Face à l'Extravagante Montée des Ascenseurs, Nous Resterons Fidèles…
Etron Fou Leloublan
چالاک و متفاوت
تقدیم به رفقا
اِترون فُو لِلُوبلان از پیشگامان جریان راک این اپوزیشن "ریو" ( ضد صنعت راک )
تقدیم به رفقا
اِترون فُو لِلُوبلان از پیشگامان جریان راک این اپوزیشن "ریو" ( ضد صنعت راک )
Forwarded from اتچ بات
نام اثر: کنسرتو برای کوارتت زهی و ارکستر مجلسی (بر اساس موسیقی تربت جام، قطعه مشق پلتان با اجرای دوتار عبدالله سرو احمدی)
نام آلبوم: مونودیزم
آهنگساز: #مهدی_حسینی
تکنوازان کوارتت زهی:
ویلن اول: رائیسا اولومبکوا
ویلن دوم: یوگنی ازوننیکف
آلتو: آننا واینشتاین
ویلنسل: دمیتری یانف یانوفسکی
ارکستر سمفونی فیلارمونیک سن پترزبورگ
رهبر ارکستر: برد کایر
نشر: ارغنون
@persiancomposers
نام آلبوم: مونودیزم
آهنگساز: #مهدی_حسینی
تکنوازان کوارتت زهی:
ویلن اول: رائیسا اولومبکوا
ویلن دوم: یوگنی ازوننیکف
آلتو: آننا واینشتاین
ویلنسل: دمیتری یانف یانوفسکی
ارکستر سمفونی فیلارمونیک سن پترزبورگ
رهبر ارکستر: برد کایر
نشر: ارغنون
@persiancomposers
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
Telegram
attach 📎
Forwarded from Ketabakhar کتابِ آخر
«مطمئن اید که به خاطر می آورند؟» - «نه، فراموش می کنند.» - «مطمئن اید که فراموشی راهی است برای این که به خاطر بیاورند؟» - «نه، فراموش می کنند و چیزی در فراموشی نگه نمی دارند.» - «مطمئن اید که آن چه در فراموشی از دست رفته، در فراموشی ی فراموشی حفظ می شود؟» - «نه، فراموشی نسبت به فراموشی بی تفاوت است.» - «پس به شکلی شگفت انگیز، عمیقا، و جاودانه فراموش خواهیم شد؟» - «فراموش خواهیم شد، بی شگفتی، بی عمق، بی جاودانه گی.» موریس بلانشو @ketabeakhar
Forwarded from احمد شاملو
. . .
کجا بود آن جهان
که کنون به خاطرهام راه بربسته است؟ ــ
آتشبازیِ بیدریغِ شادی و سرشاری
در نُهتوهای بیروزنِ آن فقرِ صادق.
قصری از آن دست پُرنگار و بهآیین
که تنها
سر پناهکی بود و
بوریایی و
بس.
کجا شد آن تنعمِ بیاسباب و خواسته؟
کی گذشت و کجا
آن وقعهی ناباور
که نانپارهی ما بردگانِ گردنکش را
نانخورشی نبود
چرا که لئامتِ هر وعدهی گَمِج
بینیازیِ هفتهیی بود
که گاه به ماهی میکشید و
گاه
دزدانه
از مرزهای خاطره
میگریخت،
و ما را
حضورِ ما
کفایت بود؟
دودی که از اجاقِ کلبه بر نمیآمد
نه نشانهی خاموشیِ دیگدان
که تاراندنِ شورچشمان را
کَلَکی بود
پنداری.
تن از سرمستیِ جان تغذیه میکرد
چنان که پروانه از طراوتِ گُل.
و ما دو
دست در انبانِ جادوییِ شاهسلیمان
بیتابترینِ گرسنگان را
در خوانچههای رنگینکمان
ضیافت میکردیم.
ـ□
هنوز آسمان از انعکاسِ هلهلهی ستایشِ ما
(که بیادعاتر کسانیم)
سنگین است.
این آتشبازیِ بیدریغ
چراغانِ حُرمتِ کیست؟
لیکن خدای را
با من بگوی کجا شد آن قصرِ پُرنگارِ بهآیین
که کنون
مرا
زندانِ زندهبیزاریست
و هر صبح و شامام
در ویرانههایش
به رگبارِ نفرت میبندند.
ـ□
کجایی تو؟
کهام من؟
و جغرافیای ما
کجاست؟
۲۵ بهمنِ ۱۳۶۴
■ از دفتر مدایح بیصله | وبسایت و کانال رسمی احمد شاملو | به صفحهی توییتر وبسایت رسمی احمد شاملو بپیوندید:
www.shamlou.org ■ @ShamlouHouse ■ instagram.com/shamlouhouse ■ twitter.com/shamlouhouse
. . .
کجا بود آن جهان
که کنون به خاطرهام راه بربسته است؟ ــ
آتشبازیِ بیدریغِ شادی و سرشاری
در نُهتوهای بیروزنِ آن فقرِ صادق.
قصری از آن دست پُرنگار و بهآیین
که تنها
سر پناهکی بود و
بوریایی و
بس.
کجا شد آن تنعمِ بیاسباب و خواسته؟
کی گذشت و کجا
آن وقعهی ناباور
که نانپارهی ما بردگانِ گردنکش را
نانخورشی نبود
چرا که لئامتِ هر وعدهی گَمِج
بینیازیِ هفتهیی بود
که گاه به ماهی میکشید و
گاه
دزدانه
از مرزهای خاطره
میگریخت،
و ما را
حضورِ ما
کفایت بود؟
دودی که از اجاقِ کلبه بر نمیآمد
نه نشانهی خاموشیِ دیگدان
که تاراندنِ شورچشمان را
کَلَکی بود
پنداری.
تن از سرمستیِ جان تغذیه میکرد
چنان که پروانه از طراوتِ گُل.
و ما دو
دست در انبانِ جادوییِ شاهسلیمان
بیتابترینِ گرسنگان را
در خوانچههای رنگینکمان
ضیافت میکردیم.
ـ□
هنوز آسمان از انعکاسِ هلهلهی ستایشِ ما
(که بیادعاتر کسانیم)
سنگین است.
