کژ نگریستن
3.42K subscribers
684 photos
303 videos
732 files
370 links
این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید

https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYsdZIPVr6FxNjQ

ادمین
@rezamajidi1355555
Download Telegram
نادر فتوره چی


🟢«بینوایان»زنان میانسال پای ثابت «آشغال گوشت»های «سوپرگوشت امیر»اند «بینوایان»پروموتر پنیر فلان کمپانی‌ست که مسئولش سرش داد میزند«ماتیکت رو پررنگ کن لاشی»
«بینوایان»آمپول زن آبله‌رویی‌ست که در مسیر بازگشت از درمانگاه در مترو دستفروشی میکند «بینوایان»فراوان هست،ما«ویکتورهوگو»نداریم.

«بینوایان» دختر خوش‌صدایی‌ست که زنگ میزند برای شرکت بیمه آتش‌سوزی غدیر تبلیغ کند و اگر بگویی «نه خانم، متشکرم» با اندوهی به وزنِ تمام قرون و اعصار می‌گوید «باشه، ببخشید». «بینوایان» امید بود که برای دزدین 6 تا لامپ پارک، حبس گرفته بود.
«بینوایان» آن پیرزن چاقی بود که سر خیابان نوبخت به من گفت «مرد باش و یک شیر کم چرب میهن برایم بگیر». «بینوایان» پیک موتوری‌ای بود که عصر جمعه کسی نبود جسدش را برِ اتوبان شناسایی کند. «بینوایان» پاسخگوی شماره 241 بود که با گریه گفت «آقا خسته‌ام، زود بپرس»
«بینوایان» پیرمرد بازنشسته‌ای بود که وقتی شنید «اسکن کامل دندان» مشمول بیمه خدمات درمانی نیست، گفت «مجدد مزاحم میشم خانم» و رفت. «بینوایان» حتی اسم شجریان را هم نشنیده‌اند، حتی نمیدانند ساعت چند است.
«بینوایان» روایت ترمیدور انقلاب است، نگاه مجلل یک نابغه بر ویرانه‌های برجا مانده از نبرد واترلو، شرح مفصلی از کفل‌های توپُرِ لاتهای خوش‌اندامِ آدمکشِ قرتی پاریس، یک حماسه سوزناک و در عین حال پر ابهت از شکست آرمان‌های یک ملت تازه تولد یافته، یک جادو در قالب کلمات، کلمات، کلمات...
«بینوایان» را «چاپلوسان» و «کاسه‌لیسان» نمیتوانند اجراء کنند، آنهم در «هتل اسپیناس پالاس»، آنهم بهای هر بلیت 200 هزار تومان، با حضور چند جعلق بیسواد، و اسپانسری یک دزد از صندوق ذخیره معلمان.
هوگوی دوران ما،اگرچه که اکنون ترمیدور یک انقلاب‌ست،اگر بود،شاید اصلا «بینوایان» نمی‌نوشت،بلکه برای تاریخ شرح «رجاله‌گان»را می‌نوشت؛شرح دزدها،دلقکهای دولتی،ارزان‌قیمت‌ها،سلیطه‌هایی که از بحران عزت‌نفس نان میخورند، کسانیکه در پایتخت‌های اروپایی از شکست آرمان‌ها «پول» در می‌آورند.
بله، اگر ویکتور هوگو بود، حتی یک لحظه از این منظره نفرت‌انگیزِ خجالت‌آور را از قلم نمی‌انداخت.
«بینوایان» ویکتور هوگو، شرح خداحافظی طولانی و حادِ یک جنتلمن تودار، خونسرد و پر جذبه با یکی از باشکوه‌ترین انقلاب‌های تاریخ و زنان و مردانی که در این ضیافت رقصدیدند است. دریغ از ما که نه آن شکوه در کار بود، نه در میدان رقصیدیم، نه چنین جنتلمنی داشتیم.
مانفهمیدیم چه شد؛یا قردادیم،یا لودگی کردیم،یا چسناله سردادیم. ما نتوانستیم تاریخ‌ را روایت کنیم.ما الکن وبی‌مقدار بودیم.صله‌بگیران اربابانِ همان وضعیتی که ما را صله‌بگیر کرده بود. ای کاش تاریخ ما و دوران‌مان را فراموش کند.که نمیکند،که به آیندگان خواهد گفت«اینست منظوراز بینوایان».🟢


پ.ن:
🔺 اجرای تئاتر بینوایان در سالن گرند پالاس با هزینه نجومی و رکورد گران‌ترین بلیت تئاتر، از تعارضات تلخی است که احتمالاً هیچ‌گاه ویکتور هوگو تصور نمی‌کرد برای نمایشش رخ دهد، ولی اکنون در ایران در حال وقوع است؛ تئاتری به کارگردانی حسین پارسایى و با حضور پارسا پیروزفر، نوید محمدزاده، سحر دولتشاهی، پریناز ایزدیار، هوتن شکیبا، اشکان خطیبی و امیرحسین فتحی روی صحنه می‌رود و در هفته‌های اخیر حاشیه ساز شده است.🔻

تابناکک

برگرفته از کانال ریزوم

@Kajhnegaristan
Forwarded from اتچ بات
🔺در ستایش انحراف🔻
محمدرضا تاجیک

از متن:
🟢آیا می‌توان جایی در درون نظم و نظام اندیشگی و منطقِ کنشِ کنش‌گران موجود سیاسی، به انتظار کنش‌گر در راه نشست؟ آیا در شرایط کنونی می‌توان کماکان با کنش‌گران مرسوم و معمول عرصه‌ی سیاست همره و همراه شد و به پراتیک معطوف به تغییر امید داشت؟  آیا باید – آن‌گونه که آلَن بَدیو از ما می‌خواهد – جایی در فاصله با کنش و کنش‌گری و کنش‌گران جامعه‌ی امروز خود بایستیم.

🔸امروز جریان اصلاح‌طلبی «واقعا موجود» جز از رهگذر «انحراف» از مسیر انحرافی که دیری‌ست مست و ناهشیار در آن طی طریق می‌کند، نمی‌تواند به مسیر راستین خود برگردد. انحراف است که به آن‌ها می‌گوید که نباید امر سیاسی را علیه امر اجتماعی و یا امر خصوصی را در مقابل امر عمومی قرار ‌دهند...🟢

