#یادداشت
✍ رضا مجد
📙نظام و سیستم سلطه، همیشه نابسنده و دارای شکاف است، نه تنها با خود این همان نیست، یعنی یک کل بدون نقص و شکاف و تام، بلکه از درون دچار فقدان است، صرفا این فانتزی است که این خیال یکدستی و وحدت را برمی سازد، وقتی سیستم با خلاء و شکاف و نقصان حاصل از تناقض ایدئولوژی ها و عملکردش روبرو می شود شروع به فرافکنی این شکاف در قالب یک شر بیرونی یا مانع بیرونی می کند، این دال سیال، لغزنده است و می تواند از روی یک دال به روی دال دیگری بلغزد ، به طور مثال در قالب تجسم دال شری بنام عرب یا دال امپریالیسم یا نوعی دال توطئه . اینگونه سیستم می تواند از طریق ایدئولوژی شکاف و خلاء درونی خویش را در قالب تجسد یک شر و مانع بیرونی برنهد و کانون تمرکز را از هسته ی نابسنده ی خویش به بیرون از خود متوجه سازد،و در این بین حتی روشنفکر های ایدئولوژی زده هم فریب این فرافکنی را می خورند، به صورتی که بدون تکیه بر واکاوی خود ساختارهای سیستم و تحلیل زیرساختهای جامعه و بیرون کشیدن نقصان و شکاف خود سیستم و نظام، شکاف و نقصان و عقب ماندگی درونی را در دال بیرونی ای بنام عرب، یا استعمار و امپریالیسم و .... انواع دالهای پوک و توخالی جستجو می کنند، و مازاد فرایند این فرافکنی، صرف تولید تنفر بی جا و بیدلیل از دالهایی می شود که صرفا به صورت تصادفی این خلاء و شکاف و نقصان تاریخی و درونی را نمایندگی کرده اند، از دال عرب گرفته تا دالهای دیگر. گویی لحظه ای نوستالژیک در تاریخ این مملکت وجود داشته که حکومت و مردم دقیقا با خودشان این همان بوده اند و با هم، یک کل بدون نقص و شکاف و خلاء تشکیل داده اند. و دالی بنام عرب این تمامیت را خدشه دار کرده و بهشت رویایی را به جهنم و دوزخی ابدی مبدل کرده است، در حالی که قبل از عرب نیز این کل یک کل دروغین و شکاف دار بوده، و دال عرب فقط در طول تاریخ این شکاف و سترونی را پر کرده و عقب ماندگی آن را نمایندگی کرده است.
دال عرب به زیبایی توانسته، کارکرد های مخدوش کلی بنام حکومت "دینی شاهی" ایران را از بحران اقتصادی گرفته، تا تحقیرهای ملی و انحطاط اخلاقی و غیره اش، پوشش داده و با نام یکه ای بنام شر " عرب" آنها را لاپوشانی و ارضاء کند، در نهایت یعنی این ما نبودیم گند زدیم، بلکه مقصر دیگری ای بنام " عرب" است.📙
@Kajhnegaristan
✍ رضا مجد
📙نظام و سیستم سلطه، همیشه نابسنده و دارای شکاف است، نه تنها با خود این همان نیست، یعنی یک کل بدون نقص و شکاف و تام، بلکه از درون دچار فقدان است، صرفا این فانتزی است که این خیال یکدستی و وحدت را برمی سازد، وقتی سیستم با خلاء و شکاف و نقصان حاصل از تناقض ایدئولوژی ها و عملکردش روبرو می شود شروع به فرافکنی این شکاف در قالب یک شر بیرونی یا مانع بیرونی می کند، این دال سیال، لغزنده است و می تواند از روی یک دال به روی دال دیگری بلغزد ، به طور مثال در قالب تجسم دال شری بنام عرب یا دال امپریالیسم یا نوعی دال توطئه . اینگونه سیستم می تواند از طریق ایدئولوژی شکاف و خلاء درونی خویش را در قالب تجسد یک شر و مانع بیرونی برنهد و کانون تمرکز را از هسته ی نابسنده ی خویش به بیرون از خود متوجه سازد،و در این بین حتی روشنفکر های ایدئولوژی زده هم فریب این فرافکنی را می خورند، به صورتی که بدون تکیه بر واکاوی خود ساختارهای سیستم و تحلیل زیرساختهای جامعه و بیرون کشیدن نقصان و شکاف خود سیستم و نظام، شکاف و نقصان و عقب ماندگی درونی را در دال بیرونی ای بنام عرب، یا استعمار و امپریالیسم و .... انواع دالهای پوک و توخالی جستجو می کنند، و مازاد فرایند این فرافکنی، صرف تولید تنفر بی جا و بیدلیل از دالهایی می شود که صرفا به صورت تصادفی این خلاء و شکاف و نقصان تاریخی و درونی را نمایندگی کرده اند، از دال عرب گرفته تا دالهای دیگر. گویی لحظه ای نوستالژیک در تاریخ این مملکت وجود داشته که حکومت و مردم دقیقا با خودشان این همان بوده اند و با هم، یک کل بدون نقص و شکاف و خلاء تشکیل داده اند. و دالی بنام عرب این تمامیت را خدشه دار کرده و بهشت رویایی را به جهنم و دوزخی ابدی مبدل کرده است، در حالی که قبل از عرب نیز این کل یک کل دروغین و شکاف دار بوده، و دال عرب فقط در طول تاریخ این شکاف و سترونی را پر کرده و عقب ماندگی آن را نمایندگی کرده است.
دال عرب به زیبایی توانسته، کارکرد های مخدوش کلی بنام حکومت "دینی شاهی" ایران را از بحران اقتصادی گرفته، تا تحقیرهای ملی و انحطاط اخلاقی و غیره اش، پوشش داده و با نام یکه ای بنام شر " عرب" آنها را لاپوشانی و ارضاء کند، در نهایت یعنی این ما نبودیم گند زدیم، بلکه مقصر دیگری ای بنام " عرب" است.📙
@Kajhnegaristan
Forwarded from اتچ بات
❗️مجله ی "علم و دین" ❗️
📙در بحث پیرامون رابطه ی "علم و دین " در دوران معاصر،علم به عنوان پدیده ای جهانی در برابر ادیانی قرار می گیرد که فراوانی پیروان هر یک از آنها در محدوده های جغرافیایی خاصی قابل مشاهده است. (به رغم این تقسیم بندی های جغرافیایی میان ادیان برخی از ادیان ادعای جهانی بودن دارند).علم به عنوان پدیده ای جهانی -یعنی پدیده ای که اعتبار آن در سرتاسر جهان برقرار است و به پدیده هایی مانند جغرافیا، فرهنگ یا دین محدود نیست-مستقل از ادیان موجود تعریف می شود و از این رو هر دین باید همواره چنین نبوده و استقلال نهاد علم از نهاد دین پدیده ای متاخر و مدرن است در حالی که برخی این استقلال را شرط لازم پیشرفت علم و پیشبرد یافته های علمی می دانند برخی که دغدغه ی دینی دارند این استقلال را انحرافی در مسیر درست علم ورزی زیر سایه ی دین برمی شمارند....📙
متن کامل مجله را در فایل زیر بخوانید 👇
@Kajhnegaristan
📙در بحث پیرامون رابطه ی "علم و دین " در دوران معاصر،علم به عنوان پدیده ای جهانی در برابر ادیانی قرار می گیرد که فراوانی پیروان هر یک از آنها در محدوده های جغرافیایی خاصی قابل مشاهده است. (به رغم این تقسیم بندی های جغرافیایی میان ادیان برخی از ادیان ادعای جهانی بودن دارند).علم به عنوان پدیده ای جهانی -یعنی پدیده ای که اعتبار آن در سرتاسر جهان برقرار است و به پدیده هایی مانند جغرافیا، فرهنگ یا دین محدود نیست-مستقل از ادیان موجود تعریف می شود و از این رو هر دین باید همواره چنین نبوده و استقلال نهاد علم از نهاد دین پدیده ای متاخر و مدرن است در حالی که برخی این استقلال را شرط لازم پیشرفت علم و پیشبرد یافته های علمی می دانند برخی که دغدغه ی دینی دارند این استقلال را انحرافی در مسیر درست علم ورزی زیر سایه ی دین برمی شمارند....📙
متن کامل مجله را در فایل زیر بخوانید 👇
@Kajhnegaristan
Telegram
attach 📎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
به فراخور سالمرگ صادق هدایت
▪️فیلم "سفر بهاری"۱۳۵۳
▪️کارگردان کیومرث درم بخش
▪️با بازی پرویز فنی زآده در نقش صادق هدایت
▪️نوشته اسماعیل جمشیدی
بر مبنای خودکشی صادق هدایت
@Kajhnegaristan
▪️فیلم "سفر بهاری"۱۳۵۳
▪️کارگردان کیومرث درم بخش
▪️با بازی پرویز فنی زآده در نقش صادق هدایت
▪️نوشته اسماعیل جمشیدی
بر مبنای خودکشی صادق هدایت
@Kajhnegaristan
🔸بیانیه ی جمعی از فعالین کارگری مریوان در مورد کمپین یاری رسانی عوامل هویت طلب.🔸
❗️« تمامی مردمان جهان از یک نژاداند و آن نژاد، نژاد بشری است»❗️
🔆کارل مارکس🔆
📙صداقت و راستی هر همدلی و همدردی انسانی را، باید در میزان ناوابسته بودن آن، به خصوصیاتی دانست که خود در اساس کارکردی جز جداسازی های کذایی و تقسیمات دروغین نوع بشر ندارند. جداسازی هایی که اینک با حاکم تر شدن سازوکار سرمایه، بیش از پیش، صورتی قطعی و محتوم یافته اند. آنچه اکنون ذیل عنوان تفاوت های غایی، چونان امری قطعی نگریسته می شود، چیزی جز فرمهایی از کارکرد سرمایه، با میانجی قدرتهای برساخته ی آن نیستند. بر این اساس است که از نظرگاه ما، جمعی از فعالین کارگری مریوان، مجموعه ای از تلاش های سوگیرانه و پرچشمداشت را که در روزهای اخیر جهت کمک به مردمان مصیبت زده ی لرستان ، تحت عنوان ″ زاگرۆس چەشەڕەمونە″ ( زاگروس چشم انتظار ماست) و ″ لۆڕستانەکەم ″ ( لرستان من)، به میدان آمده اند، از دم کمپینی مشکوک و موذیانه با اهدافی در جهت تفرق هر چه بیشتر توده های مصیبت زده ی ایران می دانیم. ما نیت خوانی نمیکنم! ما با کنار هم نهادن بسیاری از نشانههای زنده و خط دهیهای مشخص حاکم بر این کمپین و تحلیل روایت اینان از امر یاری رسانی و نحوه ی مواجهه با مصیبت که از اساس حاوی درکی حتا فاشیستی از امر فاجعه است، به این جمعبندی رسیدهایم. چرا که گفتمان جزئی نگرانه و مفارغ از مفهوم عام توده، و تقسیم بندی های زبانی و اتنیکی دقیقاً سوی دیگر پیکان نئولیبرالیسم حاکم است ، تا هرگونه شکل گیری دعاوی عام گرایانه و ضدهژمونیک ممتنع گردد.
در خاورمیانه امروز که تحت تأثیر هجوم نیروهای امپریالیستی است، و نیروهای مهاجم از هرگونه تقسیم و حاکمیت زدایی از کشورهای منطقه به هدف غیرممکن گردانیدن هر گونه اجماع برای قطب بندی نوین و برساخت جهانی چند قطبی در تلاشند، نباید تحرکاتی حتا در این حد ریز را عادی انگاشت.
پرواضح است در این کشاکش و در نقطه ی پروبلماتیکی چون ایران، تأکیدات ایدئولوژیک بر هویتها و خرده هویتها با معیار قرار دادن تمایزاتی همچون، گویش، جغرافیا و حتا زبان و تاریخ، همانا اثربخشی و اعتباربخشی به پروژههای امپریالیستی در جهت تسریع فروپاشی و فاجعه است.
اینک کمک نه چندان بلاعوض نهادهای به اصطلاح مدنی، و ارسال محمولات با دفترچههای آموزش زبان کردی! که نه زبان مادری لرستانی هاست و نه در این شرایط باری از غم جانکاه آنها می کاهد، چیزی جز سرمایه داری فاجعه در مقیاس فکاهی آن نیست.
سرسپردگی هویت طلبان اکنون نه فقط در کنفرانس ها و اتحادهای شوم آنان با سران اپوزسیون شیفته ی آمریکا، بلکه پیشاپیش با کوبیدن بر طبل تضادهای هویتی و رفتن به استقبال فاجعه طراحی شده از جانب اتاق فکرهای همین سرمایه داران آدمخوار حاکم است که رخ می نماید.
آنچه اکنون از جانب نیروها و فیگورهای رادیکال ضروری می نماید، افشای جنبههای غیرطبیعی وقایع طبیعی و تداخل سیاست در معنای سودگرایانه و بر مدار ترامپیستی آن است. چرا که تخریب جنگلها و دخالت روز افزون در چرخه طبیعی بازتولید زمین، سیاستی شناخته شده و دیکته شده از جانب همان غربی است که هویت طلبان جزئی نگر بشردوست، در رسانه و سیاست، آنان را الگوی غایی خویش قرار دادهاند.
