کژ نگریستن
3.35K subscribers
679 photos
303 videos
732 files
369 links
این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید

https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYsdZIPVr6FxNjQ

ادمین
@rezamajidi1355555
Download Telegram
مرگ سوژه ، والایش محرومیت
دکتر سهیلا کیانی
‍"مرگ سوژه، والایش محرومیت:
پلی میان قدرقدرتی و استیصال"
کنگره بین المللی روانکاوی
#سهیلا_کیانی
#روانکاوی


@Kajhnegaristan
گسترش آموزش روانکاوی در ایران
دکتر روشنایی مقدم
‍ یک نگاه روانکاوانه در مورد وضعیت آسیب پذیر گسترش آموزش روانکاوی در جامعه ایران
سومین کنگره بین المللی روانکاوی
#دکتر_بابک_روشنایی_مقدم
#روانکاوی

@Kajhnegaristan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 جنبش آیندگان

🔹آیا سیاستمداران صدای نوجوانان را خواهند شنید؟

🔹دختری شانزده ساله در رأس جنبشی محیط زیستی / ایرنا

@Kajhnegaristan
جان زیبا،ایمرناگی،جنبش آیندگان و تمامیت خواهی"
دکتر قنبرپور

? جنبش آیندگان
🔹آیا سیاستمداران صدای نوجوانان را خواهند شنید؟
🔹دختر شانزده ساله سوئدی در رأس جنبشی محیط زیستی / ایرنا
فریادی...
مرا عظیم‌تر از این آرزویی نمانده است
که به جُستجوی فریادی گم‌شده برخیزم.
با یاریِ فانوسی خُرد
یا بی‌یاریِ آن،
در هر جای این زمین
یا هر کجای این آسمان.
فریادی که نیم‌شبی
از سرِ ندانم چه نیازِ ناشناخته از جانِ من برآمد
و به آسمانِ ناپیدا گریخت…
ای تمامیِ دروازه‌های جهان!
مرا به بازیافتنِ فریادِ گم‌شده‌ی خویش
مددی کنید!
۲ تیر ۱۳۳۷
درمرگِ ایمرناگی
"ما را گفته بودند آن کلام مقدس را به شما خواهیم آموخت و
لیکن
بخاطر آن عقوبتی دشوار را می بایدتان تحمل نمود.
عقوبت دشوار را چندان تاب آوردیم،باری
که
کلام مقدسمان از خاطر گریخت."
از مکتب صادق ،یکی از قلل درخشان"تفکر پوزیتیویستی در اسلام" که در شکاف برساخته در عبور از بنی امیه به عباسی و در فضای تنفس بین دو استبداد متولد شده و رخ نمود و در فترت موقت "زور و پستی" در یکسو و از اعتبار افتادن گذرای"تن دادگی و وانهادگی" در سیر کهنسال زور و زر و تزویر،طولانی ترین عمر و بیشترین فرصت کاری را برای امامان شیعه فراهم نمود،در مورد"عصر"،"زمان فردی" و "بخت" عبارت زیبایی نقل شده است:نه روزها و نه سالها و نه دهه ها،که قرن ها می توانند متولد شوند و بر افراد عبور کنند و مسیر زندگی آنها را رقم زنند که"نبودشان" همانا بهتر از بودنشان است: شکل گیری نوعی از گذر زمان،که این ندا را در درون آدمی ساز کند که: ایکاش در این برهه و در این سرزمین بدنیا نیامده بودم،هوای آنرا استشمام نکرده بودم و روزی و آرزوهای خود را در متن آن رقم نزده و جستجو نکرده بودم و سرنوشتم در زمانی دیگر و جایی دیگرگونه تر رقم خورده بود،
چنان احساسی که دلالت معنایی دارد براستنکاف از پذیرش "قسمت و توخه ای"در حیات فردی،خانوادگی و ملی خود که: ایکاش چنین برهه هایی نه برای من و یا آحاد سرزمین مادری ام،که برای هیچیک از ابنای بشر نبودند و بر زندگی هیچ انسانی عبور نمی کردند،سایه نمی گستراندند و بر آرزوها و زندگی انسانها رد خود را بر جای نمی گذاشتند.
زیستن در متن تمامیت خواهی یکی از مصداقهای قطعی این استنتاج عالمانه است.سوختن ،له شدن و به قهقرا کشیده شدن هر امر نیک و هر آرزوی شریف در نهانخانه دل و در مزرع سبز زندگی؛ که همیشه می تواند بستر مناسبی برای کاشت و برداشت "جنبش های آینده" باشد.
چهل سال "تاثیر گذاری " آرمان دینی بروایت تمامیت خواهانه در روند"تمامی عرصه های زندگی کشور ما" چیزی نیافریده است جز: تولد،پاگیری،بلوغ و سلطه اشرافیت دولتی،نه حتی از طریق "عقل ابزاری"،یعنی شایسته سالاری حرفه ای،بلکه از متن فاسد کننده"سهمیه،رانت،امتیازات ویژه،مستثنی بودن خودیها در برابر قانون و سلسله مراتب اداری و..." و این یعنی سروری یافتن کثیف ترین نوع "اشرافیت" بر کلیه عرصه های زندگی،که بشریت تا بحال تجربه کرده و در یک قرن اخیر از طریق"تمامیت خواهی انقلابی" و بدون استثنا در تمامی اشکال آن، به دنیای بشری معرفی و تحمیل گردیده است؛ تجربه ای بسیار تلخ و پر ادبار.
امری که کلمات براحتی قادر به تداعی و بگفتار آوردن رسای آن نمی تواند باشند،تجربه نوعی از "زمان"،شکلی از گذر عمر،که کلمات در برابرش،از ایفای معنی در قالب گفتار و یا نوشتار باز می مانند و عاجز می گردند.
چه حرفهایی که شنیدیم و با چه کسانی روبرو شدیم که در ابتدای"راه" انبان ادعاها و وعده هایشان"،شگفت آور بود و حتی امروز نیز عاقبت کارشان و خط سیر برجای مانده از مسیرشان نیز باز شگفت آور است.حتما ماجرای"نقش" آن کودک چهار و پنج ساله و موضوع لواسانات را شنیده اید.
تمامیت خواهی با فروکاهی"کلیت زندگی" به بالماسکه ای له کننده در خدمت"قدرت،ثروت و ایدئولوژی متظاهرانه"، به"فعلیت در آمدن جان زیبا"در رفتار آحاد مردم و حاکمان را"منتفی" می سازد.
"جان زیبا"و ایمر ناگی ها از"نظام آرزومندی" و سامان دهنده "انگیزه ها" برای بازیابی"فریادهای گمشده درون آدمها" در نزد مردم و حاکمان اینگونه جوامع، خارج شده و دچار پس زدگی اجتماعی می گردد و "مال خود سازی" و فروکاهی هر چیز و هر عرصه ای به "ابژه ای در خدمت خرید و فروش و کسب ثروت"، در راس علایق وسیع ترین تعداد آحاد انسانی قرار گرفته و به حد"آرمان زندگی ها" ، "محبوب قلبها"، "جهت دهنده آرزوها"و "سامان دهنده رفتار" ارتقا یافته و تنها"مکانی" می شوند که "گفتار و نوشتار" می تواند و بهتر است که به"عمل" و "فعلیت روزانه" در آید: فکر نان کن که خربزه آب است.
شاید با قرار گیری در این "افق دید" باشد که می توان فهمید که چرا"نئولیبرالیسم جهانی" محبوب ترین ،قوی ترین و اصلی ترین "دیگری"