این آتشبازیِ بیدریغ
چراغانِ حُرمتِ کیست؟
لیکن خدای را
با من بگوی کجا شد آن قصرِ پُرنگارِ بهآیین
که کنون
مرا
زندانِ زندهبیزاریست
و هر صبح و شامام
در ویرانههایش
به رگبارِ نفرت میبندند.
ـ□
کجایی تو؟
کهام من؟
و جغرافیای ما
کجاست؟
۲۵ بهمنِ ۱۳۶۴
■ از دفتر مدایح بیصله | وبسایت و کانال رسمی احمد شاملو | به صفحهی توییتر وبسایت رسمی احمد شاملو بپیوندید:
www.shamlou.org ■ @ShamlouHouse ■ instagram.com/shamlouhouse ■ twitter.com/shamlouhouse
M
▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬
ام {فیلمنامه}نوشته..فریتس لانگ،تئافون هاربو..ترجمه..هوشنگ طاهری..انتشارات.. تلویزیون ملی و نشر زر..چاپ..1350..تعداد صفحات..195..قطع..شومیز رقعی.. قابل تهیه در فروشگاه کتاب آخر (به همراه دوره آثار فیلم فریتس لانگ)
فریتس لانگ زمانی که ام را در سال 1931 ساخت، در اوج خلاقیت و توانایی قرار داشت. پس از ساختن شاهکارهایی چون دکتر مابوزه ی قمارباز، نیبلونگن و گل سرسبد دوران صامت سینمای لانگ، یعنی متروپلیس، او با ساخت ام خود را به عنوان یکی از مهم ترین کارگردانان سیاسی و اجتماعی جهان تثبیت کرد. ام، به عنوان یکی از اولین شاهکارهای ناطق سینمای آلمان، به شدت وامدار سنت های اکسپرسیونیستی دهه ی 20 است. سنت هایی که خود فریتس لانگ (به خصوص با متروپلیسش)، شاید بیش از هر کس دیگری وابستگی اش را به آن نشان داده بود. از نورپردازی و فیلمبرداری و طراحی صحنه و لباس و بازی بازیگران که بگذریم و وارد بحث مضمونی فیلم شویم، باز هم شباهت های آن را با شاهکارهای اکسپرسیونیسم (از مطب دکتر کالیگاری و نوسفراتو گرفته تا متروپلیس) درخواهیم یافت. ام، برخلاف اصولی که از یک فيلم کلاسیک انتظار داریم، خیلی سریع ما را وارد ماجرا می کند. دنیای فیلم از همان سکانس اول به طور کامل و جامع به تماشاگر ارائه می شود. صحنه ی ابتدایی فیلم اصلاً بیانگر دنیای فیلم (و چه بسا جامعه ی آن روز آلمان) است. یک بازی بچگانه که در آن یک نفر دارد همه را به نوبت از دور بازی خارج می کند و دیگران هم ایستاده اند و نگاه می کنند تا نوبتشان برسد.
تهیه کنند..نرو فیلم..کارگردان..فریتس لانگ..سناریست..فریتس لانگ،تئافون هاربو..فیلم بردار..فریتس آرنو واگنر..دکوراتور..امیل هالزر..کارل فولبرشت..بازیگران..پتر لوره،الین ویدومن ، اینگه لند گود..
وبا موسیقی:
ادوارد گریک
▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬
ام {فیلمنامه}نوشته..فریتس لانگ،تئافون هاربو..ترجمه..هوشنگ طاهری..انتشارات.. تلویزیون ملی و نشر زر..چاپ..1350..تعداد صفحات..195..قطع..شومیز رقعی.. قابل تهیه در فروشگاه کتاب آخر (به همراه دوره آثار فیلم فریتس لانگ)
فریتس لانگ زمانی که ام را در سال 1931 ساخت، در اوج خلاقیت و توانایی قرار داشت. پس از ساختن شاهکارهایی چون دکتر مابوزه ی قمارباز، نیبلونگن و گل سرسبد دوران صامت سینمای لانگ، یعنی متروپلیس، او با ساخت ام خود را به عنوان یکی از مهم ترین کارگردانان سیاسی و اجتماعی جهان تثبیت کرد. ام، به عنوان یکی از اولین شاهکارهای ناطق سینمای آلمان، به شدت وامدار سنت های اکسپرسیونیستی دهه ی 20 است. سنت هایی که خود فریتس لانگ (به خصوص با متروپلیسش)، شاید بیش از هر کس دیگری وابستگی اش را به آن نشان داده بود. از نورپردازی و فیلمبرداری و طراحی صحنه و لباس و بازی بازیگران که بگذریم و وارد بحث مضمونی فیلم شویم، باز هم شباهت های آن را با شاهکارهای اکسپرسیونیسم (از مطب دکتر کالیگاری و نوسفراتو گرفته تا متروپلیس) درخواهیم یافت. ام، برخلاف اصولی که از یک فيلم کلاسیک انتظار داریم، خیلی سریع ما را وارد ماجرا می کند. دنیای فیلم از همان سکانس اول به طور کامل و جامع به تماشاگر ارائه می شود. صحنه ی ابتدایی فیلم اصلاً بیانگر دنیای فیلم (و چه بسا جامعه ی آن روز آلمان) است. یک بازی بچگانه که در آن یک نفر دارد همه را به نوبت از دور بازی خارج می کند و دیگران هم ایستاده اند و نگاه می کنند تا نوبتشان برسد.
تهیه کنند..نرو فیلم..کارگردان..فریتس لانگ..سناریست..فریتس لانگ،تئافون هاربو..فیلم بردار..فریتس آرنو واگنر..دکوراتور..امیل هالزر..کارل فولبرشت..بازیگران..پتر لوره،الین ویدومن ، اینگه لند گود..
وبا موسیقی:
ادوارد گریک
هر آدمی به وطنی احتیاج دارد. نه آن میهنی که میهن پرستان زحمت اندیش زیر حکومت مشت تصور میکنند و نه مذهب به صورت تصور نیم بند میهنی در آخرت بلکه میهنی که خاکی او را پرورده و کاری که شکوفایش کرده و دوستان و آشنایان و محیط فکری او را در کلی طبیعی و نیک به نظـــم آورده و در جهانی که جهان اوست گرد آورده،بهترین تعریف من از میهنم .کتابخانه ام است.
