This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نماز اول وقت با شهید حاج عبدالله نوریان
به روایت حاج احمد خسروبابایی
#حاج_احمد_خسروبابایی #شهید_حاج_عبدالله_نوریان #گردان_تخریب #لشگر_ده_سید_الشهدا
به روایت حاج احمد خسروبابایی
#حاج_احمد_خسروبابایی #شهید_حاج_عبدالله_نوریان #گردان_تخریب #لشگر_ده_سید_الشهدا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آشنایی من با شهید حاج عبدالله نوریان و گردان تخریب
به روایت حاج حسین بداغی
#گردان_تخریب #لشگر_ده_سید_الشهدا #شهید_حاج_عبدالله_نوریان #شهید_پیام_پوررازقی #حاج_حسین_بداغی #حاج_احمد_پابرجا
به روایت حاج حسین بداغی
#گردان_تخریب #لشگر_ده_سید_الشهدا #شهید_حاج_عبدالله_نوریان #شهید_پیام_پوررازقی #حاج_حسین_بداغی #حاج_احمد_پابرجا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نماز شبی که شهید پیام پوررازقی میخواند
به روایت حاج حسین بداغی
#گردان_تخریب #لشگر_ده_سید_الشهدا #شهید_حاج_عبدالله_نوریان #شهید_پیام_پوررازقی #حاج_حسین_بداغی
به روایت حاج حسین بداغی
#گردان_تخریب #لشگر_ده_سید_الشهدا #شهید_حاج_عبدالله_نوریان #شهید_پیام_پوررازقی #حاج_حسین_بداغی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ماجرای کشف انبار مهمات توسط شهید مهدی کریمی
به روایت حاج مسعود میسوری
#حاج_مسعود_میسوری #شهید_مهدی_کریمی #شهید_حاج_ناصر_اربابیان #لشگر_ده_سید_الشهدا #گردان_تخریب
به روایت حاج مسعود میسوری
#حاج_مسعود_میسوری #شهید_مهدی_کریمی #شهید_حاج_ناصر_اربابیان #لشگر_ده_سید_الشهدا #گردان_تخریب
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ایمان و توکل به خدا به شیوه ی شهید پیام پوررازقی
به روایت حجه الاسلام حاج مسعود تاج آبادی
khaledin.com/?p=2231
#شهید_پیام_پوررازقی #حاج_مسعود_تاج_آبادی #شهید_سید_اسماعیل_موسوی #گردان_تخریب #لگشر_ده_سید_الشهدا
به روایت حجه الاسلام حاج مسعود تاج آبادی
khaledin.com/?p=2231
#شهید_پیام_پوررازقی #حاج_مسعود_تاج_آبادی #شهید_سید_اسماعیل_موسوی #گردان_تخریب #لگشر_ده_سید_الشهدا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
درخواست مشترک شهید حمیدرضا دادو و شهید حاج ناصر اربابیان
به روایت حاج ابراهیم قاسمی
khaledin.com/?p=2316
#شهید_حمیدرضا_دادو #شهید_حاج_ناصر_اربابیان #حاج_ابراهیم_قاسمی #گردان_تخریب #لشگر_ده_سید_الشهدا
به روایت حاج ابراهیم قاسمی
khaledin.com/?p=2316
#شهید_حمیدرضا_دادو #شهید_حاج_ناصر_اربابیان #حاج_ابراهیم_قاسمی #گردان_تخریب #لشگر_ده_سید_الشهدا
خالدین
همراهان عزیز
ضمن عرض سلام و ادب
وبسایت خالدین با بروزرسانی های مداوم در خدمت شماست...
khaledin.com
همراهان عزیز
ضمن عرض سلام و ادب
وبسایت خالدین با بروزرسانی های مداوم در خدمت شماست...
