‼️«ذوقے براے راز»،ژاڪدریدا و مائوریتزیو فرارے (2001)‼️
JacquesDerrida,MaurizioFerraris,(2001),ATaste for the Secret,polity.
📒دریدادراین رشته از گفتگوها،برخےاز تمهاے محورے کارهایش،مانندمسائل کتاب آفرینش،عدالت،حرفهنویسندگے،ونیز مرگ را به بحث میگذارد.اوشرح حال زندگیش و پژوهش فلسفے را با یکدیگر ترکیب و ایده هایے را وصف میکند که محورهاے اندیشه او را از آغاز تا امروز مشخص کرده اند.اگربخواهیم یڪ ویژگے را برشماریم که کارهاے او را به هم پیوند میدهد،هماناتم سینگلاریتے (تکینگے)است– یگانه بودن فرد،ایستادگےهستے در برابر فلسفه،زمانمندےلحظه تڪ و استثنایے،ومسئله سرمشق.نیمهدوم کتاب مقاله اے دارد از مائوریتزیو فرارے،فیلسوفایتالیایے،ڪهاو در آن به کاوش درباره پرسشهایے پیرامون نشانه،زمان،وکتیبه متعالے در تجربه میپردازد.اےنمقاله به کارهاے دریدا نزدیڪ است،ودیالوگے هم با افلاطون،ارسطو،پلوتینوس(فلوطین)،کانت،هگلو هایدگر برقرار میکند.بنابراین،معرفےسودمندے براے فلسفه یکے از فیلسوفان برجسته ایتالیا و همچنین مکملے براے ایده هاے خود دریدا به دست میدهد.
درفصل ششم کتاب،جیانےواتیمو،دیگرفیلسوف برجسته ایتالیایے،هموارد گفتگو میشود.دراینجا ترجمه بخشے از گفتگوے او با دریدا را،ڪهگفتگوے جذابے درباره خشونت و انواع آن است،میآورم(اےنگفتگو در ۱۹ ژانویه ۱۹۹۵ صورت گرفته است).
واتیمو:(...)مسئلهگفتمان فلسفے برایم مانند مسئله براندازے بنیادهاست.وقتےکسے میگوید:«مناینگونه سخن میگویم چون دوست دارم چنین بگویم،»اےنحرف خیلے گستاخانه است،اگرنگوییم خیلے خشونت آمیز است.خشونتدراساس یعنے گسیختن گرهے که با صبر میشد بازش کرد.گفتمانخشونت آمیز یعنے نبود «گفتمان،»یعنےنبود استدلالے که اعتراض را مجاز بدارد.بههمین دلیل است که این بنیاد اهریمنے است،ساڪتکردن صداے مخالف است،حالآنکه استدلال،راهکاردوستانه ترے است،حتےاگر مدعایے براے رسیدن به معناے فلسفے از راستے در آن نباشد.
دریدا:(...)آنچهجیانے (واتیمو)درباره خشونت «چنین میکنم چون دوست دارم چنین کنم» و تقابلش با استدلال گفت...تردےددارم میان این دو تقابلے باشد.نخستاینکه،یقےنندارم که خشونت،ےڪشر باشد،وترجیح میدهم انواع گوناگون خشونت را در برابر هم بگذارم تا خشونت و عدم خشونت را.انجامدادن کارے به این دلیل که دوست داریم انجامش دهیم به سادگے خشونت نیست و در آن لزوما تمایل به گریز از استدلال هم نیست.نمونهاینکه،منگفتمان فلسفے را – چه در سخن گفتن باشد،مانندکارے که الآن داریم میکنیم،چهنوشتن باشد – به خطابه سیاسے از یڪ تریبون ترجیح میدهم.رغبتےبه ورود به سیاست ندارم،بلندپروازےسیاسے هم ندارم؛ سیاست برایم جذاب است،وگاهے رویاے شخصیت سیاسے یا تئاترے بودن بر من چیره میشود،ولےمیدانم که کارم در این زمینه خیلے بد است.پسچنان میکنم که دوست دارم،چونحس میکنم تصویرم از خودم اینگونه بهتر است؛ تصویرم از آنِ خودم نیست،تصوےراز کس دیگرے است،فانتازم(شبحگونه)است،براےتماشاگرے که حتے او را نمیشناسم.حسمیکنم این را به سادگے نمیتوان خشونت شمرد،راهےاست نه تنها براے سازگار شدن بهتر با تصویرم از خودم،ڪههمچنین براے کسے درون یا بیرون خودم که میخواهم خشنودش کنم.شکلهاےاستدلال گوناگون هستند،ولےگمان نمیکنم حتے در شخصیترین و درونیترین تجربه هایم سر سوزنے از استدلال کم کنم - حس میکنم آنجا،تاجایے که به خودم ربط دارد،بهکارگیرے قدرت استدلال ده چندان به بزرگترین خشونت ممکن نزدیکتر است و حتے گسترده تر از قدرتے است که در کتابهاے فلسفیم بروز میدهم.(صص۸۷-۹۰)📒
@Kajhnegaristan
JacquesDerrida,MaurizioFerraris,(2001),ATaste for the Secret,polity.
📒دریدادراین رشته از گفتگوها،برخےاز تمهاے محورے کارهایش،مانندمسائل کتاب آفرینش،عدالت،حرفهنویسندگے،ونیز مرگ را به بحث میگذارد.اوشرح حال زندگیش و پژوهش فلسفے را با یکدیگر ترکیب و ایده هایے را وصف میکند که محورهاے اندیشه او را از آغاز تا امروز مشخص کرده اند.اگربخواهیم یڪ ویژگے را برشماریم که کارهاے او را به هم پیوند میدهد،هماناتم سینگلاریتے (تکینگے)است– یگانه بودن فرد،ایستادگےهستے در برابر فلسفه،زمانمندےلحظه تڪ و استثنایے،ومسئله سرمشق.نیمهدوم کتاب مقاله اے دارد از مائوریتزیو فرارے،فیلسوفایتالیایے،ڪهاو در آن به کاوش درباره پرسشهایے پیرامون نشانه،زمان،وکتیبه متعالے در تجربه میپردازد.اےنمقاله به کارهاے دریدا نزدیڪ است،ودیالوگے هم با افلاطون،ارسطو،پلوتینوس(فلوطین)،کانت،هگلو هایدگر برقرار میکند.بنابراین،معرفےسودمندے براے فلسفه یکے از فیلسوفان برجسته ایتالیا و همچنین مکملے براے ایده هاے خود دریدا به دست میدهد.
درفصل ششم کتاب،جیانےواتیمو،دیگرفیلسوف برجسته ایتالیایے،هموارد گفتگو میشود.دراینجا ترجمه بخشے از گفتگوے او با دریدا را،ڪهگفتگوے جذابے درباره خشونت و انواع آن است،میآورم(اےنگفتگو در ۱۹ ژانویه ۱۹۹۵ صورت گرفته است).
واتیمو:(...)مسئلهگفتمان فلسفے برایم مانند مسئله براندازے بنیادهاست.وقتےکسے میگوید:«مناینگونه سخن میگویم چون دوست دارم چنین بگویم،»اےنحرف خیلے گستاخانه است،اگرنگوییم خیلے خشونت آمیز است.خشونتدراساس یعنے گسیختن گرهے که با صبر میشد بازش کرد.گفتمانخشونت آمیز یعنے نبود «گفتمان،»یعنےنبود استدلالے که اعتراض را مجاز بدارد.بههمین دلیل است که این بنیاد اهریمنے است،ساڪتکردن صداے مخالف است،حالآنکه استدلال،راهکاردوستانه ترے است،حتےاگر مدعایے براے رسیدن به معناے فلسفے از راستے در آن نباشد.
دریدا:(...)آنچهجیانے (واتیمو)درباره خشونت «چنین میکنم چون دوست دارم چنین کنم» و تقابلش با استدلال گفت...تردےددارم میان این دو تقابلے باشد.نخستاینکه،یقےنندارم که خشونت،ےڪشر باشد،وترجیح میدهم انواع گوناگون خشونت را در برابر هم بگذارم تا خشونت و عدم خشونت را.انجامدادن کارے به این دلیل که دوست داریم انجامش دهیم به سادگے خشونت نیست و در آن لزوما تمایل به گریز از استدلال هم نیست.نمونهاینکه،منگفتمان فلسفے را – چه در سخن گفتن باشد،مانندکارے که الآن داریم میکنیم،چهنوشتن باشد – به خطابه سیاسے از یڪ تریبون ترجیح میدهم.رغبتےبه ورود به سیاست ندارم،بلندپروازےسیاسے هم ندارم؛ سیاست برایم جذاب است،وگاهے رویاے شخصیت سیاسے یا تئاترے بودن بر من چیره میشود،ولےمیدانم که کارم در این زمینه خیلے بد است.پسچنان میکنم که دوست دارم،چونحس میکنم تصویرم از خودم اینگونه بهتر است؛ تصویرم از آنِ خودم نیست،تصوےراز کس دیگرے است،فانتازم(شبحگونه)است،براےتماشاگرے که حتے او را نمیشناسم.حسمیکنم این را به سادگے نمیتوان خشونت شمرد،راهےاست نه تنها براے سازگار شدن بهتر با تصویرم از خودم،ڪههمچنین براے کسے درون یا بیرون خودم که میخواهم خشنودش کنم.شکلهاےاستدلال گوناگون هستند،ولےگمان نمیکنم حتے در شخصیترین و درونیترین تجربه هایم سر سوزنے از استدلال کم کنم - حس میکنم آنجا،تاجایے که به خودم ربط دارد،بهکارگیرے قدرت استدلال ده چندان به بزرگترین خشونت ممکن نزدیکتر است و حتے گسترده تر از قدرتے است که در کتابهاے فلسفیم بروز میدهم.(صص۸۷-۹۰)📒
@Kajhnegaristan
‼️ فراسوے پارادایمهاے فنے و اجتماعے:خوانش سیاسیِ کار انتزاعے بهمنزلهے جوهر ارزش⁉️
✍🏻 ماسیمو د آنجلیس
ترجمه:عادل مشایخی
📒 به نظر میرسد به رغم بسیارے از تفاوتها،میان نویسندگان مارکسیست توافقے نهفته و بنیادین بر سر این نکته وجود دارد که آثار مارکس با مناسبات اجتماعے،و بهویژه مناسبات اجتماعے در سرمایهدارے،سروکار دارد.اما بهمحض اینکه مؤلفان مختلف از توضیحات کلے آثار مارکس بهسوے مطالعات جزئیِ متمرکز بر مقولات متفاوت او حرکت میکنند،این توافق ضمنے محو میشود:مقولاتے نظیر ارزش،بتوارگیِ کالایے،نرخ سود،و غیره.در اکثر این مطالعات مقولاتِ بهکار رفته حیاتے مستقل پیدا میکنند و سرشت اجتماعیِ آنها،این واقعیت که بازنمودِ مناسبات اجتماعیاند،صرفا گونهاے اعتبار اکتشافیِ حاشیهاے پیدا میکند.
