#دانستنیهای_ادبی 📚
عقاید بی پروای #فردینان_سیلن نویسنده ی معروف فرانسوی ، حتی توسط روشنفکرترین مردم جهان یعنی فرانسوی ها هم تحمل نشده است و بعد از این همه سال آثارش هنوز از تیغ سانسور در امان نیستند و انتشارات #گالیمار بعضی از کتاب های او را تجدید چاپ نمی کند.
@ketabdooni ✨
عقاید بی پروای #فردینان_سیلن نویسنده ی معروف فرانسوی ، حتی توسط روشنفکرترین مردم جهان یعنی فرانسوی ها هم تحمل نشده است و بعد از این همه سال آثارش هنوز از تیغ سانسور در امان نیستند و انتشارات #گالیمار بعضی از کتاب های او را تجدید چاپ نمی کند.
@ketabdooni ✨
#عادت_می_کنیم
هر آدمی شاید در عمرش فقط یک بار می تواند کسی را به تمامی دوست بدارد. تمامش را، حتا تیرگی های روحش را بپرستد. خدا بسازد از آدمی که می داند آسمانی نیست. نگاهش کند و دلش ضعف برود و بی آن که داشتن یا نداشتن آغوشش چندان مهم باشد، از حال خوب او به آرامش برسد. محو شود، پنهان شود، گم شود در زوایای تن او حتی اگر به نگاهی از دور قناعت کند. دل خوش کند حتا به بوسه های ناممکن قبل از خواب، به عکسی روی گوشی موبایلی. هر کسی شاید فقط یک بار، با یک آدم، پرنده می شود.
و ما همیشه دیر رسیدیم. همیشه دوم شدیم، وقتی به خداهای زمینی دلخواهمان رسیدیم. همیشه پرچم غریبه ای روی قله ای که فتح کردیم، کره ای که کشف کردیم، پیش از ما نشسته بود. همیشه مقایسه شدیم و باختیم. ما معمولی ها. ما که فکر کردیم همین که مهربانیم کافی است و نبود. فکر کردیم همین که صادقانه دوست بداریم کافی است، و نبود. ما که تاریکی های درونمان را به حرمت علاقه پیش چشمهایی که دوست داشتیم نمایان کردیم، و همین شد که دل بریدند و رفتند و ماندیم کنار دیوارهای سیمانی شهری که کسی در آن با بقیه حرف نمی زند.
دوم شدن کشنده است. این که مقایسه ات کنند و به رویت بیاورند که تنها کاری که کردی این بود که آتش حسرت نبودن آدم قبلی را دوباره بیدار کردی. انگار تیغ تیزی کشیده باشند روی شاهرگ روحت، از پا در می آیی، مثل اسب مسابقه پیری که پایش شکسته باشد. بی مرهم؛ در انتظار زوال. شاید هم هیچ بودن بهتر است از دوم بودن. تا جوانی فکر میکنی نه، جنگیدن بهتر است، می توانی برنده شوی. اما روحت که سالخورده شد، می روی آرام و خونسرد می نشینی میان تماشاگران. بی هیچ هیجانی. اگر هم کسی گفت دوستت دارم، وانمود میکنی سمعکت در خانه جامانده.
عادت می کنی به فقدان. مثل پیرمردی که هر روز صبح به نانوایی محله ما می آید، بعد یادش می افتد زنش مرده، می نشیند روی نیمکت، گاهی در فکرها گم می شود و گاهی بی صدا گریه می کند، و کمی بعد نان برشته ای می گیرد و می رود. بی آن که کسی منتظرش باشد، بی آن که برای "کسی" نان برده باشد. لابد یک روز صبح دیگر به نانوایی نمی آید و ما می فهمیم که مرده. در سکوت. تنهای تنهای تنها.
#حمیدسلیمی
خوانش: #مینا_کرمی
@ketabdooni✨
هر آدمی شاید در عمرش فقط یک بار می تواند کسی را به تمامی دوست بدارد. تمامش را، حتا تیرگی های روحش را بپرستد. خدا بسازد از آدمی که می داند آسمانی نیست. نگاهش کند و دلش ضعف برود و بی آن که داشتن یا نداشتن آغوشش چندان مهم باشد، از حال خوب او به آرامش برسد. محو شود، پنهان شود، گم شود در زوایای تن او حتی اگر به نگاهی از دور قناعت کند. دل خوش کند حتا به بوسه های ناممکن قبل از خواب، به عکسی روی گوشی موبایلی. هر کسی شاید فقط یک بار، با یک آدم، پرنده می شود.