khaledin.com
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
روایتی از سومین گردهمایی رزمندگان گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام
khaledin.com/?p=3320
@khaledin_com
khaledin.com/?p=3320
@khaledin_com
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خالدین
چجوری ممکنه جنگ اسلام با کفر باشه و همزمان دوتا جوون توی خونه باشن؟
به روایت برادر شهید حمیدرضا دادو
بخشی از مستند سومین گردهمایی رزمندگان گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام
چجوری ممکنه جنگ اسلام با کفر باشه و همزمان دوتا جوون توی خونه باشن؟
به روایت برادر شهید حمیدرضا دادو
بخشی از مستند سومین گردهمایی رزمندگان گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام
عملیات عاشورای سه
به روایت حاج علی اکبر جعفری
#قسمت_اول
اولین عملیاتی که ما شرکت کردیم توی تیپ سید الشهدا ، مصادف شد با مانورهای عاشورای ۳ . آقای حاج علی فضلی که تازگی شده بود فرمانده تیپ سیدالشهداء علیه السلام روحیه ای که داشت این بود که فرمانده جنگی و شجاع بود .
توی عملیات عاشورای ۳ ، یا شاید توی مانور های عملیات عاشورا ی سه ، عملیات کردیم و یه منطقه ای رو گرفتیم که فکر کنم اسم رود خونه اش دویرج بود . یادمه برای شناسایی منطقه عملیات عاشورای ۳ ، شهید حاج قاسم اصغری رفته بود و اون زمان هم معروف شده بود که حاج قاسم اصغری روی سیم خاردار خوابیده بود .
ببینید ترتیب میدون مین به این شکله که همیشه یه میدون مین ایران داره و یه میدون مین هم عراق دار . اگر بخواید از این میدون ها عبور کنید ، اول باید بیاید میدون مین ایران رو پاک سازی کنید ، بعد باید برید میدون مین عراق. اونجا فرمانده ما شهید سید اسماعیل موسوی بود . ما با دو نفر دیگه شدیم یک تیم و تقسیم شدیم که من و شهید سید اسماعیل موسوی و برادر هادی کسکنی بودیم .
ما یک روز قبل از عملیات رفتیم به منطقه عملیاتی و فردا شب قرار بود عملیات بشه . یه شیاری بود که یک رود خونه فصلی بود و اطرافش شونه داشت . میخواستن نیرو ها رو با ماشین های نفربر از این مسیر رد کنند . بعد از عملیات هم مجروح ها رو جمع کنند و با نفربر به عقب برگردونن . ما قرار شد بریم میدون مین رو شناسایی کنیم ، مین ها رو جمع کنیم و بعد از پاکسازی امنیت بر قرار کنیم تا نفربرها بتونن رد بشن و برن برای عملیات و بعد از این که عملیات تموم شد ، مجروح ها رو بیارن . همه هم از همین کانال قرار بود برگردند .
با شهید سید اسماعیل موسوی و هادی کسکنی رفتیم اونجا و کارمون رو شروع کردیم . میدون مین کف رودخونه بود و به همین دلیل مین ها صد درصد حرکت کرده بودند و جابجا شده بودند ولی شاخصه های میدون مثل نوار رو پیدا کردیم و شروع کردیم به سیخک زدن به میدون مین و اگر چیزی بود جمع می کردیم .
#حاج_علی_اکبر_جعفری #عاشورای_سه #ام_الرصاص #حاج_هادی_کسکنی #شهید_سید_اسماعیل_موسوی #شهید_علیرضا_طحانی
به روایت حاج علی اکبر جعفری
#قسمت_اول
اولین عملیاتی که ما شرکت کردیم توی تیپ سید الشهدا ، مصادف شد با مانورهای عاشورای ۳ . آقای حاج علی فضلی که تازگی شده بود فرمانده تیپ سیدالشهداء علیه السلام روحیه ای که داشت این بود که فرمانده جنگی و شجاع بود .
