🌸مسجد خاتم عجب شیر🌸
178 subscribers
1.6K photos
328 videos
7 files
1.93K links
پل ارتباطی https://t.me/javanmard_mj
Download Telegram
اگر حق با شماست، به خشمگین شدن نیازی نیست؛
و اگر حق با شما نیست، هیچ حقی برای عصبانی بودن ندارید!
صبوری با خانواده عشق است،
صبوری با دیگران احترام است،
صبوری با خود اعتماد به نفس است
و صبوری در راه خدا، ایمان است.

اندیشیدن به گذشته اندوه،
و اندیشیدن به آینده هراس می آورد؛
به حال بیاندیش تا لذت را به ارمغان آورد.
در جستجوی قلب زیبا باش نه صورت زیبا؛
زیرا هر آنچه زیباست، همیشه خوب نمی‌ماند؛
اما آنچه خوب است، همیشه زیباست.

🌹🌹🌹🎄🎄🍀🍀🍀🍀🎄🎄🌹🌹🌹

شیخ عباس قمی در فوائدالرضويه نقل ميكنند كه:
كاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا(علیه السلام )، سرخس اون نقطه صفر مرزی است، یه مرد نابینایی تو اونها بود،اسمش حیدر قلی بود.
اومدند امام رو زیارت كردند، از مشهد خارج شدند دارند برمیگردند سرخس، حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند
شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم، خسته ایم، بخندیم صفا كنیم
كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند، اینها صدا میداد، بعد به هم میگفتند، تو از این برگه ها گرفتی؟ یكی میگفت: بله حضرت مرحمت كردند
فلانی تو هم گرفتی؟ گفت:آره منم یه دونه گرفتم، حیدر قلی یه مرتبه گفت: چی گرفتید؟
گفتند مگه تو نداری؟ گفت: نه من اصلاً روحم خبر نداره! گفتند: امام رضا تو يکى ازصحن ها برگ سبز میداد دست مردم، گفت: چیه این برگ سبزها، گفتند: امان از آتش جهنم، ما این رو میذاریم تو كفن مون، قیامت دیگه نمیسوزیم، جهنم نمیریم چون از امام رضا گرفتیم،
تا این رو گفتند، این پیرمرد یه دفعه دلش شكست، (دل كه بشكند عرش خدا ميشنود)با خودش گفت: امام رضا از تو توقع نداشتم، بین كور و بینا فرق بذاری، حتماً من فقیر بودم، كور بودم از قلم افتادم، به من اعتنا نشده
دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد، گفت: به خودش قسم تا امان نامه نگیرم سرخس نمیآم، باید بگیرم، گفتند:آقا ما شوخی كردیم، ما هم نداریم، هرچه كردند، دیدند آروم نمیگیرد، خیال میكرد كه اونها الكی میگند كه این برنگرده مشهد،
جلوش رو نتونستند بگیرند
شیخ عباس میگه: هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده، یه برگ سبزم دستشه، نگاه كردند دیدند نوشته:
«اَمانٌ مِّنَ النار،من ابن رسول الله على بن موسى الرضا»
گفتند: این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی، گفت: چند قدم رفتم، دیدم یه آقایی اومد، گفت: نمیخواد زحمت بكشی، من برات برگ امان نامه آوردم، بگیر برو....

السلام عليك يا علی بن موسى الرّضا المرتضى عليه السلام

🌹🌹🌹🎄🎄🍀🍀🍀🍀🎄🎄🌹🌹🌹

#خدایا
اگر فراموش کردم
که خدای بزرگی دارم
توفراموش نکن که بنده
کوچکی داری
بانوازشی
یاشاید تلنگری آرام
وجودت را
مهربانی وبزرگیت را
به من یادآوری کن


🌹https://t.me/khatamajabshir
#روزی_حلال

مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد.
یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت: میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم.
پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد. چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید!!
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند. هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.. . چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند. لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از نزد تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد.
تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت: با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند.
اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.
تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند مایحتاج آنان را خریداری کرد .
هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود ، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند. صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت .. در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت ، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد . تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟ مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند. و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند. آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند . هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد. چنین شد و تاحر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت: خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی. در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد.

