😘
رشتم عکاسیه و دوست دارم بیشتر مسافرت کنم ولی خب یه محدودیت هایی وجود داره ک نمیتونم زیاد برم و این محدودیت واقعا دل گیرم میکنه🙂🖤
چون طبیعت و عکاسی بخشی از وجودم هستن کاش حداقل توی روستا زندگی میکردم 💔
#مایا
Forwarded from برنامه ناشناس
کریستوفر
همه رو کارل کراش زدن ولی از نظر من بهترین شخصیت تو رمان کریس بود
همه رو کارل کراش زدن ولی از نظر من بهترین شخصیت تو رمان کریس بود
(رمان)A collection of dark novels
کریستوفر همه رو کارل کراش زدن ولی از نظر من بهترین شخصیت تو رمان کریس بود
گایز😐
امشب بنا به دلایلی مایا پارت ننوشته اما قرار شد فردا شب بزاره❤️
امشب بنا به دلایلی مایا پارت ننوشته اما قرار شد فردا شب بزاره❤️
اینجا روستایی که دوستم مال اونجاست ...
همین جور که می بینین خیلی خیلی قشنگه..
✨
ارزومه یک روزی برم اونجا و خودم رو تو طبیعتش رها کنم ولی میدونین چیه با واژه ای بد اما رو اعصاب مواجه میشم
"تو دختری!"
انگار دختر بودن یعنی مرگ و محدود بودن برای این جامعه کوفتی....
#مایا
همین جور که می بینین خیلی خیلی قشنگه..
✨
ارزومه یک روزی برم اونجا و خودم رو تو طبیعتش رها کنم ولی میدونین چیه با واژه ای بد اما رو اعصاب مواجه میشم
"تو دختری!"
انگار دختر بودن یعنی مرگ و محدود بودن برای این جامعه کوفتی....
#مایا
(رمان)A collection of dark novels
Photo
من و مایا آخر یه روز لایمون تو رویاهامون رو پیدا میکنیم😊💚
(رمان)A collection of dark novels
Video
اجرای دیشب سلنا گومز
آهنگ «گرگها»
در لینک قهرمانی اروپا
🥺✨
من عاااشق این آهنگشم، انگار دقیقا حال منو توصیف میکنه!
همون کنجکاوی برای رسیدن به اون چیز و یا شخص واحدی که در جنگل و تاریکی حضور داره🥺❤️
سلنا از جمله اشخاصیه که من می پرستمش، اینکه چه کاری کرده و اشتباهاتی که بعضیا دربارهی سلنا گفتن رو قبول دارم اما از دید من اون واقعا یه ملکه هستش✨
با تموم سختی هاش، الان سلنا به اینجا رسیده... این آهنگ دقیقا بزرگی روح یک فرد رو نشون میده💚
#تارا #پرسفون
آهنگ «گرگها»
در لینک قهرمانی اروپا
🥺✨
من عاااشق این آهنگشم، انگار دقیقا حال منو توصیف میکنه!
همون کنجکاوی برای رسیدن به اون چیز و یا شخص واحدی که در جنگل و تاریکی حضور داره🥺❤️
سلنا از جمله اشخاصیه که من می پرستمش، اینکه چه کاری کرده و اشتباهاتی که بعضیا دربارهی سلنا گفتن رو قبول دارم اما از دید من اون واقعا یه ملکه هستش✨
با تموم سختی هاش، الان سلنا به اینجا رسیده... این آهنگ دقیقا بزرگی روح یک فرد رو نشون میده💚
#تارا #پرسفون
متن آهنگ گرگ ها از سلنا گومز
In your eyes, there’s a heavy blue
تو چشمات ، اندوه سنگینی هست
One to love, and one to lose
یکی (از چشمات) برای عاشق شدنه و یکی برای از دست دادن
Sweet divine, a heavy truth
یه جدایی شیرین ، یه حقیقت تلخ
Water or wine, don’t make me choose
آب یا شراب، منو مجبور به انتخاب نکن
I wanna feel the way that we did that summer night, night
میخوام حسی رو داشته باشم که اون شب تابستونی تجربه کردیم
Drunk on a feeling, alone with the stars in the sky
مست از یه احساس ، تنها با ستاره های در آسمان
I’ve been running through the jungle
تو جنگل دویدم
I’ve been running with the wolves
با گرگ ها
To get to you, to get to you
برای رسیدن به تو ، برای رسیدن به تو
I’ve been down the darkest alleys
تو تاریک ترین کوچه ها قدم گذاشتم
Saw the dark side of the moon
سمت تاریک ماه رو دیدم (کاری که غیر ممکنه رو انجام دادم)
To get to you, to get to you
برای رسیدن به تو ، برای رسیدن به تو
I’ve looked for love in every stranger