توی عملیات عاشورای ۳ ، یا شاید توی مانور های عملیات عاشورا ی سه ، عملیات کردیم و یه منطقه ای رو گرفتیم که فکر کنم اسم رود خونه اش دویرج بود . یادمه برای شناسایی منطقه عملیات عاشورای ۳ ، شهید حاج قاسم اصغری رفته بود و اون زمان هم معروف شده بود که حاج قاسم اصغری روی سیم خاردار خوابیده بود .
ببینید ترتیب میدون مین به این شکله که همیشه یه میدون مین ایران داره و یه میدون مین هم عراق دار . اگر بخواید از این میدون ها عبور کنید ، اول باید بیاید میدون مین ایران رو پاک سازی کنید ، بعد باید برید میدون مین عراق. اونجا فرمانده ما شهید سید اسماعیل موسوی بود . ما با دو نفر دیگه شدیم یک تیم و تقسیم شدیم که من و شهید سید اسماعیل موسوی و برادر هادی کسکنی بودیم .
ما یک روز قبل از عملیات رفتیم به منطقه عملیاتی و فردا شب قرار بود عملیات بشه . یه شیاری بود که یک رود خونه فصلی بود و اطرافش شونه داشت . میخواستن نیرو ها رو با ماشین های نفربر از این مسیر رد کنند . بعد از عملیات هم مجروح ها رو جمع کنند و با نفربر به عقب برگردونن . ما قرار شد بریم میدون مین رو شناسایی کنیم ، مین ها رو جمع کنیم و بعد از پاکسازی امنیت بر قرار کنیم تا نفربرها بتونن رد بشن و برن برای عملیات و بعد از این که عملیات تموم شد ، مجروح ها رو بیارن . همه هم از همین کانال قرار بود برگردند .
با شهید سید اسماعیل موسوی و هادی کسکنی رفتیم اونجا و کارمون رو شروع کردیم . میدون مین کف رودخونه بود و به همین دلیل مین ها صد درصد حرکت کرده بودند و جابجا شده بودند ولی شاخصه های میدون مثل نوار رو پیدا کردیم و شروع کردیم به سیخک زدن به میدون مین و اگر چیزی بود جمع می کردیم .
#حاج_علی_اکبر_جعفری #عاشورای_سه #ام_الرصاص #حاج_هادی_کسکنی #شهید_سید_اسماعیل_موسوی #شهید_علیرضا_طحانی
عملیات عاشورای سه
به روایت حاج علی اکبر جعفری
#قسمت_دوم
بعد از ظهر بود ، خیلی به میدون سیخک زدیم ، گفتیم آب این طرفی میره پس مین ها هم هم همین جا هستن . گشتیم و هرچی مین بود برای ارتش جمع کردیم . هوا گرم بود . عراقی ها ما رو نباید می دیدند که عملیات لو نره . جوّ ساکت بود و اونجا هم خط عملیاتی بود . فقط ما توی منطقه بودیم و میشه گفت یه جورایی کار شناسایی هم می کردیم .
بعد از این که کارمون تموم شد ، تقریباً غروب بود که اومدیم زیر شیار نشستیم . شهید سید اسماعیل داشت صحبت میکرد ، یک نفر از ما سه نفر ، سر نیزه رو کوبید روی زمین و دیدیم یه صدایی داد شبیه صدای برخورد با آهن . خاک رو کنار زدیم که دیدیم یه مین ضد تانک اونجاست . زیر گل رفته بود . این مین ضد تانک یعنی احتمال داره اون اطراف بازهم مین های ضد تانک یا ضد نفر باشه . دوباره شروع کردیم به سیخک زدن ولی بعد اینکه مین پیدا نکردیم ، تو همون مسیر راه می رفتیم که اگه مین هم هست منفجر بشه .