@Kajhnegaristan
...ادامه☝️
در شکل دهی سه گانه های "خیال-نماد-واقعیت" در مجموعه کشورهای پساانقلابی بحساب می آید.نئولیبرالیسم جهانی، اصلی ترین موضوع و "ابژه مرکزی" در اینگونه جوامع است، و اول و آخر "همه چیز" آنجا است:صدر اخبار و محور مرکزی تصمیم گیری های دولتی،فردی و خانوادگی و اتخاذ مواضع و کعبه آمال ِ"نظام آقازادگی".
گویی هیچ چیز در جهان"چیز" نیست جز جهان نئولیبرالیسم و سریال تکراری "اختلاس،مال خودسازی اموال عمومی و اعلان حضور اشرافیت دولتی و حلقه دلالان و واسطه گران شکل گرفته در اطراف آنها در هیئت جدید"مافیاهای پول و قدرت"در اینجا و آنجا و همه عرصه های زندگی.
سروری نوعی از "تیپ انسانی" که همه چیز در جهان او: دولتی و خصوصی،هنر و آموزش،دانشگاه و کار،عقیده و مرام،فردیت و کیان ملی فقط یک کارکرد دارند: ابژه ای برای مال خود سازی و موضوعی برای فروش؛ و آنهم نه در میدان رقابت آزاد و در مدار شایسته سالاری حرفه ای،که از متن حلقه های پشت پرده و با تکیه بر امتیازات ویژه: ارائه نوع ویژه ای از زیست سیاست در دنیای کنونی:نئولیبرالیسم عنان گسیخته تمامیت خواهانه؛که دایره بسته،انحصاری و در تحریم زیست سیاست،مزرع سبز خاستگاه و دوام زندگی اوست.


@Kajhnegaristan
غفلت، دنیای خالی از بودن
دکتر نوحه سرا ،وزیریان و خادم الرضا
غفلت: دنیای خالی از بودن
میزگردی با حضور دکتر شبنم نوحه سرا، دکتر مهدیه وارث وزیریان و دکتر نوشین خادم الرضا
سومین کنگره بین المللی روانکاوی
#روانکاوی

@Kajhnegaristan
بررسی سه نوع خشونت در درمان روانکاوی
دکتر کامران علی پناهی
بررسی سه نوع خشونت در درمان روانکاوی
سومین کنگره‌ی بین المللی روانکاوی
#دکتر_کامران_علی_پناهی
#روانکاوی

@Kajhnegaristan
❗️مگه من روانیم؟!❗️
پویا ایمانی



📙همه ی ما به این طنز خندیده ایم. ولی براستی چرا هنوز کسانی هستند که میلی به مراجعه به یک کارشناس روان ندارند؟
مردم به آسانی برای یک تن رنجوری به پزشک مراجعه می کنند، ولی برای روان رنجوری چندان میلی به این کار ندارند.
"مگه من روانیم؟! "یا" مگه من دیوانه ام؟! "بر این باور نادرست استوار است که "روان" آدمی،"شخصیت" و یا "خود" اوست.
از این گذشته، نداشتن شناخت کافی بر روی کارکرد روان، روبرو شدن با آن را 'ترسناک' می کند. مردم بگونه ای غریزی از هرآنچه که قابل دریافت نباشد می ترسند.
بیماری های روانی از این دسته از بیماری ها هستند.
ولی بایستی دانست که روان رنجوری گونه های بسیاری دارد: گونه هایی که مانند یک سرماخوردگی ساده آسایش را از شما می گیرند تا گونه های طاعونی آن که مرگ آور هستند و حتی گونه هایی که مانند بیماری ایدز واگیر بوده و درونی ترین و پنهانی ترین بخش های زندگی فرد و نزدیکانش را به نابودی می کشانند.
کارکرد روان،مانند کارکرد تن، از اختیار انسان بیرون است، هنگامی که روانتان رنجور است به کارشناس روان مراجعه کنید.📙



