🌱 @kettab 🌱
مادربزرگ برایم از سفر هدیه آورده بود؛ جعبهی کادو را که باز کردم، از خوشحالی بالا و پائین میپریدم و فریاد میزدم... آخ جون... آتاری!
آن روزها هر کسی آتاری نداشت؛ تحفهای بود برای خودش! کارم شده بود صبح تا شب در دست گرفتن دستهی خلبانی آتاری و هواپیما بازی کردن. مدتی گذشت و من هر روزم را با آتاری بازی کردن شب میکردم و هر چه میگذشت بیشتر از قبل دوستش داشتم. خوشحالترین کودک دنیا بودم...
تا اینکه یک روز خانهی یکی از اقوام دعوت شدیم؛ وارد خانه که شدم چشمم خورد به یک دستگاه جدید که پسر آن خانواده داشت. بهش میگفتند میکرو.
آنقدر سرگرم بازی شدیم که زمان فراموش شد. خیلی بهتر از آتاری بود. خیلی...! بازیهای بیشتری داشت؛ دستهی بازی دکمههای بیشتری داشت؛ بازیهایش بر عکس آتاری یکنواخت نبود و داستان داشت. تا آخر شب قارچخور بازی کردم و هواپیمای آتاری را فراموش کرده بودم.
به خانه که برگشتیم دیگر نمیتوانستم آتاری بازی کنم. دلم را زده بود. دیگر برایم جذاب نبود. مدام آتاری را با میکرو مقایسه میکردم. همش به این فکر میکردم که چرا من نباید میکرو داشته باشم ولی یک بار نشد بگویم چرا من آتاری دارم و دیگران ندارند.
امروز که در انباری لای تمام خرت و پرتهای قدیمی آتاریام را دیدم فقط به یک چیز فکر کردم...
ما قدر داشته هایمان را نمیدانیم.
آنقدر درگیر مقایسه کردنشان با دیگران میشویم تا لذتشان از بین برود و دلزدهمان کند. داشتههای دیگران را چوب میکنیم و میزنیم بر سر خودمان و عزیزانمان
و به این فکر نمیکنیم داشتههای ما شاید رویای خیلیها باشد. زندگی به من یاد داد مقایسه کردن همه چیز را خراب میکند.
#حسین_حائریان
🌱 @kettab 🌱
مادربزرگ برایم از سفر هدیه آورده بود؛ جعبهی کادو را که باز کردم، از خوشحالی بالا و پائین میپریدم و فریاد میزدم... آخ جون... آتاری!
آن روزها هر کسی آتاری نداشت؛ تحفهای بود برای خودش! کارم شده بود صبح تا شب در دست گرفتن دستهی خلبانی آتاری و هواپیما بازی کردن. مدتی گذشت و من هر روزم را با آتاری بازی کردن شب میکردم و هر چه میگذشت بیشتر از قبل دوستش داشتم. خوشحالترین کودک دنیا بودم...
تا اینکه یک روز خانهی یکی از اقوام دعوت شدیم؛ وارد خانه که شدم چشمم خورد به یک دستگاه جدید که پسر آن خانواده داشت. بهش میگفتند میکرو.
آنقدر سرگرم بازی شدیم که زمان فراموش شد. خیلی بهتر از آتاری بود. خیلی...! بازیهای بیشتری داشت؛ دستهی بازی دکمههای بیشتری داشت؛ بازیهایش بر عکس آتاری یکنواخت نبود و داستان داشت. تا آخر شب قارچخور بازی کردم و هواپیمای آتاری را فراموش کرده بودم.
به خانه که برگشتیم دیگر نمیتوانستم آتاری بازی کنم. دلم را زده بود. دیگر برایم جذاب نبود. مدام آتاری را با میکرو مقایسه میکردم. همش به این فکر میکردم که چرا من نباید میکرو داشته باشم ولی یک بار نشد بگویم چرا من آتاری دارم و دیگران ندارند.
امروز که در انباری لای تمام خرت و پرتهای قدیمی آتاریام را دیدم فقط به یک چیز فکر کردم...
ما قدر داشته هایمان را نمیدانیم.
آنقدر درگیر مقایسه کردنشان با دیگران میشویم تا لذتشان از بین برود و دلزدهمان کند. داشتههای دیگران را چوب میکنیم و میزنیم بر سر خودمان و عزیزانمان
و به این فکر نمیکنیم داشتههای ما شاید رویای خیلیها باشد. زندگی به من یاد داد مقایسه کردن همه چیز را خراب میکند.
