کلام علی(ع)
287 subscribers
1.85K photos
178 videos
9 files
248 links
«عُنوانُ صَحیفَةِ المُؤمِنِ حُبُّ عَلیِّ‌بنِ‌ابی‌طالب»






پذیرای انتقادات و پیشنهادات شما هستیم :)
@Kalame_Alii_bot
Download Telegram
کلام علی(ع)
راه قدس از کربلا می‌گذرد... اللهم عجل لولیک الفرج 💚
آنجا که تویی، غم نبوَد، رنج و بلا هم
...
اینجا که منم، حسرت از اندازه فزون‌ست
=)
یادها رفتند و ما هم‌ می رویم از یادها
کِی پر کاهی بماند در میان بادها ...
-مولانا
کلام علی(ع)
یادها رفتند و ما هم‌ می رویم از یادها کِی پر کاهی بماند در میان بادها ... -مولانا
گفته شده است که امام حسین (علیه السلام) چون قبرها را می‌دید، می‌فرمود:
چه ظاهرِ زیبایی و چه مصیبت‌هایی در درون آنهاست خدا را خدا را بندگان خدا!
سرگرم دنیا نشوید که قبر، خانه عمل است. عمل کنید و غفلت نورزید.
(إحقاق الحقّ، ج ۱۱، ص ۶۲۸)
امام رضا (علیه السلام) :
هر گاه می خواهی دعایت به عرش برسد و مستجاب گردد، اول در حق پدر و مادرت دعا کن.

(بحار الانوار، ج‌۶۱ ، ص‌۳۸۱)
به ماهِ من که رساند پیامِ من که زِ هجران
به لب رسیده مراجان خودی به من برساند...
-شهریار
تو را بی‌کس یافتم
همه‌ی یاران رفتند به سوی مطلوبانِ خود
تنهات، رها کردند

من یار بی‌یارانم.
امام کاظم (علیه السلام) فرمودند :
یا هِشامُ! لَوْ كانَ فى يَدِكَ جَوْزَةٌ وَ قالَ النّاسُ اِنَّها لُؤْلُؤَةٌ ما كانَ يَنْفَعُكَ وَ اَنْتَ تَعْلَمُ اَنَّها جَوْزَةٌ، وَ لَوْ كانَ فى يَدِكَ لُؤْلُؤةٌ وَ قالَ النّاسُ اِنّها جَوْزَةٌ ما ضَرَّكَ وَ اَنْتَ تَعْلَمُ اَنَّها لُؤْلُؤَةٌ.

اى هشام! اگر در دست تو گردويى باشد، ولى مردم بگويند كه گوهر است، حرف مردم سودى براى تو ندارد، وقتى خودت مى دانى كه گردوست. و اگر در دست تو يك لؤلؤ و گوهر باشد، ولى مردم بگويند كه گِردوست، وقتى خودت مى دانى كه گوهر است، سخن مردم تو را زيان نمى رساند!

(تحف العقول، ص۳۸۶)
Forwarded from 🌙ممدیات
در وصل تو پیوسته به گلشن بودم
در هجر تو با ناله و شیون بودم

گفتم به دعا که: چشم بد دور ز تو
ای دوست! مگر چشم بدت من بودم؟

#ابوسعید_ابوالخیر
چشم دارم که مرا از تو پیامی برسد... :)
قال رسول الله:
﴿ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ فَهِىَ راجِعَةٌ عَلى صاحِبِها: اَلْبَغْىُ وَ الْمَكْرُ وَ النَّـكْتُ﴾
سه امر در هر که باشد، [آثارش] بر وی بازگردد: ظلم و فریب و نقض عهد.

نهج‌الفصاحه؛ حدیث شماره ۱۲۸۱
این فراق؛
تاوان کدام ذنب لایغفر است که اینسان
بر جگر ما خنج می اندازد!
#شب_زیارتی
و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
-مولوی
یکی را از وزرا، پسری کودن بود. پیش یکی از دانشمندان فرستاد که «مر این را تربیتی می‌کن، مگر که عاقل شود.» روزگاری تعلیم کردش و مؤثر نبود. پیش پدرش کس فرستاد که: «این عاقل نمی‌باشد و مرا دیوانه کرد.»