تو هر غریبه ای عشقو جستجو کردم
Took too much to ease the anger
خیلی طول کشید تاعصبانیتم فروکش کنه
All for you, yeah, all for you
همش برای تو بود ، اره ، بخاطر تو
I’ve been running through the jungle
تو جنگل دویدم
I’ve been crying with the wolves
با گرگ ها
To get to you, to get to you, to get to you
برای رسیدن به تو ، برای رسیدن به تو
To get to you
برای رسیدن به تو
To get to you
برای رسیدن به تو
Your fingertips trace my skin
نوک انگشتات پوستمو دنبال میکنن
To places I have never been
به مکانهایی (پا میگذارم) که تابحال در اونها نبودم
Blindly, I am following
کورکورانه دنبالت میکنم
Break down these walls and come on in
این دیوارها رو خراب کن و بیا تو
I wanna feel the way that we did that summer night, night
میخوام حسی رو داشته باشم که اون شب تابستونی تجربه کردیم
Drunk on a feeling, alone with the stars in the sky
مست از یه احساس ، تنها با ستاره های در آسمان
I’ve been running through the jungle
تو جنگل دویدم
I’ve been running with the wolves
با گرگ ها
To get to you, to get to you
برای رسیدن به تو ، برای رسیدن به تو
I’ve been down the darkest alleys
تو تاریک ترین کوچه ها قدم گذاشتم
Saw the dark side of the moon
سمت تاریک ماه رو دیدم (کاری که غیر ممکنه رو انجام دادم)
To get to you, to get to you
برای رسیدن به تو ، برای رسیدن به تو
I’ve looked for love in every stranger
تو هر غریبه ای عشقو جستجو کردم
Took too much to ease the anger
خیلی طول کشید تاعصبانیتم فروکش کنه
All for you, yeah, all for you
همش برای تو بود ، اره ، بخاطر تو
I’ve been running through the jungle
تو جنگل دویدم
I’ve been crying with the wolves
با گرگ ها
To get to you, to get to you, to get to you
برای رسیدن به تو ، برای رسیدن به تو
To get to you
برای رسیدن به تو
To get to you
برای رسیدن به تو
In your eyes, there’s a heavy blue
تو چشمات ، اندوه سنگینی هست
One to love, and one to lose
یکی (از چشمات) برای عاشق شدنه و یکی برای از دست دادن
Sweet divine, a heavy truth
یه جدایی شیرین ، یه حقیقت تلخ
Water or wine, don’t make me choose
آب یا شراب، منو مجبور به انتخاب نکن
I wanna feel the way that we did that summer night, night
میخوام حسی رو داشته باشم که اون شب تابستونی تجربه کردیم
Drunk on a feeling, alone with the stars in the sky
مست از یه احساس ، تنها با ستاره های در آسمان
I’ve been running through the jungle
تو جنگل دویدم
I’ve been running with the wolves
با گرگ ها
To get to you, to get to you
برای رسیدن به تو ، برای رسیدن به تو
I’ve been down the darkest alleys
تو تاریک ترین کوچه ها قدم گذاشتم
Saw the dark side of the moon
سمت تاریک ماه رو دیدم (کاری که غیر ممکنه رو انجام دادم)
To get to you, to get to you
برای رسیدن به تو ، برای رسیدن به تو
I’ve looked for love in every stranger
تو هر غریبه ای عشقو جستجو کردم
Took too much to ease the anger
خیلی طول کشید تاعصبانیتم فروکش کنه
All for you, yeah, all for you
همش برای تو بود ، اره ، بخاطر تو
I’ve been running through the jungle
تو جنگل دویدم
I’ve been crying with the wolves
با گرگ ها
To get to you, to get to you, to get to you
برای رسیدن به تو ، برای رسیدن به تو
To get to you
برای رسیدن به تو
To get to you
برای رسیدن به تو
Your fingertips trace my skin
نوک انگشتات پوستمو دنبال میکنن
To places I have never been