#حسین_حائریان
🌱 @kettab 🌱
Forwarded from اتچ بات
🌱 @kettab 🌱
۲۹دیماه زادروز «نصرالله معین نجفآبادی» با نام هنری «معین» خواننده سرشناس موسیقی پاپ ایران است.
معین در سال ۱۳۳۰ در نجفآباد واقع در استان اصفهان به دنیا آمد.
به مناسبت تولد معین عزیز
#نوای_شبانگاهی
#تولدت_مبارک
#میلاد
۲۹دیماه زادروز «نصرالله معین نجفآبادی» با نام هنری «معین» خواننده سرشناس موسیقی پاپ ایران است.
معین در سال ۱۳۳۰ در نجفآباد واقع در استان اصفهان به دنیا آمد.
به مناسبت تولد معین عزیز
#نوای_شبانگاهی
#تولدت_مبارک
#میلاد
Telegram
attach 📎
🌱 @kettab 🌱
در فروردین سال 1314 خورشیدی طبق بخشنامه وزارت امور خارجه و تقاضای دولت وقت ، نام رسمی ایران ( به جای پرس ، پرشیا و غیره ) برای کشور ما انتخاب شد . در مغرب زمین از قرون وسطی ، ایران به نام هایی از قبیل : پرس ( فرانسوی ) ، پرشیا ( انگلیسی ) ، پرسیس ( یونانی ) نامیده شده است . اسمی که امروز" ایران " گفته می شود بیش از 600 سال پیش " اران " Eran تلفظ می شد .
سعید نفیسی در دی ماه 1313 نام " ایران " را به جای " پرشیا " پیشنهاد کرد . این نامگذاری در آغاز مخالفانی نیز داشت و براین باور بودند که در " پرشیا " فرهنگ و تمدنی نهفته است که نمی توان آن را حذف کرد و شناخته شده و بین المللی نیز است ؛ اما حامیان نامگذاری ایران ، اعتقاد داشتند که واژه ایران بسیار کهن و بر اقتدار سیاسی کشور می افزاید .
" واژه ایران " بسیار کهن و قبل از آمدن آریایی ها به سرزمین مان اطلاق می شد و نامی تازه و ساخته و پرداخته نیست . پروفسور آرتور اپهام پوپ ( 1969 – 1881 میلادی ) ایران شناس مشهور امریکایی در کتاب " شاهکارهای هنر ایران " که در سال 1338 توسط دکتر پرویز خانلری به زبان فارسی ترجمه شده است ، می نویسد : « کلمه ایران به فلات و توابع جغرافیایی آن حتی در هزاره پیش از آمدن آریاییان نیز اطلاق می شود »
🌱 @kettab 🌱
واژه " ایران " از دو قسمت ترکیب شده است . قسمت اول به معنی اصیل ، نجیب ، آزاده و شریف است . قسمت دوم به معنی سرزمین یا جا و مکان است .
معنی واژه " ایران " سرزمین آزادگان است . فردوسی در شاهنامه در باره خوی آزادگان ( ایرانیان ) چنین می سراید :
تو با دشمن ار خوب گفتی رواست / از آزادگان خوب گفتن سزاست
دکتر بهرام فره وشی ( 1304 – 1371 ) ایران شناس و استاد پیشین دانشگاه تهران در خصوص ریشه واژه ایران می نویسد : « ایران در زبان اوستایی به صورت ائیریه Airya و در زبان فارسی باستان اریه Ariya آمده است . در اوستا هم نام قومی ایرانی به معنی شریف و نجیب و اصیل است . این واژه در زبان ایرلندی کهن هم به همین معنی است . قسمت اول کلمه ایرلند Ir – Land به معنی نجیب و شریف و قسمت دوم آن به معنی سرزمین است . ایرلند به معنی سرزمین نجباست »
برگرفته از مقاله "چگونه ایران شدیم؟"
#مجتبی_انوری
🌱 @kettab 🌱
در فروردین سال 1314 خورشیدی طبق بخشنامه وزارت امور خارجه و تقاضای دولت وقت ، نام رسمی ایران ( به جای پرس ، پرشیا و غیره ) برای کشور ما انتخاب شد . در مغرب زمین از قرون وسطی ، ایران به نام هایی از قبیل : پرس ( فرانسوی ) ، پرشیا ( انگلیسی ) ، پرسیس ( یونانی ) نامیده شده است . اسمی که امروز" ایران " گفته می شود بیش از 600 سال پیش " اران " Eran تلفظ می شد .
