کژ نگریستن
3.42K subscribers
684 photos
303 videos
732 files
370 links
این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید

https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYsdZIPVr6FxNjQ

ادمین
@rezamajidi1355555
Download Telegram
کژ نگریستن
@Kajhnegaristan
لینچ و الهیات گروتسک
سیاوش طلایی زاده


بر این باورم که در میان همه آثار #دیوید_لینچ، #مخمل_آبی مهمترینشان است که همه حرف لینچ را به بی نقصترین شیوه ممکن بیان کرده است: و آن چیزی نیست جز نمایش شر پنهانی آمیخته با زندگی معصومانه و ضدعفونی شده. در مخمل آبی پس از آنکه پدر روانه بیمارستان میشود و در غیاب او عرصه تاخت و تاز برای پسر مهیا میگردد، جفری در اطراف خانه گوش بریده شده ای می یابد و همین آغاز سفر اوست به جهان پر شر و شور خیابانهای شهر. جایی که از محیط امن و آرام خانه دور میشود و هر چه می یابد با سویه ای شیطانی همراه است: آدم ربایی، گروگانگیری، خشونت، انحرافات جنسی، روان رنجوری و... . هر چه در این راه تازه و غریب بیشتر پیش میرود نه تنها با شر ولنگارتری روبرو میشود که آتش شر درونی خودش نیز افروخته تر میگردد.
در سینمای لینچ حرکت از عالم معصومانه و خیالی به عالم پر رمز و راز شر پنهان همیشه با حرکت اینسرت دوربین به روی ابژه ای که در داستان نقشی محوری دارد آغاز میشود: اینسرت دوربین به روی گوش بریده شده در مخمل آبی، اینسرت بر چهره پنهان #مرد_فیل_نما، اینسرت بر بدن پیچیده در پتوی نوآمی واتس در #بولوار_مالهالند، اینسرت بر سر بیل پولمن در #بزرگراه_گمشده و... . در همه این موارد آنچه در حاشیه و سرکوب شده است ناگهان به متن هجوم می آورد و کابوس داستان میشود: جفری به زیر پوست شهر می رود، نوآمی واتس درگیر رویای هولناکش میشود، بیل پولمن جایش را به بدل هایپرسکسوئلش میدهد و اینگونه نمایش #گروتسک لینچ به کمال میرسد. آثار لینچ پیش و بیش از آنکه #سوررئال باشد گروتسک است. گروتسک نه صرفاً به معنای فرمی هنری که در آن اندازه های عجیب و غریب و بدقواره همزمان حس ترس و شوخ طبعی را در آدمی برمی انگیزد بلکه همچون جهانبینی ای که در آن هر آنچه به نظر ساده و معصومانه میرسد ناگهان دچار کژی میشود، از ریخت می افتد و مازاد پنهانی شرارت آمیز حاشیه را به مرکز صحنه می آورد. هر آنچه سرکوب شده بازمیگردد و ویرانی و تباهی را حاکم میکند. رسالت گروتسک همین است: نمایش اینکه چطور نیروهای سرکوبگر شر منجر به حاشیه راندن مطرودین (دیوانگان، بزهکاران، قربانیان و حتی فرودستان) میشود و چطور همین فراموش شدگان در شمایلی دهشتناک به متن بازمیگردند.
بدین ترتیب روانکاوی از رهگذر سینمای لینچ به الهیات گره میخورد: روانکاوی (که برای درک آثار لینچ اهمیتی کلیدی دارد) با محوریت مفهوم ناخودآگاه بر رانه های جنسی و پرخاشگرانه بشر دست میگذارد و چاره را نه در حذف و سرکوب که در شهامت مواجهه با آنها می یابد. الهیات نیز با تأکید بر صور شیطانی موجود در عالم ما را به رویارویی با آن فرا میخواند. به قول سنت سیریل "اژدها همیشه در کنار جاده قرار دارد... آگاه باش مبادا تو را ببلعد. ما نزد روح القدس خواهیم رفت، اما نخست باید از کنار این اژدها گذر کنیم."
سینمای لینچ مشحون از تصاویر غریب و بدقواره است: بچه متولد شده عجیب و غریب در #کله_پاک_کن، ظاهر عجیب الخلقه مرد فیل نما، چهره زشت ویلیام دفو در #قلباً_وحشی، مرد کوتاه قامت #تویین_پیکز، سیمای مرد رازآلود در بزرگراه گمشده و... . همچنانکه او در سراسر آثارش -به ویژه متأخرین- با طنزی سیاه و رسواکننده بر هالیوود میتازد. و اینها همه المانهای هنر گروتسک است.
این سویه الهیاتی-هنری که میتوان جفت #شیطان_شناسی - گروتسک بر آن نام نهاد همان پس زمینه ای است که از رهگذر آن باید نگاهی دوباره به سینمای لینچ داشت. و مخمل آبی به یقین نقطه آغاز چنین سفری است. سفری برای دیدار با شیطان.