🍀🍀🎄🎄🎄🌹🌹🌹🌹🎄🎄🎄🍀🍀


#خدایا

بگذار هرکجا تنفراست بذرعشق بکارم

هرکجا آزادگی هست ببخشایم

وهر کجا غم هست شادی نثار کنم

#الهی_توفیقم_ده

که بیش ازطلب همدلی, همدلی کنم

بیش از آنکه دوستم بدارند دوست بدارم

زیرا در عطا کردن است که ستوده می شویم

و در بخشیدن است که بخشیده می شویم

🌹https://t.me/khatamajabshir
🔴 #مثل_فیوز_برق_عمل_کنیم

💠 اگر در سیستم #برق ساختمان اختلال کوچکی رخ دهد برای جلوگیری از آسیب و اختلال #بزرگ‌تر مثل برق گرفتگی و یا آتش گرفتن سیمهای داخل ساختمان، #فیوز برق به کار می‌افتد و موقتاً جریان برق اصلی قطع می‌شود تا برای رفع اختلال در مدار الکتریکی ساختمان اقدام شود.
💠 گاه در زندگی مشترک، بین زن و مرد بگو مگو و #مشاجره‌ی کوچکی رخ می‌دهد که ادامه‌ی آن فضای زندگی را بشدّت #متشنّج کرده و ضربات سنگینی بر روح و روان زن و شوهر وارد می‌کند و گاه باعث ایجاد #فتنه‌ی بزرگی خواهد شد.
💠 در این‌گونه مواقع یک فرمول دینی و کارساز که نقش #فیوز برق را دارد و می‌تواند از آسیب جدّی به زندگی و رابطه زن و شوهر جلوگیری کند #سکوت و ادامه ندادنِ مشاجره، ترک موقّت مکان در ابتدای مشاجره و یا #تغییر موضوع گفتگو است درست مثل فیوز برق که جریان الکتریسیته را #موقتاً قطع می‌کند اینجا نیز نیاز به یک قطع ارتباط موقّت است ظاهرِ این رفتار، قطع رابطه با همسر است امّا به نیّت #حفظ جریان زندگی و روابط آینده و محافظت از حرمت‌هاست و لذا باید در زمانی مناسب و پس از آرام شدن همسر #بلافاصله ارتباط گرم و صمیمی را با یکدیگر برقرار نمود و نگذاریم این قطع ارتباط موقّت، طبق میل شیطان تبدیل به #کینه و قهر طولانی شود.

🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️


🔸جوانی با زنی فاضله عقد ازدواج بست. بعد از گذشت چند روز، زنِ فاضله به شوهر گفت: من عالمه هستم و لازم ميدانم زندگی خود را مطابق شریعت سامان دهیم.

🔻جناب شوهر با شنیدن این حرف، خیلی خوشحال شد و گفت خدا را شکر که چنین زنی نصیبم شد تا مطابق شریعت زندگی ‌کنیم.

🔻چند روزی که از عروسیشان گذشت، زن فاضله به شوهر گفت: ببین من با تو قرار گذاشتم که مطابق شریعت زندگی کنيم، شوهر گفت همينطور است. زن گفت ببين در شریعت خدمت كردن به پدر شوهر و مادر شوهر بر عروس واجب نیست. همچنین در شریعت است که مسکن زن بر شوهر الزامی می‌باشد، پس باید برایم منزلى جداگانه‌ مهیا کنی.

🔻آقای شوهر فكر كرد كه تهيه مسکن جداگانه چندان مشکلی نیست، اما پدر و مادر پیر تکلیفشان چه میشود؟ مرد این ناراحتی را نزد استادی از علما که فقیه بود بیان كرد. بعد از طرح مشكل، استاد جواب داد که حرف همسرت درست است و در اينجا حق با اوست.
مرد جواب داد: جناب استاد من نیامده‌ام که فتوی بپرسم، من برای راه حل نزد شما آمده‌ام، مرا راهنمایی کنید تا از این مشکل خلاص شوم.

🔻فقیه گفت: اين مسأله یک راه حل آسان دارد، به خانمت بگو که من و تو با همدیگر قرار گذاشته‌ایم که مطابق شریعت زندگی کنیم لذا مطابق شریعت من می‌توانم زن دوم بگیرم تا زن دومم برای والدینم خدمت کند، ضمناً برایت مسکن جداگانه‌ای نيز مهیا می‌کنم.
شب، شوهر به زنش جوابی که از استاد شنیده‌ بود را بیان کرد.
زنِ فاضله، بهت زده گفت: ای من به قربان پدر و مادرت شوم، در این چند روز متوجه شدم که پدر و مادر تو مانند پدر و مادر خود من هستند و خدمت به آنها از نظر شريعت، در حُكم اکرام به مسلمين است، من با جان و دل برای آنها خدمت خواهم ‌کرد و ضرورتى نیست كه شما همسر دوم اختيار كنيد!