سعید نفیسی در دی ماه 1313 نام " ایران " را به جای " پرشیا " پیشنهاد کرد . این نامگذاری در آغاز مخالفانی نیز داشت و براین باور بودند که در " پرشیا " فرهنگ و تمدنی نهفته است که نمی توان آن را حذف کرد و شناخته شده و بین المللی نیز است ؛ اما حامیان نامگذاری ایران ، اعتقاد داشتند که واژه ایران بسیار کهن و بر اقتدار سیاسی کشور می افزاید .
" واژه ایران " بسیار کهن و قبل از آمدن آریایی ها به سرزمین مان اطلاق می شد و نامی تازه و ساخته و پرداخته نیست . پروفسور آرتور اپهام پوپ ( 1969 – 1881 میلادی ) ایران شناس مشهور امریکایی در کتاب " شاهکارهای هنر ایران " که در سال 1338 توسط دکتر پرویز خانلری به زبان فارسی ترجمه شده است ، می نویسد : « کلمه ایران به فلات و توابع جغرافیایی آن حتی در هزاره پیش از آمدن آریاییان نیز اطلاق می شود »
🌱 @kettab 🌱
واژه " ایران " از دو قسمت ترکیب شده است . قسمت اول به معنی اصیل ، نجیب ، آزاده و شریف است . قسمت دوم به معنی سرزمین یا جا و مکان است .
معنی واژه " ایران " سرزمین آزادگان است . فردوسی در شاهنامه در باره خوی آزادگان ( ایرانیان ) چنین می سراید :
تو با دشمن ار خوب گفتی رواست / از آزادگان خوب گفتن سزاست
دکتر بهرام فره وشی ( 1304 – 1371 ) ایران شناس و استاد پیشین دانشگاه تهران در خصوص ریشه واژه ایران می نویسد : « ایران در زبان اوستایی به صورت ائیریه Airya و در زبان فارسی باستان اریه Ariya آمده است . در اوستا هم نام قومی ایرانی به معنی شریف و نجیب و اصیل است . این واژه در زبان ایرلندی کهن هم به همین معنی است . قسمت اول کلمه ایرلند Ir – Land به معنی نجیب و شریف و قسمت دوم آن به معنی سرزمین است . ایرلند به معنی سرزمین نجباست »
برگرفته از مقاله "چگونه ایران شدیم؟"
#مجتبی_انوری
🌱 @kettab 🌱
🌱 @kettab 🌱
بچه که بودیم باباهایمان همه پیکان داشتند یا هیلمن ... خانه هایمان یکی یک خط تلفن ثابت داشت ، تازه اگر داشت ... تلویزیونها هنوز بزرگ نشده بودند و مسابقهء اینچ بیشتر ، راه نیفتاده بود ...
تردمیل و جکوزی و ساید بای ساید و سولاردوم و امثالهم هنوز متولد نشده بودند ... نه اینکه اینها بد باشند ها ، نه ... رفاه همیشه خوب است ولی اینطوری کم کم فاصله ها زیاد شد خیلی ، از متر و کیلومتر گذشت ، سال نوری شد ...
حالا هی کار میکنیم هی پول می دهیم تفاوت می خریم ، نه با هدف رفاه ، در واقع فاصله می خریم ، مسابقه می دهیم ... قدیم زندگی یک پیاده رَوی مفرح جمعی بود ، حالا اما ده هزار متر با مانع است ... بدو رفیق بدو ...
#محسن_باقرلو
🌱 @kettab 🌱
بچه که بودیم باباهایمان همه پیکان داشتند یا هیلمن ... خانه هایمان یکی یک خط تلفن ثابت داشت ، تازه اگر داشت ... تلویزیونها هنوز بزرگ نشده بودند و مسابقهء اینچ بیشتر ، راه نیفتاده بود ...
تردمیل و جکوزی و ساید بای ساید و سولاردوم و امثالهم هنوز متولد نشده بودند ... نه اینکه اینها بد باشند ها ، نه ... رفاه همیشه خوب است ولی اینطوری کم کم فاصله ها زیاد شد خیلی ، از متر و کیلومتر گذشت ، سال نوری شد ...
حالا هی کار میکنیم هی پول می دهیم تفاوت می خریم ، نه با هدف رفاه ، در واقع فاصله می خریم ، مسابقه می دهیم ... قدیم زندگی یک پیاده رَوی مفرح جمعی بود ، حالا اما ده هزار متر با مانع است ... بدو رفیق بدو ...