🔸من در این مقاله از مسیرے به مقولهے ارزش نزدیڪ میشوم که رابطهے سرمایه-کار را در مرکز مفاهیم مارکس قرار میدهد.به طور خاص،استدلال خواهم کرد که مقولهے کار انتزاعے،یعنے جوهر ارزش،بازنمودِ تحلیلیِ رابطهیِ طبقاتیِ ستیزهآمیز میانِ کار و سرمایه است.📒
اینجابخوانید👈🏻https://radicald.net/kp5e
➖➖➖➖
#ماسیو_د_آنجلےس#کار_انتزاعے #نظریهارزش #تجربهیزیسته #کار_ازخودبیگانه #کار_تحمیلے #کار_بیپایان #رابطهیقدرت #مبارزهطبقاتے #مارکس #ریکاردو #عادلمشایخی
@Kajhnegaristan
✍🏻 ماسیمو د آنجلیس
ترجمه:عادل مشایخی
📒 به نظر میرسد به رغم بسیارے از تفاوتها،میان نویسندگان مارکسیست توافقے نهفته و بنیادین بر سر این نکته وجود دارد که آثار مارکس با مناسبات اجتماعے،و بهویژه مناسبات اجتماعے در سرمایهدارے،سروکار دارد.اما بهمحض اینکه مؤلفان مختلف از توضیحات کلے آثار مارکس بهسوے مطالعات جزئیِ متمرکز بر مقولات متفاوت او حرکت میکنند،این توافق ضمنے محو میشود:مقولاتے نظیر ارزش،بتوارگیِ کالایے،نرخ سود،و غیره.در اکثر این مطالعات مقولاتِ بهکار رفته حیاتے مستقل پیدا میکنند و سرشت اجتماعیِ آنها،این واقعیت که بازنمودِ مناسبات اجتماعیاند،صرفا گونهاے اعتبار اکتشافیِ حاشیهاے پیدا میکند.
🔸من در این مقاله از مسیرے به مقولهے ارزش نزدیڪ میشوم که رابطهے سرمایه-کار را در مرکز مفاهیم مارکس قرار میدهد.به طور خاص،استدلال خواهم کرد که مقولهے کار انتزاعے،یعنے جوهر ارزش،بازنمودِ تحلیلیِ رابطهیِ طبقاتیِ ستیزهآمیز میانِ کار و سرمایه است.📒
اینجابخوانید👈🏻https://radicald.net/kp5e
➖➖➖➖
#ماسیو_د_آنجلےس#کار_انتزاعے #نظریهارزش #تجربهیزیسته #کار_ازخودبیگانه #کار_تحمیلے #کار_بیپایان #رابطهیقدرت #مبارزهطبقاتے #مارکس #ریکاردو #عادلمشایخی
@Kajhnegaristan
دموکراسی رادیکال
فراسوی پارادایمهای فنی و اجتماعی: خوانش سیاسیِ کار انتزاعی بهمنزلهی جوهر ارزش - دموکراسی رادیکال
در این مقاله به طور خاص، استدلال خواهم کرد که مقولهی کار انتزاعی، یعنی جوهر ارزش، بازنمودِ تحلیلیِ رابطهیِ طبقاتیِ ستیزهآمیز میانِ کار و سرمایه است
‼️ چرا توپولوژے در روانکاوے اهمیت دارد؟⁉️
(بخشاول)
✍🏼اُون هویتسون/ ترجمهے نورالدین حاتمی
از متن:
📒توپولوژیروشے براے مطالعۀ فضاهاست.واقعیت انسانے زندگے روزمرهمان را میتوان یڪ توپولوژے در نظر گرفت،یڪ توپولوژے متشکل از نقاطے که در میان همسایگیها و در درون مجموعههایے مرتب شدهاند.در مقاله دوّم با دقت بیشترے به چگونگے این موضوع خواهیم پرداخت،اما اکنون میتوانیم بهطور ساده بگوییم هر نوع فضاے افتراقے [ےادیفرانسیلے]– فضاے جغرافیایے،فضاے دلالت و هر واقعیتے که با آن روبرو میشوید – را میتوان به این شکل مفهومپردازے کرد.بهعنوان مثال فضاے تشکیلشده توسط زنجیره دالها را در نظر بگیرید که اکثر دانشپژوهان لاکان با آن آشنا هستند.همانطور که یکے از همکاران لاکان در توپولوژے،«پیر اسکریابین» اشاره میکند،مسئله کلیدے درباره یڪ شبکه دلالت،تفاوت است – یڪ ماتریس دلالت تنها زمانے میتواند ساخته شود که یڪ دال از دیگر دالها متمایز شود.مهم نیست که دال درواقع چیست (ےککلمه،یڪ نشان،یڪ عدد،یا مُهرهاے بر صفحه شطرنج)مهم این است که از باقے [دالها]متمایز باشد و میانشان فضایے وجود داشته باشد که برحسب ویژگیهاے افتراقے [ےادیفرانسیلی]اشبررسے شود.📒
آدرس خواندن متن کامل:
http://problematicaa.com/topology-matters/
برچسبها:
توپولوژی,روانکاوی,ژاکلاکان,کونیگسبرگ,نورالدےنحاتمی
@Kajhnegaristan
(بخشاول)
✍🏼اُون هویتسون/ ترجمهے نورالدین حاتمی
از متن:
📒توپولوژیروشے براے مطالعۀ فضاهاست.واقعیت انسانے زندگے روزمرهمان را میتوان یڪ توپولوژے در نظر گرفت،یڪ توپولوژے متشکل از نقاطے که در میان همسایگیها و در درون مجموعههایے مرتب شدهاند.در مقاله دوّم با دقت بیشترے به چگونگے این موضوع خواهیم پرداخت،اما اکنون میتوانیم بهطور ساده بگوییم هر نوع فضاے افتراقے [ےادیفرانسیلے]– فضاے جغرافیایے،فضاے دلالت و هر واقعیتے که با آن روبرو میشوید – را میتوان به این شکل مفهومپردازے کرد.بهعنوان مثال فضاے تشکیلشده توسط زنجیره دالها را در نظر بگیرید که اکثر دانشپژوهان لاکان با آن آشنا هستند.همانطور که یکے از همکاران لاکان در توپولوژے،«پیر اسکریابین» اشاره میکند،مسئله کلیدے درباره یڪ شبکه دلالت،تفاوت است – یڪ ماتریس دلالت تنها زمانے میتواند ساخته شود که یڪ دال از دیگر دالها متمایز شود.مهم نیست که دال درواقع چیست (ےککلمه،یڪ نشان،یڪ عدد،یا مُهرهاے بر صفحه شطرنج)مهم این است که از باقے [دالها]متمایز باشد و میانشان فضایے وجود داشته باشد که برحسب ویژگیهاے افتراقے [ےادیفرانسیلی]اشبررسے شود.📒
آدرس خواندن متن کامل:
http://problematicaa.com/topology-matters/
برچسبها:
توپولوژی,روانکاوی,ژاکلاکان,کونیگسبرگ,نورالدےنحاتمی
@Kajhnegaristan
Problematicaa
چرا توپولوژی در روانکاوی اهمیت دارد؟ (بخش اول) پروبلماتیکا - پروبلماتیکا
‼️نقدے بر ایدئولوژیِ روانشناسیگرایے و رواندرمانگرایے در گفتار ملکیانیسم⁉️
✍🏻محمدزمان زمانی
🔸از متن:
📒روانشناسیزدگیبه عنوان ستون و کانون اصلے ملکیانیسم همان چیزے است که با بودیسم و رواقیگرے این اندیشه ربط وثیقے پیدا میکند.از آنجا که فرد و فردیت،نزد ملکیان و ملکیانیسم،کانون فلسفهے اخلاق و فلسفهے زندگے است و تلاش این جریان فکرے مصروف سعادت و آرامش «فرد» میشود نگاهے به چگونگے تکوین و شکلگیرے «فرد» و «فردیت» ضرورے است.همانطور که فوکو در بحث از «قدرت شبانی» نشان داده،ایدهے فردیت جدا از ایدهے مراقبت و تکنیکهاے انضباطے و کنترلے به وجود نیامده است.فرد محصول قدرت و گفتار [دیسکورس]است.قدرت فردیتبخش همزمان و ملازم است با قدرت تمامیتبخش.و اینها نیز ربط وثیقے با مدیریت سیاسے جامعه پیدا میکنند.و از آنجا که یکے از پروژههاے اصلے ملکیان «راهے به رهایی» است نقد این رویکرد بسیار مهم است به خصوص از این حیث که مسألهے نقد یکے از مسائل جدے مطرح براے وے به شمار میآید.غفلت و بیتوجهے از سویهے سیاسے روانشناسے و خدمت آن به سامانههاے بهنجارسازے و سیاستزدایے انسان،نقطه ضعف اصلے ملکیان و ملکیانیسم است.بنابراین آزادے و رهاییاے که از این رهگذر به دست میآید تنها آزادے و رهاییاے ذهنے (سوبژکتیو)و وهمآلود است که با الهام از نوام چامسکے میتوان گفت فقط بخشے از صنعت-فرهنگ تولید رضایت است و بس.چنین آزادے و رهاییاے،به تعبیر پیتر هالوارد،صرفاً گونهاے آزادے و رهایے است از جهان و نه در جهان،رهیافتے صوفیانه و عارفانه به زندگے و سیاست.📒
اینجابخوانید👈🏻https://radicald.net/7n3f
➖➖➖➖➖
برچسبها:رواقیگرے ،رواندرمانگرایے ،روانشناسیگرایے ،سیاست ،طبقه ،کلبیمسلکے ،محمدزمان زمانے ،مصطفے ملکیان ،ملکیانیسم ،نقدونظر
@Kajhnegaristan
✍🏻محمدزمان زمانی
🔸از متن:
📒روانشناسیزدگیبه عنوان ستون و کانون اصلے ملکیانیسم همان چیزے است که با بودیسم و رواقیگرے این اندیشه ربط وثیقے پیدا میکند.از آنجا که فرد و فردیت،نزد ملکیان و ملکیانیسم،کانون فلسفهے اخلاق و فلسفهے زندگے است و تلاش این جریان فکرے مصروف سعادت و آرامش «فرد» میشود نگاهے به چگونگے تکوین و شکلگیرے «فرد» و «فردیت» ضرورے است.همانطور که فوکو در بحث از «قدرت شبانی» نشان داده،ایدهے فردیت جدا از ایدهے مراقبت و تکنیکهاے انضباطے و کنترلے به وجود نیامده است.فرد محصول قدرت و گفتار [دیسکورس]است.قدرت فردیتبخش همزمان و ملازم است با قدرت تمامیتبخش.و اینها نیز ربط وثیقے با مدیریت سیاسے جامعه پیدا میکنند.و از آنجا که یکے از پروژههاے اصلے ملکیان «راهے به رهایی» است نقد این رویکرد بسیار مهم است به خصوص از این حیث که مسألهے نقد یکے از مسائل جدے مطرح براے وے به شمار میآید.غفلت و بیتوجهے از سویهے سیاسے روانشناسے و خدمت آن به سامانههاے بهنجارسازے و سیاستزدایے انسان،نقطه ضعف اصلے ملکیان و ملکیانیسم است.بنابراین آزادے و رهاییاے که از این رهگذر به دست میآید تنها آزادے و رهاییاے ذهنے (سوبژکتیو)و وهمآلود است که با الهام از نوام چامسکے میتوان گفت فقط بخشے از صنعت-فرهنگ تولید رضایت است و بس.چنین آزادے و رهاییاے،به تعبیر پیتر هالوارد،صرفاً گونهاے آزادے و رهایے است از جهان و نه در جهان،رهیافتے صوفیانه و عارفانه به زندگے و سیاست.📒