بر این اساس است، ما اینچنین یاری رسانی های سودار و بودار را که ذیل نام اکت بشردوستانه می آید، از بیخ و بن ریاکارانه و آن روی دیگر سکه ی سودپرستی خاص سرمایه داری و استفاده حداکثری از حتا مصیبت های طبقات زیرین و محذوفان می دانیم، لذا از افشا و شناساندن آن، لحظه ای درنگ و اغماض نخواهیم داشت.
بدیهی است بخشی از وظایف مهم و میدانی چپ ایران را نقد رادیکال چنین کمپین هایی از جانب قوم طلبان می دانیم. چرا که انگشت گذاشتن بر هر تفارقی دقیقاً در لحظه ای که نیاز فوری و جدی برای همگرایی طبقاتی ضروری می نماید، چیزی جز هرز گردانیدن مبارزه طبقاتی جاری در سالهای اخیر و مصادره آن توسط مروجین کمپ جهانی نئولیبرال نیست.📙
پایان
@Kajhnegaristan
❗️« تمامی مردمان جهان از یک نژاداند و آن نژاد، نژاد بشری است»❗️
🔆کارل مارکس🔆
📙صداقت و راستی هر همدلی و همدردی انسانی را، باید در میزان ناوابسته بودن آن، به خصوصیاتی دانست که خود در اساس کارکردی جز جداسازی های کذایی و تقسیمات دروغین نوع بشر ندارند. جداسازی هایی که اینک با حاکم تر شدن سازوکار سرمایه، بیش از پیش، صورتی قطعی و محتوم یافته اند. آنچه اکنون ذیل عنوان تفاوت های غایی، چونان امری قطعی نگریسته می شود، چیزی جز فرمهایی از کارکرد سرمایه، با میانجی قدرتهای برساخته ی آن نیستند. بر این اساس است که از نظرگاه ما، جمعی از فعالین کارگری مریوان، مجموعه ای از تلاش های سوگیرانه و پرچشمداشت را که در روزهای اخیر جهت کمک به مردمان مصیبت زده ی لرستان ، تحت عنوان ″ زاگرۆس چەشەڕەمونە″ ( زاگروس چشم انتظار ماست) و ″ لۆڕستانەکەم ″ ( لرستان من)، به میدان آمده اند، از دم کمپینی مشکوک و موذیانه با اهدافی در جهت تفرق هر چه بیشتر توده های مصیبت زده ی ایران می دانیم. ما نیت خوانی نمیکنم! ما با کنار هم نهادن بسیاری از نشانههای زنده و خط دهیهای مشخص حاکم بر این کمپین و تحلیل روایت اینان از امر یاری رسانی و نحوه ی مواجهه با مصیبت که از اساس حاوی درکی حتا فاشیستی از امر فاجعه است، به این جمعبندی رسیدهایم. چرا که گفتمان جزئی نگرانه و مفارغ از مفهوم عام توده، و تقسیم بندی های زبانی و اتنیکی دقیقاً سوی دیگر پیکان نئولیبرالیسم حاکم است ، تا هرگونه شکل گیری دعاوی عام گرایانه و ضدهژمونیک ممتنع گردد.
در خاورمیانه امروز که تحت تأثیر هجوم نیروهای امپریالیستی است، و نیروهای مهاجم از هرگونه تقسیم و حاکمیت زدایی از کشورهای منطقه به هدف غیرممکن گردانیدن هر گونه اجماع برای قطب بندی نوین و برساخت جهانی چند قطبی در تلاشند، نباید تحرکاتی حتا در این حد ریز را عادی انگاشت.
پرواضح است در این کشاکش و در نقطه ی پروبلماتیکی چون ایران، تأکیدات ایدئولوژیک بر هویتها و خرده هویتها با معیار قرار دادن تمایزاتی همچون، گویش، جغرافیا و حتا زبان و تاریخ، همانا اثربخشی و اعتباربخشی به پروژههای امپریالیستی در جهت تسریع فروپاشی و فاجعه است.
اینک کمک نه چندان بلاعوض نهادهای به اصطلاح مدنی، و ارسال محمولات با دفترچههای آموزش زبان کردی! که نه زبان مادری لرستانی هاست و نه در این شرایط باری از غم جانکاه آنها می کاهد، چیزی جز سرمایه داری فاجعه در مقیاس فکاهی آن نیست.
سرسپردگی هویت طلبان اکنون نه فقط در کنفرانس ها و اتحادهای شوم آنان با سران اپوزسیون شیفته ی آمریکا، بلکه پیشاپیش با کوبیدن بر طبل تضادهای هویتی و رفتن به استقبال فاجعه طراحی شده از جانب اتاق فکرهای همین سرمایه داران آدمخوار حاکم است که رخ می نماید.
آنچه اکنون از جانب نیروها و فیگورهای رادیکال ضروری می نماید، افشای جنبههای غیرطبیعی وقایع طبیعی و تداخل سیاست در معنای سودگرایانه و بر مدار ترامپیستی آن است. چرا که تخریب جنگلها و دخالت روز افزون در چرخه طبیعی بازتولید زمین، سیاستی شناخته شده و دیکته شده از جانب همان غربی است که هویت طلبان جزئی نگر بشردوست، در رسانه و سیاست، آنان را الگوی غایی خویش قرار دادهاند.
بر این اساس است، ما اینچنین یاری رسانی های سودار و بودار را که ذیل نام اکت بشردوستانه می آید، از بیخ و بن ریاکارانه و آن روی دیگر سکه ی سودپرستی خاص سرمایه داری و استفاده حداکثری از حتا مصیبت های طبقات زیرین و محذوفان می دانیم، لذا از افشا و شناساندن آن، لحظه ای درنگ و اغماض نخواهیم داشت.
بدیهی است بخشی از وظایف مهم و میدانی چپ ایران را نقد رادیکال چنین کمپین هایی از جانب قوم طلبان می دانیم. چرا که انگشت گذاشتن بر هر تفارقی دقیقاً در لحظه ای که نیاز فوری و جدی برای همگرایی طبقاتی ضروری می نماید، چیزی جز هرز گردانیدن مبارزه طبقاتی جاری در سالهای اخیر و مصادره آن توسط مروجین کمپ جهانی نئولیبرال نیست.📙
پایان
@Kajhnegaristan
❗️"اخته شدن امر سیاسی"❗️
✍رضا مجد
قسمت اول
📙چیزی که در ابتدا باید به آن اذعان کرد، تفاوت قائل شدن بین " امر سیاسی" و سیاست ورزی یا سیاست در معنای کلی آن است، این تفکیک الزامی است، بخصوص در گوشه ای از جهان که ما در آن زیست می کنیم و معتقدیم که سیاست زدگی تا عمق ساحت خصوصی شهروندانش رخنه کرده است، که ما از آن به عنوان سیاست زدایی نام می بریم، ذات زدودگی از هر سیاست ورزی ای. علت تاکید ما بر تفاوت "امر سیاسی" و سیاست تاکید بر تمایز دو ساحت متفاوت است که در عصر حاضر و در این شرایط تاریخی، به نوعی درهم تنیده شده اند.
سیاست تعریف های زیادی دارد، از مبتذل ترین تعریف هایش، که فن حکومت و سلطه ( قدرت و حاکمیت سیاسی)، تا فلسفی ترین تعاریف : ایجاد فضایی گفتمانی و بین الاذهانی بین دیگری های متفاوت، همزیستی با تفاوت ها، یا به بیانی بهتر، زیست سیاستی مبتنی بر پذیرش دیگری و تلاش برای ایجاد دیسکورس و گفتمان " دیگری"، می توان این تعاریف را همینجوری بسط داد... ولی این تعاریف هرچه که باشند اولین شرطش پذیرش " دیگری" و "دیگربودگی" است، و سیاست مدنظر ما بیشتر در این کانتکست معنی می شود، چگونگی تا کردن با "دیگری". یا ساختن یک کل بدون هیچ گونه طرد و بیرون گذاری امر استثنایی، ساختن نظام یا گفتمان یا کلی منسجم بدون پس مانده و مازاد امر واقعی. پس سیاست در این معنا به گفتمان در آوردن امر محال و ناممکن است، بله، دقیقا، ما از این پارادکس آگاهیم، و اتفاقا نقطه ی قوت مان هم دقیقا این پارادکس امر محال است، که افق ناممکن را به سوی ممکن می گشاید. امر سیاسی مدنظر ما شاءن امر واقعی لاکانی را دارا می باشد، چیزی است که واقعیت سیاسی یا سیاست ورزی را ممکن می کند بدون رخ نمودن و عیان بودن، فقط می توان ردپاهای آن را دید و پی گرفت، امر سیاسی را نمی توان به سیاست و سیاست ورزی فروکاست، امر سیاسی به عنوان فقدان و شکاف یا پس ماندی است که نفس سیاست ورزی را ممکن می کند، اگر سیاست در معنای مبتذل آن، یعنی قدرت و حاکمیت سیاسی، چیزی است که جامعه را در شکل یک جامعه ی منسجم و هنجارمند و مطیع برمی سازد، امر سیاسی دقیقا همان ناممکنی است ( جامعه در معنای یک توده ناهمگن و متناقض و متشنج و در این معنا ناممکن) که ناممکن را ممکن می کند، آنهم بدون هیج گونه تجسم و تجسد بیرونی ای. به همین خاطر نمی توان علیت ساختاری امر سیاسی را با خوانش های متداول سیاسی آشکار کرد، امر سیاسی از منطق امر واقع لاکانی تبعیت می کند، به همین خاطر برای آشکار کردن امر سیاسی نمی توان به سراغ واقعیت رفت، چرا که واقعیت خود یک برساختی نمادین است که توسط ایدئولوژی و فانتزی پشتیبانی می شود، باید سراغ امتناع ها و طرد ها و سرکوب ها و مقاومت ها رفت، سراغ لکه ها و پس ماند های اجتماعی( معتادین، مخالفین،بی هویت ها، له شده ها، مهاجرین، اقلیت ها) که توان ادغام شدن در یک کل منسجم ( جامعه) را ندارند. طنز ماجرا اینجاست که به واسطه ی طرد و بیرون گذاری این پس ماند ها یا استثناهاست که جامعه ممکن شده است. 📙
ادامه دارد...
@Kajhnegaristan
✍رضا مجد
قسمت اول
📙چیزی که در ابتدا باید به آن اذعان کرد، تفاوت قائل شدن بین " امر سیاسی" و سیاست ورزی یا سیاست در معنای کلی آن است، این تفکیک الزامی است، بخصوص در گوشه ای از جهان که ما در آن زیست می کنیم و معتقدیم که سیاست زدگی تا عمق ساحت خصوصی شهروندانش رخنه کرده است، که ما از آن به عنوان سیاست زدایی نام می بریم، ذات زدودگی از هر سیاست ورزی ای. علت تاکید ما بر تفاوت "امر سیاسی" و سیاست تاکید بر تمایز دو ساحت متفاوت است که در عصر حاضر و در این شرایط تاریخی، به نوعی درهم تنیده شده اند.
سیاست تعریف های زیادی دارد، از مبتذل ترین تعریف هایش، که فن حکومت و سلطه ( قدرت و حاکمیت سیاسی)، تا فلسفی ترین تعاریف : ایجاد فضایی گفتمانی و بین الاذهانی بین دیگری های متفاوت، همزیستی با تفاوت ها، یا به بیانی بهتر، زیست سیاستی مبتنی بر پذیرش دیگری و تلاش برای ایجاد دیسکورس و گفتمان " دیگری"، می توان این تعاریف را همینجوری بسط داد... ولی این تعاریف هرچه که باشند اولین شرطش پذیرش " دیگری" و "دیگربودگی" است، و سیاست مدنظر ما بیشتر در این کانتکست معنی می شود، چگونگی تا کردن با "دیگری". یا ساختن یک کل بدون هیچ گونه طرد و بیرون گذاری امر استثنایی، ساختن نظام یا گفتمان یا کلی منسجم بدون پس مانده و مازاد امر واقعی. پس سیاست در این معنا به گفتمان در آوردن امر محال و ناممکن است، بله، دقیقا، ما از این پارادکس آگاهیم، و اتفاقا نقطه ی قوت مان هم دقیقا این پارادکس امر محال است، که افق ناممکن را به سوی ممکن می گشاید. امر سیاسی مدنظر ما شاءن امر واقعی لاکانی را دارا می باشد، چیزی است که واقعیت سیاسی یا سیاست ورزی را ممکن می کند بدون رخ نمودن و عیان بودن، فقط می توان ردپاهای آن را دید و پی گرفت، امر سیاسی را نمی توان به سیاست و سیاست ورزی فروکاست، امر سیاسی به عنوان فقدان و شکاف یا پس ماندی است که نفس سیاست ورزی را ممکن می کند، اگر سیاست در معنای مبتذل آن، یعنی قدرت و حاکمیت سیاسی، چیزی است که جامعه را در شکل یک جامعه ی منسجم و هنجارمند و مطیع برمی سازد، امر سیاسی دقیقا همان ناممکنی است ( جامعه در معنای یک توده ناهمگن و متناقض و متشنج و در این معنا ناممکن) که ناممکن را ممکن می کند، آنهم بدون هیج گونه تجسم و تجسد بیرونی ای. به همین خاطر نمی توان علیت ساختاری امر سیاسی را با خوانش های متداول سیاسی آشکار کرد، امر سیاسی از منطق امر واقع لاکانی تبعیت می کند، به همین خاطر برای آشکار کردن امر سیاسی نمی توان به سراغ واقعیت رفت، چرا که واقعیت خود یک برساختی نمادین است که توسط ایدئولوژی و فانتزی پشتیبانی می شود، باید سراغ امتناع ها و طرد ها و سرکوب ها و مقاومت ها رفت، سراغ لکه ها و پس ماند های اجتماعی( معتادین، مخالفین،بی هویت ها، له شده ها، مهاجرین، اقلیت ها) که توان ادغام شدن در یک کل منسجم ( جامعه) را ندارند. طنز ماجرا اینجاست که به واسطه ی طرد و بیرون گذاری این پس ماند ها یا استثناهاست که جامعه ممکن شده است. 📙
ادامه دارد...