@Kajhnegaristan
5-cut.mp4
160.3 MB
🎞 ویدیوی فوق العاده ی پارادایم
قسمت پنجم
(باب پراکتور)

@Kajhnegaristan
#آموزش_سیاسی

💠 بسیاری از مردم فکر می کنند که آموزش سیاسی یعنی آموزش ایدئولوژیک یا حزبی. اینکه مثلا از افراد بخواهیم طرفدار #لیبرالیسم یا #مارکسیسم بشوند.

💠 من دراین باره بر می‌گردم به #کانت و اینکه چه شرایطی باید فراهم شود که افراد بتوانند جامعه را خودشان اداره کنند نه اینکه یک آقا بالاسر داشته باشند که او ارشادشان کند. جامعه باید به این درجه از مسئولیت و آگاهی برسد که خود را مرتب مورد سؤال قرار بدهد و مدام در آن واکنش‌های دموکراتیک صورت بگیرد.

💠 مسأله این نیست که کسی را به قدرت برسانید و بعد از مدتی سرنگون‌اش کنید. حرف اصلی این است که باید سیاست را از پایه ایجاد کرد و این تنها با آموزش جامعه ممکن می‌شود. به قول هگل، ما در اینجا با یک خودآموزی جمعی‌ و تاریخی‌ مواجه هستیم.

💠 ما مدرن‌ها، متأسفانه باور داریم که به گفته لایبنیتس در «بهترینِ جهان‌های ممکن» زندگی می‌کنیم زیرا در تکنولوژی و صنعت مرزهای سابق را رد کرده‌ایم و وضعیتِ امروز ما، غایتِ سعادت بشر است. این موضوع تبدیل به یک بینش جهانی شده که من شدیدا با آن مخالفم زیرا چنین بینشی اجازه نمی‌دهد که ما نگاه اجتماعی و سیاسی‌مان را اصلاح کنیم. در وضعیت فعلی، به قول #اسپینوزا ما نیاز به «اصلاح شعورمان» داریم.

💠 نگرشی که انسان مدرن به جهان دارد نگرش دکارتی است یعنی اینکه انسان خود را مالک و سرور جهان می داند و همه چیز اطراف‌اش را برای لذت‌جویی شخصی مصرف می‌کند. دغدغه‌های چنین انسانی، می‌شود رسیدن به پول بیشتر و داشتن اُرگاسم طولانی‌تر و کسب قدرت نامحدود. از میان این وضعیت است که دونالد #ترامپ بیرون می‌آید و می شود الگو برای بسیاری آدم‌ها.

💠 اما در نهایت هنوز هم مسأله اصلی، داشتنِ شفقت و همدلی است. وقتی ما در حوزه‌ی عمومی شفقت و همدلی نداشته باشیم، به یک فلاکت عمومی و روزمرگی احمقانه دچار می‌شویم که گرفتاری اصلی دوران مدرن است. اسیر روزمرگی شدن به معنای پایان پرسشگری و اندیشیدن است.