@Kajhnegaristan
❗️دموکرات یا فاشیست؟❗️
قربان عباسی



📙گفتمان دموکراسی اینک به گفتمانی جهانشمول تبدیل شده است.گفتمانی که بر اصالت برابری انسان ها،اصالت فرد،اصالت قانون،اصالت حاکمیت مردم قائل است.در جهان امروز دو حالت بیش رو نداریم یا باورمند به دموکراسی هستیم و یا مخالف آن.یا باید برارزش های آن تاکید کنیم و ازآنها تحت هرشرایطی دفاع کنیم و یا برچشب ضد دموکراتیک بودن را برجان بخریم.درجهان امروز مخالفان دموکراسی چهاردسته بیش نیستند:
محافظه کاران: که خواهان حفظ گذشته و ارزش های تغییر ناپذیر آن هستند
فاشیست ها: که بربرتری نژادی اعتقاددارند و خود را برتر ازدیگران می دانند
نخبه گرایان: که معتقدند حق حکومت کردن فقط ازآن عده ای محدود و معدود است و عوام کالانعام هستند
نگرش های رمانتیک و نظریه های سیاسی مذهبی: که بر دوری ازخردورزی،مصلحت جمعی،و فرقه گرایی شهره دارند.

حال فردی را درنظر بگیرید که نه تنها خواهان حفظ گذشته است و دربرابر هرنوع تغییر و دگرگونی ایستادگی می کند بلکه همزمان خود را برتر ازدیگران می داند و با تاکید برخون و نژاد و خاک خواهان محو دیگری هم هست.درعین حال درپی قهرمانان افسانه ای است که پشت آنها پنهان شود و خرد را وانهاده و بر طبل فرقه گرایی و قوم گرایی هم بکوبد.یعنی انسانی رمانتیک و فاشیست با آمیزه ای از محافظه کاری و قهرمان گرا.چهار ممیزه ای که جهان مدرن به شدت آنها را طرد می کند.این چهارطیف جایی درجهان مدرن و جهان دموکراتیک ندارند و چون احساس طردشدگی می کنند دچار اضطراب و تنهایی می شوند.درواقع به لحاظ روانی خود را درمعرض مرگ می بینند ولی چون می خواهند به هرقیمتی که شده زنده بمانند باید مرگ را ازخود به سوی دیگری معطوف کنند.انتقال مرگ به دیگری نام دیگرش خشونت است.ازخشونت های کلامی بگیرید تا خشونت های فیزیکی و مسلحانه و جنگ.خشونت نهفته درکلام،زبان،کنش سیاسی و اجتماعی قبیله گرایان را باید دراین بافت جست و یافت.روان شناسی یک فرد خودباخته،ورشکسته،مطرود و تنها و مغروق که یتشبث بکل الحشیش.به هرچیزی ازجمله خشونت چنگ می زند تا غرق نشود.اما نمی داند که نیروی آزادشده گفتمان دموکراسی درسده بیست و یک نیرویی نیست که بتوان با توسل به خشونت به مقابله با آن رفت.ازقهرمانان قبیله ای غیرتمدار و سبیل دار هم کاری ساخته نیست.دوسروانتس دردون کیشوت سرنوشت ترحم بار این عقب مانده های قابل ترحم اززمانه را نشان داد.قهرمانانی که به جنگ با آسیاب های بادی می روند و آب درهاون می کوبند و خزر به کفچه می پیمایند.انتخاب کنیم یکباربرای همیشه
دموکرات باشیم یا فاشیست ،محافظه کارباشیم یا تحول خواه ،خردمند باشیم یا رمانتیک،درپی شخصیت باشیم یا درپی قهرمان.📙


#دموکراسی_فاشیسم_رمانتیسم_شخصیت



@Kajhnegaristan
Forwarded from اتچ بات
#مقاله

❗️پیدایش سوژه اجتماعی در اندیشه هگل❗️
امیدرضا جانباز/احمدعلی اکبر مسگری


چکیده :

امروزه اندیشمندان بسیاری از انسان به مثابه ی کنشگر اجتماعی یاد می‌کنند. این اندیشمندان برآنند که تمامیت و کمال هر فرد انسانی و سرانجام انسانیت به طور کلی نه با اعمال فردی و در تامل انتزاعی افراد مجزا، بلکه به واسطه مشارکتهای مسئولانه ای تحقق می پذیرد که هر عضو اجتماع در تعامل با جهان و سایر افراد انجام می‌دهد. در نظر این اندیشمندان انسان نه سوژه ی فردی بلکه سوژه ی اجتماعی است. این مقاله سعی در تبیین مبانی نظری این رویکرد به انسان دارد. به این منظور نحوه بروز و تکون این ایده در یکی از بنیادی‌ترین خاستگاه هایش، اندیشه ی هگل، به تصویر کشیده می‌شود. در این تصویر هگل ضمن نقد تصور گذشتگان خود از هویت انسانی به مثابه سوژه فردی از آن به مثابه سوژه اجتماعی یاد می کند. نقد و بررسی این تفکر به خصوص می‌تواند مورد توجه آن دسته از سنن فکری قرار گیرد که بسیار بیش از اشتغال به مسائل اجتماعی به دنبال پی‌ریزی نظام‌های اندیشه ای هستند که ساختار و محتوای خود را در انزوای ذهن فردی دارا باشد.📙
متن کامل مقاله را در فایل زیر مطالعه بفرمایید👇


@Kajhnegaristan
❗️"ما و وضعیت موجود"❗️
رضا مجد



📙باید اقرار کرد که ما با مشارکت منفعلانه و برکشیدن خود تا مقام قربانی، به ارضاء مازاد و ویرانگرانه ای می رسیم، نوعی نوازش وجدان معذبمان، و اینکه تقصیر ما نیست، یا رهایی از چنگ استبداد و سلطه در قدرت ما نیست.