"الیاس کانتی، کیفر آتش، سروش حبیبی"
"الیاس کانتی، کیفر آتش، سروش حبیبی"
مجمع الجزایر گولاگ
نویسنده: الکساندر سولژنیتسین
مترجم: عبدالله توکل
انتشارات: سروش
چاپ: 1367
قابل تهیه در فروشگاه کتاب آخر
مجموعه تحقیقاتی هنری- تاریخی (درباره رژِیم سرکوب کننده شوروی در سالهای 1918 تا 1956 )
آلکساندر سولژنیتسین نویسنده مشهور اهل روسیه و برنده جایزه ادبیات نوبل در سال ۱۹۷۰ میلادی است. وی بخاطر افشای جنایات جوزف استالین در رمانهایش، بیست سال را در تبعید گذراند.
آخر امسال نود ساله می شد. چهره و پیام اخلاقی اش یادآور ترکیبی بود از پیامبران عهد عتیق و نویسندگان بزرگ روس. با این که بیست سال در غرب زندگی کرد، بیش از آن که مبلغ زندگی معاصر غرب شود، منتقد آن شد.
برای شناخت او باید سنت ادبی روسی را در نظر گرفت که "ادبیات نباید در جستجوی زیباشناسی ناب، از محدودۀ جهان خاکی خارج شود. او چون تولستوی، داستایفسکی و تورگنیف بر این باور بود که نویسنده باید با مسائل اجتماعی مهم رویارو شود ولو این که این رویارویی او را در تضاد با نظریات متداول و ایدئولوژی های حاکم قرار دهد."
در سنت نویسندگان روسی هنر با آفرینش خیال، معادل نیست. از دید آنها میان صنعتگری ادبی و ابداع پیوندی الزامی وجود ندارد. بلکه هنر نویسنده در مهارت او در انتخاب، شکل دادن، و ارائه اطلاعات حقیقی در ساختاری منسجم و نیز در توانایی او برای درک الگوها و قیاس هاست. از همین رو سولژنیتسین نوشت که او آمده تا حقیقت را بازسازی کند.
الکساندر سولژنیتسین، که یکشنبه ۳ اوت در مسکو درگذشت، در ۱۱دسامبر ۱۹۱۸ در کیسلوودسک در کوهستان های قفقاز به دنیا آمد. از فرزندان "اکتبر" بود. اصطلاح فرزند اکتبر در مورد کودکانی به کار می رفت که اندکی پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به دنیا آمده بودند. پدرش اهل قفقاز و مادرش اوکرایینی بود. پدر الکساندر پیش از تولد او از دنیا رفت و او در دامن مادر بزرگ شد.
کودکی الکساندر در سختی و مشقت گذشت و با وجود آنکه اغلب دوستان خانوادگی اش نظر خوشی نسبت به حکومت نداشتند، او شیفته ایدئولوژی کمونیسم شد و در اواخر دهۀ ۱۹۳۰ از پیروان سرسخت مارکس و لنین گردید.
در ۱۹۳۷ وارد دانشگاه روستوف شد. علاقه اش به ادبیات بود اما در ریاضیات و فیزیک تخصص گرفت. "این انتخاب رشته به خاطر مادر بیمارش بود که به سل مبتلا شده بود و مشکل می توانست از روستوف نقل مکان کند و یا در آنجا تنها بماند. در نتیجه سولژنیتسین نمی توانست به یکی از دانشگاه هایی برود که ادبیات در آنها در سطحی بالاتر از دانشگاه روستوف تدریس می شد.
در سالیانی که در پی آمد سولژنیتسین این تصمیم خود را مشیتی الهی دانست زیرا دقیقا به خاطر دیپلم ریاضی اش بود که از اردوگاه کار اجباری آزاد گردید – آن هم در زمانی که سلامتش در تهدید بود – و به محیط نسبتا امن تر انستیتویی وابسته به یکی از زندان ها منتقل شد.
در بهار ۱۹۴۱ سولژنیتسین با درجۀ ممتاز فارغ التحصیل شد و به جای این که به جستجوی شغلی برآید تصمیم گرفت در دانشگاه مسکو تمام وقت به تحصیل ادبیات بپردازد. اما وقتی در ژوئن آن سال به مسکو رسید حملۀ آلمان نازی به اتحاد جماهیر شوروی شروع شد و نقشه هایش به باد رفت.
بی درنگ وارد خدمت نظام شد. در ۱۹۴۲ افسر شد و دیری نپایید که فرماندهی یک واحد آتشبار را به عهده گرفت و تا ۱۹۴۵ در خط مقدم جبهه ماند. دو بار نشان شهامت گرفت و به درجۀ سروانی رسید.
"آنچه روزگارش را تیره و تار کرد رعایت نکردن جوانب احتیاط سیاسی بود. ماه ها با افسری همقطار در واحدی دیگر مکاتبه می کرد. سابقۀ دوستی این دو از روستوف بود. این دوست نیز مانند سولژنیتسین دربارۀ استالین و سیاست هایش دچار تردیدهای جدی شده بود. به این پندار که نامه های خصوصی خیلی سطحی بازرسی می شوند، دو دوست عقایدشان را با اندک پرده پوشی ابراز کرده بودند".
اما نامه ها بطور دقیق بررسی می شد و همین نامه ها سبب شد که سر و کارش به زندان و اردوگاه کار اجباری بیفتد. در اردوگاه ها باورهای مارکسیستی اش سستی گرفت. اما تخصص او در ریاضیات سبب شد که پس از چندی او را در انستیتوی پژوهشی زندان به کار گمارند که غذای بهتری داشت و از کار طاقت فرسای بدنی در آن خبری نبود. این سبب نجات او گردید وگرنه در اردوگاه های کار اجباری مرده بود.
در۱۹۵۰ به علت اختلافاتی که با اولیای امور انستیتو پیدا کرد، به زندان منتقل شد. زندانی در آسیای مرکزی. سه سالی را که سولژنیتسین در این اردوگاه سپری کرد منابع غنی و سرشاری برای آثار آتی اش فراهم آورد.
او که به نوبت عمله، آجرکار، و ریخته گر شد شاهد اعتصاب گسترده و اعتراض آمیز زندانیان گردید و با افرادی آشنایی پیدا کرد که سالیان سال در بند انواع زندان ها و اردوگاه های کار اجباری شوروی گرفتار بودند.