❇️استاد رامین جهانبگلو،
فیلسوف سیاسی و شرق شناس

@Kajhnegaristan
"دیگری"
رضا مجد


در روزگار ما راههای متفاوت و مختلفی برای کنار آمدن با تروما یا ضایعه ی دیگری وجود دارد، که مهم ترین آن نظریه ی پلورالیسم و مدارا و پذیرش دیگری است، ولی موضوع به این سادگی هم نیست، بعدی از دیگری، در دیگری وجود دارد که حتی برای دیگری هم ناشناخته و گنگ است، این هسته سخت و مجهول، همان هسته ی برسازنده ی دیگری، و خاص بودگی اوست، چیزی است که به او ژوئیسانس( نحوه کیف کردن، و تمطع بردن) خاص خود را اعطا می کند، و خاص بودگی هر شخصی به رابطه ی او با ژوئیسانس اش بر می گردد، پس ما با یک دیگری واقعی سروکار داریم که همیشه بخشی از وجود او برای ما ناشناخته و ناگشوده خواهد ماند، کما اینکه برای خودش هم ناگشوده است، راهکار رواداری و تسامح در شعار مشهور" در برابر دیگری گشوده باش و او را بپذیر" چیزی که پیش فرض می گیرد، این است که این دیگری قابل شناخت و قابل هضم در ساحت نمادین و ساحت معنای ماست، و با کمی گشودگی و تسامح می توان این دیگری را شناخت، ولی چیزی که این گفتمان پنهان می کند، خصلت تقلیل گرایانه ی این گفتمان است، و آن این است که دیگری زمانی قابل مدارا و پذیرش است که خاص بودگی و آن هسته ی سخت و نفوذناپذیرش را نداشته باشد یا حذف کند، دیگری در حد یک دیگری خنثی تقلیل پیدا کند، همان مثال مشهور قهوه ی بدون کافیین، دیگری باشد اما بدون دیگری( که همان خصلت مبهم و ناشناخته و خاص اش) . منطق این گفتمان چیزهای زیادی برای آموختن به ما دارد، یکی این است که ما دیگری را بلاشرط نمی توانیم بپذیریم، یعنی گشوده گی ما در عمل با حد و حدود همراه است، حد اینکه دیگری عاری از جوهر خاص بودگی و ژوئیسانس باشد، به واقع می توان این مساله را طور دیگری شرح داد، به نظر نگارنده این گفتمان "گشودگی در مقابل دیگری" همان توصیه ی مسیحایی ( همسایه ات را چون خودت دوست بدار) است که شکل عقلانی و مدرن به خود گرفته، ولی آنچه مهم است این است که طی این پروسه ی تاریخی و طولانی دوست داشتن همسایه، چیزی که اتفاق افتاده، عقلانی کردن خود همسایه هم بوده، یعنی تلاش شده که این همسایه از محتوای خاص بودگی و ترومایی خود زدوده شود و عقلانی شود یعنی به قالب گفتمان نمادین و مفاهیم در بی آید، ولی همانطور که در بالا هم اشاره شد، بخشی از دیگری، از جنس امر واقعی است، یعنی نمی تواند به قالب مفاهیم و زبان و گفتمان در بیاید، فقط می توان آن را به تجربه نشست آنهم در قالب تروما و اضطراب، پس ما همسایه ای را دوست داریم یا دیگری ای را دوست داریم که از خصلت خاص بودگی تهی شود، و به قول کیرکگارد ما همسایه ی مرده را دوست داریم همسایه ای که از خصلت ترومایی و اضطراب آمیزش( همان بعد ناشناختنی اش) تهی شده است، و دیگر خطری و اضطرابی برای ما ندارد. این منطق خیلی آشناست، این همان کاری است که انسان با طبیعت هم کرد سعی کرد آن را بشناسد و به گفتمان در بیاورد، و نتیجه خالی شدن طبیعت از طبیعت واقعی اش بود، یک طبیعت بیمار یا مرده. پس با این دیگری سمج و نامتمدن و ناسازگار چکار باید کرد؟
در آینده به این دیگری ناسازگار بیشتر پرداخته خواهد شد.


@Kajhnegaristan
20101113150540_صنعت_فرهنگ_سازی_روشنگری.pdf
634.7 KB
🔶🔶 مقاله صنعت فرهنگ سازی روشنگری به مثابه فریب توده ای

🔹 نوشته: هورکهایمر و آدورنو
🔸 ترجمه: مراد فرهادپور

#مقاله

@Kajhnegaristan
"خانه ی آینده"
پویا ایمانی


ا. فیلسوفی معاصر زمانی گفته بود فلسفه بازگشت به آن جاست که هرگز نبوده ایم. دو قرن پیش از او نووالیس می گفت فلسفه غم غربت است. به باور نووالیس از خانه دور افتاده ایم و فلسفه همین درد بازگشت به خانه است. آلگوس نوستوس، نوستالژیا. برای فیلسوف امروز اما خانه دقیقن همان است که هیچ گاه در آن نبوده ایم.

2. دموکراسی صرفن رژیمی سیاسی مابین انواع دیگر رژیم های سیاست نیست. به قول فیلسوفی "روح" است، به قول دیگری تنها رژیمی ست که به بی ذاتی ذاتی ما، به بی بنیادی و آنار خیای وجود ما، وفادار است. این بی بنیادی همیشه بنیاد ما بوده، ولی هیچ وقت زندگی اش نکرده ایم، هیج وقت توی اش خانه نکرده ایم. فلسفه راه "بازگشت" به همین (بی) خانه (گ)ی آغازین ماست. در این معنی "ابداع" و "کشف" چندان از هم دور نیستند- چنان که invenire لاتین ( تبارinvention فرانسه به معنی ابداع) اصلن معنی کشف می داد.



* روزی ما خانه ی هرگز-نبوده مان را کشف/ ابداع خواهیم کرد. "طبیعی " ترین چیز ما صنع است. " طبیعتن" contra naturam ایم. خانه ی ما " آمده" نیست، می آید( همواره چونان امکانی نیازموده)




@Kajhnegaristan
یادداشتی درباره ترامپ، بن سلمان و پهلوی
سیاوش طلایی زاده


در حالی که هسته سخت حاکمیت امروز بی پرواتر از همیشه سیمای سرکوبگر خود را به نمایش میگذارد و لایه نرم و اخته حاکمیت (اصلاح طلبان) مبتلا به مرض بی تصمیمی است زمزمه هایی از سیاستی دیگر در گوشه و کنار ایران شنیده میشود که به گمان ما #مثلث_ترامپ_بن_سلمان_پهلوی بهترین نمایندگان آنند. مثلثی که خود را به عنوان "جایگزینی" برای حاکمان کنونی معرفی میکند و از حمایت گروههایی از مردم نیز برخوردار است. در این یادداشت میکوشیم دمی بر عناصر تشکیل دهنده این سیاست درنگ کنیم.