آنچه مسلم است، این یک رابطه ی دیالکتیکی است،یعنی ما پیام خودمان را به صورت وارونه از استبداد می گیریم، یعنی ما با این انفعال از روبرو شدن و مواجهه با تعهد سفت و سختمان نسبت به خود و دیگری و زندگی اشتراکی مان، در امان می مانیم، تا بتوانیم در شرایط ناخوشآیند، ولی آشنا و امن لم بدهیم، و منتظر ظهور ناجی بمانیم. این انتزاع خود از وضعیت موجود، و نقد و محکوم کردن تک سویه ی وضعیت موجود، بدون نقد خود و نقش خود، یکی از سمپتوم های(علامت بیماری) کهن ما ایرانی هاست، ناتوانی در تشخیص جایگاه ما در وضعیت و رخدادها، و دیالکتیک موجود در بین ما و سلطه. ماندگاری یک وضعیت نامطلوب چیزی جز نتیجه ی انفعال ما نیست. به بیانی ساده تر" ما خود برخلاف شکوه ها و شکایت ها،خواهان این وضعیتیم و باعث تداوم آنیم.📙



@Kajhnegaristan
📙نفی یا انکار عبارت است از مقاومت آدمی در برابر آنکه خودش به صورت چیزی بیش از خودش عیان گردد، مقاومت در برابر آن لنگه ی باز نشناختنی یا "کسی دیگر" که به نظر می‌رسد بارها صدای مرا مالک می شود و به جای من سخن می گوید. جستاری که قطعه ی فوق را از آن برگزیدیم تدبری است مفصل در باب احساس غریب و اعصاب خرد کنی که این لنگه برمی‌انگیزد.
نفی به گونه‌ای متناقض نما یک فکر یا احساس را با انکار و تکذیب آن تصدیق می‌کند. توجه فروید به این حالت ذهنی منحصر به فرد دست کم در ۱۸۹۲ جلب شده بود، هنگامی که مشغول معالجه ی معلم سرخانه ی انگلیسی به نام "دوشیزه لوسی.آر." بود، سومین مورد از پنج نمونه ای که شرح حالشان در "مطالعاتی درباره هیستری" آمده است. لوسی آر. وقتی از نشانه‌ی هیستری اش (توهم بوی دائمی پودینگ سوخته) خلاصی یافت که تکانه ی واپس زده ای را به یاد آورد که آن بو جایش را گرفته بود -عشق یک طرفه و بی فرجام او به کارفرمایش. لوسی آر. خیلی تصادفی به این عشق اقرار کرد یعنی زمانی که فروید با تعجب از او پرسید "اگر می دانستید که عاشق کارفرمای تان هستید، چرا به او نگفتید؟". پاسخ مفید و مختصر لوسی، با همه ی سادگی و گویایی اش،متنی کانونی و مرجع در تاریخ روانکاوی به شمار می‌آید: من نمی دانستم- یا راستش نمی خواستم بدانم". نشانه‌های هیستری و فی الواقع همه روان رنجوری ها دقیقا ریشه در همین حالت دوگانگی دارند. در مورد هیستری، تکانه ای که بیمار نمی خواهد آن را بشناسد به ناچار از طریق تغییر چهره ظاهری یا، بنا به مصطلحات فروید، تبدیل و تبدل جسمانی [یا به تعبیری، در جامعه ی مبدل] شناخته می شود و به جا می آید.📙

--------------------------------------

جاش کوهن / چگونه فروید بخوانیم /ترجمه؛صالح نجفی /ص.100-101

#گزیده_مطالعات

@Kajhnegaristan
❗️جان رالز، عدالت بمثابه انصاف، و سرمایه داری با چهره انسانی❗️
محمدزمان زمانی.


📙نظریه عدالت جان رالز فیلسوف اخلاق و سیاست لیبرال آمریکایی (2002-1921) را می توان یکی از بارزترین نمونه های تلاش برای صورتبندی نظری "سرمایه داری با چهره انسانی" دانست. این کوشش برای ارایه صورتی از مناسبات حقوقی در سرمایه داری کوششی است برای تزریق هر چه بیشتر اخلاق و انسانیت و انصاف به درون ساختار و چارچوبی که از اساس غیراخلاقی و ناانسانی است، نوعی ایدیالیسم یا لیبرالیسم اتوپیایی که سعی دارد با تجویزات اخلاقی و نسخه پیچی، محتوایی انسانی تر به ساختار اقتصاد لیبرالی بدهد. از محدودیتهای نظریه عدالت رالز که تنها برای جوامع لیبرال دمکراتیک تدوین شده است بگذریم؛ آنچه رالز و سایر طرفداران او متوجه نیستند ریشه در همین درک ایدیالیستی و اتوپیایی از سرمایه داری دارد، نگاهی که بسادگی از کنار سرمایه، اقتضایات و الزامات اش میگذرد. اگر با این گفته تیودور آدورنو همراه شویم که زندگی نادرست را نمیتوان درست زیست آنگاه باید بگوییم تدوین نظریه ای اخلاقی - حقوقی برای مناسباتی که بنا به منطق درونی اش لاجرم میان تنگنای سرمایه یا اخلاق جانب سرمایه را خواهد گرفت کاری است عبث و ایدیولوژیک. سرمایه داری بنا به منطق درونی اش و با توجه به شرایط و پسزمینه های تاریخی هر عصری که در آن به سر میبرد کار خود را پیش خواهد برد و این ربطی به اخلاق و انصاف ندارد. رعایت اخلاق و انصاف نیز تنها در درون همین مکانیسم قابل فهم است. در برابر درک ایدیالیستی و اتوپیایی رالز و سایر لیبرالهای همفکر او بهتر است نگاهی ماتریالیستی/ تاریخی به سرمایه داری داشته باشیم. محدودیت و ایدیولوژیک بودن برداشت رالز از مقوله انصاف و عدالت در مفهوم حجاب جهل او نیز نمودار می‌شود. رالز در صورتبندی برداشتی از عدالت که بیش از همه برداشتهای رقیب انصافی و متناسب با درک ما از انصاف باشد به آزمایش فکری حجاب جهل متوسل میشود. اما خود ساختاری که این نظریه در درون آن تدوین و فرموله میشود - یعنی سرمایه داری- از پیش مفروض و مسلم انگاشته شده است. ولی اگر بی عدالتی و عدم انصاف در درون سرمایه داری ناشی از اقتضایات درونی ماشین خود سیستم باشد آنگاه چه؟ آیا گرگهای وال استریت و شرکتهای چندملیتی و کمپانیهای بزرگ تسلیحاتی به نظریه عدالت رالز وقعی خواهند گذاشت؟ تلاش برای تدوین نظریه عدالت در درون چارچوبی که روز به روز بیشتر به سمت گونه ای فاشیسم می غلطد تنها میتواند تنه به تنه نوعی سوسیال دمکراسی فاشیستی بزند. سرمایه داری با چهره انسانی در سودای رسیدن به روزی است که به چنان سنتز رفیعی از سرمایه داری برسد که در آن اخلاق و سرمایه با هم جمع شوند. همان چیزی که رالز و مدافعان او در پی اش هستند. محدودیتهای نظریه رالز ما را به بحث پیچیده تری وارد میکند و آن محدودیتهای اساسی خود نظریه سوسیال دمکراسی است. مطلبی که باید در مجال بیشتری مفصل بدان پرداخت. 📙



