Forwarded from اتچ بات
#مقاله
❗️پدیدارشناسی و هرمنوتیک❗️
✍ پل ریکور
ترجمه/دکتر سید ضیاءالدین دهشیری
منظور از این بررسی اداء سهمی در تاریخ پدیدارشناسی یا باستان شناسی آن نیست -بلکه به درستی پرسشی است در باب سرنوشت پدیدارشناسی در عصر حاضر. و اگر من تئوری عام تفسیر و تعبیر یا هرمنوتیک (علم تفسیر) را به عنوان سنگ محک و یا ابزاری برای طرح سوال برگزیده ام. مقصودم این نبوده است که نوعی تکنگاری تاریخی را با فصلی از تاریخ تطبیقی فلسفه معاصر جایگزین سازم. زیرا،با هرمنوتیک نیز نمی خواهم به عنوان یک مورخ و حتی مورخ عصر حاضر اقدام کنم. صرف نظر از وابستگی این تفکر و تامل به هایدگر و به ویژه گادامر، آنچه مورد بحث است، امکان ادامه پرداختن به فلسفه به همراه آنان و پس از آنان می باشد- بدون اینکه هوسرل را از یاد ببریم. بنابراین پژوهش من گفتگویی هر چه پرشورتر از امکانهای دیگر بحث فلسفی یا ادامه فلسفه می باشد.
من دو مبحث ذیل را برای بحث پیشنهاد می کنم:
نظریه و مبحث نخست: آنچه هرمنوتیک یا علم تفسیر منهدم کرده است، پدیدارشناسی نیست، بلکه یکی از انواع تفسیرهای آن یعنی تفسیر ایدهآلیستی آن، به توسط خود هوسرل می باشد. به همین سبب از این پس از ایده آلیسم هوسرلی سخن خواهیم گفت و وسیله ی نشانه گذاری و راهنمای خود را ملحقات کتاب ایده ها قرار خواهم داد و مباحث اصلی آن را مورد نقد تفسیر قرار خواهم داد. همین بخش نخست لاجرم فقط و فقط خصلت وضع مقابل خواهد داشت. نظریه و مبحث دوم، در وراء تقابل و تضاد محض، بین پدیدارشناسی و هرمنوتیک، نوعی وابستگی دو جانبه ای وجود خواهد داشت که توضیح و تشریح آن حائز اهمیت است. این وابستگی را میتوان بر مبنای این و آن هر دو تشخیص داد. از یک جانب هرمنوتیک بر پایه ی پدیدارشناسی بنیاد می گردد و بدین سان آنچه را مع الوصف از آن دور می گردد، حفظ میکند، یعنی : پدیدارشناسی پیش فرض علم و تفسیر می ماند که از آن نمی توان پیشتر رفت. از جانب دیگر، پدیدارشناسی نمیتواند خود و بذاته بدون پیش فرضی هرمنوتیکی تشکیل شود. این وضع و موقع پدیدارشناسی همان مقام بحث و تفسیر را در هنگام اجرای طرح فلسفی دارد....📙
متن کامل مقاله را در فایل زیر مطالعه بفرمایید 👇
@Kajhnegaristan
❗️پدیدارشناسی و هرمنوتیک❗️
✍ پل ریکور
ترجمه/دکتر سید ضیاءالدین دهشیری
منظور از این بررسی اداء سهمی در تاریخ پدیدارشناسی یا باستان شناسی آن نیست -بلکه به درستی پرسشی است در باب سرنوشت پدیدارشناسی در عصر حاضر. و اگر من تئوری عام تفسیر و تعبیر یا هرمنوتیک (علم تفسیر) را به عنوان سنگ محک و یا ابزاری برای طرح سوال برگزیده ام. مقصودم این نبوده است که نوعی تکنگاری تاریخی را با فصلی از تاریخ تطبیقی فلسفه معاصر جایگزین سازم. زیرا،با هرمنوتیک نیز نمی خواهم به عنوان یک مورخ و حتی مورخ عصر حاضر اقدام کنم. صرف نظر از وابستگی این تفکر و تامل به هایدگر و به ویژه گادامر، آنچه مورد بحث است، امکان ادامه پرداختن به فلسفه به همراه آنان و پس از آنان می باشد- بدون اینکه هوسرل را از یاد ببریم. بنابراین پژوهش من گفتگویی هر چه پرشورتر از امکانهای دیگر بحث فلسفی یا ادامه فلسفه می باشد.