عملیات شروع شد و نفربرها اومدن توی شیار . ما باید نفربر ها رو راهنمایی می کردیم که از ما رد بشن و برن جلو . فکر کنم بچه های بچه های اطلاعات عملیات اومدن که البته مطمئن نیستم بچه های کجا بودن که اومدن و قرار شد کار رو تحویل بگیرن . فاصلمون با عراقی ها حدود پونصد متر بود ولی حدود صد متر دست ما بود و میدان مین هم توی همون ۱۰۰ متر بود
. من جلوی نفربر ها می دویدم . سید اسماعیل صدا زد و گفت : برگرد ! برگرد ! ما هنوز کارمون تموم نشده …
توی این شرایط آتیش دشمن هم خیلی سنگین بود . ما حتی فرصت نکردیم برای خودمون سنگر درست کنیم . کنار شونه ی شیار یه رود خونه ای بود که سه نفری به اونجا پناه بردیم . ما توی خط مقدم عملیات می کردیم و همش خمپاره میزدن .
همیشه عراق خط ما رو می کوبه و نمی تونه خط خودش رو بکوبونه چون ممکنه نفرات خودش باشند . فاصله ی ما باخطمون حدود بیست متر بود و ما پشت خاکریز بودیم . دیگه خودتون تصور کنید چه بلایی سرمون اومده بود . اینقدر عراق کوبید که من یادمه این نفربر ها رو وقتی اومدم رد کنم یه ترکش خورد به دست چپ من ولی ترکش سرد بود . من اونجا فکر کردم دستم قطع شده ولی دستم فقط سرّ شده بود . ما اونجا موندیم ولی شهید سید اسماعیل موسوی برگشت . شهید سید اسماعیل موسی میگفت : توی عملیات بدر یا خیبر که آتیش خیلی سنگین بود ، یه بنده خدایی گفت : اگر آتیش خیلی سنگین بود ، حتماً آقا امام زمان رو قسم بدید به مادرش ، حضرت نرجس خاتون که کمک کنه. اون شب هم خیلی آتیش سنگین شذه بود و ما هم اینکار رو کردیم ولی آتیش سه برابر شد . برگشتیم گفتیم : سید اسماعیل ! آخه این چی بود به ما یاد دادی ؟
نفربرها اگه مجروحی بود ، مجروح ها رو جمع می کردند و می آوردند . اونجا من یه خاطره ای دارم که مربوط به شهید علیرضا طحانی میشه. شهید طحانی خیلی بچه ی شوخی بود و بچه ی کرج بود . من و هادی کسکنی نشسته بودیم که دیدیم شهید طحانی سه چهار تا از اسرای عراقی رو لخت کرده بود . عراقی ها شورت پهلوی تنشون بود . مثل خر های امام زاده داوود که سوار میشدیم و وقتی به یونجه زار می رسیدیم پیاده میشدیم ، مجروح ها رو روی کول این عراقی ها گذاشته بودند و شهید طحانی هم یه کلاش دستش بود و سوار یه عراقی شده بود و اومدن به ما رسیدن . علیرضا طوری رفتار کرد که انگار مارو ندیده . به ما که رسید از کول اسیر عراقی پیاده شد و بهش گفت تو برو اونجا وایسا . بهش گفتیم تو چرا سوار شدی ؟ گفت دیدم داره میاد منم سوارش شدم . خدا رحتمش کنه همین کارها رو کرد که شهید شد.
#حاج_علی_اکبر_جعفری #عاشورای_سه #ام_الرصاص #حاج_هادی_کسکنی #شهید_سید_اسماعیل_موسوی #شهید_علیرضا_طحانی
به روایت حاج علی اکبر جعفری
#قسمت_دوم
بعد از ظهر بود ، خیلی به میدون سیخک زدیم ، گفتیم آب این طرفی میره پس مین ها هم هم همین جا هستن . گشتیم و هرچی مین بود برای ارتش جمع کردیم . هوا گرم بود . عراقی ها ما رو نباید می دیدند که عملیات لو نره . جوّ ساکت بود و اونجا هم خط عملیاتی بود . فقط ما توی منطقه بودیم و میشه گفت یه جورایی کار شناسایی هم می کردیم .