و ما همیشه دیر رسیدیم. همیشه دوم شدیم، وقتی به خداهای زمینی دلخواهمان رسیدیم. همیشه پرچم غریبه ای روی قله ای که فتح کردیم، کره ای که کشف کردیم، پیش از ما نشسته بود. همیشه مقایسه شدیم و باختیم. ما معمولی ها. ما که فکر کردیم همین که مهربانیم کافی است و نبود. فکر کردیم همین که صادقانه دوست بداریم کافی است، و نبود. ما که تاریکی های درونمان را به حرمت علاقه پیش چشمهایی که دوست داشتیم نمایان کردیم، و همین شد که دل بریدند و رفتند و ماندیم کنار دیوارهای سیمانی شهری که کسی در آن با بقیه حرف نمی زند.
دوم شدن کشنده است. این که مقایسه ات کنند و به رویت بیاورند که تنها کاری که کردی این بود که آتش حسرت نبودن آدم قبلی را دوباره بیدار کردی. انگار تیغ تیزی کشیده باشند روی شاهرگ روحت، از پا در می آیی، مثل اسب مسابقه پیری که پایش شکسته باشد. بی مرهم؛ در انتظار زوال. شاید هم هیچ بودن بهتر است از دوم بودن. تا جوانی فکر میکنی نه، جنگیدن بهتر است، می توانی برنده شوی. اما روحت که سالخورده شد، می روی آرام و خونسرد می نشینی میان تماشاگران. بی هیچ هیجانی. اگر هم کسی گفت دوستت دارم، وانمود میکنی سمعکت در خانه جامانده.
عادت می کنی به فقدان. مثل پیرمردی که هر روز صبح به نانوایی محله ما می آید، بعد یادش می افتد زنش مرده، می نشیند روی نیمکت، گاهی در فکرها گم می شود و گاهی بی صدا گریه می کند، و کمی بعد نان برشته ای می گیرد و می رود. بی آن که کسی منتظرش باشد، بی آن که برای "کسی" نان برده باشد. لابد یک روز صبح دیگر به نانوایی نمی آید و ما می فهمیم که مرده. در سکوت. تنهای تنهای تنها.
#حمیدسلیمی
خوانش: #مینا_کرمی
@ketabdooni✨
#شعر🌹
#احمد_شاملو
من عشقم را در سال ِ بد یافتم
که می گوید « مایوس نباش » !
من امیدم را در یاس یافتم
مهتاب ام را در شب
عشقم ام را در سال ِ بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر می شدم
گـُر گرفتم …
@ketabdooni✨
#احمد_شاملو
من عشقم را در سال ِ بد یافتم
که می گوید « مایوس نباش » !
من امیدم را در یاس یافتم
مهتاب ام را در شب
عشقم ام را در سال ِ بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر می شدم
گـُر گرفتم …
@ketabdooni✨
کتاب "مصیبت نامه " عطار چند بخش دارد ؟
@ketabdooni
@ketabdooni
Anonymous Quiz
14%
بیست بخش
34%
سی بخش
43%
چهل بخش
9%
پنجاه بخش
"وقتی شخص خوبی را دیدید، به این فکر کنید که مثل او شوید اما وقتی کسی را دیدید که چندان خوب نیست، در نقاط ضعف خودتان تأمل کنید."
#کنفوسیوس
@ketabdooni ✨
#کنفوسیوس
@ketabdooni ✨
Gabriel's Oboe
Gabriels Oboe_Ennio Morricone
#موسیقی_خوب_گوش_بدیم
اهنگ #ابوای_گابریل
آهنگساز #انیو_موریکونه
#توضیحات: این آهنگ تم اصلی فیلم مأموریت محصول ۱۹۸۶ است که موریکونه آهنگساز برجسته ی ایتالیایی برای آن نامزد جایزه اسکار بهترین موسیقی متن شد و در نهایت برای موریکونه جایزه گلدن گلوب بهترین موسیقی متن را به ارمغان آورد.