@Kajhnegaristan
Forwarded from اتچ بات
❗️دستوپیا؛❗️
حسام محمدی


📙اینجا و در این شهرِ ماتم‌زده بیش از آنچه انتظارش را داشته باشید، تیرگی‌ها و نگونبختی‌ها هر صبح، پیش از طلوعِ آفتاب و در برزخ خواب و بیداری، نورشان را بر ما می‌تابانند.. سیزیف خوشبخت‌ترینِ انسان‌ها بود که مسئولیت خطیرِ حملِ آن سنگ عظیم‌الجثه بر او سپرده می‌شد تا با نیم‌نگاهی به قله‌هایِ زندگانی، روزها را به شب برساند؛ البته که در این وادی نگونبخت ماییم که سرگشته و حیران در دامنۀ ظلمت رها می‌شویم و عاجزانه بر ستیغِ رستگاری خیره می‌مانیم..

در این شهرِ منزوی و در دورۀ بدزمانگی دستِ ما از هر امر مطلوبی کوتاه می‌ماند و فاجعه پاشنه‌اش را بر خیالِ خامِ نیکبختی‌ها آرام می‌فشارد.. این خاموشی از آنِ ماست و سکوت تقلایی مذبوحانه در امتدادِ اضمحلالِ پرهیاهویِ حیاتِ موجوداتی‌ست که قرن‌هاست پوسیدگیِ دریچه‌هایِ زندگانی را به ماتم نشسته‌اند.. در این معرکه هیچ‌چیزی هولناکتر از تماشایِ بازمانده‌هایِ پسافاجعه نیست، همان موجوداتِ مصلوبی که چونان ارواحِ سرگردانی بر مخروبه‌های پس از فاجعه سلاخی می‌شوند.. دوزخ همینجاست و عقوبتِ این تبهکاران در تکرار و بازتکرارِ هر روزۀ این زندگانیِ عبث نهفته است..

به نگارۀ بکینسکی نگاه کنید، این تصویرِ عریانِ عصرِ دُژگاهیست، عصرِ شکستِ انسان و طلوعِ نفرین-شهرهای تطهیرناپذیری که دوزخِ مضاعفی را برای این انسان‌های از نفس‌افتاده رقم می‌زنند.. این قاب چونان دریچۀ سفاکی‌ست که ما را به تماشای صحنۀ سقوطِ انسان فرامی‌خواند، سوررئالیسم هولناکی که در دیالکتیکِ رنج و تباهی خبر از ظهور جامعۀ پاد-آرمانیِ به شدت خشنی می‌دهد که قرار است مسخ، محاکمه و تنهاییِ این موجوداتِ فرومایه را بازنمایی نماید.. بکینسکی با بیرحمیِ تمام، تصویری از زندگیِ انسانی عاجز ارائه می‌دهد که در منجلابِ استیصال و پریشانی دست و پا میزند..

بکینسکی بواسطۀ این قاب‌های سرخ‌گون ما را به تماشایِ دیارِ نفرین‌شده‌ای فرامی‌خواند که روایتی ناخوشایند از زندگیِ انسان‌های نه‌چندان انسان برملا می‌کند، شهری مملو از آرمان‌های لگدمال شده و لاشه‌هایی کوفته و ملول که بر زمینِ تباهی آرام میخزند.. این نیمه‌انسان‌های مفلوک که در انزوایِ فراگیری اینگونه بینوا رها می‌شوند و بر فروریختنِ دیوار انسانیت مویه می‌کنند.. به راستی که پناهِ ما کجاست؟ و پایانِ این تراژدی در کدامین رنج‌نامه رقم خواهد خورد؟ 📙