۱. به گمان ما مهمترین عناصر تشکیل دهنده این سیاست یکی آرمانشهر #جامعه_مرفه است و دیگری تحقق عملی #اراده.
الف. آرمانشهر جامعه مرفه: هنگامی که از حکومت پهلوی در برابر حکومت فعلی دفاع میشود معمولاً بر دو نکته تأکید میشود: نخست وضعیت معیشت و رفاه مردم و دوم برخورداری از سطحی از آزادیهای فردی و اجتماعی (آزادی پوشش، وجود مراکز تفریحی چون کاباره و...). شاید "لب ساحل" بهترین مکان تعین این آرمانشهر باشد: یعنی زمانی که مردم از حداقلی از رفاه اقتصادی برخوردارند و می توانند اوقات فراغت خود را به شادی در مکانی بگذرانند که در آن علی رغم آزادی و راحتی "کسی مزاحم کسی نمیشود".
به نظر میرسد شاهزاده جوان عرب نیز چنین آرمانشهری را دنبال میکند: مهمترین اصلاحاتی که وی در طول ماههای گذشته اجرا کرده بر به رسمیت شناختن حقوق و آزادیهای فردی متکی بوده است. و با توجه به نعمت نفت برای این کشور تأمین رفاه اقتصادی در کنار آزادیهای فردی وجهه اصلی همت بن سلمان است.
در مورد ترامپ نیز صرف یادآوری شمایل او برای درک این آرمانشهر کافی است: پیرمرد ثروتمند و کامجویی که به حداکثر "لذت" دسترسی دارد.
سیاست #سرکوب_میل (اصولگرایی) و #انکار_میل (اصلاح طلبی) در پررنگ شدن این آرمانشهر کامجویانه در میان گروههایی از مردم نقش اساسی داشته است: امروز بخش عظیمی از مردم خسته از شعارهای چهل ساله در جستجوی حداقلی از رفاه و امکان کامجویی هستند.
ب. اراده: در کنار شباهت محتوایی بالا هر سه ضلع این مثلث با تحقق قاطعانه و بی پروای اراده خود "فرم ناب" را به نمایش میگذارند. ترامپ که در طول کمتر از یک سال ریاست بر کاخ سفید تقریباً به همه وعده هایش عمل کرده است. بن سلمان نیز در اجرای اصلاحات خود فارغ از نظر اولیگارشی حاکم یا تشکیلات فقاهتی مصمم است و خاندان پهلوی به ویژه شخص رضاشاه نیز بی اعتنا به لفاظیهای روشنفکرانه با "چکمه های" خود "مدرنیته را به ایران آورد". در حالی که حسن روحانی همه امیدها را به یأس تبدیل کرد همتای امریکایی او به تمام وعده هایش جامه عمل پوشاند؛ در حالی که "بزدلی" خاتمی و اصلاح طلبان تحقق هر اصلاحی را منتفی میساخت، شاهزاده عرب بدون هیچ پشتوانه نظری خاصی اهدافش را پیش برده است. حامیان "شاهزاده" ایرانی نیز از او پوشیدن "چکمه های پدربزرگ" را مطالبه میکنند.
مرض بی تصمیمی و اختگی اصلاح طلبان در برجسته شدن این سیمای اراده گرا نقش محوری داشته است.
۲. ترکیب محتوای آرمانشهر رفاه و کامجویی با فرم اراده گرایی در عرصه سیاست چه چیزی به دست می دهد؟
سیاست فاشیستی. شمایل هیتلر و موسولینی را به خاطر آورید که چگونه با اراده خود جهانی را دگرگون کردند. و وعده فاشیستها را برای جبران تحقیرهای تاریخی و دستیابی به وضعیتی که در آن امکان کامجویی مطلق وجود دارد. سیاست فاشیستی عرصه تحقق اراده برای دستیابی به این وضعیت ارضای کامل است. و از همین رو هم ترامپ به گرایشهای فاشیستی متهم است و هم خصومتهای آشکار بن سلمان با ایران که خبر از جنگ تسلیحاتی در منطقه میدهد رنگ و بوی فاشیستی دارد. و البته سیاستهای فرهنگی دوران پهلوی نیز نیاز به یادآوری ندارد.
فراموش نکنیم که قاعده اصلی در سیاست فاشیستی بدل شدن "استثناء به قاعده است": "خطر دائمی تروریسم" یا خطر "پناهجویان" نمونه ای از همان عامل مزاحمی است که تصمیمات حاکم فاشیست را روا میسازد. یهودیان در جنگ دوم جهانی چنین نقشی را بر عهده داشتند.
امروزه به قول #آگامبن غلبه نگاه امنیتی به سیاست، فروکاستن نقش مردم به "افکار عمومی" و فقدان هرگونه عامل یا نهادی که مسئولیت شرایط کنونی را بر عهده بگیرد، گفتمان وضعیت استثنایی را به گفتمان بی چون و چرای سیاست معاصر تبدیل کرده است. گفتمانی که بوی بازگشت فاشیسم میدهد.
۳. بر ماست که ضمن نقد بی پروای هسته سخت و لایه نرم حاکمیت، به دغدغه #لاکان در مورد می ۶۸ نیز نیم نگاهی داشته باشیم: هدف جایگزین کردن "یک ارباب با اربابی دیگر" نیست؛ هدف برچیدن تمامی مناسبات سلطه است.