@ketabdooni ✨
اهنگ #ابوای_گابریل
آهنگساز #انیو_موریکونه
#توضیحات: این آهنگ تم اصلی فیلم مأموریت محصول ۱۹۸۶ است که موریکونه آهنگساز برجسته ی ایتالیایی برای آن نامزد جایزه اسکار بهترین موسیقی متن شد و در نهایت برای موریکونه جایزه گلدن گلوب بهترین موسیقی متن را به ارمغان آورد.
@ketabdooni ✨
#زادروز_شاعر
دوازدهم ژوئیه
#پابلو_نرودا
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ می گذرد،
ﻋﺎﺷﻖ ﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ
ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﻋﺒﻮﺭ می کنند
ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ می شوند...
@ketabdooni ✨
دوازدهم ژوئیه
#پابلو_نرودا
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ می گذرد،
ﻋﺎﺷﻖ ﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ
ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﻋﺒﻮﺭ می کنند
ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ می شوند...
@ketabdooni ✨
#زادروز_شاعر
دوازدهم ژوئیه
#پابلو_نرودا
شاعر، سیاست مدار و دیپلمات
#زندگینامه
ریکاردو الیسر نفتالی ریس باسوآلت در دوازدهم ژوئیه سال 1904 در شهری کوچک در شیلی به دنیا آمد، پدرش کارمند راه آهن، و مادرش معلم بود، زمانی که نرودا دو ماهه بود، مادرش درگذشت.
نرودا از کودکی مشتاق نوشتن بود و مقاله ای که در سن شانزده سالگی نوشته بود، در یک روزنامه محلی به چاپ رسید، اما پدر و دیگر اعضای خانواده اش مایل نبودند، او نویسنده شود.
او اولین مجموعه شعرش را زمانی سرود، که در دانشگاه سانتیاگو شیلی مشغول تحصیل بود، همین مجموعه اشعار سبب معروفیت او در میان نویسندگان آن زمان شیلی شد. او نام مستعار نرودا را از روی نام "یان نرودا" شاعری اهل چک انتخاب کرد.
او بعد از پایان تحصیلات و با توجه مخالفت خانواده به جای اینکه نویسندگی را انتخاب کند، مشغول به کار دولتی در وزارت خارجه شیلی شد، همین کار باعث شد، که او بعد از مدتی به عنوان کارمند کنسولگری شیلی در بارسلون مشغول به کار شود و در آنجا با نویسنده و شاعر سرشناس اسپانیایی "فردریکو گارسیا لورکا "آشنا شود، این دوستی بر خط مشی سیاسی نرودا و اشعاری که از این زمان به بعد سرود تاثیر گذاشت.
نرودا در سال 1943 به کشورش بازگشت و به عنوان یک سناتور و شاعر مردمی تمام سعی خود را برای بیداری سیاسی مردم و رهایی از سلطه و نفوذ دولت آمریکا انجام داد، و حتی مدتی توسط دولت آن زمان شیلی تحت تعقیب قرار گرفت و نرودا برای رهایی به آرژانتین گریخت.
در اواخر دهه شصت و اوایل هفتاد با روی کار آمدن رهبر مردمی، شیلی "سالوادور آلنده "، نرودا جان تازه ای گرفت و با اشعارش به حمایت از آلنده پرداخت و در سال 1971 برنده جایزه نوبل ادبیات شد، اما کودتای آمریکایی ژنرال "پینوشه "تمام امیدها را به طور ناگهانی برباد داد و نهال نورسیده انقلاب را خشکاند.
تقریباً چند روز بعد از سرنگونی دولت آلنده، نرودا در سال 1973 در اثر ابتلا به بیماری سرطان درگذشت، اما همزمانی عجیب مرگ نرودا و کودتای پینوشه این شبه را به وجود آورده است که، او به وسیله عوامل دولت کودتا مسموم شده و به قتل رسیده است، هنوز تحقیقات در این زمینه ادامه دارد.
برخی از #آثار
پستچی
خاطرات من
اشعار تکمیلی
سروده های همگانی
بیست سروده عاشقانه و یک غم آوا
تاریک و روشنا
یادبود های جزیره سیاه
متن از #لیلا_دلارستاقی
@ketabdooni ✨
دوازدهم ژوئیه
#پابلو_نرودا
شاعر، سیاست مدار و دیپلمات
#زندگینامه
ریکاردو الیسر نفتالی ریس باسوآلت در دوازدهم ژوئیه سال 1904 در شهری کوچک در شیلی به دنیا آمد، پدرش کارمند راه آهن، و مادرش معلم بود، زمانی که نرودا دو ماهه بود، مادرش درگذشت.