برای خواندن متن کامل مقاله ی فوق به پی دی اف زیر مراجعه بفرمایید...👇

@Kajhnegaristan
زمان و اراده ی آزاد


🔺مفهوم دیرند🔻

🟢عدد را به طور کلی می‌توان به مجموعه ی آحاد تعریف کرد، یا اگر دقیق‌تر بگوییم، آن را ترکیب واحد و کثیر دانست. هر عددی یکتاست، زیرا آن را با شهودی ساده در برابر عقل قرار داده، به آن نامی می‌دهیم. ولی این [صفت] وحدت از آن یک مجموع است و شامل یک کثرت از اجزایی است که آنها را جداگانه می‌توان لحاظ کرد. بی آنکه بخواهیم اکنون در این مفاهیم وحدت و کثرت تعمق کنیم، باید ببینیم آیا مفهوم عدد بر تصور چیز دیگری نیز دلالت ندارد.
کافی نیست بگوییم عدد مجموعه‌ای از آحاد است، باید اضافه کرد که این آحاد میان خود یکسان اند، یا دست کم در هنگام شمارش آنها را یکسان فرض می‌کنیم،بی گمان می‌توان گوسفندان یک گله را شمرد و گفت که ۵۰ عدد اند، هرچند آنها کاملاً از هم متمایز اند و به راحتی چوپان آنها را شناسایی می‌کند، ولی قرار است که از تفاوت های فردی آنها چشم‌پوشی شود و فقط آنچه را به طور مشترک دارند به حساب آورده شود. از طرف دیگر، همین که توجه خود را روی چهره خاص اشیا و افراد تثبیت کنیم، تک تک آنها را می‌توانیم داشته باشیم. ولی مجموع آنها را دیگر نداریم. هنگامی که سربازان یک گردان را می شماریم و وقتی که آنها را حضور و غیاب می‌کنیم خودمان را در این دو نظرگاه مختلف قرار می‌دهیم. بنابراین می‌توان به این نتیجه رسید که مفهوم عدد متضمن شهود ساده کثرت اجزاء یا آحاد است که مطلقاً مثل هم اند.
اما با این حال باید به نحوی از یکدیگر متمایز باشند، زیرا اگر غیر از این بود یکی می‌شدند. فرض کنیم تمام گوسفندان گله عین هم باشند،بالاخره به سبب جایی که در فضا اشغال کرده‌اند با هم اختلاف دارند، وگرنه یک گله را تشکیل نمی‌دادند. اما اکنون بیایید خود پنجاه گوسفند را کنار بگذاریم و فقط تصور آنها را نگه داریم؛ یا ما همه ی آنها را با تصور یکسانی در ذهن می آوریم، که در این صورت باید آنها را پهلو به پهلو، در یک فضای خیالی کنار هم قرار دهیم، یا اینکه تصور یک گوسفند را ۵۰ بار متوالی تکرار می کنیم،که در این صورت به نظر می رسد این رشته به جای این که در فضا باشد در واقع در "دیرند " قرار دارد. اما به زودی در خواهیم یافت که چنین نیست. زیرا اگر من برای خودم هر کدام از گوسفندان گله را جداگانه و پیاپی تصور کنم هرگز نباید با بیش از یک گوسفند سر و کار داشته باشم. برای اینکه به تناسبی که پیشرفت می‌کنیم عدد باید رو به افزایش گذارد و من باید تصاویر پیاپی را حفظ کنم و آنها را کنار آحاد جدیدی قرار دهم که برای خودم تصور می‌کنم، اما چنین کنار هم چینی تصورات در فضا صورت می گیرد، نه در دیرند ناب. در واقع آسان خواهد بود فرض کنیم که شمارش اشیای مادی به این معناست که همه آن اشیاء را با هم تصور کنیم و بدین وسیله آنها را در فضا بگذاریم، ولی آیا این شهود ساده فضا همراه تصور هر عددی، حتی تصور عددی انتزاعی است؟🟢
؛؛؛-------؛؛؛؛؛؛-------؛؛؛؛؛؛؛-------

🔅فلسفه ی برگسن /کیث آنسل پیرسون و جان مولر کی/ترجمه؛ دکتر محمد جواد پیرمرادی/ص.85-886🔅

#گزیده_مطالعات
#هانری_برگسون

@Kajhnegaristan
صبحانه با مارکس شام با فروید


🔺تبارشناسی جانهای شیفته🔻
آرمان اسدی


باز ساعت از دوازده شب گذشته است و من وارد سومین روز از پنجاه سالگی شدم .
حدود چهارصد پیام به دستم رسید البته پس از اعتراف به روز تولدم و آن به ظاهر اعترافات از مواجهه با پنجاه سالگی.
از اینکه آن نوشته ها خوانده شد صمیمانه تشکر میکنم از تمامی دوستان.
همچنین از تمام پیامهایی که به من رسید از تبریکها و نقدها و نصایح ریز و درشت.
این پیامها آنقدر طیف گسترده‌ای را شامل میشد که بی شباهت با صرف صبحانه با مارکس و خوردن شام با فروید نبود‼️
و البته که صبحانه برایم ارجحیت دارد.
اما آنچه چگالی بیشتری داشت ؛ این مطلب بود که اکثراً ناشادم خوانده بودند_ که البته هستم_ در صورتی که با مثالهایی که آورده بودم ، در سخت ترین لحظات، سهمم را از هستی جستجو کرده ام؛ حتی اگر این سهم، تلاشی ولو بیهوده در چرخاندن پیچ شل شده ی برانکاردی باشد که قرار است حدود دو دقیقه بعدش به سمت سردخانه بیمارستان روانه ام کند.
البته من شاد یا نا شاد نیستم؛ چون اعتبار و فاصله و مرز این دو حالت را از دست داده ام یا که نه، برایم موضوعیت ندارد.
من فقط با تمام این واقعیات دور و برم زیسته ام. تاریخ را کما بیش خوانده ام و داستان تکراری و محتومش را میدانم : چند صباحی خورشیدی تابان بوده و سالیانی دراز ابرهای تیره و مردمان سالخورده.
سنگسار دخترک ایزدی را به خاطر دارم و صدای متلاشی شدن سرش را که ایزدیان به جرم دل بستنش به مسلمان زاده ای به جانش افتادند و داعشی که چند سال بعد به جانشان افتاد و سرهای بریده شان را بر سیمهای برق و سیمهای خاردار علم کرد.
خلیل لعلی نُه ساله را به خاطر دارم و سر شکافته اش را با ترکش خمپاره.
و البته عاشقانه ها را و فداکاری ها و تولد ها را و عطر گل مریم را و خوشه های انگوری که از دیوار همسایه وسوسه چیده شدن را بر ما غالب میکردند.
گردو بازی را و مسیر مدرسه را برای دیدن سحر.
شبهای امتحان را و شیرینی تقلبی که در محاسبه دترمینان از امیر احمدی نصیبم گشت.
و......
من همه اینها را زیسته ام و تنها کارم زیستن بوده و درک اینها
حالا در این چند سالگی اگر چشمانتان روشنایی روز را بر سیاهی شب ترجیح میدهد من را نیز مجاب کنید.
منِ همیشه خاکستری را به رنگهای شاد خواندید و من سبز بودم اما از نوع خاکستری. آبی بودم اما از نوع خاکستری بی رنگ بودم اما از نوع خاکستری.
به اسلام آوردن دعوت شدم حتی‼️
من زیسته ام نه شاد و نه غمگین.
شما هم تمرین کنید.
باز سرم گیج میرود.

@Kajhnegaristan
وضعیت دشوار زن
✍️
#لکان؛ #سمینار_دو
مترجم؛ محمد پورفر


🟢این نه یک فرد وسواسی، بلکه یک زن است که یک نابهنجاری تناسلی واقعی دارد: او واژن بسیار کوچکی دارد، که دست نخورده مانده، او یک باکره است، و زهدانی که با این واژن بسیار کوچک مطابقت داشته باشد وجود ندارد. این کمابیش قطعی است، اگرچه، به واسطۀ یک کم‌رویی منحصر به فرد، این مسأله هرگز به طور دقیق شفاف نشده. این نابهنجاری دست‌کم زمانی که بحث ویژگی‌های جنسی ثانویه می‌شود چشم‌گیر است، مطابق نظر برخی متخصصان که تا آنجا پیش رفته‌اند که بگویند این لحظه‌ای از نرمادگی است، و این که زن به واقع یک مرد بوده. این موضوعی است که فیربرن وارد روان‌کاوی می‌کند.

♨️ او بدون کمترین تردیدی به ما می‌گوید که شناسندۀ زن، شخصیتی با کیفیت مشخص، یاد گرفته است که ایرادی در جایی وجود داشته، که موقعیت او در رابطه با واقعیت جنسیت‌ها بسیار بی‌همتاست. او به واسطۀ آن که شش یا هفت دختر در خانواده در موقعیت یک‌سانی قرار دارند حتی بیشتر هم به این موضوع پی برده. بنابراین آدم می‌داند قضیه از چه قرار است، آدم می‌داند که در این نقطه زنان به شکل کمابیش عجیبی کنار هم قرار می‌گیرند. زن به خود می‌گوید که این منحصر به فرد است، و از آن خرسند است: به خود می‌گوید: بدین ترتیب از دغدغه‌های زیادی معاف می‌شوم. و بدین شکل تبدیل به یک معلم می‌شود.

♨️ او سپس به آهستگی آگاه می‌شود که، به لطف این واقعیت که تمامی لذت‌هایش از یک کنش معنوی صرف نشأت می‌گیرند نه تنها از مصائب طبیعت خلاص نمی‌شود، بلکه اتفاقات خنده‌داری می‌افتند: هیچ چیز هرگز درست نیست، چیزها هرگز به قدر کافی خوب پیش نمی‌روند. او به طرز وحشتناکی توسط محذوریت‌های اخلاقی‌اش سرکوب می‌شود. و زمانی که در میانۀ مرحلۀ دوم به نوعی از نفس می‌افتد، دچار یک حملۀ افسردگی می‌شود.