@Kajhnegaristan
🔶🔶آزادی_و_خدا

✍️ولتر، فیلسوف بنام دوران روشنگری زمانی به طنز گفته بود که "اگر خدا وجود نداشته باشد، آدمی باید او را بیآفریند"، اما در مورد سارتر موضوع کاملاً برعکس است. به نظر او حتی اگر خدا وجود داشته باشد، باید آن را از میان برداشت، تا امکان آزادی انسان فراهم شود.

سارتر در نمایش‌نامه "شیطان و خدا" می‌نویسد: «برای یافتن نشانه‌ای تمنا و التماس کردم. پیام‌ها به آسمان فرستادم، اما پاسخی نیامد. آسمان حتی نام مرا نمی‌داند. من هر دقیقه از خود می‌پرسیدم که در چشم خدا چه هستم. حال پاسخ را می‌دانم: هیچ. خدا مرا نمی‌بیند، خدا مرا نمی‌شنود،خدا مرا نمی‌شناسد. آیا می‌توانی این خلا را در سر من ببینی؟ خدا این است.»


داستایوفسکی، نویسنده بنام روسی زمانی گفته بود: «اگر خدا وجود نداشته باشد، همه‌چیز مجاز است.» اما سارتر این عبارت را با تغییر مضمون، به گونه‌ای رادیکال‌تر بیان می‌کند: «تنها زمانی که خدا وجود نداشته باشد، انسان آزاد است.»

به نظر سارتر باید خداناباوری را در پیوندی تنگاتنگ با آزادی انسان و مسئولیت او فهمید و از تمامی پیامدهای آن استقبال کرد. به نظر سارتر اگر انسان بر اساس برنامه ومشیت الهی آفریده شده باشد "آزادی مطلق یا کامل" آدمی از دست رفته است.

#یادداشتها

ما را به دوستانتان معرفی کنید:👇

@Kajhnegaristan
🔶 آدورنو


طبیعتی که کیفیات آن زدوده شده است به ماده خام و بی نظمی طبقه‌بندی صرف بدل می شود و نفس قادر به تملک صرف یعنی به این همانی و هویت تجریدی. جادو متضمن بازنمایی خاص و جزئی است. آنچه بر نیزه، مو یا نام خصم رخ می دهد بر خود او نیز رخ می دهد؛ جانور قربانی به عوض رب النوع ذبح می‌شود. تعویض و جابه‌جایی در مراسم قربانی نشان دهنده برداشتن گامی در جهت منطق استدلالی است. اگرچه گوزن و بره ای که به جای دختر یا نخستین نوزاد قربانی می شد هنوز باید واجد کیفیات خاصی می بود، حتی در این مرحله اولیه نیز این جانور نماینده یا بازنمود جنس خود تلقی می شد. خصلت نامعین و تصادفی نمونه های خاص در این جانوران متجلی بود. اما تقدس امر خاص، که به اینجا و اکنون تعلق دارد، و یکتایی مورد برگزیده برای قربانی، که با منزلت او به عنوان نماینده تلاقی می کند، آن را به طرزی ریشه‌ای ممتاز و، در نتیجه، حتی در عرصه مبادله مبادله ناپذیر می سازد. علم به این وضع خاتمه می دهد. در علم از بازنمایی خاص خبری نیست. چیزی که یک جانور قربانی است نمی تواند خدا باشد. اکنون تعویض پذیری عام جانشین بازنمایی می‌شود. هر اتمی نه در مقام یک بازنمود بلکه به منزله نمونه‌ای از ماده شکافته می شود و خرگوش شکنجه شده آزمایشگاه چیزی را بازنمایی نمی کند بلکه به غلط یک نمونه صرف به شمار می‌رود.