@Kajhnegaristan
❗️وارونه سازی مکتب افلاطون❗️


📙 افلاطون هم آغازگر و هم بهترین نمونه از باور به فرودستی ناهمسانی در مقابل همسانی و شباهت است. افلاطون به ترسیم پنداشتی از جهان می پردازد که ساختار اصلی آن یک نظام بازنمایی است. در جهان افلاطونی، فقط صور، واقعیت غایی و مطلق اند و تجلی های زمینی یا ابژه های مادی، بدل ها یا تقلید هایی از آن صوراند. از این منظر، ناهمسانی اصطلاحی انحرافی است که پس از هویت یکسان صور، و پس از بدل ها، در جایگاه ثالث قرار می گیرد: "ناهمسانی را فقط بر حسب نقش مقایسه ای دو همانندی می توان درک کرد: مقایسه ی همانندی یک خاستگاه یکسان و همانندی یک یا چند بدل کمابیش مشابه" (دلوز 1994:127). دلوز استدلال می‌کند که حتی در دیالوگ های افلاطون هم، جهان نظم یافته و سلسله مراتبی بازنمایی، همواره از جانب شکل دیگری که ذاتش، نه در شباهت به طبیعت واقعی اشیاء، بلکه در ظرفیت همانند سازی این طبیعت هاست، تهدید می‌شود. در سرتاسر دیالوگ ها می توان ردپای این نوع شکل ها را یافت که در پوشش های مختلف ظاهر می شوند. این شکل ها از جمله عبارتند از سوفیست، که "ساحر و مقلد چیز های واقعی" توصیف می‌شود(سوفیست 235a)، نوشتار، که نوعی تصویر از نطق زنده‌ای است که خرد واقعی را بیان نمی‌کند- و آنچه بیان می‌کند فقط جلوه ای از خرد و واقعی است-(نائدروس 275a، 276) و "شاعران مقلد"( در کتاب پنجم جمهوریت) که طبیعت حقیقی اشیاء را تقلید نمی کنند و فقط مقلد نمودهای ظاهری آن اند. البته افلاطون در سوفیست این جلوه ها یا نمودها را از "تشابهات "اشیاء جدا میکند. در مورد چنین تشابهاتی باید گفت که ناهمسانی بین اصل ها و بدل ها، ناهمسانی ای در درون همانندی است، یعنی، ناهمسانی بین چیزهایی است که ذاتاً شبیه اند. در مقابل، نمود، با آنچه شبیه آن است یکسان نیست، نمود، به بازتولید تجلی نسخه اصلی می پردازد اما فقط تاثیر این تجلی را تولید می‌کند .این تأثیر بر مبنای ناهمسانی های درونی بین نمود و ابژه ای که به آن شباهت دارد تولید می‌شود.با نمودها اولویت همسانی بر ناهمسانی- که ویژگی جهان بازنمایی است- معکوس می شود: ناهمسانی اولویت می‌یابد و هویت یکسان و شباهت به جایگاهی ثانوی تنزل می یابد.📙
---------------------------------------


پال پیتون / دلوز و امر سیاسی / ترجمه ؛محمود رافع / ص.73-74

#برگزیده_مطالعات


@Kajhnegaristan
❗️"مسئله ی ما بی مسئله گی است"❗️
رضا مجد
قسمت اول


📙هر آدم نسبتا صادقی با یک نگاه زیر چشمی و گذرا به جامعه ی ما می تواند اقرار کند( البته باید اقرار کند) که جامعه و اجتماع ما به شدت مساله دار است، بزرگترین مسئله ی ما بی مسئله گی است، نباید فریب ظاهر این جمله را بخورید این یک بازی با کلمات این همان نیست، بلکه طرح خود درد است، خود زخم، زخمی که در حال گسترش و عفونی شدن است، این فقط حرف من نیست حرف نسل جدیدی از جامعه شناسان این مرز و بوم است، جامعه شناسان جوانی که با یک گسست از جامعه شناسی سنتی و گذشته در حال پروبلماتیک کردن علوم اجتماعی به ویژه جامعه شناسی هستند.

خود این بزرگترین مساله است؛ جامعه ی ما که یکی از پر مساله ترین جوامع خاورمیانه است، چرا ناتوان از طرح مساله است؟ چرا ناتوان از پروبلماتیزه کردن مسائل خویش است؟ تمام اتفاقات ریز و درشت که در اجتماع در حال افزایش بی رویه است، از طلاق های بی حد تا افزایش اعتیاد و قتل های فجیع و تجاوز به عنف و کودکان و ذبح آنها تا فسادهای مالی و اقتصادی و اخلاقی، و سیاست های مخدوش، همگی از یک چیز حکایت می کند و آن این است که جامعه شناسان ما و روشنفکران و متفکران و سیاسیون ما ناتوان از پروبلماتیک و مسئله مندی هستند.

اشتباه نکنید، بازگویی و اعتراف و عنوان کردن فساد های موردی در رسانه ها و نشست ها، یا داد و هوار بدون پشتوانه ی نظری، با آنچه ما از آن تحت نام پروبلماتیک کردن نام می بریم به صورت ریشه ای متفاوت است، بنا به تعریفی که دکتر حیدری جامعه شناس جوان کشورمان از مفهوم پروبلماتیک ارائه می کند؛ پروبلماتیک بیش از آنکه نظریه باشد نوعی بستر و زمینه ای برای نظریه است، و هیچ نظریه و یا اندیشه ای بدون داشتن پروبلماتیک مشخص قادر به طرح خود نیست. در یک کلام《پروبلماتیک، نوعی ساختار حاکم بر نظریه هاست》

حال سوالی که خود را به رخ می کشد این است که؛ چرا جامعه، و اجتماع و حقوق شهروندی و حق آزادی بیان و ... قادر نیست از منظر جامعه شناختی تبدیل به مسئله ای برای نظریه و نظریه پردازی شود؟ سوال این است که چرا یک جامعه سرتاپا مسئله، ناتوان از طرح مسئله و مواجهه ی پروبلماتیک است؟ چرا جامعه شناسی یا فلسفه و سایر علوم انسانی در ساختن منطق جامعه شناختی و منطق فلسفی یا منطق تفکر و شکل گیری خود در درون خود نا توان است؟
چرا تفکر در ایران فاقد سنت است؟ یا چرا تفکر در ایران بدل به سنتی برای انباشت نظریه ها پیرامون جامعه نمی شود؟📙
ادامه دارد...