اینجابخوانید👈🏻https://radicald.net/7n3f
➖➖➖➖➖
برچسبها:رواقیگرے ،رواندرمانگرایے ،روانشناسیگرایے ،سیاست ،طبقه ،کلبیمسلکے ،محمدزمان زمانے ،مصطفے ملکیان ،ملکیانیسم ،نقدونظر
@Kajhnegaristan
دموکراسی رادیکال
نقدی بر ایدئولوژیِ روانشناسیگرایی و رواندرمانگرایی در گفتار ملکیانیسم - دموکراسی رادیکال
بر اساس بحثهایی که در ادامه خواهیم آورد ملکیانیسم یکی از صورتهای ایدئولوژیکی است که در تحلیل نهایی سرانجامی جز انطباق دادن فرد و سوژه با مقتضیات وضع موجود ندارد. به نظر ما مولفههای اصلی اندیشه ملکیان که وجوهی کاملاً ایدئولوژیک به آن میبخشند عبارت است از…
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
❕
معرفی رویکردهای مختلف روان درمانی 1
درمان روان پویایی و روانکاوی
دکتر مانی رفیعی
مدرس دانشگاه علامه طباطبایی
@Kajhnegaristan
معرفی رویکردهای مختلف روان درمانی 1
درمان روان پویایی و روانکاوی
دکتر مانی رفیعی
مدرس دانشگاه علامه طباطبایی
@Kajhnegaristan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
❕
معرفی رویکردهای مختلف روان درمانی 3
درمان های انسانگرا و وجودی
دکتر مانی رفیعی
مدرس دانشگاه علامه طباطبایی
@Kajhnegaristan
معرفی رویکردهای مختلف روان درمانی 3
درمان های انسانگرا و وجودی
دکتر مانی رفیعی
مدرس دانشگاه علامه طباطبایی
@Kajhnegaristan
‼️ما و نفرین آیندگان⁉️
✍رضا مجد
📒ما در یڪ وضعیت مشمئز کننده اے بسر مے بریم که حال هر انسانے راکه اگر فقط یڪ ذره انسانیت و کرامت انسانے در او برجا مانده باشدو ذره اے از نگاه انتقادے نصیبی برده باشدبه هم خواهد زد.مااز سوژه هاے اراده ورز و کنش مند و داراے اکت به سوژه هاے کاملا منفعل و نیز تماشاگران زوال زندگی و هستی خود و فرهنگ و انسانیت و تمام دستاوردهاے نسل هاے پیش از خود هستیم.به بیانے ما تبدیل به واپسین انسان هاے نیچه اے شدیم واپسین انسان هایے که نه تنها توان آفریدن و ابداع طرح هاے نوین انسانے را نداریم بلکه قادر به خلق ارزشهاے نوین و توان ارزیابے ارزش هاے کهن و بازیابے و باززایے آنها را نیز نداریم.بلڪه فقط سوژه هاے سترون و عقیمے هستیم که تنها استعداد مان مصرف کردن و بازمصرف کردن است.واپسین انسانهایے که جز من مان هیچ مرجع و ارزش و آرمان دیگرے نداریم.براے واپسین انسانهایے چون ما من بزرگتر از هر آرمان و حقیقت و حقے است.و اینگونه است که مفهومے بنام "دیگری" از سپهر اندیشگانے و ساحت مناسبات انسانے و سیاسے ما رخت بربسته.و ما در یڪ رابطه ے پارانویایے و خودشیفته وار با تصاویر بازتابے من مان درگیریم و از مشاهده ے تصاویر آینه گون و دوآلیستے خود و ابژه ے میل خود به ارضاء کاذب مے رسیم.و چیزے که در این رابطه به کل مفقوده است جزء سومے است که مے تواند و مے توانست ما را از شر من مان و ژوئیسانس مهلکش و این رابطه ے دوتایے و آینه گون نجات دهد و ما را وارد یڪ رابطه ے مثلثے و سه گانه بکند و اینگونه "دیگری" را از نو درون این رابطه بگنجاند.دیگرے اے که حضورش براے هر هستے زبانمندو انسانے لازم است دیگرے اے که ما را به عنوان سوژه هاے میل و اشتیاق سامان بندے مے کند و به ما جایگاهے درخور در ساحت اجتماعے و نیز قیمومیتے نمادین و اختیار اعطاء مے کند.ما بطور ضمنے از عواقب و نتیجه ے عملکردهایمان چه در کوتاه مدت و چه در دراز مدت آگاهیم ولے طورے عمل مے کنیم طورے وانمود مے کنیم که گویے از هیچ چیز خبر نداریم و خودمان هم قربانیان بالفعل استبداد و قدرتے فراتر از قدرتمان هستیم.ولے بنا به بصیرت لاکان دیگرے بزرگ وجود ندارد مگر تا آنجایے که سوژه هاے منفعل و خنثے اے چون ما بر وجود و عملکرد و قدرت استعمارگر و سلطه گرش با مقهورشدن و تسلیم مان در برابرش اذعان بکنیم.دیگرے بزرگ تا جایے وجود دارد که چشمانے به آن خیره شده باشند.این ما به عنوان سوژه هاے اجتماعے هستیم که چنین جایگاه و قدرتے را به حاکم تفویض کرده ایم و آن را به شکل یڪ نظام حکومتے و سلطه و انقیاد برساخته ایم.هےچکسے جز ما صاحب مملکت و حق حاکمیت بر سرشت و سرنوشت ما نیست.ولے طورے عمل مے کنیم و مے اندیشیم که گویے صاحب مملکت حاکمان مان هستند و آنها هستند که باید روال امور را از این بلبشو و انحطاط به سمت پیشرفت و بهروزے تغییر دهند و آزادے را به این سوژه هاے دربند اعطا کند.ولے در طول تاریخ هیچ حاکمے خودبه خود و اختیارے تن به چنین کارهایے نداده،مگر با فشار و ترس از آگاهے و کنش انبوه توده و مردمان.کاش کمے عمیق مے شدیم به این موضوع که تاوان این انفعال و تماشاگر بودن ما را کسے جز فرزندان و نوه هاو نبیرگان ما نخواهد داد.و چیزے که بواقع ما از خودمان به آنها ارث خواهیم گذاشت یڪ مملکت دلمرده و بے نشاط و روبه زوال با ساکنانے منفعل و نابالغ وفاقد شعور سیاسے و فلسفے و اجتماعے است.سوژه هایے که جز خود و خودخواهے هایشان هیچ حق و حقیقتے را نمے شناسند.واپسین انسانهاے این سرزمین که فقط لعن و نفرین و تُف آیندگان نصیبشان خواهد شد.چرا که تنها نسلے بوده اند که تمام امکان هاے گشوده به رهایے و رستگارے را،تمام فرصت هاے کنش هاے واقعا سیاسے را تباه کرده اند و با نابودے انواع بدیل هاے وضعیت موجود،ماندگارے وضعیت موجود را تا ابدالاباد تثبیت کردند.📒
@Kajhnegaristan
✍رضا مجد
📒ما در یڪ وضعیت مشمئز کننده اے بسر مے بریم که حال هر انسانے راکه اگر فقط یڪ ذره انسانیت و کرامت انسانے در او برجا مانده باشدو ذره اے از نگاه انتقادے نصیبی برده باشدبه هم خواهد زد.مااز سوژه هاے اراده ورز و کنش مند و داراے اکت به سوژه هاے کاملا منفعل و نیز تماشاگران زوال زندگی و هستی خود و فرهنگ و انسانیت و تمام دستاوردهاے نسل هاے پیش از خود هستیم.به بیانے ما تبدیل به واپسین انسان هاے نیچه اے شدیم واپسین انسان هایے که نه تنها توان آفریدن و ابداع طرح هاے نوین انسانے را نداریم بلکه قادر به خلق ارزشهاے نوین و توان ارزیابے ارزش هاے کهن و بازیابے و باززایے آنها را نیز نداریم.بلڪه فقط سوژه هاے سترون و عقیمے هستیم که تنها استعداد مان مصرف کردن و بازمصرف کردن است.واپسین انسانهایے که جز من مان هیچ مرجع و ارزش و آرمان دیگرے نداریم.براے واپسین انسانهایے چون ما من بزرگتر از هر آرمان و حقیقت و حقے است.و اینگونه است که مفهومے بنام "دیگری" از سپهر اندیشگانے و ساحت مناسبات انسانے و سیاسے ما رخت بربسته.و ما در یڪ رابطه ے پارانویایے و خودشیفته وار با تصاویر بازتابے من مان درگیریم و از مشاهده ے تصاویر آینه گون و دوآلیستے خود و ابژه ے میل خود به ارضاء کاذب مے رسیم.و چیزے که در این رابطه به کل مفقوده است جزء سومے است که مے تواند و مے توانست ما را از شر من مان و ژوئیسانس مهلکش و این رابطه ے دوتایے و آینه گون نجات دهد و ما را وارد یڪ رابطه ے مثلثے و سه گانه بکند و اینگونه "دیگری" را از نو درون این رابطه بگنجاند.دیگرے اے که حضورش براے هر هستے زبانمندو انسانے لازم است دیگرے اے که ما را به عنوان سوژه هاے میل و اشتیاق سامان بندے مے کند و به ما جایگاهے درخور در ساحت اجتماعے و نیز قیمومیتے نمادین و اختیار اعطاء مے کند.ما بطور ضمنے از عواقب و نتیجه ے عملکردهایمان چه در کوتاه مدت و چه در دراز مدت آگاهیم ولے طورے عمل مے کنیم طورے وانمود مے کنیم که گویے از هیچ چیز خبر نداریم و خودمان هم قربانیان بالفعل استبداد و قدرتے فراتر از قدرتمان هستیم.