دیالکتیک روشنگری


@Kajhnegaristan
کژ نگریستن
🔶🔶آزادی_و_خدا ✍️ولتر، فیلسوف بنام دوران روشنگری زمانی به طنز گفته بود که "اگر خدا وجود نداشته باشد، آدمی باید او را بیآفریند"، اما در مورد سارتر موضوع کاملاً برعکس است. به نظر او حتی اگر خدا وجود داشته باشد، باید آن را از میان برداشت، تا امکان آزادی انسان…
"اگر خدا باشد، همه چیز مجاز است"
لاکان

یکی از دوستانم در کانال خود مطلبی به این مضمون نوشته بود : "دنیای مدرن،دنیایی که ما در آن خدا را کشته ایم،ما را به انفراد می خواند. ما مثل هر قاتلی تنهاییم. آسان می تواند آوای داستایفسکی را شنید: در جهان بی خدا،هر کاری مجاز است"
حیفم آمد نقد و پی نوشتی بر آن ننویسم:
باید پرسید آیا این ما بودیم که خدا را کشتیم؟ و آنگونه که دوستمان اشاره می کند خدا به قتل رسیده است؟ یا این سرنوشت محتوم او بوده که به دست بندگان سربه راه خود به قتل برسد؟ چیزی به سان خودکشی، چرا که او عالم مطلق است، مرگ خدا که اولین بار نیچه با صراحت تمام آنرا به زبان آورد محصول یک روند تاریخی است، این فقط انسانها نبودند که خدا را کشتند بلکه این نابسندگی نگاه و ایدئولوژی دینی هم بود که خدا را کشت ، ناتوانی در پاسخ گویی به نیازهای عصر مدرن و مقتضیات زمان و بسته بودن و عدم باروری و دگردیسی های سازنده نهاد دین و فساد شارحان دین بود که ناقوس مرگ خدا را نواخت، آن قرائتی که از خدا چیزی در مقام یک "دیگری بزرگ" ساخته بود که تمام هستی و جهان و انسانهای گذشته و پیشامدرن، در نسبت با او ساخت می یافت و تعریف می شد، نوعی افق هستی که هرچیز و هر کس در پرتو آن صاحب وجود و ماهیت و هدف می شد، نابسنده و دارای فقدان بود، تصویری که از این "دیگری بزرگ ارائه شده بود نامنسجم و چند پاره و متناقض بود، آنچه مرد، نه خدا به عنوان یک وجود، بلکه خدا به عنوان یک دیگری بزرگ، یک دال اعظم که تمامی ارزشها و اخلاقیات از آن نیرو می گرفت، مرد، خدا هست ولی گویا دیگر قادر نیست تبدیل به افقی برسازنده شود. بیایید این حکم داستایفسکی را تحت اللفظی قرائت کنیم، چرا وقتی خدا نباشد همه چیز مجاز است؟ لکان به این حکم داستایفسکی می تازد، وقتی خدا نباشد دیگر هیچ چیزی مجاز نیست چرا که دیگر تنها انسان می ماند و جهان بی درو پیکری که در مقابلش هیولاوش قد الم می کند، و تنها راه مواجهه با این بی کرانه، مسئولیت پذیری و متعهد بودن در مقابل سرنوشت خویش است، متعهد بودن در مقابل خود و دیگری و جهان، این چیزی است که اتفاق می افتد، و باز برعکس زمانی که خدا هست همه چیز مجاز است چرا که بار سنگین مسئولیت دیگر به گرده ی انسان نیست چرا که کسی بنام خدا هست که بار مسئولیت و گند کاری های بنی بشر را به دوش بکشد. پس زمانی که خدا نباشد دیگر هیچ چیز مجاز نیست، چرا که انسان بار مسئولیت خود و جهانش را به دوش خواهد کشید و برای این انسان متعهد دیگر هیچ چیز مجاز نیست.

رضا مجد

@Kajhnegaristan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 #آمار_کتابخوانی در ایران و برخی کشورها!

🔻حتما ببینید و برای دیگران ارسال کنید


@Kajhnegaristan
بعد از دوباره خواندن "مانیفست" و چند اثر بزرگ دیگر مارکس، به خودم گفتم من متن های زیادی در سنت فلسفی سراغ ندارم، شاید هیچ متن دیگری، که درس اش امروز برای ما تا این حد اضطراری باشد، به شرط اینکه آنچه مارکس و انگلس درباره ی "کهنه شدن" احتمالی و تاریخ دار بودن ذاتی و محتوم خودشان گفته اند (مثلا در "دیباچه " ی انگلس بر تجدید چاپ 1888) را هم در نظر بگیریم.کدام متفکر دیگری را می شناسید که تابه حال هشدار مشابهی داده باشد، آن هم به این صراحت؟ چه کسی هرگز خواهان تبدیل و استحاله ی نظریات خودش در آینده شده است، آن هم نه فقط به جهت گسترش و غنی شدن تدریجی دانش، که عملا هیچ تغییری در نظم یک سیستم ایجاد نمی کند، بلکه از بابت به حساب آوردن - حسابی دیگر- تبعات شکاف و تغییر ساختار؟ و به قصد از پیش گنجاندن - ورای هر نوع برنامه ریزی- آن بعد غیرقابل پیش بینی دانش جدید، تکنیک های نو، و مفروضات سیاسی تازه؟ هیچ متن دیگر سنت نیست که به این روشنی به جهانی شدن امر سیاسی، به اهمیت تقلیل ناپذیر تکنیک و رسانه [حتی] در اندیشگون ترین اندیشه ها پرداخته باشد.