♨️ روان‌کاو فراتر از هر چیز دیگر، بنا دارد که رانه‌های زن را برای او ترمیم کند، یعنی به عبارتی او را از گره‌خوردگی قضیبی‌اش آگاه سازد. معلوم می شود میان این واقعیت که زن به روی برخی مردان تأثیر می‌گذارد، که مجاورت برخی مردان روی او اثری را می‌گذارد، و حملات افسردگی رابطه‌ای وجود دارد. روان‌کاو از این نتیجه می‌گیرد که زن دوست دارد به آنها آسیب بزند، و برای چندین ماه او را به سمت ترمیم این رانۀ پرخاشگری سوق می‌دهد. در تمام طول این برهه، او به خودش می‌گوید: خدای من، این زن تمام این چیزها را به طرز اعجاب‌آوری خوب یاد می‌گیرد! آنچه روان‌کاو انتظارش را می‌کشد این است که زن دچار وضعیتی شود که او نام‌ش را احساس گناه می‌گذارد. و در نهایت هم موفق می‌شود.

♨️ چیزی که واقعاً بسیار جالب توجه است این است که او در روزی که چنین چیزی را مشاهده می‌کند پیش‌رفت روان‌کاوی را اعلام می‌دارد: زن سرانجام به احساس گناه‌ش رسیده، به عبارتی حالا دیگر همه چیز بسیار ساده است، او دیگر نمی‌تواند بدون فعال کردن این حملات گناهی که، این بار موجه هستند، به مردی نزدیک شود.

♨️ به بیان دیگر، به تبعیت از این طرح‌واره که چندی پیش مشاهده‌اش کردیم، روان‌کاوی در ابتدا به او یک «خود» داده است، او زن را نسبت به آنچه که واقعاً می‌خواسته، به عبارتی تکه‌تکه کردن مردان آگاه کرده؛ و سپس، به او یک «فراخود» داده، یعنی تمام این کارها واقعاً بسیار زشت هستند، و این که فراتر از آن نزدیک شدن به این مردان مطلقاً ممنوع است. این چیزی است که نویسنده آن را مرحلۀ پارانویایی روان‌کاوی می‌نامد.

♨️ آیا این واقعاً روش درستی است؟ آیا این حملات افسردگی دغدغۀ‌شان قرار گرفتن در این رابطۀ دوطرفه است، با تمام آنچه که روی طرح‌وارۀ واپس‌روی شامل‌شان می‌شود؟

♨️ با این حال فیربرن به این مسأله اشراف دارد. خصلت‌های افسرده‌کنندۀ تصاویر مردان با این واقعیت پیوند یافته‌اند که مردان، خود او هستند. این تصویر خود زن است که از او گرفته شده، و این تأثیر متلاشی‌کننده و برآشوبنده را بر او دارد. زمانی که او به این مردها نزدیک می‌شود، این تصویر خودش است، تصویر خودشیفته‌وارش، تصویر «خود»ش، که به آن نزدیک می‌شود. این شالودۀ وضعیت افسرده‌کننده است. و موقعیت برای زن به طور قطع دشوارتر از هر کس دیگری می‌شود، چرا که او به شکل بسیار مشخصی در یک وضعیت ابهام‌آمیز قرار دارد.🟢


⚡️Lacan; Seminar II - The Ego in Freud's Theory and in the Technique of Psychoanalysis



@Kajhnegaristan
🟢توهم قادر است‌ انسان را از چنگ امر توهم‌زا برهاند٬ حال آن‌که قاعدتن تنها عقل و منطق می‌تواند انسان را از یوغ تصورات غیرمنطقی آزاد کند. این قدرت مبهم تخیل از چه برمی‌خیزد؟
از آن‌جا که ذات و جوهره‌ی تصویر آن است که خود را واقعیت جلوه دهد٬ متقابلن واقعیت نیز باید بتواند از تصویر گرته‌برداری کند و خود را دارای همان جوهر و معنا بنمایاند‌. ادراکات می‌توانند رویا را بی‌هیچ تعارض و انفصالی ادامه دهند؛ خلاهای آن را پر کنند؛ جنبه‌های ناپایدار آن را تثبیت کنند و به آن تحقق بخشند. همان‌طور که توهم ممکن است مانند ادراک٬ حقیقی بنماید٬ ادراک نیز خود می‌تواند به حقیقت مشهود و انکارناپذیر توهم تبدیل شود.

پاسکال می‌گوید «دیوانگی بشر آن‌چنان ضروری است که دیوانه نبودن خود شکل دیگری از دیوانگی است» و داستایفسکی گفته است « برای آن‌که از عقل سلیم خود مطمئن شویم٬ راه چاره آن نیست که همسایه‌مان را محبوس کنیم»
باید تلاش کنیم در اعماق تاریخ به درجه‌ی صفر دیوانگی در سیر جنون دست یابیم یعنی زمانی که برداشت انسان از جنون یکدست و نامتمایز بود؛ زمانی که مرزبندی میان عقل و‌ جنون خود هنوز مرزبندی نشده بود. بایستی دریافت که انسان چگونه خرد را جا گذاشت و‌ در دیگر سوی هم دیوانگی را. آنچنان که این دو راه هرگونه تبادل را بر هم بستند و هریک برای دیگری حکم مرده را یافتند.
انسان مدرن در قلمرو آرام و بی‌کشمکشی که در آن جنون بیماری روانی تلقی می‌شود دیگر با دیوانه گفتگویی ندارد. در یک سو انسان عاقل جای دارد که پزشک ‌را به نمایندگی از خود به سوی جنون می‌فرستد و بدین ترتیب هر نوع رابطه با جنون را خارج از کلیت مجرد بیماری ناممکن می‌کند. در سوی دیگر دیوانه جای دارد که با غیر خود تنها با میانجی خردی که آن هم مجرد است ارتباط حاصل می‌کند. بین آن دو زبان مشترک وجود ندارد یا بهتر است بگوییم دیگر وجود ندارد.
امروز برداشت ما از جنون در چنگ آرامش علمی است که از فرط شناختن جنون آن‌را فراموش کرده است. بایستی مرزها را بشکنیم.🟢

📕تاریخ جنون
میشل فوکو


@Kajhnegaristan
ساماندهی مسکنِ «ابدی» و مسکن «دهری»
آرش حیدری

🟢رابطۀ بدنِ زنده با سرمایه و فضاهای آن هم‌ارز است با رابطۀ بدنِ مرده با سرمایه و فضاهای آن. قبرستان که به شکلی استعاری «خانۀ ابدی» نامیده می‌شود رابطه‌ای دارد با مسکن همچون چیزی برای «خریدن» یا «اجاره کردن». برای بودنِ در چرخۀ بهنجارِ حرکت، بدنِ زندگان باید توانایی قرار گرفتن در فضاهای کار و استراحت را داشته باشد؛ در غیر این صورت ماشینِ ساماندهی می‌چرخد و مسیر دیگری باز می‌شود که بدن باید در آن مسیر جریان پیدا کند. مثلاً مسیرِ خیابان به نوانخانه، گرمخانه، دارالمساکین، دارالایتام، دارالمجانین، دارالمجرمین و... .

🔷بدنِ مرده نیز برای قرارگیری در «خانۀ ابدی» باید رابطۀ مشخصی با نسبتِ فضا-سرمایه برقرار کند. چرخۀ ساماندهی باید بتواند بدن‌ها را بچرخاند. همانطور که اگر آب یکجا بماند می‌گندد، بدن‌ها هم باید بچرخند تا چیزی به جریان بی‌افتد. به این ترتیب اتصال یک بدن با یک فضای مشخص همواره امری موقتی است و مبتنی بر نوعی «اجاره کردن». «خانۀ ابدی» نیز باید اجاره شود و لذا نباید «ابدی» باشد. ابدی شدنِ اتصال یک بدن با یک فضا عملاً باعث می‌شود که آن فضا و آن بدن از چرخش باز‌ایستند.