من دو مبحث ذیل را برای بحث پیشنهاد می کنم:
نظریه و مبحث نخست: آنچه هرمنوتیک یا علم تفسیر منهدم کرده است، پدیدارشناسی نیست، بلکه یکی از انواع تفسیرهای آن یعنی تفسیر ایدهآلیستی آن، به توسط خود هوسرل می باشد. به همین سبب از این پس از ایده آلیسم هوسرلی سخن خواهیم گفت و وسیله ی نشانه گذاری و راهنمای خود را ملحقات کتاب ایده ها قرار خواهم داد و مباحث اصلی آن را مورد نقد تفسیر قرار خواهم داد. همین بخش نخست لاجرم فقط و فقط خصلت وضع مقابل خواهد داشت. نظریه و مبحث دوم، در وراء تقابل و تضاد محض، بین پدیدارشناسی و هرمنوتیک، نوعی وابستگی دو جانبه ای وجود خواهد داشت که توضیح و تشریح آن حائز اهمیت است. این وابستگی را میتوان بر مبنای این و آن هر دو تشخیص داد. از یک جانب هرمنوتیک بر پایه ی پدیدارشناسی بنیاد می گردد و بدین سان آنچه را مع الوصف از آن دور می گردد، حفظ میکند، یعنی : پدیدارشناسی پیش فرض علم و تفسیر می ماند که از آن نمی توان پیشتر رفت. از جانب دیگر، پدیدارشناسی نمیتواند خود و بذاته بدون پیش فرضی هرمنوتیکی تشکیل شود. این وضع و موقع پدیدارشناسی همان مقام بحث و تفسیر را در هنگام اجرای طرح فلسفی دارد....📙
متن کامل مقاله را در فایل زیر مطالعه بفرمایید 👇
@Kajhnegaristan
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#مقاله
❗️اسپینوزا از نظرگاه هگل❗️
✍علی مرادخانی
چکیده:
📙در فلسفه ی غرب با تفکر هگل تاریخ و فلسفه با هم نسبت می یابند و بل فلسفه،تاریخی و تاریخ، فلسفی دیده می شود و این پیوند مبارک بدون تفسیر تاریخ فلسفه برای هگل امکان پذیر نبوده است. لذا تفسیر هگل از تاریخ فلسفه جدید(مدرن) امکان جمع تقابل های تفکر جدید غربی را که از زمانه ی دکارت تا خود هگل حیات فرهنگی غرب را دچار شقاق و گسیختگی کرده بود، میسور ساخت.
در مقاله حاضر، یکی از مهمترین فلاسفه ی دوره ی جدید، یعنی اسپینوزا را از نظرگاه هگل با ابتناء بر متن درس-گفتارهای تاریخ فلسفه مورد بحث قرار گرفته است.در بخش اول مقاله مقدمه و کلیات تفسیر هگل را پیش کشیده ایم.در بخش دوم نقد و نظر هگل را در باب تعاریف کتاب اخلاق را آورده ایم. در بخش سوم نیز مساله انکار جهان در فلسفه اسپینوزا، که در مقابل تفسیر الحادی فلسفه اوست، مورد بحث و فحص قرار گرفته است.📙
متن کامل مقاله را در فایل زیر مشاهده بکنید 👇
@Kajhnegaristan
❗️اسپینوزا از نظرگاه هگل❗️
✍علی مرادخانی
چکیده:
📙در فلسفه ی غرب با تفکر هگل تاریخ و فلسفه با هم نسبت می یابند و بل فلسفه،تاریخی و تاریخ، فلسفی دیده می شود و این پیوند مبارک بدون تفسیر تاریخ فلسفه برای هگل امکان پذیر نبوده است. لذا تفسیر هگل از تاریخ فلسفه جدید(مدرن) امکان جمع تقابل های تفکر جدید غربی را که از زمانه ی دکارت تا خود هگل حیات فرهنگی غرب را دچار شقاق و گسیختگی کرده بود، میسور ساخت.
در مقاله حاضر، یکی از مهمترین فلاسفه ی دوره ی جدید، یعنی اسپینوزا را از نظرگاه هگل با ابتناء بر متن درس-گفتارهای تاریخ فلسفه مورد بحث قرار گرفته است.در بخش اول مقاله مقدمه و کلیات تفسیر هگل را پیش کشیده ایم.در بخش دوم نقد و نظر هگل را در باب تعاریف کتاب اخلاق را آورده ایم. در بخش سوم نیز مساله انکار جهان در فلسفه اسپینوزا، که در مقابل تفسیر الحادی فلسفه اوست، مورد بحث و فحص قرار گرفته است.📙
متن کامل مقاله را در فایل زیر مشاهده بکنید 👇
@Kajhnegaristan
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#مقاله
❗️پیدایش سوژه اجتماعی در اندیشه هگل❗️
✍ امیدرضا جانباز/احمدعلی اکبر مسگری
چکیده :