نرودا از کودکی مشتاق نوشتن بود و مقاله ای که در سن شانزده سالگی نوشته بود، در یک روزنامه محلی به چاپ رسید، اما پدر و دیگر اعضای خانواده اش مایل نبودند، او نویسنده شود.
او اولین مجموعه شعرش را زمانی سرود، که در دانشگاه سانتیاگو شیلی مشغول تحصیل بود، همین مجموعه اشعار سبب معروفیت او در میان نویسندگان آن زمان شیلی شد. او نام مستعار نرودا را از روی نام "یان نرودا" شاعری اهل چک انتخاب کرد.
او بعد از پایان تحصیلات و با توجه مخالفت خانواده به جای اینکه نویسندگی را انتخاب کند، مشغول به کار دولتی در وزارت خارجه شیلی شد، همین کار باعث شد، که او بعد از مدتی به عنوان کارمند کنسولگری شیلی در بارسلون مشغول به کار شود و در آنجا با نویسنده و شاعر سرشناس اسپانیایی "فردریکو گارسیا لورکا "آشنا شود، این دوستی بر خط مشی سیاسی نرودا و اشعاری که از این زمان به بعد سرود تاثیر گذاشت.
نرودا در سال 1943 به کشورش بازگشت و به عنوان یک سناتور و شاعر مردمی تمام سعی خود را برای بیداری سیاسی مردم و رهایی از سلطه و نفوذ دولت آمریکا انجام داد، و حتی مدتی توسط دولت آن زمان شیلی تحت تعقیب قرار گرفت و نرودا برای رهایی به آرژانتین گریخت.
در اواخر دهه شصت و اوایل هفتاد با روی کار آمدن رهبر مردمی، شیلی "سالوادور آلنده "، نرودا جان تازه ای گرفت و با اشعارش به حمایت از آلنده پرداخت و در سال 1971 برنده جایزه نوبل ادبیات شد، اما کودتای آمریکایی ژنرال "پینوشه "تمام امیدها را به طور ناگهانی برباد داد و نهال نورسیده انقلاب را خشکاند.
تقریباً چند روز بعد از سرنگونی دولت آلنده، نرودا در سال 1973 در اثر ابتلا به بیماری سرطان درگذشت، اما همزمانی عجیب مرگ نرودا و کودتای پینوشه این شبه را به وجود آورده است که، او به وسیله عوامل دولت کودتا مسموم شده و به قتل رسیده است، هنوز تحقیقات در این زمینه ادامه دارد.
برخی از #آثار
پستچی
خاطرات من
اشعار تکمیلی
سروده های همگانی
بیست سروده عاشقانه و یک غم آوا
تاریک و روشنا
یادبود های جزیره سیاه
متن از #لیلا_دلارستاقی
@ketabdooni ✨
#حکایت ✏️
شاعری در ستایش خواجه ای خسیس قصیده ای گفت و برایش خواند اما هیچ پاداشی دریافت نکرد. یک هفته صبر کرد و باز هم خبری نشد. قطعه ای سرود که در آن تقاضای خود را به صراحت گفته بود اما خواجه توجهی نکرد. پس از چند روز خواجه را در شعری دیگر نکوهش کرد؛ اما باز هم خواجه اعتنایی نکرد. شاعر رفت و بر درخانه خواجه نشست.
خواجه بیرون آمد و او را دید که با آرامش خاطر نشسته است، گفت:«ای بی حیا! ستایش کردی، تقاضا کردی و سپس نکوهش کردی، هیچ فایده ای نداشت دیگر به چه امیدی در اینجا نشسته ای؟» شاعر گفت: «به امید اینکه بمیری و مرثیه ای هم برایت بگویم!» خواجه خندید و پاداشی نیکو به او بخشید.
منبع :#لطایف_الطوایف
@ketabdooni ✨
شاعری در ستایش خواجه ای خسیس قصیده ای گفت و برایش خواند اما هیچ پاداشی دریافت نکرد. یک هفته صبر کرد و باز هم خبری نشد. قطعه ای سرود که در آن تقاضای خود را به صراحت گفته بود اما خواجه توجهی نکرد. پس از چند روز خواجه را در شعری دیگر نکوهش کرد؛ اما باز هم خواجه اعتنایی نکرد. شاعر رفت و بر درخانه خواجه نشست.