🔷ترافیک بالای بدن‌های مردگان و «کمبود فضا» باعث می‌شود که در فرایند تقاضا و عرضه خودِ فضا تبدیل به کالایی ارزشمند شود. بدن‌ها باید فضاهای خود را پیدا کنند. ترافیک بدنِ زندگان فضای شهر را رو به بالا گسترش می‌دهد و ترافیک بدنِ مردگان این فضا را رو به پایین بسط می‌دهد. قوس صعود با قوس نزول هم‌‌زمان می‌شود و چرخِ گردونی پدید می‌آید که با راهبرد «فروشِ تراکم» رو به بالا برای زندگان و رو به پایین برای مردگان، گردشِ سرمایه حول بدن‌ها را تسریع می‌کند.

🔷«ساماندهی بازار مسکن» در شکل‌های «ابدی» و «دهری» راهبردهای جدیدی را برای گردش سرمایه در کانالِ زندگان و کانال مردگان پدید می‌آورد. صد البته که این زندگان‌اند که باید «مسکنِ ابدی» مردگان را تأمین کنند. ماشینِ سرمایه ارزش‌های روایی و معناییِ بدنِ مردگان برای زندگان را به گردشی سود‌ده تبدیل می‌کند. ماشینِ سرمایه با منطقِ ساماندهی توانِ تبدیل هرچیزی به سرمایه را دارد. بدن مرده به خاطر نسبتی که با تاریخِ زندگان برقرار می‌کند واجد ارزش‌های خاص خود می‌گردد، این ارزش‌های خاص موجب می‌شوند که فضای خاصی نیز برای این بدن لحاظ شود.

🔷از آنجا که ساماندهی باید بتواند هر ارزشی را به ارزشی عینی و مشخص در منطق سرمایه تبدیل کند؛ این ارزشِ روایی و تاریخی را به ارزشی اقتصادی تبدیل می‌کند و با آرزوی «رحمت برای آن عزیز از دست رفته» و مسئلت «صبر جزیل برای بازماندگان»، آن «عزیز از دست رفته» را در منطقی نوپدید ارزش می‌دهد و با گره زدنِ بدنِ «آن عزیز از دست رفته» به «خانۀ ابدی»، به مدتِ 30 سال فضایی را به بدنِ «آن عزیز از دست رفته» «رهن کامل» می‌دهد و «در صورتی که مستأجر [یا وکیل او] در پرداخت اجاره بها تأخیر نماید، موجر می‌تواند قرارداد را فسخ و تخلیه مورد اجاره را از مراجع ذی صلاح بخواهد».🟢

@Kajhnegaristan
Forwarded from اتچ بات
#مقاله


دلوز،مارکس و سیاست
نیکولاس توبرن
ترجمه؛ محمدزمان زمانی جمشیدی


🔅ﺩﺭﺁﻣﺪ: شکوه ﻣﺎﺭﻛﺲ🔅

🟢ﭼﻮﻥ ﻧﮋﺍﺩﻯ ﻛﻪ ﻫﻨﺮ ﻳﺎ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ، ﻧﮋﺍﺩﻯ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ،ﻣﺪّﻋﻰ ﺷﻮﺩ ﻧﺎﺏ ﻭ ﺧﺎﻟﺺ ﺍﺳﺖ، ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﻧﮋﺍﺩﻯ ﺍﺳﺖ ﺳﺘﻤﺪﻳﺪﻩ.ﺟﺎﺯﺩﻩ، ﺿﻌﻴﻒ، ﺁﺷﻔﺘﻪ، ﻛﻮچ ﮔﺮ، ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﺯﻯ ﭼﺎﺭﻩ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﻧﮋﺍﺩ ﺍﻗﻠﻴﺖ(ﺩﻟﻮﺯ ﻭ ﮔﺘﺎﺭﻯ)ﻛﺴﻰ ﺑﻪ ﻛﻤﻮﻧﻴﺴﻢ ﺗﻌﻠﻖ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻭ ﻛﻤﻮﻧﻴﺴﻢ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺍ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﭼﻴﺰﻯ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻰ ﻧﺎﻣﺪ، ﻣﺸﺨﺺ ﺷﻮﺩ. (ﻣﻮﺭﻳﺲ ﺑﻼﻧﺸﻮ)
ﮔﻔﺘه ی ژﻳﻞ ﺩﻟﻮﺯ ﻣﺒﻨﻰ ﺑﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻛﺘﺎﺑﺶ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻣﺮگ او ناتمام مانده قرار بود شکوه مارکس ﻧﺎﻡ ﺑﮕﻴﺮﺩ، ﻓﺘﺢ ﺑﺎﺑﻰ ﺩﺭﺧﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻯ ﺍﻭ ﻭ ﭘﺮﺳﺸﻰ ﺟﺬﺍﺏ. ﺍﻳﻦ ﻓﻴﻠﺴﻮﻑ ِ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻭ
ﭘﻴﭽﻴﺪﮔﻰ... ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺷﻜﻮﻩ ﻣﺎﺭﻛﺲ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﮕﻮﻳﺪ؟ ﺍﻭ ﭼﻪ
ﻧﻮﻉ ﭘﻴﻮﻧﺪﻫﺎﻳﻰ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻣﺎﺭﻛﺲ ﺑﺴﺎﺯﺩ، ﻭ ﭼﻪ ﺧﻄﻮﻁ ﻧﻴﺮﻭﻯ ﺟﺪﻳﺪﻯ ﻣﻤﻜﻦ ﺑﻮﺩ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ؟ ﺍﺭﻳﻚ ﺁﻟﻴﺰ که سرگرم این ﭘﺮﺳﺶ ﻭ ﺍﻫﻤﻴﺖ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻩ، ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: "ﻓﻠﺴﻔﺔ ﺩﻟﻮﺯ، ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺯﻳﺮ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ ﺩﺍﺭﻯ ﻭ ﺷﻴﺰﻭﻓﺮﻧﻰ
جای می گیرد"چون به هر روی نام خاص ﭼﻨﻴﻦ ﺍﺷﺘﻐﺎﻝ ﺧﺎﻃﺮﻯ ﺑﺎ ﺗﺸﻜﻴﻼﺕ "ﺟﻨﻮﻥ ﺁﻣﻴﺰ" سرمایه داری مارکس ﺍﺳﺖ، ﻣﻰ ﺍﻓﺰﺍﻳﺪ: "ﭘﺲ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻛﻪ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﻣﺎﻳﺔ ﺗﺄﺳﻒ
،ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﻟﻮﺯ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﻛﺘﺎﺑﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺍﺛﺮﺵ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻨﻮﻳﺴﺪ ﻛﺘﺎﺑﻰ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻋﻨﻮﺍﻧﺶ شکوه مارکس باشد، ولی این تاسف ﺑﻰ ﺣﺎﺻﻠﻰ ﻧﻴﺴﺖ. ﺯﻳﺮﺍ ﺑﻨﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺁﻟﻴﺰ ﻛﺘﺎﺏ ِ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﭘﻴﻮﻧﺪﻫﺎﻳﻰ ﺟﺪﻳﺪ ﺑﺎ ﺁﺛﺎﺭ ﺩﻟﻮﺯ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻧﻤﺎﻳﺪ. 🟢
...متن کامل مقاله ی فوق را در پی دی اف زیر مطالعه بفرمایید👇

@Kajhnegaristan
کنش سیاسی در فاصله با سیاست
محمدرضا تاجیک


🟢 بدیو در دفاع از سیاستی در فاصله از دولت می‌گوید: «فاصله‌گیری از دولت» دلالت دارد بر نوعی از سیاست که ساختار یا موضع‌گیری‌هایش تابع دستور کار و زمان‌بندی دیکته‌شده از سوی دولت نیست.

🔸 جریان اصلاح‌طلبی «واقعا موجود» دیری‌ست که سیاست خود را در فاصله‌‌ای بسیار نزدیک با سیاست رسمی یا سیاستِ دولت تعریف کرده است. از این‌رو، «فراخوان‌های دولت» هنگامه‌های حضور و کنش‌گری آن‌ها را می‌آفریند....