به مکانهایی (پا میگذارم) که تابحال در اونها نبودم
Blindly, I am following
کورکورانه دنبالت میکنم
Break down these walls and come on in
این دیوارها رو خراب کن و بیا تو
I wanna feel the way that we did that summer night, night
میخوام حسی رو داشته باشم که اون شب تابستونی تجربه کردیم
Drunk on a feeling, alone with the stars in the sky
مست از یه احساس ، تنها با ستاره های در آسمان
I’ve been running through the jungle
تو جنگل دویدم
I’ve been running with the wolves
با گرگ ها
To get to you, to get to you
برای رسیدن به تو ، برای رسیدن به تو
I’ve been down the darkest alleys
تو تاریک ترین کوچه ها قدم گذاشتم
Saw the dark side of the moon
سمت تاریک ماه رو دیدم (کاری که غیر ممکنه رو انجام دادم)
To get to you, to get to you
برای رسیدن به تو ، برای رسیدن به تو
I’ve looked for love in every stranger
تو هر غریبه ای عشقو جستجو کردم
Took too much to ease the anger
خیلی طول کشید تاعصبانیتم فروکش کنه
All for you, yeah, all for you
همش برای تو بود ، اره ، بخاطر تو
I’ve been running through the jungle
تو جنگل دویدم
I’ve been crying with the wolves
با گرگ ها
To get to you, to get to you, to get to you
برای رسیدن به تو ، برای رسیدن به تو
To get to you
برای رسیدن به تو
To get to you
برای رسیدن به تو
فرشته جهنمی
#پارت_192
درد کل وجودش را فرا گرفت ...
چشمانش تهی از هر حس و حالی بود گویا در این خلقت و دراین مکان وجود ندارد، در خلسه ای از هوا و آسمان بود .
باد در میان موهای مواج دارش می گذشت و سردی اش را به تن بی رمق و پر دردش به رخ میکشید و زور ازمایی میکرد.
او حتی توان اینکه لب هایش را از هم باز کند و فریاد درد آوری بکشد را هم نداشت.
آن موجود در نزدیک ترین حالت به او شده بود ، نفس های داغش بر روی چهره او میخورد و درون پره های بینی اش حتی نفوذ می نمود.
_"من را بخاطر داشته باش ای فرشته جهنمیان. تو از آن کسی خواهی بود که این قدرت را به تن و روحت داده یعنی ابلیس بزرگ!"
گردش را کج کرد .چشمان کنت استیون بیشتر باز شد .نفس کشیدن برایش سخت شده بود،با دقت حرکات ریز او را زیر نظر گرفته و دست و پایش به لرزه در آمد.
آب دهانش را به سختی قورت داد.
خدای بزرگش حال کجا بود که او درحال جان کندن توسط شیطان تنها دشمن او بود.
به راستی که او فرستاده خود شیطان نبود بلکه خود شیطان بود .
دست آن موجود بر پشت گردن او نشست.لرزی سرد بر تنش افتاد ،به سمت عقب سر اورا راند.
صورتش درست در مقابل آسمان حضور داشت.
بارش شهاب سنگ و آسمان پر ستاره بر روی چشمان عسلی اش انعکاس شد.
_ "خدای تو امشب داره این شب رو ستاره باران میکنه و با شهاب سنگ های کوچیک و بی شمارش این لذت رو برای من صد و شاید هزاران برابر میکنه!"
همیشه در کتاب مقدس انجیل نوشته شده بود که خدای عزوجل هیچ کاری را بیهوده انجام نمیدهد پس حال این قصد خداوند و شیطان چرا باید سرنوشت اورا سیه و تیره کند؟
از ترس وشوک شوهب زیاد لبانش قاصر بود اما دلش تنها یاری خدا را میطلبید!
دو شعبه ی تیز..دو شی تیز تر از خنجر هایی که در دست ملینا بود ...
همچون خنجر شمشیری به پوست سفید و گردن خوش تراشش درست کنار شاهرگ حیاتی وجودش نفوذ کرد و برید
#پارت_192
درد کل وجودش را فرا گرفت ...
چشمانش تهی از هر حس و حالی بود گویا در این خلقت و دراین مکان وجود ندارد، در خلسه ای از هوا و آسمان بود .
باد در میان موهای مواج دارش می گذشت و سردی اش را به تن بی رمق و پر دردش به رخ میکشید و زور ازمایی میکرد.
او حتی توان اینکه لب هایش را از هم باز کند و فریاد درد آوری بکشد را هم نداشت.