بعد از این که کارمون تموم شد ، تقریباً غروب بود که اومدیم زیر شیار نشستیم . شهید سید اسماعیل داشت صحبت میکرد ، یک نفر از ما سه نفر ، سر نیزه رو کوبید روی زمین و دیدیم یه صدایی داد شبیه صدای برخورد با آهن . خاک رو کنار زدیم که دیدیم یه مین ضد تانک اونجاست . زیر گل رفته بود . این مین ضد تانک یعنی احتمال داره اون اطراف بازهم مین های ضد تانک یا ضد نفر باشه . دوباره شروع کردیم به سیخک زدن ولی بعد اینکه مین پیدا نکردیم ، تو همون مسیر راه می رفتیم که اگه مین هم هست منفجر بشه .
عملیات شروع شد و نفربرها اومدن توی شیار . ما باید نفربر ها رو راهنمایی می کردیم که از ما رد بشن و برن جلو . فکر کنم بچه های بچه های اطلاعات عملیات اومدن که البته مطمئن نیستم بچه های کجا بودن که اومدن و قرار شد کار رو تحویل بگیرن . فاصلمون با عراقی ها حدود پونصد متر بود ولی حدود صد متر دست ما بود و میدان مین هم توی همون ۱۰۰ متر بود
. من جلوی نفربر ها می دویدم . سید اسماعیل صدا زد و گفت : برگرد ! برگرد ! ما هنوز کارمون تموم نشده …
توی این شرایط آتیش دشمن هم خیلی سنگین بود . ما حتی فرصت نکردیم برای خودمون سنگر درست کنیم . کنار شونه ی شیار یه رود خونه ای بود که سه نفری به اونجا پناه بردیم . ما توی خط مقدم عملیات می کردیم و همش خمپاره میزدن .
همیشه عراق خط ما رو می کوبه و نمی تونه خط خودش رو بکوبونه چون ممکنه نفرات خودش باشند . فاصله ی ما باخطمون حدود بیست متر بود و ما پشت خاکریز بودیم . دیگه خودتون تصور کنید چه بلایی سرمون اومده بود . اینقدر عراق کوبید که من یادمه این نفربر ها رو وقتی اومدم رد کنم یه ترکش خورد به دست چپ من ولی ترکش سرد بود . من اونجا فکر کردم دستم قطع شده ولی دستم فقط سرّ شده بود . ما اونجا موندیم ولی شهید سید اسماعیل موسوی برگشت . شهید سید اسماعیل موسی میگفت : توی عملیات بدر یا خیبر که آتیش خیلی سنگین بود ، یه بنده خدایی گفت : اگر آتیش خیلی سنگین بود ، حتماً آقا امام زمان رو قسم بدید به مادرش ، حضرت نرجس خاتون که کمک کنه. اون شب هم خیلی آتیش سنگین شذه بود و ما هم اینکار رو کردیم ولی آتیش سه برابر شد . برگشتیم گفتیم : سید اسماعیل ! آخه این چی بود به ما یاد دادی ؟
نفربرها اگه مجروحی بود ، مجروح ها رو جمع می کردند و می آوردند . اونجا من یه خاطره ای دارم که مربوط به شهید علیرضا طحانی میشه. شهید طحانی خیلی بچه ی شوخی بود و بچه ی کرج بود . من و هادی کسکنی نشسته بودیم که دیدیم شهید طحانی سه چهار تا از اسرای عراقی رو لخت کرده بود . عراقی ها شورت پهلوی تنشون بود . مثل خر های امام زاده داوود که سوار میشدیم و وقتی به یونجه زار می رسیدیم پیاده میشدیم ، مجروح ها رو روی کول این عراقی ها گذاشته بودند و شهید طحانی هم یه کلاش دستش بود و سوار یه عراقی شده بود و اومدن به ما رسیدن . علیرضا طوری رفتار کرد که انگار مارو ندیده . به ما که رسید از کول اسیر عراقی پیاده شد و بهش گفت تو برو اونجا وایسا . بهش گفتیم تو چرا سوار شدی ؟ گفت دیدم داره میاد منم سوارش شدم . خدا رحتمش کنه همین کارها رو کرد که شهید شد.