🔸 اما همان‌گونه که بدیو می‌گوید، هر پاياني در عين حال چيزي نو است. بی‌تردید، نمی‌توان از پایان اصلاح‌طلبی سخن گفت، زیرا اصلاح‌طلبی یک پروژه و پروسه‌ی ناتمام است و هنوز به اشباع‌شدگی و پرشدگی کامل نرسیده است...🟢


برای خواندن و دانلود مطلب به لینک زیر مراجعه کنید:
https://bit.ly/2oE9VSi



@Kajhnegaristan
Forwarded from اتچ بات
ﺟﺎﻳﮕﺎهﻛُﻨﺎﺗﻮس در ﻣﺘﺎﻓﻴﺰﻳﻚ ﺳﻴﺎﺳﻲ اﺳﭙﻴﻨﻮزا
رﺿﺎ ﻧﺠﻒ زاده


ﭼﻜﻴﺪه:
اﺳﭙﻴﻨﻮزا ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺗﺮﻳﻦ ﻓﻴﻠﺴﻮف ﻋﺼﺮ روﺷﻦ ﮔﺮيِ رادﻳﻜﺎل اﺳﺖ، ﺑﻪ ﻃـﻮري ﻛـﻪ روﺷﻨﮕﺮي رادﻳﻜﺎل را ﻫﻢ ﺳﻨﮓ"اﺳﭙﻴﻨﻮزﻳﺴﻢ" ﺧﻮاﻧﺪه اﻧﺪ . ﻓﻠﺴﻔﺔ ﺳﻴﺎﺳﻲ اﺳﭙﻴﻨﻮزا در اﻣﺘﺪاد ﺳﻨﺖ ﺑـﺰرگ ﺟﻤﻬـﻮري ﺧـﻮاﻫﻲ ﻓﻠـﻮراﻧﺲ و وﻧﻴـﺰ و در ﭼ ﻬـ ﺎرﭼﻮب
رﺋﺎﻟﻴﺴﻢ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﻣﺪرن ﺗﺤﻠﻴﻞﻣﻲ ﺷﻮد .اﺳﺎس اﻳﻦ ﺟﻤﻬﻮري ﺧﻮاﻫﻲ ﻳـﺎ رﺋﺎﻟﻴﺴـم ﺳﻴﺎﺳﻲ درﻳﺎﻓﺘﻲ از ﻣﺪﻳﻨﻪ ﻳﺎ ﺟﻤﻬﻮري اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺗﺤﻠﻴـﻞ و ارزﻳـﺎﺑﻲ ﻣﻨﺎﺳـﺒﺎت ﻧﻴﺮوﻫﺎ اﺳﺘﻮار اﺳﺖ . ﺑﻪ ﻋﺒﺎرﺗﻲ، ﻣﺤﻮر اﺻﻠﻲ رﺋﺎﻟﻴﺴﻢ ﺳﻴﺎﺳﻲ اﺳـﭙﻴﻨﻮزاﻳﻲ ﻣﻔﻬـﻮم
ﻗﺪرت ﻳﺎ"ﭘﻮﺗﻨﺘﻴﺎ" اﺳﺖ و اﻳﻦ ﻓﻠﺴﻔﺳ ﺔِﻴﺎﺳﻲ ﺗﻤﻬﻴﺪ ﺷـﺪه ﺑـﺎ ﻣﺤﻮر ﻳـﺖ ﻣﻔﻬـﻮم ﻗﺪرت و ﺳﺎﺧﺖ ﻛﺸﻤﻜﺶ آﻣﻴﺰ ﻧﻴﺮوﻫﺎي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، ﺑﺮ دﺳﺘﮕﺎه ﻣﺘﺎﻓﻴﺰﻳﻜﻲ وﻳﮋه اي ﺗﻜﻴﻪ دارد ﻛﻪ اﻧﮕﺎره ﻳﺎ ﻣﻔﻬﻮم ﻣﺤـﻮري آن ﻛُﻨـﺎﺗﻮس اﺳـﺖ . ﺑ ﻴﻬـﻮده ﻧ ﻴﺴـﺖ ﻛـﻪ
ﻣﺘﻔﻜﺮي ﭼﻮن ژﻳﻞ دﻟﻮز اﺧﻼق اﺳﭙﻴﻨﻮزا را رﺳﺎﻟﻪ اي در ﺑﺎب ﻗﺪرت ﻣـﻲ ﺧﻮاﻧـﺪ .
ﭘﺮﺳﺶ ﻫﺎي راﻫﺒﺮ اﻳﻦ ﭘﮋوﻫﺶ ﺑﺪﻳﻦ ﺷﺮح ﻃﺮح ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ : ﻛُﻨﺎﺗﻮس ﺑﻪ ﻣﺜﺎﺑﺔ ﻳﻜـﻲ از ﻋﻨﺎﺻﺮ اﺻﻠﻲ دﺳـﺘﮕﺎه ﻣﺘـﺎﻓﻴﺰﻳﻜﻲ اﺳـﭙﻴﻨﻮزا، ﭼـﻪﻣﺨﺘﺼـﺎﺗﻲدارد ؟ ﺑـﺮ ﭘﺎﻳـﺔ ﻣﺨﺘﺼﺎت ﻛُﻨﺎﺗﻮس، اﺳﭙﻴﻨﻮزا ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻓﻠﺴﻔﺔ ﺳﻴﺎﺳﻲ اي ﺗـﺪوﻳﻦ و ﺻـﻮرت ﺑﻨـﺪي
ﻛﺮده اﺳﺖ؟ ﻣﺪﻋﺎي اﺻﻠﻲ اﻳﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ آن اﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﻠﻘﻲ ﺧﺎص اﺳﭙﻴﻨﻮزا از ﻋﻨﺼـﺮ
ﻣﺘﺎﻓﻴﺰﻳﻜﻲ (و اﻟﺒﺘﻪ ﻓﻴﺰﻳﻜﻲ ) ﻛُﻨـﺎﺗﻮس رﺋﺎﻟﻴﺴـﻢ ﺳﻴﺎﺳـﻲ وي را از ﺳـﻨﺖ ﻏﺎﻟـﺐ رﺋﺎلﭘﻮﻟﻴﺘﻴﻚ ﮔﺴﺴﺘﻪ ازاﺧﻼق ﺟﺪا ﻣﻲ ﺳﺎزد . ،ﺑـﺮ اﻳـﻦ اﺳـﺎس ًﻛُﻨـﺎﺗﻮس ﺻـﺮﻓﺎ راﻧﻪ اي ﻃﺒﻴﻌﻲ ﻳﺎ ﻋﻨﺼﺮي ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ﺳﺎﻣﺎن رواﻧﻲ ـ ﺟﺴﻤﺎﻧﻲِ اﻧﺴﺎن ﻧﻴﺴﺖ؛ ﺑﻠﻜـﻪ
با ساحت اﻟﻮﻫﻲ و ﻋﺎﻃﻔﻲِ زﻳﺴﺖ ﺑﺸﺮي ﻧﻴﺰ ﻗﺮﻳﻦ اﺳـﺖ و ﻋﻨﺎﺻـﺮ اﺧﻼﻗـﻲای چون شادی،عشق و دوستی را در ﺣﻮزة ﻋﻤﻮﻣﻲ ﻳﺎ ﺟﻤﻬﻮري ﻣﺴﺘﻘﺮ ﻣﻲ ﺳﺎزد....🟢
دوستان محترم می توانند متن کامل مقاله ی زیبا و عمیق فوق را در پی دی اف زیر مطالعه بفرمایند.👇