دریدا، اشباح مارکس، ص.35


@Kajhnegaristan
🔸 فرهنگ من
وحید مقدادی


در جامعه امروز من کسی نمیداند چه میخواهد یعنی چه بایدباشد و چه میخواهد باشد چراکه جامعه من جامعه ای غربی اسلامی شرقی ایرانی علاقمند به مولانا در آرزوی دکارت ، جامعه ای در آرزوی غرب با مزیت های شرق مردمی که ارزش را حجاب ، خوهان آزادی و آزادی را در بی حجابی میدانند، نامسلمانان تعصبی ، متعصبان نامسلمان .
برای مردم من ارزش ها دولایه شده اند و مردم ما همچون پاندولی در بین این دو ارزش در حرکتند
لایه ای نمادین از سنت ، لایه ای بطنی از مدرنیت.
اما ای کاش حداقل این دولایه ثابت میماند.
در جامعه من دخترانی زیست میکنند که در دریای تاملات فمنیسمی خویش غرق اند همان هایی را میگویم که در ظاهر برابری میخواهند ولی فریاد برتری میزنند و در بحث شغل و مخارج زندگی فریاد پذیرفته شدگی همانگونه که هستند.
این پاندول خودکنترل گر هر لحظه در هر شرایط به سمتی میرود اما مسیله منبع انرژی حرکت این پاندول است :
منفعت ، عنصر منفعت است که جهت حرکت این پاندول را مشخص میکند در هر زمان و هر مکان هر آن جهت که منفعت برود ارزش هایمان نیز میرود .
این عملکرد نتیجه جالبی داده است من بعنوان جوان ایرانی در هر گروهی جای دارم چرا که میتوانم در لحظه ارزش هایم را با ارزش های گروه مد نظر وفق و منافع خود را تامین کنم.
حال میرسیم به جمله ای که گفتم کاش این دولایه ثابت میماند مسیله آن است که جابه جایی بین این دو لایه نیز صورت میگیرد ، آن را هم منفعت ما مشخص میکند .
من نمیخواهم بگویم مصلحت اندیش باشیم فقط میگویم در همین منفعت طلبی آینده اندیش باشیم و گاهی به نهلیسم حاصل از این نسبی گرایی ارزشی نیم نگاهی بیندازیم چرا که احتمالا نهلیسم در منافع ما جای نخواهد گرفت.

#یادداشتها

@Kajhnegaristan
🔶 نخواندن و دوباره نخواندن و بحث نکردن درباره ی مارکس... و فراتر نرفتن از "خوانش" یا "بحث" علمی و دانشگاهی درباره ی او، مطلقا یک قصور[faute] خواهد بود. قصوری بسیار بزرگ، کوتاهی و اهمال در مسئولیت نظری، فلسفی، و سیاسی. در زمانه ای که ماشین عقاید و سازوبرگ های ایدئولوژیک "مارکسیستی" ( دولت ها،احزاب،هسته ها، اتحادیه ها، و دیگر پایگاه های تولیدات مکتبی) در حال ناپدید شدن اند، جز بهانه هیچ توجیه دیگری برای شانه خالی کردن از زیر بار این مسئولیت نداریم. بدون این مسئولیت، آینده ای وجود ندارد. بدون مارکس نه، بدون مارکس هیچ آینده ای در کار نیست، بدون خاطره ی مارکس، بدون میراث بری از او: اما از یک مارکس به خصوص، از نبوغ [genie: جن] او، دست کم از یکی از ارواح او، چون این فرض و بلکه پیش داوری ما خواهد بود: از او بیش از یکی هست، باید بیش از یکی از او وجود داشته باشد.


ژاک دریدا،اشباح مارکس،ص. 35 - 36


@Kajhnegaristan
سوسياليسم_ميليون_ها_بار_بهتر_از(1).pdf
566.1 KB
🔴"سوسیالیسم میلیون ها بار بهتر از سرمایه داری است و کمونیسم جهانی از آن هم بهتر است."