@Kajhnegaristan
❗️"اخته شدن امر سیاسی"❗️
✍ رضا مجد
قسمت دوم
📙"سیاست ورزی" دقیقا به سان "واقعیت" یک برساخت گفتمان قدرت است، و سعی می کند تصویری از جامعه و ملت بسازد، که به سان واپسین و معقول ترین و نهایی ترین و منسجم ترین شکل جامعه و سیاست ورزی قلمداد شود. و چیزی که در این تصویر سازی و سیاست ورزی قربانی می شود امر اصیل سیاسی است، امر سیاسی ای که بخاطر خصلت امتناعی اش، و سازوکار طرد و بیرون گذاری سیاست ورزی، امکان ظهور گفتمان سیاسی را ممکن می کند. سیاست ورزی در شکل گفتمان، به دو گونه کارکرد دال متکی است، کارکرد نخست در قالب نقطه ی کاپیتون( نقطه ی آجیدن و پرچ ، که دال های سیال و لغزنده را بهم دوخته و تثبیت می کند) عمل می کند، نقطه ای که باعث تثبیت زنجیره ی دلالتی و تغییر و دگرگونی مفهومی دال ها و کارکرد شان می شود، مانند دال "امت" یا "ملت" که یک مجموعه ی ناهمگن و نامتجانسی از دال ها را حول خود و درون خود متعین کرده و تثبیت می کند، ولی پیشاپیش این دال باید از تمام بار مفهومی و معنایی پیشین خود تهی شود، یعنی از کارکرد انضمامی و تاریخی خویش فراتر برود، نوعی نقطه مرجع که جامعه حول آن به وحدت می رسد و جامعه در مقام دال های ناهمگون و نامتجانس شکل تمامیت همگن را بازنمایی می کند. از طرف دیگر به کارکرد دیگری از دال تهی نیاز است که نقطه ی مقابل نقطه ی کاپیتون را بازنمایی کند، همان دال طرد، طرد امر واقعی همان دال نفی ناب،این دال و کارکردش با طرد امر واقعی باعث ترسیم حد و مرز واقعیت می شود، یعنی طرد امر واقعی باعث بازنمایی و ترسیم حد و حدود و برساخت واقعیت می شود، مثال تاریخی آن هم دال یهودی در آلمان هیتلری است، یهودی در مقام دال طرد باید طرد و سرکوب می شد، تا واقعیت آلمان نازی، در مقام یک تمامیت منسجم ساخته بشود، و حد و حدودش تعیین بشود، و دال یهودی به عنوان عنصر امر واقعی باعث خدشه دار شدن این تمامیت بازنمایی می شد، پس باید برای ساختن آلمانی یکپارچه طرد می شد. ولی برای اینکه دال طرد بتواند کارکرد داشته باشد، ابتدا باید از تمام محتوای مشخص خویش تهی شود، تا بتواند هرچیزی را دربر بگیرد، و فانتزی و خیال پردازی اجتماعی را ممکن کند، یهودی دیگر انسان متفاوت با دینی متفاوت نیست، بلکه در مقام چیزی تهی شده و مرموز و رازواره بازنمایی می شود که شر و اهریمنی است و باید طرد شده و از واقعیت بیرون گذاشته شود تا دایره ی تمامیت بسته شود و شکل بگیرد.
حال سوال ما مشخصا این است که آیا سیاست ورزی همیشه باید به اخته شدن امر سیاسی و طرد و سرکوب آن منجر بشود؟ و بدیل دیگری برای سیاست ورزی متصور نیست؟ آیا ما برای ساختن تمامیت همیشه به منطق طرد نیازمند هستیم؟ و همیشه این خطر افتادن در دام فاشیسم و ناسیونالیسم افراطی ما را تهدید خواهد کرد؟ اصلا نیازی به تمامیت هست؟ یا تمامیت ممکن است؟ و سوال آخر اینکه، اصلا چیزی به عنوان تمامیت یا یک کل منسجم و توپر وجود دارد؟
در آینده سعی می کنیم به تشریح و تکمیل این گونه پرسش ها و تامین پاسخ ها بیشتر بکوشیم.📙
@Kajhnegaristan
✍ رضا مجد
قسمت دوم
📙"سیاست ورزی" دقیقا به سان "واقعیت" یک برساخت گفتمان قدرت است، و سعی می کند تصویری از جامعه و ملت بسازد، که به سان واپسین و معقول ترین و نهایی ترین و منسجم ترین شکل جامعه و سیاست ورزی قلمداد شود. و چیزی که در این تصویر سازی و سیاست ورزی قربانی می شود امر اصیل سیاسی است، امر سیاسی ای که بخاطر خصلت امتناعی اش، و سازوکار طرد و بیرون گذاری سیاست ورزی، امکان ظهور گفتمان سیاسی را ممکن می کند. سیاست ورزی در شکل گفتمان، به دو گونه کارکرد دال متکی است، کارکرد نخست در قالب نقطه ی کاپیتون( نقطه ی آجیدن و پرچ ، که دال های سیال و لغزنده را بهم دوخته و تثبیت می کند) عمل می کند، نقطه ای که باعث تثبیت زنجیره ی دلالتی و تغییر و دگرگونی مفهومی دال ها و کارکرد شان می شود، مانند دال "امت" یا "ملت" که یک مجموعه ی ناهمگن و نامتجانسی از دال ها را حول خود و درون خود متعین کرده و تثبیت می کند، ولی پیشاپیش این دال باید از تمام بار مفهومی و معنایی پیشین خود تهی شود، یعنی از کارکرد انضمامی و تاریخی خویش فراتر برود، نوعی نقطه مرجع که جامعه حول آن به وحدت می رسد و جامعه در مقام دال های ناهمگون و نامتجانس شکل تمامیت همگن را بازنمایی می کند. از طرف دیگر به کارکرد دیگری از دال تهی نیاز است که نقطه ی مقابل نقطه ی کاپیتون را بازنمایی کند، همان دال طرد، طرد امر واقعی همان دال نفی ناب،این دال و کارکردش با طرد امر واقعی باعث ترسیم حد و مرز واقعیت می شود، یعنی طرد امر واقعی باعث بازنمایی و ترسیم حد و حدود و برساخت واقعیت می شود، مثال تاریخی آن هم دال یهودی در آلمان هیتلری است، یهودی در مقام دال طرد باید طرد و سرکوب می شد، تا واقعیت آلمان نازی، در مقام یک تمامیت منسجم ساخته بشود، و حد و حدودش تعیین بشود، و دال یهودی به عنوان عنصر امر واقعی باعث خدشه دار شدن این تمامیت بازنمایی می شد، پس باید برای ساختن آلمانی یکپارچه طرد می شد. ولی برای اینکه دال طرد بتواند کارکرد داشته باشد، ابتدا باید از تمام محتوای مشخص خویش تهی شود، تا بتواند هرچیزی را دربر بگیرد، و فانتزی و خیال پردازی اجتماعی را ممکن کند، یهودی دیگر انسان متفاوت با دینی متفاوت نیست، بلکه در مقام چیزی تهی شده و مرموز و رازواره بازنمایی می شود که شر و اهریمنی است و باید طرد شده و از واقعیت بیرون گذاشته شود تا دایره ی تمامیت بسته شود و شکل بگیرد.
حال سوال ما مشخصا این است که آیا سیاست ورزی همیشه باید به اخته شدن امر سیاسی و طرد و سرکوب آن منجر بشود؟ و بدیل دیگری برای سیاست ورزی متصور نیست؟ آیا ما برای ساختن تمامیت همیشه به منطق طرد نیازمند هستیم؟ و همیشه این خطر افتادن در دام فاشیسم و ناسیونالیسم افراطی ما را تهدید خواهد کرد؟ اصلا نیازی به تمامیت هست؟ یا تمامیت ممکن است؟ و سوال آخر اینکه، اصلا چیزی به عنوان تمامیت یا یک کل منسجم و توپر وجود دارد؟
در آینده سعی می کنیم به تشریح و تکمیل این گونه پرسش ها و تامین پاسخ ها بیشتر بکوشیم.📙
@Kajhnegaristan
❗️ایدئولوژی و تغذیه ازنفرت
چقدر قربانی توتالیتریسم هستیم؟❗️
✍ قربان عباسی
📙ذهنیت توتالیتر از ایدئولوژی تغذیه می کند هورکهایمر مشخصه آن را کسوف عقل می داند.و ابزاری شدن عقل.از شهوت ویرانگری و تارو پود مرگ طلبی یا همان نکروفیلی تغذیه می کند.ایدئولوژی حاکمان به دین تبدیل شده است و کارکرد دینی پیدا کرده است .ایدئولوژی حقیقتی را مطلق می انگارد مدارش بسته و خودبسنده است.امکانات تازه را نفی می کند و با افق های باز نسبتی بیگانه دارد.ساخت منطقی ایدئولوژی برخلاف علم قیاسیdeductive است یعنی همواره با یک حقیقت کلی شروع می کند و مقدمات را طوری می چیند که تنها بتواند حقیقت اولیه را ثابت کندبرای نازیسم برتری نژاد آریایی یک حقیقت مطلق است. و مقدمات ایدئولوژی راسیسم برهمین اصل بنا شده است.ضد تفکر است چون تفکر همواره درجست و جوی حقیقت است.ایدئولوژی به حقیقت مطلقی تن در می دهد و آن را وحی منزل می پندارد ایدئولوژی هیچگونه انتقاد را به خود روا نمی دارد منتقد همواره دشمن یا خائن است. درحالت رقیق شده منحرفی که باید محکوم شود.بینش ایدئولوژیک همه امور را یا نور می بیند یا ظلمت یا مطلقاً خوب است یا مطلقاً بد.
دید مانوی و ثنویت گرایی آن منبع انرژی زا و مایه حیاتبخش ایدئولوژی است.نبرد دائمی بین خیر و شر محرک اصلی آن است.درایدئولوژی ها وجود یک مخالف لازم و ضروری است چون بنیانش بر نفی است. ایدئولوژی ها همان می کنند که ادیان ابتدایی یعنی همواره از مخالف و غیره دیو و ابلیس می سازد. وازموافق فرشته و آیه رحمت. کسی را که تا دیروز فرشته بود می توان امروز دیو معرفی کرد. هرکه با من نیست خصم من است. دیدگاه ایدئولوژیک مدار بسته است.خصم ایدئولوژی هرگونه گرایش انتقادی درمتن خود ایدئولوژی است.ایدئولوژی با فراهم کردن مشتی شبه حقایق در دنیایی موهوم و مالیخولیایی از هرگونه امر واقع و حقیقی که سوای حقایق مورد قبول خود باشد می گریزد.به قول شایگان ایدئولوژی تجلی نامعقول و گاه هذیان وار یک آگاهی کژو کور است یک آگاهی اسکیزوفرنیک،درخود فرورفته و منفک از واقعیت بیرونی.
ایدئولوژی بهترین شکل عملی خود را در رژیم های توتالیتر می یابد.حقیقت انحصاری به دست یک پیشوای توتالیتر ودرسایه حزبی سازمان یافته و متشکل و به اتکای نظام وحشت وتبلیغات می تواند به راحتی به حربه ای بدل شود تا او بتواند اراده خویش را برهمگان تحمیل کند.پیشوا یا منجی که با وعده رستگاری مدینه فاضله خود را پی می ریزد و نیل بدان را هرچند بیدادگرانه و جنایت آمیز توجیه می کند.ایدئولوژی ها بیان آگاهی کاذب اند و عمیقاً دلبسته یک توهم اند بدان اعتقاد دینی دارند.ایدئولوژی شعور انتقادی را تحلیل می برد و انسان نمی تواند از ماهیت حقیقت شناختی واقعی به دست دهد.