#محسن_باقرلو
🌱 @kettab 🌱
Forwarded from اتچ بات
🌱 @kettab 🌱
#نام_اصلی #ابوالقاسم_فردوسی_طوسی
#زمینهٔ کاری ادبیات فارسی، شعر
#زادروز ۳۲۹ هجری قمری برابر با ۳۱۹ هجری خورشیدی
دهکدهٔ پاژ، طوس،[۲] خراسان
#مرگ ۴۱۶ هجری قمری برابر با ۴۰۱ هجری خورشیدی[۱]
طوس
#ملیت ایرانی
#محل زندگی طوس، پاژ
#جایگاه خاکسپاری طوس، خراسان
۳۶°۲۹′۱۰.۱۵″ شمالی ۵۹°۳۱′۳.۳۴″ شرقی
#مذهب اسلام، شیعه
در زمان حکومت فرمانروایی سامانیان و غزنویان
#لقب حکیم طوس، حکیم سخن
#پیشه شاعر و دهقان
#سبک نوشتاری سبک خراسانی
کتابها شاهنامه
#دلیل سرشناسی سرایش شاهنامه
#اثر گذاشته بر ادب فارسی و ادبیات جهان
#اثر پذیرفته از آیینهای مزدیسنا، زروانی و مهرپرستی، جنبش شعوبیه، رودکی و دقیقی
از آثار این شاعر بزرگ👇👇👇
چو سال اندر آمد به هفتاد و یک
همی زیر بیت اندرآرم فلک!
تن شاه محمود آباد باد!
سرش سبز و جان و دلش شاد باد!
چُنانش ستایم که تا در جهان
سخن باشد از آشکار و نهان،
مرا از بزرگان ستایش بود!
ستایش وُرا در فزایش بود!
که جاوید باد آن خردمند مرد
همیشه به کام دلش کار کرد!
همش رای و هم دانش و هم نسب
چراغ عجم، آفتاب عرب!
سر آمد کنون قصّهی یزد گرد
به ماه سپندارمذ روز اِرد،
ز هجرت شده پنج هشتاد بار
به نام جهان داور کردگار!
🌱 @kettab 🌱
#نام_اصلی #ابوالقاسم_فردوسی_طوسی
#زمینهٔ کاری ادبیات فارسی، شعر
#زادروز ۳۲۹ هجری قمری برابر با ۳۱۹ هجری خورشیدی
دهکدهٔ پاژ، طوس،[۲] خراسان
#مرگ ۴۱۶ هجری قمری برابر با ۴۰۱ هجری خورشیدی[۱]
طوس
#ملیت ایرانی
#محل زندگی طوس، پاژ
#جایگاه خاکسپاری طوس، خراسان
۳۶°۲۹′۱۰.۱۵″ شمالی ۵۹°۳۱′۳.۳۴″ شرقی
#مذهب اسلام، شیعه
در زمان حکومت فرمانروایی سامانیان و غزنویان
#لقب حکیم طوس، حکیم سخن
#پیشه شاعر و دهقان
#سبک نوشتاری سبک خراسانی
کتابها شاهنامه
#دلیل سرشناسی سرایش شاهنامه
#اثر گذاشته بر ادب فارسی و ادبیات جهان
#اثر پذیرفته از آیینهای مزدیسنا، زروانی و مهرپرستی، جنبش شعوبیه، رودکی و دقیقی
از آثار این شاعر بزرگ👇👇👇
چو سال اندر آمد به هفتاد و یک
همی زیر بیت اندرآرم فلک!
تن شاه محمود آباد باد!
سرش سبز و جان و دلش شاد باد!
چُنانش ستایم که تا در جهان
سخن باشد از آشکار و نهان،
مرا از بزرگان ستایش بود!
ستایش وُرا در فزایش بود!
که جاوید باد آن خردمند مرد
همیشه به کام دلش کار کرد!
همش رای و هم دانش و هم نسب
چراغ عجم، آفتاب عرب!
سر آمد کنون قصّهی یزد گرد
به ماه سپندارمذ روز اِرد،
ز هجرت شده پنج هشتاد بار
به نام جهان داور کردگار!
🌱 @kettab 🌱
Telegram
attach 📎
🌱 @kettab 🌱
يک بار زنگ زده بودم منزل نقیزاده. اسمش فرامرز بود و با يكی ديگر كه هيچ يادم نيست، سه نفرى روى يك نيمكت مینشستيم. مادرش تا گوشی را برداشت، اسمش يادم رفت.
- منزل نقیزاده؟
از بابام ياد گرفته بودم بگويم منزلِ فلانی. مادرش هم شاكی و عصبی گفت:
- با كی كار دارين؟
- با . . . پسرتون!
