خانزاده هوسباز🥀
586 subscribers
3 photos
4 links
Download Telegram
💥💫💥💫💥💫
#پارت_889
#خان‌زاده_هوسباز


مگه میشد آروم باشم وقتی مامانم تا این حد از من بدش میومد
قلبم داشت از جاش کنده میشد واقعا حس و حال بدی شده بود
_ پریزاد
_ جان
_ مادرت تحت تاثیر بیتا هستش از دستش دلخور نباش بهش فکر نکن
مگه میشد فکر نکنم من مادرم رو دوست داشتم میخواستم پیشش باشم اما با حرفاش نیش و کنایه هاش قلبم رو به آتیش میکشید
_ چیشد چرا ساکت شدی ؟!
خیره بهش شدم و گفتم :
_ چیزی نیست
با چشمهای ریز شده داشت به من نگاه میکرد مشخص بود اعصابش داره خورد میشه
_ پریزاد
_ یکم قلبم گرفت همین
_ دوست ندارم فکرت درگیرش باشه
_ دست خودم نیست
واقعا هم دست خودم نبود ناخوداگاه ذهنم میرفت سمتش اسمم رو صدا زد :
_ پریزاد
_ جان
_ فردا میریم
متعجب پرسیدم ؛
_ کجا
_ روستا !
_ واسه ی چی ؟
_ دوست نداری شیرین رو ببینی
یهو همه چی از ذهنم پاک شد چشمهام برق شادی زد و گفتم :
_ داری جدی میگی ؟!
_ آره
خان زاده رو بغل کردم حسابی خوشحال شده بودم قرار بود دخترم رو ببینم چی بیشتر از این میتونست باعث شادی من بشه واقعا شاد شده بودم !.
_ به من نگاه کن
خیره به چشمهاش شدم
_ جان
_ دوست ندارم غم به چشمهات بیاد شیرفهم شد !
لبخندی روی لبم نشست چ خوب بود یکی کنارم بود ک حواسش بهم بود


💥💫💥💫💥💫