اگر بخواهیم توتالیتریسم را در یک جمله خلاصه کنیم باید بگوییم رژیمی است که با توسل به فریب و نیرنگ و اگر نشد با ارعاب و تهدید و با دستکاری شعور مردم ارزش های انسانی را تحلیل می برد.هدف اساسی آن این است که مردمان تحت سلطه،همگی یکپارچه و همسان بیافریند.هیچ اقدامی را شایسته تر از آن نمی داند که همگان را به یک رنگ و یک نشان و یک لباس درآورد.استالینیسم و مائوئیسم و نازیسم تجلی تمام عیار توتالیتریسم در قرن بیستم بود سه سیستم جهنمی که درآن نه ازآزادی خبری بود و نه از عدالت .معنویت را کشتند آزادی را به زانو درآوردند و خشونت با سبعیتی تمام اعمال گردید.روح به بردگی درآمد و نفرت تکثیر شد.سیاست در نظام توتالیتر از بی اعتمادی،نفرت و خشونت تغذیه می کند.درچنین جهانی یک چیز معنا دارد اطاعت محض و تایید جنایت حاکمان و گاه دادن نام شرافت به آن.رژیم های توتالیتر همان چیزی را از توده تحت سلطه خود می خواهند که موسولینی می خواست:«به من ایمان داشته باش،اطاعت کن و بجنگ»📙
#توتالیتریسم_ایدئولوژی
@Kajhnegaristan
چقدر قربانی توتالیتریسم هستیم؟❗️
✍ قربان عباسی
📙ذهنیت توتالیتر از ایدئولوژی تغذیه می کند هورکهایمر مشخصه آن را کسوف عقل می داند.و ابزاری شدن عقل.از شهوت ویرانگری و تارو پود مرگ طلبی یا همان نکروفیلی تغذیه می کند.ایدئولوژی حاکمان به دین تبدیل شده است و کارکرد دینی پیدا کرده است .ایدئولوژی حقیقتی را مطلق می انگارد مدارش بسته و خودبسنده است.امکانات تازه را نفی می کند و با افق های باز نسبتی بیگانه دارد.ساخت منطقی ایدئولوژی برخلاف علم قیاسیdeductive است یعنی همواره با یک حقیقت کلی شروع می کند و مقدمات را طوری می چیند که تنها بتواند حقیقت اولیه را ثابت کندبرای نازیسم برتری نژاد آریایی یک حقیقت مطلق است. و مقدمات ایدئولوژی راسیسم برهمین اصل بنا شده است.ضد تفکر است چون تفکر همواره درجست و جوی حقیقت است.ایدئولوژی به حقیقت مطلقی تن در می دهد و آن را وحی منزل می پندارد ایدئولوژی هیچگونه انتقاد را به خود روا نمی دارد منتقد همواره دشمن یا خائن است. درحالت رقیق شده منحرفی که باید محکوم شود.بینش ایدئولوژیک همه امور را یا نور می بیند یا ظلمت یا مطلقاً خوب است یا مطلقاً بد.
دید مانوی و ثنویت گرایی آن منبع انرژی زا و مایه حیاتبخش ایدئولوژی است.نبرد دائمی بین خیر و شر محرک اصلی آن است.درایدئولوژی ها وجود یک مخالف لازم و ضروری است چون بنیانش بر نفی است. ایدئولوژی ها همان می کنند که ادیان ابتدایی یعنی همواره از مخالف و غیره دیو و ابلیس می سازد. وازموافق فرشته و آیه رحمت. کسی را که تا دیروز فرشته بود می توان امروز دیو معرفی کرد. هرکه با من نیست خصم من است. دیدگاه ایدئولوژیک مدار بسته است.خصم ایدئولوژی هرگونه گرایش انتقادی درمتن خود ایدئولوژی است.ایدئولوژی با فراهم کردن مشتی شبه حقایق در دنیایی موهوم و مالیخولیایی از هرگونه امر واقع و حقیقی که سوای حقایق مورد قبول خود باشد می گریزد.به قول شایگان ایدئولوژی تجلی نامعقول و گاه هذیان وار یک آگاهی کژو کور است یک آگاهی اسکیزوفرنیک،درخود فرورفته و منفک از واقعیت بیرونی.
ایدئولوژی بهترین شکل عملی خود را در رژیم های توتالیتر می یابد.حقیقت انحصاری به دست یک پیشوای توتالیتر ودرسایه حزبی سازمان یافته و متشکل و به اتکای نظام وحشت وتبلیغات می تواند به راحتی به حربه ای بدل شود تا او بتواند اراده خویش را برهمگان تحمیل کند.پیشوا یا منجی که با وعده رستگاری مدینه فاضله خود را پی می ریزد و نیل بدان را هرچند بیدادگرانه و جنایت آمیز توجیه می کند.ایدئولوژی ها بیان آگاهی کاذب اند و عمیقاً دلبسته یک توهم اند بدان اعتقاد دینی دارند.ایدئولوژی شعور انتقادی را تحلیل می برد و انسان نمی تواند از ماهیت حقیقت شناختی واقعی به دست دهد.
اگر بخواهیم توتالیتریسم را در یک جمله خلاصه کنیم باید بگوییم رژیمی است که با توسل به فریب و نیرنگ و اگر نشد با ارعاب و تهدید و با دستکاری شعور مردم ارزش های انسانی را تحلیل می برد.هدف اساسی آن این است که مردمان تحت سلطه،همگی یکپارچه و همسان بیافریند.هیچ اقدامی را شایسته تر از آن نمی داند که همگان را به یک رنگ و یک نشان و یک لباس درآورد.استالینیسم و مائوئیسم و نازیسم تجلی تمام عیار توتالیتریسم در قرن بیستم بود سه سیستم جهنمی که درآن نه ازآزادی خبری بود و نه از عدالت .معنویت را کشتند آزادی را به زانو درآوردند و خشونت با سبعیتی تمام اعمال گردید.روح به بردگی درآمد و نفرت تکثیر شد.سیاست در نظام توتالیتر از بی اعتمادی،نفرت و خشونت تغذیه می کند.درچنین جهانی یک چیز معنا دارد اطاعت محض و تایید جنایت حاکمان و گاه دادن نام شرافت به آن.رژیم های توتالیتر همان چیزی را از توده تحت سلطه خود می خواهند که موسولینی می خواست:«به من ایمان داشته باش،اطاعت کن و بجنگ»📙
#توتالیتریسم_ایدئولوژی
@Kajhnegaristan
❗️"سیل به مثابه سیاست یا برابر نهاد تجدد بچه حاجی ها "❗️
✍حمید جعفری
📙سیلاب های اخیر در کشور علیرغم پیامد های شوم ،مخرب و ناراحت کننده شان در وجهه استعاری و نمادین خود می توانند موجد و مستعد های خوانش های "زیباشناسانه " و "شورمندانه" قرار گیرند .
آن "غول قدرتمندی " که به "ناگاه " می آید و پرتوان هر آن چه "جاافتاده " است را می برد و "زمان روزمره"را مختل می کند گرچه خانه خرابی و ویرانی می آورد اما مناظر ی مستعد خوانش استعاری نیز خلق می کند ؛آری سیل را زیباشناسانه هم می توان دید آنگاه که آن را همچون "سیاست "از رهگذر مناظر شکوهمند استعاری که می آفریند بخوانیم.
اما سیاست را اینجا باید از نو تفسیر کنیم .مسلما اینجا مراد ما از سیاست ساز و کارهای بازنمایی و نمایندگی که عرصه جولان مگسان دور قاب "سرمایه"می باشند نیست .همان که مارکس می گفت نهایت پتانسیل ش این است که هر چهار سال مردم از طریق ش یکی از سرکوب گران خود را تنها می توانند انتخاب کنند .
مراد قطعا آن امر کارشناسانه استوار بر فروش توان سیاسی "مردم"به سیاست بازان و پارلمانتارها که ما با "بت وارگی صندوق رای " و "تکرار می کنم "محمد خاتمی می شناسیم آن را نیست.
برای فهم آن باید رخ داد "بدیو" را فهمید .بدیو رخ داد را امری ناگهانی در پیوند با خلق اشکال جدید امکان در زندگی ،عمل و اندیشه انسان می داند.رخ داد آن چیزی است که منطق عام جاافتاده را به چالش می کشد و به مثابه حقیقت ی ست که زندگی را جهت می دهد .
برای بدیو سیاست یکی از امکان های خلق رخ داد است .آنجایی که سوژه خلق می شود . سیاست در این مفهوم رابطه ای است میان سوژه در تعمیم با دیگران و البته باز تولد خویش در مسخره اتصال به حقیقت کلی . سوژه ، فرد لیبرالی نیست .سوژه هر گونه ملاحظه فردی را کنار گذاشته و به آوای جمعی گوش می سپارد .سیاست استوار بر عبور از فردیت است .سوژه در سیاست در پیوند با ایثار و فداکاری و ترجیح آرمان بر جان قرار دارد .سیاست (سوژه) عبور از پرده رنگ زدوده فردیت و سر نهادن در راه برنامه و آرمانی جمعی است که از چشم اندازی مشترک و برآیند اراده های فردی حاصل شده است .
سیاست عرصه تجمع اتم های تنها در هیبت سوژه است .سیاست عرصه رخ داد است ؛آن واقعه ناگهانی که امکان جدید خلق می کند .
سیل اخیر گرچه در معنایی واقعی نیز سوژه ای خلق کرده که با عبور از فردیت خود در برنامه جمعی تولد یافته و با ایثار و فداکاری در صحنه ظاهر شده است ،در خوانش استعاری از هیبت اش نیز همچون سیاست است ،همچون رخ داد .آن هیبت پرتوان که به ناگاه می آید ،می توفد و منطق روزمره را در خود هدم می کند همان سیاست است گویی حتی در وجه نمادین .
حال باید پرسید اهمیت "سیاست " در واقعیت انضمامی که مشغول زیستن ش هستیم چیست ؟ سیاست برابر نهاد "ما"در برابر مدرنیته آقازاده ها می تواند باشد .مدرنیته آقازاده ها که قرار است با حمایت لجستیک دولت ،عاملیت اجرایی اپوزیسیون قلابی اعم از "چپ چفیه ای صادراتی "تا "توانا "،"فرشگرد " و "رضا پهلوی " تحت رهبری قدرت های امپریالیستی رخ دهد و نئولیبرالیسم ،تشدید اتمیزه کردن جامعه ،تحقق کامل سود محوری و ...را تحت لوای توسعه به مثابه "آزادی قر دادن " و "تجمع مال "ها رقم زند چیزی نیست جز رنگ آمیزی وضع موجود و تدوام زمان روزمره ای که نفع ش به سود همین آقازاده ها ست .
اما سیاست به مثابه همین سیلاب و اتفاقا سوژه ای که از به هم پیوستن "اقشار مختلف مردم"ایجاد کرده می تواند همچون آن رابطه میان فرد با دیگران و با خود نو متولد شده اش در اتصال به امر کلی، واقعه ناگهانی را رقم زند که امکان های جدید خلق می کند .امکان استوار بر عبور از فردیت و گوش سپردن به ندایی جمعی .امکان هایی استوار بر نامه های جمعی در سطوح گوناگون زندگی که "دنیای نوین ما"راخواهد آفرید .
آری! سیل اخیر چه در خوانش استعاری از وجوه فیگوراتیو خودش و چه سوژه ای که خلق کرده مستعد خوانش به مثابه "رخ داد " ست .چیزی در برابر مدرنیته بچه حاجی ها که دقیقا مانند ژیگول تر بودن خودشان نسبت به پدرانشان تنها می تواند همین امر کهنه را تزیین کند بدون آنکه بتواند جدا چیزی نوین خلق کند . جهانی نوین که در آن ما قربانی های منفعل و بی پناه سیلاب نخواهیم بود ،آنهم زمانی که آقازاده ها در برج ها و ویلای های امن نشان مشغول تفریح و اندیشیدن به "مدرنیته من و تویی"هستند نه از رهگذر "مدرنیته آنها" که از رهگذر" سیاست _رخ داد" یعنی مدرنیته ما عبور خواهد کرد.📙
@Kajhnegaristan
✍حمید جعفری
📙سیلاب های اخیر در کشور علیرغم پیامد های شوم ،مخرب و ناراحت کننده شان در وجهه استعاری و نمادین خود می توانند موجد و مستعد های خوانش های "زیباشناسانه " و "شورمندانه" قرار گیرند .
آن "غول قدرتمندی " که به "ناگاه " می آید و پرتوان هر آن چه "جاافتاده " است را می برد و "زمان روزمره"را مختل می کند گرچه خانه خرابی و ویرانی می آورد اما مناظر ی مستعد خوانش استعاری نیز خلق می کند ؛آری سیل را زیباشناسانه هم می توان دید آنگاه که آن را همچون "سیاست "از رهگذر مناظر شکوهمند استعاری که می آفریند بخوانیم.
اما سیاست را اینجا باید از نو تفسیر کنیم .مسلما اینجا مراد ما از سیاست ساز و کارهای بازنمایی و نمایندگی که عرصه جولان مگسان دور قاب "سرمایه"می باشند نیست .همان که مارکس می گفت نهایت پتانسیل ش این است که هر چهار سال مردم از طریق ش یکی از سرکوب گران خود را تنها می توانند انتخاب کنند .