امروزه اندیشمندان بسیاری از انسان به مثابه ی کنشگر اجتماعی یاد میکنند. این اندیشمندان برآنند که تمامیت و کمال هر فرد انسانی و سرانجام انسانیت به طور کلی نه با اعمال فردی و در تامل انتزاعی افراد مجزا، بلکه به واسطه مشارکتهای مسئولانه ای تحقق می پذیرد که هر عضو اجتماع در تعامل با جهان و سایر افراد انجام میدهد. در نظر این اندیشمندان انسان نه سوژه ی فردی بلکه سوژه ی اجتماعی است. این مقاله سعی در تبیین مبانی نظری این رویکرد به انسان دارد. به این منظور نحوه بروز و تکون این ایده در یکی از بنیادیترین خاستگاه هایش، اندیشه ی هگل، به تصویر کشیده میشود. در این تصویر هگل ضمن نقد تصور گذشتگان خود از هویت انسانی به مثابه سوژه فردی از آن به مثابه سوژه اجتماعی یاد می کند. نقد و بررسی این تفکر به خصوص میتواند مورد توجه آن دسته از سنن فکری قرار گیرد که بسیار بیش از اشتغال به مسائل اجتماعی به دنبال پیریزی نظامهای اندیشه ای هستند که ساختار و محتوای خود را در انزوای ذهن فردی دارا باشد.📙
متن کامل مقاله را در فایل زیر مطالعه بفرمایید👇
@Kajhnegaristan
❗️پیدایش سوژه اجتماعی در اندیشه هگل❗️
✍ امیدرضا جانباز/احمدعلی اکبر مسگری
چکیده :
امروزه اندیشمندان بسیاری از انسان به مثابه ی کنشگر اجتماعی یاد میکنند. این اندیشمندان برآنند که تمامیت و کمال هر فرد انسانی و سرانجام انسانیت به طور کلی نه با اعمال فردی و در تامل انتزاعی افراد مجزا، بلکه به واسطه مشارکتهای مسئولانه ای تحقق می پذیرد که هر عضو اجتماع در تعامل با جهان و سایر افراد انجام میدهد. در نظر این اندیشمندان انسان نه سوژه ی فردی بلکه سوژه ی اجتماعی است. این مقاله سعی در تبیین مبانی نظری این رویکرد به انسان دارد. به این منظور نحوه بروز و تکون این ایده در یکی از بنیادیترین خاستگاه هایش، اندیشه ی هگل، به تصویر کشیده میشود. در این تصویر هگل ضمن نقد تصور گذشتگان خود از هویت انسانی به مثابه سوژه فردی از آن به مثابه سوژه اجتماعی یاد می کند. نقد و بررسی این تفکر به خصوص میتواند مورد توجه آن دسته از سنن فکری قرار گیرد که بسیار بیش از اشتغال به مسائل اجتماعی به دنبال پیریزی نظامهای اندیشه ای هستند که ساختار و محتوای خود را در انزوای ذهن فردی دارا باشد.📙
متن کامل مقاله را در فایل زیر مطالعه بفرمایید👇
@Kajhnegaristan
Telegram
attach 📎
#مقاله
❗نظارت و تنبیه، بله لطفاً!❗
✍اسلاوی ژیژک
ترجمه: مهدی امیرخانلو، فرید درفشی
🟢«در قرون وسطی، جمعیت شهری متأثر از علائم طاعون به همین نحو عمل میکرد: اول انکار، سپس خشم (نسبت به زندگی معصیتبار ما که بهخاطرش مجازات میشویم، یا حتی نسبت به خدای بیرحمی که آن شکل از زندگی را ممکن کرد)، سپس چانهزنی (خیلی ناراحتکننده است، باید از بیماران دوری کنیم...)، سپس افسردگی (زندگیمان به آخر رسید)، سپس ــ این بامزه است ــ عیاشی (حالا که زندگیمان به آخر رسیده، بیا شیرۀ لذت این زندگی را بمکیم ــ مشروب، سکس...) و، دست آخر، پذیرش: گذشتهها گذشته، بیایید حتیالامکان جوری رفتار کنیم که انگار زندگی عادی در جریان است...
و آیا این همان شیوۀ رفتار ما در برابر همهگیری ویروس کرونا در پایان سال 2019 نیست؟»
@Kajhnegaristan
📎لینک در سایت تز یازدهم:
http://www.thesis11.com/Article.aspx?Id=6500
📎دریافت فایل pdf:
http://www.thesis11.com/Images/Pdf/6500/ArticleFile.pdf
@Kajhnegaristan
❗نظارت و تنبیه، بله لطفاً!❗
✍اسلاوی ژیژک
ترجمه: مهدی امیرخانلو، فرید درفشی
🟢«در قرون وسطی، جمعیت شهری متأثر از علائم طاعون به همین نحو عمل میکرد: اول انکار، سپس خشم (نسبت به زندگی معصیتبار ما که بهخاطرش مجازات میشویم، یا حتی نسبت به خدای بیرحمی که آن شکل از زندگی را ممکن کرد)، سپس چانهزنی (خیلی ناراحتکننده است، باید از بیماران دوری کنیم...)، سپس افسردگی (زندگیمان به آخر رسید)، سپس ــ این بامزه است ــ عیاشی (حالا که زندگیمان به آخر رسیده، بیا شیرۀ لذت این زندگی را بمکیم ــ مشروب، سکس...) و، دست آخر، پذیرش: گذشتهها گذشته، بیایید حتیالامکان جوری رفتار کنیم که انگار زندگی عادی در جریان است...
و آیا این همان شیوۀ رفتار ما در برابر همهگیری ویروس کرونا در پایان سال 2019 نیست؟»
@Kajhnegaristan
📎لینک در سایت تز یازدهم:
http://www.thesis11.com/Article.aspx?Id=6500
📎دریافت فایل pdf:
http://www.thesis11.com/Images/Pdf/6500/ArticleFile.pdf
@Kajhnegaristan
Thesis11
نظارت و تنبیه، بله لطفاً!