@Kajhnegaristan
🟢آنها می‌گویند «انبوه مردم، چنانچه ترسانده نشوند، خود موجب ترس می شوند» و «عامه مردم یا بندهای دون پایه اند و یا اربابی متفرعن»، و «آنها فاقد هر گونه حقیقت یا قضاوتی هستند، و قس على هذا.
لیک همگان طبیعتی مشترک دارند. فقط ما به وسیله‌ی قدرت و آموزش اغفال شده‌ایم. هنگامی که دو نفر کار مشابهی را انجام می‌دهند می‌گوییم «این یکی مجاز به انجام آن کار است و آن یکی نه»؛ نه به علت عمل مزبور، بلکه به سبب اینکه کننده‌ی کار متفاوت است. مناعت، ویژگی فرمانروایان است. انسانها متكبرند... اما بر تكبر فرمانروایان به واسطه‌‌ی منزلت، تجمل، بخشش و نوعی از هماهنگی در رذایل و قسمی بلاهت مشخص پرورش یافته و شرارتی آراسته سرپوش گذاشته می‌شود؛ بدین ترتیب این رذایل
فرمانروایان که اگر به هر کدام به صورت مجزا بنگریم قبیح و تهوع آورند، چرا که در این صورت این امر مشهود و هویداست، بر انسان های خام و تحصیل نکرده پسندیده و زیبنده جلوه می کند».🟢


#باروخ_اسپینوزا

@Kajhnegaristan
سلام و عرض ادب خدمت اعضای فرهیخته و اهل تفکر و کتاب و حقیقت کانال کژ نگریستن، و خوش آمد ویژه نیز خدمت اعضای جدیدالورود.
دوستان عزیز، چندیست رانه ی مرگ و نیستی، چنان چنگالهای نحسش را بر گلوی هستی ام(البته هستی اکثرمان) چنگ انداخته و فشار می دهد تا بلکه آخرین قطره های هستی و نشاط و سرزندگی را نیز از جسم بی رمقم(بی رمقمان) بچلاند،البته ما اسپیوزایی ها که فعلا تنها سرمایه مان بدن هایمان است داریم یواش یواش می آموزیم که یک بدن قادر به انجام چه کارهایی است. هرجا سلطه و قدرت و فشاری باشد ناخودآگاه مقاومتی هم در برابر آن شکل می گیرد.
فعلا که زندگی من در گیرودار رخنه ی تاناتوس(رانه ی مرگ/ورشکستگی مالی و بیکاری/کرونا) و مقاومت و پایداری اروس (رانه ی زندگی/عشق و فداکاری همسر و فرندان خردسالم) خوش دست و پایی می زند.
اما اگر بخواهم کمی غیر ادبی تر و غیراحساسی و ساده منظورم را به سمع و نظرتان برسانم، باید بگویم که از ابتدای راه اندازی این کانال من اهداف متعالی و انتقادی و آگاهی بخشانه ای داشتم، به بیانی ساده هدف خود من ابتدا به ساکن شناساندن نحله ها و تفکرات و فلسفه های جدید و کریتیکال جهان غرب بود، و بیشتر از همه می خواستم با استفاده از روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی یا به بیان دیگر،با استفاده از تمام ظرفیت های علوم انسانی،یک رویه ی کریتیکال و انتقادی نشان بدهم و بیرون بکشم، یا به یک بیان دیگر بیرون کشیدن و بدست دادن تفکرات رهایی بخش، به عنوان بدیل و آلترناتیو برای نظم های مستقر و بخشی از اهدافم هم شناساندن چپ نو که همانقدر برای رهایی روی مارکس و نظریاتش حساب باز می کند که روی نیچه یا فروید یا لاکان و دلوز و اسپینوزا.
حال در این راه این دو سه سال تلاش های زیادی هم کردیم، حال تا چه حد موفق بوده ایم این دیگر به عهده ی شما فرهیختگان عزیز است که نظر بدهید.اگر متوجه باشید مدتی است که کانال و مطالبش کم رمق و بی جون و فقیر شده است که متاسفانه علتش بیماری و بیکاری اینجانب و جدا شدن دوست همراه و همدلم بوده است.با نگاهی به گذشته و کارها و تلاش ها و بخصوص جمع شدن و گلچین حدود سه هزار اعضای دگر اندیش و جدی که اکثریت به قریب اهل فلسفه و روانکاوی و تفکرند و اکثرشان به علت ماندن طولانی مدت و نرفتن،علاقه مند واقعی و مرد راه حقیقت اند، نمی توانم رضایت به انحلال کانال بدهم و از طرفی دیگر این کانال و رسالت آن و اعضاهای فرهیخته اش،بخش جدایی ناپذیری از وجود و هستی ام شده است. به همین خاطر تصمیم گرفته ام با کمی کمک گرفتن از اعضای مشتاق و علاقه مند دوباره اینبار با یک برنامه ی منظم کانال را سروسامان بدهم. اینبار سعی می کنیم از مقاله های بکر و جدید پیرامون متفکران مطرح چپ نو و برای شناساندن اندیشه و فلسفه هایشان و نیز درسگفتارهای صوتی و تصویری در مورد فلسفه ی قاره ای و پساقاره ای و روانکاوی فرویدی و لکانی و نیز فیلسوفان مطرح دوران مدرنیته چون؛ کانت،هگل،شوپنهاور،نیچه،هایدگر،ویتگنشتاین، و نیز نحله های مطرح فلسفی منجمله: ساختارگرایی، پساساختارگرایی، فلسفه ی تحلیلی آنگلوساسکون و ایدئالیسم آلمانی و هرمنوتیک و پدیدارشناسی مطلب (چه در قالب درسگفتار صوتی و وویس چه مقاله و کتاب های مرجع در قالب pdf) بگذارم، ولی در این راه به حمایت اندک شما دوستداران دانش نیاز دارم، و چون تصمیم دارم مطالب و مقاله ها و درسگفتارهایی تهیه کنم که هم قابل اعتماد و اعتنا باشد و هم جدید و غیرتکراری یک شماره ی کارتی تقدیم دوستان فرهیخته می گردد تا دوستان مشتاق در صورت تمایل و رضایت مبلغی ناچیز به عنوان کمک (به ارتقا سطح مطالب و غنا و تهیه و دانلود مقاله و درسگفتارهایی از موسسه های معتبر و مورد وثوق) به پرباری و ارتقاء کانال خودشان، ارسال کنند، مطمعن باشید این کمک های مالی اندک ولی باارزش شما صرف تهیه مطالب و منابع و مقاله و مطلب و نیز پیشبرد هدف اصلی مان که جا انداختن اندیشه ی انتقادی و تکثیر آگاهیست، می شود. لازم بذکر است که انتظار کمک صرفا در حد یک پیشنهاد است برای جلوگیری از زوال کانال و پوچ شدن زحمات چندین ساله. و هر عضو گرامی ای در کمک کردن یا نکردن کاملا مختار است و آزاد،چرا که ما از شرایط حاکم بر معیشت و اقتصاد این ملت آشنائیم.

《6280231426232707》
بانک مسکن/متین
پیشاپیش دست تک تک دوستان عزیز(چه آنهایی که حاضر به کمک اند، و چه آنهایی که توان کمک ندارند) و مشتاق را از دور می فشارم.
مانا مهر/. رضا مجد🌹
کژ نگریستن pinned «سلام و عرض ادب خدمت اعضای فرهیخته و اهل تفکر و کتاب و حقیقت کانال کژ نگریستن، و خوش آمد ویژه نیز خدمت اعضای جدیدالورود. دوستان عزیز، چندیست رانه ی مرگ و نیستی، چنان چنگالهای نحسش را بر گلوی هستی ام(البته هستی اکثرمان) چنگ انداخته و فشار می دهد تا بلکه آخرین…»
سلام خدمت دوستان گرامی
بشخصه معتقدم که شناختن و شناساندن تفکر و هستی شناسی و جهان بینی و فلسفه ی ژیل دلوز که یکی از دشوار فهم ترین و عمیق ترین فیلسوفان و متفکران قرن بیستم است یک رسالت راستین برای کانال کژنگریستن است، به همین خاطر درسگفتار "دلوز و هستی شناسی اجتماعی" که توسط استاد امیر خراسانی در مرکز آموزش های تخصصی و جامعه محور انجمن جامعه شناسی ایراد شده و در پنج تراک جمع بندی شده به ترتیب خدمت علاقه مندان و اعضای فرهیخته تقدیم گردد بلکه چند قدم به شناختن فلسفه ی پساقاره ای نزدیک شویم🌹
Audio
دلوز و هستی شناسی اجتماعی/بخش اول
مدرس؛ استاد امیر خراسانی