خواجه بیرون آمد و او را دید که با آرامش خاطر نشسته است، گفت:«ای بی حیا! ستایش کردی، تقاضا کردی و سپس نکوهش کردی، هیچ فایده ای نداشت دیگر به چه امیدی در اینجا نشسته ای؟» شاعر گفت: «به امید اینکه بمیری و مرثیه ای هم برایت بگویم!» خواجه خندید و پاداشی نیکو به او بخشید.
منبع :#لطایف_الطوایف
@ketabdooni ✨
#یک_قاچ_کتاب 🍉
بیا صادق باشیم. ما بهدرستی نمیدانیم چهچیزی عامل موفقیت ماست. نمیتوانیم بهدقت بگوییم چه چیزی خوشحالمان میکند. ولی با قطعیت میتوانیم بگوییم چهچیزی موفقیت و شادی ما را نابود میکند. این درک، با وجود سادگیاش، بسیار اساسی است: دانستن منفی (شناخت نبایدها) بسیار قدرتمندتر از دانستن مثبت (شناخت بایدها) است.
#هنر_شفاف_اندیشیدن
#رولف_دوبلی
@ketabdooni ✨
بیا صادق باشیم. ما بهدرستی نمیدانیم چهچیزی عامل موفقیت ماست. نمیتوانیم بهدقت بگوییم چه چیزی خوشحالمان میکند. ولی با قطعیت میتوانیم بگوییم چهچیزی موفقیت و شادی ما را نابود میکند. این درک، با وجود سادگیاش، بسیار اساسی است: دانستن منفی (شناخت نبایدها) بسیار قدرتمندتر از دانستن مثبت (شناخت بایدها) است.
#هنر_شفاف_اندیشیدن
#رولف_دوبلی
@ketabdooni ✨
دنیا دچار دردسر شده
و فقط هم دو راه حل موجود است:
آنقدر بخندیم تا منفجر شویم،
یا فقط منفجر شویم!
#رومن_گاری
@ketabdooni✨
و فقط هم دو راه حل موجود است:
آنقدر بخندیم تا منفجر شویم،
یا فقط منفجر شویم!
#رومن_گاری
@ketabdooni✨
#آیا_می_دانستید 💡
اصطلاح«علف به دهن بزی باید شیرین بیاد» کنایه از آن است که هر کس سلیقه ی دارد و چیزی که در نظر کسی بی ارزش جلو می کند، شاید مورد پسند و علاقه ی دیگری باشد، در واقع این مثل به شکلی احترام گذاشتن به سلیقه ی دیگران را تشویق می کند.ریشه این مثل مشخص نیست اما به نظر می آید به ویژگی خاصی که بزها دارند، اشاره می کند.
بز جانور پر طاقتی است که اگر چه در بازار دارای قیمت پایین تری نسبت به گوسفند است ولی یک توانايی خاص دارد که باعث شده مورد توجه دامداران قرار بگیرد ، در واقع بزها می توانند هر چیز غیر معمولی از پوست درخت تا شاخه های خشک و تیغ دار خار را به آسانی بخورند ، در حالی که گوسفندان چنین قابلیتی را ندارند، در نتیجه همین امر باعث می شود که در زمان خشکسالی و کمبود علوفه بزها برخلاف دیگر دام ها به حیات خود ادامه دهند و همچنان منبع درآمدی برای صاحبان خود باشند، پس درست است که علفی که بز می خورد شاید چندان خوش طعم نباشد ولی باعث ادامه پیدا کردن زندگی جانور می شود.
@ketabdooni ✨
اصطلاح«علف به دهن بزی باید شیرین بیاد» کنایه از آن است که هر کس سلیقه ی دارد و چیزی که در نظر کسی بی ارزش جلو می کند، شاید مورد پسند و علاقه ی دیگری باشد، در واقع این مثل به شکلی احترام گذاشتن به سلیقه ی دیگران را تشویق می کند.ریشه این مثل مشخص نیست اما به نظر می آید به ویژگی خاصی که بزها دارند، اشاره می کند.