مراد قطعا آن امر کارشناسانه استوار بر فروش توان سیاسی "مردم"به سیاست بازان و پارلمانتارها که ما با "بت وارگی صندوق رای " و "تکرار می کنم "محمد خاتمی می شناسیم آن را نیست.
برای فهم آن باید رخ داد "بدیو" را فهمید .بدیو رخ داد را امری ناگهانی در پیوند با خلق اشکال جدید امکان در زندگی ،عمل و اندیشه انسان می داند.رخ داد آن چیزی است که منطق عام جاافتاده را به چالش می کشد و به مثابه حقیقت ی ست که زندگی را جهت می دهد .
برای بدیو سیاست یکی از امکان های خلق رخ داد است .آنجایی که سوژه خلق می شود . سیاست در این مفهوم رابطه ای است میان سوژه در تعمیم با دیگران و البته باز تولد خویش در مسخره اتصال به حقیقت کلی . سوژه ، فرد لیبرالی نیست .سوژه هر گونه ملاحظه فردی را کنار گذاشته و به آوای جمعی گوش می سپارد .سیاست استوار بر عبور از فردیت است .سوژه در سیاست در پیوند با ایثار و فداکاری و ترجیح آرمان بر جان قرار دارد .سیاست (سوژه) عبور از پرده رنگ زدوده فردیت و سر نهادن در راه برنامه و آرمانی جمعی است که از چشم اندازی مشترک و برآیند اراده های فردی حاصل شده است .
سیاست عرصه تجمع اتم های تنها در هیبت سوژه است .سیاست عرصه رخ داد است ؛آن واقعه ناگهانی که امکان جدید خلق می کند .
سیل اخیر گرچه در معنایی واقعی نیز سوژه ای خلق کرده که با عبور از فردیت خود در برنامه جمعی تولد یافته و با ایثار و فداکاری در صحنه ظاهر شده است ،در خوانش استعاری از هیبت اش نیز همچون سیاست است ،همچون رخ داد .آن هیبت پرتوان که به ناگاه می آید ،می توفد و منطق روزمره را در خود هدم می کند همان سیاست است گویی حتی در وجه نمادین .
حال باید پرسید اهمیت "سیاست " در واقعیت انضمامی که مشغول زیستن ش هستیم چیست ؟ سیاست برابر نهاد "ما"در برابر مدرنیته آقازاده ها می تواند باشد .مدرنیته آقازاده ها که قرار است با حمایت لجستیک دولت ،عاملیت اجرایی اپوزیسیون قلابی اعم از "چپ چفیه ای صادراتی "تا "توانا "،"فرشگرد " و "رضا پهلوی " تحت رهبری قدرت های امپریالیستی رخ دهد و نئولیبرالیسم ،تشدید اتمیزه کردن جامعه ،تحقق کامل سود محوری و ...را تحت لوای توسعه به مثابه "آزادی قر دادن " و "تجمع مال "ها رقم زند چیزی نیست جز رنگ آمیزی وضع موجود و تدوام زمان روزمره ای که نفع ش به سود همین آقازاده ها ست .
اما سیاست به مثابه همین سیلاب و اتفاقا سوژه ای که از به هم پیوستن "اقشار مختلف مردم"ایجاد کرده می تواند همچون آن رابطه میان فرد با دیگران و با خود نو متولد شده اش در اتصال به امر کلی، واقعه ناگهانی را رقم زند که امکان های جدید خلق می کند .امکان استوار بر عبور از فردیت و گوش سپردن به ندایی جمعی .امکان هایی استوار بر نامه های جمعی در سطوح گوناگون زندگی که "دنیای نوین ما"راخواهد آفرید .
آری! سیل اخیر چه در خوانش استعاری از وجوه فیگوراتیو خودش و چه سوژه ای که خلق کرده مستعد خوانش به مثابه "رخ داد " ست .چیزی در برابر مدرنیته بچه حاجی ها که دقیقا مانند ژیگول تر بودن خودشان نسبت به پدرانشان تنها می تواند همین امر کهنه را تزیین کند بدون آنکه بتواند جدا چیزی نوین خلق کند . جهانی نوین که در آن ما قربانی های منفعل و بی پناه سیلاب نخواهیم بود ،آنهم زمانی که آقازاده ها در برج ها و ویلای های امن نشان مشغول تفریح و اندیشیدن به "مدرنیته من و تویی"هستند نه از رهگذر "مدرنیته آنها" که از رهگذر" سیاست _رخ داد" یعنی مدرنیته ما عبور خواهد کرد.📙
@Kajhnegaristan
❗️"همدستی ایدئولوژی و سرمایه و قدرت"❗️
✍ رضا مجد
📙قدرت هیچ وقت برهنه نیست، و آنچه ما به شکل برهنه تجربه اش می کنیم شکل رسوا شده و مازاد آن است، در حالی که در پس این برهنگی، پوشیدگی به غایت پیچیده ای در کار است، که من در این نوشته سعی می کنم شمه ای از آن را بیان یا عیان بکنم.
با ماکیاول شروع می کنم، ماکیاول معتقد بود که طبقه ی مسلط برای دوام قدرتش نیاز دارد که استحاله ای در فرم قدرت، ایجاد کند، بدین صورت که قدرت خشن و سرکوبگر، به قدرتی نرم و قابل قبول برای عموم، استحاله یابد، طوری که فرمانبرداری به شکل توافق آزاد سوژه های فرمانبر صورت گیرد، یا به نظر برسد، چرا که فرمانبری اگر به زور و خشونت متکی باشد، نه دست یافتنی است و نه قابل حفظ و دوام.
⚠️ پس این سلطه باید به صورتی اعمال بشود که سوژه ای که درون آن خود را باز می یابد، بدون کمترین مقاومت، تن به فرمانبرداری بدهد. به همین خاطر در اینجا همبسته ای یا به نوعی، همدستی ای نیاز است که این امر را به صورت هرچه نامحسوس تر و زیرپوستی تر اعمال نماید و این همدست چیزی نیست جز ایدئولوژی.
بدون پرداختن به ایدئولوژی و ایدئولوژی ها نمی توان تصویر واضحی از انقیاد و استثمار و استعمار افراد و توده ها و چگونگی به سلطه کشیدنشان داشت. بازتولید اجتماعی صرفا بر اساس باز تولید کار متحقق نمی شود، این دو مقوله، با مقوله ی سومی بنام ایدئولوژی، سه ظلع یک مثلث سلطه را تشکیل می دهند.
⚠️اگر یک کارگر را مثال بزنیم و شرایط اجتماعی و فردی و جمعی اش را لحاظ کنیم، متوجه می شویم که کارگر خدماتش را از طریق فروش نیروی کارش عرضه می کند و در اینجا آنچه به عین و در ظاهر دیده می شود تجسم مادی بازتولید نیروی کار، دستمزد است، ولی اگر این سطح ظاهر را خراش دهیم متوجه خواهیم شد که تنها دستمزد نیست که باعث بازتولید نیروی کار می شود بلکه سیستم پیچیده ای از شبکه های ایدئولوژیک است که خیلی قبل تر از اینکه کارگر، کارگر شود، در حال بافتن زنجیر انقیاد و سلطه و استثمار بر قامت کارگر است.
⚠️وقتی به تاریخچه ی زیستی این کارگر نگاهی بیندازیم متوجه نقش پررنگ ایدئولوژی خواهیم شد که چگونه در پی تثبیت اقتدار و تداوم سلطه و وضعیت موجود است، آنهم از طریق نهادهایی که همبسته ی نظم موجود و خود برآمده از بطن اقتدار هستتد، منجمله نهاد آموزش و پروش، نهاد خانواده، نهاد های سیاسی و غیره.... ، و اینکه این نهاد های اقتدار پیشینی هستند یعنی قبل از اینکه سوژه ای بنام کارگر ساخت یابد پیشاپیش نهادهای سلطه و اقتدار مستقر هستند.
این نهادها پیشاپیش کارگر را به سوی سلطه و انقیاد سوق می دهند و همچنین بازتولید نیروی کار و تضمین عدم طغیان و سرکشی کارگر در قالب یک سوژه ی اجتماعی و بهنجار و مطیع.
⚠️حتی اخلاقیات هم به نوعی سویه ای از ایدئولوژی هستند برای برپاداری و ضمانت ماندگاری و تثبیت و ثبات وضعیت موجود. تا به حد امکان از سوژه های اجتماعی سوژه های بهنجار و سازگار و مطیع و منقاد قانون که خود نیز در خدمت تداوم وضعیت موجود است، بسازد. هرچند که دامنه ی بحث وسیع است و با پی گیری آن می توان به ساختارهای ریشه ای رسید به ساختارهایی که به نوعی آزادی عمل را و عدالت را برای یک عده ای معدود که خود را وارث زمین می دانند به ارمغان می آورد، ولی به همین بسنده می کنم و در فرصتی دیگر به شکل گیری و چگونگی قوام سوژه ی سلطه و انقیاد خواهم پرداخت، اینکه چگونه یک فرد تبدیل به سوژه ی اجتماعی یا به بیان بهتر، تبدیل به سوژه ی سلطه می شود.📙
@Kajhnegaristan
✍ رضا مجد
📙قدرت هیچ وقت برهنه نیست، و آنچه ما به شکل برهنه تجربه اش می کنیم شکل رسوا شده و مازاد آن است، در حالی که در پس این برهنگی، پوشیدگی به غایت پیچیده ای در کار است، که من در این نوشته سعی می کنم شمه ای از آن را بیان یا عیان بکنم.
با ماکیاول شروع می کنم، ماکیاول معتقد بود که طبقه ی مسلط برای دوام قدرتش نیاز دارد که استحاله ای در فرم قدرت، ایجاد کند، بدین صورت که قدرت خشن و سرکوبگر، به قدرتی نرم و قابل قبول برای عموم، استحاله یابد، طوری که فرمانبرداری به شکل توافق آزاد سوژه های فرمانبر صورت گیرد، یا به نظر برسد، چرا که فرمانبری اگر به زور و خشونت متکی باشد، نه دست یافتنی است و نه قابل حفظ و دوام.
⚠️ پس این سلطه باید به صورتی اعمال بشود که سوژه ای که درون آن خود را باز می یابد، بدون کمترین مقاومت، تن به فرمانبرداری بدهد. به همین خاطر در اینجا همبسته ای یا به نوعی، همدستی ای نیاز است که این امر را به صورت هرچه نامحسوس تر و زیرپوستی تر اعمال نماید و این همدست چیزی نیست جز ایدئولوژی.
بدون پرداختن به ایدئولوژی و ایدئولوژی ها نمی توان تصویر واضحی از انقیاد و استثمار و استعمار افراد و توده ها و چگونگی به سلطه کشیدنشان داشت. بازتولید اجتماعی صرفا بر اساس باز تولید کار متحقق نمی شود، این دو مقوله، با مقوله ی سومی بنام ایدئولوژی، سه ظلع یک مثلث سلطه را تشکیل می دهند.
⚠️اگر یک کارگر را مثال بزنیم و شرایط اجتماعی و فردی و جمعی اش را لحاظ کنیم، متوجه می شویم که کارگر خدماتش را از طریق فروش نیروی کارش عرضه می کند و در اینجا آنچه به عین و در ظاهر دیده می شود تجسم مادی بازتولید نیروی کار، دستمزد است، ولی اگر این سطح ظاهر را خراش دهیم متوجه خواهیم شد که تنها دستمزد نیست که باعث بازتولید نیروی کار می شود بلکه سیستم پیچیده ای از شبکه های ایدئولوژیک است که خیلی قبل تر از اینکه کارگر، کارگر شود، در حال بافتن زنجیر انقیاد و سلطه و استثمار بر قامت کارگر است.
⚠️وقتی به تاریخچه ی زیستی این کارگر نگاهی بیندازیم متوجه نقش پررنگ ایدئولوژی خواهیم شد که چگونه در پی تثبیت اقتدار و تداوم سلطه و وضعیت موجود است، آنهم از طریق نهادهایی که همبسته ی نظم موجود و خود برآمده از بطن اقتدار هستتد، منجمله نهاد آموزش و پروش، نهاد خانواده، نهاد های سیاسی و غیره.... ، و اینکه این نهاد های اقتدار پیشینی هستند یعنی قبل از اینکه سوژه ای بنام کارگر ساخت یابد پیشاپیش نهادهای سلطه و اقتدار مستقر هستند.
این نهادها پیشاپیش کارگر را به سوی سلطه و انقیاد سوق می دهند و همچنین بازتولید نیروی کار و تضمین عدم طغیان و سرکشی کارگر در قالب یک سوژه ی اجتماعی و بهنجار و مطیع.