@Kajhnegaristan
مائده رسولی/دکترای روانشناسی


🟢عکس متعلق به یک اتفاق نیست. پایانی بر سیزیف است آنگاه که دیگر وامدار طبیعت نیست. شاید تصویر نتواند گویای جوهر حقیقی تمامی این جهان باشد. دستهای مشت شده و زخمی، خوابی توامان با رنج و سرمای جانکاه، سویه ی دیگری بر آنچه بر ما ناشناخته است، می گشاید. ما نسبت به این تصاویر و حقایق سِر نشدیم، ما هر قدر هم که برای نمادپردازی و به  کلام در آوردن درد و رنج این کودک بکوشیم، همواره چیزی بیرون از او باقی می ماند. به عبارت دیگر، همواره مازادی وجود دارد که نمی توان با زبان بیانش کرد. شاید اگر تمامی تعریف های پیشینی از این جهان را کنار بگذاریم حقیقتی بر جای می ماند که به عنوان داد و ستد در دنیای نمادین قانون و فرهنگ بر ما تحمیل می شود. ولی آنچه از فرهاد خسروی ها بر جای می ماند همواره چیزی آن بیرون است، مقدم بر مفاهیمی چون عشق، اخلاق و زیبایی و قانون...🟢



@Kajhnegaristan
Forwarded from اتچ بات
#مقاله

چرخش لاکان به فروید
ژان میشل راباته
مترجم؛ احسان نوروزی


🟢از آنجا که موضوع مورد بحث لاکان، و نتیجتاً روانکاوی، است پس سخن را با خاطره‌ای شخصی، چیزی شبیه اعتراف، شروع می کنم. می توان با وام گرفتن عنوان کتاب میلان کوندرا آن را "شوخی" نامید، چون واقعاً با یک شوخی عملی احمقانه شروع شد. در پاییز سال ۱۹۶۸، وقتی دانشجویی تازه وارد در اکول نرمال سوپریر بودم، به گوشم رسید که دوستانم مشغول آماده‌سازی یکی از آن شوخی های نامتعارفی هستند که یکی از مزایای آن کلیسای جامع فرانسوی آموزش بود. آنها با حسادتی عصبی وار دیده بودند که چطور روانکاو مشهور با ماشین تا در ورودی دانشگاه می آید و به همراه زنی زیبا که بازویش را گرفته، وارد می شود و به سمت دفتر لویی آلتوسر می رود که آن زمان معاون اجرایی اکول بود. بر خلاف سبک و سیاق معمولی دانشجویان، مشهور بود که لاکان جماعت عظیمی از چهار گوشه ی شهر، آمیزه ای رنگارنگ از روشنفکران، نویسندگان، هنرمندان، فمینیست ها، رادیکال ها و روانکاوان را به خود جلب می کند. دستکاری کردن بلندگوهای متصل به میکروفون پیش رویش کار سختی نبود. به سرعت نواری دست و پا شد که آمیزه‌ای از جیغ و داد حیوانات و اصوات آثار هرزه نگارانه بود. حالا وقتش بود که ببینیم استاد و مخاطبانش به این اهانت چطور واکنش نشان می دهند؛ وقت نکردیم ناهار مان را تمام کنیم و من در حالی که ظرف ناتمام ماست را محکم چسبیده بودم پی توطئه گرها رفتم. دیر رسیدیم (قرار بود نوار مستهجن مان در اواخر سخنرانی پخش شود )و به سالن شلوغی وارد شدیم که در آن یک دوجین ضبط صوت در ردیف جلوی میز روی صحنه گذاشته شده بود. آنجا لاکان شلنگ تخته می‌انداخت و برای جنگل میکروفون ها حرف میزد؛ در پشتش تخته سیاهی بود که رویش نوشته شده بود: "ماهیت نظریه ی روانکاوی گفتاری بی کلام است". واضح بود که تنها چیزی که کم داشت همین مداخله گستاخانه ی ما بود! دقیقا همان لحظه‌ای که وارد اتاق شدم، لاکان شرح مبسوطی را آغاز کرده بود در مورد ظرفهای خردل، مشخصا "آن" ظرف خردل. طرز بیانش قدرتمندانه، نامعمول و رازگونه بود. اولین جملاتی که علیرغم منگی ام پس از غذا یادداشت کردم چنین بودند:
" این ظرف، آن را ظرف خردل می‌نامم تا نشان دهم که لزومی ندارد چیزی داشته باشد، چنین است چون خالی است و ارزشش را از ظرف خردل بودنش می گیرد. مشخصا،چون رویش واژه "خردل" (mustard) نوشته شده، در حالی که اینجا به معنای "با تأخیر" (me tardel must tardy be moult) است،زیرا در واقع ظرف برای آنکه به حیات ابدی اش به عنوان ظرف برسد باید صبر کند، حیاتی که فقط وقتی آغاز می‌شود که این ظرف سوراخی داشته باشد...🟢
متن کامل مقاله ی فوق را می توانید در پی دی اف زیر مطالعه بفرمایید👇


@Kajhnegaristan
#شعر
#طرح



ساخت و پاخت


خدا شیطان را ساخت!


شیطان به انسان پرداخت!