بز جانور پر طاقتی است که اگر چه در بازار دارای قیمت پایین تری نسبت به گوسفند است ولی یک توانايی خاص دارد که باعث شده مورد توجه دامداران قرار بگیرد ، در واقع بزها می توانند هر چیز غیر معمولی از پوست درخت تا شاخه های خشک و تیغ دار خار را به آسانی بخورند ، در حالی که گوسفندان چنین قابلیتی را ندارند، در نتیجه همین امر باعث می شود که در زمان خشکسالی و کمبود علوفه بزها برخلاف دیگر دام ها به حیات خود ادامه دهند و همچنان منبع درآمدی برای صاحبان خود باشند، پس درست است که علفی که بز می خورد شاید چندان خوش طعم نباشد ولی باعث ادامه پیدا کردن زندگی جانور می شود.
@ketabdooni ✨
#یک_فنجان_تفکر ☕️
ما هيچ چاره ای جز خوشبختي نداشتيم.
زيرا از هر طرف كه می رفتيم باز هم به خوشبختي مي رسيديم؛ ما هر كاری كه می كرديم باز هم خوشبخت می شديم.
ما گريه می كرديم اما خوشبخت بوديم .
ما شكست مي خورديم اما خوشبخت بوديم.
ما مي ترسيديم اما خوشبخت بوديم.
خيلي ها تلاش مي كردند كه اين خوشبختي را بگيرند : خنجر از پشت مي زدند و مي گريختند ما زخمي مي شديم اما همچنان خوشبخت بوديم.
نردبان را از زير پايمان مي كشيدند، ما مي افتاديم و دست و پايمان مي شكست اما خوشبخت بوديم.
روح و روانمان را به آتش مي كشيدند ، ما مي سوختيم و خاكستر مي شديم اما باز خوشبخت بوديم.
سال ها طول كشيد اما از يك جايي به بعد فهميديم كه ما به هر شكل و هر جا و هر زمان خوشبختيم و هيچ چيز و هيچ كس قادر نيست اين خوشبختي را بگيرد!
ما خوشبخت بوديم نه به خاطر اينكه هميشه مي خنديديم و خوشحال بوديم و قند توي دلمان آب مي شد، نه.
ما خوشبخت بوديم نه براي اينكه ثروتمند بوديم و مشهور بوديم و موفق بوديم و هر چه كه مي خواستيم فراهم بود و هر آرزويي كه مي كرديم برآورده و هر دعايمان مستجاب، نه.
ما خوشبخت بوديم ، نه براي اينكه اندوهي نبود و مشكلي نبود و چالشي نبود و دردي نبود و هزار و يك گره نبود، نه.
ما خوشبخت بوديم چون وقتي ديگران بدي
مي كردند و ما مي توانستيم بدي كنيم، بدي نمي كرديم.
چون انتقام نمي گرفتيم ، توطئه نمي كرديم، دسيسه نمي چيديم، حيله نمي كرديم
مكر نمي كرديم، دروغ نمي گفتيم، خيانت نمي كرديم، ما توانش را داشتيم ، امكانش را هم.
هوش و فراست بد بودن را هم داشتيم اما از اين توان و امكان و فراست استفاده نمي كرديم.
بد نبودن نتيجه اي داشت كه اسمش شرافت بود و شرافت نام ديگر خوشبختي بود .
كاش مي توانستم برايت بگويم كه شرافت تا كجا خوشبختي مي آورد.
حتي ثروتمندترين آدم ها و مشهورترين آدم ها هم به شرافت غبطه مي خورند.
حتي رذل ترين آدم ها كه تمام عمر شرافت را زير پا گذاشته اند ، حسرت ذره اي شرافت را مي خورند و آرزويشان اين است كه كاش قادر بودند كه شرافت را زير پا نگذارند.
تنها چيزي كه حسادت انسان ها را بر مي انگيزد ، انسانيت است. و گرنه هيچ امكان و موقعيت و دارايي و ثروتي هرگز حسادت برانگيز نيست.
به غير از شرافت و انسانيت هر تعريف ديگري از خوشبختي، سوءتفاهم است.
هر روزي را كه شرافتمندانه زندگي كني، خوشبختي و هر ساعتي را كه انسان باشي، خوشبخت بوده اي.
بد بودن و كثيف بودن و آلوده بودن، عملياتي انتحاري ست عليه خود عليه انسان عليه شرافت و خوشبختي.
بدون شرافت و انسانيت ، بدبختي و بيچارگي ست ، حتي اگر همه جهان در مشت آدم باشد.