Forwarded from اتچ بات
#مقاله
🔺بازگشت امر سیاسی از دیدگاه شنتال موف و ارنستو لاکلائو🔻
✍عليرضا آقاحسینی
چکیده:
سیاست آوردگاهی به حساب می آید که در آن قطب های متعارض در برابر یکدیگر صف کشیده راه را برای آزادی، هژمونی و شکل گیری رژیم های حقیقت فراهم می سازند. اعتقاد به سیاست به عنوان آوردگاهی که تعارض های هویتی همدیگر را تعیین حدود می نمایند مورد توجه لاکلائو و موف به حساب می آید. این دو در صدد هستند تا از دموکراسی های موجود دموکراسی زدایی کرده تا بتوان دموکراسی ای در فضای پسا دموکراتیک صورت بندی نمایند. بنابر این، بازگشت امر سیاسی نتیجه شالوده شکنی دموکراسی های موجود غربی است بدین گونه که مجموعه های از غیریت ها که دشمن تلقي می شوند به درون گفتمان دموکراتیک راه یافته، رقیب به حساب آیند. فرایند این نقل و انتقال از سیاست و گفتمان به امر سیاسی موضوع این نوشته است. شنتال موف در کتاب بازگشت امر سیاسی تلاش کرده است تا با نقد وضع موجود مردم سالاری های مدرن راه را برای ورود غیریت ها بر سر خوان مردم سالاری رادیکال و متکثر غربی هموار نماید.🟢
متن کامل مقاله ی فوق را در پی دی اف زیر مطالعه بفرمایید👇
@Kajhnegaristan
🔺بازگشت امر سیاسی از دیدگاه شنتال موف و ارنستو لاکلائو🔻
✍عليرضا آقاحسینی
چکیده:
سیاست آوردگاهی به حساب می آید که در آن قطب های متعارض در برابر یکدیگر صف کشیده راه را برای آزادی، هژمونی و شکل گیری رژیم های حقیقت فراهم می سازند. اعتقاد به سیاست به عنوان آوردگاهی که تعارض های هویتی همدیگر را تعیین حدود می نمایند مورد توجه لاکلائو و موف به حساب می آید. این دو در صدد هستند تا از دموکراسی های موجود دموکراسی زدایی کرده تا بتوان دموکراسی ای در فضای پسا دموکراتیک صورت بندی نمایند. بنابر این، بازگشت امر سیاسی نتیجه شالوده شکنی دموکراسی های موجود غربی است بدین گونه که مجموعه های از غیریت ها که دشمن تلقي می شوند به درون گفتمان دموکراتیک راه یافته، رقیب به حساب آیند. فرایند این نقل و انتقال از سیاست و گفتمان به امر سیاسی موضوع این نوشته است. شنتال موف در کتاب بازگشت امر سیاسی تلاش کرده است تا با نقد وضع موجود مردم سالاری های مدرن راه را برای ورود غیریت ها بر سر خوان مردم سالاری رادیکال و متکثر غربی هموار نماید.🟢
متن کامل مقاله ی فوق را در پی دی اف زیر مطالعه بفرمایید👇
@Kajhnegaristan
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#مقاله
🟢بدیو بهما میگويد «عصر انقلابات بهسر رسيده» و طی تجربهی کمونيسم در قرن بيستم، نقش پرولتاريا بهعنوان يک طبقهی انقلابی پايان يافته و يا «اشباع شده» است. او همچنین میگوید: «سياست فقط از طريق خودش قابل فکر است»، و اصرار میورزد که ديگر تعريف تعيينکنندهای از سياست و طبقه موجود نيست. وی مخالف اين ايده است که سياست، گروههای عينی را که میتوان بهعنوان طبقه مشخصشان کرد، نمايندگی میکند… شايد سياستهای رهايیبخش و سياستهای ارتجاعی وجود داشته باشند، ولی اينها را نمیتوان مستقيما به يک مطالعه علمی و عينی از کارکرد طبقه در جامعه ربط داد. اکنون پرسش آن است که در عصر پایان انقلاب و طبقه، چگونه میتوان به انقلاب و فاعل آگاه انقلابی اندیشید؟ بدیو ما را به يافتن چيزی که بهطور متناقض يک هويت عام است، هويتِ بیهويت، هويتی که ورای همه هويتهاست، هویتی به فراگیری انسان و انسانیت (آنچه مارکس پرولتاریا مینامد[1]) فرامیخواند. او از بحران نمايندگی و بحران ايدهی يک گروه عام با ما سخن میگوید و پرولتاریای مارکس را همان فاعل آگاه عام يا جهانشمول میبیند و میداند. از این منظر، او در پی یافتن نوعی تعيّن سياسی است که قادر باشد هويتها را ادغام کند و هویت کلکتیوی مبتنی بر اصولی ورای هويت – هویتی اجتماعی نه بر اساس منفعت مشخص، بلکه بر بنیان اصلی بالاتر و والاتر و عامتر – متولد نماید. این اصل اصیل همانا «ايدهی برابری» است. بديو «عام» را سازهای میداند که تقسيمات و تفاوتهای طبقاتی را به اسم «همگنی تساویجويانه بنيادين» پاک میکند.»🟢