- كدومشون؟
تک پسر بودم و فكر اين را نكرده بودم كه در يک خانه شايد بيش از يک پسر وجود داشته باشد.
- كدومشون؟ با كدومشون كار دارى؟
شاكیتر و عصبیتر پرسيد. هول شدم. يادم نيامد كه مثلن بگويم آن كه اول راهنماييه . منمنكنان گفتم «اون كه موهاش فرفريه، حرف بد میزنه، قشنگ می خنده».
اونے كه قشنگ میخندید خانه نبود. تق! فردايش تو مدرسه گفت «من قشنگ می خندم!؟» و ريسه رفت. من حرصم درآمده بود چون دفتر مشقم را نياورده بود، ولی از قشنگ خنديدنش خندهام گرفت.
بعدترها فكر كردم آدم بايد هر از گاهی اسم همخانهاش را، رفقایش را، بغلدستیهایش را فراموش كند. بعد زور بزند توى سه جمله توصيفشان كند؛ بدو بدو بگويد مثلن: آن كه خندهاش قشنگ است. آن كه حرف زدنش مثل قہوهى تازهدم است. آن كه چشماش حال خوبى داره
همون كه بدون اون ساعت كلاس جلو نميره ...
🌱 @kettab 🌱
#حسین_وحدانی
يک بار زنگ زده بودم منزل نقیزاده. اسمش فرامرز بود و با يكی ديگر كه هيچ يادم نيست، سه نفرى روى يك نيمكت مینشستيم. مادرش تا گوشی را برداشت، اسمش يادم رفت.
- منزل نقیزاده؟
از بابام ياد گرفته بودم بگويم منزلِ فلانی. مادرش هم شاكی و عصبی گفت:
- با كی كار دارين؟
- با . . . پسرتون!
- كدومشون؟
تک پسر بودم و فكر اين را نكرده بودم كه در يک خانه شايد بيش از يک پسر وجود داشته باشد.
- كدومشون؟ با كدومشون كار دارى؟
شاكیتر و عصبیتر پرسيد. هول شدم. يادم نيامد كه مثلن بگويم آن كه اول راهنماييه . منمنكنان گفتم «اون كه موهاش فرفريه، حرف بد میزنه، قشنگ می خنده».
اونے كه قشنگ میخندید خانه نبود. تق! فردايش تو مدرسه گفت «من قشنگ می خندم!؟» و ريسه رفت. من حرصم درآمده بود چون دفتر مشقم را نياورده بود، ولی از قشنگ خنديدنش خندهام گرفت.
بعدترها فكر كردم آدم بايد هر از گاهی اسم همخانهاش را، رفقایش را، بغلدستیهایش را فراموش كند. بعد زور بزند توى سه جمله توصيفشان كند؛ بدو بدو بگويد مثلن: آن كه خندهاش قشنگ است. آن كه حرف زدنش مثل قہوهى تازهدم است. آن كه چشماش حال خوبى داره
همون كه بدون اون ساعت كلاس جلو نميره ...
🌱 @kettab 🌱
#حسین_وحدانی
🌱 @kettab 🌱
گاهی ندیدن و نشنیدن لازم است!
دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگ تر می دهند!
اما دوتکه سنگ هیچ گاه با هم یکی نمی شوند !
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم، فهم دیگران برای مان مشکل تر، و در نتیجه امکان بزرگ تر شدن مان نیز کاهش می یابد!
آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ، به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود لجوج تر و مصمم تر است.
سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد. اما آب راه خود را به سمت دریا می یابد.
در زندگی، معنای واقعی سرسختی، استواری و مصمم بودن را، در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد.
گاهی لازم است کوتاه بیایی!
گاهی نمی توان بخشود و گذشت...اما می توان چشمان را بست و عبور کرد
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری!
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی!
ولی با آگاهی و شناخت...!
🌱 @kettab 🌱
گاهی ندیدن و نشنیدن لازم است!
دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگ تر می دهند!
اما دوتکه سنگ هیچ گاه با هم یکی نمی شوند !
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم، فهم دیگران برای مان مشکل تر، و در نتیجه امکان بزرگ تر شدن مان نیز کاهش می یابد!
آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ، به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود لجوج تر و مصمم تر است.
سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد. اما آب راه خود را به سمت دریا می یابد.
در زندگی، معنای واقعی سرسختی، استواری و مصمم بودن را، در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد.
گاهی لازم است کوتاه بیایی!
گاهی نمی توان بخشود و گذشت...اما می توان چشمان را بست و عبور کرد
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری!