ما خوشبخت هستيم چون هنوز پايبنديم به مفهوم انسانيت و به قاعده شرافت.❤️
همین!
@ketabdooni ✨
ما هيچ چاره ای جز خوشبختي نداشتيم.
زيرا از هر طرف كه می رفتيم باز هم به خوشبختي مي رسيديم؛ ما هر كاری كه می كرديم باز هم خوشبخت می شديم.
ما گريه می كرديم اما خوشبخت بوديم .
ما شكست مي خورديم اما خوشبخت بوديم.
ما مي ترسيديم اما خوشبخت بوديم.
خيلي ها تلاش مي كردند كه اين خوشبختي را بگيرند : خنجر از پشت مي زدند و مي گريختند ما زخمي مي شديم اما همچنان خوشبخت بوديم.
نردبان را از زير پايمان مي كشيدند، ما مي افتاديم و دست و پايمان مي شكست اما خوشبخت بوديم.
روح و روانمان را به آتش مي كشيدند ، ما مي سوختيم و خاكستر مي شديم اما باز خوشبخت بوديم.
سال ها طول كشيد اما از يك جايي به بعد فهميديم كه ما به هر شكل و هر جا و هر زمان خوشبختيم و هيچ چيز و هيچ كس قادر نيست اين خوشبختي را بگيرد!
ما خوشبخت بوديم نه به خاطر اينكه هميشه مي خنديديم و خوشحال بوديم و قند توي دلمان آب مي شد، نه.
ما خوشبخت بوديم نه براي اينكه ثروتمند بوديم و مشهور بوديم و موفق بوديم و هر چه كه مي خواستيم فراهم بود و هر آرزويي كه مي كرديم برآورده و هر دعايمان مستجاب، نه.
ما خوشبخت بوديم ، نه براي اينكه اندوهي نبود و مشكلي نبود و چالشي نبود و دردي نبود و هزار و يك گره نبود، نه.
ما خوشبخت بوديم چون وقتي ديگران بدي
مي كردند و ما مي توانستيم بدي كنيم، بدي نمي كرديم.
چون انتقام نمي گرفتيم ، توطئه نمي كرديم، دسيسه نمي چيديم، حيله نمي كرديم
مكر نمي كرديم، دروغ نمي گفتيم، خيانت نمي كرديم، ما توانش را داشتيم ، امكانش را هم.
هوش و فراست بد بودن را هم داشتيم اما از اين توان و امكان و فراست استفاده نمي كرديم.
بد نبودن نتيجه اي داشت كه اسمش شرافت بود و شرافت نام ديگر خوشبختي بود .
كاش مي توانستم برايت بگويم كه شرافت تا كجا خوشبختي مي آورد.
حتي ثروتمندترين آدم ها و مشهورترين آدم ها هم به شرافت غبطه مي خورند.
حتي رذل ترين آدم ها كه تمام عمر شرافت را زير پا گذاشته اند ، حسرت ذره اي شرافت را مي خورند و آرزويشان اين است كه كاش قادر بودند كه شرافت را زير پا نگذارند.
تنها چيزي كه حسادت انسان ها را بر مي انگيزد ، انسانيت است. و گرنه هيچ امكان و موقعيت و دارايي و ثروتي هرگز حسادت برانگيز نيست.
به غير از شرافت و انسانيت هر تعريف ديگري از خوشبختي، سوءتفاهم است.
هر روزي را كه شرافتمندانه زندگي كني، خوشبختي و هر ساعتي را كه انسان باشي، خوشبخت بوده اي.
بد بودن و كثيف بودن و آلوده بودن، عملياتي انتحاري ست عليه خود عليه انسان عليه شرافت و خوشبختي.
بدون شرافت و انسانيت ، بدبختي و بيچارگي ست ، حتي اگر همه جهان در مشت آدم باشد.
ما خوشبخت هستيم چون هنوز پايبنديم به مفهوم انسانيت و به قاعده شرافت.❤️
همین!