ادامه مطلب 👇🏽
نویسنده: الکساندر سولژنیتسین
مترجم: عبدالله توکل
انتشارات: سروش
چاپ: 1367
قابل تهیه در فروشگاه کتاب آخر
مجموعه تحقیقاتی هنری- تاریخی (درباره رژِیم سرکوب کننده شوروی در سالهای 1918 تا 1956 )
آلکساندر سولژنیتسین نویسنده مشهور اهل روسیه و برنده جایزه ادبیات نوبل در سال ۱۹۷۰ میلادی است. وی بخاطر افشای جنایات جوزف استالین در رمانهایش، بیست سال را در تبعید گذراند.
آخر امسال نود ساله می شد. چهره و پیام اخلاقی اش یادآور ترکیبی بود از پیامبران عهد عتیق و نویسندگان بزرگ روس. با این که بیست سال در غرب زندگی کرد، بیش از آن که مبلغ زندگی معاصر غرب شود، منتقد آن شد.
برای شناخت او باید سنت ادبی روسی را در نظر گرفت که "ادبیات نباید در جستجوی زیباشناسی ناب، از محدودۀ جهان خاکی خارج شود. او چون تولستوی، داستایفسکی و تورگنیف بر این باور بود که نویسنده باید با مسائل اجتماعی مهم رویارو شود ولو این که این رویارویی او را در تضاد با نظریات متداول و ایدئولوژی های حاکم قرار دهد."
در سنت نویسندگان روسی هنر با آفرینش خیال، معادل نیست. از دید آنها میان صنعتگری ادبی و ابداع پیوندی الزامی وجود ندارد. بلکه هنر نویسنده در مهارت او در انتخاب، شکل دادن، و ارائه اطلاعات حقیقی در ساختاری منسجم و نیز در توانایی او برای درک الگوها و قیاس هاست. از همین رو سولژنیتسین نوشت که او آمده تا حقیقت را بازسازی کند.
الکساندر سولژنیتسین، که یکشنبه ۳ اوت در مسکو درگذشت، در ۱۱دسامبر ۱۹۱۸ در کیسلوودسک در کوهستان های قفقاز به دنیا آمد. از فرزندان "اکتبر" بود. اصطلاح فرزند اکتبر در مورد کودکانی به کار می رفت که اندکی پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به دنیا آمده بودند. پدرش اهل قفقاز و مادرش اوکرایینی بود. پدر الکساندر پیش از تولد او از دنیا رفت و او در دامن مادر بزرگ شد.
کودکی الکساندر در سختی و مشقت گذشت و با وجود آنکه اغلب دوستان خانوادگی اش نظر خوشی نسبت به حکومت نداشتند، او شیفته ایدئولوژی کمونیسم شد و در اواخر دهۀ ۱۹۳۰ از پیروان سرسخت مارکس و لنین گردید.
در ۱۹۳۷ وارد دانشگاه روستوف شد. علاقه اش به ادبیات بود اما در ریاضیات و فیزیک تخصص گرفت. "این انتخاب رشته به خاطر مادر بیمارش بود که به سل مبتلا شده بود و مشکل می توانست از روستوف نقل مکان کند و یا در آنجا تنها بماند. در نتیجه سولژنیتسین نمی توانست به یکی از دانشگاه هایی برود که ادبیات در آنها در سطحی بالاتر از دانشگاه روستوف تدریس می شد.
در سالیانی که در پی آمد سولژنیتسین این تصمیم خود را مشیتی الهی دانست زیرا دقیقا به خاطر دیپلم ریاضی اش بود که از اردوگاه کار اجباری آزاد گردید – آن هم در زمانی که سلامتش در تهدید بود – و به محیط نسبتا امن تر انستیتویی وابسته به یکی از زندان ها منتقل شد.
در بهار ۱۹۴۱ سولژنیتسین با درجۀ ممتاز فارغ التحصیل شد و به جای این که به جستجوی شغلی برآید تصمیم گرفت در دانشگاه مسکو تمام وقت به تحصیل ادبیات بپردازد. اما وقتی در ژوئن آن سال به مسکو رسید حملۀ آلمان نازی به اتحاد جماهیر شوروی شروع شد و نقشه هایش به باد رفت.
بی درنگ وارد خدمت نظام شد. در ۱۹۴۲ افسر شد و دیری نپایید که فرماندهی یک واحد آتشبار را به عهده گرفت و تا ۱۹۴۵ در خط مقدم جبهه ماند. دو بار نشان شهامت گرفت و به درجۀ سروانی رسید.
"آنچه روزگارش را تیره و تار کرد رعایت نکردن جوانب احتیاط سیاسی بود. ماه ها با افسری همقطار در واحدی دیگر مکاتبه می کرد. سابقۀ دوستی این دو از روستوف بود. این دوست نیز مانند سولژنیتسین دربارۀ استالین و سیاست هایش دچار تردیدهای جدی شده بود. به این پندار که نامه های خصوصی خیلی سطحی بازرسی می شوند، دو دوست عقایدشان را با اندک پرده پوشی ابراز کرده بودند".
اما نامه ها بطور دقیق بررسی می شد و همین نامه ها سبب شد که سر و کارش به زندان و اردوگاه کار اجباری بیفتد. در اردوگاه ها باورهای مارکسیستی اش سستی گرفت. اما تخصص او در ریاضیات سبب شد که پس از چندی او را در انستیتوی پژوهشی زندان به کار گمارند که غذای بهتری داشت و از کار طاقت فرسای بدنی در آن خبری نبود. این سبب نجات او گردید وگرنه در اردوگاه های کار اجباری مرده بود.
در۱۹۵۰ به علت اختلافاتی که با اولیای امور انستیتو پیدا کرد، به زندان منتقل شد. زندانی در آسیای مرکزی. سه سالی را که سولژنیتسین در این اردوگاه سپری کرد منابع غنی و سرشاری برای آثار آتی اش فراهم آورد.
او که به نوبت عمله، آجرکار، و ریخته گر شد شاهد اعتصاب گسترده و اعتراض آمیز زندانیان گردید و با افرادی آشنایی پیدا کرد که سالیان سال در بند انواع زندان ها و اردوگاه های کار اجباری شوروی گرفتار بودند.