ولے بنا به بصیرت لاکان دیگرے بزرگ وجود ندارد مگر تا آنجایے که سوژه هاے منفعل و خنثے اے چون ما بر وجود و عملکرد و قدرت استعمارگر و سلطه گرش با مقهورشدن و تسلیم مان در برابرش اذعان بکنیم.دیگرے بزرگ تا جایے وجود دارد که چشمانے به آن خیره شده باشند.این ما به عنوان سوژه هاے اجتماعے هستیم که چنین جایگاه و قدرتے را به حاکم تفویض کرده ایم و آن را به شکل یڪ نظام حکومتے و سلطه و انقیاد برساخته ایم.هےچکسے جز ما صاحب مملکت و حق حاکمیت بر سرشت و سرنوشت ما نیست.ولے طورے عمل مے کنیم و مے اندیشیم که گویے صاحب مملکت حاکمان مان هستند و آنها هستند که باید روال امور را از این بلبشو و انحطاط به سمت پیشرفت و بهروزے تغییر دهند و آزادے را به این سوژه هاے دربند اعطا کند.ولے در طول تاریخ هیچ حاکمے خودبه خود و اختیارے تن به چنین کارهایے نداده،مگر با فشار و ترس از آگاهے و کنش انبوه توده و مردمان.کاش کمے عمیق مے شدیم به این موضوع که تاوان این انفعال و تماشاگر بودن ما را کسے جز فرزندان و نوه هاو نبیرگان ما نخواهد داد.و چیزے که بواقع ما از خودمان به آنها ارث خواهیم گذاشت یڪ مملکت دلمرده و بے نشاط و روبه زوال با ساکنانے منفعل و نابالغ وفاقد شعور سیاسے و فلسفے و اجتماعے است.سوژه هایے که جز خود و خودخواهے هایشان هیچ حق و حقیقتے را نمے شناسند.واپسین انسانهاے این سرزمین که فقط لعن و نفرین و تُف آیندگان نصیبشان خواهد شد.چرا که تنها نسلے بوده اند که تمام امکان هاے گشوده به رهایے و رستگارے را،تمام فرصت هاے کنش هاے واقعا سیاسے را تباه کرده اند و با نابودے انواع بدیل هاے وضعیت موجود،ماندگارے وضعیت موجود را تا ابدالاباد تثبیت کردند.📒
@Kajhnegaristan
‼️عنوان : درمانگر تحلیلی در مداخلات مربوط به سوپرایگوی مراجعان باید چه استراتژی در پیش بگیرد؟⁉️
✍صلاح الدین اسمعیلی
📒در گام اول لازم است درمانگر ارزیابی کند تا کجا با سوپرایگو سروکار دارد تا کجا با ارزش ها در آرمان من. اولی به بیگانگی در دیگری بر میگردد و مطابق با رانه مرگ پیش میرود. دومی از جدایی از دیگری میآید، با رانه زندگی و اشتیاق در پیوند است. تمایز این دو در عمل خیلی دشوار است. چون هر دو مانند یک محرک عمل میکنند، از درون فرد را به جلو میرانند. به ویژه با ارزش های اجتماعی و مسائل اخلاقی گره میخورند و کار دشوارتر میشود.
اما برای تمایز میان این دو نکات زیر میتوانند یاریگر باشند:
ـ سوپرایگو خیلی خشن و مکانیکی است. در مقابل ارزش های من ملایم تر هستند، با یک حس آزادی همراه اند.
ـ سوپرایگو از جانب سوژه اندیشیده نشده، به طور پیشینی پذیرفته هست. در مقابل آرمان من را سوژه اندیشیده است. در اینجا اندیشیدن را به معنای فاصله گرفتن و هضم کردن در نظر میآوریم. اگر نه که سوپر ایگو به شدت افکار را به شکل وسواسی درگیر میکند.
ـ سوپر ایگو با فرمان سرو کار دارد با باید و نبایدها. در مقابل آرمان من با قواعد سروکار دارد. یک بار گفته می شود تو باید برای موفقیت چنین و چنان باشی یک بار هم گفته میشود راه موفقیت چنین و چنان است.
ـ سوپرایگو یک محرک کاهشی است یعنی فرد برای فرار از تنش آن به کار واداشته میشود. در مقابل آرمان من محرک افزایشی است. فرد دوست دارد تا کاری را انجام دهد. ( شاید شبیه تقویت منفی و تنبیه در مقایسه با تشویق و تقویت مثبت در رفتارگرایی) .
ـ سوپرایگو گذشتهنگر و مبتنی بر تکرار است. در مقابل آرمان من آیندهنگر است و مبتنی بر زایش. سوپرایگو حتی زمانی که رو به آینده است در جستجوی بازسازی گذشته است، مبتنی بر حسرت و نوستالژی است.
ـ سوپرایگو مبتنی بر قطعیت است اما آرمان من مبتنی بر سیالیت. سوپرایگو یک صراط مشخص را مستقیم میداند اما برای آرمان من راههای رستگاری تا بینهایت است.
گام دوم مداخله درمانی است. درمانگر میتواند در دو محور به موازات هم پیش برود:
1. کاستن از قدرت سوپرایگو
2. بر انگیختن ارزش های من
به زبان فرویدی در مقابل سوپر ایگو از اید برای خنثی سازی کمک میگیریم. یعنی به فرد گفته می شود فارغ از اینکه چه چیز را وظیفه خود میداند یا فکر میکند باید انجام دهد، "دوست دارد" چه کاری انجام دهد؟ در مقابل این سوال ساده خیلی از مراجعان دستپاچه می شوند انگار لذت بردن از زندگی را فراموش کرده اند آنقدر که تحت فرمان های دیگری در آمده اند.
در همین راستا سوپرایگو را به سوال میگیریم. خود مراجع معمولا به طور پیشینی آن را پذیرفته است. تعجب میکند که میتوان آن را به سوال گرفت. مثلا فرض کنید مراجع به قدری تحت انقیاد سوپرایگو است که حاضر نیست با جنس مخالف اصلا حرف بزند . توجیه میکند که غیرشرعی است یا اینکه وقت مفیدش را می گیرد. این سوال از سوپرایگو کمک می کند به چارچوب ارزشی اش دوباره بیندیشد.
در واقع دو کار انجام می گیرد که حول "سوال" هستند:
سوپر ایگو زیر سوال می برد و ارزش ها و آرمان ها سوال را مطرح میکنند. درمانگر به مراجع کمک میکند خودش را همسو با سوپرایگو زیر سوال نبرد از سوی دیگر درباره آنچه دوست دارد با سوال مواجه شود.📒
@Kajhnegaristan
✍صلاح الدین اسمعیلی
📒در گام اول لازم است درمانگر ارزیابی کند تا کجا با سوپرایگو سروکار دارد تا کجا با ارزش ها در آرمان من. اولی به بیگانگی در دیگری بر میگردد و مطابق با رانه مرگ پیش میرود. دومی از جدایی از دیگری میآید، با رانه زندگی و اشتیاق در پیوند است. تمایز این دو در عمل خیلی دشوار است. چون هر دو مانند یک محرک عمل میکنند، از درون فرد را به جلو میرانند. به ویژه با ارزش های اجتماعی و مسائل اخلاقی گره میخورند و کار دشوارتر میشود.
اما برای تمایز میان این دو نکات زیر میتوانند یاریگر باشند:
ـ سوپرایگو خیلی خشن و مکانیکی است. در مقابل ارزش های من ملایم تر هستند، با یک حس آزادی همراه اند.
ـ سوپرایگو از جانب سوژه اندیشیده نشده، به طور پیشینی پذیرفته هست. در مقابل آرمان من را سوژه اندیشیده است. در اینجا اندیشیدن را به معنای فاصله گرفتن و هضم کردن در نظر میآوریم. اگر نه که سوپر ایگو به شدت افکار را به شکل وسواسی درگیر میکند.
ـ سوپر ایگو با فرمان سرو کار دارد با باید و نبایدها. در مقابل آرمان من با قواعد سروکار دارد. یک بار گفته می شود تو باید برای موفقیت چنین و چنان باشی یک بار هم گفته میشود راه موفقیت چنین و چنان است.
ـ سوپرایگو یک محرک کاهشی است یعنی فرد برای فرار از تنش آن به کار واداشته میشود. در مقابل آرمان من محرک افزایشی است. فرد دوست دارد تا کاری را انجام دهد. ( شاید شبیه تقویت منفی و تنبیه در مقایسه با تشویق و تقویت مثبت در رفتارگرایی) .
ـ سوپرایگو گذشتهنگر و مبتنی بر تکرار است. در مقابل آرمان من آیندهنگر است و مبتنی بر زایش. سوپرایگو حتی زمانی که رو به آینده است در جستجوی بازسازی گذشته است، مبتنی بر حسرت و نوستالژی است.
ـ سوپرایگو مبتنی بر قطعیت است اما آرمان من مبتنی بر سیالیت. سوپرایگو یک صراط مشخص را مستقیم میداند اما برای آرمان من راههای رستگاری تا بینهایت است.
گام دوم مداخله درمانی است. درمانگر میتواند در دو محور به موازات هم پیش برود:
1. کاستن از قدرت سوپرایگو
2. بر انگیختن ارزش های من
به زبان فرویدی در مقابل سوپر ایگو از اید برای خنثی سازی کمک میگیریم. یعنی به فرد گفته می شود فارغ از اینکه چه چیز را وظیفه خود میداند یا فکر میکند باید انجام دهد، "دوست دارد" چه کاری انجام دهد؟ در مقابل این سوال ساده خیلی از مراجعان دستپاچه می شوند انگار لذت بردن از زندگی را فراموش کرده اند آنقدر که تحت فرمان های دیگری در آمده اند.
در همین راستا سوپرایگو را به سوال میگیریم. خود مراجع معمولا به طور پیشینی آن را پذیرفته است. تعجب میکند که میتوان آن را به سوال گرفت. مثلا فرض کنید مراجع به قدری تحت انقیاد سوپرایگو است که حاضر نیست با جنس مخالف اصلا حرف بزند . توجیه میکند که غیرشرعی است یا اینکه وقت مفیدش را می گیرد. این سوال از سوپرایگو کمک می کند به چارچوب ارزشی اش دوباره بیندیشد.