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی!
ولی با آگاهی و شناخت...!
🌱 @kettab 🌱
🌱 @kettab 🌱
یک شمش آهن را در نظر بگیرید که ارزش آن 5 دلار است.
اگر از این شمش آهن در کوره آهنگری، نعل اسب بسازید ارزش آن 10 دلار خواهد شد.
چنانچه همین شمش را به یک کارگاه سوزن سازی بدهیم، بهای سوزن های ساخته شده از آن بالغ بر 3285 دلار خواهد بود.
ولی اگر این شمش را به یک کارخانه ساعت سازی بدهیم. قیمت فنرهای ساعتی که نهایتا از آن ساخته می شود 250000 دلار خواهد شد.
در واقع، تفاوت ارزش ایجاد شده بین 5 دلار و 250000 دلار است.
شما با خودتان چه می کنید؟
از خودتان چه می سازید؟
چه قدر به ارزشتان اضافه می شود؟
🌱 @kettab 🌱
📚 صفر تا یک
#پیتر_تی_یل
یک شمش آهن را در نظر بگیرید که ارزش آن 5 دلار است.
اگر از این شمش آهن در کوره آهنگری، نعل اسب بسازید ارزش آن 10 دلار خواهد شد.
چنانچه همین شمش را به یک کارگاه سوزن سازی بدهیم، بهای سوزن های ساخته شده از آن بالغ بر 3285 دلار خواهد بود.
ولی اگر این شمش را به یک کارخانه ساعت سازی بدهیم. قیمت فنرهای ساعتی که نهایتا از آن ساخته می شود 250000 دلار خواهد شد.
در واقع، تفاوت ارزش ایجاد شده بین 5 دلار و 250000 دلار است.
شما با خودتان چه می کنید؟
از خودتان چه می سازید؟
چه قدر به ارزشتان اضافه می شود؟
🌱 @kettab 🌱
📚 صفر تا یک
#پیتر_تی_یل
Forwarded from Deleted Account
🌱 @kettab 🌱
من کاملا خسته ام
از مردان پیری که جنگ را
بوجود می آوردند برای جوانانی
که در آن کشته شوند ...
#جرج_مک_گاورن
🌱 @kettab 🌱
من کاملا خسته ام
از مردان پیری که جنگ را
بوجود می آوردند برای جوانانی
که در آن کشته شوند ...
#جرج_مک_گاورن
🌱 @kettab 🌱
Forwarded from Deleted Account
Leili Bi Eshgh
Hoorosh Band
🌱 @kettab 🌱
خانه تان را با عشق برکت دهید.
در هر کنج آن عشق بکارید تا خانه ای گرم؛ عاشقانه و آرام داشته باشید و همواره در آشتی و آرامش به سر ببرید.
تصمیم بگیرید این باور را همیشه در سر بپرورانید که همه مفید هستند و هر جا قدم می گذارید، کسانی آمادگی کمک به شما را دارند.
مهم نیست مردم چه می گویند و چه می کنند، بلکه مهم این است که شما چه واکنشی نشان می دهید و چه باوری درمورد خود دارید.
🌱 @kettab 🌱
#لوئیز_هی
خانه تان را با عشق برکت دهید.
در هر کنج آن عشق بکارید تا خانه ای گرم؛ عاشقانه و آرام داشته باشید و همواره در آشتی و آرامش به سر ببرید.
تصمیم بگیرید این باور را همیشه در سر بپرورانید که همه مفید هستند و هر جا قدم می گذارید، کسانی آمادگی کمک به شما را دارند.
مهم نیست مردم چه می گویند و چه می کنند، بلکه مهم این است که شما چه واکنشی نشان می دهید و چه باوری درمورد خود دارید.
🌱 @kettab 🌱
#لوئیز_هی
🌱 @kettab 🌱
🌿 چیقوی زندگی شما کدام است؟
اول کمی در تاریخ به عقب برگردیم و یک خاطره از روزهای دور بخوانیم.