#حاج_علی_اکبر_جعفری #عاشورای_سه #ام_الرصاص #حاج_هادی_کسکنی #شهید_سید_اسماعیل_موسوی #شهید_علیرضا_طحانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فرماندهی به سبک شهید حاج عبدالله نوریان
به روایت حاج محمد غلامعلی
#گردان_تخریب #شهید_حاج_عبدالله_نوریان #حاج_محمد_غلامعلی #شهید_سید_محمد_زینال_حسینی
به روایت حاج محمد غلامعلی
#گردان_تخریب #شهید_حاج_عبدالله_نوریان #حاج_محمد_غلامعلی #شهید_سید_محمد_زینال_حسینی
🔸ضبط خاطرات رزمنده دفاع مقدس
جانباز سرافراز حاج مسعود میسوری
جلسه ششم
#حاج_مسعود_میسوری #گردان_تخریب #لشگر_ده_سید_الشهدا #ضبط_خاطرات
🔸@khaledin_com
جانباز سرافراز حاج مسعود میسوری
جلسه ششم
#حاج_مسعود_میسوری #گردان_تخریب #لشگر_ده_سید_الشهدا #ضبط_خاطرات
🔸@khaledin_com
🔸ضبط خاطرات رزمنده دفاع مقدس
جانباز سرافراز حاج داوود پاداشی
جلسه سوم
#حاج_داوود_پاداشی #گردان_تخریب #لشگر_ده_سید_الشهدا #ضبط_خاطرات
🔸@khaledin_com
جانباز سرافراز حاج داوود پاداشی
جلسه سوم
#حاج_داوود_پاداشی #گردان_تخریب #لشگر_ده_سید_الشهدا #ضبط_خاطرات
🔸@khaledin_com
🔸ضبط خاطرات رزمنده دفاع مقدس
جانباز سرافراز حاج علی بهجانی ممقانی
جلسه اول
#حاج_علی_بهجانی_ممقانی #گردان_تخریب #لشگر_ده_سید_الشهدا #ضبط_خاطرات
🔸@khaledin_com
جانباز سرافراز حاج علی بهجانی ممقانی
جلسه اول
#حاج_علی_بهجانی_ممقانی #گردان_تخریب #لشگر_ده_سید_الشهدا #ضبط_خاطرات
🔸@khaledin_com
🌹شهید مجتبی اکبری نسب🌹
🔸یازدهم مرداد ۱۳۴۵ ، در تهران چشم به جهان گشود . پدرش مرتضی ، راننده بود و مادرش ، مستوره نام داشت .
🔻تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.
♦️چهارم آبان ۱۳۶۶، در سردشت ، هنگام پاکسازی میدان مین ، بر اثر انفجار مین شهید شد . مزار او در گلزار شهدای تهران واقع است.
#شهید_مجتبی_اکبری #گردان_تخریب #لشگر_ده_سید_الشهدا
🔸 @khaledin_com
🔸یازدهم مرداد ۱۳۴۵ ، در تهران چشم به جهان گشود . پدرش مرتضی ، راننده بود و مادرش ، مستوره نام داشت .
🔻تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.
♦️چهارم آبان ۱۳۶۶، در سردشت ، هنگام پاکسازی میدان مین ، بر اثر انفجار مین شهید شد . مزار او در گلزار شهدای تهران واقع است.
#شهید_مجتبی_اکبری #گردان_تخریب #لشگر_ده_سید_الشهدا
🔸 @khaledin_com