در واقع دو کار انجام می گیرد که حول "سوال" هستند:
سوپر ایگو زیر سوال می برد و ارزش ها و آرمان ها سوال را مطرح میکنند. درمانگر به مراجع کمک میکند خودش را همسو با سوپرایگو زیر سوال نبرد از سوی دیگر درباره آنچه دوست دارد با سوال مواجه شود.📒
@Kajhnegaristan
📒📔📙📗📕
#مقاله
🆔 @antimantal1
‼️«جستوجو از نقطهے صفر» ⁉️
✍نویسنده:موریس بلانشو
ترجمه:فرامرز ویسے
📒چه کتابها و نوشتهها و زبانهایے وجود دارند که بدون اطلاع و آگاهے ما،باعث دگرگونیهاے گستردهاے میشوند که همیشه هم،بر ضد سنتهایمان هستند و کتابخانههاے ما نیز،آشکارا با دنیاے دیگرشان تاثیر میگذارند که موجب کنجکاوے میشوند و بهطرز شگفتانگیزے،قابلاحترام میباشند:ما سریع پس از یڪ سفر کیهانے،باز ماندهے یڪ سیارهے قدیمیتر دیگر را کشف میکنیم که در سکوتے ابدے منجمد شده و باید اندکے دربارهے آن تامل کرد،چون قابلمشاهده نیست.شڪ نداریم که واژههاے خواندن و نوشتن،یادآور مسالهاے نیست که در روحیهمان،تاثیر واقعن متفاوتے از آغاز این قرن گذاشته باشد.این موضوع هم روشن است که دستگاه رادیو و پرده[یسینما]که ما را نیز آگاه کرده،چندان مهم نبوده است.هنوز،بیشترین هیاهوے اطراف ما،زمزمهے بینام و نشانی است که همواره با ماست و این معجزهے گفتار ناشنیده است که سریع و خستگیناپذیر و جهانے است و قضیهے گذار ناب آن،همیشه با حرکتے به پیش میرود که باعث تغییرے علیه همه چیز میشود.
برایما،پیشبینے مسائلے که خیلے آشکار هستند،باارزش است.باید پیش از اختراعات تکنیکے و کارکرد امواج رادیویے و یادآورے تصاویر،تاحدے به نکته نظرات تاییدشدهے هولدرین و مالارمه دربارهے کشف جهت و گستردگے برخے تغییرها،توجه کرد و آنها را شنید.امروزه،بدون آن که غافلگیر شویم،تغییرهایے در خود ما،بهگونهے متقاعدکنندهاے بهوجود میآید.شعر و هنر،با فرایندے منجر به خودشان میشوند که داراے زمانهاے عجیب و غریبے نیستند،بلکه بنابه خواستهاے مشخص،مشکلے به این فرایند میدهند که واجد طرح و شعور و هیجان تاییدشدهے بسیار قابلتوجهے است که متاثر از بالیدنے دیگر است و ما اکنون،بهراحتے در زندگے روزمره،اشکال تاثیرگذار آنها را میپذیریم.مالارمه گفته بود،این واژههاے خواندن و نوشتن و حرف زدن،بنابر تجربهاے سرشار فراگیر شده و ما را تحتفشار قرار میدهد که انگار در دنیا،ما نه حرف میزنیم و نه مینویسیم و نه میخوانیم.این یڪ انتقاد عادلانه نیست.چرا که حرفزدن و نوشتن،بنابه خواستهاے پیوستهاے شکل میگیرد که در این واژهها،باید متناسب با نمونههاے قابلدرکے باشد که یادآور تاثیرگذارے کار و دانش تخصصے باشد.از اینرو،گفتار میتواند براے کسے که آنرا میشنود،خیلے ضرورے نباشد و نگفتهاند کسے در این دنیا،نیاز به زبان ندارد،بلکه گفتهاند باید زبانے را انتخاب کرد که کارکرد داشته باشد و این،انتخابے دشوار است.📒
ادامهمقاله را در #وبسایت_آنتی_مانتال بخوانید 👇
🌐 https://antimantal.com/مقاله-جستوجو-از
@Kajhnegaristan
#مقاله
🆔 @antimantal1
‼️«جستوجو از نقطهے صفر» ⁉️
✍نویسنده:موریس بلانشو
ترجمه:فرامرز ویسے
📒چه کتابها و نوشتهها و زبانهایے وجود دارند که بدون اطلاع و آگاهے ما،باعث دگرگونیهاے گستردهاے میشوند که همیشه هم،بر ضد سنتهایمان هستند و کتابخانههاے ما نیز،آشکارا با دنیاے دیگرشان تاثیر میگذارند که موجب کنجکاوے میشوند و بهطرز شگفتانگیزے،قابلاحترام میباشند:ما سریع پس از یڪ سفر کیهانے،باز ماندهے یڪ سیارهے قدیمیتر دیگر را کشف میکنیم که در سکوتے ابدے منجمد شده و باید اندکے دربارهے آن تامل کرد،چون قابلمشاهده نیست.شڪ نداریم که واژههاے خواندن و نوشتن،یادآور مسالهاے نیست که در روحیهمان،تاثیر واقعن متفاوتے از آغاز این قرن گذاشته باشد.این موضوع هم روشن است که دستگاه رادیو و پرده[یسینما]که ما را نیز آگاه کرده،چندان مهم نبوده است.هنوز،بیشترین هیاهوے اطراف ما،زمزمهے بینام و نشانی است که همواره با ماست و این معجزهے گفتار ناشنیده است که سریع و خستگیناپذیر و جهانے است و قضیهے گذار ناب آن،همیشه با حرکتے به پیش میرود که باعث تغییرے علیه همه چیز میشود.
برایما،پیشبینے مسائلے که خیلے آشکار هستند،باارزش است.باید پیش از اختراعات تکنیکے و کارکرد امواج رادیویے و یادآورے تصاویر،تاحدے به نکته نظرات تاییدشدهے هولدرین و مالارمه دربارهے کشف جهت و گستردگے برخے تغییرها،توجه کرد و آنها را شنید.امروزه،بدون آن که غافلگیر شویم،تغییرهایے در خود ما،بهگونهے متقاعدکنندهاے بهوجود میآید.شعر و هنر،با فرایندے منجر به خودشان میشوند که داراے زمانهاے عجیب و غریبے نیستند،بلکه بنابه خواستهاے مشخص،مشکلے به این فرایند میدهند که واجد طرح و شعور و هیجان تاییدشدهے بسیار قابلتوجهے است که متاثر از بالیدنے دیگر است و ما اکنون،بهراحتے در زندگے روزمره،اشکال تاثیرگذار آنها را میپذیریم.مالارمه گفته بود،این واژههاے خواندن و نوشتن و حرف زدن،بنابر تجربهاے سرشار فراگیر شده و ما را تحتفشار قرار میدهد که انگار در دنیا،ما نه حرف میزنیم و نه مینویسیم و نه میخوانیم.این یڪ انتقاد عادلانه نیست.چرا که حرفزدن و نوشتن،بنابه خواستهاے پیوستهاے شکل میگیرد که در این واژهها،باید متناسب با نمونههاے قابلدرکے باشد که یادآور تاثیرگذارے کار و دانش تخصصے باشد.از اینرو،گفتار میتواند براے کسے که آنرا میشنود،خیلے ضرورے نباشد و نگفتهاند کسے در این دنیا،نیاز به زبان ندارد،بلکه گفتهاند باید زبانے را انتخاب کرد که کارکرد داشته باشد و این،انتخابے دشوار است.📒
ادامهمقاله را در #وبسایت_آنتی_مانتال بخوانید 👇
🌐 https://antimantal.com/مقاله-جستوجو-از
@Kajhnegaristan
آنتی مانتال
مقاله "جستوجو از نقطهی صفر" نوشتهی "موریس بلانشو" ترجمهی "فرامرز ویسی" | آنتی مانتال
چه کتابها و نوشتهها و زبانهایی وجود دارند که بدون اطلاع و آگاهی ما، باعث دگرگونیهای گستردهای میشوند که همیشه هم، بر ضد سنتهایمان هستند و ...