#ریموند_لوتا
#مقاله

ما را به دوستانتان معرفی کنید: 👇

@Kajhnegaristan
🔶 نمی دانیم: نه از سر جهل، بل از آن رو که این نه-چیز، این حاضر ناحاضر، این آن جاستی غایب یا ناپدید، دیگر به دانایی تعلق ندارد. لااقل نه به آن شکلی از دانایی که فکر می کنیم از واژه ی دانایی می فهمیم. نمی دانیم زنده است یا مرده. اینک - یا، به بیان دقیق تر، آنک، آنجا - چیزی نام ناپذیر یا تقریبا نام ناپذیر: چیزی، بین چیز و کس...، این چیزی که به ما نگاه می کند [ و به ما مربوط می شود:qui nous reqarde ]، هم در برابر معناشناسی مقاومت می کند و هم در مقابل هستی شناسی، هم روانکاوی را به چالش می کشد و هم از فلسفه سرپیچی می کند("مارسلوس: چه؟ این چیز دوباره امشب پدیدار شده؟ بارناردو: من هیچ ندیده ام" [هملت، پرده ی اول، صحنه ی اول])



ژاک دریدا،اشباح مارکس،ص. 26


@Kajhnegaristan
🔶 عشق رشته ای از جراحت هاست. هیچ قلبی یکپارچه تر از قلب شکسته نیست... قلب پیش از شکستن وجود ندارد. اصلا همین شکستن است که می سازدش. قلب یکی از اعضای بدن نیست، یک قوه هم نیست، همین است که "من" در هم بشکند و توسط دیگری پایمال شود، آن هم جایی که حضور این دیگری صمیمانه ترین است و زندگی اش گشوده ترین.



ژاک-لوک-نانسی، "عشق از هم پاشیده"، اجتماع بیکار، صص.99-91


ما را به دوستانتان معرفی بکنید👇

@Kajhnegaristan
این ویدیو واقعا فوق العادست! simon o sinek خیلی خوب توی این ویدی شرح حال ما رو با دنیای دیجیتال توضیح میده! اینکه یه سری چیزای کوچیک چه قدر میتونن توی زندگی ما تاثیر گذار باشن و اینکه خلاقیت چه موقعی شکل میگیره؟!

@Kajhnegaristan
فکر نکنم الان کسی باشه که عضو فیسبوک یا اینستاگرام نباشه پس بهتره راجع به تاثیر این شبکه ها توی زندگیمون بیشتر بدونیم و بهتر بتونیم زندگی مجازیمون رو با زندگی حقیقی مون کنترل کنیم
ویدیو کات شده با زیر نویس اختصاصی:
@Kajhnegaristan


https://www.aparat.com/v/wXyB2
🔶 ما عشق را دشمن شهر و دین می دانیم، یا لااقل بیگانه با آنها- یعنی در عین این که می پذیریم شهر و دین در عشق برپا شده یا عملا درون عشق تحقق یافته اند، این را هم قبول داریم که این دو رویه های کنترل بر عشق یا مصالحه و سازش با آن را تکثیر و بازتولید می کنند. اما عشق، به خودی خود، در ذات زنده اش، به سرکشی و شورشی بودن شناخته می شود، به آوارگی و ناپایداری، به خیانت و دربدری، به غیرقابل انتقال بودن اش به غیر، به ناممکن بودن جذب و دریافتش از دیگری. پس عشق در آن واحد هم وعده ی تحقق و انجام است- اما وعده ای همواره در کار فراموش شدن- و هم تهدید نابودی و از هم پاشیدن، همیشه قریب الوقوع. کل اروتیسم مدرن، کل معنویت مدرن، عشق رمانتیک، عشق وحشی،عشق گنهکار و بی مرز، همه و همه بر اساس همین دیالکتیک شکل می گیرند.


ژاک-لوک نانسی،" عشق از هم پاشیده"، اجتماع بیکار،ص.93


ما را به دوستان خودتان معرفی کنید👇

@Kajhnegaristan
با آغاز از معمای ژوئی سانس، که همواره در دریای نامهای خاص، یا غائب است یا اضافه، درمانهای ممکن این را هدف گرفته اند تا به سوژه کمک کنند تا چیز غیر قابل نامیدن اش را نامگذاری کند. این بدان معنی نیست که در تولید هذیان اش به او کمک کنیم؛ آن معنای دیگری دارد. آن بدان معنی است که انتخاب کنیم که چه چیزی در کار هذیانی اش، به سمت یک نامگذاری ممکن هدایت می کند…. این خوانش شامل همراهی کردن سوژه هذیانی به سوی هویتی مبتنی بر ژوئی سانس است. مطابق مدل شربر، که می خواست خودش را زن خدا بکند.




Jacques-Alain Miller/ The Inexistent Seminar/ Psychoanalytic Notebooks/ Issue 15/ September 2006
Eric Laurant/ The Psychoanalytic Treatment of Psychoses/ Psychoanalytic Notebooks/ Issue 26/ January 2013



@Kajhnegaristan