و انسان
سوار بر شیطان


از خدا
لب گرفت.🟢



رضا مجد


@Kajhnegaristan
قدمی چند با دلوز
رضا مجد

🟢دیروز بصورت اتفاقی و در حال قدم زدن، بایکی از رفقای فلسفه خوان برخورد کردم،اتفاقا عضو کانالمان هم هست، در مورد فلسفه و تفکر کریتیکال و انتقادی بحثی شروع کرد، و من بخاطر کسالتم سعی می کردم با تایید حرفهایش وارد گفتگو نشوم، تا این که این رفیقمان به من گیر داد که این همه وقت و انرژی صرف تهیه ی مطلب و مقاله وچه و چه و چه می کنی، جدا از نیاز به حوصله ی اساسی و بیهوده گی کارت،آیا فکر می کنی تا چه اندازه و چند نفر، (از منظر آگاهی بخشی) تاثیر می پذیرند؟ و اینکه فکر می کنی چیز جدید و تازه ای مونده که شما بگویی؟ و خلاصه اینکه می خواست به من بفهماند که اولا چقدر کارم بخصوص در این قرن و این زمان،(تو گویی که از نظر این رفیق ما، دیگر تمام حقایق و مسائل و مجهولات بشری حل و کشف و روشن شده است و دیگر هیچ اسرار و حقیقت و مسئله ی پنهان و لاینحلی نمانده و بشریت به ته ته تاریخ و فرهنگ و تمدن و معرفت خویش رسیده است)بیهوده و مسخره و بی نتیجه است.دوما حالی ام کرد که دیگر کار کشورهای جهان سومی و خاورمیانه و بخصوص کشور ما تمام است، اینها از تقدیر تاریخی عقب مانده اند و راهی جز این ندارند که مسیری که غرب رفته را بروند چرا که یگانه افق نهایی و حقیقت غایی آنیست که غرب و کشورهای غربی بهش رسیده اند،سوما و نهایتا اینکه دیگر نه چیزی برای گفتن و نه چیزی برای فهمیدن و نه چیزی برای فهماندن نمانده است.
ابتدا خواستم با منطق خودش باهاش رفتار کنم و اجازه بدهم در توهم دانستن و خواب دگماتیستی اش بماند،بعد متوجه شدم ساختار و منش من این اجازه را به من نمی دهد،رسالت رسالت است و آنهم تجهیز کردن انسانها به نگاه انتقادی و کژ و دیگرگونه نگاه کردن به مسائل است، و فرقی هم نمی کند چه آگاهی بخشی به یک نفر یا هزاران نفر. گفتم فکر می کنی در غرب چند درصد مردم فلسفه (آنهم فلسفه ی خودشان/غرب) می دانند؟یا احتمال می دهد چند درصد مردم اسم لاکان را شنیده اند؟ حالا بماند اینکه چیزی در مورد روانکاوی اش می دانند یا نه؟ و اینکه می داند هنوز در خود غرب یک دهم از کل دستاوردهای علوم انسانی و فلاسفه ی مدرن و پسامدرن و نحله های فلسفی(پدیدارشناسی/هرمنوتیک/ساختارگرایی و واسازی/روانکاوی و فلسفه ی تحلیلی) مغفول مانده و هنوز که هنوزه دنیا درگیر جهان و منطق و دوآلیسم افلاطون هستند؟و برای اینکه احساس نکنه منم مثل اون دارم حرافی و موعظه می کنم،گفتم می داند جهان و هستی و واقعیت حیات و زیست به این شکلی نیست که ما هرروزه درک و تجربه و زیست می کنیم؟ و اینکه اگر اسپینوزایی/نیچه ای/برگسونی/ دلوزی به جهان و هستی و وجود بیندیشی آنهم با حذف خرافات و ایدئولوژی های ریشه دوانده در جای جای فلسفه و علوم قدیم و جدید و انسانی و تجربی و طبیعی، تازه متوجه خواهد شد که تمام زندگی و هستی و نگاه و تفکراتمان اسیر ساحت توهم و خیال بوده است و نه تنها باید تمام دستاوردهایی که الان به اسم علم و علوم (چه انسانی،چه طبیعی و تجربی) می شناسیم به زباله دانی تاریخ بریزیم بلکه مجبور خواهیم شد دوباره و از ابتدا دیگرگونه هستی شناسی و معرفت شناسی و علوم انسانی و ....فرهنگ و سیاست و تمدن پی بریزیم؟و فقط یک چشمه از هستی شناسی دلوز را برایش رو کردم تا به غنا و گستردگی و گشودگی و بدیع بودگی انتولوژی و هستی شناسی اش پی ببرد که نتیجه ی نبوغ و قرائت بدیع و متفاوت دلوز از فلسفه ی اسپینوزا و نیچه و برگسون بود.دلوزی فکر کردن خیلی عجیب و غریب است، دلوز با تمام فیلسوفان قبل و بعد خود متفاوت است، بی دلیل نیست که به فلسفه اش می گویند فلسفه ی درون ماندگاری و به خودش هم می گویند فیلسوف تفاوت.و از تفکر عظیم و پیچیده و تودرتوی دلوز فقط با استفاده از دو مفهوم دیفرنس یا تفاوت و تکرار و مفهوم مورفو جنسیس یا "ریخت زادی" به خوانشی رادیکال و متفاوت از هستی و وجود دست زدم.اینکه در نگاه دلوزی،بجای آغازیدن از "بی اینگ" یا بودن از "بی کامینگ" یا شدن باید آغاز کرد،و بجای اینکه در اندیشه نقطه ی عزیمتمان "آیدن تی تی" یا هویت باشد،نقطه ی عزیمتمان "دیفرنس" یا تفاوت باید باشد آنوقت جهان و هستی ای که درش هستیم کاملا یک جهان دیگرگونه خواهد بود. وقتی به جهان غیر دلوزی فکر می کنیم نقطه ی عزیمت و آغازگاه اندیشه "آیدنتی تی" و هویت است و در واقع این هویت است که تفاوت را خلق می کند و در این شکل از اندیشیدن چیزی که برای همیشه از دست می رود و مغفول می ماند، چگونگی پدید آمدن و زایش امرهای نو یا ریخت زادی است و کل کار ما می شود گیرکردن در بن بست نسبت مفهوم /مصداق، دلوز به ما نشان می دهد که چطور کل طول تاریخ فلسفه را، ما غیرایمننس و غیردرونماندگار و استعلایی فکر کرده ایم
ادامه👇
@Kajhnegaristan
ادامه...👆
و هنوز هم می کنیم و کل هستی سرشار از امرنو و متفاوت، فقط یک قصه بیشتر ندارد. و شکل فلسفیدن و اندیشیدن ما هم به این شکل بوده که ما برای هر چیزی یک "آیدنتی تی" و هویت تعریف کرده ایم بعد بر اساس این هویت، تفاوت ها و تمایزها برساخته شده اند،بطور مثال، کل اسب ها با هر مقدار تفاوت(چه دررنگ،و نژاد و جثه و..)تحت یک هویت واحد و کلی ای بنام "اسب" طبقه بندی می شوند، دقیقا عظمت و نبوغ دلوز آنجاست که هستی شناسی اش بقدری پتانسیل برای گشودگی به جهانهای امکان های بیشمار، و شدن ها،دارد که بدون اینکه دلوز نیازی برای تدوین فلسفه ی سیاسی در خود ببیند،هستی شناسی اش،فلسفه ی او را تبدیل به سیاسی ترین فلسفه می کند، شاید ظاهر امر نشان ندهد دلوز دست به چه کار عظیمی در ساحت فلسفه زده است، حتی با گفتن اینکه،هستی شناسی دلوز، تنها هستی شناسی ای است که مثل الباقی هستی شناسی های استعلایی و متافیزیکی، تن به نهیلیسم نمی دهد.ولی وقتی پرسشی درست را به شیوه ای درست و کریتیکال بپرسیم که: " پیامد اندیشیدن استعلایی و غیر درون ماندگار چیست؟ تازه اوج و ریشه ی تاریخی فاجعه را درک می کنیم، چطور؟ به این شکل که کل جهان ما فقط یک قصه دارد، آنهم قصه ی غرب است، و اینگونه نسبت ما چه با جهان و چه با اشیاء و آدمها، در نهایت ازخودبیانگی و وقیح ترین شکل ایدئولوژیک خود خواهد بود. و چرا تفکر استعلایی و هژمونیک ما طبق تبیین های بی بدیل نیچه، سر آخر تن به نهیلیسم می دهد؟ کاملا مشخصه دیگر،چگونه؟ زمانی که کل جهان یک قصه بیش ندارد و اصالت با هویت و آیدنتی تی است و در نسبت مفاهیم و پدیدارها اصالت با مفاهیم است چرا که نسبت به پدیدارها پیشینی و قالبی است و در این نسبت یک پدیده تا جایی قابلیت به بیان درآمدن و شناسایی پیدا می کند که شده به زور خود را در قالب از قبل تعیین شده ی مفهوم جا داده و با آن منطبق شود. نتیجه ی اینگونه فکر کردن قالبی تن دادن به منطق این همانی و هویت است، آیا این نهایت پوچی و نهیلیسم نیست که
هویت من پیش از من برساخته شده است، و من فقط باید به گونه ای خودم را به قالب آن هویت دربیاورم، یا به بیانی با آن مفهوم این همان بشوم، و تمام افکار و اعمال و خصایل متفاوت به نوعی به نفع یک مفهوم کلی و واحد سرکوب شود،بله بوی آشناییست، بوی نئولیبرالیزم و کاپیتالیسم و جهانی شدن است، مثله شدن هر گونه تفاوت و دیگربودگی در پیشگاه امر این همان، و اخته شدن امر نو و بدیع، و تباهی و نابودی آفرینش و خصلت آفرینندگی، و سلطه ی امرهای یکسان و این همان.
هویت من پیش از من برساخته شده است، و من فقط باید به گونه ای خودم را به قالب آن هویت دربیاورم، یا به بیانی با آن مفهوم این همان بشوم، و تمام افکار و اعمال و خصایل متفاوت به نوعی به نفع یک مفهوم کلی و واحد سرکوب شود،بله بوی آشناییست، بوی نئولیبرالیزم و کاپیتالیسم و جهانی شدن است، مثله شدن هر گونه تفاوت و دیگربودگی در پیشگاه امر این همان، و اخته شدن امر نو و بدیع، و تباهی و نابودی آفرینش و خصلت آفرینندگی، و سلطه ی امرهای یکسان و این همان،هرچند که رفیق ما با شنیدن این مطالب خود را علاقه مند به فلسفه ی دلوز نشان داد ولی چشم هایش موقع جدا شدن چیز دیگری می گفتند: " اینکه با شنیدن این مطالب کاملا سردرگم شده ام.🟢


@Kajhnegaristan