نتيجه گيرى پند آموز 🤔:
*کمی از اوقاتمان را نزد اساتید اهل علم على الخصوص علم فقه بگذرانیم، زیرا همه مسائل كه با گوگل حل نمی‌شوند!*

🍀🍀🌹🌹🌹🎄🎄🎄🎄🌹🌹🌹🍀🍀

#خدایا دلم خوش است به بودنت

#خدایا دلم خوش است به بخشنده بودنت،

و اینکه مرا میبخشی و در آغوشت میگیری

#خدایا دلم خوش است به قدرتت،

که از عدم،زندگی می آفرینی

#خدایا دلم خوش است به معجزه ات که اتفاق می افتد

ومن شاد شاد فقط سر بر سجده میگذارم

و میان اشکهای شوقم فقط میگویم

#خدایا شکرت که هستی

#الحمدلله_رب_العالمین

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج

🌹https://t.me/khatamajabshir
شخصی میگوید نزد پیامبر اکرم نشسته بودیم، آن حضرت فرمود: «اکنون شخصی بر شما وارد می شود که از اهل بهشت است.» پس مردی از انصار درحالی که آب وضو از محاسنش می چکید وارد شد و سلام کرد و مشغول نماز شد. فردای آن روز نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن سخن را تکرار فرمود. باز همان مرد انصاری وارد شد و روز سوم نیز همین داستان تکرار شد. بعد از خارج شدن آن حضرت از مجلس، یکی از یاران به دنبال آن مرد انصاری رفت و سه شب در نزد او به سر برد؛ ولی از شب بیداری و عبادت [فراوان] چیزی ندید، جز اینکه هنگام رفتن به رخت خواب ذکر خدا را می گفت و بعد می خوابید و برای نماز صبح بیدار می شد.

بعد از سه شب آن صحابی گفت: من از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله درباره تو چنین سخنی شنیدم، خواستم بفهمم که چه اعمال و عباداتی انجام می دهی که باعث شده پیامبر صلی الله علیه و آله تو را بهشتی بخواند؟ مرد انصاری در جواب گفت: غیر از آنچه دیدی از من بندگی [بیشتری] سر نمی‌زند، جز آنکه بر احدی از مسلمانان در خود غشّ و خیانتی نمی‌بینم و بر خیر و خوبی که خدای تعالی به او عنایت کرده، حسدی نمی‌ورزم (و در یک کلام خیرخواه مردم هستم). آن صحابی گفت: این حالت است که تو را به این مرتبه (عالی) رسانده و این صفتی است که تحصیل آن از ما (و از هر کسی) بر نمی‌آید.

ما چقدر خیرخواه مردم هستیم؟

🌹🍀🍀🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🍀🍀🌹

#خدایا....

تو یاریم کن تا با کنایه غبار ناراحتی بر روابطم

و با بی حرمتی چراغ دلی را به خاموشی ننهم،

#ایزدا
عشق سرمایه هر انسان است،مرا سرمایه دار
خوبیها قرار ده


🌹👇👇👇👇👇👇👇👇👇🌹
https://t.me/khatamajabshir
بیایید در شب #عاشورای_حسینی برای هم دعای خیر کنیم

#خدایا
تورابه آبروى زینب
به بى قرارى رقیه
به غیرت عباس
به حرمت سالار شهيدان
هردست خیری که به سوى تو بلند شد
ناامید برنگردان .
#الهی_آمين

🆔https://t.me/khatamajabshir
#خدایا !
به من بیاموز دعا کنم، عمل کنم و شجاع باشم.
به من بیاموز تا دشواری های راه را بپیمایم
و سرانجام در نور بیکران تو محو شوم.
آنجا که (من) ناپدید می گردد،
و فقط (تو) بر جای می مانی

در خاموشی به سوی تو می آیم.
سکوت، ستایش من است. سکوت نیایش من است.
سکوت، آیه های ستایشی است که برای تو می خوانم.
تو صدای سکوت مرا می شنوی و پاسخ تو سکوت است.
سکوتی پر معنا و روشن.
گر تو بر همه چیز آگاهی،
پس باشد که من نیز به اقیانوس آگاهی روح ات بپیوندم.