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 مستند "میدان ذهن"
‼️آیا ذهن خودآگاه شما تحت کنترل ذهن ناخوداگاه شماست؟
آیا شما واقعا اراده ی آزاد دارید؟⁉️
@Kajhnegaristan
‼️آیا ذهن خودآگاه شما تحت کنترل ذهن ناخوداگاه شماست؟
آیا شما واقعا اراده ی آزاد دارید؟⁉️
@Kajhnegaristan
📒📔📙📗📕
#مقاله
🆔 @antimantal1
‼️ از مسیح تا بورژوازی⁉️
✍نویسنده: ژیل دلوز
ترجمهی سروش سیدی و رامین اعلایی
📒توضیح مترجم: «از مسیح تا بورژوازی» از متون مهم ژیل دلوز است که تاکنون ترجمه نشده بود. هگلستیزی آشکار متن بیشک عنصر هیجانانگیز آن است. این دومین متنی است که دلوز نوشت. هردو متن آشکارا نشان از درگیری با سارتر دارند؛ فیلسوفی که دلوز زمانی در موردش گفت: «سارتر هوای تازه بود». نفرت از «درون»، «ذهنیت»، و محافظهکاری البته درست همان چیزی بود که میشد در مقالهی «تعالی اگو»ی سارتر هم یافت، اما در نظر دلوز این هرگز کافی نبود. بدون درونماندگاری محض هرگز نمیشد از محبس زندگی «درونی» گریخت. به یک معنا، مهمترین آفرینشهای مفهومی دلوزی جملگی نبردی علیه تقدیس درون و درونبودگی هستند؛ از کنشگری و خواست ایجابی سروران گرفته تا اتصالات ماشینی و فلاتها و ماشینهای میلگر. آفرینش مفهومیای که سرانجام دلوز و گتاری در پایان کار بدان صورتی ژرف بخشیدند، رهایی از هرگونه تقابل دوتایی درون-بیرون، جستجوی «خارج»ی که فراسوی تضاد دیالکتیکی درون/بیرون برود، همینجا آغاز شده بود. جستجوی بیرون یا خارجی که به گفتهی آنها «دورتر از هر جهان بیرونی است زیرا درونی است ژرفتر از هر جهان درونی: درونماندگاری». صفحهی درونماندگاری سرانجام توانست توضیح دهد که چگونه میتوانیم به جهان متصل شویم بدون آنکه بر تضادهای دیالکتیکی رایج همچون درون/بیرون تکیه کنیم. فهم این نسبت بدیع و غیردیالکتیکی درون/بیرون کلیدی است برای درک این متن دلوز، و بسیاری مفاهیم دیگر در فلسفهی فرانسوی معاصر، از جمله نسبت بین حکمرانی بر خود و حکمرانی بر دیگران در واپسین درسگفتارهای فوکو. این سرآغازی است بر مسیری طولانی در فلسفهی سیاسی معاصر (از فوکو و دلوز تا ژیژک و بدیو) که مبارزهی سیاسی را از تحلیل سوبژکتیویته جدا نمیدانند، بلکه یکی را بدون دیگری همواره شکستخورده اعلام میکنند.📒
این مقاله را در #وبسایت_آنتی_مانتال بخوانید 👇
🌐 https://antimantal.com/مقاله-از-مسیح-تا-بورژوازی-نوشته-ژیل-دلو/
@Kajhnegaristan
#مقاله
🆔 @antimantal1
‼️ از مسیح تا بورژوازی⁉️
✍نویسنده: ژیل دلوز
ترجمهی سروش سیدی و رامین اعلایی
📒توضیح مترجم: «از مسیح تا بورژوازی» از متون مهم ژیل دلوز است که تاکنون ترجمه نشده بود. هگلستیزی آشکار متن بیشک عنصر هیجانانگیز آن است. این دومین متنی است که دلوز نوشت. هردو متن آشکارا نشان از درگیری با سارتر دارند؛ فیلسوفی که دلوز زمانی در موردش گفت: «سارتر هوای تازه بود». نفرت از «درون»، «ذهنیت»، و محافظهکاری البته درست همان چیزی بود که میشد در مقالهی «تعالی اگو»ی سارتر هم یافت، اما در نظر دلوز این هرگز کافی نبود. بدون درونماندگاری محض هرگز نمیشد از محبس زندگی «درونی» گریخت. به یک معنا، مهمترین آفرینشهای مفهومی دلوزی جملگی نبردی علیه تقدیس درون و درونبودگی هستند؛ از کنشگری و خواست ایجابی سروران گرفته تا اتصالات ماشینی و فلاتها و ماشینهای میلگر. آفرینش مفهومیای که سرانجام دلوز و گتاری در پایان کار بدان صورتی ژرف بخشیدند، رهایی از هرگونه تقابل دوتایی درون-بیرون، جستجوی «خارج»ی که فراسوی تضاد دیالکتیکی درون/بیرون برود، همینجا آغاز شده بود. جستجوی بیرون یا خارجی که به گفتهی آنها «دورتر از هر جهان بیرونی است زیرا درونی است ژرفتر از هر جهان درونی: درونماندگاری». صفحهی درونماندگاری سرانجام توانست توضیح دهد که چگونه میتوانیم به جهان متصل شویم بدون آنکه بر تضادهای دیالکتیکی رایج همچون درون/بیرون تکیه کنیم. فهم این نسبت بدیع و غیردیالکتیکی درون/بیرون کلیدی است برای درک این متن دلوز، و بسیاری مفاهیم دیگر در فلسفهی فرانسوی معاصر، از جمله نسبت بین حکمرانی بر خود و حکمرانی بر دیگران در واپسین درسگفتارهای فوکو. این سرآغازی است بر مسیری طولانی در فلسفهی سیاسی معاصر (از فوکو و دلوز تا ژیژک و بدیو) که مبارزهی سیاسی را از تحلیل سوبژکتیویته جدا نمیدانند، بلکه یکی را بدون دیگری همواره شکستخورده اعلام میکنند.📒
این مقاله را در #وبسایت_آنتی_مانتال بخوانید 👇
🌐 https://antimantal.com/مقاله-از-مسیح-تا-بورژوازی-نوشته-ژیل-دلو/
@Kajhnegaristan
سلام. دوستان می توانند کمک های مالی خودشان را برای ارتقاء مطالب کانال و خرید فایل های صوتی و کتاب و مقاله های الکترونیک به این شماره کارت زیر واریز کنند.
پیشاپیش از همکاری و همیاری شما گرامیان برای بهبود روند کانال خودتان کمال تشکر را دارم.
6280231426232707
متین
رضا مجد🌹
پیشاپیش از همکاری و همیاری شما گرامیان برای بهبود روند کانال خودتان کمال تشکر را دارم.
6280231426232707
متین
رضا مجد🌹
کژ نگریستن pinned «سلام. دوستان می توانند کمک های مالی خودشان را برای ارتقاء مطالب کانال و خرید فایل های صوتی و کتاب و مقاله های الکترونیک به این شماره کارت زیر واریز کنند. پیشاپیش از همکاری و همیاری شما گرامیان برای بهبود روند کانال خودتان کمال تشکر را دارم. 6280231426232707…»
کژ نگریستن
Photo
‼️سند یک رضایت⁉️
✍ رضا مجد
📒تابلوی مادموازل مورفی اثر فرانسوا بوشر (نقاش فرانسوی قرن هیجدهم که سبک "روکوکو" را بنیان گذاشت) که یکی از تحریک کننده ترین و اغواگرترینِ نقاشی ها در عرصه ی هنرِ اروتیک تلقی شده است تلاش کرده بدن برهنه ی ماری لوئیز آمورفی را از پهلو و به حالت دراز کش به تصویر بکشد. ماری لوئیز یک روسپی کم سن و سال درباری بوده که در زمان خلق این اثر تنها 14 سال سن داشته است و آنچنان که معروف است ماری بعدها معشوقه ی لوئی پانزدهم می شود حالا شاید تبدیل شدن تصویرش به عنوان یک اثر هنری اروتیک و اغواگر در انتخابش به عنوان معشوقه بی تاثیر نبوده است. ولی آنچه می توان در مورد این اثر به عنوان یک اثر هنری صرف، گفت این است که با لحاظ کردن دوره ی زیست نقاش یعنی نیمه ی اول قرن هیجدهم که پرداختن بی پرده و بی پروا به مسایل سکسوالیته و جنسی چیزی به مثابه سنت شکنی و ساختارشکنی قلمداد می شد، بوشر با انتخاب مورفی چهارده ساله و زیبا که واجد یک بدن کامل و کاملا اروتیک و شهوانی ست می تواند از مورفی به عنوان سمبل و نماد ابژه ی میل جنسی مردانه بهره برداری بکند، چرا که مورفی هم از لحاظ سنی تبلور آرمانی یک ابژه ی مطلوب را داراست(چنان که از قدیم چهارده سالگی به شکل نمادین اوج شکوفایی و بکارت زنانگی قلمداد می شد) و هم از لحاظ فرم بدنی که صاحب یک اندام آرمانی و مطلوب میل و آرزومندی هر مردی است. بوشر با انتخاب حالت درازکش مورفی آنهم به شکل رو به شکم هم میتواند از عیان کردن آلت جنسی مورفی و شکستن کامل هنجارهای اخلاقی و دینی بپرهیزد و هم با پنهان کاری و عورت پوشی این چنینی، بر تاثیر شهوانی دوچندان تنانگی مورفی بیفزاید. بوشر با انتخاب این تصویر، می تواندبه شکل انتقادی بر وارد کردن تمامیت تن زن در اقتصاد جنسی/لیبیدویی میل و حک کردن آن در قالب ابژه ای تماما جنسی در ساحت نمادین فالوسی و نرینه محور اشاره بکند و هم با نشانه گرفتن نوک تیز نقد به سمت جنس زن به خاطر مشارکت در این کنش سرکوب زنانگی طبیعی و کلیت آن و تکه تکه کردن این پیکره ی تمام و بدل کردن و برساختش در قالب جزء ابژه های جنسی و شهوانی میل از این واقعیت پرده بردارد که زنان هم از اشغال کردن چنین جایگاهی در چرخه ی میل ورزی نه تنها زیاد هم ناخشنود نیستند بلکه به شکل پارادکسیکال خودشان باعث تثبیت و شکل گرفتن چنین هویت سازی هایی هم بوده اند. همچنانکه با نگاهی دقیق به چهره ی مورفی در این نقاشی می توان به آن رضایت و ژوئیسانس متبلور در اندام و چهره ی آرام و به ارضاء رسیده اش پی برد، این چهره به هرچیزی می تواند اشاره بکند جز نشانه های زور و ارعاب و تحمیل و تجاوز📒
@Kajhnegaristan
✍ رضا مجد
