🌸مسجد خاتم عجب شیر🌸
195 subscribers
1.6K photos
328 videos
7 files
1.93K links
پل ارتباطی https://t.me/javanmard_mj
Download Telegram
#ستارخان در خاطراتش می گوید:
من هیچوقت #گریه نکردم،
چون اگر گریه می کردم #آذربایجان شکست می خورد
و اگر آذربایجان شکست می خورد #ایران شکست می خورد.
اما در زمان #مشروطه یک بار گریستم.
و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون #آب و بدون #غذا.
از قرارگاه آمدم بیرون، #مادری را دیدم با کودکی در بغل، #کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا #فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان.
اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت:
"اشکالی ندارد فرزندم، #خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم."
آنجا بود که #اشک از چشمانم سرازیر شد ...

زنده و جاویدان باد نام کسانی که بخاطر #عزت این مملکت و آب و خاک، جانانه ایستادند ...

#ایران_قوی


🌹🌹🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌹🌹🌹
🇮🇷https://t.me/khatamajabshir
اولین سال #جنگ بود که چند تایی از بچه های گروه #اندرزگو به سمت یکی از ارتفاعات شمال منطقه گیلان غرب رفته بودند. آن زمان پاسگاه مرزی دست نیروهای #بعثی بود و با خیال راحت در جاده ها رفت و آمد می کردند. بچه ها به بالای تپه ای که مشرف به مرز بود، رسیدند. #ابراهیم مثل همیشه کتاب دعایش را باز کرد و با نوای #زیارت عاشورای او همه بچه ها دم گرفتند و صدای زمزمه شان در فضا پیچید.
بچه ها با نگاهی حسرت آلود به مناطق اشغالی نگاه می کردند، یکی از آنها رو به ابراهیم کرد و گفت: چطور این بعثی ها باید به راحتی آنجا تردد کنند و ما...
یعنی می شود یک روزی برسد که مردم ما هم از روی این جاده ها به خانه ها و شهرهای خودشان بروند. ابراهیم که این حرف ها را شنید، گفت: «این حرفا چیه که میزنی، یه روزی می رسه که مردم از همین جاده ها دسته دسته می رن #کربلا
آن مرز جایی نبود جز مرز خسروی و حالا سال ها از آن روزها گذشته بود که بعضی از باقی مانده بچه های آن روز به اتفاق هم به سمت کربلا حرکت می کردند که در پیاده روی اربعین شرکت کنند. یاد همان حرف های ابراهیم افتادند که می گفت: یه روزی می رسه که مردم از همین جاده ها دسته دسته می رن کربلا. 

#سلام_بر_ابراهیم

🍃🍀🌸🌸🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌸🌸🍀🍃

#ستارخان در خاطراتش می گوید:
من هیچوقت #گریه نکردم،
چون اگر گریه می کردم #آذربایجان شکست می خورد
و اگر آذربایجان شکست می خورد #ایران شکست می خورد.
اما در زمان #مشروطه یک بار گریستم.
و آن زمانی بود که 9 ماه در #محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا.
از قرارگاه آمدم بیرون، #مادری را دیدم با #کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان.
اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت:
"اشکالی ندارد فرزندم، #خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم."
آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد .

🌹جاویدان باد نام کسانی که بخاطر #عزت این مملکت و آب و خاک، جانانه ایستادند


🪄🪄🪄👇👇👇👇👇🪄🪄🪄
https://t.me/khatamajabshir