🌸مسجد خاتم عجب شیر🌸
195 subscribers
1.6K photos
328 videos
7 files
1.93K links
پل ارتباطی https://t.me/javanmard_mj
Download Telegram
-#کشاورزی مشغول پاشیدن #بذر بود،
-ثروتمندی #مغرور به او رسید و با #تکبر گفت:

-بکار، که از تو #کاشتن است و از ما #خوردن!😎

-کشاورز نگاه معنا داری ب او انداخت و گفت:
-دارم #یونجه میکارم!!! 😂😁😂

#لبخنـــــد🌱🌿
-در یک روز گرم بهاری، شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند. به دنبال ان برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. 🍃

-شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد، تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد.
-برگی سبز و درشت و زیبا 🌿به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان از افتادن مقاومت می کرد.
-در این حین باغبان تبر 🔨به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی🌳 که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد. -وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد، با دیدن تنهابرگ سبز آن🌿، از قطع کردنش صرف نظر کرد.
-بعد از رفتن باغبان، دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین بار خودش را تکاند،
-تا این که به ناچاربرگ🌿 با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد، از شاخه جدا شد و بر روی زمین افتاد.

-باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد، و برگ سبزی برآن ندید یقین پیدا کرد که خشڪ شده و بی درنگ با یک ضربه 🔨آن را از بیخ کند..

-امامـــــ علی ؏ میفرمایند:
 -مبادا هرگز دچار #خودپسندى گردى و به #خوبیهاى خود #اطمینان کنى
-ڪه از بهترین فرصتهاى #شیطان براى هجوم آوردن به توستـــــ.
📚نهج البلاغھ.نامه ۵۳


https://t.me/khatamajabshir
#لطیفه😁

فردی خودنما و متکبر که خود را
فیلسوف دَهـر می‌دانست
به #بهلول گفت :

به نظر من آدم احمق کسی است که به چیزی #اطمینان کامل داشته باشد. 😳

بهلول پرسید : تو مطمئنی؟

گفت : آری کاملاً #مطمئنم....!


🌹🌹🪻😃😂😂😂😂😃🪻🌹🌹

روزی #بهلول داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردهایش می گوید :
من در سه مورد با امام صادق علیه السلام مخالفم .
اول اینکه می گوید خدا دیده نمی شود .
پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد .

دوم می گوید : خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و#آتش تأثیری در او ندارد .

سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد .

#بهلول که شنید فورا#کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد ،
اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد ،
استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند .
خلیفه گفت : ماجرا چیست؟
استاد گفت : داشتم به  دانش آموزان درس می دادم که #بهلول با کلوخ به سرم زد . و الان درد می کند .
بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟
گفت : نه ،

بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد .

ثانیا مگر تو از #جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تأثیری ندارد ،
ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟
پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم .

استاد اینها را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت .


🪻https://t.me/khatamajabshir