📒تابلوی مادموازل مورفی اثر فرانسوا بوشر (نقاش فرانسوی قرن هیجدهم که سبک "روکوکو" را بنیان گذاشت) که یکی از تحریک کننده ترین و اغواگرترینِ نقاشی ها در عرصه ی هنرِ اروتیک تلقی شده است تلاش کرده بدن برهنه ی ماری لوئیز آمورفی را از پهلو و به حالت دراز کش به تصویر بکشد. ماری لوئیز یک روسپی کم سن و سال درباری بوده که در زمان خلق این اثر تنها 14 سال سن داشته است و آنچنان که معروف است ماری بعدها معشوقه ی لوئی پانزدهم می شود حالا شاید تبدیل شدن تصویرش به عنوان یک اثر هنری اروتیک و اغواگر در انتخابش به عنوان معشوقه بی تاثیر نبوده است. ولی آنچه می توان در مورد این اثر به عنوان یک اثر هنری صرف، گفت این است که با لحاظ کردن دوره ی زیست نقاش یعنی نیمه ی اول قرن هیجدهم که پرداختن بی پرده و بی پروا به مسایل سکسوالیته و جنسی چیزی به مثابه سنت شکنی و ساختارشکنی قلمداد می شد، بوشر با انتخاب مورفی چهارده ساله و زیبا که واجد یک بدن کامل و کاملا اروتیک و شهوانی ست می تواند از مورفی به عنوان سمبل و نماد ابژه ی میل جنسی مردانه بهره برداری بکند، چرا که مورفی هم از لحاظ سنی تبلور آرمانی یک ابژه ی مطلوب را داراست(چنان که از قدیم چهارده سالگی به شکل نمادین اوج شکوفایی و بکارت زنانگی قلمداد می شد) و هم از لحاظ فرم بدنی که صاحب یک اندام آرمانی و مطلوب میل و آرزومندی هر مردی است. بوشر با انتخاب حالت درازکش مورفی آنهم به شکل رو به شکم هم میتواند از عیان کردن آلت جنسی مورفی و شکستن کامل هنجارهای اخلاقی و دینی بپرهیزد و هم با پنهان کاری و عورت پوشی این چنینی، بر تاثیر شهوانی دوچندان تنانگی مورفی بیفزاید. بوشر با انتخاب این تصویر، می تواندبه شکل انتقادی بر وارد کردن تمامیت تن زن در اقتصاد جنسی/لیبیدویی میل و حک کردن آن در قالب ابژه ای تماما جنسی در ساحت نمادین فالوسی و نرینه محور اشاره بکند و هم با نشانه گرفتن نوک تیز نقد به سمت جنس زن به خاطر مشارکت در این کنش سرکوب زنانگی طبیعی و کلیت آن و تکه تکه کردن این پیکره ی تمام و بدل کردن و برساختش در قالب جزء ابژه های جنسی و شهوانی میل از این واقعیت پرده بردارد که زنان هم از اشغال کردن چنین جایگاهی در چرخه ی میل ورزی نه تنها زیاد هم ناخشنود نیستند بلکه به شکل پارادکسیکال خودشان باعث تثبیت و شکل گرفتن چنین هویت سازی هایی هم بوده اند. همچنانکه با نگاهی دقیق به چهره ی مورفی در این نقاشی می توان به آن رضایت و ژوئیسانس متبلور در اندام و چهره ی آرام و به ارضاء رسیده اش پی برد، این چهره به هرچیزی می تواند اشاره بکند جز نشانه های زور و ارعاب و تحمیل و تجاوز📒
@Kajhnegaristan
‼️«اخته کردن یا گردنزنی»⁉️
✍ هلن سیکسو
📒در باب تفاوت جنسی: اجازه دهید تا سخن خود را با اشارت کوتاهی [به داستان زئوس و هرا] آغاز کنم. روزی زئوس و هرا، آن زوج والامقام، در حین یکی از مشاجراتی که مدام بین آنها رخ میداد[۲] –مشاجراتی که اتفاقاً امروزه تبدیل به یکی از بزرگترین مواردی شده است که روانکاوان بدان علاقهمندند- تیرسیاس را به حکمیت فراخواندند. تیرسیاس غیبگوی کوری بود که از طالع بینظیری بهره برده بود؛ بهطوریکه او هفت سال در هیات یک زن زیست و هفت سال در مقام یک مرد. تیرسیاس صاحب موهبتی بود که به او قدرت پیشگوئی میداد. به یک معنا، قدرت پیشگوئی تیرسیاس متفاوت از آن چیزی بود که ما معمولاً از این کلمه برداشت میکنیم: گویی صرفاً اینطور نبوده که او همچون یک پیامبر بتواند خبر از آینده بدهد، بلکه او حتی قادر به غیبگوئی از دو جنبه بود؛ از دیدگاه مردانه و از دیدگاه زنانه.اینبار سوژه مشاجره بین زئوس و هرا، پرسشی در باب لذت جنسی بود: «چه کسی از میان جنس مرد و زن، بالاترین لذت را میبرد؟» بدیهی است که نه زئوس و نه هرا نمیتوانستند بدون در نظر گرفتن خویشتنشان، به این سئوال پاسخ دهند. آنها پاسخ خود را ناکافی میدیدند؛ و از آنجائی که آدمهای باستانی در امر تعیین و تشخیص هویتهای اینچنینی، به نسبت ما، کمتر از روی فرض و گمان عمل میکردند، پس به تیرسیاس روی آوردند. چرا که او در اینباره تنها فردی بود که میتوانست بگوید «کدام یک از این دو» بیشترین لذت را میبرد. و پاسخ او اینگونه بود: «اگر لذت جنسی را...📒
ادامه مقاله در لینک زیر 👇👇
https://antimantal.com/مقاله-اخته-کردن-یا-گردنزنی-هلن-سیکس/
@Kajhnegaristan
✍ هلن سیکسو
📒در باب تفاوت جنسی: اجازه دهید تا سخن خود را با اشارت کوتاهی [به داستان زئوس و هرا] آغاز کنم. روزی زئوس و هرا، آن زوج والامقام، در حین یکی از مشاجراتی که مدام بین آنها رخ میداد[۲] –مشاجراتی که اتفاقاً امروزه تبدیل به یکی از بزرگترین مواردی شده است که روانکاوان بدان علاقهمندند- تیرسیاس را به حکمیت فراخواندند. تیرسیاس غیبگوی کوری بود که از طالع بینظیری بهره برده بود؛ بهطوریکه او هفت سال در هیات یک زن زیست و هفت سال در مقام یک مرد. تیرسیاس صاحب موهبتی بود که به او قدرت پیشگوئی میداد. به یک معنا، قدرت پیشگوئی تیرسیاس متفاوت از آن چیزی بود که ما معمولاً از این کلمه برداشت میکنیم: گویی صرفاً اینطور نبوده که او همچون یک پیامبر بتواند خبر از آینده بدهد، بلکه او حتی قادر به غیبگوئی از دو جنبه بود؛ از دیدگاه مردانه و از دیدگاه زنانه.اینبار سوژه مشاجره بین زئوس و هرا، پرسشی در باب لذت جنسی بود: «چه کسی از میان جنس مرد و زن، بالاترین لذت را میبرد؟» بدیهی است که نه زئوس و نه هرا نمیتوانستند بدون در نظر گرفتن خویشتنشان، به این سئوال پاسخ دهند. آنها پاسخ خود را ناکافی میدیدند؛ و از آنجائی که آدمهای باستانی در امر تعیین و تشخیص هویتهای اینچنینی، به نسبت ما، کمتر از روی فرض و گمان عمل میکردند، پس به تیرسیاس روی آوردند. چرا که او در اینباره تنها فردی بود که میتوانست بگوید «کدام یک از این دو» بیشترین لذت را میبرد. و پاسخ او اینگونه بود: «اگر لذت جنسی را...📒
ادامه مقاله در لینک زیر 👇👇
https://antimantal.com/مقاله-اخته-کردن-یا-گردنزنی-هلن-سیکس/
@Kajhnegaristan
#برای_کارگاه_شعر
✍سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
📒آلزایمرم که بیدار میشود
نمیدانم امروز، دیروز است!
یا که دیروز، فردا!!!
به گمانم قرنهاست
که ماه های سال را
--خورشید میدانم!
قرص هایم،
لب طاقچهست؛
میخورم وُ
--شاید میخورانندم!
تا به خودم بیایم،
اما!!!
من کیام؟!
چه توفیر دارد!؟
فرقی نمیکند،
کولبری باشم در کوردستان،
یا زبالهگردی
--آویزان سطلهای خیابان،
امنیهای در مرز،
یا رفتگری در شهر...
ایمان دارم کسی هستم،
مانند همهی انسانها وُ
کم
کم
خودم را مییابم...
من کیام؟!
مردی در بروجرد،
--آواره از شهر و دیار!
یا کرگدنی در آفریقا
--در خطر انقراض!
شاید
کتابیام!
زیر تیغِ سانسور!
یا که تنبوری،
له شده،،،
از چکمه های جهل!!!
من کیام!؟
مادری در آغوش فحشا،
بابت سیری چند کودک!
یا پدری پیر و خسته،
به کنجِ کارگاهِ بدبختی!
من چه سرگردان،
به دنبال خویش میگردم خداوندا!!!
آیییی،،،
گمانم ناویام،
سوخته میان پارهآهنهای سانچی!
یا که آن دخترِ نو بالغ
--بخت برگشته،،،
برای جوریِ اندک جهازش
میکرد در پلاسکو،
--خیاطی!
شایدم،
یکی از صد و چند تن
--مسافرانِ اوکراین!
افتاده به پای مرگ
از تیر تکتیراندازهای داعش در اِدلب!
من کیام؟!
آزاد؟
یا که بسته بالی
--یک پرنده!
میان میلههای سرد آهن...
شایدم سنگام،
درختم،،
رودم،،،
آفتابم یا که باران!
چهرهام زردوُ چروکستهست،
چنانِ برگهای فرو افتاده در پاییز،
و جاری است
جویباری
از چشمهایم،،
پا به پایِ صد کبوتر
--بغض کرده!
اسیرِ محبوسگاهِ گلویم!
دلم
حمام فینست،
--پُر خون،،،
و آشفتهست افکارم،
چنان عصرهای پاییزوُ
تنام،
جنگلهای مخمل(۱)
سوخته،
خاکستر!
من کیام؟!
گبرم؟
مجوسم؟!
آتش پرستم؟!
گر مسلمانم،
چرا دنبال کتاب عهد عتیقام!
و گردن آویزم
صلیبِ عیسایِ مصلوب است؟!
شایدم،
روهینگاهیهای شرقِ چینم،
خوابیده در گورهای امیرآباد!
یا که کودکهای سربازِ سومالی،
--میانِ کورهپزهای آجرِ شمسآباد
یا که یک روسپیِ تایلندی
که میفروشم گل
سرِ چهارراهِ نظامآباد!
کیام من؟!
هوادارِ حزبِ بادم
ولی پای صندوق
به لیبرالها رای دادم!
دموکراتم؟!
سوسیالیست؟!
پیرو گفتارهای نلسون؟!
تروریستم؟!
اسیر عرفانهای شرق یا غربم!
کمونیستم؟!
--چنان فیدل،،،
و خوشحالم که سیگاری
لبِ لبهای مسلولم،
همچو چه(۲)، من نیز دارم!
و از صلح دم میزنم،
--چون گاندی...
کیام من؟!
من دختری یتیم و وامانده
میان آوارهای فولادی(۳)
مادری درمانده
میکشم انتظارش را،
سیییی سال!
که برگردد پسر،
--از جبهههای غرب!
ولی افسوس،
آیییی...
دست و پا بسته
زیر خروارها خاک مدفونم،
به همراه غواصان همرزمام...
من کیام؟!
نمیشود باور، مرا!
که آن کودکِ بازیگوش وُ
--خوشحال،
محصلِ پانسیونی
--در زوریخ،،
باشم من!!!
منم آن کودک گشنه
شکم برآمده
از درد سوءتغذیههای کنیایم،،،
من آن دخترکْ طفلِ کوردم
به کوردستان
که اجبارِ دین،
میبُرد آلتم را!!!
من کی؟!
آخر چرا اینگونه سرگردانم؟!
کاش میدانستم پاسخ سوالم را،
کاش می گفتی،
-میدادی،
جوابم را...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- جنگل مخمل کوه خرم آباد
۲- چگوارا
۳- محله فولادی شهر سرپل ذهاب
@Kajhnegaristan
✍سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
📒آلزایمرم که بیدار میشود
نمیدانم امروز، دیروز است!
یا که دیروز، فردا!!!
به گمانم قرنهاست
که ماه های سال را
--خورشید میدانم!
قرص هایم،
لب طاقچهست؛
میخورم وُ
--شاید میخورانندم!
تا به خودم بیایم،
اما!!!
من کیام؟!
چه توفیر دارد!؟
فرقی نمیکند،
کولبری باشم در کوردستان،
یا زبالهگردی
--آویزان سطلهای خیابان،
امنیهای در مرز،
یا رفتگری در شهر...
ایمان دارم کسی هستم،
مانند همهی انسانها وُ
کم
کم
خودم را مییابم...
من کیام؟!
مردی در بروجرد،
--آواره از شهر و دیار!
یا کرگدنی در آفریقا
--در خطر انقراض!
شاید
کتابیام!
زیر تیغِ سانسور!
یا که تنبوری،
له شده،،،
از چکمه های جهل!!!
من کیام!؟
مادری در آغوش فحشا،
بابت سیری چند کودک!
یا پدری پیر و خسته،
به کنجِ کارگاهِ بدبختی!
من چه سرگردان،
به دنبال خویش میگردم خداوندا!!!
آیییی،،،
گمانم ناویام،
سوخته میان پارهآهنهای سانچی!