⚠️حتی اخلاقیات هم به نوعی سویه ای از ایدئولوژی هستند برای برپاداری و ضمانت ماندگاری و تثبیت و ثبات وضعیت موجود. تا به حد امکان از سوژه های اجتماعی سوژه های بهنجار و سازگار و مطیع و منقاد قانون که خود نیز در خدمت تداوم وضعیت موجود است، بسازد. هرچند که دامنه ی بحث وسیع است و با پی گیری آن می توان به ساختارهای ریشه ای رسید به ساختارهایی که به نوعی آزادی عمل را و عدالت را برای یک عده ای معدود که خود را وارث زمین می دانند به ارمغان می آورد، ولی به همین بسنده می کنم و در فرصتی دیگر به شکل گیری و چگونگی قوام سوژه ی سلطه و انقیاد خواهم پرداخت، اینکه چگونه یک فرد تبدیل به سوژه ی اجتماعی یا به بیان بهتر، تبدیل به سوژه ی سلطه می شود.📙
@Kajhnegaristan
Forwarded from اتچ بات
📙ما در مرحلهای هستیم که با انقلاب فرانسه آغاز شد و این که تا به حال دو مرحله از ایده کمونیسم را پشت سر گذاشتهایم، یکی مال قرن نوزدهم که نام مارکس نمودگار آن است، و یکی هم با احزاب کمونیستی. ما میتوانیم دست به ارزیابی این دو مرحله بزنیم. این کار دشمنان ما نیست، وظیفه ماست. ولی ما میدانیم که باید از این فراتر برویم. در هر صورت ، اگر منظورمان این است که خود را برای رخداد سیاسیای که آمدنش محتوم است آماده کنیم، آن وقت هم کارا تر و هم نویدبخشتر است که به واژهی «کمونیسم» وفادار بمانیم. 📙
✍ #آلن_بدیو
◾️از کتاب «فلسفه و رخداد»
نوشته آلن بدیو ترجمه علی فردوسی
@Kajhnegaristan
✍ #آلن_بدیو
◾️از کتاب «فلسفه و رخداد»
نوشته آلن بدیو ترجمه علی فردوسی
@Kajhnegaristan
Telegram
attach 📎
📙تاریخ تمدن در واقع تاریخ درونی شدن قربانی ست- یعنی تاریخ کف نفس و چشم پوشی [ از ارضای فوری میل به منظور صیانت نفس.]📙
❗️آدورنو و هورکهایمر، دیالکتیک روشنگری، ص. 54-55❗️
@Kajhnegaristan
❗️آدورنو و هورکهایمر، دیالکتیک روشنگری، ص. 54-55❗️
@Kajhnegaristan
❗️در نقد اسطورهی روشنفکرِ مردمی❗️
✍محمدمهدی اردبیلی
📙این تصور که روشنفکر باید همواره پشت به مردم و رو به دولت باشد، اساساً کاذب است. وظیفه روشنفکر نه سوار شدن روی موج تودهها، بلکه دقیقا به چالش کشیدن اسطورههای ذهنیِ آنهاست. روشنفکر نباید به بهانهی یدک کشیدن صفتِ "مردمی"، "مردمپسند" شود و سخنگوی حماقت تودهها باشد، به جای آنکه در جهت آگاهسازیِ آنها تلاش کند و هزینه دهد.
امروز، در عصر زوال، سرکوبی که از جانب مردم علیه نقد اسطورههای ذهنیشان متوجه منتقد میشود بسیار طاقتفرساست، حتی طاقتفرساتر از هزینههایی که دولت بر روشنفکران تحمیل میکند. به دلیل شکاف بیسابقهی دولت/ملت، روشنفکری که به نقد اسطورههای تودهوار میپردازد، بلافاصله برچسب دولتی میخورد، همانگونه که ممکن است با نقد دولتِ مستقر بلافاصله مزدور اجنبی قلمداد شود. البته روشنفکر باید مردمی باشد و از مردم دفاع کند. اما مردمی بودن، یعنی آرمانهای کلی و همگانی داشتن، یعنی به رستگاریِ کلی و همگانی نظر داشتن، نه پذیرش و تصدیق خواستِ بیواسطهی مردم. به بیان دیگر، دفاع از مردم به معنای تصدیق مهملاتِ وردِ زبانشان نیست، بلکه نقد توامان اسطورههایی است که در میانهی همدستیِ پنهانِ مردم و دولتشان خلق و حکمفرما شدهاند. فراموش نکردهایم که حکم اعدام سقراط را هیئت منصفهای مردمی صادر کرد.
روشنفکرِ رادیکال در این میان هزینهای سهگانه متحمل خواهد شد. هم از جانب مردمش، هم از جانب دولتِ مردمش، و هم از جانب بخشی از دشمنانِ بیرونیِ این دولت که آنها نیز نه به دنبال نقدِ درونزا و رشدِ آگاهیِ عمومی، بلکه به دنبال ملغیسازیِ دولت مستقر و تصاحب آن از طریق تضعیف و تحمیقِ تودهها و بازتولید اسطورههایند. این روشنفکر، اما نه تنها نباید از این نبرد مایوس و سرخورده شود و بدون باج دادن به هیچ یک از طرفین، بکوشد تا تنها "صدای حقیقت" باشد، نه صدای توجیه، بلکه همچنین خودش نیز نباید دچار توهم جدایی و پاکدستی شود. او محصول همان وضعیت و عضوی از همان مردمی است که نقدشان میکند و باید بداند که در تمام نبردهایش، همزمان، با خود نیز در جنگ است. تنها در این صورت است که میتواند به خود و مردمش امیدوار باشد.📙
@Kajhnegaristan
✍محمدمهدی اردبیلی
📙این تصور که روشنفکر باید همواره پشت به مردم و رو به دولت باشد، اساساً کاذب است. وظیفه روشنفکر نه سوار شدن روی موج تودهها، بلکه دقیقا به چالش کشیدن اسطورههای ذهنیِ آنهاست. روشنفکر نباید به بهانهی یدک کشیدن صفتِ "مردمی"، "مردمپسند" شود و سخنگوی حماقت تودهها باشد، به جای آنکه در جهت آگاهسازیِ آنها تلاش کند و هزینه دهد.
امروز، در عصر زوال، سرکوبی که از جانب مردم علیه نقد اسطورههای ذهنیشان متوجه منتقد میشود بسیار طاقتفرساست، حتی طاقتفرساتر از هزینههایی که دولت بر روشنفکران تحمیل میکند. به دلیل شکاف بیسابقهی دولت/ملت، روشنفکری که به نقد اسطورههای تودهوار میپردازد، بلافاصله برچسب دولتی میخورد، همانگونه که ممکن است با نقد دولتِ مستقر بلافاصله مزدور اجنبی قلمداد شود. البته روشنفکر باید مردمی باشد و از مردم دفاع کند. اما مردمی بودن، یعنی آرمانهای کلی و همگانی داشتن، یعنی به رستگاریِ کلی و همگانی نظر داشتن، نه پذیرش و تصدیق خواستِ بیواسطهی مردم. به بیان دیگر، دفاع از مردم به معنای تصدیق مهملاتِ وردِ زبانشان نیست، بلکه نقد توامان اسطورههایی است که در میانهی همدستیِ پنهانِ مردم و دولتشان خلق و حکمفرما شدهاند. فراموش نکردهایم که حکم اعدام سقراط را هیئت منصفهای مردمی صادر کرد.
روشنفکرِ رادیکال در این میان هزینهای سهگانه متحمل خواهد شد. هم از جانب مردمش، هم از جانب دولتِ مردمش، و هم از جانب بخشی از دشمنانِ بیرونیِ این دولت که آنها نیز نه به دنبال نقدِ درونزا و رشدِ آگاهیِ عمومی، بلکه به دنبال ملغیسازیِ دولت مستقر و تصاحب آن از طریق تضعیف و تحمیقِ تودهها و بازتولید اسطورههایند. این روشنفکر، اما نه تنها نباید از این نبرد مایوس و سرخورده شود و بدون باج دادن به هیچ یک از طرفین، بکوشد تا تنها "صدای حقیقت" باشد، نه صدای توجیه، بلکه همچنین خودش نیز نباید دچار توهم جدایی و پاکدستی شود. او محصول همان وضعیت و عضوی از همان مردمی است که نقدشان میکند و باید بداند که در تمام نبردهایش، همزمان، با خود نیز در جنگ است. تنها در این صورت است که میتواند به خود و مردمش امیدوار باشد.📙
@Kajhnegaristan
❗️سخنی با "من ها"❗️
✍ رضا مجد
📙در روابط متقابلی که انگشت اشاره به سوی من هاست، چیزی که اتفاق نخواهد افتاد شور و اشتیاق و تفاهم است، و آن رابطه درون یک سری بازی های روانی، دوری باطل را به تجربه خواهد نشست، و صرفا به ارضای مطالبات حقیرانه ی من ها، تن خواهد سپرد، این رابطه عشق را تجربه نخواهد کرد، و این دو من، هیچ وقت ما نخواهد شد چرا که من ها در این رابطه به حدی متورم هستند که اجازه ی فراتر رفتن از خود یا ادغام را نمی دهند، چرا که بنای این رابطه به فراتر رفتن نیست، فراتر رفتن از منیت، بلکه فروتر رفتن است، فروتر رفتن در گنداب خودخواهی. کسی که خود را محق و کامل می داند قادر نیست ابژه ی عشق باشد، عشق آنهایی را شکار می کند که فقدانی را در درون خویش معترفند، و آن را طلب می کنند. عشق فروتن است و فروتنان را شکار می کند.📙
@Kajhnegaristan
✍ رضا مجد
📙در روابط متقابلی که انگشت اشاره به سوی من هاست، چیزی که اتفاق نخواهد افتاد شور و اشتیاق و تفاهم است، و آن رابطه درون یک سری بازی های روانی، دوری باطل را به تجربه خواهد نشست، و صرفا به ارضای مطالبات حقیرانه ی من ها، تن خواهد سپرد، این رابطه عشق را تجربه نخواهد کرد، و این دو من، هیچ وقت ما نخواهد شد چرا که من ها در این رابطه به حدی متورم هستند که اجازه ی فراتر رفتن از خود یا ادغام را نمی دهند، چرا که بنای این رابطه به فراتر رفتن نیست، فراتر رفتن از منیت، بلکه فروتر رفتن است، فروتر رفتن در گنداب خودخواهی. کسی که خود را محق و کامل می داند قادر نیست ابژه ی عشق باشد، عشق آنهایی را شکار می کند که فقدانی را در درون خویش معترفند، و آن را طلب می کنند. عشق فروتن است و فروتنان را شکار می کند.📙
@Kajhnegaristan
Forwarded from اتچ بات
📙آنگاه که پرولتاريا قدرت را در دست گيرد، اين احتمال شايد دور نباشد که در قبال طبقاتي که به تازگي بر آنها پيروز شده است قدرتي خشن و خودکامه و حتي خونريز را به کار اندازد. من نمي دانم چه مخالفتي مي توان با آن داشت. اکنون شايد به من بگویيد که چه پيش خواهد آمد اگر پرولتاريا اين قدرت خشونتبار را درباره خود نيز اعمال کند؟ در آن صورت به شما پاسخ مي دهم که چنين چيزي نمي تواند روي دهد مگر آنکه پرولتاريا به راستي به قدرت دست نيافته بلکه طبقه اي بيرون از پرولتاريا يا گروهي از کسان در درون پرولتاريا، يا يک بروکراسی يا پسماندههاي خردهبورژوازي به قدرت رسيده باشد.📙
✍ #میشل_فوکو
◾️از مناظره میشل فوکو با نوآم چامسکی
@Kajhnegaristan
✍ #میشل_فوکو
◾️از مناظره میشل فوکو با نوآم چامسکی
@Kajhnegaristan
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
📙بنا به گفته کارل مارکس ، رادیکال بودن یعنی "دستیابی به ریشه پدیده ها". اگر ریشه ی پدیده ها و عملکردهای تضاد سیاسی این پدیده ها شناخته شود، غلبه بر ارتجاع سیاسی صورت خواهد گرفت؛ اما اگر آدمی به ریشه ی پدیده ها دست نیابد، کارش تمام است و خواهی نخواهی شناخت خود را نسبت به عملکرد های سیاسی، اقتصادگرایی و حتی متافیزیک از دست خواهد داد. بدین ترتیب، یک مقاله ی انتقادی زمانی می تواند بار کافی و ارزش عملی داشته باشد که تضادهای پنهان در واقعیت اجتماعی را بیان کند. آنچه که مارکس را انقلابی می کند، این یا آن بیانیه یا اشارت وی به اهداف انقلابی نیست، بزرگ ترین مساعدت انقلابی مارکس تشخیص نیروهای تولیدی صنعتی به مثالبه نیروی بالنده جامعه و نمایش تضادهای اقتصاد سرمایه داری در ارتباط با زندگی واقعی است. شکست جنبش کارگران به این معنا است که شناخت ما از نیروهایی که پیشرفت جامعه را کُند می کنند، بسیار اندک است. در حقیقت، هنوز عوامل مهم ناشناخته مانده اند.📙
✍ #ویلهلم_رایش (روانکاو شهیر مارکسیست)
◾️برگرفته از «روانشناسی تودهای فاشیسم» نوشتهٔ ویلهلم رایش
@Kajhnegaristan
✍ #ویلهلم_رایش (روانکاو شهیر مارکسیست)
◾️برگرفته از «روانشناسی تودهای فاشیسم» نوشتهٔ ویلهلم رایش
@Kajhnegaristan
Telegram
attach 📎
❗️چرا ما هنوز در جهانی پیشا بیکنی سر می کنیم؟❗️
✍ قربان عباسی
📙 بیکن(1561-1626) با نوشتن ارغنون نو در واقع خواست پایان نفوذ ارسطو را اعلام کند.کتاب ارسطو ارغنون نام داشت.بیکن روش استقرایی را دربرابر قیاس ارسطویی قرار داد. و اعلام کرد موانعی در راه رسیدن انسان به معرفت حقیقی وجود دارد که همانا بت ها یا پیشدواری های ذهنی هستند بتها همان موانعی هستند که مانع شناخت انسان می شوند یا اسباب تحریف را فراهم می کنند.بتها یا تصورات دروغین عبارتند از طایفه ای-غاری-بازاری-نمایشنامه ای.