@Kajhnegaristan
❗️"مسئله ی ما بی مسئله گی است"❗️
رضا مجد
قسمت دوم


📙سوالاتی که در پست قبل پرسیده شد حول ناتوانی ما در مواجهه ای پروبلماتیک، حاکی از این است که ما در جامعه و مملکت خودمان سنت فکری به معنای غربی آن نداریم، سنتی که از ازدیاد و تورم و انباشت نظریه ها بوجود آمده باشد، ما به شدت از ساختن و بسط مفاهیم در درون یک سنت فکری عاجزیم، و چیزی که در فضای روشنفکری ما در جریان است، یا حتی در فضای جامعه شناسی ما، وررفتن و بولد کردن یک سری مفاهیم بت واره و تاریخ زدوده آنهم بدون ارجاع یا ضمیمه ی آن به یک بستر و ساختار اجتماعی تاریخمند است، نوعی شکاف و گسست بین تامل بر نظریه و تفکر و بافت تاریخی آن وجود دارد که جز دامن زدن به یک سری مجادلات نظری بی پشتوانه هیچ دستاوردی نداشته است. آنچه مشخص است نبود یک گفتمان فلسفی یا جامعه شناسی برخواسته از یک سنت فکری و فلسفی است و ظهور و افول یک سری نظریات انتزاعی و جدا از بستر تاریخی و لحظه ی اکنونیت است.

پروبلماتیک مشخص جامعه ما محض نمونه ناتوانی در مسئله مند کردن مردم تحت نام سوژه ی سیاسی یا در برقرار کردن نسبتی درست میان مردم و سیاست و سرنوشت شان در قالب امر اجتماعی است، آنهم در سطحی مادی و تاریخی، نه انتزاعیات. باید مثل دکتر حیدری پرسید "چگونه می توان مردم را در قالب موضوعی در نسبت با سیاست یا الگوی اداره کردن جامعه تبدیل به مساله کرد؟"

چیزی که در پروبلماتیک مهم است ساختار یا گفتمانی است که در برهه هایی دچار گسست و شکاف می شود، به بیانی، پروبلماتیک خود محصول گسست از چیزی است آنهم در نظر به گذشته و به شکل عطف به ماسبق. پس وظیفه ی یک روشنفکر یا یک جامعه شناس فهم پروبلماتیک با نظر کردن به لحظه ای ساختاریست، پروبلماتیک را تنها می توان از طریق تظاهراتش موضوعیت بخشید. مفهوم پروبلماتیک در یک قرائت خاص با مفهوم امر واقعی لاکانی قرابت دارد، پروبلماتیک هم به سان امر واقعی لاکانی مستقیم و بی واسطه غیر قابل دسترس و ناممکن است فقط می توان از طریق تظاهراتش به شکل شکاف ها و گسست ها و نابسندگی ها، به آن اندیشید یا دانش تولید کرد.📙
ادامه دارد...

@Kajhnegaristan
❗️"مسئله ی ما بی مسئلگی است"❗️
رضا مجد
قسمت سوم


📙وقتی راجع به پروبلماتیک صحبت می کنیم چنانچه دکتر حیدری نیز اشاره می کند؛ " باید توجه کنیم که با یک مفهوم ناب جامعه شناختی سروکار نداریم، بلکه از یک پس زمینه ی فلسفی سخن می گوییم که شاکله و یا اپیستمه ی یک برهه از تاریخ را دربر می گیرد و بر همه ی علوم حاکم است، پس زمینه ای مشترک اما با موضوعاتی متفاوت و در بسیاری از موارد روش هایی منحصر به فرد و یا مشترک در علوم مختلف".

علوم انسانی و تجربی در غرب از قدیم در یک تعامل سازنده با هم بوده اند به طوری که مثلا پیشرفت در زیست شناسی با نظریات تکاملی داروین، به نوعی در تمام علوم انسانی تاثیر می گذارد و مفاهیم زیست شناسی، وارد گفتمان علوم انسانی منجمله جامعه شناسی می شود، یا پیشرفت های فیزیک کوانتوم و مفاهیم آن چگونه وارد علوم انسانی پسامدرن می شود. و روانکاوی و دستاوردهای آن چگونه در تمام علوم دیگر وارد شده و بسط پیدا می کند.

این تعامل سازنده و این بده بستان مفاهیم و الگوهای دانش، و این پویایی و بسط مفاهیم یکی از علت های پویایی سنت فکری در غرب است، این همان سنت زنده و پویای غرب است که ما آن را در کشور خودمان نداریم. نداشتن سنتی پویا و زنده. چیزی که عجیب است این تنش بین حوزه و دانشگاه مبنی بر بومی سازی علوم انسانی منجمله جامعه شناسی است، و در این بین به بهانه ی مخالفت با علوم غربی یا به بهانه ی بی ارتباط خواندن مفاهیم و علوم غربی با فضای زیستی ما، با اساس منطق تفکر و اساس منطق جامعه شناسی مخالفت می کنند، طوری که کلیت منطق تفکر زیرسوال می رود.

پروبلماتیک همانطور که اشاره شد از اقتصاد واژگانی و مفاهیم علوم دیگر و از سنت های پیشین استفاده می کند اما با افق روبه جلو و برای آینده، نمی توان با منطق مواجهه ی دیروزی با پروبلماتیک مواجهه شد. آنچه پروبلماتیک را ممکن می کند گسست است، گسست از دیروز و گذشته، بدون گسست پروبلماتیک هیچ علم جدیدی ممکن نمی شود. نوستالژی و ایدئولوژی نمی توانند علم جدیدی تولید کنند اندیشه ی مبتنی بر امر از دست رفته و نوستالژیک فقط اندیشه های نوستالژیک تولید می کند نوعی فانتزی روزهای خوش گذشته و تنها چیزی که تولید نمی کند دانش و علم نوین است.