ادامه مطلب 👇🏽
سولژنیتسین جریان عادی روزمره و سفاکانۀ سیستم اردوگاه و عوارض آن را روی زندانیان گوناگون در کتاب "یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ" ترسیم کرده و بسیاری از گزارش هایی را که از آشنایان تازه اش شنیده بود بعدها در "مجمع الجزایر گولاک" گنجاند.
در ۱۹۵۲ با عمل جراحی در بیمارستان اردوگاه، یک تودۀ بزرگ متورم سرطانی را از بدن او خارج کردند. در همان سال خبر غم انگیزی به او رسید: همسرش که ظاهرا برای جدا شدن از شوهری که "دشمن خلق" بود تقاضای طلاق کرده بود، سرانجام موفق شده بود و اکنون با مرد دیگری زندگی می کرد.
در ۱۹۵۳ پس از هشت سال زندان آزاد شد اما به تصمیم اولیای امور برای ابد به دهکده ای در قزاقستان تبعید گردید و در آنجا به تدریس ریاضیات و فیزیک پرداخت و با شتابی تب آلود شروع به نوشتن کرد.
چند ماه بعد دردهای شدید شکم او را از ادامه کار باز داشت. سرطان دوباره بازگشته بود و ظاهرا از جای دیگری سر در آورده بود. در پایان سال ۱۹۵۳ تصور براین بود که چند ماه بیشتر زنده نمی ماند. نوشته هایش را در باغچه ای مدفون کرد و خود را به تاشکند رساند که بیمارستان سرطان شناسی داشت. سال ها بعد، دوران اقامتش در بیمارستان در کتاب "بخش سرطان" بازتاب یافت.
از ۱۹۵۴ بار دیگر زندگی عادی را از سرگرفت و توانست دوباره به نوشتن بپردازد. حکم تبعید ابدی او در ۱۹۵۶ لغو شد و به او اجازه دادند به بخش اروپایی روسیه بازگردد.
در ۱۹۵۷ بار دیگر با همسر سابقش (ناتالیا روشتوفسوکایا) ازدواج کرد و با او به ریازان، شهری در نزدیکی مسکو رفت و در آنجا چون گذشته به تدریس فیزیک پرداخت و مخفیانه به نوشتن ادامه داد.
در۱۹۶۱ در پایان بیست و دومین کنگرۀ حزب کمونیست شوروی که در آن استالینیسم با بوق و کرنا محکوم شد، تصمیم گرفت خطر کند و نسخۀ خطی "یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ" را به "نوی میر" معتبرترین ماهنامۀ ادبی شوروی برساند. سردبیر، توارودوفسکی، تحسین خود را نثار سولژنیتسین کرد و با تدبیرهای خارق العاده ای توانست متن را به چاپ برساند.
چاپ این اثر رویدادی پراهمیت تلقی شد. دنیای غرب آن را بمبی سیاسی به شمار آورد ولی تفسیر رسمی در شوروی، کتاب را افشای اشتباهات استالین وانمود کرد که دیگر برای همیشه از میان رفته است.
پس از انتشار یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ نامه های فراوانی به دست سولژنیتسین رسید. این نامه ها غالبا از سوی کسانی نوشته می شد که خود رنج وحشتناک اردوگاه های کار اجباری را تحمل کرده بودند.
طی سال های ۱۹۶۳ و ۱۹۶۴ سولژنیتسین با تعداد زیادی از نویسندگان نامه ها بطور محرمانه ملاقات کرد تا بتواند شرح حال آنان را با تمام جزییات ثبت کند. بیشتر این اطلاعات در "مجمع الجزایر گولاک" گنجانده شده است.
اما فضای سیاسی دوران خروشچف دوام نیاورد و با کودتایی که خروشچف را در اواخر ۱۹۶۴ از اریکه قدرت به زیر کشید، اوضاع وخیم تر از قبل شد. کوشش های نویسنده برای چاپ "دایرۀ اول" در "نوی میر" ناکام ماند و او تصمیم گرفت میکروفیلم آن را به خارج از کشور بفرستد.
در ۱۹۶۵ اوضاع باز هم وخیم تر شد. به آپارتمان دو دوست ریختند و دست نوشته های سولژنیتسین را بردند. این پیشامد سبب شد تصمیم بگیرد کتاب "بخش سرطان" را از طریق شبکه زیرزمینی (سامیزدات) منتشر کند.
این شبکه کتاب های ممنوعه در شوروی را با دست نویس در چندین نسخه تکثیر و توزیع می کرد. در ۱۹۶۸ دو اثر مهم او یعنی مجمع الجزایر گولاک و بخش سرطان در غرب منتشر شد. دراکتیر۱۹۷۰ نوبل ادبیات به خاطر "قدرت اخلاقی در تعقیب سنت های حیاتی ادبیات روسی" نصیب او شد.
در۱۹۷۴ گروهی از عوامل کا. گ. ب به خانه اش ریختند و او را به زندان بردند. تابعیت شوروی از او گرفته شد و فردای آن روز با هواپیما او را به آلمان غربی منتقل کردند. ابتدا ساکن زوریخ شد و در ۱۹۷۶ به آمریکا رفت و درکاوندیش، روستایی کم جمعیت واقع در جنوب ورمانت ساکن گردید.
با پرسترویکای میخائیل گورباچف نام آلکساندر سولژنیتسین در اتحاد شوروی دوباره سر زبان ها افتاد و در مطبوعات روسیه "دشمن خلق" بر مسند قهرمان ملت نشست.
سرانجام، در سال ١٩٩٠ گورباچف تابعیت اتحاد شوروی را به سولژنیتسین پس داد و یک سال پس از آن اتهام "خیانت به وطن" علیه او را ملغی کرد.
نخستین بازدید سولژنیتسین از روسیه در اوایل دهه ١٩٩٠ یک رویداد تاریخی محسوب می شد. نویسنده غریب در سال ١٩٩٤ برای همیشه به کشور زادگاهش برگشت و در همان سال با بوریس یلتسین، رئیس جمهوری وقت روسیه، ملاقات کرد و در مجلس دومای دولتی سخنرانی کرد.