چون بوَد اصل، گوهری قابل
تربیت را در او اثر باشد

هیچ صیقل نکو نداند کرد
آهنی را که بدگُهَر باشد

سگ به دریای هفتگانه بِشوی
که چو تر شد، پلیدتر باشد

خر عیسی گرش به مکه برند
چون بیاید هنوز خر باشد

گلستان سعدی؛ حکمت یکم از باب هفتم
یک اردیبهشت؛ روز بزرگداشت سعدی
من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم
کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم

بپرس حال من آخر چو بگذری روزی
که چون همی‌گذرد روزگار مسکینم؟

من اهل دوزخم ار بی تو زنده خواهم شد
که در بهشت نیارد خدایْ غمگینم

ندانمت که چه گویم تو هر دو چشم منی
که بی وجود شریفت جهان نمی‌بینم

چو روی دوست نبینی جهان ندیدن به
شب فراق منه شمعْ پیش بالینم

ضرورت است که عهد وفا به سر برمت
و گر جفا به سر آید هزار چندینم

نه هاونم که بنالم به کوفتی از یار
چو دیگ بر سر آتش نشان که بنشینم

بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان
به هر جفا که توانی که سنگ زیرینم

چو بلبل آمدمت تا چو گل ثنا گویم
چو لاله لال بکردی زبان تحسینم

مرا پلنگ به سرپنجه اِی نگار نکشت
تو می‌کشی به سر پنجهٔ نگارینم

چو ناف آهو خونم بسوخت در دل تنگ
برفت در همه آفاق بوی مُشکینم

هنر بیار و زبان آوری مکن سعدی
چه حاجت است بگوید شکر که شیرینم

۰۳/۰۲/۰۱ ؛ روز بزرگداشت سعدی
امام صادق (علیه السلام) :
خداوند عزّوجلّ هيچ درى از روزى را بر مؤمن نمى بندد، جز اين كه بهتر از آن را براى او مى گشايد
(بحارالأنوار، ج۷۲، ص۵۲)
زان طُرّهْ¹ دل سُوی ذَقَنَت²، رفته رفته رفت
در چَهْ³، ز عنبرین رَسَنَت⁴ رفته رفته رفت

پیشت چو شمع، اَشگ بتان، قطره قطره ریخت
صد آبرو در انجمنت⁵ رفته رفته رفت

من بودم و دلی و هزاران شکستگی
آن هم به زلف پُر شِکَنَت رفته رفته رفت

گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر
عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت

رفتی به مصر حسن و نرفتی ازین غرور
آنجا که بوی پیرهنت رفته رفته رفت

جان را دگر به راه عدم دِه نشان، که دل
در فکر نقطهٔ دهنت رفته رفته رفت

ای محتشم، فغان⁶ که نیامد به گوش یار
آوازه‌ای که از سخنت رفته رفته رفت

محتشم کاشانی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
¹ طُره: زلف، گیس، شکن مو
² ذَقَن: چانه، زنخدان
³ چه: چاه [زنخدان]
⁴ رَسَن: ریسمان، طناب، پالهنگ
⁵ انجمن: محفل، جایی که مردم در آن بسیار نشسته باشند
⁶ فغان: ناله، نفیر، بیداد
شنیدستم که مجنون دل افکار
چو شد از مُردن لیلی خبردار

گریبان چاک زد و رو در بیابان
به سوی قبر لیلی شد شتابان

یکی کودک بدید آنجا ستاده
به هر سو دیده حسرت گشاده

سراغ قبر لیلی را از او جُست
پس آن کودک بخندید و به او گفت

که ای مجنون تو را گر عشق بودی
ز من کی این تمنّا را نمودی

در این مدفن به هر جانب تو رو کن
ز هر خاکی کفی بردار و بو کن

ز هر خاکی که بوی عشق برخواست
یقین دان تربت لیلی همانجاست