ظهر بود که دزدها ریختند به روستایمان. صدای تیر که بلند شد، همه سراسیمه از خانه بیرون آمدند. دزدها تهدید کردند هرچه اَشرفی، پول، طلا، نقره، مِس، روغن و آذوقه و حتی کَشک دارید، به خانه کدخدا بیاورید که اگر نه؛ هرچه دیدید از چشم خود دیدهاید! چارهای نبود و کدخدا هم همه هستونیست مردم را تحویل دزدان داد. روستا چهار قاطر داشت که هر چهار تا را دزدان برای یدککشیدن مالِ مردم استفاده کردند و اگر چیزی هم باقی ماند، دیگر امکان بردنش را نداشتند وگرنه آن را نیز می بردند. اما غلامرضا بیشتر از همه سوخت! آمده بود جلوی دزدان بایستد و مقاومت کند که نهتنها همه داراییاش را بردند، بلکه میخواستند او را بکشند. اما به وساطت روحانی و کدخدای ده، فقط به شکستنِ کِتفش اکتفا کردند. همه مردم روستا را در خانه کدخدا حبس کردند. بعد از چند ساعت تنها غلامرضا جرات کرد که در خانه کدخدا را باز کند و فهمید که دزدان رفتهاند و همه بیرون آمدند. همان شب درِ خانه کدخدا جمع شدند و حسابوکتاب کردند که چه رفته است و چه مانده است.
🌱 @kettab 🌱
غلامرضا دار و ندارش مشتی پول و اَشرفی بود که رفته بود و از زندگیاش تنها چند گوسفند مانده بود و چیقویی (وسیلهای که پنبهدانه را از کولکِ پنبه جدا میکند) که حالا تمام زندگی او بود. حدود یک ماه بعد، غلامرضا تصمیمش را گرفت. چیقویش را برداشت و گفت میرود تا بخت خود را در پایتخت بیازماید. هرچه نزدیکان گفتند اثری نکرد و آخر رفت. حکایتهای مختلفی از رسیدن غلامرضا به تهران نقل میشود اما هرچه بود وقتی به تهران رسید، زمستان شده بود و گرمای خانهوکاشانهاش تبدیل به سوز و سرمای آن روزهای تهران! در بازار تهران بساط پنبهپاککنی پهن کرد و به همت و مهارت چیزی نگذشت که کارش سکه شد. هنوز 5 سال در تهران نمانده بود که ثروت و اعتباری پیدا کرد که هرگز تصور رسیدن به آن را هم نداشت! غلامرضا با ثروتی که در تهران اندوخت به محل خودش برگشت و زمینها و املاک بسیاری در ولایت خود خرید و پس از آن به کشاورزی پرداخت.
آنچه خواندیم تلخیصی از حکایت پدرِ پدربزرگ دکتر اصغر محمدیخنامان بود که بهتازگی در کتابی با عنوان «در جستوجوی دانایی: از خنامان تا استکهلم» منتشر شده است.
دکتر محمدی میگوید حکایت چیقوی غلامرضا بعدها بخشی از حکایت زندگی من شد. اواسط دهه ٤٠ وارد دانشگاه آریامهر (صنعتی شریف امروز) شدم و سالها بعد بهعنوان نماینده سازمان انرژی اتمی ایران در مرکز تحقیقات هستهای سوئد کار میکردم. اما سال ١٣٥٨ از سمتم عزل شدم و نهتنها شغلم را که حتی بورس تحصیلیام را از دست دادم. وضعی بهمراتب بدتر از اوضاع غلامرضا! فکر میکردم با توجه به سوابق و ارتباطاتم پستی مدیریتی یا حداقل کارشناسی با حقوق بالا در شرکتی معتبر به من پیشنهاد میشود، اما به هر دری که میزدم، درِ بسته بود! آنجا بود که یاد غلامرضا و چیقویش افتادم و اینکه چیقوی من چیست؟ به این نتیجه رسیدم که باید از اول شروع کنم و همه تحصیلات و تجربه تخصصیام را کنار بگذارم. روزگاری در دوران دانشجویی، جوشکاری را بهخوبی یاد گرفته بودم. برای همین به استخدام یک کارخانه خودروسازی بهعنوان جوشکار درآمدم و سپس از طریق همین جوشکاری مسیرم را مجدد پیدا کردم و بعدها استاد دانشگاه استکهلم سوئد شدم!
🌱 @kettab 🌱
#دکتر_مجتبی_لشکر_بلوکی
🌿 چیقوی زندگی شما کدام است؟
اول کمی در تاریخ به عقب برگردیم و یک خاطره از روزهای دور بخوانیم.