در سال ١٩٩٧ جایزه سولژنیتسین برای نویسندگان روسی زبان تاسیس شد و سال ٢٠٠٧ ولادیمیر پوتین شخصا جایزه دولتی روسیه برای دست آوردهای بشردوستانه را به او اهدا کرد.
ادامه مطلب 👇🏽
در ۱۹۵۲ با عمل جراحی در بیمارستان اردوگاه، یک تودۀ بزرگ متورم سرطانی را از بدن او خارج کردند. در همان سال خبر غم انگیزی به او رسید: همسرش که ظاهرا برای جدا شدن از شوهری که "دشمن خلق" بود تقاضای طلاق کرده بود، سرانجام موفق شده بود و اکنون با مرد دیگری زندگی می کرد.
در ۱۹۵۳ پس از هشت سال زندان آزاد شد اما به تصمیم اولیای امور برای ابد به دهکده ای در قزاقستان تبعید گردید و در آنجا به تدریس ریاضیات و فیزیک پرداخت و با شتابی تب آلود شروع به نوشتن کرد.
چند ماه بعد دردهای شدید شکم او را از ادامه کار باز داشت. سرطان دوباره بازگشته بود و ظاهرا از جای دیگری سر در آورده بود. در پایان سال ۱۹۵۳ تصور براین بود که چند ماه بیشتر زنده نمی ماند. نوشته هایش را در باغچه ای مدفون کرد و خود را به تاشکند رساند که بیمارستان سرطان شناسی داشت. سال ها بعد، دوران اقامتش در بیمارستان در کتاب "بخش سرطان" بازتاب یافت.
از ۱۹۵۴ بار دیگر زندگی عادی را از سرگرفت و توانست دوباره به نوشتن بپردازد. حکم تبعید ابدی او در ۱۹۵۶ لغو شد و به او اجازه دادند به بخش اروپایی روسیه بازگردد.
در ۱۹۵۷ بار دیگر با همسر سابقش (ناتالیا روشتوفسوکایا) ازدواج کرد و با او به ریازان، شهری در نزدیکی مسکو رفت و در آنجا چون گذشته به تدریس فیزیک پرداخت و مخفیانه به نوشتن ادامه داد.
در۱۹۶۱ در پایان بیست و دومین کنگرۀ حزب کمونیست شوروی که در آن استالینیسم با بوق و کرنا محکوم شد، تصمیم گرفت خطر کند و نسخۀ خطی "یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ" را به "نوی میر" معتبرترین ماهنامۀ ادبی شوروی برساند. سردبیر، توارودوفسکی، تحسین خود را نثار سولژنیتسین کرد و با تدبیرهای خارق العاده ای توانست متن را به چاپ برساند.
چاپ این اثر رویدادی پراهمیت تلقی شد. دنیای غرب آن را بمبی سیاسی به شمار آورد ولی تفسیر رسمی در شوروی، کتاب را افشای اشتباهات استالین وانمود کرد که دیگر برای همیشه از میان رفته است.
پس از انتشار یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ نامه های فراوانی به دست سولژنیتسین رسید. این نامه ها غالبا از سوی کسانی نوشته می شد که خود رنج وحشتناک اردوگاه های کار اجباری را تحمل کرده بودند.
طی سال های ۱۹۶۳ و ۱۹۶۴ سولژنیتسین با تعداد زیادی از نویسندگان نامه ها بطور محرمانه ملاقات کرد تا بتواند شرح حال آنان را با تمام جزییات ثبت کند. بیشتر این اطلاعات در "مجمع الجزایر گولاک" گنجانده شده است.
اما فضای سیاسی دوران خروشچف دوام نیاورد و با کودتایی که خروشچف را در اواخر ۱۹۶۴ از اریکه قدرت به زیر کشید، اوضاع وخیم تر از قبل شد. کوشش های نویسنده برای چاپ "دایرۀ اول" در "نوی میر" ناکام ماند و او تصمیم گرفت میکروفیلم آن را به خارج از کشور بفرستد.
در ۱۹۶۵ اوضاع باز هم وخیم تر شد. به آپارتمان دو دوست ریختند و دست نوشته های سولژنیتسین را بردند. این پیشامد سبب شد تصمیم بگیرد کتاب "بخش سرطان" را از طریق شبکه زیرزمینی (سامیزدات) منتشر کند.
این شبکه کتاب های ممنوعه در شوروی را با دست نویس در چندین نسخه تکثیر و توزیع می کرد. در ۱۹۶۸ دو اثر مهم او یعنی مجمع الجزایر گولاک و بخش سرطان در غرب منتشر شد. دراکتیر۱۹۷۰ نوبل ادبیات به خاطر "قدرت اخلاقی در تعقیب سنت های حیاتی ادبیات روسی" نصیب او شد.
در۱۹۷۴ گروهی از عوامل کا. گ. ب به خانه اش ریختند و او را به زندان بردند. تابعیت شوروی از او گرفته شد و فردای آن روز با هواپیما او را به آلمان غربی منتقل کردند. ابتدا ساکن زوریخ شد و در ۱۹۷۶ به آمریکا رفت و درکاوندیش، روستایی کم جمعیت واقع در جنوب ورمانت ساکن گردید.
با پرسترویکای میخائیل گورباچف نام آلکساندر سولژنیتسین در اتحاد شوروی دوباره سر زبان ها افتاد و در مطبوعات روسیه "دشمن خلق" بر مسند قهرمان ملت نشست.
سرانجام، در سال ١٩٩٠ گورباچف تابعیت اتحاد شوروی را به سولژنیتسین پس داد و یک سال پس از آن اتهام "خیانت به وطن" علیه او را ملغی کرد.
نخستین بازدید سولژنیتسین از روسیه در اوایل دهه ١٩٩٠ یک رویداد تاریخی محسوب می شد. نویسنده غریب در سال ١٩٩٤ برای همیشه به کشور زادگاهش برگشت و در همان سال با بوریس یلتسین، رئیس جمهوری وقت روسیه، ملاقات کرد و در مجلس دومای دولتی سخنرانی کرد.
در سال ١٩٩٧ جایزه سولژنیتسین برای نویسندگان روسی زبان تاسیس شد و سال ٢٠٠٧ ولادیمیر پوتین شخصا جایزه دولتی روسیه برای دست آوردهای بشردوستانه را به او اهدا کرد.