ادامه ی مقاله ی فوق را در پی دی اف زیر مطالعه بفرمایید👇
@Kajhnegaristan
🟢بدیو بهما میگويد «عصر انقلابات بهسر رسيده» و طی تجربهی کمونيسم در قرن بيستم، نقش پرولتاريا بهعنوان يک طبقهی انقلابی پايان يافته و يا «اشباع شده» است. او همچنین میگوید: «سياست فقط از طريق خودش قابل فکر است»، و اصرار میورزد که ديگر تعريف تعيينکنندهای از سياست و طبقه موجود نيست. وی مخالف اين ايده است که سياست، گروههای عينی را که میتوان بهعنوان طبقه مشخصشان کرد، نمايندگی میکند… شايد سياستهای رهايیبخش و سياستهای ارتجاعی وجود داشته باشند، ولی اينها را نمیتوان مستقيما به يک مطالعه علمی و عينی از کارکرد طبقه در جامعه ربط داد. اکنون پرسش آن است که در عصر پایان انقلاب و طبقه، چگونه میتوان به انقلاب و فاعل آگاه انقلابی اندیشید؟ بدیو ما را به يافتن چيزی که بهطور متناقض يک هويت عام است، هويتِ بیهويت، هويتی که ورای همه هويتهاست، هویتی به فراگیری انسان و انسانیت (آنچه مارکس پرولتاریا مینامد[1]) فرامیخواند. او از بحران نمايندگی و بحران ايدهی يک گروه عام با ما سخن میگوید و پرولتاریای مارکس را همان فاعل آگاه عام يا جهانشمول میبیند و میداند. از این منظر، او در پی یافتن نوعی تعيّن سياسی است که قادر باشد هويتها را ادغام کند و هویت کلکتیوی مبتنی بر اصولی ورای هويت – هویتی اجتماعی نه بر اساس منفعت مشخص، بلکه بر بنیان اصلی بالاتر و والاتر و عامتر – متولد نماید. این اصل اصیل همانا «ايدهی برابری» است. بديو «عام» را سازهای میداند که تقسيمات و تفاوتهای طبقاتی را به اسم «همگنی تساویجويانه بنيادين» پاک میکند.»🟢
ادامه ی مقاله ی فوق را در پی دی اف زیر مطالعه بفرمایید👇
@Kajhnegaristan
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#مقاله
❗دلوز،مارکس و سیاست❓
✍ نیکولاس توبرن
ترجمه؛ محمدزمان زمانی جمشیدی
🔅ﺩﺭﺁﻣﺪ: شکوه ﻣﺎﺭﻛﺲ🔅
🟢ﭼﻮﻥ ﻧﮋﺍﺩﻯ ﻛﻪ ﻫﻨﺮ ﻳﺎ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ، ﻧﮋﺍﺩﻯ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ،ﻣﺪّﻋﻰ ﺷﻮﺩ ﻧﺎﺏ ﻭ ﺧﺎﻟﺺ ﺍﺳﺖ، ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﻧﮋﺍﺩﻯ ﺍﺳﺖ ﺳﺘﻤﺪﻳﺪﻩ.ﺟﺎﺯﺩﻩ، ﺿﻌﻴﻒ، ﺁﺷﻔﺘﻪ، ﻛﻮچ ﮔﺮ، ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﺯﻯ ﭼﺎﺭﻩ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﻧﮋﺍﺩ ﺍﻗﻠﻴﺖ(ﺩﻟﻮﺯ ﻭ ﮔﺘﺎﺭﻯ)ﻛﺴﻰ ﺑﻪ ﻛﻤﻮﻧﻴﺴﻢ ﺗﻌﻠﻖ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻭ ﻛﻤﻮﻧﻴﺴﻢ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺍ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﭼﻴﺰﻯ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻰ ﻧﺎﻣﺪ، ﻣﺸﺨﺺ ﺷﻮﺩ. (ﻣﻮﺭﻳﺲ ﺑﻼﻧﺸﻮ)
ﮔﻔﺘه ی ژﻳﻞ ﺩﻟﻮﺯ ﻣﺒﻨﻰ ﺑﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻛﺘﺎﺑﺶ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻣﺮگ او ناتمام مانده قرار بود شکوه مارکس ﻧﺎﻡ ﺑﮕﻴﺮﺩ، ﻓﺘﺢ ﺑﺎﺑﻰ ﺩﺭﺧﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻯ ﺍﻭ ﻭ ﭘﺮﺳﺸﻰ ﺟﺬﺍﺏ. ﺍﻳﻦ ﻓﻴﻠﺴﻮﻑ ِ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻭ
ﭘﻴﭽﻴﺪﮔﻰ... ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺷﻜﻮﻩ ﻣﺎﺭﻛﺲ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﮕﻮﻳﺪ؟ ﺍﻭ ﭼﻪ
ﻧﻮﻉ ﭘﻴﻮﻧﺪﻫﺎﻳﻰ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻣﺎﺭﻛﺲ ﺑﺴﺎﺯﺩ، ﻭ ﭼﻪ ﺧﻄﻮﻁ ﻧﻴﺮﻭﻯ ﺟﺪﻳﺪﻯ ﻣﻤﻜﻦ ﺑﻮﺩ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ؟ ﺍﺭﻳﻚ ﺁﻟﻴﺰ که سرگرم این ﭘﺮﺳﺶ ﻭ ﺍﻫﻤﻴﺖ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻩ، ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: "ﻓﻠﺴﻔﺔ ﺩﻟﻮﺯ، ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺯﻳﺮ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ ﺩﺍﺭﻯ ﻭ ﺷﻴﺰﻭﻓﺮﻧﻰ