آن موجود در نزدیک ترین حالت به او شده بود ، نفس های داغش بر روی چهره او میخورد و درون پره های بینی اش حتی نفوذ می نمود.
_"من را بخاطر داشته باش ای فرشته جهنمیان. تو از آن کسی خواهی بود که این قدرت را به تن و روحت داده یعنی ابلیس بزرگ!"
گردش را کج کرد .چشمان کنت استیون بیشتر باز شد .نفس کشیدن برایش سخت شده بود،با دقت حرکات ریز او را زیر نظر گرفته و دست و پایش به لرزه در آمد.
آب دهانش را به سختی قورت داد.
خدای بزرگش حال کجا بود که او درحال جان کندن توسط شیطان تنها دشمن او بود.
به راستی که او فرستاده خود شیطان نبود بلکه خود شیطان بود .
دست آن موجود بر پشت گردن او نشست.لرزی سرد بر تنش افتاد ،به سمت عقب سر اورا راند.
صورتش درست در مقابل آسمان حضور داشت.
بارش شهاب سنگ و آسمان پر ستاره بر روی چشمان عسلی اش انعکاس شد.
_ "خدای تو امشب داره این شب رو ستاره باران میکنه و با شهاب سنگ های کوچیک و بی شمارش این لذت رو برای من صد و شاید هزاران برابر میکنه!"
همیشه در کتاب مقدس انجیل نوشته شده بود که خدای عزوجل هیچ کاری را بیهوده انجام نمیدهد پس حال این قصد خداوند و شیطان چرا باید سرنوشت اورا سیه و تیره کند؟
از ترس وشوک شوهب زیاد لبانش قاصر بود اما دلش تنها یاری خدا را میطلبید!
دو شعبه ی تیز..دو شی تیز تر از خنجر هایی که در دست ملینا بود ...
همچون خنجر شمشیری به پوست سفید و گردن خوش تراشش درست کنار شاهرگ حیاتی وجودش نفوذ کرد و برید
فرشته جهنمی
#پارت_193
آسمان حرکاتش را بیشتر کرد شهاب سنگ ها همچون باران بهاری می ریختند.
دیگر نمیتوانست دردش را پنهان کند و فریاد درد آوری کشید . آن موجود همچون زالو به گردنش آویخته شده بود و خونش را با اشتیاق تمام میمیکید .
احساس میکرد تمام قدرت و توانش همچون آبی روان به بیرون میپاشید و به اتمام می رسید.
آن موجود خون را همچون طلای گران بها و قیمتی مینوشید و از آن لذت میبرد.
توجهی به فریاد های کنت استیون نداشت و دست دیگرش را بر روی دهانش گذاشت.
دست های کشیده و آن ناخن های بلند درست بر روی دهان و بینی اش بود ،مانع نفس کشیدن او میشد.
فشارش را بیشتر کرد و زهر را از بدنش به زندگی زهرآگین او تزریق کرد .
بدنش شروع کرد به تقلا و سوزش عجیبی در تمام بدنش حس میکرد.تمام بدنش را انگار شخصی با چاقو کوچکی خراش و فشار های عمیق و خونین میداد.
حتی ناخن های دست و پایش مانند گلوله آتشی شروع به سوختن کردند.
صدای فریاد کسی از دور می آمد. پدرش کریستوفر و پدربزرگش کارل بودند که نام اورا فریاد می کشیدند.
انگار اورا از دور دیده بودند.
آن موجود دست برداشت و عقب کشید اما لبخند کریهی بر لبان داشت.
دستش را دور لبانش کشید و باقی خون های مانده را پاک کرد ،پوزخندی به حال او زد .
کنت استیون نگاهی به او کرد و چشمانش از درد سیاهی میرفت.
زبان بلند و دوشاخ چندشش را بیرون آورد و دور دستش کشید و آن را همچون شده عسلی شیرین خورد.
صدای لبخند شیطانی اش بلند شد و گفت:
_ " به جهنم خوش آمدی فرزند ابلیس و ای فرشته تمامی جهنمیان!"
دستانش را از هم گشود و در مقابل دیدگان او درمیان تاریکی شب جنگل لایمون به رفت!
کنت استیون توانش را از دست داده بود و بر روی زمین افتاد.
کریستوفر و کارل جان او را در میان و غرق خون پیدا کردند.
از گردنش درست سمت چپش خون درحال جوشیدن بود و درست پهلوی راستش را به نشان گرفته بود و لباسش را سرخ رنگ کرده بود.