ادامه مطلب 👇🏽
اما این همه عنایت دولت روسیه به سولژنیتسین باعث نشد که او به ستایش رژیم نوین کشورش بپردازد بلکه برعکس، او در واپسین نوشته هایش سیستم دموکراتیک غربی و پیروی کورکورانه روسیه از غرب را به باد انتقاد گرفت.
سولژنیتسین از دوری مردم از دین و ایمان و سکولاریسم فزاینده در روسیه آزرده بود و در یکی از آخرین گفتگوهای مطبوعاتی خود در ماه ژوئیه سال ٢٠٠٧ به مجله اشپیگل آلمان گفت: "ایمان برای من پایه زندگی فرد محسوب می شود."*
*در تهیه این گزارش از کتاب سولژنیتسین از سری نسل قلم استفاده شده است.
منبع: جام جم آنلاین
برخی از آثار آلکساندر سولژنیتسین عبارتند از:
شعله در باد
دختر بدکاره و هالو
شبهای پروس
نامه به رهبران شوروی
صلح و تجاوز
لنین در زوریخ
درخت بلوط و گوساله
زندگی در اتحاد شوروی
جمهوری کار
تانکها حقیقت را میدانند
جشن پیروزی
اکتبر چرخ قرمز
سوالی از روسیه در پایان قرن بیستم
روسیه در حال سقوط
برخی از مشهورترین آثار وی به زبان فارسی نیز ترجمه شدهاند. برخی از آثار ترجمه شده وی به زبان فارسی عبارتند از:
به زمامداران شوروی
یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ
مجمع الجزایر گولاگ
بخش سرطان
سولژنیتسین از دوری مردم از دین و ایمان و سکولاریسم فزاینده در روسیه آزرده بود و در یکی از آخرین گفتگوهای مطبوعاتی خود در ماه ژوئیه سال ٢٠٠٧ به مجله اشپیگل آلمان گفت: "ایمان برای من پایه زندگی فرد محسوب می شود."*
*در تهیه این گزارش از کتاب سولژنیتسین از سری نسل قلم استفاده شده است.
منبع: جام جم آنلاین
برخی از آثار آلکساندر سولژنیتسین عبارتند از:
شعله در باد
دختر بدکاره و هالو
شبهای پروس
نامه به رهبران شوروی
صلح و تجاوز
لنین در زوریخ
درخت بلوط و گوساله
زندگی در اتحاد شوروی
جمهوری کار
تانکها حقیقت را میدانند
جشن پیروزی
اکتبر چرخ قرمز
سوالی از روسیه در پایان قرن بیستم
روسیه در حال سقوط
برخی از مشهورترین آثار وی به زبان فارسی نیز ترجمه شدهاند. برخی از آثار ترجمه شده وی به زبان فارسی عبارتند از:
به زمامداران شوروی
یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ
مجمع الجزایر گولاگ
بخش سرطان
لذت، چه کم و چه زياد، تنها متعلق به فردی است که آن را تجربه میکند.
فيلسوف حق دارد از عيشگرائی به دليل آن که ريشه در خود دارد، انتقاد کند. با وجود اين به نظر من پاشنه آشيل عيشگرائی در خودمدار بودن آن نيست، بلکه در اين است که به نحوی مذبوحانه ناکجاآبادی است (و ایکاش در اين مورد اشتباه از من باشد). در واقع من شک دارم که کمال مطلوب عيشگرائی دستيافتنی باشد و میترسم زندگیای که عيشگرائی ما را بدان رهنمون میشود، با طبيعت بشر سازگار نباشد.
آهستگی
میلان کوندرا
قابل تهیه در کتاب آخر
فيلسوف حق دارد از عيشگرائی به دليل آن که ريشه در خود دارد، انتقاد کند. با وجود اين به نظر من پاشنه آشيل عيشگرائی در خودمدار بودن آن نيست، بلکه در اين است که به نحوی مذبوحانه ناکجاآبادی است (و ایکاش در اين مورد اشتباه از من باشد). در واقع من شک دارم که کمال مطلوب عيشگرائی دستيافتنی باشد و میترسم زندگیای که عيشگرائی ما را بدان رهنمون میشود، با طبيعت بشر سازگار نباشد.
آهستگی
میلان کوندرا
قابل تهیه در کتاب آخر
ماجرا
▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬
نوشته..میکل آنجلو آنتونیونی..ترجمه..هوشنگ طاهری..انتشارات..اشرفی..چاپ..2536..تعدادصفحات..240..فیلمنامه به همراه دوره آثار آنتونیونی قابل تهیه در کتاب آخر
"آنتونیونی در این فیلم
یاس ، تردید ، خود خواهی ، عشق و تنهایی شخصیت های داستانش را بی آنکه پیوسته از کلمات یاری جوید به کمک دوربین فیلم برداری خود به ما نشان می دهد."
دنیای فیلم های آنتونیونی خود مختاری خود را حفظ کرده است و چون رمان های روانی فقط محدود به دنیای یک فرد نمی شود.
آنتونیونی همیشه به ما یاد آوری می کند که دنیا به این خاطر درست نشده است که وی به شخصیت های داستان هایش امکان بدهد که مسائل مختلف خود را مطرح کنند.دنیا از افراد بشر دوری جسته است و به طرز آشتی ناپذیری در مقابل آنها قرار گرفته است .به همین علت است که دوربین فیلم برداری آنتونیونی با آرامش و کندی رنج آوری از روی میدان ها و خیابان ها ، مناظر وباغ ها، اشیا و انسان ها می گذرد. در این باره هیچ تفسیر گمراه کننده تر از این نخواهد بود که بر واقع گرای بی چون و چرای آنتونیونی ،نام سمبولیسم بگذاریم .فیلم های آنتونیونی فاقد هیجانند .او می کوشد تا به کمک فیلم هایش کنجکاوی ما را به مسائل مختلف تحریک کند اما کوششی در اقناع آن نمی کند گره می زند و بعد بی آنکه سعی در باز کردن اش داشته باشد آن را به همان شکل باقی می گذارد.