بت های طایفه ای:تصورات دروغین قبیله ای است که انسان به ان تعلق دارد.ان نوع خودفریبی است که در طبیعت نوع انسانی وجود دارد.بت های طایفه ای سبب تقویت این ادعای دروغین شده اند که انسان معیار همه چیز است.
بت های غار:به خود فریبی انسان مربوط نمی شوند بلکه منشا ان در خود فرد است و به پیشداوری ها و ضعف های روحی فرد بستگی دارد.ما در غار کوچک خود زندگی می کنیم که چشم انداز ما را محدود می کند بت های غار به تعلیم و تربیت به عادات و همچنین به وضعیت شخصی ما بستگی دارند.شخصیت متخصص احمق و محدود کردن دید به حوزه ای خاص در زمره بت های غار محسوب می شود.
بت های بازار:به ناتوانی زبان برای بیان درست افکار وبرقراری ارتباط بستگی دارد.همیشه کلمات و زبلن بیان کننده منظور ما نیستند.
بت های نمایش خانه ای:منظور تاثیر عقایدی است که از گذشته باقی مانده اند.(ارسطو گرایی وتفسیر ان در چارچوب فلسفه کلامی کلیسای کاتولیک نمونه تنفر انگیز تفکر جزمی است.
بیکن معتقد بود که نظم اجتماعی به دلیل وجود این بت ها به شکل اسفناک و ناامید کننده ای تحت تاثیر اقتدار(بت طایفه)،سنت،کلام و اعتقادهای غیر عقلی است.
به عقیده بیکن این بتها نه تنها روح ما را تسخیر کرده اند بلکه دسترسی به حقیقت را نیز برای مان دشوار ساخته اند.به نظر بیکن میل به مبارزه با این بتها سراغاز روشنگری است. در فرانسه مفهوم پیشداوری جایگزین بت های بیکن شد ومبازه با پیش داوری تبدیل شد به هدف اصلی مبارزان روشنگری. مفهوم پیشدواری در فرانسه اساس تربیت انسان،نقد نظم دولتی،دین،مسیحیت وکلیسا قرار گرفت.بیکن با خرافه در افتاد.فیلسوفان روشنگری نیز با سلطه کلیسای کاتولیک درافتادند هابز و ماکیاوللی معتقد شدند که نیرنگ و فریب و خرافه ابزاری است در دست فرمانفرمایان برای نادان نگه داشتن مردم.ولتر خرافه های قرون وسطایی را ایدئولوژی نکوهش پذیر می دانستشعار او این بود:فرومایگی را خاموش کن.وشرط اامکان این خاموشی احترام به حقوق بشر است خواستی که او پیش از انقلاب فرانسه داشت. ولتر نخستین کسی بود که ایدئولوژی را در سطحی گسترده نقد کرد و خواستار سحر زدایی از دنیای دینی شد.و گفت:عوام قادر به این کار نیستند تنها قدرت مرکزی می تواند عقلانیت را تا اندازه ای به میان عوام اورد.
تا زمانی که برپیشداوری های خود خاصه پیشداوری های غلط غلبه نکرده ایم تا زمانی که بر خرافه ذهن پیروز نشده ایم تا زمانی بت های ذهنی خود را نقد نکرده ایم راستش باید به یک چیز اعتراف بکنیم و آن همانا دوربودن ما از حوزه اندیشه آزاد است.ذهن ما هیچ قرابتی با یک ذهن آزاد،روشن ندارد.پر است ما الزاماً روشن نیست.📙
#بیکن_اندیشه_آزاد
@Kajhnegaristan
✍ قربان عباسی
📙 بیکن(1561-1626) با نوشتن ارغنون نو در واقع خواست پایان نفوذ ارسطو را اعلام کند.کتاب ارسطو ارغنون نام داشت.بیکن روش استقرایی را دربرابر قیاس ارسطویی قرار داد. و اعلام کرد موانعی در راه رسیدن انسان به معرفت حقیقی وجود دارد که همانا بت ها یا پیشدواری های ذهنی هستند بتها همان موانعی هستند که مانع شناخت انسان می شوند یا اسباب تحریف را فراهم می کنند.بتها یا تصورات دروغین عبارتند از طایفه ای-غاری-بازاری-نمایشنامه ای.
بت های طایفه ای:تصورات دروغین قبیله ای است که انسان به ان تعلق دارد.ان نوع خودفریبی است که در طبیعت نوع انسانی وجود دارد.بت های طایفه ای سبب تقویت این ادعای دروغین شده اند که انسان معیار همه چیز است.
بت های غار:به خود فریبی انسان مربوط نمی شوند بلکه منشا ان در خود فرد است و به پیشداوری ها و ضعف های روحی فرد بستگی دارد.ما در غار کوچک خود زندگی می کنیم که چشم انداز ما را محدود می کند بت های غار به تعلیم و تربیت به عادات و همچنین به وضعیت شخصی ما بستگی دارند.شخصیت متخصص احمق و محدود کردن دید به حوزه ای خاص در زمره بت های غار محسوب می شود.
بت های بازار:به ناتوانی زبان برای بیان درست افکار وبرقراری ارتباط بستگی دارد.همیشه کلمات و زبلن بیان کننده منظور ما نیستند.
بت های نمایش خانه ای:منظور تاثیر عقایدی است که از گذشته باقی مانده اند.(ارسطو گرایی وتفسیر ان در چارچوب فلسفه کلامی کلیسای کاتولیک نمونه تنفر انگیز تفکر جزمی است.
بیکن معتقد بود که نظم اجتماعی به دلیل وجود این بت ها به شکل اسفناک و ناامید کننده ای تحت تاثیر اقتدار(بت طایفه)،سنت،کلام و اعتقادهای غیر عقلی است.
به عقیده بیکن این بتها نه تنها روح ما را تسخیر کرده اند بلکه دسترسی به حقیقت را نیز برای مان دشوار ساخته اند.به نظر بیکن میل به مبارزه با این بتها سراغاز روشنگری است. در فرانسه مفهوم پیشداوری جایگزین بت های بیکن شد ومبازه با پیش داوری تبدیل شد به هدف اصلی مبارزان روشنگری. مفهوم پیشدواری در فرانسه اساس تربیت انسان،نقد نظم دولتی،دین،مسیحیت وکلیسا قرار گرفت.بیکن با خرافه در افتاد.فیلسوفان روشنگری نیز با سلطه کلیسای کاتولیک درافتادند هابز و ماکیاوللی معتقد شدند که نیرنگ و فریب و خرافه ابزاری است در دست فرمانفرمایان برای نادان نگه داشتن مردم.ولتر خرافه های قرون وسطایی را ایدئولوژی نکوهش پذیر می دانستشعار او این بود:فرومایگی را خاموش کن.وشرط اامکان این خاموشی احترام به حقوق بشر است خواستی که او پیش از انقلاب فرانسه داشت. ولتر نخستین کسی بود که ایدئولوژی را در سطحی گسترده نقد کرد و خواستار سحر زدایی از دنیای دینی شد.و گفت:عوام قادر به این کار نیستند تنها قدرت مرکزی می تواند عقلانیت را تا اندازه ای به میان عوام اورد.
تا زمانی که برپیشداوری های خود خاصه پیشداوری های غلط غلبه نکرده ایم تا زمانی که بر خرافه ذهن پیروز نشده ایم تا زمانی بت های ذهنی خود را نقد نکرده ایم راستش باید به یک چیز اعتراف بکنیم و آن همانا دوربودن ما از حوزه اندیشه آزاد است.ذهن ما هیچ قرابتی با یک ذهن آزاد،روشن ندارد.پر است ما الزاماً روشن نیست.📙
#بیکن_اندیشه_آزاد
@Kajhnegaristan
❗️"راهی برای عبور و تمامیت خواهی انقلابی"❗️
✍دکتر قنبرپور
📙 عبری را "راهی برای عبور" نیز معنی کرده اند و "عرب" را هم،مُعَرَّب ِ"عَبَر" دانسته اند.
<<راهی بنما برای گیر نکردن و ممکن ساختن گذشت و له نشدن بزیر مهمیزهای زور و زر و حیلت و ایستادن دربرابر "سد کنندگان">>.
با اوج گیری دامنه تظاهرات و اعتراضات دانشجویی در سودان از چند ماه قبل و گسترش آن بمیان توده های مردم،"عصای خوف آور استبداد تمامیت خواهانه در سودان" خیلی سریع و چون شبحی بی جان،از کارکرد افتاد و توده های شتاب زده مردم به ندای "آلا- صالح ها" برای "گشودن راهی برای عبور"،در شّطّحی شوق انگیز ،"ثوره"را در پیش پای جنبش نو پای آزادیخواهی سودان قرار دادند.سران جوان و در راس آنها حضور پرشور "زنان آزادیخواه" در جایگاه"لمس کنندگان جباریت مضاعف" تمامیت خواهی دینی در سودان،ندای"راهی برای گذشتن" سر می دهند و توده های مردم،با پاسخ"ثوره" تکلیف را برای آنها تحمیل می کنند: انقلاب،انقلاب.
آرنولد توینبی در سومین جلد از مجموعه ۱۲ جلدی"پژوهشی در تاریخ"،عنوان می کند که:هدف از بحث و جدل،فراگیری است و نه پیروزمندی،بعبارت دیگر، یاد گیری تنها راه پیروزی بر جهل و درک حقیقت است. و تجربه یک قرن زندگی با تمامیت خواهی انقلابی در سراسر جهان نشان می دهد که تمامیت خواهی،کمترین استعداد و فراهم نمودن زمینه برای درس آموزی و عبرت را از خود نشان می دهد و بدتر از همه این خصلت دیو گونه خود را همه گیر نیز می سازد و خود و مردمان تحت اسارت خود را در معرض آنچیزی قرار می دهد که توینبی آنرا"وحشتناک ترین پدیده "تاریخ اجتماعی آدمها می نامد: ازهم پاشیدگی اجتماعی.
وقتی جامعه ای در" راه فروبسته "تمامیت خواهی انقلابی بدام افتاد،"غریزه فرار از وضعیت مغایر حیات"،یعنی فروپاشی اجتماعی،اورا ناگزیر از انتخاب راهی می کند که "کمتر" بد از فروپاشی است: جنگیدن،همانکه توده های حلقه زده بدور آلا- صالح سر می دهند: ثوره.
وقتی راههای"حضور روزانه مردم در اداره امور زندگی" و گردش دموکراتیک اداره امور با انتخابات آزاد در یکسو و گزینش و تربیت نیروی انسانی براساس شایسته سالاری حرفه ای در سوی دیگر توسط سدهای"نظارت استصوابی" و "مدیریت رانتی بر مدار روابط پشت پرده خودیها"ممنوع و اخته گردید،و هر اقدام اصلاح تدریجی با انواع "حذف ها،حصرها و بندها" مهار گردید،چه راهی می ماند جز در غلطیدن در ورطه فروپاشی که"ثوره" نیز متاسفانه،تنهایکی از نمودهای آن است.
و اینرا توینبی تجربه نکرده بود و انتقادی است که می توان بر آرای او وارد ساخت.در زمان او هنوز"عزت نفس" و قلل شامخ،همانکه او از "پولس حواری" در نامه دوم قرنطیان آمده است،از اعتبار"عملی" برخوردار بود:به نفس زنده ایم و نبرد با وسایل نفسانی ممکن است. و اگر"سرزمینهای پستی هم در پشت سر وجود دارد و اگر جامعه ما قابلیت آنرا ندارد که گرایشهای سبعانه خویش را تلطیف کند،برایش بهتر آن خواهد بود که فنون جنگ نفسانی را بکار گیرد و نگذارد خانه اش را چپاول کرده و غیر مسکون سازند و در هایش را بر روی اهریمن نابکار بگشایند. و تمامیت خواهی انقلابی،جامعه را به"مزرع سوخته ای" تبدیل می کند که در آن با معنازدایی از تمامی مفاهیم و اعمال شریف و رهایی بخش زندگی،"اهریمن نابکار" صحنه گردان اصلی امور،الگوی انسان موفق و حتی محبوب اعماق "نفسانی" فراگیرترین توده های مردم نیز می شود: دیگری می میرد.