به نظر ما نمی توان با یک الگوی روبه پس و با درون ماندگاری ایرانی اسلامی، بدون تعامل و بده بستان با گفتمان های غربی، جایی در گفتمان جهانی را صاحب شد، تنها راه مواجهه با غرب شناخت درست و دقیق آن است، تنها از طریق هظم کامل غرب است که می توان از آن فراتر رفت، یا آن را پشت سر نهاد، آنهم ممکن نیست مگر با شناخت کامل و دقیق از تاریخ تفکری بنام غرب.📙



@Kajhnegaristan
❗️‍ دیالکتیک امر سیاسی و زیبایی شناسی: تأملات نظری ژاک رانسير در باب زیبایی شناسی و نسبت آن با سیاست❗️
معصومه محمدیاری/دکتر محمد توحیدفام




📙رانسیر با تاکید بر این جمله که «در کُنه سیاست ورزی زیبایی شناسی است» به بررسی وجوه زیبایی شناسانه سیاست و وجوه سیاسی زیبایی شناسی در جایی می پردازد که عملی آن مقولات مربوط به امر محسوس را اصلاح کرده و یا تغییر و دگرگونی در آن بوجود آورده باشد. این طرح با پیش فرض گرفتن «برابری» در اندیشه و دستگاه فکری او به بازاندیشی نسبت میان سیاست و زیبایی شناسی می پردازد. از نظر رانسير هر دوی این حوزه ها «از راههای موازی، به موضوعات واحدی می پردازند». این دو ساحت که هر یک به شیوه خود توزیع مجدد امر محسوس را موجب می شوند، با ایجاد اشکال مختلف ابداع و نوآوری، گفتار و بیان را از تقلیل به نقش های در نظر گرفته شده را می سازند. در جایی که این دو حوزه در یک در هم بودگی و همبستگی با برچیده شدن منطق توزیع امر محسوس و بازتوزیع آن، مرزهای تجربه گری را می گشایند، آن هم با پیش فرض گرفتن برابری که امر سیاسی را در راستای رهایی محقق می سازد.📙


ادامه مطلب را در لینک زیر بخوانید🔻
http://chistiha.com/?p=11567



@Kajhnegaristan
📙فوکو در واژگان و چیز ها (با نام فرعی دیرینه شناسی علوم انسانی) به چگونگی پدیداری انسان به عنوان اختراع جدید می پردازد. او این انسان را دارای دو کارکرد می‌داند؛ انسانی که به طور همزمان هم ابژه هم سوژه ی شناخت را تشکیل می‌دهد؛ انسانی که در پایان کتاب، مرگ او پیش‌بینی می‌شود. "انسان- این اختراع عصر مدرن -همانند نقشی که بر ساحل دریا افکنده شده سرانجام پاک و محو خواهد شد."
دیرینه‌شناسی آنگونه که خود فوکو می‌گوید: "چیزی جز بازنویسی نیست :یعنی تغییر شکل قاعده‌مند آنچه پیشاپیش نوشته شده، با استمرار نگاه از بیرون ... دیرینه شناسی توصیف منظم گفتمان به عنوان موضوع است."(دریفوس و رابینو، 128:1379)
هدف دیرینه‌شناسی، کشف حقیقت نیست. دیرینه‌شناسی حتی در پی کشف منشأ گفتمان و تفحص در ذهنیت بنیانگذار مفاهیم و مقولات به جهت فردی نیست. بلکه به دنبال کشف شرایط پدیداری و وجودی گفتمان و انتشار آن در متن جامعه و مناسبات اجتماعی است. پژوهشگر دیرینه شناس در پی کشف قواعد گفتمان نهفته در صورت‌بندی های خاص یاد شده است. به این اعتبار در این روش بایگانی از موضوعات حکمی در شرایط خاص تاریخی و مناسبات اجتماعی مفروض به دست داده می شوند. از دیدگاه فوکو دیرینه شناسی (باستان شناسی) "پژوهشی درباره حقیقت به منزله نظامی از رویه های حاکم بر اشکال گفتمان" (پین،128:1379) است.
مسئله ی فوکو در دیرینه شناسی، مطالعه تاریخ اندیشه‌ها در سیر تحولات شان، بلکه بیشتر بررسی این نکته بود که نشان دهد چگونه در زیر ایده ها، ابژه ای می تواند به عنوان ابژه ی ممکن شناخت ظاهر شود. برای مثال، چرا و چگونه دیوانگی در برهه‌ای معین، به ابژه ای متناسب با نوع ممکن و معینی از شناخت بدل شد؟ فوکو با به کار بردن واژه ی دیرینه شناسی به جای تاریخ قصد داشت تا به جایی ایده‌ها در مورد دیوانگی و ساختن دیوانگی به منزله ابژه را نشان دهد. فوکو در مصاحبه‌[ای ]در این باره می گوید: "دلیل کاربرد واژه ی دیرینه‌شناسی که اکنون دیگر به کار نمی برم، آن بود که بگویم نوع تحلیل من ،تحلیلی جابه‌جا شده است، جابجا شده است نه در زمان، بلکه بر اساس سطحی که این تحلیل در آن جا می‌گیرد."(31: 1990 Foucault )
هر گفتمان به پیش آورنده مسائلی است و جهتی خود نیز به وسیله آنها به وجود آمده، این امر مستلزم پذیرش این توهم است که مسائلی می توانند وجود داشته باشند که ارزش بحث و گفتگو دارند و این توهمی است که فرد دیرینه شناس می پذیرد صرفاً به این منظور که آن را دفع کند. در دهه هفتاد روش دیرینه شناسی که به کردار های غیر گفتمانی، از جمله اجتماعی توجهی نداشت، جای خود را در آثار فوکو به روش تبارشناسی داد. در تبارشناسی، رابطه بین صورت بندی های گفتمانی و حوزه‌های غیر گفتمانی محوریت می‌یابد. در دوران تبارشناسی، فوکو به نیرویی توجه می‌کند که از نوع اندیشیدن نیست و بنابراین به وسیله ی چهارچوب های اپیستمی غالب تعیین نمی شود. دیگر زبان واقعیت اولیه ای نیست بلکه این نیرو و قدرت گذرنده از کالبد و تن است که نقش تعیین کننده‌ای دارد.📙

---------------------------------------

روزبه گیلاسیان /فلسفه در خیابان؛عبور از فوکو و بودریار/ص.45-46



@Kajhnegaristan