جای می گیرد"چون به هر روی نام خاص ﭼﻨﻴﻦ ﺍﺷﺘﻐﺎﻝ ﺧﺎﻃﺮﻯ ﺑﺎ ﺗﺸﻜﻴﻼﺕ "ﺟﻨﻮﻥ ﺁﻣﻴﺰ" سرمایه داری مارکس ﺍﺳﺖ، ﻣﻰ ﺍﻓﺰﺍﻳﺪ: "ﭘﺲ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻛﻪ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﻣﺎﻳﺔ ﺗﺄﺳﻒ
،ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﻟﻮﺯ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﻛﺘﺎﺑﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺍﺛﺮﺵ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻨﻮﻳﺴﺪ ﻛﺘﺎﺑﻰ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻋﻨﻮﺍﻧﺶ شکوه مارکس باشد، ولی این تاسف ﺑﻰ ﺣﺎﺻﻠﻰ ﻧﻴﺴﺖ. ﺯﻳﺮﺍ ﺑﻨﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺁﻟﻴﺰ ﻛﺘﺎﺏ ِ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﭘﻴﻮﻧﺪﻫﺎﻳﻰ ﺟﺪﻳﺪ ﺑﺎ ﺁﺛﺎﺭ ﺩﻟﻮﺯ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻧﻤﺎﻳﺪ. 🟢
...متن کامل مقاله ی فوق را در پی دی اف زیر مطالعه بفرمایید❓👇
@Kajhnegaristan
❗دلوز،مارکس و سیاست❓
✍ نیکولاس توبرن
ترجمه؛ محمدزمان زمانی جمشیدی
🔅ﺩﺭﺁﻣﺪ: شکوه ﻣﺎﺭﻛﺲ🔅
🟢ﭼﻮﻥ ﻧﮋﺍﺩﻯ ﻛﻪ ﻫﻨﺮ ﻳﺎ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ، ﻧﮋﺍﺩﻯ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ،ﻣﺪّﻋﻰ ﺷﻮﺩ ﻧﺎﺏ ﻭ ﺧﺎﻟﺺ ﺍﺳﺖ، ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﻧﮋﺍﺩﻯ ﺍﺳﺖ ﺳﺘﻤﺪﻳﺪﻩ.ﺟﺎﺯﺩﻩ، ﺿﻌﻴﻒ، ﺁﺷﻔﺘﻪ، ﻛﻮچ ﮔﺮ، ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﺯﻯ ﭼﺎﺭﻩ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﻧﮋﺍﺩ ﺍﻗﻠﻴﺖ(ﺩﻟﻮﺯ ﻭ ﮔﺘﺎﺭﻯ)ﻛﺴﻰ ﺑﻪ ﻛﻤﻮﻧﻴﺴﻢ ﺗﻌﻠﻖ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻭ ﻛﻤﻮﻧﻴﺴﻢ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺍ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﭼﻴﺰﻯ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻰ ﻧﺎﻣﺪ، ﻣﺸﺨﺺ ﺷﻮﺩ. (ﻣﻮﺭﻳﺲ ﺑﻼﻧﺸﻮ)
ﮔﻔﺘه ی ژﻳﻞ ﺩﻟﻮﺯ ﻣﺒﻨﻰ ﺑﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻛﺘﺎﺑﺶ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻣﺮگ او ناتمام مانده قرار بود شکوه مارکس ﻧﺎﻡ ﺑﮕﻴﺮﺩ، ﻓﺘﺢ ﺑﺎﺑﻰ ﺩﺭﺧﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻯ ﺍﻭ ﻭ ﭘﺮﺳﺸﻰ ﺟﺬﺍﺏ. ﺍﻳﻦ ﻓﻴﻠﺴﻮﻑ ِ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻭ
ﭘﻴﭽﻴﺪﮔﻰ... ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺷﻜﻮﻩ ﻣﺎﺭﻛﺲ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﮕﻮﻳﺪ؟ ﺍﻭ ﭼﻪ
ﻧﻮﻉ ﭘﻴﻮﻧﺪﻫﺎﻳﻰ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻣﺎﺭﻛﺲ ﺑﺴﺎﺯﺩ، ﻭ ﭼﻪ ﺧﻄﻮﻁ ﻧﻴﺮﻭﻯ ﺟﺪﻳﺪﻯ ﻣﻤﻜﻦ ﺑﻮﺩ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ؟ ﺍﺭﻳﻚ ﺁﻟﻴﺰ که سرگرم این ﭘﺮﺳﺶ ﻭ ﺍﻫﻤﻴﺖ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻩ، ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: "ﻓﻠﺴﻔﺔ ﺩﻟﻮﺯ، ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺯﻳﺮ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ ﺩﺍﺭﻯ ﻭ ﺷﻴﺰﻭﻓﺮﻧﻰ
جای می گیرد"چون به هر روی نام خاص ﭼﻨﻴﻦ ﺍﺷﺘﻐﺎﻝ ﺧﺎﻃﺮﻯ ﺑﺎ ﺗﺸﻜﻴﻼﺕ "ﺟﻨﻮﻥ ﺁﻣﻴﺰ" سرمایه داری مارکس ﺍﺳﺖ، ﻣﻰ ﺍﻓﺰﺍﻳﺪ: "ﭘﺲ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻛﻪ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﻣﺎﻳﺔ ﺗﺄﺳﻒ
،ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﻟﻮﺯ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﻛﺘﺎﺑﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺍﺛﺮﺵ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻨﻮﻳﺴﺪ ﻛﺘﺎﺑﻰ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻋﻨﻮﺍﻧﺶ شکوه مارکس باشد، ولی این تاسف ﺑﻰ ﺣﺎﺻﻠﻰ ﻧﻴﺴﺖ. ﺯﻳﺮﺍ ﺑﻨﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺁﻟﻴﺰ ﻛﺘﺎﺏ ِ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﭘﻴﻮﻧﺪﻫﺎﻳﻰ ﺟﺪﻳﺪ ﺑﺎ ﺁﺛﺎﺭ ﺩﻟﻮﺯ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻧﻤﺎﻳﺪ. 🟢
...متن کامل مقاله ی فوق را در پی دی اف زیر مطالعه بفرمایید❓👇
@Kajhnegaristan
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#مقاله
❗چرخش لاکان به فروید❓
✍ژان میشل راباته
مترجم؛ احسان نوروزی
🟢از آنجا که موضوع مورد بحث لاکان، و نتیجتاً روانکاوی، است پس سخن را با خاطرهای شخصی، چیزی شبیه اعتراف، شروع می کنم. می توان با وام گرفتن عنوان کتاب میلان کوندرا آن را "شوخی" نامید، چون واقعاً با یک شوخی عملی احمقانه شروع شد. در پاییز سال ۱۹۶۸، وقتی دانشجویی تازه وارد در اکول نرمال سوپریر بودم، به گوشم رسید که دوستانم مشغول آمادهسازی یکی از آن شوخی های نامتعارفی هستند که یکی از مزایای آن کلیسای جامع فرانسوی آموزش بود. آنها با حسادتی عصبی وار دیده بودند که چطور روانکاو مشهور با ماشین تا در ورودی دانشگاه می آید و به همراه زنی زیبا که بازویش را گرفته، وارد می شود و به سمت دفتر لویی آلتوسر می رود که آن زمان معاون اجرایی اکول بود. بر خلاف سبک و سیاق معمولی دانشجویان، مشهور بود که لاکان جماعت عظیمی از چهار گوشه ی شهر، آمیزه ای رنگارنگ از روشنفکران، نویسندگان، هنرمندان، فمینیست ها، رادیکال ها و روانکاوان را به خود جلب می کند. دستکاری کردن بلندگوهای متصل به میکروفون پیش رویش کار سختی نبود. به سرعت نواری دست و پا شد که آمیزهای از جیغ و داد حیوانات و اصوات آثار هرزه نگارانه بود. حالا وقتش بود که ببینیم استاد و مخاطبانش به این اهانت چطور واکنش نشان می دهند؛ وقت نکردیم ناهار مان را تمام کنیم و من در حالی که ظرف ناتمام ماست را محکم چسبیده بودم پی توطئه گرها رفتم. دیر رسیدیم (قرار بود نوار مستهجن مان در اواخر سخنرانی پخش شود )و به سالن شلوغی وارد شدیم که در آن یک دوجین ضبط صوت در ردیف جلوی میز روی صحنه گذاشته شده بود. آنجا لاکان شلنگ تخته میانداخت و برای جنگل میکروفون ها حرف میزد؛ در پشتش تخته سیاهی بود که رویش نوشته شده بود: "ماهیت نظریه ی روانکاوی گفتاری بی کلام است". واضح بود که تنها چیزی که کم داشت همین مداخله گستاخانه ی ما بود! دقیقا همان لحظهای که وارد اتاق شدم، لاکان شرح مبسوطی را آغاز کرده بود در مورد ظرفهای خردل، مشخصا "آن" ظرف خردل. طرز بیانش قدرتمندانه، نامعمول و رازگونه بود. اولین جملاتی که علیرغم منگی ام پس از غذا یادداشت کردم چنین بودند:
" این ظرف، آن را ظرف خردل مینامم تا نشان دهم که لزومی ندارد چیزی داشته باشد، چنین است چون خالی است و ارزشش را از ظرف خردل بودنش می گیرد. مشخصا،چون رویش واژه "خردل" (mustard) نوشته شده، در حالی که اینجا به معنای "با تأخیر" (me tardel must tardy be moult) است،زیرا در واقع ظرف برای آنکه به حیات ابدی اش به عنوان ظرف برسد باید صبر کند، حیاتی که فقط وقتی آغاز میشود که این ظرف سوراخی داشته باشد...🟢
متن کامل مقاله ی فوق را می توانید در پی دی اف زیر مطالعه بفرمایید👇
@Kajhnegaristan
❗چرخش لاکان به فروید❓
✍ژان میشل راباته
مترجم؛ احسان نوروزی
🟢از آنجا که موضوع مورد بحث لاکان، و نتیجتاً روانکاوی، است پس سخن را با خاطرهای شخصی، چیزی شبیه اعتراف، شروع می کنم. می توان با وام گرفتن عنوان کتاب میلان کوندرا آن را "شوخی" نامید، چون واقعاً با یک شوخی عملی احمقانه شروع شد. در پاییز سال ۱۹۶۸، وقتی دانشجویی تازه وارد در اکول نرمال سوپریر بودم، به گوشم رسید که دوستانم مشغول آمادهسازی یکی از آن شوخی های نامتعارفی هستند که یکی از مزایای آن کلیسای جامع فرانسوی آموزش بود. آنها با حسادتی عصبی وار دیده بودند که چطور روانکاو مشهور با ماشین تا در ورودی دانشگاه می آید و به همراه زنی زیبا که بازویش را گرفته، وارد می شود و به سمت دفتر لویی آلتوسر می رود که آن زمان معاون اجرایی اکول بود. بر خلاف سبک و سیاق معمولی دانشجویان، مشهور بود که لاکان جماعت عظیمی از چهار گوشه ی شهر، آمیزه ای رنگارنگ از روشنفکران، نویسندگان، هنرمندان، فمینیست