جالب و شاید عجیب تر از آن این بود که پس از این همه درد و زجر چرا بیهوش یا شاید نمرده بود.
خونی که از گردنش درحال جوشش بود باعث خفگی اش میشد، چشمانش درست روبه آسمان آبی و بدون خال بود .انگار نه انگار همین چند لحظه پیش شهاب باران بود.
کریستوفر قصد نزدیک به اورا داشت ، صدای گریه های مردانه اش را پسرش میشنوید اما رمقی برای حرف زدن نداشت .
کارل مانع او شده بود و در آغوشش گرفته بود.
کریستوفر با گریه فریاد میکشید :
_چرا نباید نزدیک پسرم بشم؟ اون داره میمیره!
هق هق های او به خوبی شنیده میشد و قلب کنت را به بازی میگرفت.
کارل با ناله گفت :
_اون داره تبدیل میشه تو نمیتونی بهش نزدیک بشی کریس!...
#پارت_193
آسمان حرکاتش را بیشتر کرد شهاب سنگ ها همچون باران بهاری می ریختند.
دیگر نمیتوانست دردش را پنهان کند و فریاد درد آوری کشید . آن موجود همچون زالو به گردنش آویخته شده بود و خونش را با اشتیاق تمام میمیکید .
احساس میکرد تمام قدرت و توانش همچون آبی روان به بیرون میپاشید و به اتمام می رسید.
آن موجود خون را همچون طلای گران بها و قیمتی مینوشید و از آن لذت میبرد.
توجهی به فریاد های کنت استیون نداشت و دست دیگرش را بر روی دهانش گذاشت.
دست های کشیده و آن ناخن های بلند درست بر روی دهان و بینی اش بود ،مانع نفس کشیدن او میشد.
فشارش را بیشتر کرد و زهر را از بدنش به زندگی زهرآگین او تزریق کرد .
بدنش شروع کرد به تقلا و سوزش عجیبی در تمام بدنش حس میکرد.تمام بدنش را انگار شخصی با چاقو کوچکی خراش و فشار های عمیق و خونین میداد.
حتی ناخن های دست و پایش مانند گلوله آتشی شروع به سوختن کردند.
صدای فریاد کسی از دور می آمد. پدرش کریستوفر و پدربزرگش کارل بودند که نام اورا فریاد می کشیدند.
انگار اورا از دور دیده بودند.
آن موجود دست برداشت و عقب کشید اما لبخند کریهی بر لبان داشت.
دستش را دور لبانش کشید و باقی خون های مانده را پاک کرد ،پوزخندی به حال او زد .
کنت استیون نگاهی به او کرد و چشمانش از درد سیاهی میرفت.
زبان بلند و دوشاخ چندشش را بیرون آورد و دور دستش کشید و آن را همچون شده عسلی شیرین خورد.
صدای لبخند شیطانی اش بلند شد و گفت:
_ " به جهنم خوش آمدی فرزند ابلیس و ای فرشته تمامی جهنمیان!"
دستانش را از هم گشود و در مقابل دیدگان او درمیان تاریکی شب جنگل لایمون به رفت!
کنت استیون توانش را از دست داده بود و بر روی زمین افتاد.
کریستوفر و کارل جان او را در میان و غرق خون پیدا کردند.
از گردنش درست سمت چپش خون درحال جوشیدن بود و درست پهلوی راستش را به نشان گرفته بود و لباسش را سرخ رنگ کرده بود.
جالب و شاید عجیب تر از آن این بود که پس از این همه درد و زجر چرا بیهوش یا شاید نمرده بود.
خونی که از گردنش درحال جوشش بود باعث خفگی اش میشد، چشمانش درست روبه آسمان آبی و بدون خال بود .انگار نه انگار همین چند لحظه پیش شهاب باران بود.
کریستوفر قصد نزدیک به اورا داشت ، صدای گریه های مردانه اش را پسرش میشنوید اما رمقی برای حرف زدن نداشت .
کارل مانع او شده بود و در آغوشش گرفته بود.
کریستوفر با گریه فریاد میکشید :
_چرا نباید نزدیک پسرم بشم؟ اون داره میمیره!
هق هق های او به خوبی شنیده میشد و قلب کنت را به بازی میگرفت.
کارل با ناله گفت :
_اون داره تبدیل میشه تو نمیتونی بهش نزدیک بشی کریس!...