🌹https://t.me/khatamajabshir
روح الامین روزی از پیشگاه #خدا بانگ لبیک شنید. نمیدانست کدام #بندهٔ_مخلص، او را خوانده است. در زمین و آسمان گشت تا او را بیابد، اما پیدایش نکرد.
رو به سوی خدا آورد و گفت: راهی نما تا او را بیابم.
حضرت حق : به روم برو فلان دير رو بنگر۔
جبرئیل به آن دیر رفت و دید مردی به پای بتی افتاده و با حالی زار و با اخلاص تمام بت را صدا میزند.
برگشت و به خدا گفت: چگونه است که این مرد در دیر از بت یاری میجوید و تو پاسخش میدهی ؟
حضرت حق: او از راه راست دورافتاده است به غلط بت را صدا میکند؛ ولی میدانم که در قلب او چیست و در باطن چه میخواهد؟ او جز من کسی را ندارد. اکنون زبانش را هم به راه می آورم.
جبرئیل شنید که آن بت پرست زبانش هم به خدا خدا، گشوده شد.

پس ای مرغ ناتوان و نومید،بدان که درگاه او بارگاه نیازمندی است.
نه همه زهد مسلم میخرند
"هیچ" بر درگاه او، هم، میخرند

داستانها و پیامهای عطار در منطق الطیر و الهی نامه
دکتر حشمت الله ریاضی
به کوشش : حبیب الله پاک گوهر

🍀🍀🍃🍃🍃🌸🌸🌸🌸🍃🍃🍃🍀🍀

آرامش ، ‌یعنی لطافت و نرمش روح...

#خدایا !
هدایتم کن ، در برخورد با اطرافیانم
از کاه کوه نسازم،
مسائل را بزرگ نکنم تا چنان
سخت شوم که آرامش را از خودم بگیرم ،
به من قلبی لطیف عطا کن...
و راهی ام کن به راهت ،
که هر چه راهِ غیرِ مقصد توست ،
بیراهه ست!

#پروردگارا...
احوالم چنانست که می دانی
و اعمالم چنین است که می بینی.
نه پای گریز دارم و نه زبان ستیز،
بحق کبریایی ات بحق راستی
بحق خوبی بحق بزرگـی
بحق انصاف بحق حقانیت
بحق مهربانیت بهترینها رو
برای همه مقدر فرمـا....

🌸https://t.me/khatamajabshir
فاحشه #زن و #مرد نمیشناسد ...

اگر زنی که تن فروشی میکند فاحشه است،فاحشه تر از آن مردی است که #شرافت زن را به ریالی که لازمه ی سیر شدن #شکم اوست میخرد ...!

و حس خواسته اش را در قبال تباهی یک زن #جشن میگیرد !!
فاحشه یعنی آن کس که شرافت خود را، #انسانیت خود را و #انصاف و مردانگی خود را برای لحظه ای لذت حراج میکند !

وقتی به دختران سرزمینم میگویی #آهن_پرست
بدان انگشت شمار نیستند مردان #اندام_پرست

🌹🌸🍀🎄🪴🪴🪴🪴🪴🎄🍀🌸🌹

#خدایا...

امشب زیباترین #سرنوشت را برای عزیزی که این نوشته را میخواند مقدّر کن.

بهترین #روزگاران را برایش رقم بزن

و او را در تمامی #لحظات دریاب.

مبادا #خسته، #بیمار ، #افتاده ، و یا #غمگین شود.

دلش را سرشار از #شادی کن و آنچه را که به #بهترین بندگانت عطا میکنی به او نیز عطا کن.



https://t.me/khatamajabshir
#داستان#معامله_با_خدا

🌷خدایا من این گناه را برای تو ترک میکنم🌷

#شیخ_رجبعلی_خیاط می گوید:

 «در ایّام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت،

 با خود گفتم: «رجبعلی! #خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن!
و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن.
⭕️

 سپس به خداوند عرضه داشتم:
#خدایا! من این #گناه را برای تو #ترک می کنم،
💠تو هم مرا برای خودت تربیت کن💠

آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می شود؛

به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی #اسرار برای او کشف می شود.

📚کیمیای محبت، محمدی ری شهری، دار الحدیث، چاپ سوم،

🌸https://t.me/khatamajabshir