(متن فوق برگرفته از متن کتاب صفحه 228)
▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬
نوشته..میکل آنجلو آنتونیونی..ترجمه..هوشنگ طاهری..انتشارات..اشرفی..چاپ..2536..تعدادصفحات..240..فیلمنامه به همراه دوره آثار آنتونیونی قابل تهیه در کتاب آخر
"آنتونیونی در این فیلم
یاس ، تردید ، خود خواهی ، عشق و تنهایی شخصیت های داستانش را بی آنکه پیوسته از کلمات یاری جوید به کمک دوربین فیلم برداری خود به ما نشان می دهد."
دنیای فیلم های آنتونیونی خود مختاری خود را حفظ کرده است و چون رمان های روانی فقط محدود به دنیای یک فرد نمی شود.
آنتونیونی همیشه به ما یاد آوری می کند که دنیا به این خاطر درست نشده است که وی به شخصیت های داستان هایش امکان بدهد که مسائل مختلف خود را مطرح کنند.دنیا از افراد بشر دوری جسته است و به طرز آشتی ناپذیری در مقابل آنها قرار گرفته است .به همین علت است که دوربین فیلم برداری آنتونیونی با آرامش و کندی رنج آوری از روی میدان ها و خیابان ها ، مناظر وباغ ها، اشیا و انسان ها می گذرد. در این باره هیچ تفسیر گمراه کننده تر از این نخواهد بود که بر واقع گرای بی چون و چرای آنتونیونی ،نام سمبولیسم بگذاریم .فیلم های آنتونیونی فاقد هیجانند .او می کوشد تا به کمک فیلم هایش کنجکاوی ما را به مسائل مختلف تحریک کند اما کوششی در اقناع آن نمی کند گره می زند و بعد بی آنکه سعی در باز کردن اش داشته باشد آن را به همان شکل باقی می گذارد.
(متن فوق برگرفته از متن کتاب صفحه 228)
یک اتفاق ساده
▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬
فیلم نامه..سهراب شهید ثالث . امید روحانی..انتشارات..نی..چاپ 1377.. کتاب به همراه دوره آثار شهیدثالث در کتاب کتاب آخر
سهراب شهید ثالث را می توان یک اتفاق سینمایی دانست.
او یک شروع کننده بود . کسی که با کمترین امکانات بهترین آثار را ارائه داد .شهید ثالث در فیلم ها ی خود به انسان هایی می پرداخت که دور از جامعه و اجتماع به ظاهر متمدن در تنهایی مسخ کننده ایی زندگی می کردند .
شامل: بیوگرافی و فیلمشناسی، دو گفتگو، یک نامه و یک ترجمه (تهمت: چخوف) از سهراب شهید ثالث،و نوشتههایی از آیدین آغداشلو،احمد رضا احمدی و مرتضی ممیز، دربارهی سهراب شهید ثالث.منتشر شده در نشریات: کلک، بخارا و بایا.
سهراب شهید ثالث را می توان از پایه گذاران موج نوی سینمای ایران دانست .موج نویی که در اوج اختناق حکومت پهلوی شکل گرفت . شهید ثالث همیشه از سوی ساواک زیر نظر بود و همین عامل او را آزار می داد تا جایی که مجبور به ترک وطن شد و برای همیشه از ایران رفت چند سال در آلمان به سر برد و در اواخر عمرش به شیکاگو رفت و در آنجا بر اثر سرطان کبد جان سپرد . از جمله فیلمهای او در آلمان میتوان به فیلمهای . در غربت(۱۳۵۴)، قرنطینه (۱۳۵۵)،زمان بلوغ (۱۳۵۵)،آخرین تابستان گرابه (۱۳۵۹) ویک زندگی، چخوف (۱۳۶۰) اشاره کرد.
شهید ثالث از نظر سیاسی چپ گرا بود.فیلم «گلهای گل سرخ برای آفریقا» (۱۳۷۰) بسیار مورد توجه منتقدان غرب قرار گرفت و جایزههای زیادی را به خود اختصاص داد.
او یک انسان بود چخوف را بزرگترین راهنمای خود می دانست یک انسان آرام وبی آزار اما تنها مانند شخصیت فیلم هایش.
▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬
فیلم نامه..سهراب شهید ثالث . امید روحانی..انتشارات..نی..چاپ 1377.. کتاب به همراه دوره آثار شهیدثالث در کتاب کتاب آخر
سهراب شهید ثالث را می توان یک اتفاق سینمایی دانست.
او یک شروع کننده بود . کسی که با کمترین امکانات بهترین آثار را ارائه داد .شهید ثالث در فیلم ها ی خود به انسان هایی می پرداخت که دور از جامعه و اجتماع به ظاهر متمدن در تنهایی مسخ کننده ایی زندگی می کردند .
شامل: بیوگرافی و فیلمشناسی، دو گفتگو، یک نامه و یک ترجمه (تهمت: چخوف) از سهراب شهید ثالث،و نوشتههایی از آیدین آغداشلو،احمد رضا احمدی و مرتضی ممیز، دربارهی سهراب شهید ثالث.منتشر شده در نشریات: کلک، بخارا و بایا.
سهراب شهید ثالث را می توان از پایه گذاران موج نوی سینمای ایران دانست .موج نویی که در اوج اختناق حکومت پهلوی شکل گرفت . شهید ثالث همیشه از سوی ساواک زیر نظر بود و همین عامل او را آزار می داد تا جایی که مجبور به ترک وطن شد و برای همیشه از ایران رفت چند سال در آلمان به سر برد و در اواخر عمرش به شیکاگو رفت و در آنجا بر اثر سرطان کبد جان سپرد . از جمله فیلمهای او در آلمان میتوان به فیلمهای . در غربت(۱۳۵۴)، قرنطینه (۱۳۵۵)،زمان بلوغ (۱۳۵۵)،آخرین تابستان گرابه (۱۳۵۹) ویک زندگی، چخوف (۱۳۶۰) اشاره کرد.
شهید ثالث از نظر سیاسی چپ گرا بود.فیلم «گلهای گل سرخ برای آفریقا» (۱۳۷۰) بسیار مورد توجه منتقدان غرب قرار گرفت و جایزههای زیادی را به خود اختصاص داد.
او یک انسان بود چخوف را بزرگترین راهنمای خود می دانست یک انسان آرام وبی آزار اما تنها مانند شخصیت فیلم هایش.