@ketabdooni ✨
#شعر🌹
#عزیز_نسین
هرگز عاقل نشو
همیشه دیوانه بمان
مبادا بزرگ شوی
کودک بمان
در اندوه پایانی عشق
توفان باش
و این گونه بمان
مثل ذرات غبار در هوا پراکنده شو
@ketabdooni ✨
#عزیز_نسین
هرگز عاقل نشو
همیشه دیوانه بمان
مبادا بزرگ شوی
کودک بمان
در اندوه پایانی عشق
توفان باش
و این گونه بمان
مثل ذرات غبار در هوا پراکنده شو
@ketabdooni ✨
کدام کتاب از کارهای "محمدرضا شفیعی کدکنی " نیست ؟
@ketabdooni
@ketabdooni
Anonymous Quiz
15%
از زبان برگ
16%
از بودن و سرودن
21%
مثل درخت در شب باران
48%
ترانه های کوچک غربت
عشق چیست ؟
جزآنکه زن همدمی باشد برای مرد و مرد تکیه گاهی برای زن ؟
یعنی فهم و اجرای این نیم خط آنقدر سخت است که همه تنهایند ؟
#گلی_ترقی
@ketabdooni ✨
جزآنکه زن همدمی باشد برای مرد و مرد تکیه گاهی برای زن ؟
یعنی فهم و اجرای این نیم خط آنقدر سخت است که همه تنهایند ؟
#گلی_ترقی
@ketabdooni ✨
#موسیقی_خوب_گوش_بدیم
A woman's heart
ترانه #قلب_یک_زن🎼
Chris de burgh
خواننده #کریس_دی_برگ 🎤
قلب یه زن پر از احساس هست
قلب یه زن پر از شور هست
و اگه به این چیزا اعتقاد نداشته باشی
میتونه بزرگترین اشتباهی باشه که یه مرد میتونه انجام بده
شب یه زن پر از تخیلاته
تصوری از یه مرد کامل که ممکنه اون تو نباشی
اگه به چیزایی که میخواد توجه نکنی
میتونه بزرگترین اشتباهی باشه که یه مرد میتونه انجام بده
میخواد بهت نزدیک بشه
اونو پس نزنی
میخواد وارد قلبت بشه
میخواد بگه
امشبت رو به من بده
و احساساتم رو بهت نشون میدم
اشتیاقت رو بهم بده
و من سرمستت می کنم
تخیلاتت رو به من بده
و من اون عاشق رو بهت نشون میدم
قلبت رو به من بده
و من تورو کنار خودم نگه می دارم
و تا آخرین روزی که زنده ام عاشقت می مونم
روز یک زن پر از اشتیاقه
و تا آخرین روزی که زنده ام عاشقت می مونم
روز یک زن پر از اشتیاقه
برای با هم بودن و عشق ورزیدن
اگه این چیزا رو نبینیم و نشنویم
میتونه بزرگترین اشتباهی باشه که یه مرد میتونه انجام بده
قلب یک زن برای همیشه مال تو میشه
و اون همیشه با تو یعنی تنها کسش تو زندگی رو راست می مونه...
@ketabdooni ✨
A woman's heart
ترانه #قلب_یک_زن🎼
Chris de burgh
خواننده #کریس_دی_برگ 🎤
قلب یه زن پر از احساس هست
قلب یه زن پر از شور هست
و اگه به این چیزا اعتقاد نداشته باشی
میتونه بزرگترین اشتباهی باشه که یه مرد میتونه انجام بده
شب یه زن پر از تخیلاته
تصوری از یه مرد کامل که ممکنه اون تو نباشی
اگه به چیزایی که میخواد توجه نکنی
میتونه بزرگترین اشتباهی باشه که یه مرد میتونه انجام بده
میخواد بهت نزدیک بشه
اونو پس نزنی
میخواد وارد قلبت بشه
میخواد بگه
امشبت رو به من بده
و احساساتم رو بهت نشون میدم
اشتیاقت رو بهم بده
و من سرمستت می کنم
تخیلاتت رو به من بده
و من اون عاشق رو بهت نشون میدم
قلبت رو به من بده
و من تورو کنار خودم نگه می دارم
و تا آخرین روزی که زنده ام عاشقت می مونم
روز یک زن پر از اشتیاقه
و تا آخرین روزی که زنده ام عاشقت می مونم
روز یک زن پر از اشتیاقه
برای با هم بودن و عشق ورزیدن
اگه این چیزا رو نبینیم و نشنویم
میتونه بزرگترین اشتباهی باشه که یه مرد میتونه انجام بده
قلب یک زن برای همیشه مال تو میشه
و اون همیشه با تو یعنی تنها کسش تو زندگی رو راست می مونه...
@ketabdooni ✨