یا که آن دخترِ نو بالغ
--بخت برگشته،،،
برای جوریِ اندک جهازش
میکرد در پلاسکو،
--خیاطی!
شایدم،
یکی از صد و چند تن
--مسافرانِ اوکراین!
افتاده به پای مرگ
از تیر تکتیراندازهای داعش در اِدلب!
من کیام؟!
آزاد؟
یا که بسته بالی
--یک پرنده!
میان میلههای سرد آهن...
شایدم سنگام،
درختم،،
رودم،،،
آفتابم یا که باران!
چهرهام زردوُ چروکستهست،
چنانِ برگهای فرو افتاده در پاییز،
و جاری است
جویباری
از چشمهایم،،
پا به پایِ صد کبوتر
--بغض کرده!
اسیرِ محبوسگاهِ گلویم!
دلم
حمام فینست،
--پُر خون،،،
و آشفتهست افکارم،
چنان عصرهای پاییزوُ
تنام،
جنگلهای مخمل(۱)
سوخته،
خاکستر!
من کیام؟!
گبرم؟
مجوسم؟!
آتش پرستم؟!
گر مسلمانم،
چرا دنبال کتاب عهد عتیقام!
و گردن آویزم
صلیبِ عیسایِ مصلوب است؟!
شایدم،
روهینگاهیهای شرقِ چینم،
خوابیده در گورهای امیرآباد!
یا که کودکهای سربازِ سومالی،
--میانِ کورهپزهای آجرِ شمسآباد
یا که یک روسپیِ تایلندی
که میفروشم گل
سرِ چهارراهِ نظامآباد!
کیام من؟!
هوادارِ حزبِ بادم
ولی پای صندوق
به لیبرالها رای دادم!
دموکراتم؟!
سوسیالیست؟!
پیرو گفتارهای نلسون؟!
تروریستم؟!
اسیر عرفانهای شرق یا غربم!
کمونیستم؟!
--چنان فیدل،،،
و خوشحالم که سیگاری
لبِ لبهای مسلولم،
همچو چه(۲)، من نیز دارم!
و از صلح دم میزنم،
--چون گاندی...
کیام من؟!
من دختری یتیم و وامانده
میان آوارهای فولادی(۳)
مادری درمانده
میکشم انتظارش را،
سیییی سال!
که برگردد پسر،
--از جبهههای غرب!
ولی افسوس،
آیییی...
دست و پا بسته
زیر خروارها خاک مدفونم،
به همراه غواصان همرزمام...
من کیام؟!
نمیشود باور، مرا!
که آن کودکِ بازیگوش وُ
--خوشحال،
محصلِ پانسیونی
--در زوریخ،،
باشم من!!!
منم آن کودک گشنه
شکم برآمده
از درد سوءتغذیههای کنیایم،،،
من آن دخترکْ طفلِ کوردم
به کوردستان
که اجبارِ دین،
میبُرد آلتم را!!!
من کی؟!
آخر چرا اینگونه سرگردانم؟!
کاش میدانستم پاسخ سوالم را،
کاش می گفتی،
-میدادی،
جوابم را...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- جنگل مخمل کوه خرم آباد
۲- چگوارا
۳- محله فولادی شهر سرپل ذهاب
@Kajhnegaristan
‼️ اسطوره «پدر نخستین» و حقیقت «نام پدر» ⁉️
✍نویسنده: «محمدامین عسکری»
◍ منتشر شده در سومین شماره از گاهنامهی آنتیمانتال:
https://antimantal.com/سومین-گاهنامهی-
-------------
📒در گفتار روانکاوی، مفهوم «اختگی» (castration) از اهمیتی اساسی برخودار است؛ بطوریکه میتوان کلیت روانکاوی را بر اساس این مفهوم اساسی بازخوانی نمود. از سوی دیگر، و با رجوع به مباحث مختلف مطرح در این حوزه، مشخص میگردد که این مفهوم مورد سوء تعبیر و بدفهمی بسیار قرار گرفت است. در پرسش از چرایی این مسأله، مفهوم «نام پدر» بیش از هر مفهوم دیگری، رخ مینماید. در جستار پیش رو کوشش خواهیم کرد تا در ضمن رفع چنین سوء تعبیرهایی، زمینهای مناسب را برای درک و تبیین مفهوم «نام پدر» پدید آوریم.
روایتی مشهور و متداول در گفتار روانکاوی مسألهی اختگی را چنین توضیح میدهد: “پسر بهدنبال به دست آوردن آغوش مادر است؛ اما پدر در برابر این گرایش طبیعی و ذاتی وارد صحنه میشود و با تهدید و تنذیر نسبت به قطع نرینگی، عقدهی اختگی را در پسر با دلالت ممنوعیّت (داشتن مادر) پدید میآورد. در مقابل زن از آنجا که از ابتدا با مسألهای همچون داشتن (یا نداشتن) نرینگی مواجه نیست، بهنوعی اختگی را پذیرفته و در برابر تمنایش برای داشتن مادر و فرمان ممنوعیّت تمتع از وجود وی، به «همانندانگاری» (identification) با خودِ مادر، بهعنوان مطلوب میل پدر، روی میآورد.” این روایت مشهور با وجود داشتن اشاراتی که در شمای کلی میتوان به آنها توجه داشت، در ادامه ما را دچار سوء تفاهمهای بسیار میکند. مهمترین نکتهای که در شمای اخیر ناکامل و در نتیجه گمراهکننده است، توضیح آن درمورد کارکرد «پدری» است. لکان در سمینار هفدهم (با عنوان سویه دیگر روانکاوی – The Reverse of Psychoanalysis)1 ، با ستایش ویژه و خاصی از کارکرد اخیر یاد میکند:
«صحبت از این مسأله وقتی کسی میداند که امور چطور در ارتباط با پدر عمل میکنند غریب به نظر میرسد. بدون شک، این تنها نقطهای نیست که فروید پاردوکسی را پیش روی ما میگذارد، یعنی، ایدهی ارجاع عملکرد [پدر] به شکلی از بهرهمندی از کیفِ [داشتنِ] تمامی زنان، […] پس عجیب نیست که آنچه فروید در واقع امر، ولو نه بهسورت تعمدی، [در توضیح کارکرد پدر] بدان توجه دارد، دقیقآً همان چیزی باشد که او بهعنوان مهمترین جزء ادیان بدان اشاره دارد. یعنی ایدهی خدایی که همه دوستش دارند… پدر همانا عشق است، اولین چیزی که در این جهان دوستش میداریم پدر است.» (Lacan, 2007, §۱۱۴)
اما آیا چنین تبیینی به تمامی در تقابل با نقد ریشهای روانکاوی از «گفتار ارباب»، توضیح عملکرد شکنجهگرانه «فرا-من» (Super-ego)، یا انتقاد از ایدئالهای ساختگی بشر قرار نمیگیرد؟ 📒
-------------
◍ ادامهی این #مقاله را در #وبسایت_آنتی_مانتال بخوانید:
https://antimantal.com/مقاله-اسطوره-پدر-نخستین-و-حقیقت-نام-پدر/
@Kajhnegaristan
✍نویسنده: «محمدامین عسکری»
◍ منتشر شده در سومین شماره از گاهنامهی آنتیمانتال:
https://antimantal.com/سومین-گاهنامهی-
-------------
📒در گفتار روانکاوی، مفهوم «اختگی» (castration) از اهمیتی اساسی برخودار است؛ بطوریکه میتوان کلیت روانکاوی را بر اساس این مفهوم اساسی بازخوانی نمود. از سوی دیگر، و با رجوع به مباحث مختلف مطرح در این حوزه، مشخص میگردد که این مفهوم مورد سوء تعبیر و بدفهمی بسیار قرار گرفت است. در پرسش از چرایی این مسأله، مفهوم «نام پدر» بیش از هر مفهوم دیگری، رخ مینماید. در جستار پیش رو کوشش خواهیم کرد تا در ضمن رفع چنین سوء تعبیرهایی، زمینهای مناسب را برای درک و تبیین مفهوم «نام پدر» پدید آوریم.
روایتی مشهور و متداول در گفتار روانکاوی مسألهی اختگی را چنین توضیح میدهد: “پسر بهدنبال به دست آوردن آغوش مادر است؛ اما پدر در برابر این گرایش طبیعی و ذاتی وارد صحنه میشود و با تهدید و تنذیر نسبت به قطع نرینگی، عقدهی اختگی را در پسر با دلالت ممنوعیّت (داشتن مادر) پدید میآورد. در مقابل زن از آنجا که از ابتدا با مسألهای همچون داشتن (یا نداشتن) نرینگی مواجه نیست، بهنوعی اختگی را پذیرفته و در برابر تمنایش برای داشتن مادر و فرمان ممنوعیّت تمتع از وجود وی، به «همانندانگاری» (identification) با خودِ مادر، بهعنوان مطلوب میل پدر، روی میآورد.” این روایت مشهور با وجود داشتن اشاراتی که در شمای کلی میتوان به آنها توجه داشت، در ادامه ما را دچار سوء تفاهمهای بسیار میکند. مهمترین نکتهای که در شمای اخیر ناکامل و در نتیجه گمراهکننده است، توضیح آن درمورد کارکرد «پدری» است. لکان در سمینار هفدهم (با عنوان سویه دیگر روانکاوی – The Reverse of Psychoanalysis)1 ، با ستایش ویژه و خاصی از کارکرد اخیر یاد میکند:
«صحبت از این مسأله وقتی کسی میداند که امور چطور در ارتباط با پدر عمل میکنند غریب به نظر میرسد. بدون شک، این تنها نقطهای نیست که فروید پاردوکسی را پیش روی ما میگذارد، یعنی، ایدهی ارجاع عملکرد [پدر] به شکلی از بهرهمندی از کیفِ [داشتنِ] تمامی زنان، […] پس عجیب نیست که آنچه فروید در واقع امر، ولو نه بهسورت تعمدی، [در توضیح کارکرد پدر] بدان توجه دارد، دقیقآً همان چیزی باشد که او بهعنوان مهمترین جزء ادیان بدان اشاره دارد. یعنی ایدهی خدایی که همه دوستش دارند… پدر همانا عشق است، اولین چیزی که در این جهان دوستش میداریم پدر است.» (Lacan, 2007, §۱۱۴)
اما آیا چنین تبیینی به تمامی در تقابل با نقد ریشهای روانکاوی از «گفتار ارباب»، توضیح عملکرد شکنجهگرانه «فرا-من» (Super-ego)، یا انتقاد از ایدئالهای ساختگی بشر قرار نمیگیرد؟ 📒
-------------
◍ ادامهی این #مقاله را در #وبسایت_آنتی_مانتال بخوانید:
https://antimantal.com/مقاله-اسطوره-پدر-نخستین-و-حقیقت-نام-پدر/
@Kajhnegaristan