آلن بدیو معتقد است که "نور" نمی میرد و ۳۰ سال وحشت و نسل کشی عمر البشیرها نیز نمی توانند به "انقطاع نسل" کاشفان فروتن شوکران و خشکاندن کامل چشمه های زندگی شرافتمندانه نائل آیند؛ و در شکافهای رخداده و اجتناب ناپذیر در مسیر تاریخ بهم پیوسته نفرتها،خرابی ها و جباریت ها،"آلا - صالح ها"بر خرابه های متعفن تمامیت خواهی نیز ریشه می زنند و قد می کشند و دوباره "بهار تحول آزادیخواهانه" رخ می نماید: باید به رخداد ایمان آورد و خود را از مسیر زنجیره کهنسال"رخداد کاشفان فروتن شوکران" که چون زنجیره ای نورانی بر مسیر زندگی جوامع بشری می درخشد،منقطع نساخت.📙
@Kajhnegaristan
✍دکتر قنبرپور
📙 عبری را "راهی برای عبور" نیز معنی کرده اند و "عرب" را هم،مُعَرَّب ِ"عَبَر" دانسته اند.
<<راهی بنما برای گیر نکردن و ممکن ساختن گذشت و له نشدن بزیر مهمیزهای زور و زر و حیلت و ایستادن دربرابر "سد کنندگان">>.
با اوج گیری دامنه تظاهرات و اعتراضات دانشجویی در سودان از چند ماه قبل و گسترش آن بمیان توده های مردم،"عصای خوف آور استبداد تمامیت خواهانه در سودان" خیلی سریع و چون شبحی بی جان،از کارکرد افتاد و توده های شتاب زده مردم به ندای "آلا- صالح ها" برای "گشودن راهی برای عبور"،در شّطّحی شوق انگیز ،"ثوره"را در پیش پای جنبش نو پای آزادیخواهی سودان قرار دادند.سران جوان و در راس آنها حضور پرشور "زنان آزادیخواه" در جایگاه"لمس کنندگان جباریت مضاعف" تمامیت خواهی دینی در سودان،ندای"راهی برای گذشتن" سر می دهند و توده های مردم،با پاسخ"ثوره" تکلیف را برای آنها تحمیل می کنند: انقلاب،انقلاب.
آرنولد توینبی در سومین جلد از مجموعه ۱۲ جلدی"پژوهشی در تاریخ"،عنوان می کند که:هدف از بحث و جدل،فراگیری است و نه پیروزمندی،بعبارت دیگر، یاد گیری تنها راه پیروزی بر جهل و درک حقیقت است. و تجربه یک قرن زندگی با تمامیت خواهی انقلابی در سراسر جهان نشان می دهد که تمامیت خواهی،کمترین استعداد و فراهم نمودن زمینه برای درس آموزی و عبرت را از خود نشان می دهد و بدتر از همه این خصلت دیو گونه خود را همه گیر نیز می سازد و خود و مردمان تحت اسارت خود را در معرض آنچیزی قرار می دهد که توینبی آنرا"وحشتناک ترین پدیده "تاریخ اجتماعی آدمها می نامد: ازهم پاشیدگی اجتماعی.
وقتی جامعه ای در" راه فروبسته "تمامیت خواهی انقلابی بدام افتاد،"غریزه فرار از وضعیت مغایر حیات"،یعنی فروپاشی اجتماعی،اورا ناگزیر از انتخاب راهی می کند که "کمتر" بد از فروپاشی است: جنگیدن،همانکه توده های حلقه زده بدور آلا- صالح سر می دهند: ثوره.
وقتی راههای"حضور روزانه مردم در اداره امور زندگی" و گردش دموکراتیک اداره امور با انتخابات آزاد در یکسو و گزینش و تربیت نیروی انسانی براساس شایسته سالاری حرفه ای در سوی دیگر توسط سدهای"نظارت استصوابی" و "مدیریت رانتی بر مدار روابط پشت پرده خودیها"ممنوع و اخته گردید،و هر اقدام اصلاح تدریجی با انواع "حذف ها،حصرها و بندها" مهار گردید،چه راهی می ماند جز در غلطیدن در ورطه فروپاشی که"ثوره" نیز متاسفانه،تنهایکی از نمودهای آن است.
و اینرا توینبی تجربه نکرده بود و انتقادی است که می توان بر آرای او وارد ساخت.در زمان او هنوز"عزت نفس" و قلل شامخ،همانکه او از "پولس حواری" در نامه دوم قرنطیان آمده است،از اعتبار"عملی" برخوردار بود:به نفس زنده ایم و نبرد با وسایل نفسانی ممکن است. و اگر"سرزمینهای پستی هم در پشت سر وجود دارد و اگر جامعه ما قابلیت آنرا ندارد که گرایشهای سبعانه خویش را تلطیف کند،برایش بهتر آن خواهد بود که فنون جنگ نفسانی را بکار گیرد و نگذارد خانه اش را چپاول کرده و غیر مسکون سازند و در هایش را بر روی اهریمن نابکار بگشایند. و تمامیت خواهی انقلابی،جامعه را به"مزرع سوخته ای" تبدیل می کند که در آن با معنازدایی از تمامی مفاهیم و اعمال شریف و رهایی بخش زندگی،"اهریمن نابکار" صحنه گردان اصلی امور،الگوی انسان موفق و حتی محبوب اعماق "نفسانی" فراگیرترین توده های مردم نیز می شود: دیگری می میرد.
آلن بدیو معتقد است که "نور" نمی میرد و ۳۰ سال وحشت و نسل کشی عمر البشیرها نیز نمی توانند به "انقطاع نسل" کاشفان فروتن شوکران و خشکاندن کامل چشمه های زندگی شرافتمندانه نائل آیند؛ و در شکافهای رخداده و اجتناب ناپذیر در مسیر تاریخ بهم پیوسته نفرتها،خرابی ها و جباریت ها،"آلا - صالح ها"بر خرابه های متعفن تمامیت خواهی نیز ریشه می زنند و قد می کشند و دوباره "بهار تحول آزادیخواهانه" رخ می نماید: باید به رخداد ایمان آورد و خود را از مسیر زنجیره کهنسال"رخداد کاشفان فروتن شوکران" که چون زنجیره ای نورانی بر مسیر زندگی جوامع بشری می درخشد،منقطع نساخت.📙
@Kajhnegaristan
❗️"تمامیت خواه"❗️
✍ رضا مجد
📙من در عجبم که یک سری از آدمها با چه یقین و اطمینانی، سعی می کنند دیگران را وادار به پیروی از یافته ها یا دانسته ها و تجربیات خود کنند، چیزی که برای من عجیب است این اطمینان و یقین آنها است، این یقین و اطمینان از کجا می آید؟ بر اساس کدام استدلال و کدام براهین، من محق هستم آنچه را که خود واقعیت می دانم به خورد تو بدهم ؟آنهم با تحکم و زور؟ واقعیت همیشه برداشت من از واقعیت است، نه بیشتر، و می تواند به کل اشتباه باشد، حال چه کسی این اجازه را به من می دهد که بدون ذره ای تردید یا دودلی، چنان محکم یافته ها و گفته های خود را به خورد دیگران بدهم؟ به فرض که حقیقت را من در چنگ خود داشته باشم، باز این دلیل نمی شود این حقیقت را که فقط برای من حقیقت است جهانشمول بدانم، و انتظار داشته باشم همه آن را حقیقت مطلق بدانند، چیزی بنام حقیقت یکه و مطلق وجود ندارد، تنها حقیقت ها وجود دارند، و این حقیقت ها هر کدام باید گفتمان خاص خود را داشته باشند، و این گفتمان است که توان این را دارد حقیقت ها را از محصور بودگی به در آورده و بین الاذهانی بکند.
ما باید کم کم یاد بگیریم که حقیقت تنها در ید و چنگ ما نیست، و همه سهمی از این حقیقت را دارا می باشند، و ما باید به این سهم های حقیقت احترام بگذاریم، حتی اگر سهم ما بیشتر از آنها باشد، ما باید دیگری را به رسمیت بشناسیم، حتی دیگری ذاتا متفاوت را.📙
@Kajhnegaristan
✍ رضا مجد
📙من در عجبم که یک سری از آدمها با چه یقین و اطمینانی، سعی می کنند دیگران را وادار به پیروی از یافته ها یا دانسته ها و تجربیات خود کنند، چیزی که برای من عجیب است این اطمینان و یقین آنها است، این یقین و اطمینان از کجا می آید؟ بر اساس کدام استدلال و کدام براهین، من محق هستم آنچه را که خود واقعیت می دانم به خورد تو بدهم ؟آنهم با تحکم و زور؟ واقعیت همیشه برداشت من از واقعیت است، نه بیشتر، و می تواند به کل اشتباه باشد، حال چه کسی این اجازه را به من می دهد که بدون ذره ای تردید یا دودلی، چنان محکم یافته ها و گفته های خود را به خورد دیگران بدهم؟ به فرض که حقیقت را من در چنگ خود داشته باشم، باز این دلیل نمی شود این حقیقت را که فقط برای من حقیقت است جهانشمول بدانم، و انتظار داشته باشم همه آن را حقیقت مطلق بدانند، چیزی بنام حقیقت یکه و مطلق وجود ندارد، تنها حقیقت ها وجود دارند، و این حقیقت ها هر کدام باید گفتمان خاص خود را داشته باشند، و این گفتمان است که توان این را دارد حقیقت ها را از محصور بودگی به در آورده و بین الاذهانی بکند.
ما باید کم کم یاد بگیریم که حقیقت تنها در ید و چنگ ما نیست، و همه سهمی از این حقیقت را دارا می باشند، و ما باید به این سهم های حقیقت احترام بگذاریم، حتی اگر سهم ما بیشتر از آنها باشد، ما باید دیگری را به رسمیت بشناسیم، حتی دیگری ذاتا متفاوت را.📙
@Kajhnegaristan
❗️دیار بی انتهای تارتار و ما مردم ایران زمین❗️
✍ قربان عباسی
📙در نمایشنامه «پرومته دربند» اثر ماندگار اشیلوس که صحنه رویارویی پرومته دربند با خدای مستبد و خودکامه ای به نام زئوس است قهرمان خطاب به همسرایان چنین می گوید:
«کاش زئوس مرا با زنجیری گران و استوار و تن فرسا به دیار بی انتهای تارتار-فروتر از هادس-نهانگاه مردگان می افکند تا هیچ ایزدی و آفریده ای ازاندوه من شاد نگردد.»
آیا جایی بدتر ازجهنم یا دوزخ هم وجود دارد؟آنچنان که اشیل به طرزی هوشمندانه پاسخ داده است؛آری.
وقتی بدبختی درجهنم هستی اما وقتی بدبختی و عده ای ازاین بدبختی تو نان می خورند و شادی می کنند درجایی بدتر ازجهنم قرارداری که اشیل نامی تارتارش نام داده است که گودترین جای جهان است جایی بدتر از جهنم.
چهل میلیون تن درایران دچار فقر مطلق اند.یعنی دراداره معیشت روزمره خود مانده اند.فقیر به لحاظ معنایی یعنی کسی که ستون فقراتش شکسته است.میلیون ها تن بیکارند و حتی برای پیدا کردن پول توجیبی خود مانده اند.این به خودی خود یعنی گرفتارشدن درجهنم.اما اینکه ببینی عده ای هنوز می خندند و تمسخرت می کنند و عقب مانده ات می نامند و به دردهایت وقعی نمی نهند.این یعنی پرتاب شدن به تارتار.به گودترین جای جهان به جایی بدتر ازجهنم که اسم دیگرش زندگی درایران است.📙
@Kajhnegaristan
✍ قربان عباسی
📙در نمایشنامه «پرومته دربند» اثر ماندگار اشیلوس که صحنه رویارویی پرومته دربند با خدای مستبد و خودکامه ای به نام زئوس است قهرمان خطاب به همسرایان چنین می گوید:
«کاش زئوس مرا با زنجیری گران و استوار و تن فرسا به دیار بی انتهای تارتار-فروتر از هادس-نهانگاه مردگان می افکند تا هیچ ایزدی و آفریده ای ازاندوه من شاد نگردد.»
آیا جایی بدتر ازجهنم یا دوزخ هم وجود دارد؟آنچنان که اشیل به طرزی هوشمندانه پاسخ داده است؛آری.
وقتی بدبختی درجهنم هستی اما وقتی بدبختی و عده ای ازاین بدبختی تو نان می خورند و شادی می کنند درجایی بدتر ازجهنم قرارداری که اشیل نامی تارتارش نام داده است که گودترین جای جهان است جایی بدتر از جهنم.
چهل میلیون تن درایران دچار فقر مطلق اند.یعنی دراداره معیشت روزمره خود مانده اند.فقیر به لحاظ معنایی یعنی کسی که ستون فقراتش شکسته است.میلیون ها تن بیکارند و حتی برای پیدا کردن پول توجیبی خود مانده اند.این به خودی خود یعنی گرفتارشدن درجهنم.اما اینکه ببینی عده ای هنوز می خندند و تمسخرت می کنند و عقب مانده ات می نامند و به دردهایت وقعی نمی نهند.این یعنی پرتاب شدن به تارتار.به گودترین جای جهان به جایی بدتر ازجهنم که اسم دیگرش زندگی درایران است.📙
@Kajhnegaristan