ظهر بود که دزدها ریختند به روستایمان. صدای تیر که بلند شد، همه سراسیمه از خانه بیرون آمدند. دزدها تهدید کردند هرچه اَشرفی، پول، طلا، نقره، مِس، روغن و آذوقه و حتی کَشک دارید، به خانه کدخدا بیاورید که اگر نه؛ هرچه دیدید از چشم خود دیدهاید! چارهای نبود و کدخدا هم همه هستونیست مردم را تحویل دزدان داد. روستا چهار قاطر داشت که هر چهار تا را دزدان برای یدککشیدن مالِ مردم استفاده کردند و اگر چیزی هم باقی ماند، دیگر امکان بردنش را نداشتند وگرنه آن را نیز می بردند. اما غلامرضا بیشتر از همه سوخت! آمده بود جلوی دزدان بایستد و مقاومت کند که نهتنها همه داراییاش را بردند، بلکه میخواستند او را بکشند. اما به وساطت روحانی و کدخدای ده، فقط به شکستنِ کِتفش اکتفا کردند. همه مردم روستا را در خانه کدخدا حبس کردند. بعد از چند ساعت تنها غلامرضا جرات کرد که در خانه کدخدا را باز کند و فهمید که دزدان رفتهاند و همه بیرون آمدند. همان شب درِ خانه کدخدا جمع شدند و حسابوکتاب کردند که چه رفته است و چه مانده است.
🌱 @kettab 🌱
غلامرضا دار و ندارش مشتی پول و اَشرفی بود که رفته بود و از زندگیاش تنها چند گوسفند مانده بود و چیقویی (وسیلهای که پنبهدانه را از کولکِ پنبه جدا میکند) که حالا تمام زندگی او بود. حدود یک ماه بعد، غلامرضا تصمیمش را گرفت. چیقویش را برداشت و گفت میرود تا بخت خود را در پایتخت بیازماید. هرچه نزدیکان گفتند اثری نکرد و آخر رفت. حکایتهای مختلفی از رسیدن غلامرضا به تهران نقل میشود اما هرچه بود وقتی به تهران رسید، زمستان شده بود و گرمای خانهوکاشانهاش تبدیل به سوز و سرمای آن روزهای تهران! در بازار تهران بساط پنبهپاککنی پهن کرد و به همت و مهارت چیزی نگذشت که کارش سکه شد. هنوز 5 سال در تهران نمانده بود که ثروت و اعتباری پیدا کرد که هرگز تصور رسیدن به آن را هم نداشت! غلامرضا با ثروتی که در تهران اندوخت به محل خودش برگشت و زمینها و املاک بسیاری در ولایت خود خرید و پس از آن به کشاورزی پرداخت.
آنچه خواندیم تلخیصی از حکایت پدرِ پدربزرگ دکتر اصغر محمدیخنامان بود که بهتازگی در کتابی با عنوان «در جستوجوی دانایی: از خنامان تا استکهلم» منتشر شده است.
دکتر محمدی میگوید حکایت چیقوی غلامرضا بعدها بخشی از حکایت زندگی من شد. اواسط دهه ٤٠ وارد دانشگاه آریامهر (صنعتی شریف امروز) شدم و سالها بعد بهعنوان نماینده سازمان انرژی اتمی ایران در مرکز تحقیقات هستهای سوئد کار میکردم. اما سال ١٣٥٨ از سمتم عزل شدم و نهتنها شغلم را که حتی بورس تحصیلیام را از دست دادم. وضعی بهمراتب بدتر از اوضاع غلامرضا! فکر میکردم با توجه به سوابق و ارتباطاتم پستی مدیریتی یا حداقل کارشناسی با حقوق بالا در شرکتی معتبر به من پیشنهاد میشود، اما به هر دری که میزدم، درِ بسته بود! آنجا بود که یاد غلامرضا و چیقویش افتادم و اینکه چیقوی من چیست؟ به این نتیجه رسیدم که باید از اول شروع کنم و همه تحصیلات و تجربه تخصصیام را کنار بگذارم. روزگاری در دوران دانشجویی، جوشکاری را بهخوبی یاد گرفته بودم. برای همین به استخدام یک کارخانه خودروسازی بهعنوان جوشکار درآمدم و سپس از طریق همین جوشکاری مسیرم را مجدد پیدا کردم و بعدها استاد دانشگاه استکهلم سوئد شدم!
🌱 @kettab 🌱
#دکتر_مجتبی_لشکر_بلوکی
🌱 @kettab 🌱
اجتماعى بودن با همه صحبت کردن نیست. اجتماعى بودن یعنى بدونى کجا و با کى، از چه کلام و لفظى استفاده کنى!
#توییت
#شادمهر_عقیلی
🌱 @kettab 🌱
اجتماعى بودن با همه صحبت کردن نیست. اجتماعى بودن یعنى بدونى کجا و با کى، از چه کلام و لفظى استفاده کنى!
#توییت
#شادمهر_عقیلی
🌱 @kettab 🌱