ها، رادیکال ها و روانکاوان را به خود جلب می کند. دستکاری کردن بلندگوهای متصل به میکروفون پیش رویش کار سختی نبود. به سرعت نواری دست و پا شد که آمیزهای از جیغ و داد حیوانات و اصوات آثار هرزه نگارانه بود. حالا وقتش بود که ببینیم استاد و مخاطبانش به این اهانت چطور واکنش نشان می دهند؛ وقت نکردیم ناهار مان را تمام کنیم و من در حالی که ظرف ناتمام ماست را محکم چسبیده بودم پی توطئه گرها رفتم. دیر رسیدیم (قرار بود نوار مستهجن مان در اواخر سخنرانی پخش شود )و به سالن شلوغی وارد شدیم که در آن یک دوجین ضبط صوت در ردیف جلوی میز روی صحنه گذاشته شده بود. آنجا لاکان شلنگ تخته میانداخت و برای جنگل میکروفون ها حرف میزد؛ در پشتش تخته سیاهی بود که رویش نوشته شده بود: "ماهیت نظریه ی روانکاوی گفتاری بی کلام است". واضح بود که تنها چیزی که کم داشت همین مداخله گستاخانه ی ما بود! دقیقا همان لحظهای که وارد اتاق شدم، لاکان شرح مبسوطی را آغاز کرده بود در مورد ظرفهای خردل، مشخصا "آن" ظرف خردل. طرز بیانش قدرتمندانه، نامعمول و رازگونه بود. اولین جملاتی که علیرغم منگی ام پس از غذا یادداشت کردم چنین بودند:
" این ظرف، آن را ظرف خردل مینامم تا نشان دهم که لزومی ندارد چیزی داشته باشد، چنین است چون خالی است و ارزشش را از ظرف خردل بودنش می گیرد. مشخصا،چون رویش واژه "خردل" (mustard) نوشته شده، در حالی که اینجا به معنای "با تأخیر" (me tardel must tardy be moult) است،زیرا در واقع ظرف برای آنکه به حیات ابدی اش به عنوان ظرف برسد باید صبر کند، حیاتی که فقط وقتی آغاز میشود که این ظرف سوراخی داشته باشد...🟢
متن کامل مقاله ی فوق را می توانید در پی دی اف زیر مطالعه بفرمایید👇
@Kajhnegaristan
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
#مقاله
🔅مقدمه🔅
🟢در طول تاریخ اندیشه در غرب،مابعدالطبیعه،نقش مهمی در ساختن بسیاری از نظریه های سیاسی داشته است تا حدی که می توان آن را شالوده ی چنین نظریاتی دانست.نظر به اینکه معیارهای مابعدالطبیعی بر نظمی پیشین بنیاد استوارند، تا در چنین مطالعه ای باید نظام سیاسی را نیز در تطابق با همان نظم و اصول ثابت و مبنایی بجوییم.
"اندیشه ی سیاسی متضمن ایجاد مابعدالطبیعی ای است تا جایی که می توان مابعدالطبیعه را جزء لازم حیات سیاسی به شمار آورد به عبارتی آراء سیاسی که بدان پایبندیم از رهگذر آرای مابعدالطبیعه مان مشخص می شود". به این معنا اندیشه ی سیاسی برخی از متفکران را نمی توان بدون ارجاع به دستگاه کلی فلسفی آنها دریافت. نیز "بدون فهم موضوعاتی چون طبیعت، سرشت بشر،حق طبیعی، آزادی و ضرورت دولت که همگی موضوعات مابعدالطبیعی هستند، فهم فلسفه ی سیاسی و درک موضاعت سیاسی امکآن پذیر نخواهد بود"....🟢
دوستان علاقه مند، متن کامل مقاله را در پی دی اف زیر مطالعه بفرمایند.👇
@Kajhnegaristan
🔅مقدمه🔅
🟢در طول تاریخ اندیشه در غرب،مابعدالطبیعه،نقش مهمی در ساختن بسیاری از نظریه های سیاسی داشته است تا حدی که می توان آن را شالوده ی چنین نظریاتی دانست.نظر به اینکه معیارهای مابعدالطبیعی بر نظمی پیشین بنیاد استوارند، تا در چنین مطالعه ای باید نظام سیاسی را نیز در تطابق با همان نظم و اصول ثابت و مبنایی بجوییم.
"اندیشه ی سیاسی متضمن ایجاد مابعدالطبیعی ای است تا جایی که می توان مابعدالطبیعه را جزء لازم حیات سیاسی به شمار آورد به عبارتی آراء سیاسی که بدان پایبندیم از رهگذر آرای مابعدالطبیعه مان مشخص می شود". به این معنا اندیشه ی سیاسی برخی از متفکران را نمی توان بدون ارجاع به دستگاه کلی فلسفی آنها دریافت. نیز "بدون فهم موضوعاتی چون طبیعت، سرشت بشر،حق طبیعی، آزادی و ضرورت دولت که همگی موضوعات مابعدالطبیعی هستند، فهم فلسفه ی سیاسی و درک موضاعت سیاسی امکآن پذیر نخواهد بود"....🟢
دوستان علاقه مند، متن کامل مقاله را در پی دی اف زیر مطالعه بفرمایند.👇
@Kajhnegaristan
Telegram
attach 📎